next page

fehrest page

back page

آستين :

قسمتى از جامه كه دست را پوشد . به عربى «كُمّ» .

از امام صادق (ع) روايت است كه آن حضرت نهى فرمود از سجده بر آستين ، و امر فرمودند كه دستها هنگام سجود از آستين بيرون كنند و بر زمين ، يا هر آنچه بر آن نماز گزارده مىشود بگسترانند . نيز از حضرت رسول (ص) روايت شده كه آن حضرت نهى فرمودند از اين كه نمازگزار بر
جامه يا آستين يا گوشه عمامهاش سجده كند . (بحار:85/157)

آسمان :

اين واژه و نيز معادل آن در عربى: «سماء» به معنى هر آنچه بر زبر تو باشد از سقف و فضا و مانند آن. به اطلاق ديگر: گنبد نيلگون كه بر زبر ما و محيط به زمين است كه آن به حقيقت فضاى وسيع لايتناهى وجوّ متراكم مىباشد.«آسمان در قرآن»آيات قرآنى را كه در اين باره آمده مىتوان به سه بخش تقسيم كرد:1 ـ آياتى كه به معنى لغوى آن اطلاق شده مانند: (ومن يشرك بالله فكانما خرّ من السماء ...) ; هر آن كس به خدا شرك بورزد چنان باشد كه از بالا به زير پرتاب شود ... (حج:31) . (وانزل من السماء ماء فاخرج به من الثمرات رزقا لكم); خداوند از بالا آبى فرود آورد به وسيله آن از بر و بار درختان، شما را روزى و آذوقه مقرر فرمود (بقرة:22). (الم يروا الى الطير مسخرات فى جو السماء ما يمسكهن الاّ الله) ; پرندگان را نمىبينند كه در فضاى بالا مسخرند، جز خدا كس نتواند آنها را در آنجا نگه دارد . (نحل:27)2 ـ آياتى كه در باره آسمان به معنى جهانى ديگر و زيستگاهى ديگر در قبال زمين آمده ولى از بعد ظاهرى و ديد عمومى و سطحى چنان كه اين كتاب عزيز چنين روشى را در مورد اشياء ديگر نيز به كار مىبندد، مانند هلال: (يسألونك عن الاهلة قل هى مواقيت للناس والحج) ; از تو (اى محمد) در باره ماههاى نو مىپرسند، بگو اينها گاه شمار مىباشند براى مردمان، و ديگر خاصيت آنها اين كه هر كسى بداند چه وقت از سال به حج برود (بقرة:189) . در صورتى كه هلال شدن ماه مربوط به گردش
مخصوص سه كره ماه و خورشيد و زمين است كه خداوند خود مىداند اين گردشها در مدار جوّ محيط چه حكمتها و مصالحى به همراه دارد ، ولى قرآن در اين آيه تنها از يك بعد ظاهرى و سطحى آن سخن مىگويد.اينك بعضى از آياتى كه به اين جهت اشاره دارند: (وجعلنا السماء سقفا محفوظا): آسمان را سقفى محفوظ (از تصرف ديوان، يا از سقوط) قرار داديم (انبياء:32) . (يمسك السماء ان تقع على الارض الا باذنه)(حج:65) . (ولقد جعلنا فى السماء بروجا وزيّنّاها للناظرين): همانا در آسمان برج و باروهائى (از ستارگان) قرار داديم و آن را براى بينندگان مزين ساختيم (حجر:16) . (وجعلنا السماء سقفا محفوظا وهم عن آياتنا معرضون): آسمان را سقفى محفوظ قرار داديم و در عين حال، كافران، از نشانههاى ما رو بگردانند . (انبياء:32)3 ـ آياتى كه به طور اجمال به دورنمائى از آفرينش ، شمار ، فيزيك ، سكنه ، مركزيت آن براى تدبير امور و تقدير ارزاق و بالاخره ملكوت آن اشاره مىكنند: (ثم استوى الى السماء وهى دخان فقال لها وللارض ائتيا طوعا او كرها ...) ; سپس خداوند به آسمان ـ كه در آن زمان دودى بود ـ پرداخت ، ... پس آنها را ظرف دو روز (مفسران به دو مرحله تفسير كردهاند) هفت آسمان مقرر فرمود (برخى گفتهاند مراد از عدد هفت در اينجا كثرت است كه در لغت عرب گاه از هفت چنين اراده كنند) و هر آنچه خواست در هر يك از آنها بيافريد، و نزديكترين آسمان را به ستارگان مزين ساختيم ... (فصلت:11 ـ 12) . اين آيه به وضوح، هيئت بطلميوسى را تكذيب مىكند مبنى بر اين كه آسمان اول آسمان ماه است و دومين آسمان ستاره عطارد و سومين آسمان زهره و ... (اولم ير الذين كفروا ان السماوات والارض كانتا رتقا ففتقناهما وجعلنا من الماء كل شىء حى افلا يؤمنون); آيا كافران نديدند كه آسمان و زمين بسته و پيوسته بودند و سپس ما آن دو را گشوديم و هر چيز زنده را از آب قرار داديم ، آيا ايمان نمىآورند (انبياء:30) . رتق به معنى بسته بودن و فتق گشوده بودن است ، اين آيه را مفسران به دو وجه تفسير كردهاند :

1 ـ آسمان و زمين در آغاز به هم بسته و به صورت يك شىء واحد بودند و سپس خداوند آن دو را از يكديگر جدا ساخت ، 2ـ آسمان ، يعنى فضاى بالا ، بسته بود كه باران از آن نمىباريد و زمين بسته بود كه گياه از آن نمىروئيد و ما اين دو را به باريدن باران و روئيدن گياه باز گشوديم. (أ انتم اشد خلقا ام السماء بناها * رفع سمكها فسوّاها ...) ; آيا آفرينش شما ـ انسانها ـ سختتر است يا آفرينش آسمان ؟ آن را بساخت ، سقف آن را برافراشت و سپس همه اجزاء و ابعاد آن را متعادل و متناسب قرار داد ... (نازعات:27 ـ 28)خداوند در اين آيه آفرينش آسمان را مهمتر از آفرينش انسان بيان داشته ، چنان كه در آيه : (لخلق السماوات والارض اكبر من خلق الناس ...)(غافر:57) ، خلقت آسمان و زمين را برتر از خلقت انسان معرفى كرده است .

