next page

fehrest page

back page

نزل غدير خم، امر بدوحات فَقُمَّ ما تحتهنّ فقال: «كانى دعيت فاجبت. انى قد تركت فيكم الثقلين، احدهما اكبر من الآخر، كتاب الله و عترتى، فانظروا كيف تخلفونى فيهما، فانهما لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض» ثم قال: «انّ الله عزوجل مولاى و انا مولى كلّ مؤمن» . ثمّ اخذ بيد على فقال: «من كنت
مولاه فهذا وليه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه...» الى آخر الحديث. (اين حديث را حاكم از زيد بن ارقم در ج 3 ص 109 مستدرك نقل نموده و گفته: اين حديث صحيح است به شرائطى كه شيخين در صحت حديث ملحوظ مىدارند، و سپس گفته: شيخين يعنى بخارى و مسلم همه اين حديث را نقل ننمودهاند. آنگاه خود حاكم تمام حديث را در ج 3 ص 533 از زيد نقل مىكند و مىگويد اين حديث صحيح الاسناد است و ذهبى آن را تماما نقل نموده و به صحت آن اعتراف كرده است).

و قال (ص) اثناء مرضه فى حجرته الغاصّه بالصحابة: «ايها الناس يوشك ان اقبض قبضاً سريعاً فينطلق بى، و قد قدّمت اليكم القول معذرة اليكم، الا انى مخلف كتاب الله عزوجل و عترتى اهل بيتى. ثم اخذ بيد علىّ فرفعها، فقال: هذا على مع القرآن و القرآن مع علىّ لا يفترقان حتّى يردا علىّ الحوض» (اين حديث را ابن حجر هيثمى در فصل 2 از باب 9 صواعق محرقه نقل نموده است).

و قال (ص): «النجوم امان لاهل الارض و اهل بيتى امان لامتى من الاختلاف فاذا خالفتها قبيلة من قبايل العرب اختلفوا فصاروا حزب ابليس» (اين حديث را حاكم نيشابورى در ج 3 ص 149 مستدرك از ابن عبّاس نقل كرده و گفته: اين حديث صحيح الاسناد است).

اهل حقّ:

آنكه پيرو حق است. حق گرايان، در قبال اهل باطل. از امام صادق(ع) روايت شده كه از رسول خدا (ص) پرسيدند: جماعت امت تو كيانند؟ فرمود: اهل حق، گرچه اندك بوند. (بحار:2/265)

يونس بن ظبيان گويد: از امام صادق(ع) شنيدم مىفرمود: اهل حق از روزى كه قدم بعرصه وجود نهاده پيوسته در سختى مىزيستهاند، ولى اين (سختى) براى مدتى كوتاه و امّا شادى و خوشى پيامد آن براى آيندهاى دور و دراز باشد. (بحار:52/358)

فى الحديث: «ان اهل الحق اذا دخل فيهم داخل سرّوا به، و اذا خرج منهم خارج لم يجزعوا عليه، و ذلك انهم على يقين من امرهم، و ان اهل الباطل اذا دخل فيهم داخل سرّوا به، و اذا خرج عنهم خارج جزعوا عليه، و ذلك انهم على شك من امرهم». (بحار:69/224)

اهل حق:

نام مسلك عرفانى خاصى است كه در قرن هفتم در غرب ايران به وجود آمد، ريشه عقايد اهل حق از پيش و در زمانهاى بسيار دور وجود داشته، النهايه در قرن هفتم هجرى تشكيل و رسميت و سازمان يافته است. درباره مسلك اهل حق تا قرن گذشته اسنادى منتشر نشده بود و پيروانش عقايد خود را جزء اسرار مىدانستند و تعليمات مسلكى از هر نسلى به طور شفاهى و سينه به سينه ، به نسل بعد منتقل مىشده است، تعليمات و گفتارهاى بزرگان اهل حق هميشه به صورت شعر بيان مىشده و اين اشعار كه تركيب بسيار جالبى هم دارد معروف است به «كلام» يا «دفتر».

همانطور كه گفته شد، كلامها به دلايل مختلف همگى شفاهى بوده و كسانى كه اين كلامها را مىدانسته و به معناى واقعى آن آگاه بودهاند علماى اين مسلك، يا به اصطلاح خود اهل حقها «كلام خوان» ناميده مىشدند. كلام خوانهاى قديم، در نقل كلامها، جانب امانت را نگاه مىداشتند و اهتمام تمام مىورزيدند كه كلمهاى از آن كم يا زياد نشود. ولى از اواسط قرن گذشته (قرن 13 هجرى) نوشتن كلامها، رسم شد و اهل حقهايى كه سواد داشتند شروع به نوشتن كلامها كردند و به اين ترتيب نسخههاى مكتوب كلامها به تدريج به وجود آمد.

در ابتدا كه مسلك اهل حق تأسيس شد، به علت محدود بودن دامنه تشكيلاتى، وحدت عمل و عقيده در بين اهل حقهاى اوليه وجود داشته است. اما رفته رفته كه تشكيلات اهل حق وسعت يافت ، اختلافها شروع شد . علل اختلافات را مىتوان به شرح زير خلاصه كرد:

1 ـ وسيع شدن محدوده جغرافيايى، زيرا مسلك اهل حق از شمال تركيه و قفقازيه تا جنوب هندوستان رواج يافت و پيروان زيادى پيدا كرد. 2 ـ نبودن وسايل ارتباطى و در دست نداشتن كلامهاى مكتوب معتبر. 3 ـ اختلاف زبان و مليت و آداب و رسوم قومى و اجتماعى اقوام متنوعى كه به اين مسلك گرويده بودند.
4 ـ سودجوئى بعضى از پيشوايان بى سواد محلى. 5 ـ بى سوادى اهل حقها و عدم دسترسى آنها به علماى با تقوا و بى نظر.

