next page

fehrest page

back page
اولين كسى كه كشتى ساخت: حضرت نوح (ع).

اولين كسى كه لشكر فراهم نمود، و اولين كسى كه كعبه را جامه پوشانيد: حضرت سليمان (ع).

اولين نويسنده و اولين دوزنده و اولين ستاره شناس و اولين رياضى دان: ادريس پيغمبر.

اولين سازنده زره: داود پيغمبر.

اولين كسى كه آجر در بناء بكار برد: فرعون.

اولين كسى كه قرعه براى او افكندند: مريم بنت عمران.

اولين زنى كه پيغمبر اسلام را در كودكى شير داد: ثويبه، سپس حليمه سعديّه.

اولين شاهى كه تاج بر سر نهاد: شاپور بن هرمز.

اولين عربى زبان: اسماعيل پيغمبر، و بقولى: يعرب بن قحطان. و بقول ديگر هَوذ.

اولين كسى كه سكه بر زر و سيم زد: نمرود بن كنعان. و هم او اولين كسى است كه دعوى خدائى كرد.

اولين آتش پرست: قابيل بن آدم (ع).

اولين كسى كه نسىء را بدعت نهاد: عمرو بن لُحَىّ.

اولين آواز خوان، و اولين نوحهگر، و اولين قياسگر، و اولين كافر: ابليس.

اولين كسى كه جمعه را جمعه، ناميد (و پيش از آن اين روز را عروبه مىگفتند): كعب بن لُوَى.

اولين كسى كه بين گواهان تفرقه افكند: دانيال پيغمبر.

اولين كسى كه در اسلام همسر خود را ظهار كرد: اوس بن صامت.

اولين كسى كه رمى جمار كرد: حضرت آدم ابو البشر.

اولين كسى كه در نوروز و مهرگان تهنيت مقرر داشت: فريدون.

اولين واضع علم نحو و علم كلام: على بن ابى طالب.

اولين از همسران پيغمبر (ص) كه پس از آن حضرت وفات نمود: زينب بنت جحش.

اولين كسى كه تشيع را در شهر قم رواج داد: موسى بن عبدالله بن سعد اشعرى.

اولين كسى كه به بهشت مىرود: شهيد، و بردهاى كه وظيفه بندگيش به خدا ايفاء كند. و به روايتى اهل معروف (نيكوكاران).

اولين كسى كه به دوزخ مىرود: زمامدار ستمپيشه، و توانگرى كه حق مال را ادا ننمايد، و گدا متكبّر. (بحار الانوار)

اولين قريه (مجتمع مسكونى) كه بر روى زمين بنا گرديد: نوح (ع) آن را بنا كرد هنگامى كه پس از فرو كشيدن طوفان باتفاق هشتاد تن از بقيه امتش از كشتى فرود آمدند، و آن قريه را ثمانين نام نهاد. و او اولين كسى بود كه ساعات روز را به دوازده تقسيم نمود تا اوقات نماز را مشخص كند.

اولين كسى كه بر منبر سخنرانى كرد: ابراهيم (ع).

اولين كسى كه منبر براى پيغمبر اسلام ترتيب داد: تميم دارى.

اولين آيه از قرآن كه فرود آمد: بسم الله الرحمن الرحيم.

اولين سخنى كه پيامبر اسلام هنگام ورود به مدينه بر زبان راند: «ايها الناس! اطعموا الطعام و افشوا السلام و صلوا الارحام و صلّوا بالليل و الناس نيام تدخلوا الجنة بسلام» . و در روايت ديگر، اولين اندرزى كه پيغمبر (ص) به امت خود داد اين كلمات بود: «علامة اعراض الله تعالى عن العبد اشتغاله بما لايعنيه، و ان امرأ ذهبت ساعة من عمره فى غير ما خُلِق له فجدير أن تطول عليه حسرته، و من جاوز الاربعين و لم يغلب خيره شرّه فليجهز الى النار» .

اولين نماز جمعه كه در اسلام برگزار گرديد : سال اول هجرت در مدينه به امامت خود پيغمبر (ص) و به قولى : سال 12 بعثت به امامت اسعد بن زراره يا مصعب بن عمير در مدينة .

اولين كسى كه خواجگان را براى خدمت حرمسرا گرفت: معاوية بن ابى سفيان.

اولين كسى كه علم كلام را تدوين نمود: ابو حذيفه واصل بن عطاء معتزلى. و او نخستين كسى است كه معتزلى خوانده شد.

اولين كسى كه علم اصول فقه را تصنيف نمود: شافعى.

اولين كسى كه علم صرف وضع نمود: معاذ الهراء.

اولين كسى كه لغت را طبق حروف هجاء تدوين نمود: خليل بن احمد. و هم او علم عروض را وضع نمود.

اولين كسى كه به زبان فارسى شعر گفت: بهرام گور كه اولين شعر او اين بيت بود:

منم آن پيل دمان و منم آن شير يلهنام من بهرام گور و كنيتم بو جبله

اولين كسى كه در علم بديع كتاب نوشت و كتاب خود را به همين نام موسوم ساخت: عبدالله بن معتز.

اولين كسى كه در علم معانى و بيان كتاب نوشت: عبد القاهر جرجانى.

