next page

fehrest page

back page

اِنسِداد:.

بسته شدن و بند گرديدن.

انسداد باب علم:

(اصطلاح اصولى)، يعنى بسته بودن راه و درهاى علم . البته منظور علوم فقهى و مذهبى است در زمان غيبت امام . فقها و اصوليين شيعه اكثر گويند باب علم به احكام شرعى منسدّ شده است زيرا مأخذ احكام، قرآن و اخبار است، قرآن كه قطعى الصدور و ظنى الدلالة است و اخبار هم دو قسماند ; متواتر و آحاد، اخبار متواتر كه مفيد علماند به اندازهاى نمىباشند كه بيان تمام احكام و حوائج را بنمايند و اخبار آحاد هم مفيد ظن و گماناند پس راه علم به تمام احكام منسدّ است و در اين صورت بايد به قرائن و امارات و اصول مفيد ظن عمل كرد زيرا مىدانيم كه نسبت به هر امرى تكليفى هست و ما هم مكلفيم و اخبارى هم وارد است كه در تمام جزئيات حكمى هست پس آنچه از راه قطعى به دست آيد فبها ، و آنچه از راه قطع و يقين به دست نيايد عمل بظن مىكنيم زيرا احتياط هم كه سبيل نجات است در تمام موارد
امكان ندارد و موجب اخلال در انتظام جامعه مىشود. رجوع شود به حجية ظن و اصول عمليه و (رسائل : 24 ـ 12 و كفايةالاصول : 114)

اِنسكاب :

ريخته شدن آب و جز آن .

اِنسِلاخ:

بيرون آمدن چيزى از چيزى، مانند بيرون آمدن مار از پوست. (فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم...) ; چون ماههاى حرام (منقضى و از محيط زندگى شما) بيرون شدند مشركان را هر جا كه ديديد بكشيد... (توبه:5)

اِنسِلاك:

درآمدن چيزى در چيزى. به رشته كشيده شدن.

اِنسِلال:

بيرون آمدن. پنهان بيرون شدن از ميان چيزى. كشيده شدن شمشير از غلاف.

اِنسِىّ :

واحد انس ، يعنى يك انسان . (... فقولى انّى نذرت للرحمن صوما فلن اكلّم اليوم انسيّاً) ; آن كودك نوزاد (عيسى) مادر (مريم) را گفت : اگر (در اين حال بشرى را ديدى بگو : براى خداوند مهربان روزهاى را نذر كردهام كه امروز با هيچكس سخن نگويم . (مريم:26)

اُنسِى :

اسماعيل بيگ شاملو ، شاعر بود. به هند رفت و به حضور شاه جهان رسيد ، و در سال 1026 يا 1020 كشته شد . از او است :

آن را كه عقل بيش غم روزگار بيشديوانه باش تا غم تو ديگران خورند

اُنسى:

سيد قطبالدين حسين جنابدى (گنابادى) معروف به امير حاج ، از مردم گناباد خراسان ، مردى وارسته و شاعر و معاصر امير عليشير نوائى بود ، وى به سال 923 درگذشت . از او است :

نماز شام كه چندين هزار مشعل نورزپرده افق آورد آسمان بظهور

درآمدم متالّم به محنت آبادىكه در زمين نشاطش فرح نكرده عبور

اُنسى :

قاضى نورالله ساوهاى ، از شعراى قرن نهم ، در اراك و خراسان به شغل قضاء اشتغال داشت . از او است :

دردا كه ندارد خبر آن سيم بر از منمن بىخبر از خويشم و او بىخبر از من

بيمار توام سوى من آخر قدمى نهزان پيش كه آيى و نيابى خبر از من

اِنسِياب:

به شتاب رفتن مار روى آب و آنچه بدان ماند. بازگشتن.

انسياع:

روان شدن و پراكنده شدن آب و سراب بر روى زمين.

اِنسياق :

رانده شدن . روان شدن .

اِنشاء:

ايجاد، پديد آوردن. (هو الذى انشأ لكم السمع و الابصار و الافئدة) او است كه براى شما گوشها و چشمها و دلها پديد آورد. ]مؤمنون: 78[ سخن پردازى، سخن آفرينى، نويسندگى، تأليف عبارات.

در اصطلاح ادب: سخنى كه بدان ايجاد معنى شود. مانند امر و نهى و استفهام و ابراز محبت يا عداوت و جز آن. مقابل اخبار، كه حكايت معنى كند. از اين رو خبر قابل و محتمل صدق و كذب است بلحاظ مطابقت يا عدم مطابقت لفظ حاكى با معنى محكّى، بخلاف انشاء كه حكايت نيست تا تطابق در آن تصور شود.

ان شاء الله:

اگر خدا بخواهد. جملهاى كه ـ حسب دستور و طبق نصوص اسلامى ـ در مواقع خاص بر زبان مؤمنان جارى مىشود. از جمله آداب اسلامى است كه چون مسلمان به كارى تصميم مىگيرد و مىگويد فلان كار خواهم كرد به همراه آن بگويد: «ان شاء الله» (اگر خدا بخواهد) و علاوه بر خواست خود و ديگر امكاناتى كه در آن كار مؤثرند و همه از خدا است خواست خدا را نيز دخيل بداند. تفصيل اين اجمال ذيل واژه «استثناء» ذكر شد. اينك به برخى از روايات مربوطه اشاره مىشود: در تفسير قمى ذيل آيه (و لا تقولن لشىء انى فاعل ذلك غدا الاّ ان يشاء الله) (كهف:24). (هرگز مگو فردا چنان كار خواهم كرد مگر اينكه خدا بخواهد) ; آمده كه خداوند چهل روز وحى از پيغمبر (ص) باز گرفت بدين سبب كه آن حضرت به قريش فرموده بود: من پاسخ مسائلتان را فردا خواهم داد و نگفته بود: «ان شاء الله».