به دلايل فوق الذكر، پيروان مسلك اهل حق هيچگاه امت واحده و گروه متحد و منسجمى نبودهاند و هنوز هم نيستند. چنانكه مثلاً از روستايى به روستاى مجاور، آداب و رسوم مختلف و گاه متضاد دارند. و در هر روستائى يك يا چند نفر سمت پيشوايى دارند كه آنها را «سيد» مىنامند اين سيدها، به معناى اسلامى كلمه، يعنى از خاندان حضرت ختمى مرتبت (ص) نيستند، بلكه به خاطر پيشوايى كه بر مريدان تحت نظر خود دارند سيد ناميده مىشوند. در دست بعضى از اين سيدها، البته به ندرت، كلامهاى مكتوبى هم هست كه با يكديگر اختلاف فاحش دارند. خوشبختانه در سى ساله اخير، مقدارى از اسناد مربوط به مسلك اهل حق چاپ و منتشر شده است و مىتوان با استناد به كتابهاى چاپ شده از طرف خود اهل حقها، اطلاعات دقيق راجع به اين مسلك در اختيار اهل تحقيق قرار داد. قديمىترين نسخه خطى كلام كه در دست است مربوط است به حدود 200 سال قبل و بقيه كلامها تاريخ متأخرترى دارند.

اينك براى مزيد فايده، مطلب به دو بخش تقسيم مىشود: سابقه تاريخى، وضع فعلى.

«سابقه تاريخى مسلك اهل حق»

مؤسس مسلك اهل حق به طورى كه گفتهاند، سلطان اسحاق است كه ملقب به سلطان سهاك (بعضى هم صحاك گفتهاند) و صاحب كرم است كه از طايفه اكراد، در قرن هفتم هجرى، ظهور نمود. پدرش معروف به «شيخ عيسى» و مادرش «خاتون دايراك» ملقب به «رمزيار» مىباشد. نسبش به حضرت امام موسى كاظم (ع) مىرسد، محل تولدش قريه «برزنجه» ناحيه «شاره زور» يا «شهر زور» بخش «حلبچه»، شهرستان سليمانيه، استان كركوك واقع در كشور عراق فعلى است. سلطان اسحاق بعداً از برزنجه هجرت كرده و به ايران، منطقه «اورامان» كردستان، قريه «شيخان» آمد، كه اورامان فعلاً جزء استان باختران (كرمانشاهان) است. محل فوتش هم همان مكان است. عمرش طبق روايات متواتره، از صد سال متجاوز بوده است. سلطان اسحاق اركان مسلك اهل حق را در اورامان، در محلى به نام «پرديور» معين و مقرر نمود و به همين جهت در زبان كردى اورامانى آن را «بيابس پرديورى» مىنامند. سلطان اسحاق، براى انتظامات داخلى تشكيلات اهل حق، ابتدا پير بنيامين را به سمت پيرى، و داود را به سمت دليل براى كل اهل حق منصوب نمود و چون اين دو نفر، نظر به عدم اختيار تأهل، اولاد نداشتند تا جانشين آنان شوند، لذا هفت خاندان به نام «سادات خاندان حقيقت» تأسيس نمود و اداره هر خاندان را به يكى از بزرگان و پيران اهل حق سپرد. اين هفت خاندان موسوم به خاندانهاى هفتگانه هنوز هم به نام آن پيران ناميده مىشوند، به اين شرح: 1 ـ خاندان شاه ابراهيم. 2 ـ خاندان عالى قلندر.
3 ـ خاندان بابا يادگار. 4 ـ خاندان سيد ابوالوفا. 5 ـ خاندان مير سور. 6 ـ خاندان سيد مصفا. 7 ـ خاندان حاجى بابو عيسى (يا حاجى بابو حسين). بعد از درگذشت سلطان اسحاق، چهار خاندان ديگر هم تأسيس شدند كه با هفت خاندان قبلى جمعاً 11 خاندان فعلى اهل حق را تشكيل مىدهند. نام چهار خاندان مزبور به اين شرح است: 8 ـ خاندان ذو النور (كه به اعتبارى شعبهاى از خاندان سيد ابوالوفا و به اعتبار ديگر، خاندان مستقل و جداگانه است). 9 ـ خاندان آتش بگ. 10 ـ خاندان شاه حياس. 11 ـ خاندان بابا حيدر، (در قرن گذشته، خاندان ديگر هم به نام خاندان صاحب زمانى يا خاندان دوازدهم، از زمان حاجى نعمت الله كه بعداً خواهيم گفت تأسيس شده است). خلاصه هر فرد اهل حق بايد سرسپرده يكى از اين 11 خاندان باشد و اولاد او هم الزاماً سرسپرده همين خاندان مىشوند.

