آل ادريس :
به «ادريسيان» رجوع شود .
آل اَعْيَن :
از بزرگترين خاندانهاى علمى كوفه واز خواص شيعيان اهل بيت عصمت وطهارت (ع) كه مدت رهبرى وزعامت اين سلسله از اوائل عصر حضرت سجاد (ع) حدود سال 61 ق تا اواخر غيبت صغرى ووفات آخرين سفير حضرت حجت(عج) در سال 329 ق ادامه داشت ودر اين مدت جمع كثيرى از علما وفقها وادبا ومفسرين وروات حديث از اين دودمان برخاستهاند . اين طايفه كه از خاندانهاى ايرانى مقيم كوفه بودند از ذريه اعين فرزند سنسن (سنبس) هستند كه به قصد ديدار حضرت اميرالمؤمنين (ع) راهى كوفه شده بود . بعضى از علماى اين خاندان عبارتند از: 1 ـ اعين سرسلسله اين خاندان كه نام وى عنوان اين دودمان است . اعقاب ذكور وى هفده نفراند كه عبارتند از : ايوب وبكير وحمران وزراره وسميع وضريس وعبدالاعلى وعبدالجبار وعبدالرحمن وعبدالله وعبادملك وعيسى وقعنت ومالك ومحمد ومليك وموسى كه همگى از برجستگان شيعه وروات حديث بودند ;
2 ـ حمران فرزند اعين از علماى نحو ، از اعقاب ذكور مشهور وى حمزه ومحمد از فحول علماى عصر خويش ; 3 ـ زرارة (م 150 ق) فرزند اعين از روات مشهور شيعه واصحاب حضرت صادق (ع) ، ابن نديم وى را سرسلسله آل زراره ذكر نموده ; 4 ـ ابوغالب احمد (م 368 ق) فرزند محمد بن ابى طاهر محمد بن سليمان بن الحسن بن الجهم بن بكير بن اعين از اكابر علماى شيعه وفحول روات اماميه ، وى آخرين شخصى است كه از اين خاندان در قرن چهارم هجرى شناخته شده است . (دائرةالمعارف تشيع)
آل الله :
گروهى از هر كس نزديكتر به خدا ، آنچنان كه مجازا بتوان آنها را خانواده خدا خواند . اين لقب را در جاهليت به قريش مىدادند كه در پناه خانه خدا زندگى مىكرده و در خدمت آن خانه بودهاند ، و به بعثت رسول خدا (ص) اين لقب در باره آنها مؤكّد گشت . (بحار:15/258)
در رواياتى ، آل محمد آل الله خوانده شده است . (بحار:25/239)
آل برمك :
به «برمكيان » رجوع شود.
آل بويه :
به «بويهيان » رجوع شود .
آلت :
ابزار ، واسطه ميان فاعل ومفعول در رسيدن اثر ، چون اره براى نجار .
آلت تناسل :
شرم اندام مرد وزن . قبل .
از آلت تناسلى چهار آب بيرون ميآيد : منى ، وآن آبى غليظ وجهنده است كه موجب غسل است . ومذى : آبى كه پيش از منى بيرون ميآيد . ووذى : آبى كه بدنبال منى بيرون مىآيد . وودى (با دال بى نقطه) : آبى كه بدنبال ادرار خارج مىشود ، وهيچيك از اين سه آب موجب غسل يا وضوء نميشوند (من لا يحضره الفقيه) . در حديث آمده كه : خوردن آويشن با نمك آلت تناسلى را قوت مىبخشد . (بحار : 66/198)
آل داوود :
خاندان داود بن اشعيا پيامبر بنىاسرائيل ، كه در قرآن كريم آمده است : (اعملوا آل داوود شكرا )خداوند پس از ذكر مواهبى كه خاص حضرت داود نموده چون اطاعت كوه وپرندگان از او ونرم شدن آهن بدست او وتفضلاتى كه به سليمان فرموده مانند اينكه باد را در اختيار او نهاد وپريان را مسخر وى گردانيد وچشمه مسّ را برايش روان ساخت مىفرمايد : «اى خاندان داود حال به پاس آن همه مواهب وامتياز به عبادت پروردگار واهب العطيات بپردازيد» (سباء:13) . از امام صادق (ع) در تفسير اين آيه آمده كه 80 مرد و 70 زن بودند كه هرگز محراب (بيت المقدس) از آنها خالى نبود وهمگى از خاندان داوود بودند .
اين خاندان در ميان بنىاسرائيل از حسن شهرت ويژهاى برخوردار بودهاند وحكمتى يا حكمت نامهاى به آنها منسوب است ودر روايات از آن نام برده شده است از جمله از حضرت صادق(ع) نقل است كه فرمود : در حكمت آل داوود آمده كه بر خردمند است كه به زمان خويش آشنا وبه وظائفش پايبند بوده وزبانش را مواظب باشد . (بحار:14/39)
آل زياد :
اولاد زياد بن ابيه كه معاوية بن ابىسفيان او را به پدر خويش ابوسفيان ملحق ساخت و در دواوين و انساب ، او و فرزندانش را به قريش منسوب كردند . عبيدالله زياد ، حسين بن على (ع) را به امر يزيد در كربلا به شهادت رسانيد .
