next page

fehrest page

back page

اوس بن حارثه:

بن ثعلبة بن عمرو مزيقياء بن عامر ماء السماء بن حارثة الغطريف بن امرؤ القيس البطريق بن ثعلبة بن مازن بن ازد. جد قبيله بزرگ اوس از قبايل قحطانى كه در تاريخ اسلام نامشان با خزرج قبيله ديگر همراه است و اين دو قبيله به يك پدر (حارثة بن ثعلبه) منتهى گردند. موطن اصلى آنها يمن بوده و سپس (بنقلى در عهد تبّع) به مدينه هجرت كرده و بين آنها و خزرجيان جنگها برپا شده كه معروف آنها جنگ بعاث است و يوم الربيع. قبيله اوس در جاهليت بت مناة مىپرستيدند . (دائرةالمعارف)

گفته شده كه اوس و خزرج دو برادر بودند از يك پدر و مادر و ميان اين دو دشمنى افتاد و خونريزى و جنگ آنها صد و بيست سال به طول كشيد كه آتش جنگشان به اسلام فرو نشست.

امام باقر (ع) فرمود: شمشيرها از نيام بيرون نيامد و صفهاى نماز و جهاد بر پا نگشت و اذان علنى گفته نشد و خداوند يا ايها الذين آمنوا نازل نفرمود مگر پس از اينكه دو قبيله اوس و خزرج ايمان آوردند. (بحار:18 و 32)

به «تبع» و «انصار» نيز رجوع شود.

اوس بن صامت:

از صحابه رسول(ص). كسى كه به رسم جاهليت همسر خود را ظهار كرد، و آيه: (الذين يظاهرون منكم من نسائهم...) (مجادله:2) ، در اين باره نازل شد. به «ظهار» رجوع شود.

اوساخ:

جِ وسَخ، چركها و ريمها. فى الحديث: «ان هذه الصدقة اوساخ الناس و انها لا تحلّ لمحمد (ص) و لا لآل محمد(ص)»: در حديث آمده كه صدقه چركهاى مردم است، بر محمد و آل محمد حلال نباشد . (بحار:41/111)

اوساط:

جِ وسط، ميانهها. اوساط ناس: مردمان عادى.

اوِستا:

]اساس، بنياد، متن اصلى، پناه و ياورى[، در پهلوى اوستاك، در متون تاريخى عربى، بستاه، البستاه، ابستا و ابستاق آمده است: كتاب مذهبى ايرانيان قديم و زردشتيان و يكى از آثار قديمى و شايد قديمىترين اثر مكتوب مردم ايران است. تعيين زمان و قدمت آن بسته به تعيين زمان زردشت مىباشد. اين كتاب در قديم بسيار بزرگ بوده است و در روايات اسلامى آمده است كه بر روى دوازده هزار پوست گاو نوشته شده بوده است. كه اسكندر آن را سوزاند. در زمان بلاش (اول) اشكانى و سپس در دوره ساسانيان (در زمان اردشير بابكان بوسيله تنسر و پسرش شاپور بوسيله آذربد مهر سپندان) به جمعآورى و ترتيب و تدوين اوستا پرداختند و گويند اوستاى كنونى 51 آن است. در زمان ساسانيان تفسيرى به زبان پهلوى بر اوستا نوشتند كه آن را زند گويند و غالباً اوستا را با كلمه زند با هم مىآورند و سپس شرحى بر زند نوشتند و آن را پازند ناميدند كه زبانش پاكتر و روانتر از زبان زند مىباشد. يعنى هزوارش در آن وجود ندارد. اوستا داراى 21 نسك و در پنج قسمت است. يسنا (داراى 72 فصل كه 17 فصل آن گاتها را تشكيل مىدهد) و يسپرد، ونديداد، يشتها، خرده اوستا. قسمتهاى مختلف اوستا در زمانهاى مختلف و بوسيله اشخاص نوشته شده است و گويند فقط گاتها از خود زردشت است. اوستا مشتمل است بر نيايش اهورمزدا و امشا سپندان و ايزدان و موضوعهاى اخلاقى و دينى و داستانهاى ملى و غيره.

