درآمدم متالّم به محنت آبادىكه در زمين نشاطش فرح نكرده عبور
دردا كه ندارد خبر آن سيم بر از منمن بىخبر از خويشم و او بىخبر از من
بيمار توام سوى من آخر قدمى نهزان پيش كه آيى و نيابى خبر از من
در اصطلاح ادب: سخنى كه بدان ايجاد معنى شود. مانند امر و نهى و استفهام و ابراز محبت يا عداوت و جز آن. مقابل اخبار، كه حكايت معنى كند. از اين رو خبر قابل و محتمل صدق و كذب است بلحاظ مطابقت يا عدم مطابقت لفظ حاكى با معنى محكّى، بخلاف انشاء كه حكايت نيست تا تطابق در آن تصور شود.
مرازم بن حكيم گويد: روزى امام صادق(ع) به يكى از ياران خود دستور داد راجع به كارى نامهاى بنويسد. وى چون نامه را نوشت و آن را به نظر حضرت رسانيد ديد «ان شاء الله» در نامه نوشته نشده. فرمود: چگونه اميدواريد چنين كارى صورت پذيرد در حالى كه «ان شاء الله» به كنارش نيامده؟! آنگاه حضرت به كاتب خود فرمود: در كنار هر موضوع مندرج در نامه يك «ان شاء الله» بنويسد. (بحار:47/48)
و از آن حضرت در معنى آيه (و اذكر ربك اذا نسيت) آمده كه مراد آن است كه چون به انجام كارى سوگند ياد كردى و «ان شاء الله» را از ياد بردى هر وقت بيادت آمد بگو. (بحار:16/289)روزى امام صادق (ع) به خانه عمويش كه عازم عمره بود رفت، ديد لوحى در آنجا نهاده و عمو سفارشاتى درباره خانواده و مخارج آنها و طلبات و بدهيهائى كه از مردم دارد در آن نوشته است. بعرض حضرت رساندند، حضرت ديد نوشته: براى فلان اين قدر و براى فلان آنقدر، و در كنار هيچيك از اين ارقام «ان شاء الله» نوشته نشده. فرمود: كسى كه اين را نوشته و «ان شاء الله» در آن مزبور نداشته چگونه فكر مىكند اين امور صورت پذيرد؟! سپس فرمود دواتى آوردند و دستور داد به دنبال نام هر كسى يك «ان شاء الله» بنويسند. (بحار:76/305)
در سفارش اميرالمؤمنين (ع) به فرمانده سپاه خود: معقل بن قيس آمده است: «لا تدن من القوم دنوّ من يريدان ينشب الحرب، ولا تباعد عنهم تباعد من يهاب الباس»: نه آن قدر به سپاه دشمن نزديك شو كه گمان رود تو مىخواهى جنگ بر آنها بياويزى، و نه آنقدر از آنها دور باش كه تصور شود از نبرد هراس دارى. (نهج:نامه 12)
اَنصاب: اَنصاب:
انصات از احكام نماز جماعت است ، يعنى خاموش ماندن و ساكت بودن مأموم از تلاوت حمد و سوره در ركعت اول و دوم نمازى كه به جماعت منعقد شده باشد . چنان كه در قرآن كريم در اين باره آمده است : (و اذا قرىء القرآن فاستمعوا له و انصتوا لعلّكم ترحمون) . (اعراف:204)
اميرالمؤمنين (ع) : «بالحلم على السفيه تكثر الانصار عليه»: با حلم و بردبارى در برابر سفيهان، ياوران بر عليه سفيه فزون شوند (نهج : حكمت 224) . «ثم انزل عليه الكتاب نورا لا تُطفَأُ مصابيحه ... و عزّاً لا تهزم انصاره»: سپس قرآن را بر او (محمد) فرو فرستاد، نورى كه چراغهايش خاموش نشوند و... قدرت و شوكتى كه ياورانش شكست نخورند و هزيمت نگردند . (نهج:خطبه 198)
«اوّل عوض الحليم من حلمه انّ الناس انصاره على الجاهل» . (نهج حكمت 206)انصار پيغمبر اسلام : عنوانى معروف در تاريخ اسلام ، آن دسته از مسلمانان كه از مردم مدينه و بيشتر از دو قبيله اوس و خزرج بودند ; در قبال مهاجرين كه از ديگر بلاد و بيشتر از مكه به مدينه آمده و در آن شهر ساكن شده بودند . اين عنوان آنچنان بدين گروه از مسلمانان شهرت يافت كه جانب اسمى و علميت آن بر جنبه وصفى غلبه نموده به قول نحويين «علم بالغلبه» گرديد ، و در كتب سيره و تاريخ رسول اكرم(ص) كلمه انصار به همين طايفه متبادر مىباشد .
