next page

fehrest page

back page

اِنفِراد:

يگانه شدن و تنها گرديدن.

انفَس:

گرانمايهتر، نفيستر.

انفُس:

جِ نَفس، افراد، اشخاص. جانها. روانها. (الله يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها...) . (زمر:42)

انفِساح:

فراخ گرديدن سينه، انشراح صدر، گشاده شدن دل. فراخ شدن. روى ان النبى (ص) قرأ (افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربه) فقال: «ان النور اذا وقع فى القلب انفسح له و انشرح ...». (بحار:73/120)

انفساخ:

گسيخته شدن، بر انداخته شدن و شكسته شدن آهنگ و بيع و نكاح و مانند آن.

انفصال:

جدا شدن، ضد اتصال، انفصال عظم: تفرق اتصال استخوانى از استخوانى كه بدان ملتصق است بى شكستن.

اِنفِصام:

شكسته شدن بى جدائى. (فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى لا انفصام لها) . (بقره:256)

اِنفِطار:

شكافته شدن. (اذا السماء انفطرت) ; آنگاه كه آسمان شكافته شود. . (انفطار:1)

انفطار:

هشتاد و دومين سوره قرآن، مكيه و داراى 19 آيه است. از امام صادق(ع) روايت شده كه هر كه دو سوره انفطار و انشقاق را مدام مد نظر داشته باشد و آن دو را در نماز واجب و نافله بخواند ميان او و خداوند حجابى نباشد... (مجمع البيان)

اَنفَع :

سودمندتر . نافعتر . اعود . اميرالمؤمنين (ع) : «لا عدّة انفع من العقل ، ولا عدوّ اضرّ من الجهل»: هيچ اندوخته سودمندتر از عقل، و هيچ دشمن زيان دهندهتر از نادانى نباشد (بحار:1/95) . «لا كنز انفع من العلم»: هيچ گنجى سودمندتر از دانش نباشد . (بحار:1/165)

عن عثمان الاحول ، قال : سمعت اباالحسن (ع) يقول : «ليس من دواء الاّ وهو يهيج داءً ، وليس شىء فى البدن انفع من امساك اليد الاّ عمّا يحتاج اليه»: هيچ دارو نباشد جز آن كه دردى را تحريك كند، و هيچ چيزى براى بدن سودمندتر از خوددارى نمودن از تناول بيش از نياز نباشد. (بحار:62/68)

اميرالمؤمنين (ع) : «تعلّموا القرآن فانّه احسن الحديث ... و احسنوا تلاوته فانّه انفع القصص»: قرآن بياموزيد كه آن بهترين حديث است ... و آن را نيكو تلاوت كنيد كه آن سودمندترين منعكس كننده اوضاع گذشتگان است . (نهج : خطبه 110)

اِنفِعال:

شدن كار، مطاوعه فعل، يقال: فعلته فانفعل، كسرته فانكسر. در علم صرف يكى از ابواب دهگانه ثلاثى مزيد است.

در فلسفه: يكى از مقولات عشر است، در قبال مقوله فعل، در تعريف آن گفتهاند: «هو كون الجوهر بحيث يتأثر عن غيره تأثيرا غير قارّ الذات مادام كونه كذلك».

اِنفِكاك:

در رفتگى، از جاى شدن عضو، زايل گرديدن پاى از جاى خود.

از هم جدا گرديدن. عن سماعة عن ابى عبدالله (ع) انه قال: «يا سماعة! لا ينفك المؤمن من خصال اربع: من جار يؤذيه و شيطان يغويه و منافق يقفو اثره و مؤمن يحسده ...»: سماعه از امام صادق (ع) روايت كند كه فرمود: اى سماعة مؤمن از چهار چيز منفك نگردد: همسايهاى كه او را بيازارد، و شيطانى كه وى را فريب دهد، و منافقى كه مصمم به افشاى عيوبش باشد، و مؤمنى كه بر او حسد برد . (بحار:68/224)

اِنفِلات:

برستن و نجات يافتن. به شتاب بيرون رفتن. جَستن.

اِنفِلاق:.