اوستا ظاهراً اول بار در قرن 18 ميلادى بوسيله آنكتيل دوپرون بزبان فرانسوى ترجمه و در 1771 در سه جلد در پاريس منتشر شد و سپس مستشرقين بزرگ و بخصوص آلمانها به اين كتاب توجه خاص كردند و همه كتاب و يا قسمتى از آن را ترجمه كردند مانند شپيگل (ترجمه آلمانى، سه جلد 1852 ـ 1863 لايپزيك) دوهارله (ترجمه فرانسوى 1881 م پاريس) ودار مستتر (ترجمه فرانسوى سه جلد 1892 ـ 1893 پاريس) فريتس ولف (ترجمه آلمانى
1910 ستراسبورگ) بارتولومه گلدنر و غيره. يشتها (در دو مجلد) و يسنا (در دو مجلد) و گاتها و ونديداد به فارسى ترجمه شده و در بمبئى و ايران بطبع رسيده است. (دايرة المعارف)

به گفته دين كرت در عهد هخامنشيان دو نسخه از اوستا در ايران بوده است كه اسكندر يكى را در آتش سوزى استخر سوخته و نسخه ديگر را اسكندر با خود برده و آنچه راجع به طب و نجوم و فلسفه و جغرافيا و جز آن بوده به يونانى نقل داده و بخشهاى ديگر از ميان رفته است. (يادداشت بخط مرحوم دهخدا)

اوستا در يك عصر و به يك زبان نوشته نشده قسمتى كه به زردشت منسوب است و قديمترين جزء اوستاست موسوم به گاتها مىباشد و آن هفده سرود است. (يادداشت مؤلف)

برحسب روايات در سىامين سال سلطنت گشتاسب، زردشت اين كتاب را بر 12 هزار پوست گاو بخط زرين به گشتاسب عرضه مىكند و او دين زردشت مىپذيرد.

اوستا داراى هشتاد و سه هزار كلمه است و تفسير پهلوى اوستا كه در دوره ساسانيان شده است امروز متجاوز از يكصد و چهل هزار كلمه است. در زمان شاهان ساسانى بگرد كردن پراكندههاى اوستا پرداختهاند و تنها 348 فصل بدست آمده است از محفوظات موبدان ، و آن را به بيست و يك نسك بخشيدهاند و از اوستاى ساسانى نيز امروز ظاهراً بيش از يك ربع آن در دست نيست . (لغت نامه دهخدا)

اوصاف:

جِ وصف . اميرالمؤمنين (ع) ـ در نعت بارى عزّ اسمه ـ : «انحسرت الاوصاف عن كنه معرفته» . (نهج : خطبه 100)

اوصال:

جِ وُصل و وِصل، عضوهاى بدن.

اوصياء:

جِ وصىّ. اوصياء پيغمبران: جانشيان آنها. به «وصى» رجوع شود.

اوضاع:

جِ وضع، احوال. اوضاع عمومى: احوال و كيفيتهاى زندگى اجتماعى، اقتصادى، سياسى و ديگر ابعاد جامعه.

از آيات متعدده قرآن و نيز روايات برمىآيد كه اوضاع عمومى مردم از حيث خوشى و ناخوشى گشايش و تنگى معيشت و بطور كلى لطف و بىلطفى، مهر و بى مهرى خداوند نسبت به مردم بستگى به روش و رفتار آنها دارد: (انّ الله لا يغيّر ما بقوم حتى يغيّروا ما بانفسهم و اذا اراد الله بقوم سوء فلا مردّ له و مالهم من دونه من وال) ; خدا
چون نعمتى به قوم و ملتى دهد آن را دگرگون نسازد ـ و از آنان نستاند ـ مگر اينكه خود آنها اوضاع عملى خويش را دگرگون سازند ـ از طاعت به معصيت، از عدل بظلم، و از تقوى به بىباكى گرايند ـ و چون خداوند بدى قوم و ملتى خواهد كسى نباشد كه او را باز دارد و كس نتواند آنها را يارى و پشتيبانى كند. (رعد:11)

(ذلك بانّ الله لم يك مغيّرا نعمة انعمها على قوم حتى يغيّروا ما بانفسهم و انّ الله سميع عليم * كدأب آل فرعون و الذين من قبلهم كذّبوا بآيات ربهم فاهلكناهم بذنوبهم...); سنت خداوند بر اين است كه نعمتى را كه به قومى ارزانى داشته از آنها نستاند و دگرگون نسازد مگر اينكه خود آنها روش و رفتارشان را دگرگون كنند. چنانكه با خاندان فرعون و كسانى كه پيش از آنها بودند چنين شد زيرا آنان آيات خداى را دروغ شمرده بدان اعتنا ننمودند ما نيز آنها را بسبب گناهانشان به هلاكت رسانديم و خاندان فرعون را در آب غرق نموديم. (انفال:54)

