2 ـ سوره نمل آيه 24 : (رئيتها وقومها يعبدون للشمس من دون الله): او و رعيتش را ديدم كه با وجود خداوند آفريدگار هستى، خورشيد را مىپرستيدند كه مربوط به داستان ملكه سبأ است .
3 ـ سوره فصلت ، آيه 37 : (لا تسجدوا للشمس ولا للقمر ...): خورشيد و ماه را سجده منمائيد، بلكه ـ اگر به راستى خداى را بندهايد ـ آن خداى را سجده كنيد كه اينها را آفريده است .پرستش مظاهر و قواى طبيعت از ديرباز در ميان اقوام ابتدايى جهان معمول بوده است ; از ميان آن مظاهر ، خورشيد به سبب اهميتى كه در طبيعت و در زندگانى مردمان دارد ، حرمت و قداست خاص يافته است ، و به صورتهاى مختلف بدان تشخّص و الوهيّت دادهاند . از اين روست كه تقريباً در همه تمدنهاى باستانى اسطورهها و تصورات گوناگون در باره خورشيد وجود داشته و آثار پرستش اين جرم آسمانى از دورترين ايام باقى مانده است . تصاوير نمادهاى خورشيدى از عصر حجر جديد گواه قدمت اين امر است . (آمريكانا)
ايزدِ خورشيد در نظر بعضى اقوام نرينه بود و نزد برخى ديگر مادينه . بعضى ملل در مجموعه خدايان خود ، ايزد خورشيد را زيردست خداى برتر يا خداى آسمان قرار مىدادند ، ولى در برخى نقاط ديگر ، خداى خورشيد كاملاً جاى خداى آسمان را مىگرفت . (بريتانيكا ، ذيل پرستش طبيعت)در هند باستان خداى خورشيد را سوريه مىناميدند كه خود را به 12 شكل آشكار مىكند و يكى از آن صورتها (صورت نهم) ويشنو است (هيستينگز ، ذيل برهمنيزم) . در وداها خورشيد به نامهاى مختلف خوانده شده و سرودهاى بسيار در ستايش او باقى مانده است . در اسطورههاى هندى ، خورشيد پسر آسمان است ، داراى گردونهاى است كه 7 است آن را در سراسر جهان مىكشند و سحر گردونهبان اوست . خورشيد در مسير خود ، ظلمت و نيروهاى اهريمنى را از جهان دور مىكند ، مايه حيات و رشد و ادامه بقاى موجودات است و ارواح مردگان را به جهان ديگر رهبرى مىكند . امروزه نيز خورشيد در ميان پيروان مذاهب مختلف هندويى داراى حرمت خاص است ، و در ادعيه و عبادات روزانه هندوان ستايش مىشود (هيستينگز ، ذيل خورشيد ، ماه ، ستارگان در آيين هندويى) . در سدههاى اوليه مسيحى ، مهرپرستى ايرانى به سرزمين هند راه يافت و با پرستش سوريه درهم آميخت و مذهبى جديد مبتنى بر پرستش خورشيد در آنجا پديد آمد كه تا حدود سده 5 و 6 ق / 11 و 12 م ادامه داشت . (مجتبائى : 77 ، 78)
در ايران قديم ، دست كم از زمان زرتشت به بعد ، هميشه اهوره مزدا يا اورمزد خداى بزرگ به شمار مىآمده و پرستيده مىشده است ، اما بعضى عوامل طبيعى همچون آب ، آتش ، خورشيد و ماه در كنار برخى مفاهيم انتزاعى از قبيل «مهر» (پيمان) و «سروش» (اطاعت) نيز به اصطلاح زرتشتيان ايزد به شمار مىآمدهاند. بنابر اين تا آنجا كه از اسناد و مدارك برمىآيد ، ايرانيان هيچگاه آفتاب يا خورشيد را به عنوان «خداى مطلق» نمىپرستيدند ; اما پيش از زرتشت يكى از برترين خدايان آنان به شمار مىرفت كه سرچشمه نور و گرمى در جهان و نگهبان نيكىها و براندازنده ظلمت و شرّ و تباهى بود . خورشيد (در اوستا هو ، هوره خشئته و در پهلوى خور) همانند ايزدان ديگر نيايش خاص خود را داشته و چشم اهورمزدا خوانده شده است (يسنا 1 ، بند 11) . يشت ششم يا خورشيد يشت به خورشيد اختصاص دارد و «خورشيد نيايش» يكى از نيايشهاى زرتشتى است كه در صبح و ظهر و عصر خوانده مىشود . در مينوى خرد (ص 70) آمده است كه هر روز بايد سه بار ، در برابر خورشيد ايستاد و آن را ستايش كرد . نيايش زرتشتيان در برابر خورشيد همانند نيايش آنان در برابر آتش . خورشيد در آسمان مانند آتش در زمين سرچشمه نور و روشنايى و گرمى است . از دير زمان خورشيد با ايزدمهر (ايزد پيمان در ايران قديم) ارتباط نزديك داشته است ، زيرا ايزدمهر پيش از برآمدن خورشيد در سپيدهدم ظاهر مىشود و همراه خورشيد براى نظارت بر پيمانها از شرق به غرب مىرود (يشتها ، مهريشت ، بند 13) . همين ارتباط نزديك موجب شده است كه در ادبيات پهلوى (مثلاً در مينوى خرد ، 26) و نيز فارسى ، «مهر» در معنى خورشيد به كار رود .يونانيان باستان خورشيد را هليوس مىناميدند و آن را به اين نام و نيز به نام «آپولو» ستايش مىكردند . آپولو خداى نور و پاسدار پاكى و نظم و قانون بود و با پيكانهاى خود نيروهاى ظلمت و بوديها و بيماريها را دور مىكرد (آمريكانا ، ذيل آپولو ، هليوس) . روميان خورشيد را با نام سول مىستودند و آن را يكى از نياكان آسمانى شهر رم مىدانستند (بريتانيكا ، ذيل دين رومى) ، ولى خورشيد پرستى در آنجا با پرستش ميترا به اوج خور رسيد و مهر لقب خورشيدِ شكست ناپذير يافت . چند تن از امپراتوران روم پيش از مسيحيت خورشيد پرست بودند و پرستش خورشيد دين رسمى دولت روم بود . (همانجا)
مردم چين خورشيد را يكى از ايزدان خود مىشمرده و در باره آن افسانههايى داشتهاند . در ژاپن از محبوبترين خدايان ، ايزد بانوى خورشيد يا آماتراسو اوميكامى بوده و هنوز در ميان پيروان دين شينتو اهميت بسيار دارد ، و امپراتور ژاپن فرزند او تصور مىشود . (هيستينگز ، ذيل خدا در آيين ژاپنى ; بريتانيكا ، ذيل پرستش طبيعت; آمريكانا ، ذيل دين در ژاپن)در مصر باستان خورشيد از قدرتهاى آفريننده جهان بود و به نامهاى رع و اتن و نامهاى ديگر ، در نواحى مختلف اين سرزمين پرستيده مىشد . فراعنه مصر خود را فرزندان رع و تجسم آن مىدانستند ، و در سده 14 ق م يكى از فراعنه مصر به نام اخن اتن خورشيد پرستى توحيدى را بنياد نهاد و پرستشهاى ديگر را منسوخ ساخت و يك چند اَتِن به عنوان تنها ايزد و خداوند اعظم در سراسر مصر پرستيده مىشد . (هيستينگز، ذيل دين مصرى ; آمريكانا ، ذيل رع)