مقامات دوازده گانه: سلطان اسحاق، پيروان خود را به دوازده طبقه تقسيم نمود كه هر طبقه معرف مقام روحانى خاصى از لحاظ قرب و بعد به مبدأ مىباشد اين 12 طبقه در طول يكديگر مىباشند نه در عرض. اسامى اين دوازده طبقه در كتب مختلف اهل حق متفاوت است. در زير به معتبرترين آنها كه مقرون به صحت است اشاره مىشود:

1 ـ هفتن. 2 ـ هفتوان. 3 ـ هفت نفر اهل قول طاس. 4 ـ هفت هفتوان. 5 ـ چهل تن.
6 ـ چهل چهل تنان. 7 ـ هفتاد و دو پير.
8 ـ نود و نه پير شاهو. 9 ـ شصت وشش غلام كمربند زرين. 10 ـ هزار و يك غلام خواجه صفت. 11 ـ بيور هزار غلام.
12 ـ بىون غلام.

شرايط و مراسم ورود به مسلك اهل حق: مهمترين شرط ورود به مسلك اهل حق، سرسپردن به وسيله پير و دليل به يكى از يازده خاندان سابق الذكر است.

سرسپردن: در اصطلاح اهل حق، سرسپردن يعنى سر تسليم به مسلك اهل حق فرود آوردن توسط دليل و پير موجود، به پير و دليل اصلى خاندانها (كه در اصل بنيامين و داود بودهاند)، بيعت نمودن و با رشته شرط و اقرار (كه همان شرايط و مقررات بيابيس پرديورى است) به پادشاه حقيقت پيوستن.

مراسم سرسپردن: وقتى كسى بخواهد سر بسپارد بايد طبق شرايط مقرره، جمعى تشكيل شود حداقل از هفت نفر افراد سرسپرده كه آن جمع را جمع جوز مىنامند.

در جمع جوز بايد وسايل زير از پيش آماده شده باشد: 1 ـ يك عدد جوز (يك نوع ميوه جنگلى معطر كه بوا يا بويا نيز گويند). 2 ـ يك تكه پارچه سفيد يكرنگ استعمال نشده، كه به اصطلاح عرفا «شد» (بر وزن حد) گويند، و اين شد به ياد و به اعتبار همان عروة الوثقى حقيقى است.
3 ـ مقدار نياز، از هر جنس باشد، ولى اگر فراهم آيد شاخ نبات بهتر است. 4 ـ يك قربان يا خدمت (كه بعداً توضيح داده خواهد شد). 5 ـ وجه پاى جوز كه از پول رايج زمان و مكان است، به مبلغى لا اقل به ارزش تسعير دو مثقال نقره خام. 6 ـ يك سكه محمدى، جهت خرد كردن جوز مورد بحث به وسيله چاقو در روى آن. 7 ـ يك شيئى برنده (چاقو).

در اينجا بايد به يك شرط اساسى ديگر براى سرسپردن كه گذاشتن شارب است اشاره كنيم. اهل حقمانند تمام سلاسل عرفانى ديگر كه معتقد به حضرت على (ع) هستند شارب زدن را ممنوع مىشمارند.

انواع اهل حق:

الف به اعتبار تشكيلاتى: به اين اعتبار، اهل حق بر سه نوعند: اول، چكيده: كسى است كه از نسل اهل حق بوجود آمده و پس از تولد. در اولين فرصت (هنگام اسم گذارى) توسط ولى قانونى، به خاندانى كه آن فاميل سرسپردهاند، سرش سپرده شود. دوم، چسبيده: كسى است كه مراحل شريعت و طريقت و معرفت را صادقانه قبول داشته و عمل كرده، آنگاه براى درك مرحله حقيقت، به رشته مسلك اهل حق بپيوندد (سر بسپارد)، سوم، تأييداً لله: آنكه به تأييد الهى به حكام لا بشرط و بشرط لا، به مرحله حقيقت رسيده و اهل حق واقعى گردد و اهل حق معتقدند كه اغلب بزرگان آنها از اين قبيل بودهاند. (برهان الحق: 58)

ب به اعتبار قلب و باطن: به اين اعتبار اهل حق دو نوع است: اول، اهل حق مسلكى : يعنى كسى كه تشريفات سرسپردن براى او انجام شده و جزء مسلك اهل حق محسوب مىشود و حق دارد در جمع نذر و جمع جوز اهل حق شركت نمايد، چون كسانى كه سر نسپردهاند حق شركت و نشستن در جمع را ندارند و فقط مىتوانند در پشت جمع بايستند، دوم، اهل حق معنوى: يعنى كسى كه در هر زمان پروانهوار طالب حق است، اعم از اينكه ظاهراً به مسلك اهل حق سرسپرده باشد يا نباشد.

مقدسات سنتى اهل حق: علاوه بر مقدسات مشهوره دينى، اهل حق پنج چيز را هم طبق سنت خود مقدس مىدانند كه

هر پنج در عرض يكديگر قرار دارند:


1 ـ بيابس. 2 ـ كلامها. 3 ـ جمع و جمع خانه. 4 ـ نذر. 5 ـ شرط و اقرار.

جمع يا جم: جمع يعنى اجتماع جماعتى از اهل حق در محلى به نام جمع خانه براى عبادت و اذكار و اوراد اختصاصى. جمع و جمعخانه را جم و جمخانه هم مىگويند وجود جمخانه مقيد به مكان و طرز ساختمان مخصوصى نيست. هر گاه و هر جا كه اهل حق با خلوص نيت به قصد عبادت جمع شدند، معتقدند كه جلوه ذات حق در آن محل و در آن حال پديدار مىگردد، و نيز معتقدند كه چنين جمعى به دليل جلوه ذات حق، در هر مورد حلال مشكلات است.