از ابن عباس آمده كه چون خداوند به قومى نعمتى بخشد و آنها نعمت را سپاس نهند خداوند آن نعمت را بر آنان افزايش دهد ، و چون كفران ورزند آن را از آنها بستاند چنانكه قرآن گويد: (لان شكرتم لازيدنّكم و لان كفرتم انّ عذابى لشديد).

اميرالمؤمنين (ع) نيز بدين معنى اشاره كند كه فرمود: چون اوائل نعمتى به شما روى آورد بخش معظم نهائى آن را به ناسپاسى از خود مگريزانيد. (مجمع البيان)

اوطار:

جِ وطَر، حاجات.

اوطاس:

واديى در ديار هوازن كه غزوه حنين در آن منطقه رخ داد، و پيغمبر (ص) هنگامى كه آتش جنگ در آنجا شعلهور گشت فرمود: «حَمى الوطيس».

پس از پايان جنگ حنين و شكست كفار گروهى از آنان گريخته و در «اوطاس» گرد آمدند، پيغمبر (ص) ابو عامر اشعرى را با سپاهى كه ابو موسى اشعرى نيز در جمع آنها بود بدانجا گسيل داشت و چون با آنها روبرو شدند ابو عامر خود علم به دست گرفت و به نبرد پرداخت تا به شهادت رسيد، سپس ابو موسى علم برداشت و مسلمانان دليرانه بجنگيدند تا پيروز شدند. (بحار:21/162)

اَوطان :

جِ وطن . جايباشها . در حديث آمده : «عمّرت البلدان بحبّ الاوطان» : شهر و روستا بر اثر محبت به وطن آباد گشت . (بحار:78/45)

اَوعار :

جِ وَعِر . زمينهاى ناهموار و پست و بلند ، خلاف سُهول . در دعاء مأثور آمده : «جنّبنى الّلهم وعثاء الاسفار و سهّل لى حزونة الاوعار» . (بحار:94/113)

اَوعِيَه:

جِ وعاء، ظروف و آوندها.

اوغاد:

جِ وغَد، ناكسان.

اَوغام :

جِ وَغم . كينهها . خواسته خونها.

اَوفَر :

وافرتر . كاملتر در سهم و نصيب و بهره . جعفر بن محمد (ع) : «ما من جبّار الاّ و على بابه ولىّ لنا يدفع الله به عن اوليائنا ، اولئك لهم اوفر حظّ من الثواب يوم القيامة»: هيچ حاكم ستمگر نيست مگر اين كه دوستى از دوستان ما به دربار او باشد كه خداوند به وسيله او شرّ آن ستمگر را از دوستان ما دفع سازد، آناناند كه در قيامت بيشترين سهم ثواب نصيبشان باشد . (بحار:75/379)

اَوفق :

موافقتر . مناسبتر . شايستهتر.

اوفى:

وافىتر. (ثم يجزاه الجزاء الاوفى)(نجم:41). اميرالمؤمنين (ع): «من احب ان يكتال بالمكيال الاوفى فليكن آخر كلامه من مجلسه سبحان ربك رب العزة عما يصفون و سلام على المرسلين و الحمد لله رب العالمين»: هر كه بخواهد به كاملترين ثواب دست يابد، گفتار خود را در مجلس به اين جملات پايان دهد: «سبحان ربك ...» . (بحار:82/329)

اوفياء:

جِ وفىّ، باوفايان.

اوقاص:

پراكندگان و پريشان شدگان. يقال: صاروا اوقاصا اى متبددين. اوقاص من بنى فلان: ناكسان و فرو مايگان ايشان.

اَوقَع :

جاى گيرندهتر . مؤثرتر . دلنشينتر .