مرازم بن حكيم گويد: روزى امام صادق(ع) به يكى از ياران خود دستور داد راجع به كارى نامهاى بنويسد. وى چون نامه را نوشت و آن را به نظر حضرت رسانيد ديد «ان شاء الله» در نامه نوشته نشده. فرمود: چگونه اميدواريد چنين كارى صورت پذيرد در حالى كه «ان شاء الله» به كنارش نيامده؟! آنگاه حضرت به كاتب خود فرمود: در كنار هر موضوع مندرج در نامه يك «ان شاء الله» بنويسد. (بحار:47/48)

و از آن حضرت در معنى آيه (و اذكر ربك اذا نسيت) آمده كه مراد آن است كه چون به انجام كارى سوگند ياد كردى و «ان شاء الله» را از ياد بردى هر وقت بيادت آمد بگو. (بحار:16/289)

روزى امام صادق (ع) به خانه عمويش كه عازم عمره بود رفت، ديد لوحى در آنجا نهاده و عمو سفارشاتى درباره خانواده و مخارج آنها و طلبات و بدهيهائى كه از مردم دارد در آن نوشته است. بعرض حضرت رساندند، حضرت ديد نوشته: براى فلان اين قدر و براى فلان آنقدر، و در كنار هيچيك از اين ارقام «ان شاء الله» نوشته نشده. فرمود: كسى كه اين را نوشته و «ان شاء الله» در آن مزبور نداشته چگونه فكر مىكند اين امور صورت پذيرد؟! سپس فرمود دواتى آوردند و دستور داد به دنبال نام هر كسى يك «ان شاء الله» بنويسند. (بحار:76/305)

اِنشاب:

بسته نمودن و آويخته گردانيدن. چنگال يا پنجه و مانند آن در چيزى فرو بردن.

در سفارش اميرالمؤمنين (ع) به فرمانده سپاه خود: معقل بن قيس آمده است: «لا تدن من القوم دنوّ من يريدان ينشب الحرب، ولا تباعد عنهم تباعد من يهاب الباس»: نه آن قدر به سپاه دشمن نزديك شو كه گمان رود تو مىخواهى جنگ بر آنها بياويزى، و نه آنقدر از آنها دور باش كه تصور شود از نبرد هراس دارى. (نهج:نامه 12)

اِنشاد:

تعريف گمشده كردن و راهنمائى كردن به آن. خواندن شعر ديگرى، مقابل انشاء. خواندن شعر، خواه از خود يا از ديگرى.

اِنشِراح:

گشاده شدن. گشاده شدن دل. در حديث رسول (ص) آمده: «ان النور اذا وقع فى القلب انشرح و انفسح»: نور چون بر دل نشيند دل فراخ و گشاده گردد . (بحار:77/94)

اِنشِراح:

نود و چهارمين سوره قرآن كريم، مكيه و داراى 8 آيه است. شيعه بر اينند كه اين سوره با سوره «والضحى» جمعاً يك سوره به حساب آيند بجهت ارتباطى كه بين اين دو سوره مىباشد و در يك ركعت بدون فصل بسمله خوانده مىشود. چنانكه دو سوره «الم تر» و «لايلاف» نيز همين حكم دارند. (مجمع البيان)

اِنشِعاب:

پراكنده شدن، شاخ شاخ شدن درخت و راه و نهر و جز آن.

اِنشِقاق:

شكافته شدن، باز شدن شكاف در چيزى. (اذا السماء انشقت و اذنت لربها و حقت). (انشقاق:1)

انشقاق:

هشتاد و چهارمين سوره قرآن كريم، مكيه و مشتمل بر 25 آيه است. ابىّ بن كعب از حضرت رسول (ص) روايت كرده كه هر كه اين سوره بخواند خداوند او را ايمن دارد از اينكه نامه عملش از پشت سر به وى داده شود. (مجمع البيان)

اُنشُودة:

شعر خوانده شده. شعرى كه در جمعى بعضى براى بعضى خوانند.

اَنصاب: اَنصاب:

اِنصات:

خاموش بودن و خاموش شدن، ساكت بودن.

انصات از احكام نماز جماعت است ، يعنى خاموش ماندن و ساكت بودن مأموم از تلاوت حمد و سوره در ركعت اول و دوم نمازى كه به جماعت منعقد شده باشد . چنان كه در قرآن كريم در اين باره آمده است : (و اذا قرىء القرآن فاستمعوا له و انصتوا لعلّكم ترحمون) . (اعراف:204)

اَنصار :

جِ نصير . جِ ناصِر . يارى كنندگان . (يا ايها الذين آمنوا كونوا انصار الله كما قال عيسى بن مريم للحواريين من انصارى الى الله قال الحواريّون نحن انصارالله فآمنت طائفة من بنىاسرائيل و كفرت طائفة فايّدنا الذين آمنوا على عدوّهم فاصبحوا ظاهرين): اى اهل ايمان! ياران خدا باشيد، چنان كه عيسى بن مريم به ياران خود گفت: چه كسى مرا در رسالتم يارى مىدهد؟ ياران گفتند: مائيم ياران خدا. آنگاه جمعى از بنى اسرائيل ايمان آوردند و برخى كافر شدند و ما مؤمنان را يارى داديم كه بر كافران پيروز شدند . (صف:14)

اميرالمؤمنين (ع) : «بالحلم على السفيه تكثر الانصار عليه»: با حلم و بردبارى در برابر سفيهان، ياوران بر عليه سفيه فزون شوند (نهج : حكمت 224) . «ثم انزل عليه الكتاب نورا لا تُطفَأُ مصابيحه ... و عزّاً لا تهزم انصاره»: سپس قرآن را بر او (محمد) فرو فرستاد، نورى كه چراغهايش خاموش نشوند و... قدرت و شوكتى كه ياورانش شكست نخورند و هزيمت نگردند . (نهج:خطبه 198)

