الفرق:
300 ـ 303)
به تحقيق معلوم نيست كه اصطلاح اهل سنت و جماعت از چه تاريخ پيدا شده ولى يقين است كه اين مذهب و اين اصطلاح در عهد خلافت متوكل عباسى رواج و هويت پيدا كرده بود و متوكل را «محيى السنة» لقب داده بودند. دو دستگى و صف آرائى مسلمانان در برابر هم بلافاصله بعد از رحلت رسول الله (ص) بر سر جانشينى او شروع شد. عامه مسلمانان به تبليغ بعض صحابه خلافت را از امور عامه پنداشتند و معتقد شدند كه خليفه بايد به اجماع اهل حل و عقد برگزيده شود. ازينرو جمعى با شتاب و پيش از تجهيز و تدفين پيكر پيغمبر(ص) در سقيفه بنى ساعده (سقيفه يعنى مكان سقف دار) گرد آمدند و ابوبكر را به خلافت معرفى و با او بيعت كردند. اقليتى هم از صحابه كه از احاديث و وصايا و تمايلات پيغمبر (ص) آگاهى كامل داشتند و خلافت را در امتداد رسالت امرى الهى و تابع تعيين خدا و نص رسول مىدانستند معتقد به خلافت و ولايت حضرت على (ع) شدند. گرچه اين گروه ناچار به بيعت با ابى بكر گشتند ولى فكر تشيع ريشه دوانيد و بعدها ادامه يافت و نتايج شگرف علمى و سياسى در اسلام پديد آورد. اين گروه خود را شيعه على يعنى حزب و پيرو آن حضرت نام دادند. بعد از قيام مسلمانان عليه عثمان و قتل او (35 ق) و بعد از عصيان طلحه و زبير و معاويه عليه امير المؤمنين (ع) كه خليفه قانونى و شرعى بود و جنگ افروزيهاى آنان در واقعه جمل و صفين، شيعيان در مقابل سنيان قرار گرفتند و مبارزات سهمگينى آغاز گرديد كه صفحات تاريخ را خونين كرده است.
از اوايل عصر عباسى كه ترجمه كتب دينى و فلسفى و تاريخى و علمى از سريانى و فارسى و هندى به عربى آغاز شد و ملل و نژادهاى مختلف در شهر بين المللى بغداد جمع آمدند، برخورد افكار و مباحثه و مناظره در مسائل كلامى بر پايه منطق و فلسفه شروع شد و مسلمانان با نظرات تازهاى مانند جبر و تفويض و مخلوق بودن يا قدمت قرآن و عقلى بودن يا نبودن حسن و قبح و مسأله رؤيت بصرى و اثر گناههاى بزرگ در ايمان شخص مسلمان و غيره آشنا شدند و تأليف كتاب درين مباحث آغاز گرديد.
معتزله پيروان واصل بن عطاء (م 131 ق) كه خير را از خدا و شر را از انسان و قرآن را مخلوق و خدا را غير قابل رؤيت مىدانند در برابر اشاعره، پيروان ابوالحسن اشعرى كه خير و شر را هر دو از خدا ، و قرآن را قديم و خدا را قابل رؤيت مىپندارند قرار گرفتند و با هم به مناظره و مبارزه پرداختند. فقه و كلام شيعه هم ـ كه در بعض مبادى با معتزله همراه است ـ در موازات اين تحولات راه رشد و كمال مىپيمود.
مذهب اهل سنت و جماعت در قرن سوم هجرى در پرتو ظهور متكلمين و فقها و ائمه و محدثين بزرگ و تأليف صحاح و سنن و مسانيد عمده و به اتكاء دولتهاى اسلامى به خصوص خلفاى عباسى ـ كه تسنن را ضامن قدرت و وسيله سركوبى شيعيان و ساير مخالفان ساخته بودند ـ به كمال رواج و اشتهار رسيد. دو نهضت بزرگ ضد معتزلى و ضد شيعى يعنى نهضت اشعرى (پيروان ابو الحسن اشعرى) و نهضت ماتريدى (پيروان ابو منصور ماتريدى، م 333 ق) در غرب و شرق جهان اسلام ساير مكاتب و فرق را تحت الشعاع قرار داد. اين دو گروه گرچه در فروع اختلافاتى با هم داشتند ولى در اصول همراه و هر دو دشمن آشتى ناپذير شيعه بودند. از علماى ماتريدى على بن محمد بزدوى (م 482 ق)، عمر بن محمد النسفى (م 537 ق)، مسعود بن عمر تفتازانى (م 791 يا 793 ق) و محمد بن عبد الواحد معروف به ابن همام (م 861 ق) بسيار مشهورند. مشاهير علماى اشعرى ابوبكر باقلانى (م 403 ق)، عبد القاهر بغدادى (م 429 ق)، ابن عساكر دمشقى (م 492 ق)، امام محمد غزالى (م 505 ق) و امام فخر رازى (م 606 ق) بودهاند.