اَوقى:

نگهدارندهتر. على (ع): «ايها الناس، انّ الوفاء توام الصدق، ولا اعلم جنة اوقى منه». (نهج خطبه 41)

اَوقِية:

وزنهاى معادل هفت مثقال، يك دوازدهم رطل است. (غياث اللغات)

از امام صادق (ع) نقل است كه پيغمبر(ص) مهر زنان و دخترانش را هرگز بيش از دوازده اوقيه و نيم مقرر نداشت و اوقيه چهل درهم است. (بحار:22/198)

اَوكار :

جِ وَكر . آشيانههاى مرغان . عن كتاب فقه الرضا (ع) : «لا يصلح اخذ الفراخ من اوكارها فى جبل او بئر او اجمة حتّى ينهض»: شايسته نباشد كه جوجه پرندگان را چه در كوهها و يا چاه و نيزارها پيش از آن كه به پرواز درآيند صيد كرد . (بحار:65/287)

عن رسول الله (ص) : «لا تطرقوا الطير فى اوكارها ، فانّ الليل امان لها»: شب هنگام متعرض لانه پرندگان مشويد، كه شب ايمنگاه آنها است . (بحار:76/162)

اَوكَد :

مستحكمتر . استوارتر . مؤكّدتر .

اَول :

بازگشتن . آل اليه : به سوى او بازگشت . از اين است مآل يعنى بازگشتگاه. ماسيدن و غليظ شدن روغن و انگبين و جز آن .

اُوَل :

جِ اُولى مؤنث اَوّل .

اَوَّل:

نخستين. اصل آن «اوأل» بر وزن افعل مهموز الاوسط بود، همزه به واو قلب شد و درهم ادغام گرديد. و گويند: اصل آن «ووأل» و «ووّل» بر وزن فوعل بوده، واو اول به همزه مبدّل شده. ج، اوائل، اوالى و اوّلون. مؤنث آن اُولى.

هرگاه اوّل، صفت باشد غير منصرف است و الاّ منصرف، گوئى: لقيته عاما اوّل. و ما رأيت له اولاً و لا آخراً. (كما بدأنا اوّل خلق نعيده)(انبياء:104) . (لمسجد اسّس على التقوى من اول يوم احق ان تقوم فيه...). (توبه:108)

«الحمد لله الاوّل فلا شىء قبله» (نهج : خطبه 96). اميرالمؤمنين (ع): «اول عوض الحليم من حلمه انّ الناس انصاره على الجاهل»: نخستين پاداش شخص بردبار از بردبارى خود، آن كه مردم طرفدار و ياور او عليه آن ناناند كه بر او حلم ورزيده است . (نهج : حكمت 206)

اول از اوصاف بارى تعالى: (هو الاول و الآخر) .

از امام صادق (ع) وجه توصيف خداوند به اين دو صفت سؤال شد فرمود: اول است كه از چيزى پيش از خود نشأت نگرفته و آغازى ندارد. آخر است نه به اين معنى كه نهايتى داشته باشد چنانكه در مورد مخلوقين بدين معنى است، بلكه او قديم است، اول است، آخر است، ازلى و ابدى است بى آنكه ابتدا و انتها و حدوث در او متصور باشد، و از حالى به حالى نگردد، او آفريدگار هر چيز است. (بحار:4/182)

اُولاء:

جِ ذا وذِه، يعنى جمع اسم اشاره مذكر و اسم اشاره مؤنث، و معنى آن اين مردها و اين زنها است. گاه هاء تنبيه بر سرش درآيد و گفته شود: هؤلاء. (هم اولاء على اثرى) (طه:84). (فقال انبئونى باسماء هؤلاء ان كنتم صادقين) . (بقره:31)

اُولات:

جِ ذات، صاحبان، خداوندان. (اولات الاحمال) ; زنان صاحبان بار (در رحم). مؤنث است چنانكه اُولو (با واو غير ملفوظ) براى مذكّر.

اَولاد:

جِ ولد، فرزندان. (يا ايها الذين آمنوا لا تلهكم اموالكم و لا اولادكم عن ذكر الله). (منافقون:9)

اُولجايتو:

معروف به سلطان محمد خدابنده. به «خدابنده» رجوع شود.

اولئك:

جِ ذاك، اسم اشاره، اين گروه.

اُولو:

جمع است بمعنى ذوو، و واحد ندارد، و گويند: اسم جمع است و واحد آن ذو مىباشد، مذكر است، يعنى صاحبان. خداوندان، (اولو العلم): صاحبان دانش. اولوا الارحام: اقربا و خويشان، (و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله). اولو الالباب، اولو النُهى: خردمندان، صاحبان عقل و بينش.