«اوّل عوض الحليم من حلمه انّ الناس انصاره على الجاهل» . (نهج حكمت 206)

انصار پيغمبر اسلام : عنوانى معروف در تاريخ اسلام ، آن دسته از مسلمانان كه از مردم مدينه و بيشتر از دو قبيله اوس و خزرج بودند ; در قبال مهاجرين كه از ديگر بلاد و بيشتر از مكه به مدينه آمده و در آن شهر ساكن شده بودند . اين عنوان آنچنان بدين گروه از مسلمانان شهرت يافت كه جانب اسمى و علميت آن بر جنبه وصفى غلبه نموده به قول نحويين «علم بالغلبه» گرديد ، و در كتب سيره و تاريخ رسول اكرم(ص) كلمه انصار به همين طايفه متبادر مىباشد .

اين گروه از جهات عديدهاى بر ديگر مسلمانان امتياز دارند :

از سابقين در اسلاماند ، به روزگارى كه پيغمبر (ص) در شهر مكه ، موطن خويش ، محدود و محصور بود و جز اندكى از مردم مكه و حومه آن به اسلام نگرويده بودند ، دو نماينده آنان به حضور آن حضرت شرفياب گشته ايمان آوردند و نماينده پيغمبر (به نام مصعب بن عمير)را به شهر خود خوانده با تمام توان از او حمايت كردند و بيشتر مردم مدينه پيش از هجرت ، مسلمانى اختيار نمودند .

هيئت اعزامى آنها متشكل از سران و معتمدين و فراستمندان ايشان ، در دو مرحله پيش از هجرت به مكه آمده در آن جوّ خفقان با رسول خدا (ص) بيعت نموده جان و مال خويش را در پاى حضرتش نهادند . (به «عقبة» رجوع شود) .

وجود مقدّس نبوى را ـ كه تا آن روز در محدوديت صِرف و ناامنى مطلق به سر مىبرد به شهر و ديار خويش دعوت نموده به بهترين وجه پناه دادند و خطر دشمنى گردنكشان و مشركين قريش و ديگر قبايل را تحمل نمودند و با هر چه در توان داشتند از يارى و نصرتش دريغ ننمودند .

قرآن از آنها به بزرگى ياد مىكند و در رديف مهاجرين مورد تجليل ويژه قرار مىدهد : (و السابقون الاوّلون من المهاجرين و الانصار و الذين اتّبعوهم باحسان رضى الله عنهم ...) . (توبة:100)

(لقد تاب الله على النبىّ و المهاجرين و الانصار الذين اتّبعوه فى ساعة العسرة ...) . (توبة:117)

(و الذين تبوّؤ الدار و الايمان من قبلهم يحبون...) ; جماعت انصار كه پيش از (ورود) مهاجرين شهر مدينه را خانه ايمان گردانيده و مهاجرانى را كه به جوار آنها آمدند دوست مىدارند و (از غنايم بنى نضير كه به آنها اختصاص داده شده) در دل خويش حاجتى (و بخل و حسدى) نسبت به آنها نمىيابند و هر چند بچيزى نيازمند بوند باز مهاجران را در آن چيز بر خود مقدم مىدارند. (حشر:8)

پيغمبر اكرم (ص) به انصار توجهى خاص مبذول مىداشت: به ديدارشان مىرفت و به كودكانشان سلام مىكرد و دست محبت به سرشان مىكشيد. (كنزالعمال: 18488)

اميرالمؤمنين (ع) در وصف انصار فرمود: آنان به خدا سوگند آنچنان اسلام را رشد دادند و آن را پروردند كه اسب ، كره خود را بپرورد. در صورتى كه خود از مال دنيا بى نياز بودند همواره به دست دهنده و زبان گوياى خويش اسلام را يارى مىنمودند. (بحار:22/312)

روزى پيغمبر (ص) به انصار فرمود: شما پس از من مورد بى مهرى و بى اعتنائى (سردمداران) قرار خواهيد گرفت. و چون معاويه حاكم شد سهم انصار را (از بيتالمال) قطع كرد. و هنگامى كه وارد مدينه شد انصار به ديدنش نرفتند، روزى معاويه يكى از آنها را ديد به وى گفت: چه شد كه به ديدار من نيامديد؟ وى گفت: چون مركب سوارى نداشتيم. معاويه بطعنه گفت: مگر شتران آبكشتان چه شده؟ ابو قتاده انصارى پيش آمد و گفت: همه را در جنگ بدر در تعقيب پدرت پى كرديم. آنگاه همان حديث (پيغمبر كه فرموده بود پس از من مورد بى مهرى قرار مىگيريد) برايش باز گفت. معاويه گفت: دگر پيغمبر چه گفت؟ گفت: آن حضرت فرمود: صبر كنيد. معاويه گفت: پس صبر كنيد. (بحار:18)