(وهو الذى خلق لكم ما فى الارض جميعا ثم استوى الى السماء فسويهن سبع سماوات وهو بكل شىء عليم) او خداوندى است كه همه آنچه در زمين است براى شما آفريد . سپس به آسمان روى آورد و آنها را به هفت آسمان استوار داشت و او به هر چيز آگاه است (بقره:29) . مرحوم طبرسى در تفسير اين آيه مىگويد: گمان نرود كه ميان اين آيه كه بر تقدم آفرينش زمين بر آسمان دلالت دارد و آيه : (والارض بعد ذلك دحاها): (و زمين را پس از آن (آسمان) بگسترد) كه موهم تأخر آفرينش زمين است تضادى باشد ، زيرا در آيه دوم آنچه متأخر بر آفرينش آسمان آمده گسترش زمين است نه آفرينش آن ، كه اگر «ثم» در اينجا بر ترتيب دلالت كند معنى چنين مىشود كه خلقت زمين پيش از آسمان ولى گسترش آن پس از آفرينش آسمان بوده است . (ومن آياته خلق السماوات والارض وما بثّ فيهما من دابّة) ; از نشانههاى وجود خداوند آفرينش آسمان و زمين و جنبندگان جاندارى است كه در آن دو پراكنده ساخته. (شورى:29)(خلق السماوات بغير عمد ترونها)آسمانها را بيافريد بىآنكه ستونى مرئىّ شما آنها را نگاه دارد (لقمان:10) . مفسران گفتهاند: مراد از ستون نامرئى نيروى جاذبه و دافعه است كه به چشم ظاهر محسوس نباشد. (يدبر الأمر من السماء الى الارض)(سجده:5) . (وفى السماء رزقكم وما توعدون). (زاريات:22)

آيات راجع به آسمان بسيار آمده كه محض اختصار به اين مقدار اكتفا مىشود.«آسمان در حديث»روايات در باره آسمان بيش از حد و حصر در كتب حديث مدون شده كه مرحوم مجلسى يكى از مجلدات كتاب بحارالانوار خود را بدين امر اختصاص داده و آن را به نام سماوى العالم موسوم ساخته ، ولى نظر به اينكه مبناى اين كتاب بر اختصار است به ذكر سه حديث در اين باره اكتفا مىكنيم : از اميرالمؤمنين على (ع) روايت است كه فرمود : «فسوّى منه ـ يعنى من الماء ـ سبع سماوات ، جعل سفلاهن موجا مكفوفا ، وعلياهن سقفا محفوظا» . (مجمع البحرين)از حبه عرنى نقل شده كه گفت : شنيدم روزى على (ع) سوگند ياد مىكرد و مىگفت قسم به آنكه آسمان را از دودى و آبى بيافريد .از ابوبصير نقل است كه گفت : از امام صادق (ع) در باره هفت آسمان پرسيدم فرمود : آسمانها هفتند و هر يك از آنها داراى سكنهاى است و بين هر يك تا ديگرى نيز آفريدگانى وجود دارند .گفتم : زمين چطور؟ فرمود: آن (نيز) هفت است . پنج آن داراى سكنه است و دو ديگر هوا است كه چيزى در آن نيست . (بحار:58/104 و 97)آسِن : طعم برگشته ، گنديده ، آجن . (مثل الجنة التى وعد المتقون فيها انهار من ماء غير آسن وانهار من لبن لم يتغير طعمه ...) ; صفت بهشتى كه به خداى ترسان وعده داده شده آن است كه در آن جويبارهائى است از آبى كه (بر اثر طول زمان و يا آلودگى) طعم و رنگش دگرگون نگشته ، و جويهائى از شير مزه برنگشته و جويهائى از مى ... (محمد:15)

آسودگى :

آرامش ، فراغ بال ، جمعيت خاطر ، دعة . راحة .

ابوخالد سجستانى از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود : پنج خصلت است كه اگر كسى يكى از آنها را فاقد بود پيوسته در وضعيتى نامساعد و عقلى از سر پريده و خاطرى مشوش بسر مىبرد : نخستين آنها سلامتى جسم است ، و دوم امنيت ، و سوم روزى وسيع (توانگرى) و چهارم انيس موافق (يار همدم) ، عرض كردم : مرادتان از انيس موافق چيست ؟ فرمود : همسر شايسته و فرزند شايسته و دوست شايسته ، و پنجمين آنها كه جامع همه اينها است آسودگى . (بحار:74/186)

از جمله دعاهاى وارده در تعقيب نماز كه از حضرات معصومين رسيده اين فقره است : «اللهم واسئلك السعة والدعة والامن والكفاية» خداوندا از تو وسعت روزى و آسودگى و امنيت و بىنيازى مسئلت دارم . (بحار:87/63)

از سخنان اميرالمؤمنين (ع) : «ومن اقتصر على بلغة الكفاف فقد انتظم الراحة وتبوأ خفض الدعة ...» آنكس كه به مقدار كفاف اكتفا كند به آسايش و راحتى دست يافته و وسعت و آرامش و آسودگى كامل به دست آورده است . (نهج : حكمت 371)

آسوريان :

