next page

fehrest page

back page

آمُرزش :

بخشيدن مهترى خطاى كهترى را ، بخشيدن خداى تعالى گناه را بر بنده ، مغفرت ، غفران ، صفح ، تجاوز .

آمرزش خداوند سبحان ، بندگان خويش را وگذشت او ـ تعالى ـ از تقصيرات آنان بتعبيرات گوناگون در قرآن كريم آمده است ، ومشتقات غفران بخصوص واژههاى غفور وغفّار كه هر دو به معنى حد اعلاى گذشت مىباشند از كلمات كثيرالاستعمال اين كتاب آسمانى است ، از جمله اين آيه مباركه : ( وان ربك لذو مغفرة للناس على ظلمهم ) ; پروردگارت داراى صفت آمرزش است بر مردمان با وجود ستمى كه به خود روا مىدارند .

در مجمع البيان آمده كه چون اين آيه نازل شد پيغمبر (ص) فرمود : اگر آمرزش وگذشت پروردگار نبود زندگى بر كسى گوارا نمىشد . ودر توحيد مفضل آمده كه در محضر امام صادق (ع) سخن از گناهان كبيره به ميان آمده واينكه فرقه معتزله مىگويند : آنها آمرزيده نشوند ، امام فرمود : ولى قرآن بر خلاف سخن معتزله آمده آنجا كه خداوند جل جلاله مىفرمايد : ( وانّ ربك لذو مغفرة للناس على ظلمهم ) ; پروردگارت آمرزنده مردم است در عين ستمى كه به خود روا دارند . (صافى : 281)

( قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله انّ الله يغفر الذنوب جميعا انّه هو الغفور الرحيم ) ; بگو : اى بندگانم كه به خود ستم نموده ـ وخداى خويش را عصيان كردهايد ـ هرگز از رحمت پروردگار نوميد مشويد كه خداوند همه گناهان را مىآمرزد زيرا هم او است كه بسيار آمرزنده مهربان است . (زمر : 53)

از ثوبان غلام پيغمبر (ص) نقل است كه گفت : اگر دنيا ومافيها را به من مىدادند آنقدر شاد نمىگشتم كه اين چنين مژده كه در اين آيه است به ما رسيده .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : هيچ آيهاى در قرآن فراگيرتر از اين آيه نيست . (مجمع البيان)

ابوحمزه از امام باقر (ع) روايت كند كه فرمود : خداوند عز وجل به داود وحى نمود كه به نزد بندهام دانيال شو و او را بگوى : تو مرا نافرمانى نمودى ومن تو را آمرزيدم ونافرمانيم كردى و تو را آمرزيدم ، و نافرمانيم كردى و تو را آمرزيدم اگر چهارمين بار نافرمانيم كنى تو را نيامرزم . داود به نزد دانيال رفت وبه وى گفت : من پيك خداوندم به نزد تو ، وخدا به تو مىفرمايد : تو مرا نافرمانى كردى ومن تو را آمرزيدم ، ونافرمانيم كردى و تو را آمرزيدم و مرا نافرمانى كردى و تو را آمرزيدم ، اگر بار چهارم مرا نافرمانى كنى تو را نيامرزم ، دانيال گفت : اى پيغمبر خدا ! پيام خدايت را ابلاغ نمودى . چون سحرگاه شد دانيال برخاست وبه پيشگاه پروردگار به راز ونياز پرداخت وعرض كرد : خداوندا پيغمبرت داود از سوى تو چنين گزارش داد كه ... مرا در چهارمين بار نيامرزى ، ولى به عزتت سوگند كه اگر تو خود مرا نگاه ندارى نافرمانيت كنم وسپس نافرمانيت كنم وباز هم نافرمانيت كنم . (اصول كافى:4/181)

امام باقر (ع) فرمود : خداوند مردى بيابانى را به دو جمله دعا آمرزيد كه گفت : خداوندا اگر مرا عذاب كنى من خود شايسته آنم واگر بيامرزى تو خود شايسته آنى . پس خداوند او را بيامرزيد. (بحار/94/91)

آمِل :