در سال 11 بعثت آغاز اسلام انصار بود، داستان از اين قرار بود كه پيغمبر (ص) هر ساله در موسم حج به قبايل عرب كه در مراسم شركت داشتند سركشى مىنمود و قرآن و اسلام را به آنها عرضه مىداشت، در اثنائى كه آن حضرت كنار جمره عقبه بود به گروهى از قبيله خزرج برخورد نمود، به آنها فرمود: شما از چه تيرهايد؟ گفتند: از قبيله خزرج. فرمود: مىنشينيد كه با شما سخنى بگويم؟ گفتند: آرى، و نشستند. پس حضرت اسلام را بر آنها عرضه نمود و فصلى از قرآن بر آنها تلاوت كرد. آنها پيش از آن از يهودان مدينه شنيده بودند كه قريبا پيغمبرى با چنين اوصاف ظهور مىكند، لذا هنگامى كه اين برخورد اتفاق افتاد آن خاطره براى آنها تداعى گشت و به يكديگر گفتند: به خدا اين همان پيامبر است و چه بهتر كه ما پيش از ديگران به وى ايمان آريم. و همانجا اسلام آوردند، و چون به مدينه بازگشتند خويشان را نيز به اسلام دعوت نمودند، و آنچنان خبر اسلام در آنجا منتشر گشت كه خانهاى نبود مگر اينكه در روز چند بار نام پيغمبر (ص) در آن برده مىشد. (بحار:19/23)

تفاصيل بيشتر اين ماجرا و داستان در بيعت عقبه آنها با حضرت رسول (ص) به «عقبه» و به «محمد رسول الله» رجوع شود.

انصارى:

شيخ مرتضى بن محمد امين انصارى دزفولى از اجلّه علما و مبرزين شيعه در سال 1214 هجرى قمرى در دزفول متولد و پس از تحصيل مقدمات در سن بيست سالگى به همراه والدش به كربلا رفت و در محضر سيد مجاهد صاحب مناهل چهار سال تلمّذ نمود و در آن زمان
فتنه عثمانيها و محاصره كربلا اتفاق افتاد و ناچار به وطن بازگشت و دو سال ديگر باز به عراق رفت و يكسال در كربلا ماند و سپس به نجف رفت و در حوزه درس شيخ موسى بن شيخ جعفر كاشف الغطاء حاضر شد و پس از دو سال به ايران بازگشت و سه سال در كاشان در محضر ملا احمد نراقى استفاده نمود و چند ماهى در آنجا بود و سپس به نجف بازگشت و در سال 1249 به تدريس خارج پرداخت و پس از فوت صاحب جواهر كه سال 1266 بود مرجعيت بلا معارض به وى منتقل شد و در سال 1281 در سن 67 سالگى بدرود حيات گفت.

اوراست: رسائل ; مكاسب ; طهارت و چند كتاب ديگر در فقه و اصول.

انصاف:

برابرى داشتن، بعدل و داد با مردم رفتار كردن. از خود انصاف دادن: خواست خود را كنار نهادن و با طرف بعدل رفتار نمودن. (يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهداء لله و لو على انفسكم او الوالدين و الاقربين ان يكن غنيا او فقيرا فالله اولى بهما...) ; اى اهل ايمان در امر عدالت و انصاف ايستادگى كنيد، براى خدا (نه بهواى نفس) گواهى دهيد هر چند آن گواهى بزيان خود يا پدر و مادر يا نزديكترين خويشتان باشد (و چون طرفين دعوى يكى توانگر و ديگرى درويش بود شما را نرسد كه محض ترحم بر درويش به سود توانگر گواهى ندهى يا بالعكس بلكه بايستى تنها حق را در نظر بگيرى) اگر يكى غنى و ديگرى فقير بود (بشما چه؟!) خدا خود به آن دو اولويت دارد، پس مبادا از هواى نفس پيروى كرده پا از خطه عدل و انصاف بيرون نهيد و اگر در مقام شهادت زبان به دهان بگردانيد (و به هواى دل خويش گواهى را مبهم سازيد) يا از بيان حقيقت خوددارى كنيد بدانيد كه خدا به كردار شما آگاه است. (نساء:135)

(و لا يجرمنّكم شنآن قوم على الاّ تعدلوا ...) ; مبادا دشمنى با گروهى شما را از عدل و انصاف بازدارد . (مائده:8)

در باره دوست و دشمن به عدل و انصاف عمل كنيد كه اين روش به تقوى نزديكتر است و همواره از خشم خدا بيمناك باشيد كه خدا بدانچه مىكنيد آگاه است.

رسول اكرم (ص) فرمود: كسى كه محتاجان را در زندگى خويش شريك داند و با مردم به انصاف عمل كند او براستى مؤمن است. و به على(ع) فرمود: اى على سرور اعمال سه چيز است: بر خلاف دلخواه خود با مردم بانصاف رفتار كردن و برادر دينى خود را در مال خويش شريك دانستن و دانستنيهاى خود را در اختيار دانش پژوهان نهادن. و فرمود: هر كه سه خصلت در او باشد همه خصال نيك را در خود گرد آورده است: در تنگدستى بذل و بخشش داشتن و از خود به ديگران انصاف دادن و به عموم مردم سلام كردن.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: انصاف دلها را به يكديگر پيوند ميدهد.

روزى پيغمبر (ص) بر مركب خويش سوار بود كه به يكى از غزوات برود. عربى مهار شتر حضرت بگرفت و گفت: يا رسول الله ! مرا عملى بياموز كه بدان عمل به بهشت روم. فرمود: هر آنچه دوست دارى مردم درباره تو كنند همان را درباره مردم انجام ده و آنچه را كه دوست ندارى ديگران با تو كنند تو نيز آن را درباره آنها روا مدار، و مهار شتر را رها ساز.

امام صادق (ع) فرمود: كسى كه عليه خود درباره مردم انصاف را رعايت كند مىتواند درباره مردم قضاوت كند. و فرمود: كسى كه براى خدا در امرى كه بين او و ديگرى است به انصاف عمل كند و حق ديگران بدهد و حق خويش بستاند خداوند او را دو بهره عطا كند: روزيى كه بدان قانع بود و خوشنودى از كار خدا كه همان مايه نجات او باشد. (سفينةالبحار و كنزالعمال و بحار:75/25)

اِنصِباب:

ريخته شدن آب و مانند آن.