در بين النهرين ، آشوريان و بابليان و كلدانيان چون بسيارى ديگر از اقوام باستانى خداى خورشيد (شمس يا سمس) را مذكر مىدانستند . در اساطير بابلى شمس، «نور خدايان» ، خداى عدالت و قانون هم بود و نيروى نگهبان عدالت و قانون تصور مىشد (در نقوش بابلى ، حمورابى ، قانون نامه معروف خود را از دست شمس مىگيرد) . بابليان وى را «داور آسمانها و زمين» مىدانستند و معبدش را «خانه داورى در جهان» مىناميدند (دورانت ، 154 ; آمريكانا ، ذيل شمس) . كنعانيان قديم نيز چون اقوام سامى ديگر ، خورشيد را به نام شمس مىپرستيدند . (هيستينگز ، ذيل كنعانيان)اعراب برعكس برادران سامى خود ، «شمس» را مؤنث مىدانستند . بعضى از آنان براى الهه شمس بُتى ساخته بودند و آن را نيايش مىكردند . اين بت قدمت بسيار داشت (ابن كلبى ، 89) . نام «عبدشمس» و نيز «امرشمس» كه در ميان آنان رواج داشت (همانجا ; هيستينگز ; ذيل اعراب باستان) حاكى از عبادت اين الهه است ، چنانكه «عبدالشارق» نيز ظاهراً معلوم مىكند كه خورشيد طالع نزد آنان همچون يك خدا تصور مىشده است (همانجا) . خداى خورشيد نزد اهالى «تَدْمُر» (پالميرا) واقع در ميانه صحراى سوريه به دو نام ملكبيل و يرحىبول خوانده مىشد (بريتانيكا ، ذيل دينهاى عربى ; هيستينگز ، ذيل پالميريان) . در شهر «حَضْر» واقع در بينالنهرين ، شمس بالاترين خدايان بود ، تا جايى كه آن شهر را «شهر خورشيد» (مدينة الشمس) مىخواندند ، ولى در اينجا شمس مذكر بود ، نه مؤنث (شوقى : 24) . صابئين نيز در بين النهرين از كسانى بودند كه ماه و خورشيد وساير اجرام سماوى را عبادت مىكردند و در اين باره آراء و آداب و اسطورههاى خاص داشتند .
قرآن كريم به ما خبر مىدهد كه در زمان سليمان پيامبر (ع) ، در سرزمين سبأ ، مردم و دستگاه حكومتى آنجا آفتاب را مىپرستيدهاند (نمل:27 ـ 24) ، ليكن با توجه به خصوصيت كاملاً توحيدى اسلام ، طبيعى است كه اين عمل مردود است : آيه 37 از سوره فصلت سجده كردن به سوى
آرى مىتوان از باب توسع ، بشر را خالق دانست ، كه مواد مخلوقه را صورت مىبخشد ، چنان كه فرمود : (فتبارك الله احسن الخالقين). (مؤمنون:14)
«بخشى از آيات وروايات مربوطه»
(قل الله خالق كل شىء وهو الواحد القهار) ; بگو اى محمد كه خداوند آفريدگار هر چيزى است و او است يكتائى كه همه چيز مقهور اراده او است (رعد : 16). (وخلق كل شىء فقدّره تقديرا) ; خداوند هر چيزى را آفريد و آن را در اندازهاى معين قرار داد . (فرقان:2)(ولآمرنّهم فليغيرنّ خلق الله) ; من آنها را فرمان مىدهم ولى آنان آفريده خدا را دگرگون مىسازند . (نساء:119)
(فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيّم) پس تو ـ اى رسول ـ يكپارچه روى به سوى آئين پاك اسلام آور ، آفرينش خداوند است كه حضرتش مردمان را بدين وضع آفريد ، آفرينش خداى را نشايد دگرگون ساخت ، اين است دين استوار . (روم:30)مراد از «خلق» در اين دو آيه ـ حسب تفسير منقول از امام صادق (ع) و ابن عباس ـ دين خدا است ، بدين توضيح كه : دين از لوازم و لواحق انسان است و در سرشت او ملحوظ شده ، يعنى اگر وى با دين زندگى كند به مقتضاى خلقت خويش ادامه حيات داده ، و اگر برخلاف دين زندگى كند راهى برخلاف مسير خلقت پيموده ، چنان كه در سرما برهنه شود و در گرما پوشاك ستبر به تن كند ، با اين تفاوت كه در اين جا حس ظاهرى حيوانى در برابر اين تخلف عكسالعمل نشان مىدهد و در آنجا حسّ انديشه انسانى آن كار را انكار مىكند .