اميدوار . ج : آملون و آملين . عن النبى (ص) قال : «اوحى الله الى بعض انبيائه فى بعض وحيه : و عزّتى و جلالى لاقطّعنّ امل كلّ آمل امل غيرى بالاياس ، ولا كسونّه ذل ثوب المذلّة فى الناس ...» (بحار:93/302)

آمُلى :

ابوالحسين احمد بن حسين بن هارون اقطع ، معروف به «سيد مؤيد بالله» و «عضدالدوله» (333 ـ 421 ق/945 ـ 1030 م) فقيه ، اديب ، محدث ، مفسر و شاعر . وى از نوادگان زيد بن حسن مجتبى(ع) و از پيشوايان زيديه طبرستان و معاصر صاحب بن عباد (326 ـ 385 ق/938 ـ 995 م) بود و همراه برادر كهترش الناطق بالحق يحيى بن حسين (340 ـ 422 ق/951 ـ 1031 م) به «برادران هارونى» معروف بودند . پدر وى شيعه اثناعشرى بود و خود او و برادرش نيز نخست بدين مذهب بودند و سپس به فرقه زيديه پيوستند . او در آمل زاده شد و در 380 ق/990 م دعوت خود را آغاز كرد و مردم گيلان و ديلم را به مذهب زيدى فرا خواند . مردم دعوتش را پذيرفتند و او مدت 20 سال به عنوان خليفه بر مردم آن سامان فرمان راند . ابوالفضل الناصر به جنگ با وى برخاست كه منجر به اسارت آملى و اعزام او به بغداد شد ، اما او چند روز پس از رسيدن به بغداد آزاد شد و به رى و سپس به آمل رفت و مردم طبرستان
بار ديگر از او پشتيبانى كردند . وى سرانجام در لنگا از نواحى ديلمان كه محل سكونتش بود ، درگذشت و در همان جا به خاك سپرده شد . پس از او برادرش «الناطق بالحق» كه شاگرد شيخ مفيد بود ، پيشواى زيديان طبرستان گرديد . پس از يك سال او هم درگذشت . پس از مرگ الناطق بالحق، قاسم فرزند آملى رياست مذهبى مردم ديلم را به عهده گرفت و ديرى نپاييد كه اين يك نيز در جزما ، از ييلاقهاى دو هزار ، درگذشت . در باره آملى گفته شده كه پرهيزكار و پارسا و متمايل به تصوف بوده است . وى به زبان عربى شعر نيكو مىسرود. (ابن اسفنديار ، 1/98)

فعاليت علمى : آملى در پى كسب دانش به بغداد رفت و نزد دايى خود ابوالعباس احمد بن ابراهيم مؤلف كتاب الوافى فى مذهب الهادى و القاسم ، درس خواند . سپس در همدان نزد قاضى القضاة عبدالجبار همدانى (د 415 ق/1024 م) درس خود را به پايان رساند و در فقه و اصول و نحو و لغت عربى و حديث و درايه تبحر يافت و آراء فقهى او از سوى زيديان ايران و كوفه و حجاز و يمن پذيرفته شد . او در فقه زيدى ، از محدّثان معتبر به شمار است ، وى در فصاحت شهره بود ، چنانكه نثر وى را در كتابى كه در پاسخ قابوس بن وشمگير در باره فضايل على بن ابى طالب(ع) نوشته است ، «به مجلدى ضخيم برمىآيد» . برخى از آثار او كه نسخههاى خطى آنها موجود است ، بدين شرح است : 1 . التجريد ، در علم اثر ، آمبروزيانا ; 2 . ديوان شعر ، آمبروزيانا ; 3 . سياسة المريدين ، واتيكان ، آمبروزيانا ; 4 . الشرح، واتيكان ، برلين ; 5 . كتاب الافادة ، برلين ، موزه بريتانيا (انگلستان) ; 6 . النصرة ; 7 . كتاب البلاغة . (دائرةالمعارف بزرگ اسلامى)

آملى :

بهاء الدين . به «بهاء الدين» رجوع شود .