انصراف:

برگشتن و بازماندن، بازگشتن.

انصرام:

بريدن و منقطع گرديدن، آخر شدن.

اِنصِياع:

واگرديدن. پراكنده شدن.

اِنضاء:

لاغر گردانيدن. كهنه كردن جامه.

اِنضاج:

پختن گوشت و رسانيدن ميوه را.

انضباط:

سامان گرفتن. نظم داشتن، منظم بودن.

انضمام:

فراهم آمدن.

انطاكيه:

شهرى در تركيه كنار رود اورتوس 22 كيلومترى ساحل مديترانه. از شهرهاى مشهور قديمى است، آن را سلوكوس اول در حدود 300 ق م بنا كرد و رفته رفته به جهت موقعيت جغرافيائيش از مراكز معتبر تجارى و مهمترين شهر آسيائى دولت روم و كرسى ايالت آسيائى امپراتورى روم گرديد. در سال 258 و 260 ميلادى شاپور اول ساسانى آن را اشغال و تاراج كرد و سكنهاش را به جندى شاپور منتقل نمود.

در 540 م بوسيله انوشيروان ويران شد. بعداً بوسيله يوستى نيانوس تجديد بنا شد ولى به رونق نخست نرسيد. انطاكيه در تاريخ مسيحيت بسبب شوراهاى دينى كه در آنجا تشكيل شده اهميت دارد (دائرة المعارف فارسى) . آنچه از اين واژه مربوط به اين كتاب است داستان فرستادگان عيسى(ع) است به اين شهر كه در سوره مباركه يس آمده:

حضرت عيسى (ع) دو تن از حواريون را به شهر انطاكيه فرستاد، چون به شهر نزديك شدند پيرمردى را ديدند كه چند رأس گوسفند خود را مىچرانيد، او حبيب صاحب يس (يا حبيب نجار) بود، چون به وى سلام كردند او گفت: شما كيستيد؟ گفتند: ما فرستادگان عيسى مسيحيم و مأموريت ما آنكه شما را از پرستش بت به عبادت خداوند يكتا بگردانيم. وى گفت: آيا شما را آيت و معجزهاى باشد؟ گفتند: آرى، ما به اذن خدا بيمار را شفا مىدهيم و كور و پيس را به مىسازيم. پير گفت: مرا فرزندى است كه سالها در بستر بيمارى خفته است. آنان به خانه پير رفته و دست به بيمار كشيده در حال شفا يافت. اين خبر در شهر منتشر گشت و بيماران بسيارى به آنان مراجعه و به دست آنها بهبودى يافتند. حاكم آن ديار مردى بت پرست بود چون خبر شنيد آن دو
را احضار كرد و از آنها پرسيد شما كيستيد و از كجا آمدهايد؟ آنها رسالت خويش را به وى توضيح دادند. وى گفت: مگر ما را جز اين خدايان خداى ديگرى است؟ گفتند: آرى آن خدائى كه تو و خدايانت را از عدم بوجود آورده. ملك گفت: اكنون از اينجا برخيزيد تا در امر شما بينديشم. چون آنها از نزد ملك بيرون شدند مردم كوچه و بازار پيرامونشان گرد آمده به ضرب و كتك آنان را بيازردند، شاه فرمان داد آنها را به زندان كنند . خبر به عيسى (ع) رسيد، وصى خويش شمعون صفا را به مدد آنها فرستاد، شمعون كه مردى با فراست و تدبير بود به گونهاى ناشناس وارد شهر شد و به كيفيتى ياران را در زندان ملاقات و رمز كار خويش را به آنها بگفت و سپس آرام آرام به حواشى و اطرافيان ملك تماس گرفت و با ايشان دوست شد، آنها شيفته عقل و درايت وى گرديده خبر او را به ملك دادند، وى او را به نزد خود خواند و محض ملاقات آنچنان بدو دل بست كه به وى انس گرفت و او را از خاصان خويش گرفت و او را بسى گرامى مىداشت. شمعون روزى به ملك گفت: شنيدهام دو نفر با چنين خصوصيات در بند توأند ، مىشود آنها را حاضر نموده سخنشان را بشنويم؟ ملك فرمود: آن دو را احضار كردند. شمعون رو به آنها كرد و گفت: چه كسى شما را به اين ديار فرستاده؟ گفتند: خداوندى كه همه چيز را او آفريده و شريك و انبازى ندارد. شمعون گفت: شما را بر اين دعوى چه نشانهاى است؟ گفتند: هرآنچه تو بخواهى كه خداى ما به هر چيز توانا است. ملك دستور داد نوجوانى را آوردند كه از هر دو ديده نابينا بود. آنها دست به ديدگان وى كشيده در حال بينا گشت. ملك در شگفت آمد و به آنان همى نگريست. شمعون آهسته به ملك گفت: ايكاش از خداى خويش مىخواستى تا وى نيز چنين آيتى بياورد و تو را بدان افتخار مىبود.