چنانكه اشاره شد باعث عمده رواج مذهب اهل سنت حمايت خلفاى عباسى از ائمه سنى و مكتب كلامى اشعرى بود. متوكل با ويران كردن مشهد منور حسين بن على(ع) عداوت خود را با تشيع آشكار كرد و مذهب سنت را مذهب دربار خلافت اعلام نمود و اين روش تا زوال ملك مستعصم (656 ق) و انقراض دولت آل عباس همچنان ادامه داشت. سلطان صلاح الدين ايوبى (م 589 ق) بساط فرهنگ و قدرت شيعى را از مصر و شام برچيد و به دستيارى وزيرش قاضى فاضل قوانين كشورى و محاكم را از تشيع به تسنن تبديل و مذهب سنى را مذهب رسمى اعلام كرد و فرمان محو بدعت را صادر و تدريس فقه شافعى و مالكى را در الازهر قاهره به جاى فقه شيعى اجبارى نمود. در مغرب افريقا محمد بن تومرت مؤسس دولت «موحدون» كه شاگرد امام غزالى بود تسنن را رسميت داد. محمود غزنوى سنى متعصبى بود. شيعيان را قتل عام مىكرد و مذهب سنت را در ايران و هند و آسياى ميانه ترويج مىنمود. تركان عثمانى و پيش از ايشان تركان سلجوقى حاميان متعصب مذهب سنت بودند. عثمانيان مدتى نزديك ششصد سال (1326 ـ 1924 م) مظهر قدرت و برترى تسنن بودند و از عهد سلطان سليم معروف به ياووز (درنده) كه شاه اسماعيل صفوى (م 930 ق) دولت مستقل شيعه را تأسيس نمود تا انقراض خلافت (1924 م) و تأسيس جمهورى عرفى غير دينى (سكولار) تركيه پيوسته عليه دولت و ملت شيعه ايران به خصومت ادامه دادند.
مذاهب عمده اهل سنت چهار است:
1 ـ مالكيه : پيروان ابو عبدالله مالك بن انس بن مالك اصبحى حميرى (93 ـ 179 ق) كه در مدينه متولد شد و همانجا درگذشت، وى به خواهش منصور عباسى كتاب الموطأ را در فقه و حديث تصنيف نمود، پيروانش در شمال افريقا سكونت دارند.
2 ـ حنفيه : پيروان امام حنيفه نعمان بن ثابت خراسانى (80 ـ 150 ق) هستند كه از شاگردان امام جعفر صادق (ع) بود، مذهب حنفى بزرگترين مذاهب اسلام است و حنفيان كه غالباً در آسيا سكونت دارند نيمى از مسلمانان روى زمين مىباشند، معروفترين تأليفات ابو حنيفه المسند در حديث و كتاب المخارج و كتاب الفقه الاكبر در فقه است.
3 ـ شافعيه : پيروان ابو عبدالله محمد بن ادريس شافعى هاشمى مطلبى (150 ـ 241 ق) صاحب كتاب الام در فقه و المسند در حديث هستند و غالباً در كردستان و مصر سكونت دارند.
4 ـ حنبليه : پيروان ابو عبدالله احمد بن محمد بن حنبل مروزى (164 ـ 241 ق) هستند، وى صاحب كتاب المسند در حديث و الناسخ و المنسوخ در فقه و كتب بسيار ديگرى در فقه و تفسير و حديث و تاريخ است، پيروان اين مذهب در افريقا و خليج فارس و عربستان ساكنند، فرقه وهابيه پيروان شيخ محمد بن عبد الوهاب نجدى (1115 ـ 1206 ق) از مذهب حنبلى هستند.
نزد اهل سنت شش مجموعه حديث به نام صحاح سته مستند و معتبر است كه شروح متعدد بر آنها نوشته شده و ملاك احكام و فتاوى فقها به ايشان مىباشد:
1 ـ الجامع الصحيح يا صحيح بخارى، تأليف ابوعبدالله محمد بن اسماعيل (194 ـ 256 ق) است، او نخستين مؤلفى است كه احاديث صحيح منتخب را جمع آورى و طبقه بندى نمود، كتاب او نزد اهل سنت از كمال حرمت و اعتبار برخوردار است.
2 ـ صحيح مسلم، تأليف ابو الحسين مسلم بن حجاج قشيرى نيشابورى (204 ـ 261 ق). اين كتاب و كتاب بخارى را صحيحين گويند كه بيشتر احاديث احكام اهل سنت در آنها جمع است. بعلاوه احاديثى در صحيحين آمده كه موثوق بودن رجال آن مورد اتفاق محدثين است.
3 ـ سنن ابى داود، تأليف سليمان بن اشعث سجستانى (202 ـ 275 ق) كه شامل 48000 حديث صحيح است، تاج الدين سبكى مالكى (م 422 ق) گويد: فقها از اطلاق عنوان صحيح بر سنن ابى داود احتراز مىكنند، معذلك از كتب بسيار معتبر و موثق نزد اهل حديث است.
4 ـ الجامع الكبير يا سنن ترمذى، تأليف ابوعيسى محمد بن عيسى (209 ـ 279 ق) شاگرد بخارى است.