آمِن :

به زينهار. با زينهار. بىبيم. ايمن. (وما اموالكم ولا اولادكم بالتى تقربكم عندنا زلفى الاّ من آمن و عمل صالحا فاولئك لهم جزاء الضعف بما عملوا وهم فى الغرفات آمنون): مال و فرزندانتان چيزى نيست كه شما را به ما نزديك سازد جز آن كس كه ايمان داشته و رفتارى شايسته با خود آورده باشد، كه آنان راست پاداشى مضاعف در قبال عمل خود، و آنان در جايگاههاى رفيع بهشت ايمن و آسودهاند. (سبأ:37)

(من جاء بالحسنة فله خير منها و هم من فزع يومئذ آمنون): كسانى كه با كار نيك به جهان ديگر درآيند آنان را پاداشى به از آنچه مستحق آن بوند باشد و آنان از هول و هراس آن روز ايمن خواهند بود. (نمل:89)

رسول الله (ص): «اعقل الناس محسنٌ خائف، و اجهلهم مسىء آمن»: خردمندترين مردم، نيكوكار بيمناك، و نادانترينشان، بدكار بى خوف است. (بحار:1/131)

اميرالمؤمنين (ع) : «ايها الناس! انّه من استنصح الله وُفّق، و من اتخذ قوله دليلا هُدِىَ للتى هى اقوم، فانّ جار الله آمن و عدوّه خائف»: اى مردم! هر آن كس سود و خوشبختى خويش را در طاعت پروردگار پيگيرى نمود، پيروز و موفق گرديد، و آن كه گفتار خدا را راهنماى خود گرفت، به استوارترين زندگى هدايت شد; كه زينهار خدا ايمن، و دشمن او بيمناك و پيوسته در خطر است. (نهج خطبه 147)

«انّ الله ـ سبحانه و تعالى ـ خلق الخلق حين خلقهم غنيّا عن طاعتهم، آمنا من معصيتهم، لانه لا تضرّه معصية من عصاه ولا تنفعه طاعة من اطاعه»: خداوند سبحان آن روز كه خلقى را بيافريد هم از طاعتشان بىنياز بود و هم از عصيان و مخالفتشان ايمن، زيرا نه نافرمانى گنهكار، حضرتش را زيانى و نه طاعت مطيعان، او را سودى رساند. (نهج خطبه 193)

آمَن :

استوارتر .

آمِنَة :

مؤنث آمن. ايمن و بىخوف. در امن و امان. (و ضرب الله مثلا قرية كانت آمنة مطمئنّةً ياتيها رزقها رغدا من كل مكان...): و خداوند برايتان مثل و نمونهاى آورد: شهرى (كه گويند مراد شهر مكه است) امن و امان كه سكنه آن به آرايش و آرامش مىزيسته و از هر جا روزى فراوان براى آنها مىرسيده، سپس مردم آن شهر كفران ورزيده نعمتهاى خدا را ناديده گرفتند، پس خداوند در ازاء كفران و عصيان، آنان را طعم گرسنگى و ناامنى چشانيد. (نحل:111)

آمنه :

دختر وهب بن عبد مناف بن زهرة بن كلاب بن مرّه همسر عبدالله بن عبدالمطلب ومادر پيغمبر اسلام ، زنى كه شايسته مقام مادرى آن حضرت بوده ، كعب گويد : پردههاى بهشت بر هيچ زنى زده نشد جز آمنه و مريم ، و ملائكه بر زادن زنى گماشته نشدند جز مريم وآمنه .

از امام صادق (ع) روايت شده كه چون آمنه پيغمبر (ص) را بزاد كشور فارس وكاخهاى شام بر او نمودار گشت ، فاطمه بنت اسد كه در كنار آمنه بود واين را از او شنيد در حال به نزد همسر خود ابوطالب رفت وشادى كنان ماجرا را به وى گفت ابوطالب گفت : تو از اين امر در شگفتى در صورتى كه تو خود نيز پس از چندى به وصى ووزير اين مولود باردار شوى . آمنه 48 سال پيش از هجرت در ابواء كه محلى است بين مكه ومدينه از دنيا رفت .