ذكر: اهل حق ذكر را به صورت خفى يا جلى انجام مىدهند. تشريفات صرف نذر هميشه با اشتغال به ذكر خفى همراه است، ولى ذكر جلى، بنا به اقتضاى زمان و مكان گاهى هست و گاهى نيست. نحوه اذكار هم از اين پنج صورت خارج نيست: عبادات، حاجات، موعظات، جذبيات، مراقبات، و هر يك، اذكار و آداب مخصوص به خود دارد. لازم به يادآورى است كه اهل حق ذكر جلى را هميشه همراه با موسيقى انجام مىدهد. با اينكه ادوات موسيقى را هيچكدام منهى نمىدانند ولى بنا به سنت قديم بيشتر از تنبور، دف و گاهى نى در ذكرها استفاده مىنمايند. هنگام ذكر جلى، برخى اوقات، افراد به حالى مىافتند كه آتش خورى مىكنند.

نذر و نياز: در مسلك اهل حق نذر و نياز از اهميت خاصى برخوردار است و به طور كلى به دو طريق انجام مىگيرد ; اول: آنچه بنا به دستور مقرره احكام شرعى با قصد قبلى يا آنى انفاق مىشود. دوم: خوراكيهائى كه به دستور اهل حق به صورت نذر با تشريفات خاص در جمع اهل حق دعا داده شده و به مستحقين اطعام مىگردد.

نذر در مسلك اهل حق پنج صورت دارد: 1 ـ قربان يا قربانى، منظور شتر يا گاو اهلى يا گوسفند يا خروس است. 2 ـ آنچه در حكم قربان است. 3 ـ خدمت كه عبارت است از يك من برنج و يك چارك روغن حيوانى و يك خروس. 4 ـ نياز. 5 ـ شكرانه. اهل حق نذر و نياز را بسيار محترم مىدارند و همانطور كه گفته شد نذر يكى از مقدسات پنجگانه آنهاست و معتقدند كه داراى خواص زير است:

1 ـ اظهار بندگى و نيازمندى به درگاه خالق بى نياز. 2 ـ تقويت روح و تشديد ايمان. 3 ـ ازدياد بركت دنيوى و اخروى، به همين جهت از دادن نذر به كسانى كه احترام براى آن قائل نيستند و نيز به كسانى كه حرام شرعى خوردهاند قوياً خوددارى مىكنند. بعضى از اهل حقها بطور كلى نذر را به غير سرسپرده نمىدهند.

عبادات خصوصى اهل حق: اهل حقهائى كه خود را مسلمان و تابع قرآن مىدانند، عبادات مخصوصه را مكمل نماز شرعى قرار داده و موسوم به «نماز اهل حق» مىنمايند و عقيده دارند كه عبادت مراحلى دارد بشرح زير:

اول: عبادت جسمانى در عالم ناسوتى. دوم: عبادتى فارغ از قيود جسمانى ـ عالم ملكوتى. سوم: عبادتى فارغ از هستى ماده و صورت ـ عالم جبروتى. چهارم: عبادتى در عالم توحيد ـ عالم لاهوتى.

در عالم لاهوتى، سه مرحله ديگر نيز وجود دارد تا طالب به آن فيض ابدى برسد.

در مورد روزه نيز اهل حقهاى مسلمان مراحل مختلف قائلاند به اين شرح:

اول: مقام شريعت. دوم: مقام طريقت. سوم: مقام معرفت. چهارم: مقام حقيقت كه مقام چهارم منجر به صوم دائمى از لذائذ دنيوى مىشود. گروههاى ديگر اهل حق كه خود را مسلمان نمىدانند، نياز را جايگزين نماز مىدانند و شركت يكبار در هفته در جمعهاى نذر و ذكر را براى تمام عبادات كافى مىدانند. ضمناً متذكر مىگردد از گروه اهل حقهاى مسلمان، اكثر افراد چكيده آن گرچه نماز را قبول دارند ولى اجرا نمىكنند.

روزه اختصاصى اهل حق: بر هر فرد اهل حق كه مكلف شرعى است، اعم از ذكور و اناث، واجب است كه هر ساله به موعد معين سه روز متوالى روزهدار باشد. در مورد تاريخ اين سه روز، بين خاندانهاى اهل حق اختلاف نظر وجود دارد. همينقدر مىتوان گفت كه موعد آن معمولاً در زمستان است در مورد نام اين روزه هم اختلاف است. ولى اكثريت، آن را نيت «مرنوى» مىنامند. «مرنو» يعنى غار نو، و مربوط است به زمانيكه سلطان اسحاق، به اتفاق سه نفر از يارانش مورد تعقيب دشمنان قرار گرفته در كوه «شندر كوه» مرز ايران و عراق فعلى، در غارى كه پديدار شده بود، سه شبانه روز به حالت روزه گذراندند، و از آن به بعد قرار شد هر ساله به همان موعد افراد اهل حق سه روز صائم باشند. اهل حق براى اين روزه اهميت عرفانى و روحى خاصى قائلند و جزء اركان مسلك خود محسوب مىدارند. بعضيها اين روزه را به نام نيت قولطاسى به جا مىآورند.