آل زيار :
سلسلهاى از ملوك و امراى ايرانى نژاد در گرگان از سال 316 تا 434 هجرى مؤسس اين سلسله مرداويج (مرداويز) ابن زيار كه خود را از اعقاب پادشاهان قديم مىشمرد در جرجان علم استقلال برافراشت و اصفهان و همدان را نيز به حيطه تصرف آورد و در سالهاى 316 تا 319 ايران غربى را تا حوالى حلوان مسخر
كرد . آلبويه نخست در خدمت او بودند و علىبنبويه از دست او حكومت كرج داشت. مرداويج صورة فرمان خلفاى عباسى را گردن نهاده بود و برادر او وشمگير بن زيار نسبت به سامانيان نيز اظهار انقياد مىكرد . پس از آنكه آلبويه به سال 320 استقلال يافتند اقتدار زياريان به جرجان و طبرستان محدود شد و اين سلسله را غزنويان منقرض كردند . مرداويج ابنزيار 316 ـ 323 . ابومنصور وشمگير ملقب به ظهيرالدوله 323 ـ 356 . بيستون 356 ـ 366 . شمس المعالى قابوس معروفترين افراد اين سلسله از 366 ـ 403 . انوشيروان (دارا ؟) از 420 ـ 434 . (دهخدا)
آل طاهر :
يا طاهريان نام سلسلهاى از امراى خراسان از اولاد طاهر بن حسين بن مصعب ، ملقب به ذواليمينين . اين دوده ايرانى از 205 هجرى تا 259 در خراسان استقلال داشتهاند . طاهر ذواليمينين سرسلسله آنان ، سردار مشهور عباسيان (كه در قصيده معروف به ايرانى بودن خويش مىبالد) از جانب مأمون به سال 205 به حكومت منصوب گرديد و پس از يك سال و نيم دعوى استقلال كرده و در روز جمعهاى از جمادى الآخره سال 207 در نيشابور نام مأمون از خطبه بينداخت . پس از او پسرش طلحه به همين سال به جاى پدر نشست و چند نوبت با حمزة بن عبدالله خارجى حرب كرد و سرانجام به سال 213 درگذشت . بعد از او برادرش عبدالله بن طاهر فرمانروائى خراسان و كرمان يافت و با بابك خرمدين مصاف داده او را بشكست و نيز مازيار بن قارن حكمران طبرستان را مغلوب و دستگير كرده نزد مأمون خليفه فرستاد و در سال 230 فرمان يافت . سپس امارت خراسان به ابوطيب طاهر بن عبدالله
رسيد و او مدت 18 سال حكم راند و در 248 وفات كرد . و محمد بن طاهر جاى پدر گرفت و عاقبت در 259 يعقوب ليث صفارى اين خاندان را برانداخت . (دهخدا)
آل عباس :
بطنى از بنى هاشم از نژاد عباس بن عبدالمطلب . به «بنى عباس» رجوع شود .
آل عُصْفُور :
از خاندانهاى شيعى بحرين وقطيف . جد اين خانواده عصفور بن احمد بن عبدالحسين بن عطية بن شنبه بحرانى است . بعضى از رجال اين خاندان عبارتند از : 1 ـ شيخ احمد (م 1131 ق) فرزند شيخ ابراهيم بن احمد بن صالح بن احمد بن عصفور ، صاحب رسالهاى در تعدد طلاق ودر باب تقيه ; 2 ـ شيخ عبدالعلى (م 1177 ق) فرزند احمد ابن ابراهيم بن احمد بن عصفور بحرانى ، صاحب كتاب احياء
معالم الشيعة باخبار الشريعة ; 3 ـ شيخ محمد (م 1186 ق) فرزند احمد بن ابراهيم ، برادر صاحب حدائق الناضرة ; 4 ـ شيخ يوسف (1107 ـ 1186 ق) فرزند احمد بن ابراهيم بن احمد آل عصفور بحرانى ، صاحب تأليفات عديده كه معروفترين آنها : الحدائق الناضرة فى احكام العترة الطاهرة (در فقه استدلالى) ولؤلؤة البحرين (در اجازات وشرح احوال رجال حديث) است ; 5 ـ شيخ حسين (م 1216 ق) فرزند محمد بن احمد بن ابراهيم بن احمد بن صالح بن احمد بن عصفور ; 6 ـ شيخ احمد (م ب 1221 ق) فرزند محمد بن احمد بن ابراهيم بن احمد آل عصفور بحرانى ، از شيوخ روايتى شيخ احمد احسائى ; 7 ـ شيخ عبدالعلى (م 1303 ق) فرزند شيخ خلف بن شيخ عبدالعلى . (دائرةالمعارف تشيع)
آل على :
سادات از نسل على وفاطمه عليهماالسلام ، علويين ، با آل على هر كه در افتاد بر افتاد : جمله معروف كه در زبان شيعه مصطلح وبرواياتى مستند است ، از جمله : امام باقر (ع) ذيل آيه : (كلما اوقدوا نارا للحرب اطفأها الله) فرمود : هيچ ستمگر به نابودى خاندان محمد (ص) تصميم نگيرد جز اين كه خداوند او را سرنگون سازد . ( بحار : 9/198 )
آل عمران :
خاندان عمران كه در قرآن مورد بزرگترين ستايش (برگزيدگى بر جهانيان) قرار گرفته محل خلاف است كه مراد خاندان عمران بن يصهر بن قاهث بن لاوى بن يعقوب است كه پدر موسى وهارون باشد ، وبنابر اين آل عمران موسى وهارون وپيامبران از نسل هارون وصلحاى اين تبار است . يا عمران بن هشم بن امون پدر مريم كه از نسل سليمان بن داود است مىباشد ، وبنا به اين قول آل عمران مريم است وعيسى (ع) ، وبه قولى آل عمران نسل ابراهيم است وانتساب به عمران به جهت اتحاد اين نسل است چنانكه فرمود : «ذريّة بعضها من بعض» . (مجمع البيان)
آل عمران :
نام سومين سوره از قرآن كريم ، مدنيّه و مشتمل بر دويست آيه است .