اولين كسى كه در رياضيات سخن گفت و آن را علمى جداگانه معرفى كرد: اقليدس.

اولين كسى كه علم منطق را استخراج نمود: ارسطاطاليس از اهل اصطخر در عهد اردشير بن دارا.

اولين كسى كه علم طب ابتكار نمود: بقراط.

اولين كسى كه علم رمل وضع نمود و از ملاحم (پيشگوئيها) سخن گفت: دانيال پيغمبر.

اولين كسى كه بفارسى خط نوشت: طهمورث، سومين سلطان فارس.

اولين كسى كه كاغذ ابتكار نمود: يوسف(ع).

اولين كسى كه عمامه بسر نهاد: ذو القرنين.

اولين كسى كه قبا پوشيد: سليمان (ع).

اولين غزوه پيغمبر اسلام: غزوه ودّان در ماه صفر سال دوم هجرت، پيش از غزوه بدر. (روضات الجنات، و اوّليات سيوطى)

اولين سوره قرآن كريم كه بر پيغمبر(ص) نازل گرديد: به قولى قلم. قول ديگر مزّمّل. قول سوم فاتحة الكتاب.

اَوّه :

اَوّهِ، آه: كلماتى است كه هنگام درد و رنج و شكايت گويند: به فارسى: واى، آه. اميرالمؤمنين (ع) چون شهداى صفّين به ياد آورد فرمود: «اوّه على اخوانى الذين قرأوا القرآن فاحكموه». اوّاه صيغه مبالغه است، يعنى بسيار اوه، يا آه گوينده. (ان ابراهيم لاوّاه حليم); همانا ابراهيـم (ع) بسيـار تضـرع كننـده (آه گوينـده از تـرس خـدا) و بردبار بود. (توبه:114)

اَوهام:

جِ وهم، آنچه در دل گذرد، گمان و اعتقاد مرجوح. حضرت رضا (ع) در تفسير آيه (لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار)فرمود: «لا تدركه اوهام القلوب فكيف تدركه ابصار العيون»: تصور دلها او را درك نكند چگونه ديدگان او را درك نمايند؟! (بحار:4/29)

اَوهن:

سستتر. (و ان اوهن البيوت لبيت العنكبوت). (عنكبوت:41)

اُوِىّ :

اِواء : فرود آمدن به خانه . اوى البيت و الى البيت : نزل فيه . آوى فلانا الى البيت : انزله فيه .

اُوَيس:

بن عامر، مرادى قرنى از بزرگان تابعين، آن شخصيّتى كه كسوت فقر را به مناعت طبع و اباء نفس خويش زيور بوده و باديهنشينى را به كمال معرفت ايمان و فقه و روايت خود سكّه اعتبار زده و به تشريف شريف «انى لاجد روح الرحمن من قبل اليمن، و تفوح روايح الجنّة من قبل قرن، واشوقاه اليك يا اويس» كه پيغمبر (ص) دربارهاش فرمود، مفتخر است.

پيغمبر (ص) فرمود: در ميان امت من كسانيند كه از برهنگى نتوانند به مسجد يا نمازگاه خود حاضر شوند و ايمانشان آنها را اجازه ندهد كه دستنياز به كسى دراز كنند از جمله آنها است اويس قرن و فرات بن حيّان.

وى در ميان مسلمين از عامّه و خاصّه به ايمان و تقوى شهرت داشته و كسى دربارهاش اختلافى نداشته، عبد الرحمن بن ابى ليلى گويد: در جنگ صفّين مردى از اهل شام در برابر لشكر امير المؤمنين (ع) فرياد زد كه آيا اويس قرنى در ميان شما است؟ گفتند: آرى، از او چه مىخواهى؟ گفت: از رسول خدا شنيدم كه فرمود: اويس قرنى از بهترين تابعين است. سپس عنان اسبش را برگردانيد و بطرف لشكر اميرالمؤمنين آمد و جزء لشكريان و طرفداران آن حضرت شد.

موقعى كه اويس در يمن بود شتربانى مىكرد و مادر پيرش را سرپرستى مىنمود، وقتى سخت مشتاق لقاى پيغمبر (ص) شد، از مادر اجازه خواست تا به حجاز آيد و آن حضرت را زيارت كند، مادر اجازه داد ولى به وى گفت: اگر پيغمبر را در مدينه نديدى بيش از نيم روز در مدينه نمان.

اويس آن راه طولانى را پيمود و به مدينه و به خانه پيغمبر (ص) آمد ولى آن روز حضرت در مدينه نبود، وى به حضرت ابلاغ سلام نمود و عذر خود را گفت و بازگشت، چون پيغمبر(ص) بازگشت پرسيد كسى به خانه ما آمده؟ گفتند: آرى، شتربانى از يمن به نام اويس آمده. فرمود: آرى اين نور اويس است كه در خانه ما به هديه گذاشته است.