اين گروه از جهات عديدهاى بر ديگر مسلمانان امتياز دارند :از سابقين در اسلاماند ، به روزگارى كه پيغمبر (ص) در شهر مكه ، موطن خويش ، محدود و محصور بود و جز اندكى از مردم مكه و حومه آن به اسلام نگرويده بودند ، دو نماينده آنان به حضور آن حضرت شرفياب گشته ايمان آوردند و نماينده پيغمبر (به نام مصعب بن عمير)را به شهر خود خوانده با تمام توان از او حمايت كردند و بيشتر مردم مدينه پيش از هجرت ، مسلمانى اختيار نمودند .
هيئت اعزامى آنها متشكل از سران و معتمدين و فراستمندان ايشان ، در دو مرحله پيش از هجرت به مكه آمده در آن جوّ خفقان با رسول خدا (ص) بيعت نموده جان و مال خويش را در پاى حضرتش نهادند . (به «عقبة» رجوع شود) .وجود مقدّس نبوى را ـ كه تا آن روز در محدوديت صِرف و ناامنى مطلق به سر مىبرد به شهر و ديار خويش دعوت نموده به بهترين وجه پناه دادند و خطر دشمنى گردنكشان و مشركين قريش و ديگر قبايل را تحمل نمودند و با هر چه در توان داشتند از يارى و نصرتش دريغ ننمودند .
قرآن از آنها به بزرگى ياد مىكند و در رديف مهاجرين مورد تجليل ويژه قرار مىدهد : (و السابقون الاوّلون من المهاجرين و الانصار و الذين اتّبعوهم باحسان رضى الله عنهم ...) . (توبة:100)(لقد تاب الله على النبىّ و المهاجرين و الانصار الذين اتّبعوه فى ساعة العسرة ...) . (توبة:117)
(و الذين تبوّؤ الدار و الايمان من قبلهم يحبون...) ; جماعت انصار كه پيش از (ورود) مهاجرين شهر مدينه را خانه ايمان گردانيده و مهاجرانى را كه به جوار آنها آمدند دوست مىدارند و (از غنايم بنى نضير كه به آنها اختصاص داده شده) در دل خويش حاجتى (و بخل و حسدى) نسبت به آنها نمىيابند و هر چند بچيزى نيازمند بوند باز مهاجران را در آن چيز بر خود مقدم مىدارند. (حشر:8)پيغمبر اكرم (ص) به انصار توجهى خاص مبذول مىداشت: به ديدارشان مىرفت و به كودكانشان سلام مىكرد و دست محبت به سرشان مىكشيد. (كنزالعمال: 18488)
اميرالمؤمنين (ع) در وصف انصار فرمود: آنان به خدا سوگند آنچنان اسلام را رشد دادند و آن را پروردند كه اسب ، كره خود را بپرورد. در صورتى كه خود از مال دنيا بى نياز بودند همواره به دست دهنده و زبان گوياى خويش اسلام را يارى مىنمودند. (بحار:22/312)روزى پيغمبر (ص) به انصار فرمود: شما پس از من مورد بى مهرى و بى اعتنائى (سردمداران) قرار خواهيد گرفت. و چون معاويه حاكم شد سهم انصار را (از بيتالمال) قطع كرد. و هنگامى كه وارد مدينه شد انصار به ديدنش نرفتند، روزى معاويه يكى از آنها را ديد به وى گفت: چه شد كه به ديدار من نيامديد؟ وى گفت: چون مركب سوارى نداشتيم. معاويه بطعنه گفت: مگر شتران آبكشتان چه شده؟ ابو قتاده انصارى پيش آمد و گفت: همه را در جنگ بدر در تعقيب پدرت پى كرديم. آنگاه همان حديث (پيغمبر كه فرموده بود پس از من مورد بى مهرى قرار مىگيريد) برايش باز گفت. معاويه گفت: دگر پيغمبر چه گفت؟ گفت: آن حضرت فرمود: صبر كنيد. معاويه گفت: پس صبر كنيد. (بحار:18)
در سال 11 بعثت آغاز اسلام انصار بود، داستان از اين قرار بود كه پيغمبر (ص) هر ساله در موسم حج به قبايل عرب كه در مراسم شركت داشتند سركشى مىنمود و قرآن و اسلام را به آنها عرضه مىداشت، در اثنائى كه آن حضرت كنار جمره عقبه بود به گروهى از قبيله خزرج برخورد نمود، به آنها فرمود: شما از چه تيرهايد؟ گفتند: از قبيله خزرج. فرمود: مىنشينيد كه با شما سخنى بگويم؟ گفتند: آرى، و نشستند. پس حضرت اسلام را بر آنها عرضه نمود و فصلى از قرآن بر آنها تلاوت كرد. آنها پيش از آن از يهودان مدينه شنيده بودند كه قريبا پيغمبرى با چنين اوصاف ظهور مىكند، لذا هنگامى كه اين برخورد اتفاق افتاد آن خاطره براى آنها تداعى گشت و به يكديگر گفتند: به خدا اين همان پيامبر است و چه بهتر كه ما پيش از ديگران به وى ايمان آريم. و همانجا اسلام آوردند، و چون به مدينه بازگشتند خويشان را نيز به اسلام دعوت نمودند، و آنچنان خبر اسلام در آنجا منتشر گشت كه خانهاى نبود مگر اينكه در روز چند بار نام پيغمبر (ص) در آن برده مىشد. (بحار:19/23)تفاصيل بيشتر اين ماجرا و داستان در بيعت عقبه آنها با حضرت رسول (ص) به «عقبه» و به «محمد رسول الله» رجوع شود.