5 ـ سنن ابن ماجه، تأليف ابو عبدالله محمد بن يزيد قزوينى (209 ـ 273 ق) است.
6 ـ سنن نسايى، تأليف ابو عبد الرحمن احمد بن على نسايى (215 ـ 303 ق)، وى ابتدا احاديث بسيارى را جمع آورده نام مجموعه خود را كتاب السنن الكبير نهاد، سپس منتخبى از آن را گرد آورد كه نامش المجتبى يا كتاب السنن الصغير است و كتاب المجتبى از صحاح سته به شمار مىرود.
اهل علم:
دانشمندان، عنوانى كه در روايات اسلامى از آن تجليل خاصّى بعمل آمده است: امام صادق (ع) فرمود: هر بامداد كه از بستر خواب برمىخيزى يكى از اين سه گروه باش و چهارمين مباش كه تباه خواهى گشت: يا دانشمند باش يا درصدد كسب علم باش و يا اهل علم را دوست بدار. (بحار:1/194)
از رسول خدا (ص) روايت است كه فرمود: شايسته است كه خردمند ـ اگر از خرد پيروى كند ـ اوقات روز خويش را به چهار بخش تقسيم كند: در بخشى از آن با خداى خود به عبادت و راز و نياز بپردازد، در بخش دوم خويشتن را حسابرسى كند، بخش سوم را در محضر اهل علم كه وى را در كار دينش يارى دهند و او را به راه خير هدايت كنند بگذراند، و بخش چهارم را به كامرانى حلال و ستوده و آبرومندانه سپرى سازد. (بحار:1/131)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «ما اخذ الله على اهل الجهل ان يتعلّموا حتى اخذ على اهل العلم ان يُعلّموا» . (بحار:2/81)
امام صادق (ع) فرمود: چگونه مىتوان از اهل علم بشمار آورد كسى را كه راهش بسوى آخرت است و در عين حال تمام توجه خويش را به دنيا معطوف داشته و بدانچه كه وى را زيان مىزند مايلتر است از آنچه كه به وى سود مىرساند؟! (بحار:14/304)
اهل قرآن:
حافظ قرآن و عامل به آن. حضرت رسول (ص) فرمود: اهل قرآن پس از پيامبران و مرسلين نزد خداوند والاترين مقام را حائزند، مبادا حق آنان را ضايع كنيد و ناديده بگيريد كه آنان نزد خدا مقامى بس ارجمند دارند. (بحار:92/180)
اهل كتاب:
(در اصطلاح فقه اسلام)، عبارتند از يهود و نصارى و مجوس، كه در اصل ، دينى اصيل و كتابى آسمانى داشته ولى دينشان منسوخ و كتابشان دستخوش تحريف و تغيير شده. قرآن كريم به كرّات از اينها ياد كرده و عنايتى خاصّ ـ بلحاظ انتساب آنها به پيامبران و كتب آسمانى پيشين ـ بدانها مبذول داشته است .
و اينك آياتى از قرآن در اين باره: (و لا تجادلوا اهل الكتاب الاّ بالتى هى احسن الاّ الذين ظلموا منهم و قولوا آمنّا بالذى انزل الينا و انزل اليكم...) ; با اهل كتاب به بحث و محاجّه دينى منشينيد مگر به بهترين روش و نيكوترين اسلوب جز ستمكاران آنها (كه با شما سر ستيز دارند و تسليم منطق حق نيستند كه در آنصورت بايستى بزبان شمشير با آنان سخن گفت) و به آنها بگوئيد: ما به آنچه از جانب خدا بر خودمان و آنچه بر شما نازل شده ايمان داريم و خداى ما و شما يكى است و ما تسليم حقيم. (عنكبوت:46)
(و لما جاءهم رسول من عند الله مصدّق لما معهم نبذ فريق من الذين اوتوا الكتاب...) ; و چون پيغمبرى از جانب خدا بر آنان فرستاده شد كه به راستى (پايه و اساس) آئين آنها (يهود) گواهى مىداد (ديديد كه) گروهى از آنان كه داراى كتاب (آسمانى چون تورات) بودند كتاب خدا را (قرآن يا تورات كه گواه صدق پيغمبر اسلام بود) پشت سر انداختند، گوئى كه از آن كتاب هيچ نمىدانند. (بقره:100)
(ودّ كثير من اهل الكتاب لو يردّونكم...) ; بسيارى از اهل كتاب پس از اينكه حق بر آنان آشكار شده از روى رشك و حسد بر اين آرزويند كه شما را از ايمان به كفر برگردانند، پس (اگر در اين رابطه از آنها گزندى ديديد) از آنان درگذريد و كارشان را ناديده بگيريد تا فرمان خدا (به سازش و يا جنگ با آنان) در رسد كه خدا بر هر چيز توانا است. (بقره:109)
(قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الاّ الله...) ; (بگو (اى محمد كه) اى اهل كتاب بيائيد بر آن كلمه (حق) كه ميان ما و شما يكسانست گردآئيم (و آن كلمه اين است) كه جز خدا را نپرستيم و برخى از ما برخى ديگر (از خودمان افراد بشر) را جز خداى يكتا خدا نگيريم، پس اگر از اين دعوت حق روى برتافتند به آنها بگوئيد شما گواه باشيد كه ما مسلمانيم). (آلعمران:64)