انشقاق. شكافته شدن و پاره پاره گرديدن. «فانفلق فكان كل فرق كالطود العظيم». (شعراء:63)

اَنَفه:

ننگ داشتن. فى الحديث: الشجاعة على ثلاث طبايع، لكل واحدة منها فضيلة ليست للاخرى: السخاء بالنفس و الانفَة من الذلّ و طلب الذكر ...» . (بحار:78/236)

اَنفِيَّة:

(منسوب به انف، بينى) هر داروئى كه به بينى كشند، مجموعهاى از داروهاى معطر و مخدر و عطسهآور كه آن را گاه در بينى كنند و از آن احساس نشأة نمايند. بعربى سعوط نيز گويند.

در حديث آمده كه بهترين دارو حجامت است و سعوط و حمّام و حقنه. (بحار:62/117)

اَنَق :

شادى و سرور .

اَنَق :

دوست داشتن چيزى را . شگفت نمودن به چيزى . شادمان گرديدن .

اَنِق :

چيز نيكو و خوشنما .

اِنقاء:

برگزيدن. فربه و پر مغز شدن گندم. پاك كردن. فى الحديث، يقال للمستحمّ: «انقى الله غسلك». (بحار:47/46)

اِنقاب:

سير كردن در زمين. سوده شدن سم شتر. نقيب گرديدن.

اِنقاذ:

رهانيدن و نجات دادن. موسى بن جعفر (ع): «فقيه واحد ينقذ يتيما من ايتامنا المنقطعين عنا و عن مشاهدتنا بتعليم ما هو محتاج اليه اشدّ على ابليس من الف عابد ...» (بحار:2/5) . (و كنتم على شفا حفرة من النار فانقذكم منها) ; شما بر لب پرتگاه دوزخ بوديد و خداوند به بعثت رسول گرامى اسلام نجاتتان داد . (آل عمران:103)

اِنقاض:

بانگ كردن عقاب يا جانورى مانند آن. برهم زدن انگشتان را تا بانگ كند. گرانبار كردن چيزى يا كسى را تا اينكه شكسته و لاغر شود. (الذى انقض ظهرك)اى اثقله.

اَنقاض:

بناهاى خراب شده فرود آمده، جِ نقض.

اِنقاع :

پنهان داشتن بدى را . تر نهادن ميوه و جز آن را .

اِنقِباض:

گرفته شدن. فراهم آمدن. ترنجيدن، ضد انبساط. فى الحديث : «فى علامة اللحم الذكىّ و تميزه عن الميتة: اطرحه على النار، فكلّ ما انقبض فهو ذكىّ، و كلّ ما انبسط فهو ميت»: در حديث در بارهتشخيص گوشتى كه به ذبح شرعى رسيده باشد از گوشت مردار آمده كه : آن را به آتش بيفكن، اگر گرفته و منقبض گرديد حلال، و اگر باز و منبسط شد حرام است . (بحار:65/142)

اِنقراض:

رفتن و در گذشتن. يقال: انقرض القوم، اذا درجوا و لم يبق منهم احد. انقراض دولتها بر اثر ظلم، به «زوال» رجوع شود.

اِنقِسام:

بخش بخش شدن.

اَنقَص:

ناقصتر. ناتمامتر. عن رسول الله (ص): «انقص الناس عقلا اخوفهم للسلطان و اطوعهم له». (بحار:77/156)

جعفر بن محمد (ص): «انقص الناس عقلا من ظلم من دونه ولم يفصح عمن اعتذر اليه». (بحار:78/277)

انقضاء:

سپرى شدن.

انقطاع:

بريده شدن. عن رسولالله(ص): «اذا مات المؤمن انقطع
عمله الا من ثلاث: صدقة جارية او علم ينتفع به او ولد صالح يدعو له» . (بحار:2/22)

انقطاع الى الله: از مخلوق بريدن و قطع اميد كردن و به خدا پيوستن.

انقلاب:

برگرديدن و واژگون شدن و برگشتن از كارى و حالى. (و من الناس من يعبد الله على حرف فان اصابه خير اطمأن به و ان اصابته فتنه انقلب على وجهه خسر الدنيا و الآخرة...) . (حج:11)

انقلاب:

(در اصطلاح فقه)، از مطهرات است. و آن عبارت است از دگرگونى چيزى به چيز ديگر نه آن دگرگونى كه در استحاله است كه تغيير ماهيت و حقيقت باشد بلكه دگرگونى از حيث عنوان عرفى چنانكه مى سركه شود ، كه چنين سركهاى پاك و طاهر است بشرط اينكه پيش از سركه شدن نجاست ديگرى به آن نرسيده باشد. (عروة الوثقى)

انقلابى:

(در تداول)، طرفدار دگرگونى يك نظام. در عصر ائمه، عدهاى از آل
ابى طالب ـ به داعيه ايجاد انقلاب
و دگرگونى حكومت وقتشان ـ قيام
مىكرده و اكثرا به قتل مىرسيدهاند،
و گاه در بعضى مناطق ـ مانند طبرستان
و افريقاى شمالى ـ موفق به تشكيل حكومت مىشدند. از قرائن تاريخ چنان برمىآيد كه برخى از آنها به اشاره
امام زمانشان قيام مىنموده گرچه
بظاهر ـ تقيةً ـ اظهار عدم رضايت
از حركت آنها مىشده است; روايت
شده كه روزى در حضور امام صادق (ع) سخن از خروج امامزادگان عليه
حكومت وقتشان به ميان آمد، حضرت فرمود: تا گاهى كه يكى از آل محمد(ص) خروج مىكند من و شيعيانم در خير و خوشى بسر مىبريم، دوست دارم ـ در هر مقطعى ـ يكى از آنها خروج كند و من هزينه زندگى وى را متقبل گردم. (بحار:46/172)

انقلابيون خودسر:

افراد و گروههائى كه در ادوار مختلف تاريخ به مبارزه برمىخواسته و بى آنكه از پيشوا و رهبر شايستهاى پيروى و يا به اصل و منطقى صحيح متكى باشند خودسرانه عليه حكومت وقت خويش قيام مىكردهاند، و علاوه بر اينكه به نتيجه مطلوب دست نمىيافته بسا جامعه را به تباهى و هرج و مرج مىكشانيدهاند، از جمله حركت خوارج و نهضت اسماعيليان و قرمطيان كه شهره تاريخند.

محمد بن زيد رازى گويد: روزى در محضر حضرت رضا (ع) بودم به دورانى كه مأمون آن حضرت را وليعهد خود كرده بود. ناگهان يكى از خوارج كه بعداً معلوم شد وى با ياران خود قرار گذاشته كه: من بنزد اين مرد كه خود را فرزند پيغمبر مىخواند و در عين حال وليعهدى مأمون را مىپذيرد مىروم اگر دليلى بر كار خود داشت فبها وگرنه مردم را از او آسوده مىسازم. وى به حضرت گفت: سؤالى دارم. فرمود: من پاسخ سؤال تو را مىدهم به يك شرط. وى گفت: آن شرط چه باشد؟ فرمود: آن اينكه اگر پاسخم تو را قانع نمود خنجرى را كه در زير جامه دارى بشكنى و بدور افكنى. وى از سخن حضرت مبهوت گشت و در حال خنجر را برون آورده بيفكند. حضرت فرمود: اكنون بپرس آنچه مىپرسى. وى گفت: تو كه اين مرد را كافر مىدانى چگونه ولايت عهدى او را قبول كردى؟! فرمود: از نظر تو اينها كافرترند يا عزيز مصر؟ اينها كه بظاهر موحد و يكتا پرستند ولى عزيز مصر كافر مطلق بود و با اين حال يوسف پيغمبر و پيغمبرزاده به وى مىگويد: (اجعلنى على خزائن الارض) مرا بر اموال مملكت بگمار. در صورتى كه من به زور و اكراه اين ولايت عهدى را پذيرفتهام، چه كار خلافى مرتكب گشتهام؟! وى گفت: دگر انتقادى ندارم و گواهى مىدهم كه تو فرزند بحق پيغمبرى و راست مىگوئى . (بحار:49/55)

به «خوارج» نيز رجوع شود.

اَنقى:

پاكيزهتر . عن حكم بن حكيم ، قال : سالت اباعبدالله (ع) عن غسل الجنابة ـ الى ان قال ـ قلت : انّ الناس يقولون : يتوضّأ وضوء الصلاة قبل الغسل . فضحك و قال : «و اىّ وضوء انقى من الغسل و ابلغ» ؟!: حكم بن حكيم گويد: از امام صادق (ع) در باره غسل جنابت پرسيدم و گفتم: مىگويند: بايستى پيش از غسل براى نماز وضو ساخت؟ حضرت خنديد و فرمود: كدام وضو پاكيزه كنندهتر و در نظافت رساتر از غسل است؟!(وسائل:2/247)

اِنقياد:

گردن دادن و كشيده شدن ستور، گردن نهادن به فرمان، فرمانبردارى كردن. فى الحديث: «المؤمنون هيّنون ليّنون، كالجمل الانف، ان قيد انقاد و ان انيخ على صخرة استناخ. (بحار:67/355)

