فهرست اسامى ايلخانان در ايران:
1 ـ هولاكو خان بن تولوى بن چنگيز از 651 تا 663 .2 ـ اباقاخان هولاكو از 663 تا 680 .
3 ـ سلطان احمد تكودار بن هولاكو از 380 تا 883 .4 ـ ارغون خان بن اباقا از 683 تا 690 .
5 ـ گيخاتون بن اباقا از 690 تا 694 .6 ـ بايدوخان ابن طرغان بن هولاكو از جمادى الاولى 694 تا ذيقعده 694 .
7 ـ غازان بن ارغون از 694 تا 703 .8 ـ اولجايتو خدابنده بن ارغون از 703 تا 716 .
9 ـ ابوسعيد بهادرخان بن اولجايتو از 716 تا 736 .10 ـ ارپاوگان... بن ارتوبوكابن تولوى از 736 تا 736 .
11 ـ موسى خان بن على بن پايدو از شوال تا 14 ذيحجه 736 .12 ـ محمد خان... بن منگوتيمور بن هولاكو... ذيحجه 737...
13 ـ ساتى بيك دختر اولجايتو ذيحجه 739 تا 741 .14 ـ شاه جهان تيمور بن آلا فرنگ بن گيخاتو ذيحجه 739 تا 740 .
15 ـ سليمان خان... بن يشموت بن هولاكو ذيحجه 741 تا 745 .16 ـ طغا تيمور خان ز 736 تا 753 .
17 ـ انوشيروان عادل از 744 تا 756.
(از تاريخ عباس اقبال ص 552)
آيات و روايات درباره ايمان بسيار است كه محض رعايت ايجاز و اختصار به چند آيه و تعدادى روايت بسنده مىشود:
(آمن الرسول بما انزل اليه من ربه...); پيامبر بدانچه كه از سوى خدا بر او نازل شده ايمان آورد و مؤمنان (نيز) همگى به خدا و فرشتگان و پيامبران و كتابهايش ايمان آوردند. (بقره:285)(فمن آمن و اصلح فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون) ; كسانى كه به خدا و پيامبرانش ايمان آورند و رفتارى شايسته داشته باشند بيمى بر آنها نباشد و اندوهى آنان را دست ندهد. (انعام:48)
(و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى) ; البته بر آنكس كه توبه كند و به خدا ايمان آرد و نكوكار گردد و درست به راه هدايت رود مغفرت و آمرزش من بسيار است. (طه:82)(و لو شاء ربّك لآمن من فى الارض كلهم جميعا) ; اگر خداى تو ـ اى محمد كه آرزو مىكنى همه مردم مؤمن باشند ـ مىخواست همه مردم روى زمين ايمان مىآوردند. تو مىخواهى كه به اكراه مردم ايمان آرند؟! (يونس:99)
(و من الناس من يقول آمنا بالله و باليوم الآخر و ما هم بمؤمنين) ; گروهى از مردم گويند كه ما به خدا و روز قيامت ايمان آورديم در صورتى كه آنان بحقيقت ايمان نياوردهاند. (بقره:8)(انما المؤمنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و اذا تليت...) ; مؤمنان كسانيند كه چون ذكرى از خدا شود دلهاشان ترسان و لرزان گردد و چون آيات او بر آنان تلاوت شود بر ايمان آنها بيفزايد و در هر كار به خداى خويش توكل كنند. آنانكه نماز را بپاى دارند و از آنچه روزيشان كردهايم انفاق كنند. آنان همان مؤمنان راستيناند كه در نزد پروردگارشان داراى درجاتند و شايسته مغفرت و روزى بزرگند. (انفال:2ـ3)