ابىّ بن كعب از حضرت رسول (ص) روايت كند كه فرمود : هر كه سوره آل عمران بخواند به شمار هر آيه از آن سوره امان نامهاى از پل دوزخ يابد . ابن عباس از آن حضرت روايت كرده كه هر كه اين سوره را در روز جمعه بخواند خدا وملائكهاش بر او درود فرستند تا آفتاب غروب كند . (مجمع البيان)
آل كاكويه :
ديالمه كردستان كه از 398 تا 443 در همدان و نهاوند فرمانروايى به استقلال داشتهاند . مهمترين ايشان علاءالدوله ابوجعفر محمّد بن دشمنزيار بن كاكويه پسر خال مجدالدوله ديلمى و پسرش ظهيرالدين فرامرز على و بعد از ايشان گرشاسب بن علاءالدوله و ابوحرب بن علاء الدوله است كه اولين در همدان و نهاوند و دومين در نطنز حكومت داشته است . و انقراض آنان به دست سلاجقه بود . (دهخدا)
آل محمد :
خانواده واهلبيت حضرت ختمى مرتبت ، محمد (ص) . حضرت رسول سه پسر وچهار دختر داشت ، ولى ذريه آن حضرت تنها از طريق يكى از دخترانش حضرت فاطمة الزهراء همسر على بن ابى طالب عليهماالسلام حفظ گرديد وادامه يافت .
ابوبصير گويد : از امام صادق (ع) پرسيدم : آل محمد (ص) كيانند ؟ فرمود : ذريه (نسل) او . گفتم : اهلبيت محمد(ص) چه كسانيند ؟ فرمود : امامان (معصوم) كه اوصياى اويند . گفتم : عترت او كيانند ؟ فرمود : اصحاب عباء : (على وفاطمه وحسن وحسين) . در روايت سليمان ديلمى نيز چنين آمده است . (بحار:25/216)
به «اهلبيت » نيز رجوع شود .
آل مروان :
به «مروانيان » رجوع شود.
آل مُهَلَّب :
به «مهلبيان » رجوع شود.
آل ميكال :
نام خاندانى قديم به نيشابور و بيهق از احفاد ميكال بن عبدالواحد بن جبريل بن قاسم بن بكر بن ديواستى سور بن سور بن سور بن سور بن فيروز بن يزدجرد بن بهرام گور و فرزند او شاه بن ميكال است و از اين دوده است امير ابوالعباس اسماعيل بن عبدالله بن محمد بن ميكال و مقصوره ابن دريد به نام ابوالعباس و پدر او است و پسر ابوالعباس اسماعيل ابومحمد عبدالله است . و ابوالعباس در سنه 392 درگذشته است و او رئيس نيشابور بود و املاك خويش وقف بر خيرات و مبرات كرد . و نيز از اين خاندان است اميراحمد بن على بن اسمعيل ميكالى و فرزند او اميرعالم ابوالفضل عبيدالله بن احمد صاحب كتاب المنتحل يا المنتخب و كتاب مخزون البلاغه و غير آن ، و او صاحب نظم و نثر بوده و او را ديوان رسائل است و پسران او اميرحسين و اميرعلى و اميراسماعيل است و اميرعلى را ديوان شعر است و امير رئيسجمالالامراء على بن الامير ابىعبدالله الحسين از طرف جدّه از اين خانواده است . (دهخدا)
آل نوبخت :
به «نوبخت » رجوع شود.
آلو :
قسمى ميوه كه مترجمين قديم آن را به «اجاص» و «اجاس» ترجمه مىكنند ، لكن آلو داراى اجناسى است ، واجاس عرب ظاهرا قسمى از آن است .
جابر گويد : مردى نزد امام باقر (ع) از صفراى شديد شكوه نمود وگفت : به حدى شديد است كه نزديك است ديوانهام بكند ! فرمود : آنرا به آلو آرام ساز .