اُولوالامر:

خداوندان فرمان، فرمانداران، كارداران، واژه (تركيبيه) معروف در اسلام، متخذ از آيه كريمه: (يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولو الامر منكم...) ; اى مؤمنان ! خدا و رسول و كارداران خود را اطاعت كنيد... (نساء:59)

مفسران (عامه) را در معنى «اولى الامر» دو قول است: 1 ـ امرا و زمامداران. اين قول از ابو هريره و بنقلى از ابن عباس و ميمون بن مهران و سدّى نقل شده و جبائى و بلخى و طبرى نيز اين را اختيار كردهاند.
2 ـ علماى دين; زيرا آنانند كه در مسائل دينى مرجعيت دارند نه زمامداران. اين قول از جابر بن عبدالله و مجاهد و حسن و عطا و جمعى از علما نقل شده است .

و اما از نظر شيعه بنقل معتبر از امام باقر(ع) و امام صادق (ع) مراد از اولى الامر در آيه ، ائمه معصومين از خاندان محمد(ص) مىباشد كه خداوند اطاعت آنها را بطور مطلق (در همه امور) بر مردم واجب نموده چنانكه طاعت خود و طاعت رسولش را بدين منوال فرض نموده، و آنگاه خداوند طاعت كسى را بر مردم واجب مىكند كه عصمت و مأمونيت او از خطا محرز و مسلم باشد و چنين امرى در مورد امرا و دانشمندان غير معصوم صورت نبندد، حاشا كه خداوند مردم را به اطاعت از كسى امر كند كه او را عصيان مىنمايد و يا كسانى (علمائى) كه قولا و عملا با يكديگر اختلاف دارند چه اينكه اطاعت از گروهى كه خود آنها در احكام اختلاف دارند محال مىباشد (دو حكم متضاد را چگونه اطاعت كنند) چنانكه جمع بين احكام مختلفه محال است، و اين كه خداوند طاعت اولو الامر را به اطاعت خود و پيغمبرش قرين ساخته خود دليل بر اين است كه اولو الامر افرادى عادى نخواهند بود بلكه بايد كسانى باشند كه از ساير مردم برترى داشته باشند و اين خصوصيت منحصر است در ائمه اهلبيت كه از نظر شيعه داراى مقام عصمت بوده و به اجماع امت متصف به عدالت و افضيلت مىباشند. (مجمع البيان)

جابر انصارى گويد: از پيغمبر (ص) معنى (اطيعو الله و اطيعوا الرسول و اولو الامر منكم)پرسيدم و گفتم: ما خدا و رسول را شناختيم ولى مراد از اولوا الامر (فرمانروايان) كيست؟ فرمود: اى جابر آنان جانشينان من و پيشوايان مسلمانان پس از من مىباشند كه اول آنها على بن ابى طالب(ع) و پس از او حسن و حسين و على بن الحسين و محمد بن على كه از او در توراة به باقر ياد شده و ديگر صادق جعفر بن محمد و سپس موسى بن جعفر و پس از او على بن موسى و پس از او محمد بن على و پس از او على بن محمد و پس از او حسن بن على و پس از او همنام و همكنيه من حجّت خدا بر روى زمين و باقى مانده خلفاى خدا در ميان بندگانش فرزند حسن بن على كه خداوند به دست او شرق و غرب عالم را بگشايد، وى از شيعيانش غايب شود چنان غيبتى كه بجز مؤمنينى كه خداوند دل آنان را به ايمان آزموده باشد كسى به امامت او ايمان نداشته باشد.

عمران حلبى گويد: امام صادق (ع) (خطاب به شيعه) مىفرمود: شما اين امر (پيروى از اهلبيت) را از اصل و ريشه گرفتهايد، از گفتار خدا كه مىفرمايد : (اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولو الامر منكم) (خدا و رسول و فرمانداران خود را اطاعت كنيد) و از گفتار پيغمبر (ص) كه فرمود: «ما ان تمسكتم به لن تضلّوا» (اگر به آن (اهلبيتم) بپيونديد گمراه نخواهيد شد)، نه از گفتار فلان و فلان.