نقل است كه جعد بن درهم (يكى از ملاحده عصر امام صادق (ع) كه بر اثر الحاد روز عيد قربان در عراق كشته شد) مقدارى خاك و مقدارى آب در ميان شيشهاى جاى داد و پس از مدتى حسب معمول كرمهائى در آن شيشه توليد شد ، به يارانش گفت : من اين كرمها را آفريدهام . اين خبر به گوش امام صادق (ع) رسيد فرمود : به وى بگوئيد اگر تو آفريدگار آنهائى بگو تعدادشان چه قدر و چند تاى آنها نر و چند تا مادهاند و وزن هر يك آنها چقدر است ؟ ...از حضرت رسول اكرم (ص) روايت است كه فرمود : نخستين چيزى را كه خدا آفريده نور من بود كه آن را از نور خود ايجاد نمود و از جلال عظمتش جدا ساخت .
محمد بن سنان گويد : از امام صادق (ع) پرسيدم اولين چيز (از ماديات) كه خدا آفريد چه بود ؟ فرمود : همان كه مبدأ آفرينش هر چيز (جسمانى) است . گفتم : چه باشد ؟ فرمود : آب . امام حسين (ع) به ياران خود فرمود : اى مردم ! خداوند بندگان را نيافريد جز بدين هدف كه او را بشناسند زيرا اگر او را شناختند بندگيش كنند و چون او را بنده شدند از بندگى جز او بىنياز گردند.
امام صادق (ع) فرمود : خداوند خلق را بيهوده نيافريد و آنها را مهمل رها نساخته بلكه آنها را جهت اظهار قدرت خويش
آفريد و تا ايشان را به بندگى خود مكلّف سازد كه از اين رهگذر مستحق رضاى او شوند . آنها را نيافريد كه سودى از آنها برد يا زيانى از او دفع كنند بلكه تا به آنها سود رساند و آنان را به نعمتهاى جاويد خود نائل سازد .
از امام باقر (ع) روايت شده كه خداوند بهشت را پيش از دوزخ آفريد .
ابوالحجاج گويد : امام باقر (ع) به من فرمود : اى اباالحجاج محمد (ص) و آل محمد (ص) را از گل عليين و دلهاشان را از گلى برتر از آن آفريده و شيعه را از گلى مادون عليين و دلهاشان را از عليين آفريد پس دلهاى شيعه و بدنهاى خاندان پيغمبر(ص) از يك مبدأ آفريده شده است . (بحار:5 و 8 و 25)در حديث آمده كه آفرينش بهشت پيش از آفرينش دوزخ و آفرينش طاعت پيش از آفرينش معصيت و رحمت پيش از غضب و خير پيش از شرّ و زمين پيش از آسمان و زندگى پيش از مرگ و خورشيد پيش از ماه و روشنائى پيش از تاريكى بوده است . (مجمع البحرين)
وى به سال 1389 ق در نجف اشرف درگذشت . (ملخص دائرة المعارف تشيع)
چون وى به سال 1207 ق بمُرد پسرش شاه خليل الله به امامت رسيد كه در سال 1232 در نزاعى كه ميان پيروان او و اتباع اثنى عشرى واقع شد به قتل رسيد . فتحعلى شاه ، حسنعلى شاه پسر شاه خليلالله را استمالت كرد و دخترش را به همسرى او در آورد و حكومت قم و محلات را به وى واگذار نمود و او را ملقب به «آقا خان» كرد .