ابن عباس گويد : پيغمبر (ص) پس از درگذشت پدر با مادرش آمنه مىزيست وچون به شش سالگى رسيد آمنه وى را به ديدار دائيانش بنى عدى بن نجار در مدينه برد ، ام ايمن مربيه پيغمبر (ص) نيز به همراه آنها بود . يكماه در مدينه به خانه نابغه ماندند وضمن آن مدت جمعى از دانشمندان يهود كه محمد كودك را در آن خانه مىديدند به دقت در او مىنگريستند ومىگفتند در آينده او پيغمبر اين امت شود واين شهر مقر حكومتش گردد . چون پس از يك ماه از مدينه رهسپار بازگشت به مكه شدند در منزل ابواء آمنه درگذشت ودر همانجا به خاك سپرده شد ومحمد (ص) باتفاق ام ايمن به مكه بازگشت ، وهنگامى كه پيغمبر(ص) به قصد عمره حديبيه از آنجا عبور مىنمود به سر قبر مادر رفت وفرمود : خداوند مرا فرموده كه قبر مادرم را زيارت كنم وحضرت قبر را اصلاح نمود وبر او گريست ومسلمانان نيز بگريستند ... (بحار:15/162)

آمنه :

بنت شَرِيد ، همسر عمرو بن حمق خزاعى (م 50 ق) صحابى و از ياران على بن ابى طالب (ع) . عمرو در شام سكونت داشت ، اما هنگامى كه مسلمانان بر عثمان بيرون آمدند ، وى از شام به مدينه آمد و از جمله كسانى بود كه در قتل عثمان شركت داشت . در جنگهاى حضرت على (ع) با دشمنانش در كنار وى شمشير زد و در جنگ صفين فرمانده اعضاى قبيله خزاعه بود . پس از شهادت حضرت امير (ع) به مصر كوچيد و معاويه كه نتوانست بر او
دست يابد در پى همسرش آمنه فرستاد و او را دو سال در زندان دمشق بداشت . عمرو پس از چندى از مصر به موصل آمد و چون كارگزاران معاويه در تعقيب وى بودند به غارى پناه جست ، اما در آنجا از نيش مار بمرد . عمال معاويه سرش را برداشته پيش معاويه آوردند و او نيز فرمان داد تا سر را در زندان در دامن آمنه بيندازند . آمنه گرچه بر مرگ همسر گريست ، اما در دوستى با اهلبيت همچنان پاى فشرد و به دشنامگويى معاويه پرداخت . چون وى را با معاويه مواجهه دادند گفته خود را تكذيب نكرد و معاويه نيز كه در كشتن وى سودى نمىديد رهايش كرد و آمنه اندكى بعد در حمص به واسطه ابتلا به بيمارى طاعون درگذشت . وى زنى سخنور و بلند همت بود چنانكه با وجود تهيدستى عطيه معاويه را نپذيرفت و گفت «در شگفتم از معاويه كه شويم را مىكشد و به من جايزه مىدهد» . امام حسين (ع) در نامهاى كه به معاويه نوشت به كشتن عمرو و در حبس انداختن آمنه اشاره مىكند و از عمرو به عنوان «عبد صالح» ياد مىنمايد . (دائرةالمعارف تشيع)

آمنه بيگم :

حائرى ، (م 1243 ق) ، دختر آقا محمدباقر وحيد بهبهانى ، از زنان فاضل و دانشمند و مجتهد قرن سيزدهم هجرى . وى از شاگردان پدر خويش و همسر سيد على طباطبائى صاحب رياض و مادر سيد محمد مجاهد و سيد مهدى طباطبائى بود . از مؤلفات او مبحث حيض از كتاب رياض همسر خويش است . در كربلا و نزد فرزند خود سيد محمد مجاهد حسب الوصيه دفن گشت . (دائرةالمعارف تشيع)

آموختن :

فرا گرفتن ، ياد گرفتن . تعلم. امام صادق (ع) به يار دانشمند خود : هشام بن حكم فرمود : اى هشام بياموز از هر دانشى كه بدان ناآگاهى ، ونادان را از دانش خود تعليم كن ، دانشمند را بجهت دانشى كه دارد بزرگ دار وهرگز با وى نزاع مكن ، ونادان را به جهت نادانيش كوچك شمار اما وى را از خود مران ... (بحار:78/309)