اِنكاح:

زن را شوهر دادن يا مرد را زن دادن. «و انكحوا الايامى منكم و الصالحين من عبادكم و امائكم». (نور:32)

اِنكار:

ناشناختن. وا زدن، منكر شدن، زير چيزى زدن، امتناع و نفى كردن. انكار وجود خدا يا توحيد يا يكى از صفات ثبوتيه خداوند، يا انكار اصل ديگر از اصول دين يا يكى از ضروريات دين، در صورتى كه منكر باستضعاف يا تقيّه معذور نباشد، كفر يا مساوق با كفر است. به واژههاى «كفر» و «نصّ» و «نبوت» و «ارتداد» در اين كتاب رجوع شود.

واينك اشاراتى در اين باره: امام صادق(ع): «من شبّه الله بخلقه فهو مشرك، و من انكر قدرته فهو كافر»: آن كه خداى را به آفريدگانش مانند گيرد مشرك، و آن كه قدرت خدا را انكار نمايد كافر است . (بحار:3/299)

نيز از آن حضرت است: «من انكر ثلاثة اشياء فليس من شيعتنا: المعراج و المسألة فى القبر و الشفاعة»: هر كه سه چيز را منكر شود از پيروان ما نخواهد بود: معراج و سؤال در قبر و شفاعت . (بحار:6/223)

نيز از آن حضرت است: «المنكر لآخرنا كالمنكر لاولنا، و قال النبى (ص): الائمة من بعدى اثنا عشر، اولهم امير المؤمنين على بن ابى طالب (ع) و آخرهم القائم (عج)، طاعتهم طاعتى و معصيتهم معصيتى، من انكر واحدا منهم فقد انكرنى ...»: آن كه آخرين (امام) ما را منكر گردد چنان باشد كهاولين (امام) ما را منكر شده باشد، كه رسول خدا (ص) فرمود: امامان پس از من دوازدهاند، نخستين آنها اميرالمؤمنين على(ع) و آخرينشان قائم (عج)، اطاعت از آنها اطاعت از من و مخالفتشان مخالفت من است، هر كسى كه يكى از آنها را انكار كند مرا منكر شده است . (بحار:8/366)

رسول الله(ص): «من انكر نبوتى كان كمن انكر ربوبية ربى عزوجل»: هر كه پيامبرى مرا انكار نمايد مانند كسى است كه خداوندى خدا را انكار كرده باشد . (بحار:38/109)

و نيز از آن حضرت است: «من انكر القائم من ولدى فى زمان غيبته مات ميتة جاهلية»: هر كه فرزند قائم مرا در دوران غيبتش انكار كند به مرگ جاهليت خواهد مرد . (بحار:51/73)

در فقه اسلام، انكار نمودن شخص، امرى را كه كسى بر او ادعا كرده باشد، نيازى به اقامه بيّنه ندارد، و آنچه كه گاه ـ در اين باره ـ بدان نياز افتد سوگند است، اين جمله در كلام فقها ـ باصطياد از ادله ـ معروف است: «البينة على المدعى و اليمين على من انكر». انكار پس از اقرار، مردود و غير مسموع است.

اِنكال :

راندن و دور كردن . دفع كردن .

اَنكال :

جِ نِكل . قيدها و بندهاى سخت يا بندهاى آتشين . (انّ لدينا انكالاً و جحيما) ; همانا به نزد ما است غل و زنجيرها و دوزخ . (مزّمّل:12)

اِنكِباب :

بر روى در افتادن . بر چيزى اقبال كردن .

اِنكدار :

شتافتن و نيك دويدن . فرو ريخته شدن . فرود آمدن . (و اذا النجوم انكدرت) ; و هنگامى كه ستارگان فرو ريزند و پراكنده شوند . (سوره تكوير:2 ، مجمع البيان)

اَنكَر:

منكرتر، زشتتر. (ان انكر الاصوات لصوت الحمير) (لقمان:18)

اِنكسار:

شكسته شدن.

اِنكِساف:

گرفتن آفتاب. الصادق (ع): «اذا انكسفت الشمس و القمر فانه ينبغى للناس ان يفزعوا الى امام ليصلى بهم ...» . (بحار:91/145)

اِنكِشاف:

برهنه و آشكار شدن.