اويس در جنگ جمل در ركاب اميرالمؤمنين (ع) بود و در جنگ صفّين نيز شركت نمود و در آنجا به شهادت رسيد. (خلاصهاى از اسد الغابه و ناسخ التواريخ)

به اويس قرنى گفتند: «كيف اصبحت» (حالت چطور است)؟ وى گفت: چگونه باشد حال كسى كه چون صبح شود نداند تا شب زنده است و چون شب شود نداند كه تا صبح زنده است يا نه. (بحار:74/307)

اِهاب:

پوست حيوان كه آن را دباغت نكرده باشند، يا پوست مطلق.

از امام باقر (ع) روايت است كه فرمود: «كان فراش على و فاطمه ـ عليهما السلام ـ حين دخلت عليه اهاب كبش، اذا ارادا ان يناما عليه قلباه فناما على صوفه ...» : رختخواب على و فاطمه (عليهما السلام) ـ در آغاز ازدواج ـ پوست گوسفندى بود ، كه هرگاه مىخواستند بخوابند آن را پشت و رو مىكردند و بر آن سمت كه پشم بود مىخفتند . (بحار: 43 / 104)

اِهالَة:

پيه. پيه گداخته. زيت. هر نان خورش از قسم روغن.

اِهانَت:

سبك داشتن كسى را. حقير شمردن ديگرى. در حديث قدسى آمده كه خداوند مىفرمايد: هر كه به دوستى از دوستان من اهانت نمايد وى بجنگ من برخاسته و مرا به مبارزه خواسته است. (بحار:4/65)

از امام صادق (ع) آمده كه خداوند عزوجل مىفرمايد: هر آنكس يكى از دوستانم را اهانت كند وى آماده به جنگ من باشد، و من هر چه سريعتر به يارى دوستانم مىشتابم (بحار:67/65). و از آن حضرت روايت است كه هر كه فقيه مسلمانى را گرامى دارد چون در روز قيامت خداى را ملاقات كند از او راضى باشد، و هر كه فقيه مسلمانى را اهانت نمايد در روز قيامت خداى را از خود خشمگين بيابد. (بحار:2/44)

رسول خدا(ص) فرمود: خوارترين مردم كسى است كه به مردم اهانت نمايد. (بحار:75/142)

از آن حضرت روايت شده: «من اهان فقيرا مسلما من اجل فقره و استخفّ به فقد استخفّ بحق الله، و لم يزل فى مقت الله عزوجل و سخطه حتى يرضيه ...» . (بحار:76/362)

در وصاياى پيغمبر (ص) به اميرالمؤمنين(ع) آمده كه هشت كسند كه اگر اهانتى به آنها شود نبايد كسى را جز خود ملامت كنند: آنكه ناخوانده بر سر سفرهاى حاضر شود، و كسى كه به ميزبان خود دستورى دهد، و كسى كه از دشمن چشمداشت نيكى و احسان داشته باشد، و كسى كه از فرومايگان توقعى داشته باشد و كسى كه در شور دو نفر كه با يكديگر مشورت دارند دخالت كند و كسى كه به سلطان وقتش اهانت نمايد و كسى كه در مجلسى حضور يابد كه شايسته او نباشد، و آنكه روى سخن خود را به كسى كند كه به سخنش گوش نمىدهد.

و از آن حضرت روايت شده كه خردمندترين مردم مردمدارترين آنها است و خوارترين مردم كسى است كه به مردم اهانت نمايد.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: اگر كسى درباره مسلمانى سخنى بگويد بدين منظور كه از آبروى او بكاهد خداوند (در قيامت) وى را در طينت خبال (دوزخ) زندانى كند تا اينكه پاسخ دهد چرا چنين كارى كرده؟ (بحار:75/271 و 52 و 10 و 89)

اُهُب:

جِ اِهاب به معنى پوست ناپيراسته.

اِهباط:

فرود آوردن.

اِهبال:

بىفرزند گردانيدن. گران كردن گوشت.

اُهبَه:

ساز و ساختگى كار، آمادگى، استعداد.

اِهتِداء:

راه راست يافتن. (هو اعلم بمن اهتدى). راهجوئى. اميرالمؤمنين (ع): «من ركب مركب الصبر اهتدى الى ميدان النصر»: هر كه بر مركب شكيبائى سوار شود، به ميدان پيروزى راه يابد . (بحار:71/96)

اهتِزاز:

جنبيدن، به لرزه درآمدن. درخشيدن ستاره به وقت فرو شدن. در حديث است: «اول شىء اهتزّ على وجه الارض النخلة»: نخستين چيزى كه بر روى زمين به جنبش درآمد درخت خرما بود (بحار:33/238). رسول الله(ص): «ان اليتيم اذا بكى اهتز له العرش»: يتيم چون بگريد عرش خدا به لرزه درآيد (بحار:75/5). و عنه (ص): «اذا مدح الفاجر اهتز العرش و غضب الرب»: چون فاسق مورد ستايش قرار گيرد، عرش بلرزد و خداوند به خشم آيد . (بحار:77/152)

اِهتِضام :

از حق كسى كم كردن . ستم كردن و خشم گرفتن بر كسى .