شهر بن حوشب گويد: روزى حجاج بن يوسف به من گفت: اى شهر ! آيهاى از قرآن مرا سردرگم نموده. گفتم: كدام آيه؟ گفت: آنجا كه مىفرمايد: (و ان من اهل الكتاب الاّ...) ; هيچيك از اهل كتاب نباشد جز اينكه پيش از مرگش به وى ايمان خواهد
آورد. كه حتماً مراد ايمان به پيغمبر اسلام است در صورتى كه بسا من دستور مىدهم يكى از يهود يا نصارى را گردن بزنند و در حال جان كندنش در او خيره مىشوم كه لبى تكان دهد و چيزى بگويد كه دال بر ايمانش باشد ولى چيزى از او نمىشنوم! گفتم: معنى آيه اين نيست كه تو مىپندارى. گفت: پس چيست؟ گفتم: عيسى (ع) پيش از قيامت فرود آيد و تمامى ملل از يهود و نصارى و ديگران به وى ايمان آرند و در نماز به حضرت مهدى (عج) اقتدا كنند. حجاج گفت: اين را از كجا مىگوئى؟ گفتم: از محمد بن على بن الحسين بن على بن ابىطالب(ع) شنيديم. گفت: به خدا سوگند كه از چشمهاى زلال آوردى. (بحار:9/195)
اسلام درباره اهل كتاب ـ جدا از ديگر فرق غير اسلامى ـ احكامى دارد كه ذيلاً خلاصه مىشود:
1 ـ عامّه فقهاى عامّه و اكثر محققين فقهاى شيعه اينها را طاهر مىدانند، در صورتى كه كفر در فقه اسلام يكى از عناوين نجاسات است.
2 ـ از نظر فقه شيعه، قاضى مسلمان مىتواند از اهل كتاب سوگند به كتاب مقدس خودشان را بپذيرد.
3 ـ اگر مسلمانى در مسافرت ، مرگش فرا رسد و مسلمانى در كنارش نباشد و دو گواه از اهل كتاب براى وصيت خود بگيرد، گواهى آنها در محكمه اسلام معتبر است.
4 ـ زناى كتابى با زن مسلمان (گرچه محصن نباشد) مسلتزم حكم اعدام است.
5 ـ ازدواج مرد مسلمان با زن كتابى به ازدواج موقت (و بقولى مطلقاً) جايز است.
6 ـ مسلمان از كتابى ارث مىبرد، حتى مانع از ارث بردن ديگر بازماندگان او كه كتابى باشند نيز مىگردد هرچند خود در طبقه بعد باشد. اما كتابى از مسلمان ارث نمىبرد.
7 ـ حيوانى كه به دست كتابى ذبح شود مذكّى نيست.
8 ـ چون حكومت اسلامى بر اهل كتاب دست يافت آنها را ميان دو امر مخير مىكند: باقى ماندن بر مذهب خويش با پرداخت جزيه، و پذيرفتن دين اسلام. در صورتى كه معامله اسلام با ديگر فرق غير مسلمان تخيير بين پذيرش اسلام و تسليم شدن به مرگ است.
اَهل معروف :
اهل خير ، تلاشگران در انجام كارهاى سودمند ، كسانى كه خيرشان به مردم مىرسد و پيوسته در حد توان خويش از مشكلات ديگران گرهگشائى مىكنند . عنوانى كه در روايات و احاديث مكرر از آن ياد شده و از اين گروه بسى ستايش به عمل آمده است :
ابوعبدالله الصادق (ع) : «انّ للجنة بابا يقال له المعروف ، لا يدخله الاّ اهل المعروف ، و اهل المعروف فى الدنيا اهل المعروف فى الآخرة» (كافى:4/30) . و قال(ع) فى تفسيره : «انّه اذا كان يوم القيامة قيل لهم : هبوا حسناتكم لمن شئتم و ادخلوا الجنّة»: از امام صادق (ع) روايت شده كه: بهشت را درى است به نام «معروف» كه جز اهل خير كسى بدان در به بهشت در نيايد، و كسانى كه در دنيا اهل خير بوده و خيرشان به ديگران مىرسيده است در آخرت نيز بدان صفت باقى خواهند ماند، كه چون روز قيامت فرا رسد به آنها گفته شود: به بهشت درآئيد و پاداش كارهاى نيكتان را به هر كه خواهيد بدهيد . (منلايحضرهالفقيه:2/55)
اهل هَوى:
هوى پرست، كسى كه به دلخواه خويش ـ نه به مقتضاى عقل و شرع ـ زندگى مىكند. از امام كاظم (ع) روايت است كه فرمود: عمل اندك از خردمند مقبول ولى عمل بسيار از اهل هوى و جهالت مردود است. (بحار:1/138)
اهلىّ:
رام شده، مأنوس، مقابل وحشى، حيواناتى كه با آدميان زندگى كنند و درختانى كه در بستانها و خانهها نشانند. فى الحديث: «طير مكة الاهلى لا يذبح» (بحار: 99 / 363). و فيه: «كره اكل لحوم البغال و الحمير الاهلية» (بحار: 6 / 101). و فيه: «ان الله ـ عزوجل ـ احلّ فى الاضحية بمنى الضأن و المعز الاهلية و حرّم فيها الجبلية». (بحار:10/215)
اهلى:
از شعراى شيراز است. مؤلف آتشكده آرَد: مولانا اهلى سرآمد فضلاى زمان و سردفتر فصحاى سخندانان و در فنون شعر در كمال مهارت است.