اِنكِفاء :

برگرديدن . برگرديدن رنگ . واژگون شدن . امام صادق (ع) ـ ضمن حديثى در علائم ظهور دولت حقّ ـ : «و رأيت الدين قد انكفى كما ينكفىء الاناء»: و دين را ببينى آنچنان واژگون گردد كه ظرف (محتوى آب يا غذا) واژگون شود . (بحار:52/254 از كافى)

اِنكِفات :

از خود برگشتن و برگرديدن . ترنجيده شدن . لاغر گشتن اسب . گرد آمدن مردم .

اَنكَليس :

نوعى ماهى كه نام ديگر مارماهى يا جرّى يا جرّيث است . اين نوع ماهى از انواع حرام گوشت است كه فاقد پولك مىباشد .

اِنكماش :

انقباض و ترنجيدن پوست از حرارت و جز آن . شتافتن و شتابى كردن .

اَنكى :

كشندهتر . مجروح كنندهتر . ابوالحسن (ع) : «ليس شىء انكى لابليس و جنوده من زيارة الاخوان فى الله»: هيچ چيزى ابليس و سپاهش را شكنندهتر از به ديدار برادران دينى رفتن براى رضاى خدا نباشد . (بحار:63/258)

اَنگَبين :

عسل . شهد . به «عسل» رجوع شود .

انگُشت:

هر يك از اجزاى متحرك پنجگانه دست و پاى انسان و بعضى حيوانات. بعربى اِصبَع. ديه انگشت، خواه از دست يا از پا يك دهم ديه كامل انسان، ديه انگشت زايد يك سوم ديه انگشت اصلى. (لمعه دمشقيه)

مستحب است با همه انگشتان غذا خورده شود (بحار:66/412). در حديث ديگر با سه انگشت، و نيز مستحب است ليسيدن انگشتان پس از صرف غذا . (بحار:66/412)

احمد بزنطى گويد: از حضرت رضا (ع) كيفيت مسح پا در وضو پرسيدم، حضرت كف دست خود را بر انگشتان پا نهاد و هر دو پا را اينچنين تا كعب (مچ پا، مفصل) مسح نمود. (بحار:80/259)

نام انگشتان دست در زبان عرب، از شست به بعد: ابهام، سبّابه، وُسطى، بِنصر، خنصر.

انگِشت:

(بفارسى)، زغال، بعربى فحم.

انگُشتر:

حلقهاى از زر يا سيم يا فلز ديگر كه در انگشت كنند. خاتم. پوشيدن انگشتر در اسلام سنت است، پيشوايان معصوم: پيغمبر اسلام و حضرات ائمه عليهم الصلاة و السلام بدين سنت مقيد بودهاند، و بر انگشتر هر يك از آنها جمله يا كلمهاى خاص منقوش بوده كه در كتب تاريخ و حديث دقيقاً محفوظ مانده است .

راغب در محاضرات آورده كه: پيغمبر(ص) و اصحابش انگشتر را به دست راست مىكردند و اولين كسى كه انگشتر را به دست چپ كرد معاويه بود.

ابن ابى عمير گويد: از امام كاظم (ع) پرسيدم كه به چه سبب على (ع) انگشتر را به دست راست مىكرده؟ فرمود: بدين سبب كه آن حضرت پس از پيغمبر (ص) امام اصحاب يمين بوده و اين يكى از نشانهاى شيعه ما است و نشانهاى ديگر شيعه عبارتند از: مواظبت در اوقات نماز و اداى زكوة و همدردى با برادران و امر به معروف و نهى از منكر.

از امام صادق (ع) روايت است كه پيغمبر(ص) جز مدت كوتاهى انگشتر به دست نكرد و پس از آن ترك كرد.

نقل است كه امام عسكرى (ع) در سال دويست و شصت در حالى كه جمعى از شيعيان در حضور حضرت بودند فرمود: ما تا كنون به شما دستور داده بوديم كه انگشتر را در دست راست كنيد چه ما در ميان شما بوديم، و از هم اكنون كه ما در ميان شما نباشيم و غيبت ما آغاز مىشود شما وظيفه داريد كه انگشتر را به دست چپ كنيد تا روزى كه دولت ما و شما آشكار گردد و اين بهترين نشان شما است بر ولايتتان با ما اهلبيت.

حاضران در حضور حضرت انگشترها را از دست راست خود بدر آوردند و به دست چپ كردند و فرمود: اين فرمان را به شيعيان ما ابلاغ كنيد.