اهتِمام:

در غم چيزى بودن، به كارى همت گماشتن. در وصاياى لقمان حكيم آمده: هر آنكس درصدد كسب ادب بود بدان اهتمام ورزد، و آنكس كه به امرى اهتمام ورزد خويشتن را در دستيابى به آن به رنج و تعب افكند... (بحار:13/411)

رسول خدا (ص): هر آن بنده كه در غم نماز خود باشد آنچنان كه مترصد بود كى وقت نماز فرا مىرسد، من به شادى وى هنگام مرگ ضمانت مىكنم. (بحار:83/9).

نيز از آن حضرت آمده كه: بزرگترين همت در وجود مؤمن مىباشد كه وى به امر دنيايش اهتمام دارد و در امر آخرتش (نيز) اهتمام مىورزد. (كنزالعمال:1/144)

و از آن حضرت رسيده كه هر آنكس كه هر بامداد در غم مشكلات مسلمانان نبوده و در امور آنها همت نورزد وى در شمار مسلمانان نيست و كسى كه بشنود مسلمانى فرياد مىزند آهاى مسلمانها! و او وى را پاسخ ندهد او مسلمان نيست. (بحار:74/339)

به «همت» نيز رجوع شود.

اِهجام:

برآمدن بر كسى يا بر چيزى به ناگاه. دور كردن و سست كردن بيمارى را.

اُهجِيَة:

آنچه بدان هجو كنند از شعر و جز آن.

اِهداء:

هديه فرستادن، هديه دادن. به «هديه» رجوع شود.

اَهداب :

جِ هُدب . مژگان .

اِهدار:

رايگان و مباح گردانيدن خون را. باطل كردن حق. رسول الله (ص): «اهدر الاسلام ما كان فى الجاهلية»: هر خونى كه در جاهليت ريخته شده باشد اسلام آن را ناچيز و باطل ساخته است . (بحار:21/357)

اَهداف:

جِ هدف. نشانههاى تير و جز آن.

اِهداف:

به پنجاه نزديك گرديدن. برآمدن بر چيزى. پناه بردن به چيزى. برپاى ايستادن.

اَهدَب:

مرد بسيار مژه و دراز مژه. مؤنث آن هدباء. در وصف شمايل رسول خدا (ص) آمده: «كان اهدب الاشفار». (بحار:16/180)

اَهدى :

راهبرتر . راهدانتر . (افمن يمشى مكبّا على وجهه اهدى ام من يمشى سويّا على صراط مستقيم) ; آيا آن كه سرنگون به رو درافتاده (پيش روى خود را نمىبيند) راهيابتر است يا آن راست قامت كه بر راه راست مىرود . (ملك:22)

اِهراع :

لرزيدن از خشم يا از ضعف يا از ترس و تب . شتافتن . به شتاب رفتن . (و جاءه قومه يهرعون اليه) : قوم لوط پيغمبر (هنگامى كه فرشتگان عذاب به صورت آدميان بر او درآمدند) به شتاب بر او وارد شدند . (هود:78)

اِهراق :

اراقة . ريختن آب و خون و جز آن . فى خبر ابىذر انه سُئلَ النبىّ (ص) : ... اىّ الجهاد افضل ؟ قال : «من عقر جواده و اهريق دمه فى سبيلالله» . (بحار:100/11)

اَهرام:

جِ هرم. به «هرم» رجوع شود.

اهرمن، اهريمن:

(در اصطلاح حكماء فُرس باستان)، راهنماى بديها. در قبال يزدان: راهنماى نيكيها.

اَهل:

شايسته و سزاوار. اميرالمؤمنين(ع): «الهى ما عبدتك خوفا من عقابك و لا طمعا فى ثوابك، و لكن وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك»: خداوندا تو را از بيم كيفرت و يا به دلبستگى به پاداشت بندگيت نكردم، بلكه تو را شايسته بندگى دانستم از اين رو بندگيت نمودم (بحار:41/14). ج : اهلون و اهالى.

اهل: باشنده، مقيم، ساكن محلى، مردم سرزمينى، كسان جائى . (ولو انّ اهل القرى آمنوا و اتّقوا لفتحنا عليهم بركات ...) ; و اگر مردم شهر و روستا ايمان آورده از عصيان پرهيز مىكردند بركتهائى را از آسمان و زمين بر آنها مىگشوديم . (اعراف:96)

اهل زمان: مردمى كه در زمانى و عصرى زندگى مىكنند. اهل دينى: پيروان آن دين. اهل دنيا: مردم دنيا، وابستگان به دنيا. اهل بهشت و اهل دوزخ: بهشتيان و دوزخيان. اهل علم: دانشمندان. اهل هر صفتى: دارندگان آن صفت.