قصايد مصنوع در مقابل سيد ذو الفقار شيروانى و خواجه سليمان ساوجى در مدح امير عليشير نوائى گفته و به از هر دو گفته است. صاحب ديوان است و مثنوى و تجنيس ذو البحرين و ذو قافيتين گفته، و بالجمله شاعر خوبى است ديوانش حدود ده دوازده هزار بيت بنظر رسيد، گويند اكثر اوقات منزوى زاويه فقر و مسكنت بود و در سن شيخوخت در شيراز وفات يافته و در مقبره خواجه حافظ شيراز مدفون است.
تا دگر آن مست ناز قصد كه دارد كه بازبند قبا سست كرد طرف كله بر شكست
من بجفاى توام شاد كه ليلى بلطفگر همه را داد دل دلشده را دل شكست
(آتشكده آذر چاپ زوّار ص 270)
مثنوى «سحر حلال» و «شمع و پروانه» از اوست. وى قصائد متعدد در مناقب رسول اكرم (ص) و رثاء شهداى كربلاء دارد. رباعيات او بسيار است و از آن ميان مجموعهاى از رباعيات خود را ساقى نامه موسوم كرده است. وى معاصر با شاه اسماعيل و شاه طهماسب صفوى بوده و در سال 942 هـ در گذشت (فرهنگ فارسى معين). و رجوع به حبيب السير و فهرست آن و از سعدى تا جامى و مجالس النفايس شود.
اهليّت:
(مصدر جعلى)، شايستگى. لياقت.
اَهَمّ:
مهمتر. ضرورتر. سخت در اندوه افكنندهتر.
اِهمال:
بخود واگذاشتن. در نامه اميرالمؤمنين (ع) به عثمان بن حنيف آمده: «...او اترك سدى او اُهملُ عابثا؟!». (بحار:40/340)
اهمال: غفلت، تهاون، بى پروائى، سستى و تكاهل: اميرالمؤمنين (ع) فرمود: از اهمال در وظائف بپرهيزيد، مبادا روزى به افسوس دچار گرديد و افسوس سودى نداشته باشد. (بحار: 10 / 89)
اَهنَأ :
گواراتر . هنىءتر . قال ابوعبدالله(ع) : «اذا اكلتم العنب فكلوه حبّةً حبّة ، فانها اهنأ و امرأ»: هنگامى كه انگور مىخوريد آن را دانه دانه بخوريد، كه اين نوع خوردن گواراتر و به هضم و گوارش نزديكتر است . (بحار:66/149)
وعنه (ع) : «لا عيش اهنأ من حسن الخلق» . (بحار:69/400)
اِهواء:
انداختن. «والمؤتفكة اهوى» (نجم:53). فرود آوردن دم شمشير را بر كسى. اشاره كردن به دست. دوست داشتن. افتادن چيزى.
اَهواء:
جِ هوى، كامها، آرزوهاى نفس. (و لا تتبع اهواء الذين لا يعلمون)(جاثيه:18) . اميرالمؤمنين (ع): «انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع و احكام تبتدع ...» . (بحار:2/290)
اهورا مزدا :
در فارسى به صورتهاى : اهورا مزد ، هرمزد ، اورمزد ، هورمزد ، هرمز، به معنى خدا آمده است . در اوستا : اهورمزده ناميده مىشود ، و در سنگنبشتههاى پادشاهان هخامنشى : اثورمزده خوانده شده . اين واژه در فرهنگهاى فارسى ـ علاوه بر اين كه به معنى خدا ضبط شده ـ به معنى راوش و برجيس به معنى ستاره مشترى آوردهاند .
معنى اصلى كلمه سرور دانا است ، و نام خداى بزرگ ايرانيان باستان و زردشتيان كه خالق زمين و آسمان و آفريدگان است . (حاشيه برهان قاطع)
اهوَن:
آسانتر. خوارتر. فى الحديث: «اوحى الله ـ تبارك و تعالى ـ الى داود (ع) انّ اهون ما انا صانع بعالم غير عامل بعلمه ـ اشدّ من سبعين عقوبة ـ ان اخرج من قلبه حلاوة ذكرى»: در حديث آمده كه خداوند به داوود (ع) وحى نمود: آسانترين كارى كه با عالِم بى عمل كنم ـ كه آن از هفتاد كيفر سختتر است ـ آن كه شيرينى عبادتم را از دل او بردارم (بحار:2/32) . (و هو الذى يبدؤ الخلق ثم يعيده و هو اهون عليه) . (روم:27)
اَهيَب:
مهيبتر.