نام قومى از نژاد سامى ساكن بابل كه سپس به سواحل وسطاى دجله و جبال مجاور آن هجرت كردند و در آنجا دولتى كوچك به نام آسور بنياد نهادند و آسور نام ربالنوعى معبود آنان بود پايتخت اين ملك نيز در ابتدا شهرى به همين نام بود ولى در دورههاى بعد شهر
كالاه (كالَح در تورية) و پس از آن نينوا را عاصمه ملك كردند و استقلال آنان ميان قرن هيجدهم و پانزدهم پيش از ميلاد است. و رفته رفته اين دولت بزرگ شد . از طرفى تا مصر و از يك سو تا كوير ايران و ارمنستان انبساط يافت و ماد و پارس دست نشانده او شدند و ايلام را از ميان برداشت و پس از قريب ده قرن مردم ماد بر آن دست يافته و منقرض گرديد (606 ق م) و در دوره هخامنشيان آسور يكى از چترپتىهاى ايران بود . (دهخدا)

آسى :

غمناك . اندوهگين . حزين .

آسيا :

دستگاه خُرد كننده و آرد كننده حبوبات و مانند آنها . به عربى : رحى ، طاحونه .

ابوعلى صولى در كتاب «اخبار فاطمه» و ابوالسعادات در «فضائل العشرة» به اسناد خود از ابوذر غفارى روايت كردهاند كه گفت : روزى پيغمبر (ص) مرا به دنبال على(ع) فرستاد ، به خانهاش رفتم او را صدا زدم ، پاسخ نداد ، به نزد رسول خدا بازگشتم و گفتم : وى در خانه نيست . حضرت فرمود: وى در خانه است برگرد و او را بخوان . من به خانه على (ع) درآمدم آسيا را ديدم كه مىچرخيد و آرد مىكرد بى آن كه كسى آن را بچرخاند . به على (ع) عرض كردم : پيغمبر (ص) تو را مىخواند . على به نزد پيغمبر شتافت ، من ماجرا را به حضرت عرض كردم . فرمود : اى اباذر تعجب مكن كه خداى را فرشتگانى است كه به روى زمين سياحت مىكنند و مأموريت آنها مددكارى خاندان محمد (ص) است .

حسن بصرى و ابواسحاق از عمّار و ميمونه روايت كردهاند كه مىگفتند : فاطمه(ع) را ديدم كه به خواب رفته و آسيا به كنار آن حضرت به خودى خود دور ميزد. ماجرا را به پيغمبر (ص) عرضه داشتم ، فرمود : خداوند دانست كه كنيزش را ضعف و خستگى عارض شده ، به آسيا فرمان داد كه بچرخد ، پس چرخيد (و وظيفه خود ادا نمود) ... (بحار:43/44)

از حضرت رسول (ص) روايت شده كه در جهنم آسيائى است كه علماى گردنكش را آرد مىكند .

آسيب :

صدمه ، الم . نقل است كه ربيع بن زياد حارثى را آسيب تير به پيشانى رسيده بود ، آن زخم در كنار چشمش بود ، علاوه بر درد شديدى كه داشت هر ساله از بينائى چشمش مىكاست ، روزى اميرالمؤمنين (ع) به عيادتش رفت ، از
حالش پرسيد ، عرض كرد : اگر بينائى چشمم را از دست مىدادم مرا به از آن بود كه اين درد مىكشم ، فرمود : بينائى چشمت را تا چه مقدار ارزش مىدهى ؟ عرض كرد : اگر همه دنيا را مالك بودم آن را فداى چشمم مىكردم ; فرمود : لاجرم خداوند به همان مقدار به تو پاداش مىدهد ، زيرا خداوند پاداش عمل را به اندازه آسيب و رنجى كه به آدمى در راه او رسيده عطا مىكند . (بحار:42/173)

آسِيَة :

تأنيث آسى : زنى اندوهگين . زن پزشك . عمود . جِ اساء به معنى دواء .

آسِيَة :

دختر مزاحم ، همسر فرعون موسى ، رامسس دوم (نامهاى آسيه و مزاحم عربى و زبان مردم مصر آن روز قبطى يا عبرى ؟! شايد ترجمه نامهاى اصلى آنها باشد ، چنان كه عمر را در فارسى به ماندگار و حسن را به نيكو برگردانيم ، هر چند از نظر علم الادب عَلَم را نشايد تغيير داد به توضيحى در آخر مقاله ملاحظه كنيد) از زنان شايسته تاريخ ، اسرائيلى تبار و از نسل پيامبران بوده ، وى در حالى كه در خانه فرعون زندگى مىكرد در باره مؤمنان اندكى كه در آن عصر مىزيستند مهربان و آنها را مادرى دلسوز بود و به مستمندان آنها تصدق مىكرد ، قرآن وى را نمونه بهترين زن ياد مىكند و پيغمبر (ص) او را از نخبه زنان بهشت مىخواند ، در حديثى از آن حضرت آمده كه سه نفر بودند (كه در دوران كفر مىزيستند و) يك چشم به هم زدن به وحى الهى كفر نورزيدند : مؤمن آل ياسين و على بن ابى طالب (ع) و آسيه همسر فرعون.

زنى كه در دربار فرعون مدعى الوهيت ، خدا را به يكتائى مىپرستد و هنگامى كه آيات معجزه را از موسى ديد به نبوت او نيز ايمان آورد . قرآن دو بار از اين زن بى ذكر نام ياد كرده : آيه 9 سوره قصص : (وقالت امرأة فرعون قرّة عين لى ولك ...) واين هنگامى بود كه موسى كودكى نوزاد بود و مادرش از بيم اينكه گماشتگان فرعون او را بكُشند به وحى خدا وى را در صندوقى نهاد و به آب افكند و موج دريا صندوق را به ساحل و كنار كاخ فرعون آورد ، چون صندوق گشودند و كودكى در آن يافتند خواستند حسب فرمان فرعون او را بكشند
همسر فرعون كه فرزندى نداشت به شوى خود گفت : اين كودك مايه روشنائى چشم من و تو است او را نكشيد باشد كه ما را سودى دهد يا او را به فرزندى بگيريم . ولى آنها نمىدانستند كه عاقبت چه خواهد شد .