اميرالمؤمنين (ع): «لابدّ للعاقل من ان ينظر فى شأنه ليحفظ لسانه و ليعرف اهل زمانه» ; خردمند ناگزير است كه در خويشتن بنگرد و شرائط خود را بررسى نمايد و زبانش كنترل كند و مردم زمانش را بشناسد (بحار:1/88) . فى الحديث: «لو عقل اهل الدنيا خربت» (بحار:1/95) . ابوعبدالله (ع): «اغد عالما او متعلما او احبّ اهل العلم ، ولا تكن رابعا فتهلك ببغضهم» . هر بامداد كه برمىخيزى بايستى يكى از اين سه صنف بوده باشى : يا دانشمند يا دانشآموز و يا دوستدار اهل دانش ، مبادا نفر چهارم باشى كه دشمنى با اينها مايه تباهى تو خواهد بود (بحار:1/194) . رسول الله (ص) : «مجالسة اهل الدين شرف الدنيا و الآخرة» . (بحار:1/199)

اِهلاك:

هلاك كردن. نيست كردن. تباه نمودن. «ولقد اهلكنا القرون من قبلكم لما ظلموا». (يونس: 13)

على (ع): «من لم ينجه الصبر اهلكه الجزع». (نهج حكمت 189)

اهلال:

آواز برداشتن. بلند گفتن حاج لبيك را. بلند گفتن نام خدا در وقت ذبح كردن. و منه قوله تعالى: «وما اهل لغيرالله به. اى نودى عليه بغير اسم الله» برآمدن ماه نو. به آواز گريستن كودك. ماه نو ديدن.

اهل آدمى:

افراد خانواده او . از رسول خدا (ص) روايت شده كه فرمود: «احسن الناس ايمانا احسنهم خلقا، و احسنكم خلقا الطفكم باهله، و انا الطفكم باهله»: نيك ايمانترين مردم نيك خوىترين آنها است، و نيكخوىترين شما مهربانترينتان در باره افراد خانوادهاش مىباشد، و من از همه شما نسبت به خانوادهام مهربانترم . (ربيعالابرار:2/50). امام كاظم (ع) فرمود: «من حسن برّه باخوانه و اهله مُدّ فى عمره»: هر آن كس در باره دوستان و خانوادهاش نيكو رفتار بود، عمرش طولانى گردد . (بحار:1/140)

اهلُالله:

نزديكترين افراد به خدا، كسانى كه شايسته است آنها را ـ مجازا ـ افراد خانواده خدا خواند، متقىترين اشخاص.

پيغمبر (ص) فرمود: همانا آباد كنندگان خانههاى خدا (مساجد) همان اهل الله اند. (كنز العمال)

امام صادق (ع) فرمود: اهل الله همواره در سختى بسر برند ولى اين در مدتى كوتاه باشد كه كامرانيهاى دراز مدت را در پى خواهد بود.

امام سجاد (ع) فرمود: موسى بن عمران(ع) عرض كرد: پروردگارا اهل تو كيانند كه در روزى كه جز سايه رحمت تو نباشد آنان در سايه عرش تو باشند؟ خداوند وحى فرمود: آنان كه دلهاشان پاك و دستهاشان به سود رسانى به مردم نمناك و آنانكه چون به ياد من بيفتند عظمت مرا بخاطر آرند، آنان كه به طاعت و بندگى من آرام گيرند بسان كودك كه به شير آرام گيرد، و آنان كه به مساجد پناه برند همچون عقاب
كه به لانه خود پناه برد و آنانكه چون ببينند به قوانين من تجاوز شده چنان به خشم آيند كه پلنگ بخشم آيد. (بحار:81/198 و 84/16)

اهل باطل:

باطل گرايان، نادرستان. مقابل اهل حق. مسيح عليه اسلام: «خذوا الحق من اهل الباطل و لا تأخذو الباطل من اهل الحق، كونوا نُقّاد الكلام ...»: گفتار و رفتار درست را از هر كسى هر چند از نادرستان فراگيريد، و گفتار و رفتار نادرست را از هيچكس ياد مگيريد حتى از درست كاران ... (بحار:2/96). الصادق(ع): «و عليكم بمجاملة اهل الباطل تحملوا الضيم منهم، و ايّاكم و مُماضّتهم»: بر شما باد به خوشرفتارى با نادرستان، بار ستم آنها را به دوش بكشيد، زنهار كه با آنها به خصومت و لجاجت برخيزيد . (بحار:78/210)

اهل باطِن:

صاحب دل. مقابل اهل ظاهر و صورت، آنانكه به تأويل قرآن استناد كنند، اهل تأويل.

اهل بيت:

ساكنان خانه، اهل بيت هر كسى خاندان و عائله و هر كسى كه در خانه وى بسر برد . (مجمع البحرين و مفردات راغب)

تركيب اهل البيت دو بار در قرآن كريم آمده: يكى در مورد خاندان حضرت ابراهيم(ع)، خطاب به همسر وى ساره: (قالوا اتعجبين من امر الله رحمة الله و بركاته عليكم اهل البيت) (هود:73) و ديگر در مورد خاندان رسول گرامى اسلام: (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهّركم تطهيرا)(احزاب:33). اين آيه به آيه تطهير شهرت دارد، دانشمندان شيعه، مراد از اهل بيت در اين آيه را محمد و على و فاطمه و حسن و حسين صلوات الله عليهم دانند و ساير بستگان پيغمبر (ص) مانند همسران و اعمام و ديگر فرزندان و بنى اعمام را مشمول اين آيه نشمرند. بعض علماى اهل سنت آيه تطهير را در شأن همه خويشان رسول الله (ص) اعم از زنان و فرزندان و عترت و عشيرت او و همه بنى هاشم و بنى عبدالمطلب دانستهاند . (اشعرى در مقالات الاسلاميين: 9)

بخارى و ابن ابى حاتم و ابن عساكر و ابن مردويه به استناد حديثى از سعيد بن جبير معتقدند كه اين آيه در شأن زنان پيغمبر نازل شده و اهل بيت آنها هستند (فتح القدير،4/27 مصر 1350 ق). قرطبى و ابن كثير علاوه بر ازواج رسول الله (ص) على و فاطمه و حسنين (ع) را نيز از اهل بيت و مشمول آيه تطهير مىشمارند. ولى ترمذى و ابن جرير و ابن منذر و حاكم نيشابورى و بيهقى كه همه از ائمه و علماى اهل سنتند به استناد حديث صحيح ام سلمه آيه تطهير را مخصوص على و فاطمه و حسنين مىدانند.