از حضرت رسول (ص) روايت است كه فرمود: ايمان عبارت است از اين كه خدا و روز جزا و فرشتگان و كتاب (آسمانى خدا) و پيامبران و مرگ و زندگى پس از مرگ را پذيرفته و باور داشته باشى و به بهشت و دوزخ و حساب و ميزان مؤمن باشى و مقدرات الهى را چه خير و چه شر پذيرا باشى كه اگر چنين بودى ايمان آوردهاى. (كنزالعمال:1/26)و از آن حضرت است كه فرمود: ايمان به خدا عبارت است از: معرفت به قلب و گفتار به زبان و عمل به اركان (دين) . (كنزالعمال:1/23)
و نيز از آن حضرت است كه فرمود: ايمان به اين نيست كه در آرزو(ى مزاياى آن) بسر برى و (يا) خود را (به نمائى دروغين) زيور دهى بلكه آن چيزى است كه در دل بسى بزرگ و ارجمند بوده و عمل گواه آن باشد. (كنز:1/25)پنج خصلت از ايمان است كه اگر كسى فاقد آن پنج بود ايمان ندارد: در برابر فرمان خدا تسليم بودن و از قضاى پروردگار خوشنود بودن و امور خود را به خدا واگذار نمودن و بخدا توكل داشتن و در اولين برخورد با رويدادها شكيبا بودن. (كنز:1/37)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: ايمان مؤمن به كمال نرسد مگر اينكه فراخى نعمت را آزمايش خود داند و بلا را نعمت شمارد. (غرر)عجلان ابى صالح گويد: به امام صادق(ع) عرض كردم: مرا بر حدود (مرزهاى) ايمان آگاه ساز. فرمود: شهادت به وحدانيّت خدا و نبوّت محمد (ص) و اقرار به تمامى آنچه كه از جانب خدا آمده و نمازهاى پنجگانه و اداى زكوة و روزه ماه رمضان و حج خانه خدا و دوستى با دوست ما و دشمنى با دشمن ما و داخل شدن در جرگه راستان و راستگويان.
پيغمبر (ص) فرمود: كسى كه وضويش را بطور صحيح بسازد و نمازش را نيكو ادا كند و زكوة مالش را بپردازد و زبانش را نگه دارد و چشمش را از حرام باز دارد و از گناهانش استغفار نمايد و وظيفه خير خواهى نسبت به خاندان پيغمبرش ادا كند چنين كسى حقايق ايمان را تكميل نموده و درهاى بهشت بروى اين كس باز است.محمد بن حكيم گويد: به امام كاظم (ع) عرض كردم: آيا گناهان كبيره انسان را از ايمان بيرون مىبرد؟ فرمود: آرى، و از كبيره پائينتر نيز، چه پيغمبر (ص) فرمود: زناكار هنگامى كه زنا مىكند مؤمن نيست و دزد هنگامى كه دزدى مىكند مؤمن نيست.
محمد بن بريد بانى گويد: در خدمت امام صادق (ع) بودم كه جمعى از علماى اهل سنت از قبيل عمر بن قيس ماصر و ابو حنيفه و عمر بن زرّ با گروهى از يارانشان وارد شدند از حضرت راجع به ايمان (كه آيا بين ايمان و كفر واسطهاى هست) سؤال كردند، حضرت فرمود: پيغمبر (ص) فرموده هنگامى كه زناكار زنا مىكند و يا دزد دزدى مىكند و يا شرابخوار شراب مىنوشد مؤمن نيست. عمر بن زرّ گفت: پس اينها را چه بناميم؟ فرمود: همان نامى كه خداوند آنها را بدان خوانده، سارق، زانى، (نه كافر و نه مؤمن).از امام صادق (ع) نقل است كه: عابدى در بنى اسرائيل بود كه داراى ايمانى استوار بود، اتفاقاً زنى از بنى اسرائيل مهمان او شد، در طول شب همى هواى نفس وى را تحريك مىكرد كه بطرف آن زن برود و او يكى از انگشتان خويش را به آتش نزديك مىكرد تا صبح شد، به زن گفت: برو كه بد مهمانى بودى.