از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه فرمود: كسى كه بر نگين انگشترش نام خدا نقش شده باشد هنگامى كه به بيتالخلا مىرود آن را از دستى كه با آن تطهير مىكند بيرون آرد. (بحار:42 و 78 و 10)

انگشتر بازى:

نوعى بازى (قمار) با انگشتر. در حديث است: بپرهيز از بازى با انگشتران و بازى «اربعة عشر»... (بحار:79/233)

انگشتر بخشيدن على (ع):

شأن نزول آيه مباركه (انما وليكم الله و رسوله و الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكوة و هم راكعون)(مائده:55) ، حسب تفسير مفسرين شيعه و اكثر مفسرين و محدثين از اهل سنت:

سيد ابوالحمد مهدى بن نزار حسنى قائنى از حاكم ابو القاسم حسكانى، و او از ابوالحسن محمد بن قاسم فقيه صيدلانى، و او از ابو محمد عبدالله بن محمد شعرانى، و او از ابو على احمد بن على بن رزين بياشانى، و او از مظفر بن حسين انصارى، و او از سدى بن على ورّاق، و او از يحيى بن عبد الحميد حمانى، و او از قيس بن ربيع، و او از اعمش، و او از عباية بن ربعى روايت كرده كه روزى عبدالله بن عباس به كنار چاه زمزم نشسته بود و به تعبير «قال رسول الله» حديث از پيغمبر (ص) نقل مىكرد، در اين اثناء مردى كه صورت خود را به عمامهاش پوشانيده بود وارد شد و نشست، و هر گاه ابن عباس مىگفت: «قال رسول الله» او نيز مىگفت: «قال رسول الله» و حديثى از آن حضرت نقل مىكرد. ابن عباس رو به وى كرد و گفت: تو را به خدا سوگند مىدهم بگو كيستى؟ وى چهره بگشود و گفت: اى مردم! هر كه مرا شناسد شناسد، و هر كه نشناسد من جندب بن جناده بدرى، ابوذر غفارى هستم، از رسول خدا (ص) به اين دو گوشم شنيدم و اگر دروغ بگويم هر دو كر شوند، و به اين دو چشمم ديدم و اگر دروغ بگويم هر دو كور گردند، كه مىفرمود: «علىّ (ع) قائد البررة و قاتل الكفرة، منصور من نصره، مخذول من خذله» . روزى از روزها نماز ظهر را پشت سر پيغمبر (ص) ادا نمودم، در آن حال سائلى وارد مسجد شد و از مردم
چيزى خواست، كسى چيزى به وى نداد، سائل دست به آسمان براورد و گفت: خداوندا گواه باش كه در مسجد پيغمبرت از مسلمانان طلب حاجت نمودم و كسى چيزى به من نداد، على (ع) در حال ركوع بود، انگشت كوچك خود را كه انگشتر در آن بود بسوى سائل اشاره نمود، سائل بيامد و انگشتر را بستد و برفت، پيغمبر (ص) كه اين صحنه را ناظر بود، دست به آسمان برداشت و گفت: خداوندا! برادرم موسى (ع) از تو خواست كه وى را شرح صدر عطا كنى و كار رسالتش را بر او آسان گردانى و لكنت از زبانش بردارى و هارون برادرش را دستيارش فرمائى، خواستهاش را مستجاب داشتى و در پاسخش فرمودى: (سنشدّ عضدك باخيك و نجعل لكما سلطانا فلا يصلون اليكما)، خداوندا من ـ محمد ـ پيامبر برگزيده توأم، خداوندا مرا (نيز) شرح صدر عطا فرما و كارم را آسان گردان و يكى از خاندانم ـ كه آن على باشد ـ به وزارت و پشتيبانى من منصوب دار كه پشتم را بدو استوار دارم. ابوذر گفت: بخدا سوگند هنوز آخرين كلمه دعاى پيغمبر (ص) تمام نشده بود كه جبرئيل از جانب ربّ العزّه فرود آمد و گفت: اى محمد بخوان. پيغمبر فرمود: چه بخوانم؟ گفت: بخوان: (انّما وليّكم الله و رسوله و الذين آمنوا...).