درباره تناسخ، حلول، اتحاد، وحدت وجود: اهل حقهائى كه خود را مسلمان و تابع قرآن مىدانند معتقد به سير كمال و معاد هستند و تناسخ و حلول و اتحاد را مردود مىدانند. در حالى كه گروههاى ديگر اهل حق (على اللّهىها و شيطان پرستان و غيره) خود را تناسخى معرفى مىنمايند. البته گروه اهل حقهاى مسلمان، بر اساس همان كتاب برهان الحق، در مورد رسيدن به كمال و وصال حق، معتقد به رجعت روح در زندگىهاى متوالى (ولى محدود به تعداد و مدت معين) هستند كه براى آشنائى با توضيحات و نحوه استدلالشان طالبان بايد به كتب آنها رجوع نمايند.

«وضع فعلى اهل حق»

محدوده جغرافيائى و جمعيت: مسلك اهل حق از بدو تشكيل تا كنون توسعهاى روز افزون داشته و امروزه پيروان آن در كشورهاى زير سكونت دارند:

در كشور ايران: در تمام استانها، بخصوص كردستان، آذربايجان، فارس، گيلان و تهران، طوايف و خانوارهاى اهل حق وجود دارد. در غرب، همه افراد ايل گوران و اكثريت ايل سنجابى و شمار فراوانى از افراد ايلهاى كلهر و زنگنههاى كندواله و ايلهاى جلالوند و عثمانوند اهل حقاند.

در كشور تركيه: در استانهاى خاورى به ويژه در ميان كرد زبانان، گروههاى اهل حق وجود دارند.

در كشورهاى افغانستان و پاكستان و هندوستان نيز گروههائى از پيروان اين مسلك زندگى مىكنند. سابقاً در قفقازيه هم زياد بودهاند كه فعلاً از آنها خبرى در دست نيست. اخيراً نيز شمارى از اروپاييها و امريكاييها به علت انتشار كتب اين مسلك به زبانهاى خارجى، به گروه اهل حقهاى مسلمان پيوستهاند.

در مورد شمار پيروان اهل حق، به علت نبودن آمار نمىتوان اظهار نظر دقيق كرد. بعضى از اهل حقها در نامههائى كه به مراجع مختلف نوشتهاند شمار خود را حدود شش ميليون نفر اعلام داشتهاند. ولى اين رقم مستند به سندى نيست و مبالغه به نظر مىرسد. به هر حال با در نظر گرفتن محدوده جغرافيائى وسيع فوق الذكر تعداد پيروان اهل حق رقمى بين 2 تا 3 ميليون منطقى به نظر مىرسد.

بافت امروزى اهل حق: به عللى كه قبلاً ذكر شد، اختلافات موجود بين اهل حقها زيادتر از آن است كه به توان از يك گروه واحد اهل حق سخن گفت. يكى از دلايل گمراه شدن خاورشناسان و محققين غربى در مورد اين مسلك هم همين نكته است. وقتى خاورشناسى به ايران سفر مىكند، با اولين گروه اهل حق كه برخورد كرد، حرفهاى آنها را به عنوان عقيده همه اهل حقها تلقى كرده و منتشر مىكند و به اين ترتيب بر اشتباهات و انحرافات افزوده مىشود به عنوان مثال از آرتور كنت دوگو بينو، مينورسكى و ايوانف ياد مىكنيم كه در كتابهاى خود از اهل حقها فقط به عنوان گروههاى غالى و مشرك ياد كردهاند (كه البته در مورد عده قابل ملاحظهاى از اهل حقهاى غير مسلمان صدق مىكند) به هر حال با توجه به اسناد و مدارك منتشره، اهل حقهاى امروزى را مىتوان به سه طبقه كلى زير تقسيم كرد:

1 ـ گروه شيطان پرستان، كه بيشتر در كرند و سرپل ذهاب و نواحى مجاور آن و در بين ايل گوران هستند اينان شيطان را تقديس مىكنند و خوك را مقدس مىشمارند و از گوشت آن مىخورند و با طهارت مخالفند، و غيره.

2 ـ گروه علىاللّهى، كه شامل تعداد بسيارى از طايفههاى اهل حق مىشود. اينان تصور مىكنند كه حضرت على (ع) جسماً و ذاتاً خدا است. دين خود را جدا از اسلام مىدانند و واجبات شرعى را قبول ندارند. اكثر علىاللهىها مرام خود را به نام «دين يارى» مىخوانند و خود را طايفه سان يا يارستان نيز معرفى مىنمايند. گروهى هم از آنها به نام «طايفه آتش بگى» الكل را حرام نمىدانند و سه روز روزه اختصاصى اهل حقها را هم به جاى نمىآورند.

3 ـ گروه اهل حقهاى مسلمان، كه داراى مذهب امامى اثنى عشرى هستند (برهان الحق: 10) در اواسط قرن نوزدهم به كلى در اقليت قرار گرفته بودند، ولى با پيدايش حاج نعمت الله جيحون آبادى (م 1298 ش) از انزوا بيرون آمدند.

حاج نعمت الله يكى از پيشوايان و مقتدايان اهل حق زمان خود بود. از وى كتاب حق الحقايق (يا شاهنامه حقيقت) تا كنون چند بار به چاپ رسيده است. آثار ديگرى هم از قبيل فرقان الاخبار از او در دست است كه هنوز چاپ نشده است.