امام صادق (ع) فرمود: خداوند نبوّت را جبلّى (و ذاتى) پيغمبران ساخت كه هرگز از آن برنمىگردند و وصايت را جبلى (و ذاتى) اوصيا كرده كه از آن برنخواهند گشت و بعضى از مؤمنان ايمان را جبلّى (و ذاتى) آنان كرده كه بهيچ وجه از ايمانشان دست برندارند، ولى بعضى مؤمنان ايمانشان عاريه و موقّت است كه اگر دعا كنند و در دعاشان اصرار ورزند (از خدا بخواهند كه آنها را بر ايمان ثابت بدارد) با ايمان بميرند.امام باقر (ع) فرمود: هر كس چهل روز ايمانش را به خدا خالص گرداند خداوند او را به دنيا بىرغبت سازد و به او بينشى دهد كه درد و درمان خويش را بداند و حكمت را در دلش جاى دهد و زبانش را به حكمت جارى سازد.
پيغمبر اكرم (ص) به على (ع) فرمود بنويس. عرض كرد: چه بنويسم؟ فرمود: بنويس «بسم الله الرحمن الرحيم الايمان ما وقّر فى القلوب و صدّقه الاعمال و الاسلام ما جرى على اللسان و حلّت به المناكحة» ; ايمان چيزى است كه در دل آدمى جاى دارد و اعمال او بر آن گواهند و اسلام چيزى است كه به زبان جارى مىشود و ازدواج بدان حلال مىگردد.امام صادق (ع) فرمود: ملعون است ملعون، كسى كه بگويد: ايمان گفتار تنها است بدون كردار. ابو عمرو زبيرى گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم آيا ايمان گفتار توأم با عمل است يا گفتار تنها؟ فرمود: ايمان همهاش عمل است و گفتار خود بخشى از عمل است كه جزء ايمان مىباشد.
زراره گويد: به حضرت صادق (ع) عرض كردم: پيغمبر (ص) فرمود: هنگامى كه زناكار زنا مىكند ايمان ندارد، معنى آن چيست؟ فرمود: روح ايمان از او جدا مىشود. عرض كردم: روح ايمان چيست؟ فرمود: بسا مىشود كه آدمى به كارى (بد) تصميم مىگيرد، به خود مىانديشد و سپس خويشتن را از آن بازمىدارد و خود را از آن نهى مىكند. گفتم: آرى چنين است . فرمود: اين (حالت توان خوددارى) همان روح ايمان است.عبد الرحيم قصير گويد: نامهاى به حضرت صادق (ع) نوشتم و در آن نامه از حضرت پرسيدم كه ايمان چيست؟ و نامه را به دست عبدالملك دادم بنزد حضرت برد. حضرت در پاسخ چنين نوشت: خدا تو را رحمت كند از ايمان پرسيده بودى، ايمان همان اقرار به زبان است و دل بستن به آن و عمل كردن به اركان دين، و ايمان اجزائش بهم پيوسته است و آن خود يك خانه است (كه آدمى در آن درآيد) و همچنين اسلام نيز خانهاى است چنانكه كفر نيز خانهاى است و بسا شود كه يك بنده مسلمان باشد ولى هنوز مؤمن نباشد ولى تا مسلمان نباشد مؤمن نخواهد بود پس اسلام پيش از ايمان است و با ايمان شريك است و (نظر به اينكه عمل از اجزاء ايمان است) اگر بندهاى مرتكب گناهى چه كبيره و چه صغيره شد از ايمان بيرون مىرود و نام ايمان از او مىافتد ولى نام اسلام همچنان بر او ثابت است: اگر توبه كرد و از تقصير خويش پوزش طلبيد به خانه اسلام بازمىگردد.