مفسران گويند هنگامى كه آسيه به فرعون گفت : اين كودك مايه روشنائى چشم من و تو خواهد بود فرعون گفت : روشنائى چشم تو آرى ولى چشم من نه . پيغمبر اكرم فرمود قسم به آنكه من به او قسم ياد مىكنم كه اگر فرعون نيز مانند آسيه آن كودك را نور چشم خويش خوانده بود خدا او را به راه خود هدايت مىكرد چنانكه آسيه را هدايت نمود ولى از فرط شقاوت و بدبختى اين اعتراف ننمود .

مورد دوم آيه 11 تحريم : (وضرب الله مثلا للذين آمنوا امرأة فرعون ... )(خداوند نمونهاى ]از زن شايسته[ را براى مؤمنان آورده و آن همسر فرعون است) گويند چون فرعون دريافت كه همسرش ايمان آورده در آغاز او را منع نمود و خواست از راه نصيحت او را بازدارد آسيه نپذيرفت و همچنان استقامت نمود فرعون او را به شكنجه كشيد و دستها و پاهايش را با ميخ به زمين بدوخت و در ميان آفتاب بداشت ، چون ديد دست از دين برنمىدارد سنگى بزرگ بر سينهاش نهادند تا در زير آن سنگ جان سپرد و در حال جان كندن همى گفت خداوندا خانهاى در بهشت برايم بنا كن و مرا از فرعون و روش فرعون و گروه ستمگران نجات بخش . گويند : آسيه از تبار بنىاسرائيل بوده . از اينكه نام او و نام پدرش عربى است تعجب نشود . زيرا زبان عربى برخلاف آنچه شهرت دارد قديمتر از عهد موسى بوده و قرائن و شواهد بسيارى بر اين است : از جمله اينكه هود و صالح كه قبل از حضرت ابراهيم مىزيستهاند عرب زبان بودهاند . به علاوه زبانهاى قبطى و عبرى و عربى متقارب و آميزه يكديگر بودهاند . (مجمع البيان و بحار:13)

آش :

طعام رقيق آشاميدنى .

در دعوات راوندى آمده كه گزيدهترين طعام نزد پيغمبر (ص) آش انار بوده (اين آش را با اناردان وكشمش مىسازند) .

يونس بن يعقوب گويد : روزى ديگ كوچكى آش انار به خانه امام صادق (ص) فرستاديم ، حضرت از آن ميل كرد و فرمود : باقى ماندهاش را برايم نگه داريد ، پس از آن دو يا سه بار ديگر از آن تناول
نمودند و بار سوم يا چهارم غلام حضرت مقدارى آب بر آن افزود و به نزد حضرت آورد ، فرمود : چرا چنين كرديد ، آن را فاسد نموديد ! (سفينة البحار)

شخصى نزد امام موسى بن جعفر (ع) از بيمارى گرى (و خشكى پوست) شكوه نمود فرمود : گرى از بخار كبد است ، برو از پاى راست خود خون بگير و دو درهم (قريب يك مثقال) روغن بادام شيرين با آش جو بخور و از ماهى و سركه پرهيز كن . وى به دستور عمل نمود و شفا يافت . (بحار:62/127)

آشاميدن :

بلعيدن و فرو بردن مايعى به معده از راه دهان . نوشيدن . به عربى : شرب.

در روايات اسلامى آدابى براى آشاميدن بيان شده كه از آن جمله است : به گونه مكيدن نوشيده شود نه قورت دادن . آرام آرام نه لاجرعه . از كنار دسته ظرف ونيز از جاى شكسته آن نوشيده نشود . در شب نشسته آب بنوشند . به آبى كه مىخواهيد بنوشيد فوت مكنيد . در چاهى كه آب آن به مصرف آشاميدن مىرسد آب دهان ميندازيد . هنگام آشاميدن ، در آن ظرف نفس بيرون مدهيد ، واگر خواستيد ، ظرف را به كنار بزنيد و آنگاه نفس بيرون دهيد .

در آغاز نام خدا بريد و در پايان حمد خدا بگوئيد .

از نوشيدن آب سرد پس از خوردن غذاى گرم يا نوشيدن نوشابه گرم نهى شده . در ميان صرف غذا آب نوشيده نشود ، بايد صبر كرد تا غذا تمام شود . (سفينة البحار)

آشتى :

دوستى از نوكردن ، رنجشى را از كسى فراموش كردن . عملى بس ستوده و شايسته ، چه اين كار به حقيقت بازسازى بنيان برادرى و محبت است . آيات و روايات در اين باره بسيار است كه به بخشى از آنها اشاره مىشود :

(انما المؤمنون اخوة فاصلحوا بين اخويكم) ; مسلمانان با يكديگر برادرند (جدائى و پراكندگى شايسته مسلمانان نيست) پس (اگر ميان دو تن از آنها كدورتى دست داد) ميان دو برادرتان آشتى برقرار سازيد .