روزى حسن بن صالح بن حىّ به خدمت امام صادق (ع) رفت و عرض كرد: اى فرزند پيغمبر خدا ! مراد از اولو الامر در آيه (اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولو الامر منكم) كيانند؟ فرمود: علما. حسن گويد: ما از نزد حضرت بيرون شديم، در بين راه به خود گفتم: جواب حضرت مبهم بود چرا نپرسيدم كدام علما؟ برگشتم و عرض كردم: مرادتان از علما كيست؟ فرمود: امامان از ما اهلبيت. (بحار:23/289 و 47/29)

اولوالضرر:

بيماران، نابينايان.

اولوالعزم:

خداوندان عزم و دارندگان اراده قطعى و جزمى. پيامبران اولو العزم: آنانكه بر عهد خود با خدا استوار و ثابت قدم بوده و در اين راستا سستى نورزيدند. (فاصبر كما صبر اولو العزم من الرسل); پس استقامت ورز و ثابت قدم باش چنانكه پيامبران مصمّم استقامت ورزيدند. (احقاف:35). (و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى و لم نجد له عزما) ; ما از پيش با آدم(ع) قراردادى بستيم اما وى آن را از ياد ببرد و تصميمى در او نيافتيم. (طه:115)

چون اين دو آيه در كنار يكديگر قرار دهيم چنين استفاده مىشود كه پيامبران اولو العزم آن دسته از انبيا مىباشند كه در اداء رسالتشان داراى عزمى راسخ و ارادهاى قوى بوده و در اين راستا هيچگونه ضعفى نداشتهاند. چنانكه خلاف اين معنى (لمصلحة) در مورد آدم (ع) مشاهـده گرديد.

ولى از برخى روايات چنان برمىآيد كه پيامبران اولو العزم پيامبرانى هستند كه داراى شريعت جديد باشند. و بتصور نگارنده، اين امتياز (داراى شريعت بودن) از آثار و ثمرات آن صفت باشد، بدين معنى كه چون آنها داراى صفت عزم بودند خداوند، ايشان را شايسته مقام مجدّد شريعت بودن يافت و لذا آنها را بدين خلعت مشرّف داشت.

ابوبصير گويد: از امام صادق (ع) معنى اولو العزم پرسيدم فرمود: آن پيامبران كه به شرق و غرب زمين و جن و انس مبعوث گشتند. (بحار:101/93)

و از آن حضرت رسيده كه فرمود: سران پيامبران و مرسلين پنجند و آنانند اولو العزم و آسيا (ى نبوت) بر آنها دور مىزند: نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد صلى الله عليهم و على جميع الانبياء (بحار:16/357). سماعه گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: اولو العزم كه در آيه (فاصبر كما صبر اولو العزم من الرسل)آمده كيانند و چگونه اينان اولو العزم شدند؟ فرمود: بدين جهت كه نوح با كتاب و شريعتى نوين مبعوث گشت و هر پيغمبر كه پس از او آمد كتاب و شريعت او را پيروى مىكرده تا زمان ابراهيم كه صحف آورد و بعزم و تصميم به ترك كتاب نوح مأمور گرديد، نه بدين معنى كه كتاب او را منكر شود (بلكه تا به كتابى كاملتر عمل كند) و هر پيامبر كه پس از ابراهيم بيايد ، مىبايد شريعت و سنت و كتاب او را پيروى كند و وضع بدين منوال بود تا موسى بيامد با تورات و عزم بر ترك صحف ابراهيم، و هر پيغمبر كه پس از موسى آمد تورات موسى و شريعت و منهج او را دنبال كرد تا اينكه عيسى انجيل آورد و بعزم بر ترك شريعت و روش موسى مأمور گشت و چنين بود تا محمد (ص) مبعوث شد، او قرآن آورد و شريعت و منهاج خاص خود، و حلال او تا روز قيامت حلال و حرامش تا قيامت حرام است. (بحار:11/56)

اولو النُهى:

خداوندان خردها، خردمندان. (انّ فى ذلك لآيات لاولى النُهى); در اينها نشانههائى است مر خردمندان را (طه:128) . عن الباقر (ع) قال: «قال رسول الله (ص): خياركم اولو النهى. قيل: يا رسول الله، و من اولو النهى؟ قال: هم اولو الاخلاق الحسنة و الاحلام الرزينة و صلة الارحام و البررة بالامهات و الآباء و المتعاهدون للفقراء و الجيران و اليتامى، و يطعمون الطعام و يفشون السلام فى العالم، و يصلون و الناس نيام غافلون» ; رسول خدا (ص) فرمود : برگزيدگان شما خردمنداناند . عرض شد : اى رسول خدا ! مرادتان از
خردمندان كياناند ؟ فرمود : آنان كه داراى اخلاق نيكو و حلم و وقار ثابتاند و آنان كه با خويشان پيوند محبت دارند و با پدر و مادر به نيكى رفتار مىكنند و پيوسته به مستمندان و همسايگان و يتيمان رسيدگى مىنمايند و اطعام مىكنند و به همه و هر كس سلام مىكنند ، و در حالى كه ديگران در خواب غفلت به سر مىبرند آنان به نماز مىايستند . (بحار:60/71)

اولَويّت:

تفوق، رجحان. راجح بودن، مقدم بودن. اولويت پيغمبر بر آحاد امت در امور مربوط به خودشان، متخذ از آيه كريمه (النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم). (احزاب:6)

مفسرين در اين باره وجوهى ذكر كردهاند، ارجح آنها اينكه: با توجه به وجوب اطاعت امت از پيغمبر، هر فرمانى كه از جانب پيامبر درباره امور مربوط به تدبير شئون امت صادر گردد، نافذتر و لازم الاجراءتر است بر آنها از آنچه كه خود آنها در اين باره انديشيده باشند.

از امام صادق (ع) روايت شده كه رسول خدا (ص) فرمود: من بر هر مؤمنى سزاوارترم از خود او در تصرف در شئون او، و على (ع) پس از من نيز همين اولويت را حائز است. از امام (صادق) سؤال شد: مراد پيغمبر (ص) از اين اولويت چيست؟ فرمود: همانكه خود پيغمبر (ص) فرموده: «من ترك دينا او ضياعا فعلىّ، و من ترك مالا فلورثته»; هر آنكس دَينى يا عائله و نانخورى از خود بجاى گذارد بر من است كه دينش را ادا كنم و هزينه افراد خانوادهاش را تأمين نمايم، و اگر مالى بجاى نهاده باشد آن مال از آنِ ورثه او است. زيرا آنكس كه مالى ندارد (حتى) بر خودش ولايت (و اختيار) ندارد، و آنكس كه هزينه اهل و عيال خويش را نتواند تقبل كند امر و نهى وى بر آنها نافذ نتواند بود. و چون پيغمبر (ص) و اميرالمؤمنين (ع) پس از آن حضرت و همچنين هر كه در اين سمت (به عنوان حاكم اسلامى) پس از آن دو بزرگوار بود موظف است هزينه آنها را به عهده بگيرند از اين رو آنها اختيارشان بر آحاد ملت از خودشان بيشتر است; و اكثر ملت يهود كه اسلام آوردند پس از آن بود كه اين گفتار را از پيغمبر (ص) شنيدند، چه آنان (طبق اين قانون) از ناحيه خود و خانواده خاطر جمع گرديدند. (بحار:16/260)

اَولى:

بهتر، سزاوارتر. در حديث آمده: «اولى الناس بالانبياء اعلمهم بما جاؤو به»: سزاوارترين كس به تقرب به پيامبران آن كسى است كه به آوردههاى آنان آگاهتر باشد . (بحار:1/183). «اولى العلم بك ما لا يصلح لك العمل الاّ به»: سزاوارترين دانش كه تو بدان دست بيابى آن دانش است كه عمل تو جز به آن راست نيايد . (بحار:1/220)

اُولى:

خداوندان، صاحبان، جِ ذو، و اين جمع خلاف ماده مفرد است. و بقول ديگر اسم جمع و ملحق به جمع است در اعراب. (و ما يذّكّر الا اولو الالباب) . (آل عمران:7)

اولياء:

جِ ولىّ، دوستان. (و الذين كفروا اوليائهم الطاغوت) (بقره:260). (الا انّ اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون)(يونس:62) . عن الصادق (ع): «اوثق عُرى الايمان الحب فى الله و البغض فى الله و توالى اولياء الله و التبرّى من اعداء الله»: استوارترين و محكمترين دستگيره ايمان، دوستى براى خدا و دشمنى براى خدا و ارتباط با دوستان خدا و بيزارى از دشمنان خداست . (بحار:69/242)

اوّليات:

جِ اولية، قضايائى كه مجرد تصور طرفين آنها كافى است براى جزم عقل به ثبوت نسبت يا سلب آن.