و تنها چيزى كه او را به كفر مىكشاند انكار عقايد اسلام و حرام دانستن حلال و حلال دانستن حرام اسلام و دل بستن بدان است كه در اين صورت از اسلام و ايمان بيرون رود و به كفر وارد شود...امام صادق (ع) فرمود: ايمان همان انجام واجبات و اجتناب از گناهان كبيره است «و الايمان، هو معرفة بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالاركان» (ايمان عبارت است از معرفت قلبى و اعتراف به زبان و عمل به دستورات دين) و اقرار به عذاب قبر و منكر و نكير و زنده شدن پس از مرگ و حساب و صراط و ميزان، و ايمان به خدا صورت نبندد جز به بيزارى از دشمنان خدا.
از امام صادق (ع) سؤال شد ايمان چيست؟ فرمود: اين كه از عظمت خداوند آنچه را كه به حسّ ظاهر درنيايد باور كنى بدانگونه كه محسوسات خود را باور مىكنى.از حضرت رضا (ع) روايت شده كه فرمود: اگر گفته شود: خداوند به چه منظور مردمان را به اعتراف به خودش و به پيامبران و اولياء معصوم و احكام دينش امر فرموده؟ در پاسخ گفته مىشود: جهات فراوانى منظور بوده است ، از آن جمله اينكه اگر مردم به خدا ايمان نداشته باشند از گناهان بزرگ اجتناب نورزند و هنگام هيجان شهوت از هيچكس باك نداشته به هر جنايت و فساد دست زنند و به يكديگر ظلم كنند و در اين صورت فساد گسترش يابد و نظام زندگى از هم بپاشد و هر يك به ديگرى تجاوز كند، جان و مال و ناموس مردم دستخوش تعدى و تجاوز گردد، قتل ناحق به اوج رسد و جهان به صورت وحشتكدهاى درآيد.
و از جمله فوايد ايمان به خدا اين كه خداوند حكيم است و حكمت اقتضا كند كه مردم را از فساد جلوگيرى نموده به درستكارى و شايستگى سوق دهد و مردمان را از ظلم و قباحت بازدارد و اين امر محقق نگردد مگر اينكه امر و نهيى باشد، و تا مردم امر كننده و نهى كننده را پذيرا نبوده و به وى مؤمن نباشند آن امر و نهى عملى نخواهد بود، و ديگر فايده ايمان به خدا آنكه مردم ممكن است در آشكار از يكديگر بترسند يا شرم كنند ولى دور از چشم يكديگر و در پنهانى بايستى كسى را ناظر بر خويش دانند تا دست از فساد بكشند وگرنه نظم و امنيت از ميان جامعه رخت بربندد، زيرا آنان در خلوت به يكديگر خيانت كنند.اميرالمؤمنين (ع) فرمود: به بركت ايمان مىتوان به كارهاى شايسته راه يافت و بر اثر اعمال شايسته راه ايمان را توان جست.
نيز از آن حضرت آمده كه ايمان را چهار ركن است: توكل به خدا و واگذار نمودن كار به خدا و راضى بودن به قضاى خدا و تسليم بودن در برابر امر خداوند عزّوجل.و از آن حضرت است كه خداوند ايمان را بر چهار ستون قرار داده: بر صبر و يقين و عدل و جهاد.