(وان طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما فان بغت احديهما على الاخرى فقاتلوا التى تبغى حتى تفىء الى امر الله فان فائت فاصلحوا بينهما بالعدل) ; اگر دو گروه از مسلمانان به جنگ با يكديگر برخاستند اختلافشان را به نصيحت و دعوت به راه حق برطرف سازيد و اگر يكى از آن دو (سخن حق نپذيرفت و) به ستيز عليه ديگرى دست ياخت با ستيزهگر بجنگيد تا به حكم خداى ، بازگردد (و تسليم حق شود) و چون بازگشت ميان آن دو به عدالت آشتى برقرار كنيد . (حجرات : 9 ـ 10)

امام باقر (ع) فرمود : شيطان همواره دو مسلمان را عليه يكديگر ميشوراند تا يكى از آن دو را از دين برگرداند . چون كارشان به اينجا رسيد آنقدر شاد گردد كه به پشت بخوابد وگويد : اكنون به مرادم رسيدم . خدا رحمت كند كسى را كه ميان دو دوست ما الفت برقرار كند و آنها را آشتى دهد . اى مسلمانان با يكديگر در انس و الفت بسر بريد و با هم مهربان باشيد .

پيغمبر (ص) فرمود : هيچ عملى پس از انجام فرائض و واجبات به از اصلاح بين مردم نباشد كه سخن خيرى بگويد و خيرى را بروياند .

امام صادق (ع) فرمود : آشتى دهنده (نزد خدا) دروغگو نيست (گرچه دروغ بگويد) . و فرمود : اگر به شما بگويند ميان دو نفر آشتى بده مگو سوگند ياد كردهام كه چنين كارى نكنم .

ابوحنيفه حملهدار گويد : من و دامادم بر سر ارثى نزاع داشتيم ، مفضل بن عمر (از ياران امام صادق ـ ع ـ) به ما رسيد و از ماجرا مطلع شد ، ما را به خانه خويش خواند ، چون به خانه وى رفتيم مبلغ چهارصد درهم محل اختلاف از خودش به ما داد و ميان ما اصلاح نمود . پس از آشتى مفضل گفت اين پول را كه به شما دادم از مال خودم نيست بلكه امام صادق (ع) به من فرموده كه هرگاه بين دو نفر از دوستانشان نزاعى پيش آيد آنها را آشتى دهم و پولى به من سپرده كه اگر لازم شد در اين راه مصرف كنم .

امام صادق (ع) فرمود : ملعون است ، ملعون ، كسى كه برادر دينيش به وى پيشنهاد آشتى كند و او نپذيرد . (بحار:75 و 76 و 47 و 74)

آشتيانى :

ميرزا احمد (تهران 1300 ق ـ تهران 1395 ق / 1354 ش) حكيم و فقيه و اصولى ، فرزند حاج ميرزا حسن آشتيانى . پس از تحصيل علوم مقدماتى ، چندى به درس فقه و اصول پدر خويش حاضر گشت و پس از مرگ او (1319 ق) در حوزه اساتيد ديگرى چون شيخ مسيح طالقانى و سيد عبدالكريم لاهيجى حضور يافت . حكمت مشاء را از ميرزا حسن كرمانشاهى ، حكمت متعاليه را از آقا مير شهاب تبريزى و عرفان نظرى را از ميرزا هاشم اشكورى آموخت . طب و رياضيات و نجوم را هم در نزد اساتيد فن از جمله ناظمالاطبا و نجمالدوله تحصيل كرد و آنگاه در 1340 ق به نجف رفت و در عين اشتغال به تدريس در حوزه درس ميرزاى نائينى هم حاضر گشت و پس از 10 سال اقامت در نجف به تهران مراجعت كرد و حوزه تدريس و تعليم دائر نمود و شاگردان بسيار پرورش داد . برخى از آثار او عبارتند از : نامه رهبران يك دوره اصول عقايد به فارسى (سه بار چاپ شده) ; لوامع الحقايق در اصول عقايد به زبان عربى (در ايران ولبنان چاپ شده) ; مقالات احمديه (دو بار چاپ شده) ; طرائف
الحكم در 2 جلد به عربى و فارسى ; چهارده رساله به فارسى كه هر يك جداگانه و در 1362 ش در مجموعهاى يكجا به چاپ رسيده است ; رسالة فى الولاية ; قصد السبيل ; تبيان المسالك كه جداگانه به طبع رسيدهاند و نيز بيش از سى حاشيه و شرح بر اكثر كتب مهم فقه و اصول و فلسفه و حكمت و عرفان كه تاكنون منتشر نشدهاند . (دائرةالمعارف تشيع)

آشتيانى :

حاج ميرزا محمد حسن از علماء و مجتهدين و اصوليين قرن 14 هجرى و از شاگردان شيخ انصارى بود پس از اتمام تحصيلات و رسيدن به مقام اجتهاد به سال 1282 ق به تهران آمد و به تشكيل حوزه درس و تدريس پرداخت . شهرت ميرزا در مخالفت وى با اعطاى امتياز توتون تنباكو به بيگانگان و كوشش او در لغو اين امتياز بود . رهبرى جنبش تنباكو در ايران با او بود كه به حمايت و ارشاد ميرزاى شيرازى در اين راه گام نهاد و سرانجام در 25 جمادى الثانى 1309 ق ناصرالدين شاه را رسماً به لغو قرارداد رژى ملزم ساخت . وى بهسال 1319 در تهران درگذشت . مؤلفات او عبارتند از : بحرالفوائد فى شرح الفرائد ; ازاحة الشكوك فى حكم اللباس المشكوك ; القضاء ; اوانى الذهب والفضة ; احياء الموات ; الوقف : رسالة فى نكاح المريض . (دهخدا و دائرةالمعارف تشيع)

آشفتگى :

اختلال . هرج و مرج . بر هم خوردگى . كاليدگى .

آشكار :

ظاهر . بارز . هويدا . پديدار . مكشوف .

آشنا :

شناسا ، مقابل بيگانه ، به عربى : معروف مقابل منكر . به «معروف» رجوع شود .