اوراست: رسائل ; مكاسب ; طهارت و چند كتاب ديگر در فقه و اصول.
(و لا يجرمنّكم شنآن قوم على الاّ تعدلوا ...) ; مبادا دشمنى با گروهى شما را از عدل و انصاف بازدارد . (مائده:8)
در باره دوست و دشمن به عدل و انصاف عمل كنيد كه اين روش به تقوى نزديكتر است و همواره از خشم خدا بيمناك باشيد كه خدا بدانچه مىكنيد آگاه است.رسول اكرم (ص) فرمود: كسى كه محتاجان را در زندگى خويش شريك داند و با مردم به انصاف عمل كند او براستى مؤمن است. و به على(ع) فرمود: اى على سرور اعمال سه چيز است: بر خلاف دلخواه خود با مردم بانصاف رفتار كردن و برادر دينى خود را در مال خويش شريك دانستن و دانستنيهاى خود را در اختيار دانش پژوهان نهادن. و فرمود: هر كه سه خصلت در او باشد همه خصال نيك را در خود گرد آورده است: در تنگدستى بذل و بخشش داشتن و از خود به ديگران انصاف دادن و به عموم مردم سلام كردن.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: انصاف دلها را به يكديگر پيوند ميدهد.روزى پيغمبر (ص) بر مركب خويش سوار بود كه به يكى از غزوات برود. عربى مهار شتر حضرت بگرفت و گفت: يا رسول الله ! مرا عملى بياموز كه بدان عمل به بهشت روم. فرمود: هر آنچه دوست دارى مردم درباره تو كنند همان را درباره مردم انجام ده و آنچه را كه دوست ندارى ديگران با تو كنند تو نيز آن را درباره آنها روا مدار، و مهار شتر را رها ساز.
امام صادق (ع) فرمود: كسى كه عليه خود درباره مردم انصاف را رعايت كند مىتواند درباره مردم قضاوت كند. و فرمود: كسى كه براى خدا در امرى كه بين او و ديگرى است به انصاف عمل كند و حق ديگران بدهد و حق خويش بستاند خداوند او را دو بهره عطا كند: روزيى كه بدان قانع بود و خوشنودى از كار خدا كه همان مايه نجات او باشد. (سفينةالبحار و كنزالعمال و بحار:75/25)
حضرت عيسى (ع) دو تن از حواريون را به شهر انطاكيه فرستاد، چون به شهر نزديك شدند پيرمردى را ديدند كه چند رأس گوسفند خود را مىچرانيد، او حبيب صاحب يس (يا حبيب نجار) بود، چون به وى سلام كردند او گفت: شما كيستيد؟ گفتند: ما فرستادگان عيسى مسيحيم و مأموريت ما آنكه شما را از پرستش بت به عبادت خداوند يكتا بگردانيم. وى گفت: آيا شما را آيت و معجزهاى باشد؟ گفتند: آرى، ما به اذن خدا بيمار را شفا مىدهيم و كور و پيس را به مىسازيم. پير گفت: مرا فرزندى است كه سالها در بستر بيمارى خفته است. آنان به خانه پير رفته و دست به بيمار كشيده در حال شفا يافت. اين خبر در شهر منتشر گشت و بيماران بسيارى به آنان مراجعه و به دست آنها بهبودى يافتند. حاكم آن ديار مردى بت پرست بود چون خبر شنيد آن دو
را احضار كرد و از آنها پرسيد شما كيستيد و از كجا آمدهايد؟ آنها رسالت خويش را به وى توضيح دادند. وى گفت: مگر ما را جز اين خدايان خداى ديگرى است؟ گفتند: آرى آن خدائى كه تو و خدايانت را از عدم بوجود آورده. ملك گفت: اكنون از اينجا برخيزيد تا در امر شما بينديشم. چون آنها از نزد ملك بيرون شدند مردم كوچه و بازار پيرامونشان گرد آمده به ضرب و كتك آنان را بيازردند، شاه فرمان داد آنها را به زندان كنند . خبر به عيسى (ع) رسيد، وصى خويش شمعون صفا را به مدد آنها فرستاد، شمعون كه مردى با فراست و تدبير بود به گونهاى ناشناس وارد شهر شد و به كيفيتى ياران را در زندان ملاقات و رمز كار خويش را به آنها بگفت و سپس آرام آرام به حواشى و اطرافيان ملك تماس گرفت و با ايشان دوست شد، آنها شيفته عقل و درايت وى گرديده خبر او را به ملك دادند، وى او را به نزد خود خواند و محض ملاقات آنچنان بدو دل بست كه به وى انس گرفت و او را از خاصان خويش گرفت و او را بسى گرامى مىداشت. شمعون روزى به ملك گفت: شنيدهام دو نفر با چنين خصوصيات در بند توأند ، مىشود آنها را حاضر نموده سخنشان را بشنويم؟ ملك فرمود: آن دو را احضار كردند. شمعون رو به آنها كرد و گفت: چه كسى شما را به اين ديار فرستاده؟ گفتند: خداوندى كه همه چيز را او آفريده و شريك و انبازى ندارد. شمعون گفت: شما را بر اين دعوى چه نشانهاى است؟ گفتند: هرآنچه تو بخواهى كه خداى ما به هر چيز توانا است. ملك دستور داد نوجوانى را آوردند كه از هر دو ديده نابينا بود. آنها دست به ديدگان وى كشيده در حال بينا گشت. ملك در شگفت آمد و به آنان همى نگريست. شمعون آهسته به ملك گفت: ايكاش از خداى خويش مىخواستى تا وى نيز چنين آيتى بياورد و تو را بدان افتخار مىبود.
از رسول خدا (ص) روايت شده: «الحكمه ضالة المؤمن، يأخذها حيث وجدها» سخن حكيمانه گمشده مؤمن است (پيوسته در صدد جستن آن است) هر كجا ديد آن را برمىدارد. (بحار:2/105)
اميرالمؤمنين (ع): «الحكمة ضالة المؤمن، فاطلبوها و لو عند المشرك، تكونوا احق بها و اهلها» دانش گمشده مؤمن است، آن را به چنگ آريد گرچه بنزد مشرك باشد، كه شما شايستهتر از اوئيد به آن دانش. (بحار:78/34)حكما گفتهاند: خذ الحكمة و لو من افواه المجانين. (بحار:100/84)
از اسكندر آمده: سخن حكمت آميز را از مرد فرو مايه فرو منه، كه خردمند، مرواريد غلتان را حقير نشمرد كه غوّاص حقير بوده. (ربيع الابرار:3/156)
اين سوره داراى 165 آيه است. و از آن حضرت نقل است كه هر كه را نزد خدا حاجتى بود چهار ركعت نماز به حمد و سوره انعام بخواند و پس از سلام بگويد: «يا كريم يا كريم يا عظيم يا عظيم يا اعظم من كل عظيم يا سميع الدعاء يا من لا تغيره الايام و الليالى صل على محمد و آل محمد و ارحم ضعفى و فقرى و فاقتى و مسكنتى و مسئلتى فانك اعلم بحاجتى يا من رحم الشيخ الكبير حتى ردّ عليه يوسف و اقرّ عينه يا من رحم ايّوب بعد طول بلائه يا من رحم محمدا و فى اليتم آواه و نصره على جبابرة قريش و طواغيتها و امكنه منهم يا مغيث يا
مغيث» كه سوگند به آنكه جانم به دست اوست اگر پس از اين عمل همه حوائج خود را از خدا بخواهى برآورده سازد. (مجمع البيان و بحار:92/274 و 91/376)
در اصطلاح شرع: مال را در راه خدا هزينه ساختن و بمصرف مستمندان رسانيدن، اعم از واجب و مستحب. انفاق از امورى است كه در متون اسلامى، سخت بر آن تأكيد شده است (ذلك الكتاب لا ريب فيه * هدى للمتقين * الذين يؤمنون بالغيب و يقيمون الصلاة و مما رزقناهم ينفقون)
قرآن كه شك و ريبى در آن نيست راهنماى پرهيزكاران است . آنانكه به غيب (خدا و قيامت و ديگر معتقدات معقوله) ايمان دارند و نماز را بپاى مىدارند و از آنچه روزيشان كردهايم انفاق مىكنند . (بقره:3)