امام صادق (ع) فرمود: هر چيزى در برابر شخص با ايمان بيمناك است و از او مىترسد زيرا وى به دين خويش نيرومند است، و خود از هيچ چيز بيم ندارد، و اين نشان هر مؤمن است.ابن عباس گويد: پيشتازان در ايمان سه نفرند: حزقيل، مؤمن آل فرعون در امت موسى ، و حبيب، مؤمن آل ياسين در امت عيسى ، و علىّ بن ابى طالب (ع) كه افضل آنها است در امت محمد (ص). (بحار: 10 و 3 و 67 و 77 و 68 و 69 و 14 و 70 و 50 و 24)
اميرالمؤمنين (ع): «فرض الله الايمان تطهيرا من الشرك. (نهج : حكمت 252)«ان الايمان يبدو لُمظَةً (اللمظة مثل النكتة او نحوها من البياض) فى القلب، كلما ازداد الايمان ازدادت اللمظة» . (نهج : غرائب كلامه)
«لا يصدق ايمان عبد حتى يكون بما فى يد الله اوثق منه بما فى يده» (نهج : حكمت 310). «الايمان ان تؤثر الصدق حيث يضرّك على الكذب حيث ينفعك ، و ان لا يكون فى حديثك فضل عن عملك، و ان تتّقى الله فى حديث غيرك» (نهج : حكمت 458) . «مجالسة اهل الهوى منسأة للايمان و محضرة للشيطان» (نهج : خطبه 86). «جانبوا الكذب فانه مجانب للايمان، و لا تحاسدوا فان الحسد يأكل الايمان كما تأكل النار الحطب» (نهج : خطبه 86). «ان افضل ما توسّل به المتوسلون الى الله ـ سبحانه و تعالى ـ الايمان به و برسوله، و الجهاد فى سبيله ...» (نهج : خطبه 110) . «لا يستقيم ايمان عبد حتى يستقيم قلبه، و لا يستقيم قلبه حتى يستقيم لسانه ...» . (نهج : خطبه 176)
«درجات ايمان»
زيد زرّاد گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: بيم آن را دارم كه ما مؤمن نباشيم. فرمود: چرا؟ عرض كردم: زيرا در ميان خودمان كسى را كه برادر دينى خويش را بر مالش مقدم دارد نمىبينم، و پول در نزد ما از برادرمان عزيزتر است، آن هم برادرىاى كه در سايه دوستى امير المؤمنين و موالات آن حضرت برقرار شده است . فرمود: خير، چنين نيست، شما مؤمنيد ولى ايمانى كه به كمال نرسيده است، و آنگاه ايمان مؤمنان به سرحد كمال رسد كه قائم ما ظاهر شود كه در آن هنگام افكار پريشانتان گرد آيد و به كمال ايمان دست يابيد و اگر در روى زمين مؤمنان كامل الايمان نبودند خداوند ما را از شما مىگرفت و بسوى خود بالا مىبرد. سوگند به آنكه جانم به دست او است همانا در گوشه و كنار زمين مؤمنانى هستند كه همه دنيا بنزد آنان با بال مگسى برابر است و اگر دنيا و آنچه در آن است و بر آن است زر سرخ شود و به گردنشان آويخته باشد و سپس از گردنشان بيفتد نپندارى كه چيزى را از دست دادهاند و چه چيزى را از دست دادهاند. صباح بن سيّابه گويد: امام صادق (ع) به ما (يارانش) مىفرمود: چرا نسبت به يكديگر اظهار نفرت و بيزارى مىكنيد؟! (چون كمبودى در كسى ديديد وى را به بى ايمانى متهم مىسازيد) مؤمنان برخى بر برخى افضلند، بعضى بيشتر نماز مىخوانند (و بعضى كمتر و) بعضى بصيرتشان در معارف دين بر بعضى بيشتر است، اينها درجات ايمان است.قاسم صيقل از يكى از ياران امام صادق(ع) نقل كند كه گفت: روزى در محضر امام نشسته بوديم و درباره يكى از دوستانمان سخن مىگفتيم و يكى از ما مىگفت: وى سست ايمان است. حضرت فرمود: اگر چنانچه عمل آنكه از شما پائينتر است مقبول نباشد تا اينكه مثل شما باشد پس عمل شما نيز نبايد قبول گردد تا مثل ما شويد.