ملك گفت: مرا رازى از تو پنهان نباشد، خدائى كه ما مىپرستيم نه سودى از او برخيزد و نه زيانى. سپس ملك (و به قولى شمعون) رو به فرستادگان عيسى كرد و گفت: اگر خداى شما بتواند مرده را زنده سازد به او و به شما ايمان آريم. آنها گفتند: خداى ما بر همه چيز قادر است. ملك گفت: در اينجا مردهاى است كه هفت روز از مرگش مىگذرد و بدين سبب كه پدرش در سفر بود، او را به خاك نسپردهاند تا پدر باز گردد، او را حاضر كنيد. جسد گنديده آن مرده بياوردند. آنها آشكارا و شمعون به پنهانى بدعا و التجا به درگاه پروردگار
پرداختند. ناگهان مرده زنده گشت و گفت: اى مردم! من اكنون از دوزخ مىآيم كه هفت روز است در ميان درههاى جهنم بسر مىبرم، اى مردم شما را از اين كيش بر حذر مىدارم، اين بتها را بكنار نهيد و به خدا ايمان آريد. شمعون چون ديد اين واقعه در دل ملك اثر نهاد ، وى را به راز خواند و به وى گفت: تو خود مىدانى كه من تا كجا به تو علاقهمندم اكنون خير و صلاح تو را در
اين مىبينم كه به خداوند بزرگ ايمان آورده خويشتن را از اين ورطه نجات دهى. ملك بپذيرفت و ايمان آورد و جمع كثيرى از مردم كشورش نيز ايمان آوردند. و بقولى آن مرده فرزند ملك بود و چون زنده شد به دست خود به دو فرستاده عيسى و شمعون اشاره نمود كه اينها از خدا خواستند تا من زنده شدم. (مجمع البيان)

اِنطِباع:

نقش شدن چيزى بر چيزى.

اِنطِباق:

موافق و برابر شدن.

اِنطِفاء:

خاموش شدن، فرو نشستن چراغ و مانند آن.

اِنطِلاق:

رفتن. پيدا شدن انبساط در چهره. گشاده شدن. قرآن كريم: «فانطلقوا وهم يتخافتون» (قلم:23). «و يضيق صدرى ولا ينطلق لسانى». (شعراء:13)

اِنطِماس:

ناپديد گرديدن و پوشيده شدن.

اِنطِواء:

نورديده گشتن.

اِنظار:

مهلت دادن، زمان دادن. (قال رب فانظرنى الى يوم يبعثون * قال انك من المنظرين الى يوم الوقت المعلوم). (حجر:37)

اُنظُر الى ما قال:

مثل معروف، متخذ از احاديث. جمله كامل آن: «انظر الى ما قال و لا تنظر الى من قال» چون سخنى شنيدى به سخن بنگر و آن را ارزيابى كن، به حقارت گوينده منگر. اين را به كسى مىگويند كه سخن حكمت آميزى ناچيز مىگيرد كه گويندهاش را حقير مىشمرد.

از رسول خدا (ص) روايت شده: «الحكمه ضالة المؤمن، يأخذها حيث وجدها» سخن حكيمانه گمشده مؤمن است (پيوسته در صدد جستن آن است) هر كجا ديد آن را برمىدارد. (بحار:2/105)

اميرالمؤمنين (ع): «الحكمة ضالة المؤمن، فاطلبوها و لو عند المشرك، تكونوا احق بها و اهلها» دانش گمشده مؤمن است، آن را به چنگ آريد گرچه بنزد مشرك باشد، كه شما شايستهتر از اوئيد به آن دانش. (بحار:78/34)

حكما گفتهاند: خذ الحكمة و لو من افواه المجانين. (بحار:100/84)

از اسكندر آمده: سخن حكمت آميز را از مرد فرو مايه فرو منه، كه خردمند، مرواريد غلتان را حقير نشمرد كه غوّاص حقير بوده. (ربيع الابرار:3/156)

اِنظِلام:

ستم كشيدن و تحمل كردن. در علم اخلاق، از جنس رذائل و طرف تفريط عدل است.

اِنعاش:

برداشتن. بلند كردن و به پاى داشتن.

اِنعام:

نعمت دادن . (ومن يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين ...): آنان كه خدا و رسول را اطاعت كنند البته با كسانى محشور خواهند شد كه مورد لطف خاص خداوند بوند، يعنى پيامبران و صدّيقان ... (نساء:69). رسول الله (ص) : «ما جزاء من انعم الله ـ عزّ و جلّ ـ عليه بالتوحيد الاّ الجنّة»: كسانى را كه خداوند عز و جلّ به نعمت توحيد منعم ساخته است جز بهشت چه پاداشى خواهند داشت؟! . (بحار:3/5)

نعم گفتن ، دقّت نظر كردن در كارى. انعم الله صباحك : فراخ و خوش گرداند خداى بامداد تو را.

اَنعام:

جِ نَعَم، چهارپايان. در اصل بر شتر اطلاق مىشده بلحاظ نعومت (نرمى) پشم آن، سپس به گاو و گوسفند نيز اطلاق كردند، و يا بدين جهت كه اينها نعمتاند.

مرحوم طبرسى گفته: انعام بمعنى شتران است و اصل آن از نعمت و نعومت بمعنى نرمى است بلحاظ سُم شتر كه نرم است، و چون در استعمال با گاو و گوسفند جفت شود همه را انعام گويند، و آن دو را بتنهائى انعام نگويند . (وانّ لكم فى الانعام لعبرة نسقيكم مما فى بطونه من بين فرث و دم لبنا خالصا سائغا للشاربين) . (نحل:66)

اَنعام:

ششمين سوره از قرآن كريم كه در مكه نازل شده جز شش آيه آن كه سه آيه آن از (و ما قدروا الله حق قدره) و دو آيه بعد از آن، و (قل تعالوا اتل ما حرم) و دو آيه بعد از آن، كه اين شش در مدينه نازل شدهاند. و از ابىّ بن كعب و عكرمه و قتاده آمده كه همه آن يكباره در مكه نازل گشته.

از امام صادق (ع) روايت شده كه اين سوره جمعاً بر پيغمبر (ص) فرود آمد و هفتاد هزار ملك آن را مشايعت مىنمودند. و فرمود: اين سوره را گرامى و محترم داريد كه اسم اعظم خداوند در هفتاد جاى آن ذكر شده و اگر مردم مىدانستند چه مطالبى در بر دارد آن را ترك نمىكردند.