ازرق بن سليمان گويد : از امام صادق(ع) در باره شفتالو پرسيدم فرمود: آن براى (دفع هيجان) صفرا سودمند است ومفاصل را نرم ميكند ولى زياد از آن مخور كه بادهائى را در مفاصل توليد ميكند .
در حديث از خوردن آلوى كهنه تأكيد شده ودر وجه آن آمده كه كهنه سودش باقى وزيانش از بين رفته است . ودر حديث آمده كه آلوى پوست كنده هر حرارت وصفرائى را سود بخشد .
زياد قندى گويد : روزى بر حضرت رضا(ع) وارد شدم ديدم سبدى آلو در فصل خود پيش حضرت قرار دارد ، فرمود : حرارت به من فشار آورده وآلو حرارت را مىنشاند وصفرا را آرام مىسازد وخشك آن خون را آرامش مىدهد ... (بحار:66/189)
آلوسى :
محمود بن عبدالله حسينى آلوسى (آلوس جزيرهاى در وسط نهر فرات پنج مرحله به بغداد) مفسر ، محدث ، اديب ، سلفى مذهب ، مفتى حنفيان به سال 1248 هـ ق سپس از اين منصب منعزل گرديد واز آن سال وقت خويش را ممحض به مطالعه وتحقيق نمود ، ودر سال 1262 هـ ق به موصل سفر كرد ودر آنجا مورد احترام سلطان عبدالمجيد واقع شد . پس از آن به بغداد بازگشت وبه تكميل تأليفات خود پرداخت ، تا سال 1270 هـ ق كه دارفانى را بدرود گفت . از مؤلفات او است : تفسير روحالمعانى . نشوة الشمول فى السفر الى اسلامبول . غرائب الاغتراب . الخريدة الغيبية . مقامات ، كه در تصوف واخلاق نوشته . الرسالة اللاهورية . وچند رساله ديگر مخطوط . (اعلام زركلى)
آلِهة :
جِ اله ، خدايان ، ارباب . راغب گفته : نسزد كه اله را جمعى بود ، زيرا جز خدا الهى نباشد ، اما عرب به اعتقاد خود كه معبودهائى نيز وجود دارد آن را جمع بستند. ( لو كان فيها آلهة الاّ الله لفسدتا ) اگر در زمين وآسمان جز خداى واقعى خدايانى بودند به تباهى كشيده ميشدند . (انبياء : 22)
چه استوارى اين دو بر پايه ارتباط وانسجامى قرار دارد كه جز نظام واحد ـ برانگيخته از اراده واحده ـ آن را سامان نبخشد . به «تمانع» رجوع شود .
آل يس :
خاندان رسول صلوات الله عليه . به پيروان ايشان نيز ، اطلاق مىشود . (سلام على آل ياسين )(صافات : 130) عامّه قراء مكه وبصره وكوفه آن را اِل ياسين (بكسر همزه) وعامه قراء مدينه آل ياسين قرائت كردهاند (تفسير طبرى:23/61) ياسين نام محمد (ص) وآل ، خاندان او است (مجمع البيان:5/82) . ابن عباس گويد: ما آل محمد (ص) آل ياسينيم . از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه فرمود : در آيه ( سلام على آل يس ) ياسين محمد(ص) وما آل ياسينيم . (حسكانى:2/109 ـ 112 ، طباطبائى:17/159 به نقل دائرة المعارف بزرگ اسلامى)
آل يعقوب :
عنوانى كه در قرآن كريم دو بار در باره يعقوب پيامبر (اسرائيل) به كار رفته است ، بدين گونه : «تعبير خواب تو اين است كه خدا تو را بر خواهد گزيد و تأويل رويدادها خواهد آموخت و نعمت خود را بر تو و آل يعقوب تمام خواهد كرد چنانكه آن را از پيش بر پدران تو ابراهيم و اسحاق تمام كرد . همانا پروردگار تو دانا و فرزانه است» (يوسف:12/6) ; «خدايا مرا از نزد خويش فرزندى ببخش كه از من و آل يعقوب ميراث برد ، و او را اى پروردگار من پسنديده گردان» . (مريم:19/65)