عبدالعزيز قراطيسى گويد: امام صادق(ع) به من فرمود: ايمان را ده درجه است بسان نردبانى كه داراى ده پله باشد، مؤمن اين درجات را يكى پس از ديگرى بالا مىرود، پس آنكه دو پله را طى كرده نبايد به آنكه در پله نخست است بگويد تو ايمان ندارى و همچنين آنكه سه پله طى كرده حق ندارد به آنكه دو پله گذرانيده است چنين گويد، زيرا اگر تو پائينتر از خود را نوميد سازى و او را از پله پرتاب كنى آنكه بالاتر از تو است نيز تو را پرتاب كند، و بر تو است كه چون يكى را ديدى كه از تو پائينتر است دستش را گرفته وى را به آرامى به خود رسانى و هيچگاه بارى را كه تحملش ندارد بر او منه كه در اين صورت كمرش را بشكنى و بستن آن شكسته به عهده تو خواهد بود. و در حديث ديگر پس از آنكه حضرت درجات دهگانه ايمان را به عبد العزيز بيان نمود فرمود: سلمان در درجه دهم و ابوذر در درجه نهم و مقداد در درجه هشتم بود.
و از آن حضرت نقل است كه فرمود: مؤمن دو نوع است: مؤمنى كه پيمان بندگى خود را با خدا تحقق بخشيده و به شرطش وفا كرده چنانكه فرمود: (رجال صدقوا ما
عاهدوا الله عليه) چنين مؤمنى هول و هراس دنيا و آخرت به وى نرسد و ديگران را نيز شفاعت كند و خود به شفاعت نيازمند نباشد. و مؤمن ديگرى كه بسان شاخه گندم و جو گاه كج شود و گاهى راست گردد اين كسى است كه به گرفتاريهاى دنيا و آخرت دچار شود و كسى را نتواند شفاعت كند و خود مشمول شفاعت باشد. (بحار: 67 و 69)
(ولا تنقضوا الايمان بعد توكيدها): هر كه بدعتى در دين افكند، يا بدعتگذارى را پناه بدهد، خداوند، هيچ عملى را خواه واجب و خواه مستحب از او نپذيرد (نحل:91) . (ولا تجعلوا الله عرضة لايمانكم)(بقرة:224) . (فمن لم يجد فصيام ثلاثة ايام ، ذلك كفّارة ايمانكم اذا حلفتم): چهار خصلت است كه در هر كه بود خداوند خانهاى را در بهشت برايش بنا مىكند: پناه دادن به يتيم، و رحم بر ضعيف، و مهربانى با پدر و مادر، و مدارا كردن با برده خود (مائده:89) . (انّ الذين يشترون بعهدالله و ايمانهم ثمنا قليلا اولئك لا خلاق لهم فى الآخرة) . (آلعمران:77)
طاق كسرى مقر معمولى شاهنشاه بود. حيرت و اعجاب بينندگان بيشتر بعلت عظمت و شكوه و ضخامت اضلاع آن است.
مسلمانان پس از فتح تيسفون ايوان مداين (طاق كسرى) را براى مسجد اختيار كردند و گويند امير المؤمنين على (ع) در همين ايوان نماز بجا آورد. (فرهنگ فارسى دكتر محمد معين)ايوان كسرى را در مداين ... شاپور ذوالاكتاف بنا كرد و از بعد او چند پادشاه عمارت همى كردند تا بر دست نوشيروان عادل تمام شد. (نوروزنامه)
وى شخصيتى بزرگوار و دانشمند بوده كه روات شيعه از او روايات زيادى نقل كرده و به روايتش اعتماد داشتهاند و كتاب نوادر در احكام از نوشتههاى او است.