آشوب :

اسم مصدر آشفتن . به عربى فتنة . شايان ذكر است كه اصل معنى فتنه : كارى يا امرى است كه موجب كشف حقيقت و آشكار شدن گوهر پنهانى چيزى گردد . آشوب يكى از مصاديق اين كلى است ، زيرا اين امر ، افراد جامعه آشوب زده را به فعل و انفعالاتى ناچار مىسازد كه حقيقت آنها را آشكار و گوهرشان را برملا مىكند . (واتقوا فتنة لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصة) (با توجه به آيات قبل) يعنى اى مسلمانان با پايبندى به شرع و شريعت ، جامعه خويش را از آشوبى به دور داريد كه تنها دامن ستمگرانتان را نگيرد (بلكه همگانى باشد) . (ان لا تفعلوه تكن فتنة فى الارض وفساد كبير) ; اى مسلمانان ! اگر پيوند برادريتان با يكديگر محكم و
مستحكم نكنيد و در برابر كفار يكدست نباشيد آشوبى بر روى زمين و تبهكارى بزرگى پيش خواهد آمد . (انفال:25 و 73)

از سخنان اميرالمؤمنين (ع) : «كن فى الفتنة كابن اللبون : لا ظهر فيركب ولا ضرع فيحلب» هنگام آشوب همچون شتر كم سن و سال باش : نه پشتى كه سوار شوند و نه پستانى كه بدوشند . (نهج : حكمت 1)

آن حضرت ضمن خطبهاى كه مشتمل بر پيشگوئيها است مىفرمايد : «ان الذى أنبئكم به عن النبى الامى صلى الله عليه آله ، ما كذب المبلغ ولا جهل السامع ، لكانى انظر الى ضِلّيل قد نعق بالشام ...» همانا اين خبر كه به شما مىدهم از قول پيامبر امّى است ، نه رساننده (پيغمبر) دروغ گفته و نه شنونده (خود حضرت) اشتباه كرده ، گوئى مىبينم آن گمراه گمراه كننده را كه در شام فرياد دراز گوشانه برآورد و پرچمهاى خود را در اطراف كوفه نصب كند ، هنگامى كه دهان باز كند و طغيانش به اوج رسد و جاى پايش در زمين محكم شود (حكومت آن سركش جهان شمول گردد) و آشوب ، فرزندان خويش (بپا كنندگانش) را بگزد و آتش زبانه كشد و روزها ، چهره به هم فشرده و عبوس خود را ظاهر سازند و شبها رنج و مشكلات خويش را آشكار نمايند ، هنگامى
كه كشت او به مرحله درو رسد و براى چيدنش بپاخيزد و به هيجان آيد و برق شمشيرش بدرخشد ، در آن حال پرچمهاى آشوب و شورش پيچيده به اهتزاز درآيد و بسان شب تار و درياى متلاطم روى آورند ... (نهج:خطبه 101)

از امام صادق (ع) نقل است كه فرمود: همواره از خدا بخواهيد كه فتنه و آشوب پيش آيد زيرا جباران و ستمگران در فتنه و آشوب به هلاكت رسند و زمين از لوث وجود فاسقان پاك گردد .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : سلطان ظالم به از آشوبهاى مستمر است . (بحار:93/326 و 75/359)

آشيان :

آشيانه : لانه مرغ ، خانه مرغ . به عربى : عِشّ ، وكر .

در حديث امام موسى بن جعفر (ع) آمده: قم آشيانه خاندان محمد (ص) و پناهگاه پيروان آنها است ... (بحار:60/214)

از امام صادق (ع) روايت شده كه «غنا» (آواز خوانى طرب انگيز) آشيانه نفاق ، و مىگسارى كليد هر تبهكارى است . (بحار:79/140)

آصال :

جِ اصيل ، شبانگاهها . (يُسَبِّح له بالغدوّ و الآصال رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكرالله و اقام الصلاة ...): مردانى خداى را بامدادان و شبانگاهان تسبيح مىكنند كه بازرگانى و خريد و فروش، آنان را از ياد خدا بازنمى دارد . (نور:36 ـ 37)

آصِف :

پسر برخيا ، نام وزير يا دبير سليمان (ع) و يا دانشمندى از بنىاسرائيل . و گويند : اين همان كس است كه علمى از كتاب داشت و در قرآن كريم ذكر آن رفته است ، و او تخت بلقيس ملكه سبا را از دو ماهه راه به كمتر از يك چشم به هم زدن در پيشگاه سليمان (ع) حاضر ساخت .

به نقل از ابن عباس وى وزير و خواهر زاده سليمان و صديق بود و اسم اعظم خدا را كه چون او را بدان بخوانند اجابت فرمايد مىدانست و اسم اعظم به قولى «الله» و پس از آن «رحمن» و به قولى «يا حىّ يا قيوم» كه به زبان عبرى «آهيا شراهيا» مىباشد و از مجاهد آمده كه آن «يا ذالجلال والاكرام» است ; و از زهرى آمده كه آصف هنگامى كه خواست تخت بلقيس را به يك چشم به هم زدن از يمن به فلسطين آرد به اين جمله تكلم نمود «يا ذالجلال والاكرام» و اما آن كتاب كه قرآن مىگويد وى بهرهاى از علم آن را داشته به نقلى لوح محفوظ و به قولى
جنس كلى كتب آسمانى است كه بر انبياء فرود آمد و به قول ديگر مراد نامه سليمان به بلقيس بوده كه آصف از آن خبر داشته . از امام هادى (ع) روايت است كه فرمود : اسم اعظم خداوند داراى هفتاد و سه حرف است كه آصف بن برخيا يك حرف آن را داشت و چون آن را به زبان آورد زمين بين او و شهر سبا شكافته گرديد و تخت بلقيس را بستد و در حضور سليمان نهاد و سپس به حال نخست بازگشت همه اينها به كمتر از يك چشم به هم زدن انجام گرفت . موسى مبرقع فرزند امام جواد (ع) گويد از برادرم امام هادى (ع) پرسيدم آيا سليمان به علم آصف نياز داشت كه وى با اسم اعظم تخت بلقيس را به نزدش حاضر ساخت ؟ فرمود : نه ، ولى چون آصف وصى و خليفه سليمان بود مىخواست مقام او را بر جن و انس امتش آشكار سازد تا حجت بر آنها تمام باشد و پس از درگذشت سليمان در بارهاش اختلاف نكنند . (مجمع البيان و بحار:14/113 ـ 127)