اين حديث را به همين سند ابواسحاق ثعلبى در تفسير خود نقل كرده. ابوبكر رازى در كتاب احكام القرآن ـ چنانكه مغربى از او روايت نموده ـ و نيز، رمّانى و طبرى گفتهاند: اين در شأن على (ع) نازل شد، موقعى كه آن حضرت انگشتر خود را در حال ركوع به سائل داد. مجاهد و سدى نيز همين قول را تأييد نمودهاند، ابو جعفر (باقر) و ابوعبدالله (صادق) عليهماالسلام و همه علماء اهلبيت همين قول را قائلند... (مجمع البيان)

مرحوم مفيد در امالى و سيوطى در درّ المنثور و طبرانى و ابو نعيم هر يك به سند خود از ابو رافع روايت كنند كه گفت: روزى به خانه پيغمبر (ص) رفتم آن حضرت به خواب بود و احتمال دادم در حال وحى است. به گوشه اتاق نگريستم، مارى را در آنجا خفته ديدم، بخود گفتم: اگر مار را بكشم پيغمبر از خواب بيدار مىشود لذا بين پيغمبر(ص) و مار بخفتم كه اگر آسيبى رخ دهد مرا باشد. لحظاتى گذشت و حضرت بيدار شد و اين آيه همى خواند: (انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون)سپس فرمود: سپاس خداوندى را كه نعمتش را بر على تمام كرد و گوارا باد لطفى كه خدا به وى نمود. سيوطى و طبرانى و ابو نعيم در دنباله حديث چنين مىگويند: خطيب در كتاب متفق و مفترق خويش آورده كه ابن عباس مىگفت: على (ع) انگشتر خود را در حال ركوع صدقه داد و چون رسول الله انگشتر را بدست سائل ديد به وى فرمود: اين را از كجا بدست آوردى؟ وى گفت: از آن كس كه در ركوع است. آنگاه اين آيه فرود آمد.

در مصباح آمده كه واقعه بخشيدن انگشتر در روز بيست و چهارم ذيحجه بوده. و از ابوذر روايت شده كه در نماز ظهر بوده و به روايتى در نافله ظهر بوده. (بحار:35/185)

از عمر بن خطاب نقل شده كه گفت: به خدا سوگند من چهل انگشتر در ركوع تصدق كردم كه چنين آيهاى دربارهام نازل گردد ولى نشد.

حسّان بن ثابت بدين مناسبت اين اشعار بسرود:

على اميرالمؤمنين اخو الهدىو افضل ذى نعل و من كان حافيا

و اول من ادّى الزكوة بكفّهو اول من صلى و من صام طاويا

فلما اتاه سائل مدّ كفهاليه و لم يبخل و لم يك جافيا

فدسّ اليه خاتما و هو راكعو مازال اداها الى الخير داعيا

فبشّر جبريل النبى محمدابذاك و جاء الوحى فى ذاك ضاحيا

(سفينة البحار)

انگشتر سليمان:

از امام صادق (ع) روايت است كه سلطنت سليمان را خداوند در انگشترش قرار داده بود كه چون انگشتر به دستش بود جنّ و انس و پرندگان و وحوش در طاعت او بودند و باد تخت او را با آنكه و آنچه بر آن بود به هر جا مىخواست حمل مىنمود كه بسا نماز بامداد را در شام مىگزارد و نماز ظهر را در فارس، و وى را عادت بر اين بود كه چون به بيتالخلا مىرفت انگشتر را از دست برون مىكرد و به يكى از خدمتكاران مىسپرد، اتفاقاً روزى شيطان آن خادم را بفريفت و انگشتر از او بستد و خود به دست كرد و هر موجودى كه در خدمت سليمان بود در برابر شيطان سر تعظيم فرود آورد، شيطان از بيم آنكه كسى از آن راز آگاه شود آن را به دريا افكند، خداوند يكى از ماهيان دريا را مأمور ساخت كه آن را ببلعد پس آن را بلعيد و چون سليمان به جستجوى انگشتر برآمد و آن را نيافت از مقر خود بگريخت و توبه كنان بساحل دريا روى آورد، صيادى ديد كه ماهى صيد مىنمود، از او خواست كه وى را به مزدورى گيرد، صياد پذيرفت و چون لختى او را مدد كرد يكعدد ماهى بعنوان مزد به سليمان داد، چون ماهى را بشكافت انگشتر خود را در آن يافت، بپوشيد و بجاى خويش بازگشت و مجدداً همه به خدمتش بازگشتند و آن شيطان و تبعهاش را كيفر نمود. (مجمع البيان)