اين عنوان ويژه قرآن است و در كتابهاى عهدين چنين تعبيرى نيست . مفسران قرآن در اين كه منظور از آل يعقوب چه كسانى هستند آراء گوناگون دارند . برخى گفتهاند مقصود همه افراد منسوب به يعقوبند كه بنابر آيه اول ، خدا نعمت خود را بر آنان تمام كرده است چه آنان كه از نسل وى بودند و چه آنان كه چنين نبودند (زمخشرى ، 2/445) . برخى مقصود از آن را 12 پسر يعقوب (يوسف و برادرانش) دانستهاند (طبرسى ، 5/210) . پارهاى از مفسران گفتهاند آل يعقوب عبارتند از يعقوب و همسر و 11 پسرش كه يوسف آنها را در خواب به هيأت خورشيد ، ماه و ستارگان ديده بود (طباطبائى ، 12/82) . گفته ديگر اين است كه مقصود از «يعقوب» در اين عنوان ، يعقوب پيامبر (اسرائيل) نيست ، بلكه مقصود يعقوب بن ماتان برادر عمران بن ماتان پدر مريم است . (قرطبى ، 6/82)
در صورتى كه مقصود از آل يعقوب همه افراد منسوب به يعقوب پيامبر (اسرائيل) باشد ، معروفترين افراد آل يعقوب كه همه آنها به مقام نبوت رسيدهاند و برخى مقام فرمانروايى نيز داشتهاند ، اينانند : يعقوب ، يوسف ، موسى ، هارون ، شعيب ، داوود ، سليمان ، اسباط ، زكريا ، يحيى و عيسى . مريم بنت عمران ، مادر عيسى نيز از آل يعقوب است . (دائرةالمعارف بزرگ اسلامى)
آماج :
خاك توده كرده كه نشان تير بر آن نصب كنند . غرض . هدف . توسّعا : نشان، نشانه . اميرالمؤمنين (ع) : هرگز آبروى خويش را آماج تيرهاى گفتار مردمان مساز . (بحار:33/508)
آمادگى :
ساختگى ، ساز ، تهيه ، اُهْبه، عِتاد . آمادگى براى سفر آخرت ، از امورى است كه در متون اسلامى اعم از كتاب عزيز وسنت رسول (ص) واهلبيت عليهم السلام سخت بر آن تأكيد شده : (يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدّمت لغد ); اى مؤمنان از خدا بترسيد ويك يك شما بنگرد (تا چه حد خويشتن را براى آخرت آماده ساخته و) براى فردا چه (عملى اندوخته و) پيش فرستاده اسـت . (حشر:18)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : « ... فبادروا العمل وخافوا بغتة الاجل ، فانه لا يرجى من رجعة العمر ما يرجى من رجعة الرزق، مافات اليوم من الرزق رُجِى غدا زيادته ، وما فات امس من العمر لم يرج اليوم رجعته ، الرجاء مع الجائى واليأس مع الماضى ، فاتقوا الله حق تقاته ولا تموتنّ الا وانتم مسلمون » پس به اعمال شايسته مبادرت ورزيد واز سر رسيدن ناگهانى مرگ بترسيد، زيرا اميد به بازگشت عمر نباشد آنچنان كه به بازگشت روزى اميد است ، آنچه از روزى امروز كه احيانا از دست برود اميد هست كه بر روزى فردا افزوده گردد، اما آن بخش از عمر كه ديروز از دست رفته دگر اميد به بازگشت آن نخواهد بود ، اميد به آينده است ، وگذشته را جز نوميدى نصيب نباشد ، پس از خدا بترسيد آنچنان كه شايسته ترس از او است ، ومبادا بميريد پيش از آن كه كاملا تسليم خداوند باشيد . (نهج : خطبه 113)
وفرمود : «من تذكر بعد السفر استعدّ» هر آنكس دورى سفر بياد آرد براى آن آماده شود (نهج : حكمت 272) . وفرمود : «واستعدوا للموت فقد اظلّكم ، وكونوا قوماً صيح بهم فانتبهوا ... » (نهج : خطبه 63). وفرمود: « وبادروا الموت وغمراته ، وامهدوا له قبل حلوله ، واعدّوا له قبل نزوله ، فان الغاية القيامة ، وكفى بذلك واعظا لمن عقل ، ومعتبرا لمن جهل ... » يعنى : آماده مرگ شويد كه سايهاش شما را فرا گرفته است ، و كسانى باشيد كه آنها را صدا زدهاند و بدان
صدا از خواب بيدار گشتهاند . خود را براى مرگ و پيشامدهاى هنگام آن ، پيش از فرارسيدنش آماده كنيد ، و قبل از آن كه مرگ شما را فراگيرد آنچه لازمه روياروئى با آن است مهيّا سازيد ، كه مرگ پايان زندگى است ... (نهج : خطبه 232)
به «آخرت» و «حال» و «مرگ» نيز رجوع شود .