آطام :

جِ اُطْم ، دژها. ساختمانهاى مرتفع. در حديث بلال آمده: «كان يؤذّن على اُطُم»: وى برفراز ساختمانهاى بلند اذان مىگفت. (نهايه ابن اثير)

آغا :

(تركى) ، خاتون ، بىبى ، بيگم ، خانم . (دهخدا)

آغاز :

بدائت ، شروع ، ابتداء ، بَدْء . (وبدأ خلق الانسان من طين); آفرينش انسان را از گل آغاز كرد . (سجده:7)

از ابوبصير نقل است كه گفت : روزى امام صادق (ع) جعبهاى بگشود كه در آن جعبه ورقى كاغذ بود و در آن ورقه نوشته بود : «سبحان الواحد الذى لا اله غيره ، القديم المبدىء الذى لا بدء له ...» پاك و منزه آن يكتائى كه جز او خدائى نباشد ، قديم آغازگرى كه او را آغازى نبود ... (بحار:3/285)

در حديث رسول خدا (ص) به ابنمسعود آمده : «يا ابنمسعود الاسلام بدء غريبا وسيعود غريبا كما بدء ، فطوبى للغرباء ...» اسلام از غربت آغاز گرديده و به غربت باز خواهد گشت چنان كه آغاز شد ، پس خوش به حال غريبان ... (بحار:77/99)

از امام صادق (ع) روايت است كه حواريون به عيسى بن مريم (ع) عرض كردند : اى آن كه به هر دانش سودمند آموزگارى ! به ما بگوى آنكه از هر چيزى سختتر و خطرش سهمگينتر است چيست ؟ فرمود : سختترين چيز خشم خداوند است . گفتند: به چه كارى مىتوان از خشم حضرتش رهائى يافت و دورى جست ؟ فرمود : به اين كه خشم نورزيد . گفتند : خشم از چه آغاز مىگردد ؟ فرمود : از تكبر و گردنكشى و مردم را كوچك شمردن . (بحار:14/287)

از سخنان اميرالمؤمنين (ع) است : «انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع واحكام تبتدع ، يخالف فيها كتاب الله ...» همانا آغاز پيدايش هر فتنه ، افسار گسيختگى و مطرح ساختن احكامى برخلاف شرع و شريعت است ، كه مردمان كسانى را كه در مسير دين نبودند پيشواى خويش سازند (بدين سان با كتاب خدا مخالفت ورزند) و اگر باطل از آميزش با حق خالص مىبود همانا بر آنان كه پى جوى حقند پنهان نمىماند ،
و چنانچه حق از باطل خالص مىگشت زبان معاندان از آن قطع مىشد ، ولى
بخشى از حق و بخشى از باطل را مىگيرند و با هم مىآميزند ، اينجا است كه شيطان
بر دوستان خويش چيره مىگردد و تنها
آنان كه مورد رحمت خدا بودهاند نجات مىيابند . (نهج:خطبه 50)

آغازگر :

آنكه در سبق فرمان حركت دهد . ابتدا كننده در كارى . به عربى بادىء.

امام موسى بن جعفر (ع) ـ در باره دو نفرى كه ناسزا به يكديگر گويند ـ فرمود : آغازگر ستمكارتر ، و گناه خود و گناه آن ديگرى بر او خواهد بود مگر اين كه از مظلوم (ستم رسيده) پوزش بخواهد . (بحار:75/163)

آغاليدن :

انگيختن . برشورانيدن . تحريك . اغراء .

آغشتَن :

سرشتن . آلودن . خيس كردن . آميختن . انقاع . لطخ .

آغشته :

خيسانيده، خيس كرده. ملطّخ، مبلول، مضمّخ .

آغُل :

جاى گوسفندان و گاوان و ديگر چارپايان به شب در خانه يا كوه . حظيرة الغنم .

از حضرت رسول (ص) روايت شده كه فرمود : آغل گوسفندانتان را پاكيزه داريد . (بحار:46/150)

آغوش :

بغل . در حديث آمده كه سلام كامل به كسى كه از سفر بازگشته باشد آن است كه وى را به آغوش بكشى . (بحار:78/239)

آف :

مهر ، خور ، شمس .

آفات :

جِ آفت : آسيبها ، شرور ، مضرات .

از امام سجاد (ع) سؤال شد : آيا سخن گفتن بهتر است يا سكوت نمودن ؟ فرمود : هر يك از اين دو را آفاتى است ، اگر از آفات سالم بودند سخن گفتن به از سكوت است . عرض شد : چگونه سخن به از سكوت است ؟ فرمود : زيرا خداوند عز و جل پيامبران را به سكوت مبعوث ننمود بلكه آنها را به سخن گفتن مبعوث كرد ... (بحار:71/274)

آفاق :

جِ افق : كرانها ، كرانههاى آسمان، اطراف ، اقطار . (سنريهم آياتنا فى الآفاق وفى انفسهم ...) ; ما نشانههاى وجود خويش را در كرانههاى جهان و (نيز) در وجود خودشان بر آنها روشن مىگردانيم تا ظاهر و آشكار شود براى آنها كه او (خداوند) يك حقيقت است . (فصلت:53)