رسول اكرم (ص) فرمود : هر كه يك مسئله بياموزد خداوند در قيامت هزار
قلاده (نشان ) از نور بگردنش بياويزد
وهزار گناه از او بيامرزد ، هزار شهر برايش بنا كند وبه شمار موهايش حج در نامه عملش بنويسد . (بحار : 1/180)

وفرمود : هر كه يك باب از دانش بياموزد ، خواه بدان عمل بكند يا نكند او را به از آن كه هزار ركعت نافله بخواند . (بحار:1/180)

لقمان به فرزندش گفت : اى فرزندم حكمت بياموز تا به شرافت دستيابى . (بحار:1/219)

پيغمبر اكرم (ص) فرمود : هر آنكس دو حديث بياموزد كه خود از آنها سود برد يا به ديگرى تعليم دهد ، او را به از عبادت شصت سال . (بحار : 2 / 152)

به «آموزش» و «دانش» نيز رجوع شود .

آموزش :

اسم مصدر از آموختن ، عملِ آموختن ، تعليم ، گاه در تعلم نيز بكار رود . آيات وروايات در اين باره بيش از حد وحصر است كه به مقتضاى وضع كتاب به ذكر نمونهاى از آنها اكتفا ميكنيم :

(خلق الانسان علّمه البيان); خداوند مهربان انسان را بيافريد وبيان (مرادات خويش) را به وى آموخت (رحمن : 4) . (هوالذين بعث فى الاميين ... ويعلّمهم الكتاب والحكمة) ; خداوند در ميان بى سوادان پبامبرى از خودشان فرستاد تا آيات قرآن بر آنان تلاوت نمايد وكتاب ودانش به آنان بياموزد . (جمعه:2)

از حضرت رسول (ص) آمده كه فرمود : در كتاب (آسمانى) نخست آمده كه اى فرزند آدم علم خود را به رايگان به ديگران بياموز چنانكه خود به رايگان آموختى .

رسول خدا (ص) فرمود : دانشمند ودانش آموز در پاداش خداوندى شريكند ، دانشمند را دو پاداش ودانش آموز را يك پاداش باشد ، وجز اين دو گروه را ارجمندى نباشد . (بحار:1/173)

امام باقر (ع) به ياران خود فرمود : آنكس كه از شما مىآموزد در پاداش واجر مانند شما است ، هر چند آموزگار را بر دانش آموز فزونى باشد ، از دانشمندان دانش فرا گيريد وبرادران خويش را از دانش بهرهمند سازيد چنان كه ديگران دانش خويش را در اختيار شما نهادند . (بحار:1/174)

پيغمبر اكرم (ص) فرمود : هر آنكس بامدادان به مسجد رود كه در آنجا دانشى فراگيرد يا دانش خويش را در اختيار دانشجوئى قرار دهد خداوند وى را اجر كسى دهد كه عمره كاملى انجام داده باشد ; واگر به مسجد رود بدين منظور كه هم خود دانش فرا گيرد وهم بديگرى تعليم دهد وى را اجر كسى باشد كه حج كاملى بجاى آورده باشد . (بحار:1/185)

بوزرجمهر را گفتند : به چه سبب آموزگارت را بيش از پدرت احترام مىنهى؟ گفت : بدين سبب كه پدر ، زندگى زود گذر دنيوى مرا سبب شده ولى آموزگار ، مرا به زندگى جاويد رسانيده است . (ربيعالابرار:3/256)

آموزگار :

آموزنده ، استاد ; مُعّلِم . سمتى والا و مقامى مقدس ، سودمندترين حرفه وارجمندترين عنوان . نخستين آموزگار خداوند سبحان است كه اولين دانشآموز مكتبش ـ از اين نسل ـ اولين فرد بشر بود : (وعلّم آدم الاسماء) . (بقره:31)

در مرتبه دوم پيامبران گرامى كه سر سلسله بشر ونخبه آدميانند (ويعلّمكم ما لم تكونوا تعلمون) (بقره:151) . عيسى بن مريم را يارانش «معلّم الخير» آموزگار دانش نيكو مىگفتند . (بحار:14/287)