آماس :
معروف است ، به عربى : ورم وتورّم . از امام سجاد (ع) روايت شده كه فرمود : جدم رسول خدا (ص) ـ كه خداوند گناهان گذشته وآيندهاش را آمرزيده بود ـ هيچگاه از كوشش در عبادت فروگذار ننمود وآنقدر تعب وزحمت عبادت تحمل كرد كه ساق پايش منتفخ ومتورم گشت وقدمهاى مباركش آماس نمود ، به آن حضرت عرض شد : مگر نه خداوند گناهى را بر تو باقى نگذاشته است ؟! مىفرمود : چرا بندهاى سپاسگزار نباشم ؟ . (بحار:16/287)
در حديث سعيد بن كلثوم از امام صادق(ع) آمده كه روزى امام باقر (ع) بر پدر بزرگوارش امام سجاد (ع) وارد شد ، آن حضرت را ديد كه از رنج عبادت چهره مباركش بر اثر بيدارى زياد زرد شده وديدگانش از گريه بسيار، به گودى فرو رفته وپيشانى وسر بينيش از كثرت سجود پينه بسته وساقها وگامهايش از ايستادن زياد ، آماس نموده ، امام باقر (ع) فرمود : چون پدر را بدين وضع ديدم آنچنان دلم به حال آن حضرت به رحم آمد كه بى اختيار مرا حالت گريه دست داد ، امام كه در آن حال در انديشهاى ژرف فرو رفته بود ناگهان نگاهى به من كرد وفرمود : اى فرزند يكى از آن كتابچههائى كه مشتمل بر شرح عبادت على ابن ابى طالب است به من ده . من يكى از آن كتابچهها را به حضرت دادم ، فصلى در آن نگريست وسپس از فرط اندوهى كه او را دست داد آن را در دست خويش به كنارى گرفت وفرمود : چه كسى مىتواند مانند على بن ابى طالب (ع) عبادت كند ؟! (بحار:46/74)
در روايت جابر از امام باقر (ع) آمده كه فرمود : اى جابر بر هر آماس (كه در بدن روى دهد) بخوان آيات آخر سوره حشر ، از (لو انزلنا ...) تا آخر سوره ، وسه بار آب دهان بر آن موضع بيفكن كه به اذن خدا شفا مىيابد . (بحار:95/70)
آمال :
جِ اَمَل : آرزوها . اميرالمؤمنين(ع) فرمود : « الدهر يخلق الابدان ويجدد الآمال ويقرب المنية ويباعد الامنية ... » روزگار بدنها را مىپوساند وآرزوها را نو مىسازد ومرگها را نزديك مىكند وآدمى را به اميدهاى دور ودراز مىافكند . (بحار:73/128)
امام كاظم (ع) فرمود : «لو ظهرت الآجال افتضحت الآمال» اگر اجلها (سررسيد عمرها) مشخص مىشد آرزوها رسوا مىشدند . (بحار:78/333)
در دعاى مأثور آمده : « اللهم واستغفرك لكل ذنب يدنى الآجال ويقطع الآمال ويبتر الاعمار»: خداوندا به درگهت از هر گناهى پوزش مىطلبم كه اجلها را نزديك مىسازد و آرزوها را قطع مىكند و عمرها را ناقص مىسازد . (بحار:87/334)
آمَدَن :
جيأة ، مجىء ، اياب ، اتيان . مقابل رفتن وشدن .
آمد و شد :
آمدن ورفتن ، رفت وآمد، اختلاف . حديث رسول (ص) : « اختلاف امتى رحمة » يعنى آمد وشد افراد امتم به نزد يكديگر يا به نزد آن حضرت جهت فراگيرى احكام ، رحمت است .
در حديث ابن نباته از اميرالمؤمنين (ع) آمده كه فرمود : دانشمندان در روزگاران پيشين مىگفتند : سزد كه آمد وشد به درب خانهها جز به ده خانه وبه منظور دستيابى به ده هدف صورت نگيرد : اول خانه خدا به منظور اداء فريضه حج وعمره وقيام به حق حرمت آن . دوم درگاه زمامدارانى كه طاعت آنها در راستاى طاعت خداوند عز و جل مىباشد ، چه حق آنها بر همگان واجب ونفعشان بزرگ وزيان وخطرشان (بر متمردين) شديد است . سوم درگاه علما ودانشمندانى كه علم دين ودنيا مىتوان از آنان فرا گرفت . چهارم درهاى سخاوتمندان كه اموال خويش را به هدف نيل به ستايش واميد آخرت در اختيار مستمندان قرار مىدهند . پنجم درهاى بى باكان ونابخردان (داشها) كه در حوادث روزگار ومشكلات به آنها مىتوان پناه برد . ششم درهاى اشراف وبزرگان ومتنفذين كه به هنگام بروز گرفتاريها به آنها رجوع كنند . هفتم درهاى انديشمندان وفراستمندان كه در مشورت بدانها نياز افتد . هشتم درهاى دوستان وبرادران دينى كه اداء حق اخوت آنها واجب وارتباط با آنها وظيفه دينى هر مسلمان است . نهم درهاى دشمنانى كه آتش كينهشان را به مدارا كردن با آنها مىتوان فرو نشاند وشرشان را با برخورد انسانى مىتوان دفع ساخت . دهم درهاى كسانى كه به حضور در محضرشان مىتوان كسب ادب ومعرفت وفرهنگ انسانى نمود وشايستهاند كه بدانها مأنوس بود . (بحار:1/196)
آمدى :
ابوالفتح ناصح الدين عبدالواحد بن محمد (د نيمه اول سده 6 ق/12 م) ، محدث و قاضى شهر آمد . نام وى را برخى محمد بن عبدالواحد ياد كردهاند . از زندگانى او آگاهى چندانى در دست نيست و تاريخ دقيق ولادت و وفات او در هيچ يك از كتابهاى رجال نيامده
است. آمدى خود در مقدمه جواهرالكلام از احمد غزالى (د 520 ق/1126 م) به عنوان معاصر خويش ياد كرده است (حاجى خليفه ، 1/616) و ابن شهر آشوب (د 588 ق/1192 م) در ضمن بيان اسانيد كتب شيعه اشاره مىكند كه اجازه روايت غررالحكم را از او دريافت داشته است (مناقب ، 1/11 ، 12) . سال درگذشت وى را به اختلاف 510 ، 520 ، 550 ق ياد كردهاند و محدث ارموى در مقدمه غررالحكم با استناد به قراين و شواهد ، 550 ق/1155 م را ترجيح داده است (ص «عط») . از آنجا كه ابن شهر آشوب اجازه روايت غررالحكم او را داشته و اين كتاب را از كتب شيعه برشمرده است (معالم ، 81) ، دانشمندانى از قبيل مجلسى (1/34) ، افندى اصفهانى (3/281) و نورى (3/491) او را شيعه امامى شمردهاند و عبارت «كرم الله وجهه» را كه آمدى در ديباچه غررالحكم در حق امام على (ع) به كار برده است ، حمل بر تقيّه كرده يا از تصرفات كاتبان دانستهاند .