شيعيان در اثبات اين عقيده كه اهل بيت رسول الله (ص) منحصراً على و فاطمه و حسنين عليهم السلام هستند و آيه تطهير در شأن ايشان نازل شده دلائلى اقامه كردهاند كه اهم آنها به شرح ذيل است:

1 ـ به موجب حديث صحيح كه از ام سلمه و ابو سعيد خدرى روايت شده آيه تطهير در شأن رسول الله (ص) و على و فاطمه و حسنين (ع) نازل شده است.

2 ـ در حديث كساء به روايات مختلف تصريح شده است كه پيغمبر (ص) بعد از جاى دادن على و فاطمه و حسنين (ع) زير بالاپوش خود فرمود: «اللهم هؤلاء اهل بيتى»، يعنى: خدايا اهل بيت من اينها هستند. مفهوم اين عبارت آن است كه هيچكس ديگر از اهل بيت به شمار نمىآيد.

3 ـ رسول الله (ص) در پاسخ پرسش ام سلمه كه آيا من هم از اهل بيت هستم فرمود: تو جاى خود دارى، تو به خيرى و چيز ديگرى نفرمود، اگر امّ سلمه كه آيه تطهير در خانهاش نازل شده است از اهل بيت نباشد ساير زنان پيغمبر به طريق اولى مشمول اين آيه نخواهند بود.

4 ـ در بعض روايات آمده است كه پيغمبر به تقاضاى ام سلمه به او هم اجازه داد زير كساء در آيد، ولى اين اجازه بعد از آن بود كه فرمود: «اللهم هؤلاء اهل بيتى» و بعد از تلاوت آيه تطهير بوده و بعد از آن بود كه اهل بيت را مشخص فرمود، از سوى ديگر اين گونه روايات با احاديث ديگر كه به وسيله مشاهير صحابه روايت شده و در كتب معتبر مشاهير علما ثبت گرديده قابل مقاومت و مقايسه نيست.

5 ـ عكرمه بريرى (م 105 ق) و عروة بن زبير (م 93 ق) از جمله كسانى هستند كه روايت كردهاند آيه تطهير منحصراً درباره ازواج پيغمبر (ص) نازل شده است، ولى از سوئى عكرمه رأى خوارج داشته (الاعلام زركلى:5/42) و عروه از على و خاندان او منحرف بوده است (اعيان الشيعة:1/309) و از سوى ديگر ضمير خطاب در آيه مذكر است نه مؤنث. چنين روايتى با احاديث مشهور عايشه و ام سلمه و ابو سعيد خدرى كه اهل بيت را منحصر در پنج تن دانستهاند قابل مقاومت نيست. اينكه گفتهاند آيات ماقبل و مابعد آيه تطهير در سوره احزاب درباره زوجات رسول الله است و اين آيه هم بايد در شأن ايشان باشد با تذكير ضمير معارض است و نص هميشه بر ظاهر مقدم مىباشد. آيات قرآنى هم به ترتيب نزول يا موضوع مرتب نشده است، بعلاوه زيد بن ارقم صحابى راوى حديث صحيح ثقلين تصريح كرده است كه زنان رسول الله (ص) اهلبيت او به شمار نمىآيند. از او پرسيدند
آيا زنان پيغمبر (ص) اهل او نيستند؟ پاسخ داد زنان پيغمبر اهل خانه اويند ولى اهلبيت پيغمبر كسانى هستند كه صدقه بر ايشان حرام است.

در روايت ديگرى آمده است كه: از زيد پرسيديم اهل بيت پيغمبر (ص) چه كسانند؟ آيا زنان او اهل بيت او هستند؟ گفت: نه چون زن تا مدتى از زمان با مرد است بعد او را طلاق مىدهد و نزد پدر و مادر خود برمىگردد.