اهيب بن سماع:
از معاريف عرب جاهلى بوده كه بر قبيله خويش زعامت داشته.
روزى حضرت رسول (ص) پس از نماز صبح در مسجد نشسته بود ناگهان عربى از اعراب باديه كه بر شترى سوار بود وارد شد، شتر خويش را به درب مسجد بست و به مسجد درآمد; وى مردى بلند بالا با سرى بزرگ و عمامهاى به سر و روى خود پيچيده، چون چشمش به پيغمبر (ص) افتاد لرزه به اندامش افتاد چنانكه سه بار خواست سخن بگويد نيارست. حضرت دريافت كه وى را هيبت گرفته روى از او برتافت و به گفتگو با ديگرى پرداخت تا اينكه وى آرامش يافت به وى دست داد و فرمود: اكنون آنچه مىخواستى بگوئى بگو. وى چند بيت شعر به مضمون پوزش از آن حالتى كه به وى دست داده بود بخواند. حضرت فرمود: تو اهيب بن سماعى؟ ـ با وجود اينكه تا آن روز وى را نديده بود ـ گفت: آرى من همان اهيب بن سماع غيور ابىالنفس نيرومندم. فرمود: تو همان كسى كه بيشتر افراد قبيلهات در جنگهاى جاهلى و درگيريهاى بيهوده فانى شده و بيش از چند سال و چند ماه نيست كه دست از اين حركات زشت كشيدهاند؟ وى گفت: آرى من همانم. فرمود: به ياد دارى آن خشكسالى و قحطى شديدى كه بر قبيله تو دست داد تا جائى كه چون مهمانى بر شما وارد مىشد آرزو مىكرديد سوسمارى به دام اندازيد و آن را غذاى مهمانتان كنيد، و حتى در بين راه كه مىآمدى بخاطر گذراندى كه حكم خوردن سوسمار در حال
ضرورت از من بپرسى؟ آرى در ضرورت اشكالى ندارد و مهمان پذيرى بهترين خوى است. وى گفت: به خدا سوگند پس از آنچه فرمودى دگر به دنبال دليل ديگرى نباشم كه گوئى تو خود با من بودهاى. پس شهادتين بزبان راند و مسلمان شد. سپس گفت: يا رسول الله مرا بيش از اين آگهى ده كه ايمانم افزون گردد. فرمود: ياد دارى كه روزى به نزد بت خود آمدى و حيوانى بپايش قربان كردى؟ گفت: آرى پدر و مادرم بفدايت! زيرا در آن روز حارث بن ضرار مصطلقى لشكرى فراهم ساخته بود كه به جنگ تو آيد و مرا به مدد خواست، من در اين امر مردد بودم و بر اين شدم كه در اين باره با بتم مشورت كنم باشد كه مرا در اين امر راهنما شود، پس خاضعانه در برابرش بايستادم و بپايش قربان كردم و با آن مشورت نمودم ناگهان صيحهاى از آن شنيدم كه مو به اندامم راست شد و همى گفت: به نزديك من ميا و برگرد و پند سودمندم را بگوش دل بشنو: اين پيغمبر بحق است، بزودى بسويش بشتاب و بدست وى ايمان آر تا از خطر قيامت برهى. من چون شنيدم به خانه بازگشتم و اين راز به كس نگفتم، روز بعد مجدداً به نزد بت رفتم و همان مراسم دوباره برگزار نمودم، باز همان صدا و همان سخن از او بشنيدم; فرداى آن روز بر شتر خويش سوار شدم و سلاح بتن كرده اين راه دراز بپيمودم تا اكنون كه بخدمت شما رسيدم. حضرت فرمود: اكنون از نو شهادتين بگو. وى اين بار از صميم قلب شهادتين بگفت و مسلمانى تمام عيار گشت.
آنگاه پيغمبر(ص) على را فرمود: دستش بگير و او را بيرون بر و قرآن به وى بياموز. اهيب گفت: يا رسول الله حارث بن ضرار لشكرى مجهز نموده كه در مدينه به شما حمله كند، سپاهى با من فرست تا شر وى را دفع سازيم. پس پيغمبر (ص) على را با جمعى بهمراه وى فرستاد. آنان بسوى ضرار شتافتند و بر او تاخته او را مغلوب نمودند و پيروزمندانه با اموال و مواشى آنها كه به غنيمت گرفته بودند باز آمدند. (بحار:21/375)
اَى:
به هر دو زبان (فارسى و عربى) حرف ندا است. بعربى حرف تفسير نيز باشد.