از سخنان اميرالمؤمنين (ع) هنگامى كه مردم ، آن حضرت را به بيعت دعوت مىكردند : «دعونى والتمسوا غيرى ، فانا مستقبلون امرا له وجوه والوان ، لا تقوم له القلوب ولا تثبت عليه العقول ، وان الآفاق قد اغامت والمحجة قد تنكرت ...» مرا واگذاريد و ديگرى را بخوانيد ، زيرا ما به استقبال چيزى مىرويم كه چهرههاى مختلف و جهات گوناگونى دارد ، دلها بر اين امر استوار ، و خردها ثابت نمىمانند ، افقهاى حقيقت را ابرهاى تيره پوشانيده و راه مستقيم حق ناشناخته مانده ... (نهج:خطبه 92)

آفاقى :

منسوب به آفاق (افقها ، كرانها ، كنارهاى آسمان) ، ودر اصطلاح فقه : كسى كه در بيرون ميقاتهاى مقرّره براى احرام حج يا عمره ساكن باشد ، كه بر چنين كسى واجب است اگر عازم حج يا عمره باشد از ميقات محازى خود محرم شود ، ونيز حج واجب وى حج تمتع است .

آفَت :

آفة : عيب ، علت ، گزند ، آسيب، آنچه مايه نابودى چيزى باشد يا موجب از ميان رفتن اثر و خاصيت يا اعتبار آن شود .

از حضرت رسول (ص) آمده كه فرمود : آفت گفتار دروغ و آفت علم فراموشى و آفت حلم بىخردى و سبكسرى و آفت عبادت رها ساختن آن پس از مدتى و آفت ظرافت گزافهگوئى و آفت شجاعت تجاوز و آفت سخاوت منت نهادن و آفت زيبائى تكبر و آفت اصالت خانوادگى افتخار است . (بحار:69/389)

در حديث امام صادق (ع) آمده كه : آفت دانشمندان هشت چيز است : طمع و بخل و رياء و تعصب ، و ستايش دوستى ، فرو رفتن در مطالبى كه نتوان به كنه آنها پى برد ، و خود را به رنج انداختن در اين كه سخن خويش را به الفاظ زايده زيور دهند ، و كم شرمى از خدا ، و افتخار و مباهات ، و عمل نكردن به آنچه كه مىدانند . (بحار:2/52)

از سخنان عوف بن كنانه ، حكيم عرب : «احيوا الحسب بترك الكذب ، فان آفة المروءة الكذب والخلف»: شرافت خانوادگى را به دروغ نگفتن آباد سازيد، كه آفتِ شخصيت، دروغ و خلف وعد است . (بحار:51/239)

از سخنان اميرالمؤمنين (ع) : «العجز آفة والصبر شجاعة»: سستى و بى عرضگى آفت، و استقامت و پايدارى، شجاعت است. (بحار:73/160)

در حديث رسول (ص) آمده : «آفة العلم الخيلاء»: آفت دانش، تكبر است. (بحار:73/196)

«آفة الحسب الافتخار والعجب»: آفت شرافت خانوادگى، مباهات و خودپسندى است. (بحار:73/228)

از امام صادق (ع) روايت شده : «آفة الدين الحسد والعجب والفخر»: آفت دين آدمى حسد است و خودبينى و افتخار بر ديگران نمودن . (بحار:73/248)

آفت درخت . به «كرم» رجوع شود .

آفتاب (مركب از آف ، مهر : و تاب : فروغ و نور) :

نور خورشيد ، مقابل سايه .

توسعا و مجازا : بزرگترين كوكب نزديكترين آسمان (السماء الدنيا) ، به عربى: شمس . اين نيز توسع است كه به جاى شعاع الشمس استعمال مىشود : در حديث آمده كه در عهد خلافت ظاهرى اميرالمؤمنين على (ع) مردى به مردى ديگر گفت : من ديشب مادرت را به خواب ديدم كه با او نزديكى مىكنم ، مرد مخاطب كه از اين سخن سخت به خشم آمده بود وى را به محكمه اميرالمؤمنين (ع) كشانيد ، حضرت فرمود : مقتضاى عدل بيش از اين نباشد كه وى را در «آفتاب» بداريم و به سايهاش تازيانه زنيم ، زيرا خواب مانند سايه است ، ولى ما او را تنبيه مىكنيم كه ديگر مسلمانان را اينگونه آزار ندهد . در حديث ديگر آمده كه آن حضرت كتك سختى به وى زد . (بحار:40/313)

عن يونس عن بعض رجاله عن
ابى عبدالله (ع) ، قال : «سألته عما
جاء فى الحديث ان صل الظهر اذا
كانت الشمس قامة وقامتين وذراعا وذراعين ...» . (وسائل:4/150)

از حضرت رسول (ص) روايت شده كه فرمود : به آبى كه به تابش خورشيد گرم شده باشد وضو و غسل مسازيد و با آن خمير مكنيد كه موجب پيسى مىشود . نيز از آن حضرت رسيده كه بَرِ آفتاب (نشستن يا خفتن) چهار چيز را موجب مىشود : رنگ پوست دگرگون و بد نما مىسازد ، و بو را گنديده مىكند ، و لباس را مىپوساند ، و بيمارى مىآورد .

از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه اگر خواستيد در آفتاب بنشينيد پشت به آفتاب بنشينيد ، زيرا آفتاب بيمارى درون را ظاهر مىسازد . (مجمع البحرين و سفينة البحار و بحار:80 و 76)

«بعضى از احكام شرعى آفتاب»

1 ـ آفتاب از مطهرات است : چيزهاى ثابت ، مانند زمين و متعلقات آن از سنگ و كلوخ و درخت و گياه ، اگر تر باشند و به تابش خورشيد خشك شوند طاهر مىشوند.

2 ـ يكى از تروك احرام روى از آفتاب پوشانيدن است : حرام است كه شخص مُحْرِم روى خود را با جامه يا چيز ديگر از آفتاب بپوشاند .

به «خورشيد» نيز رجوع شود .

next page

fehrest page

back page