اين سوره داراى 165 آيه است. و از آن حضرت نقل است كه هر كه را نزد خدا حاجتى بود چهار ركعت نماز به حمد و سوره انعام بخواند و پس از سلام بگويد: «يا كريم يا كريم يا عظيم يا عظيم يا اعظم من كل عظيم يا سميع الدعاء يا من لا تغيره الايام و الليالى صل على محمد و آل محمد و ارحم ضعفى و فقرى و فاقتى و مسكنتى و مسئلتى فانك اعلم بحاجتى يا من رحم الشيخ الكبير حتى ردّ عليه يوسف و اقرّ عينه يا من رحم ايّوب بعد طول بلائه يا من رحم محمدا و فى اليتم آواه و نصره على جبابرة قريش و طواغيتها و امكنه منهم يا مغيث يا
مغيث» كه سوگند به آنكه جانم به دست اوست اگر پس از اين عمل همه حوائج خود را از خدا بخواهى برآورده سازد. (مجمع البيان و بحار:92/274 و 91/376)

اِنعدام:

معدوم شدن و نيست شدن.

اِنعزال:

گوشه گزيدن و دور شدن و به يكسو شدن.

اِنعطاف:

خم شدن و بر گرديدن. انعطافناپذير: آنچه خميدگى و برگشتگى نپذيرد.

انعقاد:

بسته شدن.

انعكاس:

بر گرديده شدن و عكس پذيرفتن.

انعُم:

جِ نعمة. (شاكرا لانعمه اجتباه و هداه) . (نحل:121)

اِنعِواء:

خميدن و پيچيده شدن كمان و حلقه بينى شتر.

اِنغِماس :

به آب درآمدن ، غوطه خوردن . عن رسول الله (ص) : «عائد المريض يخوض فى البركة ، فاذا جلس انغمس فيها»: عيادت كننده بيمار آنچنان در بركت فرو مىرود كه شناور در آب فرو رود، و هنگامى كه به نزد بيمار مىنشيند در بركت غوطهور مىگردد . (بحار:81/224)

اَنف:

بينى. ج : آناف و اُنوف. (ان النفس بالنفس و العين بالعين و الانف بالانف...)(مائده:45) . فى الحديث: «المضمضة و الاستنشاق سنة و طهور للفم و الانف»: آب به دهان و بينى زدن به سنت رسول عمل كردن و موجب پاكيزگى دهان و بينى خواهد بود . (بحار:80/334)

اَنَف:

ننگ داشتن از چيزى. عن اميرالمؤمنين (ع): «جُبِّلَت الشجاعة على ثلاث طبايع، لكل واحدة منهنّ فضيلة ليست للاخرى: السخاء بالنفس، و الانفة من الذل، و طلب الذكر ...»: خوى شجاعت متكى به سه خصلت است كه هر كدام را مزيتى بُوَد كه در ديگرى نباشد: سخاوت طبع، و ننگ داشتن از ذلت، و در پى نام نيك بودن (بحار:78/236). رسول الله (ص): «من كان فى خدمة العيال فى البيت و لم يأنف كتب الله اسمه فى ديوان الشهداء، و كتب له بكل يوم و ليلة ثواب الف شهيد ...»: هر كه در خانه به خانوادهاش خدمت كند و از اين كار ننگ ندارد، خداوند نامش را در دفتر شهيدان ثبت كند و در ازاء هر شب و روز ثواب هزار شهيد نامه عملش بنويسد . (بحار:104/132)

اَنِف:

شتر دردمند بينى از چوبك مهار. فى الحديث: «المؤمنون هينون لينون كالجمل الانِف، ان قِيد اِنقاد و ان انيخ على صخرة استناخ»: مؤمنان نرمخوى و رامند مانند شتر دردمند بينى، كه اگر افسارش را بكشند اطاعت كند و اگر بر سنگى او را بخوابانند بخوابد . (بحار:67/355)

اِنفاد:

نابود گردانيدن.

اِنفاذ:

تير و شمشير و مانند آن بر چيزى گذرانيدن. مجازا: اجراء حكم. ارسال، اعزام.

اِنفار:

رمانيدن.

اَنفاس:

جِ نَفَس، نفَسها، دَمها.

اِنفاق:

تهيدست شدن، درويش گرديدن. انفق: افتقر، ذهب ماله. (المنجد)

خرج كردن: اميرالمؤمنين (ع) : «المال تنقصه النفقة و العلم يزكو على الانفاق»: مال چون هزينه شود كم شود، ولى دانش به بذل و انفاق رشد يابد . (بحار:1/187)

در اصطلاح شرع: مال را در راه خدا هزينه ساختن و بمصرف مستمندان رسانيدن، اعم از واجب و مستحب. انفاق از امورى است كه در متون اسلامى، سخت بر آن تأكيد شده است (ذلك الكتاب لا ريب فيه * هدى للمتقين * الذين يؤمنون بالغيب و يقيمون الصلاة و مما رزقناهم ينفقون)
قرآن كه شك و ريبى در آن نيست راهنماى پرهيزكاران است . آنانكه به غيب (خدا و قيامت و ديگر معتقدات معقوله) ايمان دارند و نماز را بپاى مىدارند و از آنچه روزيشان كردهايم انفاق مىكنند . (بقره:3)

(اى محمد) به بندگان با ايمانم بگو كه نماز را بپا دارند و از آنچه روزيشان كردهايم در پنهان و آشكار انفاق كنند . (ابراهيم:31)

هر چه را كه (در راه خدا) انفاق كنيد خداوند آن را جايگزين خواهد نمود كه او بهترين روزى دهندگان است . (سبأ:39)

كسانى كه اموال خود را در راه خدا خرج كنند چنان باشد كه دانه كشتى هفت خوشه بر دهد و هر يك صد دانه داشته باشد (كه يكى هفتصد برابر شود) و خداوند هر كه را كه خواهد بيشتر دهد چه خداوند را رحمت بىمنتهى است و به هر چيز احاطه دارد .