هر چه را كه (در راه خدا) انفاق كنيد خداوند آن را جايگزين خواهد نمود كه او بهترين روزى دهندگان است . (سبأ:39)
كسانى كه اموال خود را در راه خدا خرج كنند چنان باشد كه دانه كشتى هفت خوشه بر دهد و هر يك صد دانه داشته باشد (كه يكى هفتصد برابر شود) و خداوند هر كه را كه خواهد بيشتر دهد چه خداوند را رحمت بىمنتهى است و به هر چيز احاطه دارد .آنانكه اموالشان را در راه خدا انفاق كنند و در پى آن منّتى ننهند و آزارى نرسانند پاداش آنها نزد پروردگارشان محفوظ و هيچ خوف و اندوهى در انتظار آنها نباشد . (بقره:261)
كسانى كه در شب و روز ، پنهان و آشكار دارائى خود را در راه خدا صرف مىكنند مزد آنها نزد پروردگارشان محفوظ است و هيچ بيمى آنها را تهديد نكند و اندوهى به آنها دست ندهد . (بقره:274)بهشت آماده شده براى پرهيزكارانى كه چه در توانگرى و چه در تنگدستى در راه خدا انفاق كنند و خشم خود را فرو خورند و از مردم گذشت نمايند و خداوند نيكوكاران را دوست دارد . (آل عمران:133)
از حضرت رسول (ص) روايت است كه فرمود : سه خصلت است كه در هر كه بود همه خصال نيك را در خود گرد آورده : در تهيدستى انفاق نمودن و از خود به ديگران انصاف روا داشتن و به عموم سلام كردن (كنزالعمال:1/40) . اميرالمؤمنين (ع) فرمود: مال خويش را در راه خدا انفاق نمائيد كه انفاق كننده به منزله مجاهد فى سبيل الله است . آن كس كه به جايگزينى مالش از سوى خدا ايمان دارد همواره دستش به خرج باز است .در حديث آمده كه امام سجاد (ع) قند و بادام را دوست مىداشت و بيشتر اين دو را به مستمندان انفاق مىنمود . سبب پرسيدند فرمود : خداوند مىفرمايد : (لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون) ; به مراد نرسيد تا اينكه اشياء مورد علاقهتان را در راه خدا انفاق كنيد . (بحار:10 و 46)
حضرت رضا (ع) به فرزندش جوادالائمه فرمود : «انفق ولا تخش من ذى العرش اقتارا» . (سفينة البحار)
از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) به صحت پيوسته كه فرمودند: انفال هر مالى است كه از بلاد حرب بدون جنگ به دست آمده باشد و هر زمين كه سكنه آن بدون جنگ از آن جلاى وطن كرده باشند. و فقها آن را «فىء» گويند. و نيز ارث كسى كه وارثى ندارد و تيولهاى سلاطين كه بدون غصب در اختيار آنها است و نىزارها و شكم درهها و زمينهاى موات و هر چه از اين قبيل است كه در محلش ذكر شده. و آن دو بزرگوار فرمودند اين اموال از آن خدا و رسول خدا و كسى كه جانشين رسول بوده مىباشد، در هر مورد كه بخواهد مصرف كند و هيچكس را در آن حقى نيست. و فرمودند غنايم بدر بخصوص نيز از اين قبيل بوده است . (مجمع البيان)
از نظر قراء شام 77 آيه و به مذهب اهل حجاز و بصره 76 و به قول كوفيون 75 آيه دارد.
از ابى بصير از امام صادق(ع) نقل شده كه هر كه اين سوره و سوره برائت را در هر ماه بخواند هرگز نفاق بدل او راه نيابد و از شيعيان راستين اميرالمؤمنين (ع) بُوَد و در روز قيامت به موائد بهشتى متنعم باشد تا گاهى كه مردم از حساب فراغت يابند. (مجمع البيان)