حسين بن موسى بن جعفر گويد: در دست حضرت امام جواد (ع) انگشتر نقرهاى ديدم كه از كثرت استعمال نازك شده بود، عرض كردم: مانند شمائى چنين انگشترى ميپوشيد؟ فرمود: اين انگشتر سليمان بن داود است. (بحار:26/222)

انگُشت نما:

كنايه از كسى كه بخوبى يا بدى مشهور خلق شود و او را به يكديگر نمايند. از حضرت رسول (ص) روايت است كه فرمود: در به خطر افتادن دين آدمى اين بس كه بلحاظ امتيازى دينى يا دنيوى انگشت نما گردد. (ربيع الابرار:3/182)

انگَل:

حيوان يا گياهى كه از موجود زنده ديگرى غذا دريافت مىكند.

انگل معده: كرم معده، به «كرم» رجوع شود. كنايةً كسى را گويند كه از دسترنج ديگرى امرار معاش كند. به «سر بار» رجوع شود.

انگور:

ميوه رز، عِنَب . خود درخت رز نيز عنب گويند . در قرآن كريم يازده بار از اين ميوه نام برده شده ، و در آياتى خداوند آن را به عنوان نعمتى كه به بندگان ارزانى داشته ذكر كرده است : (ومن ثمرات النخيل و الاعناب تتخذون منه سكرا و رزقا حسنا ...)(نحل:67) . و در جائى آن را از ميوههاى بهشت نام برده است : (انّ للمتقين مفازا * حدائق و اعنابا) (نبأ:32) . از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: انگور را دانه دانه بخوريد كه گواراتر است.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: انگور هم قاتق است و هم ميوه و هم غذا و هم حلوا است.

از حضرت صادق (ع) نقل است كه: يكى از پيامبران نزد خدا از غم و اندوه شكوه نمود، به وى امر شد كه انگور بخورد.

در حديث آمده كه انگور رازقى و رطب مشان و انار بى هسته از ميوههاى بهشتند.

هشام بن سالم گويد: امام سجاد (ع) انگور را دوست مىداشت، روزى حضرت روزه بود و تازه انگور به بازار آمده بود، يكى از كنيزان خوشه انگورى را جهت افطار آنحضرت حاضر نمود، در اين حال گدائى آمد و حضرت آن را به وى داد، كنيز رفت و آن خوشه انگور را از گدا خريد و بنزد حضرت نهاد،سائلى ديگر آمد باز حضرت آن انگور را به وى داد و كنيز آن را از او خريد و به پيش حضرت نهاد، سومين گدا آمد باز حضرت انگور را به او عطا نمود و كنيز آن را از وى خريد و نزد حضرت آورد و حضرت تناول كردند. (بحار: 66 و 14 و 62)

انگيختن :

برانگيختن . به حركت درآوردن . اغراء . تحريض . حثّ . قرآن كريم : اى پيامبر ! مؤمنان را به كارزار و نبرد با كفار برانگيز . (انفال:65)

انگيزه:

باعث، داعى، آنچه كه اراده را به كارى تحريك كند. در حديث است كه آز و تكبر و حسد، انگيزههائيند براى فرو رفتن آدمى در گناهان. (بحار:69/411)

امام هادى (ع): خودپسندى باز دارنده است از كسب دانش و انگيزه است آدمى را براى جهالت و تحقير ديگران. (بحار:72/198)

اِنماء:

گوالانيدن، افزون كردن. تير انداختن بر شكار بطورى كه بگريزد و بميرد، در قبال اصماء: تير انداختن بر شكار آنچنان كه در آن حال بميرد، گويند: «كل ما اصميت و دع ما انميت» (منتهى الارب) . فاش نمودن خبر بنحو سخنچينى. (المنجد)

اَنمار:

نام قبيلهاى از عرب.

اَنماط:

نوعها، شكلها، طرزها، گونهها.

اِنمِحاء:

پاك گرديدن، سترده شدن.

انملة:

(بهر سه حركات همزه و ميم كه مجموعاً نه لغت مىشوند) سر انگشت.

اُنموذج:

معرب نمونه و بمعنى آن . ج : نماذج .

اَنواء:

جِ نوء، منزلهاى ماه، فرود آمدن ستارهاى از منازل هشتگانه ماه. فرو رفتن ستاره به مغرب و برآمدن رقيب آن از مشرق در حال. به «نوء» رجوع شود.

اَنوار:

جِ نور.

اَنواع:

جِ نوع.

انوَر:

روشنتر.

next page

fehrest page

back page