ولى او به هند كوچيد و آنجا را مركز فرقه و دستگاه خويش ساخت و از آن تاريخ اين خانواده در هند سكونت يافتند . آقاخان پيشوائى خوجهها و همه اسماعيليه هند را داشت و در سال 1298 ق درگذشت .پس از او پسرش على شاه حسين يا آقاخان دوم پيشواى آنان شد . پس از او سلطان محمد شاه يا آقاخان سوم بجاى او نشست . وى رهبر روحانى اسماعيليان نزارى در هند وهمچنين خوجهها واسماعيليان ايران وآسياى مركزى وسوريه وشرق آفريقا گرديد . آقاخان در سال 1327 ش از ايران تقاضاى تابعيت كرد ، محمد رضا شاه پهلوى با اين تقاضا موافقت كرد وبه او لقب حضرت والا داد . پس از او نوهاش پرنس كريم خان متولد 1315 ش در بيست ويك سالگى حسب وصيت جدش به امامت رسيد واكنون پيشواى فرقه اسماعيليه آقاخانيه است .
آثار علمى ايشان عبارت است از :
1ـ ارجوزهاى در مبحث استصحاب مشتمل بر 212 بيت وموسوم بخلاصة الافكار كه بچاپ رسيده . 2 ـ حاشيه بر رسائل مرحوم شيخ انصارى (ق ه) . 3 ـ مجموعهاى مشتمل بر مطالبى در «ارث» و«كُر» كه نمونههائى از اين مذكورات پيوست كتاب خلاصة الافكار بچاپ رسيده است . (مأخذ : حفيد مُتَرجم ، حضرت حجةالسلام ، سيد محمد تقى كراماتى)
درگذشت او را به سال 1332 ق نگاشتهاند .
آثار او عبارتنداز : شرح دعاى صباح ، رساله عذر بدتر از گناه كه در دفاع از مشروطيت نگاشته ، سياحت غرب در كيفيت عالم برزخ وسير ارواح ، سياحت شرق كه در آن زندگى خود را با نثرى ساده وبى تكلف وحوادث زمانش را بطور دقيق شرح داده . (سياحت شرق)
فى مناهى النبى (ص) : و نهى عن اكل الربا ... و قال : «انّ الله ـ عزّ و جلّ ـ لعن آكل الربا و موكله و كاتبه و شاهديه» . (بحار:76/330)
شهاب بن عبد ربّه قال : سمعت ابا عبدالله(ع) يقول : «آكل الربا لا يخرج من الدنيا حتى يتخبّطه الشيطان» (بحار:103/120) . و عنه (ع) : «المغنّية ملعونة و من آواها ملعون و آكل كسبها ملعون» . (بحار:103/58)
ملاصدرا از فلاسفه ميگويد : تشخيص وهويت انسان نيز همانند هر جسم مركب ديگر از پرتو صورت او يعنى از پرتو نفس ناطقه ، وتبديل ويژگيهاى بدنى به بقاى تشخّص انسان خللى وارد نمىسازد ، زيرا بدنهاى اخروى داراى ويژگيهائى است در خور زندگى آن جهانى ، وپيكر اخروى هر كس همان بدنى است كه نفس او در آخرت بدان تعلق مىگيرد ، زيرا در آخرت برخلاف اين جهان نفس پديد آورنده بدن انسان است ، وبدن اخروى هر كس ـ كه بسان سايه روح او است ـ از نفس وى وبه اندازه صفات واستعدادهاى آن نشأت مىيابد . (پايان)
حال ، اثبات اين مدعى كه هر انسان داراى اجزائى اصليه واجزائى فضليه است واجزاء اصليه جزء بدن ديگرى نمىشوند ، به كدام دليل ، وبا كدام لابراتوار اين تجزيه ادعائى به دست آمده ؟ در صورتى كه علم روز بوضوح ثابت كرده كه تمامى سلولهاى وجود هر حيوان ـ اعم از ناطق وصامت ـ بين هر مدتى متغير ومتبدل مىگردند .اما نظريه صدرالمتألهين ، هر چند نظريهاى مبتنى بر اصول مسلّمه عقليه است واز اين اشكال واشكالاتى از اين قبيل به دور است ، ولى نظر به اين كه شبهه، عموم فهم اما پاسخ دور از فهم عموم بود واين امر بسا موجب رسوخ شبهه در اذهان گردد لذا نظريه بزرگان را محترم مىداريم وبه حلّى كه به نظر قاصر مىرسد مىپردازيم .