اهتمام وى به نوشتن اصول و مبانى عقيدتى اهل حق باعث شد گروه اهل حقهاى مسلمان از اقليت خارج شوند بعدها فرزندش حاج نور على الهى (1274 ـ 1353 ش) كه احاطه كامل به علوم دينى و مرام اهل حق داشت به علت سالها تحقيق و ضمناً دسترسى به تمام كلامهاى اهل حق و منابع دست اول توانست اين مرام را به طريق محققانه معرفى نمايد و در نتيجه انتشار كتابهاى تحقيقى او (برهان الحق و معرفت الروح و غيره)، وضع گروه اهل
حقهاى مسلمان رونق گرفت به طورى كه امروز در همه نقاط جهان پيرو دارد. از اين گروه تا كنون كتابهائى منتشر شده است كه اهم آنها به شرح زير است: حق الحقايق (شاهنامه حقيقت) تأليف حاج نعمت الله جيحون آبادى به انضمام حاشيه بر آن از حاج نور على الهى (تهران، 1363 ش) ; برهان الحق، نوشته حاج نور على الهى (چاپ هفتم، تهران، 1366 ش) ; آثار الحق، مجموعه گفتارهاى حاج نور على الهى (جلد اول، چاپ سوم، تهران 1366 ش) ; معرفت الروح، نوشته حاج نور على الهى (چاپ دوم، تهران، 1358 ش) ; مكتب سير كمال، تعليمات حاج نور على الهى. به زبان فرانسه، چاپ سوم، پاريس، 1986 م (اين كتاب به زبانهاى انگليسى و ايتاليائى هم منتشر شده است) ; راه نور، دنباله تعليمات حاج نور على الهى به زبان فرانسه، (پاريس، 1985 م).

از گروه على اللّهىها و شيطان پرستان هم كتابها و جزواتى منتشر شده است به شرح زير: دفتر رموز يارستان ـ گنجينه سلطان صحاك ـ اهل حق. گردآورى سيد قاسم افضلى شاه ابراهيم، مجموعه آئين و اندرز و رمزيارى نوشته مجيد اقاضى، شناخت رهروان عشق على (ع) ـ اهل حق، نوشته داود موحد بشيرى، گنجينه يارى، نوشته كاظم نيك نژاد، دوره ديوانه گوره (گواهيهاى مظاهير روحانى) از كلامهاى مقدس اهل حق، در چندين مجلد، با تصحيح و ترجمه فرانسوى از محمد مكرى (از انتشارات وزارت معارف كشور فرانسه، پاريس، 1354 ش)، مجموعه رسايل و اشعار اهل حق، با تصحيح، ايوانف . (دائرةالمعارف تشيع)

اهل حلّ و عقد:

معتمد مردمان. كسانى كه زمام امور به دست آنها است. شوكتمندان از علما و رؤسا و وجوه مردم كه بدنه زمامدارى بوسيله آنها تحقق يابد.

اين واژه در فقه اهل سنت، معهود و متداول است، چه آنان اعتبار زمامدارى مسلمين را به صلاحديد و نظريه اهل حلّ و عقد دانند و انتخاب زمامدار را طبق گزينش ايشان معتبر شناسند. آنها كسانى را شايسته اين عنوان مىدانند كه داراى چهار شرط باشد:

1 ـ عدالت. 2 ـ علم به اصول و فروع اسلام. 3 ـ رأى و حكمت، در آن حد كه بتواند شايستهترين فرد را جهت زمامدارى انتخاب كند. 4 ـ متنفذ باشد، آنچنانكه عامه مردم از او پيروى كنند و سخنش را بپذيرند.

اهل خير:

خير رسانان، نيكوكاران. نيكان. درست كاران. اميرالمؤمنين (ع) در وصيت به فرزندش حسن (ع): «قارن اهل الخير تكن منهم، و باين اهل الشرّ تبن عنهم»; با اهل خير همعنان باش تا تو نيز در شمار آنها درآئى ، و با اهل شر مخالفت ورز تا از آنها جدا گردى . (بحار:74/188)

امام صادق (ع): «المروة مروتان: مروة الحضر و مروة السفر، فاما مروة الحضر فتلاوة القرآن و حضور المساجد و صحبة اهل الخير و النظر فى الفقه ...» ; كمال انسانى بر دو نوع است : كمال انسانى كه در وطن باشد ، و آن كه در سفر باشد ، كمال انسانى در وطن عبارت است از تلاوت قرآن و حاضر شدن در مساجد و مصاحبت با اهل خير و مطالعه و دقّت داشتن در احكام شريعت ... (بحار:76/313)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: خداى را بندگانى است كه مال و ثروت در اختيارشان نهد تا به بندگان نيازمندش برسانند، تا گاهى كه آنان به وظيفه خود عمل كنند مال در دستشان بماند و چون از دهش خوددارى كنند خداوند مال را از آنها بستاند و به گروهى ديگر دهد.