پدرش نوح بن درّاج در كوفه قضاوت مىكرده و مردى صحيح الاعتقاد بوده است. (جامع الرواة)
خلاصه آيات مربوطه به ضميمه تفاسير آنكه: وى مورد آزمايش خداوند قرار گرفت و به انواع بلا و محنت از قبيل بيمارى و از بين رفتن اولاد و اموال دچار گشت و در تمامى مراحل آنچنان صبر نمود كه هرگز شكوه نكرد و از عبادت پروردگار سست نگشت و هنگامى كه محنت و بليه به اوج خود رسيد كه مورد شماتت دشمن قرار گرفت و بنقلى همسرش در جستجوى پزشكى برآمد كه ايوب را درمان كند ابليس بصورت پزشك بر وى ظاهر گرديد و به وى گفت من او را درمان كنم و از او مزدى نخواهم جز اينكه پس از بهبودى بگويد تو مرا شفا دادى. زن پذيرفت و چون به نزد ايوب بازگشت و ماجرا را به وى گفت ايوب به خشم آمد و سوگند ياد كرد كه صد ضرب تازيانه به وى زند. و بقولى همسرش پى كارى رفته بود دير كرد و ايوب كه سخت رنجور بود و تنها پرستارش را نيافت چنين سوگند ياد كرد، در اين حال ايوب با صداى بلند گفت: (انّى مسّنى الضرّ و انت ارحم الراحمين) ; پروردگارا! مرا رنج و محنت رسيد و تو از هر مهربان مهربانترى. پس خداوند نداى وى را پاسخ اجابت گفت، چنانكه فرمود: (فاستجبنا له فكشفنا ما به من ضر...); پس ما او را اجابت نموديم و هر رنج و محنتى كه داشت از او برطرف ساختيم و افراد خانواده ـ و اموال و مواشى ـ او را و نيز دو چندان را از راه مهر و محبت به وى بازگردانديم. (اركض برجلك ...) از بستر بيمارى برخيز و گامها را تند بردار و اين آب ـ كه گويند دو چشمه از زير پاى ايوب بجوشيد ـ جهت شستشو و آشاميدنت ـ بدان خود را شستشو ده و از آن بنوش ـ و تا سوگندت را نشكسته باشى دسته تركهاى
به دست گير و يكباره به همسرت بزن. ما ايوب را مردى شكيبا و بندهاى نيكو يافتيم زيرا او مدام رو به ما مىداشت. (انبيا و ص و مجمع البيان).
از امام صادق (ع) روايت است كه خداوند فرمود : بندهام ايوب آنچنانست كه هر نعمتى از من به وى ميرسد بيشتر مرا سپاس مىگويد. شيطان گفت: تو بلا را بر او مسلط ساز و ببين چگونه صبر مىكند؟ پس خداوند بلا را بر شتران و بردگانش مسلط نمود آنچنانكه بيش از يك برده بجا نماند. چون خبر به ايوب رسيد، گفت: سپاس خداوندى را كه داد و سپاس خداوندى كه بازپس گرفت. شيطان گفت: اسبانش بنزدش عزيزترند، بلا را بر آنها فرست. بلا به جان اسبان افتاد كه همه تلف شدند. ايوب گفت: شكر خدائى را كه عطا نمود و بازستد. اين بار بلا بر گاو و گوسفند و مزارع و زمين و اهل و اولادش مسلط گشت كه همه را از ميان برد و خود نيز سخت بيمار شد، دوستان پيرامونش گرد آمده گفتند: ما بظاهر تو را بهتر و خير انديشتر و سالمتر از هر كس مىدانستيم نكند در نهان مرتكب گناهى شدهاى و اين پيامد آن گناه است و ما نمىدانيم؟! آنگاه ايوب از سرزنش آنان بيتاب گشت و از خدا خواست او را از بلا رهائى بخشد. پس خداوند وى را شفا داد و همه آنچه را كه از او گرفته بود بدو بازپس داد. (بحار:12/250)
در اصطلاح علم بديع چنان است كه لفظى ذو معنيين بكار رود: يكى قريب و يكى غريب، تا خاطر سامع نخست به معنى قريب رود و مراد قائل ، معنى غريب باشد، چنانكه شاعر گفته:
من ز قاضى يسار ميجستماو بزرگى نمود داد يمينپندارند كه دست چپ و راست است و شاعر از يسار مال و از يمين سوگند خواسته است.