آمدى شهرتش مديون كتاب غررالحكم و دررالكلم است كه مجموعه عظيمى از كلمات قصار امام على (ع) را در بر دارد . چنانكه پيداست ، تا سده 5 ق 11 م كار جمعآورى كلمات قصار رونقى نيافته بود . از اين رو ظاهراً تنها اثرى كه آمدى از آن بهره گرفته ، «صد كلمه» جاحظ (د 255 ق/869 م) بوده است ، اما وى اين اثر را حقير شمرده و در شگفت است از اينكه جاحظ با آن مقام والايش در دانش چنين اثر كوچكى در باب كلمات قصار فراهم آورده است (قمى ، 259) . كلمات قصار در غرر برحسب حروف الفبا (فقط حرف اول) و با مراعات سجع آنها تنظيم شده است . اين كتاب در قرن 12 ق/18 م توسط جمالالدين محمد خوانسارى (د 1121 يا 1125 ق/1709 يا 1713 م) به دستور شاه سلطان حسين صفوى ، به فارسى ترجمه و شرح شده و به كوشش ميرجلالالدين محدّث اُرْمَوى در 1346 ش در تهران انتشار يافته است . افزون بر اين ، در يكى دو قرن اخير ، بسيارى از دانشمندان به اين كتاب پرداختهاند . از آن ميان عبدالكريم بن محمد يحيى قزوينى آن را برحسب موضوع در 99 باب مرتب كرده و شرح فارسى بر آن
افزوده و آن را نَظمُ الْغُرَر وَ نَضْدُ الدُّرَر خوانده است . بخشى از همين كتاب است كه اصدافُ الدُّرر نام گرفته است . كتاب غرر ، به خواهش ميرزا احمد تبريزى توسط ميرزا موسى خوشنويس (عمادالفقراء) متخلّص به «حالى» نيز به فارسى ترجمه شده و بخشى از آن در مجموعه انهار جاريه در 1344 ق/1925 م در شيراز به چاپ رسيده است . ترجمه ديگرى هم توسط حاجى محمد على انصارى قمى ، در تهران در 1335 ش صورت گرفته است ، و همچنين خلاصه مختصرى از غررالحكم را سيد ابوالقاسم مرعشى ترجمه كرده و همراه با متن در 1327 ش در تهران انتشار داده است . غررالحكم بارها به چاپ رسيده است كه از جمله آنهاست چاپهاى دمشق ، 1331 ق/1913 م ; صيدا ، 1349 ق/1930 م ; بمبئى ، 1280 ق/1863 م . نسخههاى خطى متعددى نيز از آن در دست است .