آيات قرآن كريم كه پايه واساس قول به معاد جسمانى هستند بر دو قسمند :يك قسم در مقام رد كسانى هستند كه اصل معاد را انكار مىكنند به اين دليل كه بازگشت اجزاء متلاشى شده به حالت نخست غير ممكن است ، مانند اين آيه : (قال من يحيى العظام وهى رميم)گفت : چه كسى اين استخوانهاى پوسيده را از نو زنده مىكند . (قل يحييها الذى انشأها اول مرة)بگو ـ اى محمد ـ همان كسى اينها را زنده ميكند كه در آغاز از كتم عدم ايجادشان كرد . (يس : 78) و (ايحسب الانسان ان لن نجمع عظامه * بلى قادرين على ان نسوّى بنانه); آدمى پنداشته كه ما استخوانهاى ـ پوسيده ـ او را نتوانيم گرد آوريم . بلى ما قدرت آن را داريم كه ـ حتى ـ سر انگشتان او را ـ با آن ظرافت ـ درست گردانيم (قيامة : 3ـ 4) . اين قسم آيات در صدد مقابله با خصم مىباشند ، وطبق قانون استدلال جدلى كه نوعى از اقيسه منطقيه است مىخواهند طرف مقابل را طبق گفته خودش محكوم سازند ، پيداست كه در اين آيات هيچگونه التزامى به بازگردانيدن جسم عنصرى به چشم نمىخورد .
قسم دوم آياتى است كه صريحاً حضور برخى اعضاء بدن را در رستاخيز مىرسانند، مانند : (يوم تشهد عليهم السنتهم وايديهم وارجلهم بما كانوا يعملون): روزى كه زبانها و دستان و پاهاشان بر كردههاشان گواهى دهند (نور:24) . آرى اين آيات گوياى اين امرند كه در آن جهان اعضائى ، از قبيل دست وزبان وديگر اعضاء با خصوصيات اين بدن ومنسوب به شخص معيّن ومضاف به او ايجاد مىگردد .طبق اين آيات بايستى اين اعضاء واجد شرائط گواهى باشند ، بدين معنى كه بوسيله اينها گواهى بر صدور گناه از اين شخص صورت گيرد . اين امر به دو كيفيت امكان پذير است : 1 ـ گواهى حقيقى ، در اين صورت بايستى هر يك از اعضاء بدن انسان داراى نفس ناطقه باشد كه بتواند هنگام صدور گناه تحمل شهادت نمايد وهنگام اداء با اراده واختيار ادا كند . چنان كه مىدانيم اين وضعيت در مورد اعضاء بدن منتفى است .
2 ـ گواهى صورى (از باب توسع در كلمه شهادت) بدين معنى كه خداوند در آن روز صحنه گناه را توسط عضو مباشر مجسم سازد كه گنهكار خود ملزم به اعتراف گردد ، واين وجه يكى از وجوهى است كه مرحوم طبرسى ذيل آيه فوق الذكر بيان داشته .وبر اين وجه هيچ ضرورتى ندارد كه آن اعضاء هنگام گواهى ، از اجزاء موجود بدن حين ارتكاب جرم تشكيل گردند ، چه اظهار صحنه واقعه را صحت انتساب كافى است .
بر حسب اين ديدگاه ، دگر راهى براى ورود شبهه مزبوره نخواهد بود ، زيرا آن شبهه بر مبناى ضرورت عود همه اجزاء جسد عنصرى مىباشد ، و با اين بيان ، چنان ضرورتى منتفى خواهد بود .شايان ذكر است كه در چاپ اول ، همين نظريه با توضيح وبيان ديگرى نگاشته شد .
از امام صادق (ع) روايت شده كه شايسته است چون يكى بميرد اولياء
ميت ، مرگ او را به آگهى دوستان وى برسانند كه بر جنازهاش حضور يابند وبرايش از خداوند آمرزش بخواهند ،
تا آنها را اجر وثوابى رسد ومرده را
مغفرتى عايد گردد . (بحار:81/218)