آنانكه اموالشان را در راه خدا انفاق كنند و در پى آن منّتى ننهند و آزارى نرسانند پاداش آنها نزد پروردگارشان محفوظ و هيچ خوف و اندوهى در انتظار آنها نباشد . (بقره:261)

كسانى كه در شب و روز ، پنهان و آشكار دارائى خود را در راه خدا صرف مىكنند مزد آنها نزد پروردگارشان محفوظ است و هيچ بيمى آنها را تهديد نكند و اندوهى به آنها دست ندهد . (بقره:274)

بهشت آماده شده براى پرهيزكارانى كه چه در توانگرى و چه در تنگدستى در راه خدا انفاق كنند و خشم خود را فرو خورند و از مردم گذشت نمايند و خداوند نيكوكاران را دوست دارد . (آل عمران:133)

از حضرت رسول (ص) روايت است كه فرمود : سه خصلت است كه در هر كه بود همه خصال نيك را در خود گرد آورده : در تهيدستى انفاق نمودن و از خود به ديگران انصاف روا داشتن و به عموم سلام كردن (كنزالعمال:1/40) . اميرالمؤمنين (ع) فرمود: مال خويش را در راه خدا انفاق نمائيد كه انفاق كننده به منزله مجاهد فى سبيل الله است . آن كس كه به جايگزينى مالش از سوى خدا ايمان دارد همواره دستش به خرج باز است .

در حديث آمده كه امام سجاد (ع) قند و بادام را دوست مىداشت و بيشتر اين دو را به مستمندان انفاق مىنمود . سبب پرسيدند فرمود : خداوند مىفرمايد : (لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون) ; به مراد نرسيد تا اينكه اشياء مورد علاقهتان را در راه خدا انفاق كنيد . (بحار:10 و 46)

حضرت رضا (ع) به فرزندش جوادالائمه فرمود : «انفق ولا تخش من ذى العرش اقتارا» . (سفينة البحار)

اَنفال:

جِ نفل، زيادتها. در اصطلاح فقه: اموالى كه متعلق به پيغمبر و امام بود بعنوان حاكم اسلامى بجز اموال حكوميه مأخوذ از رعيت و يا اموالى كه بغنيمت جنگى بدست آمده باشد (كه آن اموال ويژه رزمندگان است)، بلكه اموالى كه بدون مئونه تحصيل، حاصل شده باشد. و از اين جهت نفل (زيادت) گويند كه اضافه بنحو ملكيت خاصه به مسلمانى ندارد.

و آن اموال عبارتند از: زمينهائى كه اهلش آن را ترك گفته و يا طوعا تسليم مسلمانان شده باشند و يا مردمش هلاك شده باشند. و زمينهاى موات محض. و نيزارها و سر كوهها و شكم درّهها و درختان و معادنى كه در آنجاها وجود دارد. و تيولهاى سلاطين. و ميراث فاقد وارث خاص. و بيابان قفر و جز آنها. كه همه اينها (از اموال عامّه و) مخصوص امام است و قابل خريد و فروش نمىباشند. (لمعه دمشقيه)

از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) به صحت پيوسته كه فرمودند: انفال هر مالى است كه از بلاد حرب بدون جنگ به دست آمده باشد و هر زمين كه سكنه آن بدون جنگ از آن جلاى وطن كرده باشند. و فقها آن را «فىء» گويند. و نيز ارث كسى كه وارثى ندارد و تيولهاى سلاطين كه بدون غصب در اختيار آنها است و نىزارها و شكم درهها و زمينهاى موات و هر چه از اين قبيل است كه در محلش ذكر شده. و آن دو بزرگوار فرمودند اين اموال از آن خدا و رسول خدا و كسى كه جانشين رسول بوده مىباشد، در هر مورد كه بخواهد مصرف كند و هيچكس را در آن حقى نيست. و فرمودند غنايم بدر بخصوص نيز از اين قبيل بوده است . (مجمع البيان)

اَنفال:

هشتمين سوره قرآن كريم، مدنيه است جز هفت آيه از (و اذ يمكر بك الذين كفروا) به بعد كه در مكه نازل شده، و بقولى همه اين سوره در بدر نازل شده.

از نظر قراء شام 77 آيه و به مذهب اهل حجاز و بصره 76 و به قول كوفيون 75 آيه دارد.

از ابى بصير از امام صادق(ع) نقل شده كه هر كه اين سوره و سوره برائت را در هر ماه بخواند هرگز نفاق بدل او راه نيابد و از شيعيان راستين اميرالمؤمنين (ع) بُوَد و در روز قيامت به موائد بهشتى متنعم باشد تا گاهى كه مردم از حساب فراغت يابند. (مجمع البيان)

اِنفِتاح :

گشوده شدن .

انفِجار :

روشن گرديدن بامدار . خروج آب از منبع خود . (... فانفجرت منه اثنتا عشرة عينا) . (بقره:60)

انفحة:

(بفتح اول و سوم، يا كسر اول و سوم، يا كسر اول و فتح سوم با تشديد حاء)، چيزى زرد رنگ كه از شكم برّه و بزغاله شير خواره برآيد، و آن را مايه پنير كنند. از جمله اجزاء حيوان است كه شرعا در ميته طاهر شمرده شده، مانند پشم و موى ميته. (بحار:66/37)

اِنفِراج:

رخنه شدن، شكافته شدن، وا شدن. انفراج غم: وا رفتن اندوه.

next page

fehrest page

back page