6 ـ على قارى در شرح شفاى قاضى عياض (به روايت اعيان الشيعه:1/309) بعد از ذكر آيه تطهير آورده است كه به موجب روايتى از ابن عباس اهل بيت پيغمبر زنان اويند و به روايت ابو سعيد خدرى و جماعتى از تابعين على و فاطمه و حسن و حسين هستند و مىگويند: «مانعى ندارد كه بين اين احاديث جمع كنيم و هر دو دسته را از اهل بيت پيغمبر بدانيم. اما اينكه شيعيان على و فاطمه و حسنين را منحصراً مشمول آيه تطهير مىدانند و به اين آيه براى عصمت ايشان استدلال مىكنند و اجماع علماى اماميه را دليل صحت اين مدعى مىدانند مردود است. چون ماقبل و مابعد آيه كه همه درباره زنان رسول الله است سخن شيعه را تكذيب مىكند و از حديث ابو سعيد خدرى فقط همين برمىآيد كه آن چهار تن اهل بيتند نه اينكه ديگرى جز اهل بيت رسول الله(ص) نيست». ولى حديث عكرمه از ابن عباس صراحت دارد كه «انما هو نساء النبى» يعنى اين است و جز اين نيست كه اهل بيت زنان پيغمبرند و از آن سو در حديث خدرى آمده است كه «اللهم هؤلاء اهل بيتى» كه مفيد معنى حصر و تخصيص است. پس جمع اين دو دسته حديث چگونه ممكن است؟ از اين رو علماى اماميه به پيروى از احاديث ائمه اطهار (ع) و صحابه كرام اجماع و اتفاق نظر دارند كه اهل بيت نبى فقط پنج تن آل عبا و اصحاب كساء مىباشند.

منابع: در متن مقاله آمده است.

حديث درباره اهلبيت و فضايل آنها بيش از آنست كه در گنجايش اين مختصر باشد، و اكنون به شمارى از آنچه كه از دو طريق شيعه و سنى در اين باره نقل شده اشاره مىكنيم:

«رواياتمربوطبهاهلبيتپيغمبراسلام»

پيغمبر (ص) فرمود: اهلبيت من در ميان شما به منزله كشتى نوحند كه هر كه در آن نشست نجات يافت و آنكه از آن بازماند به هلاكت رسيد (كنز العمال: 34144). و فرمود: هر كه مرا و اين دو ـ و به حسن و حسين اشاره نمود ـ و پدر اين دو و مادر اين دو را دوست دارد روز قيامت همدرجه من خواهد بود. (كنزالعمال: 34161)

از حضرت رسول (ص) روايت است كه فرمود: چرا من افرادى را مىبينم كه چون يكى از اهلبيت من به كنارشان مىنشيند سخن خويش را قطع مىكنند؟! سوگند به آنكه جانم به دست او است كه ايمان به دل كسى راه نيابد مگر اينكه آنان را براى خدا و محض خويشى با من دوست دارد.

و فرمود: هر كس دوست داشته باشد كه بزندگى (خدا پسندانهاى چون) من زنده باشد و بمرگـ (ـى چون مرگ) من بميرد و در آن باغ بهشت برين كه پروردگارم آن را غرس نموده ساكن شود بايستى كه پس از من به على و آنكه در خط على است بپيوندد و بعد از من به اهلبيت من اقتدا نمايد، كه آنان عترت منند و از گل آفرينش من سرشته شدهاند و فهم و دانش من به آنها رسيده، پس واى بر آن دسته امتم كه فضيلت آنها را دروغ شمارد و خويشاوندى مرا در مورد آنان ناديده گيرد، خدا شفاعت مرا به آنان نرساند. (كنز العمال: 34198)

امام باقر (ع) فرمود: چون روز قيامت شود خداوند خلق اولين و آخرين را گرد آورد آنگاه منادى ندا كند: هر كه حقى بر پيغمبر اسلام دارد برخيزد. گروهى بپا خيزند به آنها گفته شود: شما چه حقى بر پيغمبر داريد؟ گويند: ما اهلبيت او را پس از او بر ديگران برتر شمرديم. به آنها گفته شود: برويد در ميان جمعيت بگرديد هر كه بر شما حقى دارد دستش گرفته به بهشتش بريد. (بحار:26/228)

روزى ابوذر غفارى رحمه الله بر پله كعبه بالا رفت و حلقه در را به دست گرفت و به كعبه تكيه زد و گفت: اى مردم هر كه مرا مىشناسد مىشناسد و هر كه نمىشناسد منم ابوذر، از رسول خدا شنيدم مىفرمود: اهلبيت من در ميان اين امت بسان كشتى نوحند كه هر كه در آننشست نجات يافت و هر كه از آن بازماند هلاك گرديد، و مىفرمود: جاى اهلبيت مرا در ميان خودتان جاى سر در بدن و جاى چشم در سر قرار دهيد كه بدن جز به سر هدايت نگردد و سر به چيزى جز چشم راه خود را نيابد. (بحار:23/121)

امام باقر (ع) فرمود: مائيم درخت نبوّت و خاندان رحمت و كليدهاى حكمت و معدن علم و موضع رسالت و محلّ آمد و شد ملائكه و موضع راز خداوند و مائيم وديعه خدا در ميان بندگانش، و مائيم حرم بزرگ خدا، و مائيم عهد خدا كه هر كس در طاعت ما وفادار بُوَد به عهد خدا وفا نموده و هر كه از ما تخلّف ورزد عهد خدا را شكسته است. (بحار:26/245)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: خداوند عزوجلّ ما را پاك و معصوم داشت و ما را گواه بر خلق خويش و حجّت خود بر روى زمين قرار داد و ما را با قرآن و قرآن را با ما توام ساخت كه از ما جدا نگردد. و از آن حضرت آمده كه فرمود: «نحن شجرة النبوّة و محطّ الرسالة و مختلف الملائكة و معادن العلم و ينابيع الحكم، ناصرنا و محبّنا ينتظر الرحمة و عدوّنا ينتظر السطوة». امام صادق(ع) فرمود: هر پيغمبرى كه دانشى يا چيز ديگرى را به ارث برده به آل محمد(ص) رسيده است.