و از آن حضرت نقل است كه فرمود: انجام دهنده كار خير از كار خير بهتر و انجام دهنده كار بد از خود كار بد بدتر است. (بحار:74/418 و 71/217)

اهل دنيا:

كسانى كه در اين جهان زندگى مىكنند . دنياپرست، كسانى كه تمام توجه دل خويش را به دنيا معطوف داشته باشند. در حديث است كه : «لو عقل اهل الدنيا خربت» : اگر همه مردم دنيا خردمند مىبودند دنيا ويران مىگشت (بحار:1/95). امام كاظم(ع): «اعتزل اهل الدنيا و الراغبين فيها» : از اهل دنيا و دلباختگان به دنيا عزلت گزين . (بحار:1/137)

اميرالمؤمنين فرمود: مردم دنيا سگانى چند پارس كننده و درندگانى گزندهاند، به روى يكديگر نعره كشند، عزيزش ذليلش را بخورد، بزرگش كوچكش را درهم شكند، چارپايانيند كه برخى دربند و برخى رها و مهار گسيختهاند، خردهاى خود را گم كرده و بر مركب جهالت سوارند و همى به بيراهه مىروند. (غرر)

از حضرت رضا (ع) روايت شده كه عيسى بن مريم (ع) به حواريون فرمود: اى بنى اسرائيل! چون ديديد دينتان سالم بود هرگز بر زيانهاى دنيويتان افسوس مخوريد چنانكه اهل دنيا اگر دنياشان آباد باشد بر خسارتهاى دينيشان افسوس نخورند. (بحار:14/304)

اهل ذِكر:

آگاهان بشرايع. متخذ از كريمه: (و ما ارسلنا قبلك الاّ رجالا نوحى اليهم فاسألوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون)(انبياء:7 ، نحل:43). مفسرين در تفسير اين آيه مىگويند: از جمله سخنانى كه مشركين مكه در رابطه با انكار نبوت حضرت ختمى مرتبت داشتند اين بود كه شايسته نباشد يكى از افراد بشر از جانب خداوند حامل پيام رسالت باشد. خداوند به پيغمبرش مىفرمايد: به اينها بگو: پيامبران پيشين نيز مردانى از نوع بشر بودند كه ما به آنها وحى مىكرديم و اگر بدين امر آگاه نيستيد از اهل ذكر بپرسيد. مراد از اهل ذكر، اهل علم (دانشمندان) يا اهل كتاب (علماى يهود و نصارى) يا اهل قرآن و آگاهان به علم قرآن، حسب اختلاف اقوال بيان شده است. جابر و محمد بن مسلم از امام باقر (ع) روايت كردهاند كه فرمود: «نحن اهل الذكر» . (مجمع البيان)

اهل ذِمَّة:

كافران مطيع حاكم اسلامى، كفارى كه در پناه حكومت اسلام زندگى كنند. اهل ذمه از نظر اسلام احكام خاصى دارند كه ذيل واژههاى «اهل كتاب» و «ذمّى» در اين كتاب و كتب فقهيه ملاحظه مىفرمائيد.

در نامه اميرالمؤمنين (ع) به والى خود در مصر، محمد بن ابى بكر مىنويسد: «... و امره باللين على المسلم و الغلظة على الفاجر و بالعدل على اهل الذمة ...» (بحار:33/540). على بن جعفر گويد: از برادرم موسى بن جعفر (ع) درباره اهل ذمه پرسيدم كه آيا ما مىتوانيم از ظروف غذاى آنها ـ با توجه به اين كه آنها گوشت مردار و خوك مىخورند ـ استفاده كنيم؟ فرمود: نه. (بحار:80/51)

اهل رِدَّة:

كسانى كه پس از رحلت رسول خدا از دين برگشتند. قدر مسلّم از اهل رِدّه ـ كه مرتد بودن آنها مورد اتفاق فرق اسلامى است ـ پيروان مسيلمه كذّاب و اسود عنسى و سجاح مىباشند كه اينها صريحاً از اسلام برگشتند و پيشوايانشان دعوى نبوت نمودند.

اهل سنت اين عنوان را توسعه داده به قبايلى مانند بنى تميم و بنى اسد كه پس از وفات پيغمبر (ص) خلافت ابوبكر را رد كردند اطلاق كنند، آنها از پرداخت زكاة سر باز زدند و گفتند: تا ثابت نگردد كه جانشين پيغمبر (ص) كيست ما زكاة را ميان مستمندان خويش توزيع كنيم. ابوبكر خالد بن وليد را به جنگ آنها فرستاد و خالد آنها را كشتار و تاراج نمود. عمر اين كار را
صحيح نمىدانست چنانكه سهم خويش را از غنايم مصرف نكرد و در زمان خلافت خود به صاحبانش مسترد داشت. حضرت على(ع) با خوله از اسيران آن به شيوه «ملك يمين» رفتار نكرد بلكه با وى ازدواج نمود. (دائرة المعارف تشيع)

بعضى گفتهاند: اهل ردّه كسانيند كه پس از رحلت رسول (ص) نصّ آن حضرت را درباره جانشين خود رد كرده، آن را ناديده گرفتند و مسير تضمين شده زمامدارى اسلام را تغيير دادند. (به «خلافت»، «امامت» و ديگر واژههاى مربوطه در اين كتاب رجوع شود).

اهل سنت و جماعت:

سنت در لغت به معنى سيره و طريقت و خوى و سرشت و رسم و روش و شريعت است. در اصطلاح شرع اوامر و نواهى رسول الله (ص) است كه از اقوال و افعال او به وسيله راويان حديث نقل شده است. سنت پيامبر طريقت اوست كه بدان عمل مىكرد. اهل سنت و جماعت آن گروه از مسلمانانند كه مىگويند پس از قرآن از روش و طريقت و اقوال و افعال پيغمبر (ص) و خلفاى راشدين پيروى مىكنند. علماى اهل سنت گويند : هر كس به سنت رسول الله (ص) و سيره صحابه عمل كند سنى است: «عليكم بسنتى و سنة خلفائى الراشدين المهديين» (بر شما باد كه به سنت و روش من و خلفاى راشدين و هدايت شده من عمل كنيد)، «فمن لم يعمل بسنتى فليس منى» (هر كس به سنت من عمل نكند از من نيست).