اِى:
حرف ايجاب بمعنى نعم. بفارسى: آرى . (و يستنبؤونك احقّ هو قل اى و ربّى انّه لحقّ) . (يونس:53)
اَىّ:
اسم معرب و بعضى آن را مبنى دانستهاند و براى استفهام آيد در عاقل و غير عاقل و بمعنى كدام مىباشد مانند «ايّهم اخوك» . و (فباىّ حديث بعده يؤمنون). و به اين معنى گاه مخفف آيد. و براى شرط مانند (اياما تدعو فله الاسماء الحسنى) و بمعنى الذى مانند «ايّهم فى الدار اخوك» . و گاه دال بر معنى كمال باشد، در اين صورت صفت نكره واقع مىشود مانند «مررت برجل، اىّ رجل» ، اى كامل فى صفات الرجل. و اگر در معرفه باشد هميشه منصوب آيد بنابر حاليّت مانند «مررت بعبدالله، اى رجل» ، أى كاملاً، و گويى «اى مراة جاءك» . گاهى بطريق حكايت و سؤال از نكره آيد و در اين صورت در اعراب و تذكير و تأنيث و افراد و تثنيه و جمع تابع محكى عنه خود خواهد بود. نحو «اذا قيل لك مر بى رجل قلت اى يا فتى» ; و همچنين در حالت نصب اياً و در حالت جر اىّ و در تأنيث اَيّة و در تثنيه ايّان و ايّتان و ايّين و ايّتين و در جمع ايّون و ايّين و ايّات و ايّات ]ت ت[. و گاهى براى حرف ندا و ميان منادى معرف باللام آيد نحو «يا ايّها الرجل» برفع الرجل لانه صفة اىّ و هو مبنى على الضم و يجوز النصب ايضاً چنانكه گويند «يا ايها الرجل اقبل» . و گاه بر آن كاف داخل شود پس بمعنى كم خبريه باشد بمعنى بسا و تنوين آن را بر صورت نون نويسند و در آن لغاتى است كاين و كيئين و كائن و كاى و كاء چنانكه گويند «كاين رجلا» و «كائن رجل» يعنى بسا مرد و بمعنى كم استفهام نيز آيد. (منتهى الارب) ( ناظم الاطباء)
اِيّا:
اسم مبهم است و همه ضمائر منصوب بدان متصل گردد: ايّاك ايّاكما ايّاكم ...
اياب:
بازگشتن. بازگشت. (انّ الينا ايابهم) . (غاشيه:25)
اياد:
پشتيبان، آنچه بدان قوّت باشد، پناه. «هو فى اياد الله»: فى حرزه و ستره. ميمنة و ميسرة لشكر.
اِياس:
نا اميد شدن. فى الحديث : «ان من الكبائر الاياس من روح الله»: از جمله گناهان كبيره نوميدى از رحمت خدا است . (بحار:88/26)
ايا صوفيه:
يا ايا صوفيا مسجدى است معروف در استانبول و آن در قديم كليسائى بوده كه بسال 532 و بنام صوفيه قدّيسه ساخته شده و در سال 857 هـ ق توسط سلطان محمد خان ثانى هنگام فتح استانبول به مسجد تبديل شده و آن پادشاه يك مناره و يك مدرسه بر آن افزود و سلطان بايزيد مناره ديگرى را ساخت و مدرسه را وسعت داد. (دهخدا)
اِيّاك:
تو را، ضمير منصوب منفصل مفرد مذكر مخاطب. (اياك نعبد و اياك نستعين)تو را مىپرستيم و تو را بمدد مىخوانيم.
اياك اعنى و اسمعى يا جاره:
مرادم توأى ولى اى همسرم تو بشنو. از امثال دارجه عرب است و آن را در موردى بكار برند كه يكى بظاهر روى سخنش به كسى باشد و در حقيقت ديگرى را منظور داشته باشد.
ابن عباس گفت: قرآن بقرار «اياك اعنى و اسمعى يا جاره» نازل شده كه مخاطب رسول (ص) و مراد به آن مردم است. از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: خداوند پيغمبرش را به «اياك اعنى و اسمعى يا جاره» مبعوث نمود. (بحار: 17 و 71 و 83)
اِيالَت:
ايالة، سياست نگاهداشتن. سياست راندن به. والى شدن بر قومى.
اِيالَت:
جائى كه داراى چندين حاكمنشين و ولايت باشد مانند ايالت آذربايجان كه داراى چندين ولايت و حاكمنشين است از قبيل خوى و اروميه و سلماس...
حسن ايالت: نيكو فرمانروائى.
ايّام:
جِ يوم، روزها. (و تلك الايّام نداولها بين الناس) (آل عمران: 140). اميرالمؤمنين (ع): «تزوّدوا فى ايام الفناء لايّام البقاء»: در روزهاى گذشتنى توشه برگيريد براى روزهاى ماندنى . (نهج:خطبه157)
ايّام الله:
روزهاى ويژه خداوند. (و لقد ارسلنا موسى بآياتنا ان اخرج قومك من الظلمات الى النور و ذكرهم بايام الله...)(ابراهيم:5). مراد از ايام الله در اين آيه وقايع هولناكى است كه در امتهاى گذشته رخ داده، مانند بلاهائى كه بر قوم نوح ، هود و صالح نازل گرديد، يعنى مردم را به يادآورى آن وقايع از ارتكاب موجبات آن بلاها بر حذر دار. و بقولى مراد نعمتهاى خداوند است كه يادآورى آنها موجب تسليم به بندگى خداوند مىگردد. (مجمع البيان)
از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) روايت شده كه: «ايام الله ثلاثة: يوم القائم و يوم الكرّة و يوم القيامة» روزهاى خدا سه است: روز قيام قائم و روز رجعت و روز قيامت. (قاموس قرآن)
ايّام البيض:
روزهاى سفيد. صفت به حال متعلق موصوف است، يعنى روزهائى كه شبهايش سفيد است. مراد، سيزدهم و چهاردم و پانزدهم ماه قمرى است كه شبهاى مهتاب دارند. ايام البيض ماههاى رجب، شعبان و رمضان داراى فضيلتى ويژهاند كه در كتب حديث بيان شده است.