آمدى علاوه بر غرر ، اثر ديگرى به نام جواهرالكلام فى الحكم و الاحكام من قصة سيّد الانام داشته كه حاجى خليفه بخشى از مقدمه آن را نقل كرده است . (دائرةالمعارف بزرگ اسلامى)
آمدى :
سيف الدّين ابوالحسن على بن ابى على بن محمد بن سالم تَغْلِبى (يا ثَغْلَبى) (551 ـ 631 ق/1156 ـ 1234 م) ، طبيب، فيلسوف ، متكلم و اصولى ، معاصر النّاصر لدين الله (575 ـ 622 ق/1180 ـ 1225 م) خليفه عباسى . نخست قرآن مجيد را فرا گرفت و كتابى در فقه بر مذهب امام احمد بن حنبل (164 ـ 241 ق/780 ـ 855 م) خواند . پس از آن به بغداد آمد و انواع قرائات قرآن كريم را فرا گرفت . آنگاه فقه حنبلى را نزد ابوالفتح نصر بن فتيان ، معروف به ابن المَنّى (501 ـ 583 ق/1108 ـ 1187 م) ، تكميل كرد و به سماع حديث از ابوالفتح عُبَيدالله بن عبدالله محمد بن شابيل (د581 ق/1185 م) پرداخت ، ولى ديرى بر نيامد كه به مذهب شافعى گرويد و با ابوالقاسم بن فضلان (واثق بن على) (د 595 ق/1199 م) مصاحبت كرد و نزد وى فنّ خلاف را آموخت و در آن براعت يافت . در جدل طريقه علماى پيشين و از آن جمله طريقه امام ابوالفتح اسعد بن محمّد ابن ابىنصر ميهنى (د 527 ق/1133 م) را حفظ كرد . آنگاه به شام رفت و در آنجا به تحصيل علوم معقول پرداخت و در آن علوم ورزيده شد ، و چنان شد كه «كسى در اين علوم در زمانه او داناتر از او نبود» (سيوطى1/312). پس از آن به مصر رفت و در محله قرافة الصّغرى ، مجاور قبر امام شافعى به «اِعاده» (تكرار درس استادان) پرداخت و مدتى نيز در جامع ظافرىِ قاهره به تدريس مشغول شد . اندك اندك آوازه فضل و كمال او فزونى يافت ، اما گروهى از فقيهان بر او حسد بردند و تعصب كردند و او را به فساد عقيده و پيروى از فلاسفه و حكما و اعتقاد به مذهب معطّله نسبت دادند . كمكم بدان جا كشيد كه مخالفانش محضرى نوشتند و در آن ريختن خون او را مباح شمردند و براى امضا به علماى شهر دادند . آمدى از بيم جان ، شبانه از قاهره به شام رفت و در شهر حماة اقامت گزيد و به گفته ابن ابى اصيبعه ، كه خود در نزد او فلسفه خوانده بود ، به خدمت پادشاه ايّوبى الملك المنصور ناصرالدين در آمد و او حقوق سالانهاى براى آمدى مقرر كرد (3/285) .آمدى دو سال در خدمت ملك منصور بماند و در همان جا آثار خود را در اصول دين ، فقه ، منطق ، حكمت و خلاف نوشت . به سال 616 ق/1220 م به دمشق آمد و در آنجا مدتى اقامت داشت و الملك المعظم عيسى بن محمد ايوبى (د 624 ق/1227 م) تدريس در مدرسه عَزيزيّه دمشق را به او واگذار كرد ، اما چون برادرش ، الملك الاشرف موسى بن محمد (د 635 ق/1237 م) ، حكومت يافت
پنهان شد و همچنان بيكار بود تا درگذشت . او را در «جبلِ قاسِيون» به خاك سپردند .
آثار : تأليفات آمدى را در منطق ، حكمت ، كلام ، اصول ، فقه و جدل بيش از 20 كتاب دانستهاند (سبكى 8/307) كه اغلب آنها از ميان رفته است . اين آثار عبارتند از 1 . در منطق و حكمت : دقايق الحقايق ; رموز الكنوز ، كشف التّمويهات فى
شرح التّنبيهات ; المبين فى معانى الفاظ الحكماء و المتكلّمين (كتاب اخير ، چ مجله المشرق ، 1954 م) ، 2 . در كلام : ابكار الافكار (خلاصه آن به نام منائح القرائح) كه نسخهاى خطّى از آن در برلين موجود است ; غاية المرام فى علم الكلام (چ قاهره ، 1971 م) ، 3 . در احكام و اصول : احكام الحكّام فى اصول الاحكام (چ قاهره ، 1347 ق) كه نسخههاى خطّى آن در ينى ، پاريس و قاهره موجود است ; منتهى السّول فى علم الاصول ، 4 . در جدل : الجدل ; شرح جدل الشريف ; غاية الامل .
بجز آنچه ياد شد ، كتابهاى ديگرى نيز به او نسبت دادهاند : الباهر فى علم الاوائل و الاواخر (ابن قفطى ; طاش كپرى زاده) ; الترجيحات فى الخلاف ; التعليقة الصغيرة ; التعليقة الكبيرة (ابن ابى اصيبعه) ; الحقائق ، در علوم اوايل (ابن قفطى ; طاش كُپرى زاده) ; خلاصة الابريز (مدرس) ; لباب الالباب (زركلى ; مدرس) ; المآخذ (طاش كپرى زاده) ; المؤخذات فى الخلاف (ابن ابى اصيبعه) ; منتهى السالك فى رتب المَسالك (ابن ابى اصيبعه ; مدرس) . (دائرةالمعارف بزرگ اسلامى)
آمِر :
امر كننده . فرماينده . فرمان ده . كارفرما . (التائبون العابدون الحامدون السائحون الراكعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنكر). (توبة:112)
اميرالمؤمنين (ع) ـ در وصف قرآن ـ «فالقرآن آمرٌ زاجرٌ و صامتٌ ناطق ، حجّة الله على خلقه» : قرآن فرماندهى است بازدارنده ، و ساكتى است گويا ، حجت خداوند است بر آفريدگانش . (نهج : خطبه 183)
«لعن الله الآمرين بالمعروف التاركين له ، و الناهين عن المنكر العاملين به» : خدا لعنت كند كسانى را كه مردم را به نيكوكارى امر مىكنند و خود بدان عمل نمىكنند ، و كسانى را كه از بدكارى نهى مىنمايند و خود مرتكب آنند . (نهج : خطبه 129)