اهل سنت بعد از قرآن فقط فعل و قول و تقرير پيغمبر (ص) را ملاك احكام شرع مىدانند و اعمال و افعال خلفاى چهارگانه و ساير صحابه را سرمشق و مستند خود قرار مىدهند.

اصطلاح اهل سنت و جماعت در برابر اهل بدعت گفته مىشود كه رسوم و قواعد و معتقدات نوظهور ـ كه صحابه و تابعين بر آن نبودند ـ احداث نمودهاند و در دين چيزهائى افزوده يا از آن كاستهاند و نيز اهل سنت در مقابل شيعه گفته مىشود، زيرا شيعه فقط متمسك به روايات معصوم هستند و فعل و قول و تقرير معصوم را ملاك و مستند مىشمارند و ائمه معصومين (ع) را مأخذ و مخزن سنت رسول الله (ص) و احكام شرع مىدانند و از اصحاب پيغمبر(ص) فقط سنت على و فاطمه و حسنين عليهمالسلام را حجت مىشمارند و در فقه اخبارى را كه جز از طريق ائمه اثنى عشر (ع) به رسول الله (ص) برسد معتبر نمىدانند، به اين جهت شيعيان نزد اهل سنت، اهل بدعت شمرده مىشوند. اهل
سنت عدول از سنت پيغمبر را مستوجب لعن الهى و آگاهى از سنت را شرط امامت در نماز مىدانند.

دانشمند معاصر پاكستانى سيد سليمان ندوى در رساله «اهل السنة و الجماعة» (ص 3) گويد: «طرز زندگى و طريق عمل رسول اكرم را سنت گويند. جماعت در لغت به معنى گروه هست ليكن مقصود از جماعت در اينجا صحابه پيغمبر است. سنى يا اهل سنت و جماعت به كسى گويند كه محور اعتقادات و اعمال و مسائل او سنت صحيحه رسول الله و صحابه كرام است».

عبدالقاهر بغدادى به استناد حديثى اهل سنت را چنين تعريف مىكند: «الذين هم ما عليه هو و اصحابه» يعنى آنانكه بر طريقت رسول الله و اصحاب اويند سنى هستند. او از فرق اسلام فقط اهل سنت را «فرقه ناجيه» مىداند كه شامل اهل حديث و اهل رأى از فقها و محدثين و متكلمين و همه كسانى مىشود كه بر وحدانيت خدا و صفات ثبوتيه و سلبيه او و نبوت و معاد و ساير اصول دين اقرار و اعتراف مىكنند. او پيروان مذهب حنفى و مالكى و شافعى و حنبلى و پيروان عبدالرحمان بن عمرو اوزاعى (م 157 ق) و سفيان بن سعيد ثورى (م 161 ق) را اهل سنت و جماعت مىداند. اهل سنت همه صحابه را از مهاجر و انصار مؤمن و عادل مىدانند و از گفتن سخن ناشايست درباره ايشان اجتناب مىورزند. همه غازيان بدر را اهل بهشت مىدانند. بدگويى از عشره مبشره نزد ايشان حرام است (عشره مبشره ده تن از مهاجران بودند كه طبق روايات وارده از رسول الله (ص) مژده بهشت دريافت كرده بودند. نام ايشان چنين است: ابوبكر، عمر، عثمان، على (ع)، طلحه، زبير، عبد الرحمن بن عوف، سعد بن ابى وقاص، ابو عبيدة بن الجراح و سعيد بن زيد). همه ازواج و اولاد پيغمبر (ص) نزد ايشان محترمند و همه را دوست دارند و احترام امام حسن و امام حسين و حسن بن حسن و عبدالله بن حسن و امام زين العابدين و امام محمد باقر و امام جعفر صادق و امام موسى كاظم و امام رضا عليهمالسلام را رعايت مىكنند . (الفرق بين الفرق: 309، 352)

عبدالقاهر بغدادى اهل سنت و جماعت را به هشت طبقه تقسيم كرده است: 1 ـ علما كه در توحيد و نبوت و معاد و احكام شرع و ثواب و عقاب و اجتهاد و امامت و رهبرى تحقيق مىكنند و از طرق علمى نتايج صحيح به دست مىآورند به شرط آنكه از تشبيه و تعطيل و از عقايد خوارج و نظائر آن به دور باشند. 2 ـ فقها كه احكام شرع را از قرآن و سنت و اجماع صحابه استخراج مىكنند، اصحاب مالك بن انس و ابو حنيفه و شافعى و احمد بن حنبل و اوزاعى و ثورى و ابن ابى ليلى فقهاى اهل سنتند. 3 ـ علماى حديث. 4 ـ علماى ادب مانند خليل بن احمد فراهيدى و ابو عمرو بن العلاء و سيبويه و اخفش و اصمعى و مازنى و ابو عبيده و غيرهم. 5 ـ قراء و مفسرين.
6 ـ زاهدان و صوفيان، 7 ـ مجاهدان و غازيان حافظ دين. 8 ـ عامه ناس از اهل سنت و جماعت . (الفرق بين

next page

fehrest page

back page