رسول الله (ص): «قال لى جبرئيل (ع) اوصيك ان تأمر امتك ان يصوموا ثلاثة ايام البيض من كل شهر: الثالث عشر و الرابع عشر و الخامس عشر»: از رسول خدا (ص) روايت شده كه فرمود: جبرئيل (ع) مرا گفت: تو را سفارش مىكنم كه امتت را بفرمائى سه روزى را كه شبهاشان سپيد است: سيزده و چهارده و پانزده هر ماه را روزه بدارند . (بحار:95/364)
به «بيض» نيز رجوع شود.
ايام تشريق:
ايام سوى مشرق شدن، روزهائى كه در آنها گوشت قديد (رو به آفتاب بر سنگها خشك) كنند. روز دهم ذيحجه، عيد قربان و دو روزبعد از آن. مرحوم شهيد گفته: ايام تشريق در منى چهار روز (از دهم تا سيزدهم) و در ديگر بلاد سه روز (تا دوازدهم) است. و يا بدين جهت اين ايام را تشريق گويند كه تا آفتاب تابان نشود (شروق نكند) ، قربانى را نحر نكنند.
ايام معلومات و ايام معدودات:
چند روز معين و چند روز اندك. عبارت نخست، تنها يكبار در قرآن آمده است: (ليشهدوا منافع لهم و يذكروا اسم الله فى ايام معلومات على ما رزقهم من بهيمة الانعام) . (حج:28)
از حماد پسر عيسى روايت كردهاند كه گفت: از امام جعفر صادق (ع) شنيدم كه مىگفت: على (ع) درباره (و يذكروا اسم الله فى ايام معلومات) مىگفت: منظور روزهاى دهگانه يعنى ده روز نخست ماه ذى الحجه است. همين معنى را شيخ طوسى نيز به روايت از امام باقر (ع) و حسن بصرى و قتاده آورده است. در روايت ديگر از امام صادق (ع) آمده است كه «ايام معلومات» همان «ايام التشريق» يعنى سه روز از عيد قربان است. ايام معدودات دوبار در قرآن به كار رفته است. يكبار در آيه 184 سوره بقره: (اياماً معدودات فمن كان منكم مريضاً...) و بار ديگر در آيه 24 آل عمران: (قالوا لن تمسنا النار الا اياماً معدودات). كاربرد اياماً معدودات در اين آيه، با آيه اول فرق دارد. عبارت آيه اول را طبرسى گويد: يعنى سه روز پس از عيد قربان و به گفته او اين معنى از ائمه (ع) روايت شده است.
ايامى:
جِ ايّم، زنان بى شوهر. (و انكحوا الايامى منكم و الصالحين من عبادكم و امائكم): پسران و دختران عزبتان و نيز غلامان و كنيزان صالحتان را به تزويج يكديگر درآورده امكان ازدواجشان فراهم سازيد ... (نور:32)
اِيبَك:
بت را گويند و به عربى صنم خوانند، به مجاز به معنى معشوق. غلام و قاصد.
ايتاء:
آوردن. پاداش دادن. (ان الله يأمر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى)(نحل:90). ابو جعفر (ع): «بُنِىَ الاسلام على خمس: اقام الصلاة و ايتاء الزكاة و حج البيت و صوم شهر رمضان و الولاية ...» . (بحار:68/376)
اِيتار:
زه كردن كمان را. «كان على (ع) يؤتر على راحلته اذا جدّ به السير»: على (ع) ـ هنگامى كه مىبايست راه را به سرعت بپيمايد ـ در حال سوارى زه به كمان مىكرد. (بحار:84/96)
اَيتام:
جِ يتيم. در وصيت اميرالمؤمنين(ع) به فرزندان آمده: «الله الله فى الايتام فلا تغبوا افواههم و لا يضيعوا بحضرتكم»: خداى را خداى را در مورد يتيمان مراقب باشيد، مبادا يك روز در ميان غذا به دهانشان برسد، مبادا در مراى و منظرتان ضايع گردند . (بحار:75/12)
اِيتلاء:
سوگند خوردن. «ولا يأتل اولوا الفضل منكم و السعة ان يؤتوا اولى القربى و المساكين». (نور:22)
اِيتِمار:
ائتمار، فرمانبردارى نمودن. از رأى خود كارى كردن. با يكديگر مشورت كردن. كنكاش نمودن.