و نيز فرمود: آنچه از فضايل ما (اهلبيت) كه به شما برسد و درباره مخلوقين روا باشد ولى شما نتوانيد آن را درك كنيد و به عقلتان نيايد منكر آن مشويد و علمش را بخودمان
واگذاريد و اگر فضيلتى بود كه خاص خداوند است و درباره مخلوق روا نبود آن را مپذيريد. (بحار:25/364)

فخر رازى در تفسير كبير خود از ابن عبّاس روايت كند كه چون پيغمبر (ص) وارد مدينه شد هزينههائى به حضرت تعلّق گرفت و حضرت دستش از مال دنيا تهى بود، انصار جمع شدند و گفتند: اين مرد وسيله هدايت ما شده و بعلاوه خويش ما نيز هست و اكنون در شهر ما و همسايه ما است، شايسته نباشد او را چنين رها كنيم، سپس مبلغى مال از اموال خويش گرد آورده بنزد پيغمبر بردند. حضرت آن مال را نپذيرفت و به آنها برگردانيد، در اين حال اين آيه نازل شد: (قل لا اسئلكم عليه اجراً الاّ المودة فى القربى) (بگو اى محمد (ص) من از شما در برابر دينتان مزدى نمىخواهم جز دوستى اقربايم) .

فخر رازى در ذيل اين آيه گويد: آنگاه مقام ختمى مرتبت فرمود: هر كه با دوستى خاندان محمد (ص) بميرد شهيد مرده، هر كه با دوستى آل محمد (ص) بميرد آمرزيده مرده، هر كه با دوستى آل محمد (ص) بميرد توبه كار مرده، هر كس با دوستى آل محمد(ص) بميرد با ايمان كامل از دنيا رفته، هر كه با دوستى آل محمد (ص) بميرد ملك الموت و پس از او منكر و نكير وى را مژده بهشت دهند، هر كه با دوستى آل محمد(ص) بميرد او را براى بهشت آنچنان بيارايند كه عروسى را براى حجله داماد آراسته سازند، هر كه بر دوستى آل محمد(ص) بميرد دو در از بهشت به قبرش گشوده شود، هر كه با دوستى آل محمد(ص) بميرد قبرش زيارتگاه ملائكه رحمت گردد، هر كه با دوستى آل محمد (ص) بميرد بر سنّت پيغمبر(ص) و راه صحيح مسلمانان مرده است و هر كه با دشمنى آل محمد (ص) بميرد چون در قيامت محشور گردد ميان دو چشمش نوشته شده باشد «آيس من رحمة الله» هر كه با دشمنى آل محمد (ص) بميرد كافر است، هر كه با دشمنى آل محمد (ص) بميرد بوى بهشت به مشامش نرسد.

زمخشرى گويد: چون اين آيه نازل شد از پيغمبر (ص) سؤال گرديد خويشان شما كه دوستيشان بر ما واجب شده كيانند؟ فرمود: على (ع) و فاطمه (س) و دو فرزندشان. (بحار:26/228 و 25/364 و 17/5)

امام باقر (ع) ذيل آيه: (كلما اوقدوا نارا للحرب اطفأها الله) فرمود: چون ستمگرى به نابودى خاندان محمد (ص) كمر بندد خداوند او را سرنگون سازد.

اميرالمؤمنين (ع) از رسول اكرم (ص) نقل كند كه فرمود: بهشت حرام است بر آنكس كه به اهلبيت من ستم كند و بر آنها بستيزد و بر آنكس كه معترضشان گردد و كسى كه به آنان ناسزا گويد. چنان مردمى در آخرت بهرهاى نداشته باشند و خدا با آنان سخن نگويد و تبرئهشان نكند و عذابى دردناك در انتظارشان باشد؟ (بحار:9/198 و 27/209)

امام صادق (ع) فرمود: خدا رحمت كند بندهاى را كه دوستى و محبت مردم را بسوى ما جلب كند، حديثى را (از طرف ما) به آنها بگويد كه بپذيرند و براى آنها قابل فهم باشد و حديثى نگويند كه مايه تنفر آنها از ما باشد. (بحار:2/65)

قال رسول الله (ص): «يا ايها الناس انى تركت فيكم ما ان اخذتم به لن تضلوا، كتاب الله و عترتى اهل بيتى» (اين حديث را ترمذى و نسائى از جابر نقل كردهاند و متقى هندى در كنزالعمال:1/144 از آنها نقل نموده).

و قال (ص): «انى تركت فيكم ما ان تمسكتم به لن تضلوا بعدى، كتاب الله حبل ممدود من السماء الى الارض، و عترتى اهل بيتى، و لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض، فانظروا كيف تخلفونى فيهما» . (بنقل ترمذى از زيد بن ارقم)

و قال (ص) لما رجع من حجة الوداع و

next page

fehrest page

back page