اَوَّلين :

جِ اوّل در حالت نصبى و جرّى . نخستها . (واتقوا الذى خلقكم و الجبلّة الاوّلين) (شعراء:184) . (و انّه لفى زبر الاوّلين) . (شعراء:196)

اميرالمؤمنين (ع) : «فى آثار الاوّلين مزدجر ، و فى آبائكم الاوّلين تبصرة و معتبر»: مگر در آثار پيشنيان، شما را بازدارندهاى، و يا در پدران گذشتهتان، شما را پند و عبرتى نيست؟! (نهج : خطبه 99) . «و ذلك يوم يجمع الله فيه الاولين و الآخرين لنقاش الحساب»: و آن (قيامت) روزى است كه پيشينيان و پسينيان را خداوند براى حسابگيرى فراهم سازد . (نهج:خطبه102)

اوّلين:

(به زيادت يا و نون فارسى)، نخستين، متقدم در كارى يا سمتى، يا نخستين در وجود. عنوانى كه از قديم الزمان مورد عنايت دانشمندان بوده و نگارندگان ـ قديما و حديثا ـ در اين باره كتابها (به نام اوليات) نوشته و مؤلفات مستقله به جهان دانش عرضه كردهاند. اين جانب نيز ـ به سهم خود و بمقتضاى وضع اين كتاب ـ نمونهاى از اين مقوله و فصل كوتاهى از اين باب به نظر خواننده عزيز مىرسانم:

اولين آفريده در جهان ماده: آب. در عالم مجردات: عقل. در عالم انوار: نور . كاملترين آفريده خداوند: حضرت ختمى مرتبت.

اولين پيامبر خدا: حضرت آدم ابوالبشر.

اولين مسلمان (متدين به اكمل اديان): محمد بن عبدالله (ص)، به موجب آيه: (و انا اول المسلمين)و بدليل آيه: (قل انى امرت ان اكون اول من اسلم).

اولين انسان: حضرت آدم صفى الله، طبق آياتى از قرآن كريم.

اولين خانه كه بر روى زمين بنفع عامه مردم بنا گرديد: كعبه. (ان اول بيت وضع للناس للذى ببكة).

اولين پيرو پيغمبر اسلام: مورخين و محدثين شيعه طبق مداركى كه دارند باتفاق نظر، چنين كسى را على بن ابى طالب (ع) مىدانند. آن حضرت ضمن يكى از بيانات خود كه در نهج البلاغه به شماره 57 از خطب نقل شده مىفرمايد: «...و سبقت الى الايمان و الهجرة». از جمعى از محققين اهل سنت نيز اين قول نقل شده است، صاحب عقد الفريد در ج 2 ص 275 آورده كه: على(ع) در سن پانزده سالگى ايمان آورد و او نخستين كسى بود كه به وحدانيت خداوند و نبوت پيامبر اسلام گواهى داد، و پيغمبر(ص) دربارهاش فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد
من عاداه» (الغدير:1/102). و ديگر مورخان يا محدثان عامه كه فرد ديگرى را اولين مىدانند مىگويند: على (ع) آن روز كه اسلام آورده دوران كودكى را مىگذرانيده، و بايد او را اولين كودك مسلمان شناخت.

اولين مسجد بر روى زمين: مسجد الحرام. اولين مسجد در عهد خاتم الانبياء در مكه، مسجدى كه عمار ياسر بنا كرد. اولين مسجد كه در مدينه بنا شـد : مسجد قبا.

اولين كسى كه در راه خدا به جهاد پرداخت: حضرت ابراهيم (ع)، چون روميان حضرت لوط (ع) را به اسارت گرفته بودند، ابراهيم لشكرى تجهيز نمود و به جنگ آنها رفت و لوط (ع) را از دست آنها رها ساخت. هم او اولين كسى بود كه ختنه سنت نهاد. و او نيز مبتكر پاپوش بود. پرچم جنگ را نيز او ابتكار نمود.

اولين شهيد در اسلام: سميه، مادر عمار ياسر. اولين شهيد از مهاجرين: مهجع، مولى عمر بن خطّاب. اولين شهيد از انصار: بقولى عمير بن حمام بن جموح سلمى، كه در بدر به دست خالد بن اعلم به شهادت رسيد. و بنقلى: حارثة بن سراقة بوده.

next page

fehrest page

back page