در مرتبه سوم اوصياء انبياء وپيشوايان معصوم . پيغمبر اكرم (ص) فرمود : «علىّ المحيى لسنتى ومعلّم امتى والقائم بحجتى»: على (ع) است كه سنت مرا زنده مىدارد و امتم را آموزش مىدهد و دليل و برهان مرا برقرار مىسازد (بحار:28/222) . وفرمود : « ـ على ـ المبلغ عنى رسالتى ومعلم الناس من بعدى»: على (ع) است كه از جانب من رسالتم را به مردم ابلاغ مىدارد و پس از من آموزگار مردم مىباشد. (بحار:32/224)

زكريا بن ابراهيم ـ يكى از ياران امام صادق (ع) ـ ضمن داستانى مفصل مىگويد : ... سپس با آن حضرت وعده گذاشتيم كه در منى به خدمتش شرفياب شوم . تا اين كه روزى در آنجا بر حضرت وارد شدم ، امام را ديدم كه مانند آموزگار كودكان ، مردمان گرداگرد حضرتش فراهم شده مسائل خويش را از او مىپرسند ... (بحار:47/374)

از حضرت رسول (ص) آمده كه فرمود : جنبندگان زمين وماهيان دريا وموجودات زنده هوا وهمه اهل آسمان وزمين از بهر آنكس كه دانشى سودمند آموزش دهد طلب مغفرت كنند ، وآموزگار ودانش آموز در اجر وثواب برابرند بدانسان كه در قيامت بسان دو اسب مسابقه باشند .

وفرمود : در روز قيامت مردى حسناتى را همچون ابرهاى متراكم وكوههاى سر به فلك كشيده بنام خود مىيابد ، گويد : پروردگارا چنين اعمالى از من سر نزده ! خداوند فرمايد : اين (نتيجه) همان دانشى است كه به مردم آموختى وپس از مرگت بدان عمل نمودند .

ونيز فرمود : كسى كه يك مسئله را به ديگرى ياد دهد در حقيقت مالك وى شده است . عرض شد : يعنى مىفرمائيد مىتواند او را بفروشد ؟ فرمود : نه ولى مىتواند به وى امر ونهى كند .

در وصيت ذوالقرنين آمده : از آنكس كه به علم خود سودى نبرده دانش مياموز .

امام صادق (ع) فرمود : همواره در پى كسب دانش باشيد وبه همراه آن خود را به زيور حلم ووقار آراسته سازيد ودر برابر آنكه از شما دانشى فرا مىگيرد ونيز در برابر معلم خويش فروتن باشيد .

پيغمبر (ص) فرمود : آموزگار ودانش آموز در اجر وثواب شريكند وكسانى كه در راه آموزش علم نباشند ارزشى ندارند .

وفرمود : دورترين مردم از خدا دو كسند: آنكه با امرا و حكام همنشين بوده وسخنان نابحق آنان را تصديق كند وكسى كه معلم كودكان بوده ودر ميان آنها به عدل ومساوات رفتار ننمايد .

امام سجاد (ع) در رسالة الحقوق مىفرمايد : واما حق آنهائى كه از تو دانش فرا مىگيرند آن است كه بدانى خداوند عزوجل در نعمت علمى كه به تو داده ودرى از گنجينه خود به روى تو گشوده تو را سرپرست ومسئول آنها قرار داده كه اگر در تعليم آنها به شايستگى عمل نمائى وبه آنها خشونت ننموده در پاسخ سؤالات آنها با شكيبائى وسعه صدر برخورد كنى خداوند عنايت وفضلش را به تو افزون سازد ، واگر علم خود را از آنها دريغ داشته ودر تعليم به آنها خشونت وتندى نمائى حق خداوند است كه علمى را كه به تو عطا كرده با آن ارزشى كه دارد از تو بازستاند و تو را از چشم مردم بيندازد . (بحار : 2 وكنزالعمال)

آميزش :

اسم مصدر وعمل آميختن، خلط ، اختلاط ، مزج ، مِزاج ، معاشرت ، عِشْرَة .

آيات وروايات در باره چگونگى آميزش با مردم وادب اسلامى در اين رابطه بسيار آمده ، كه بيشتر آنها در اين كتاب ذيل واژه «معاشرت» ذكر شده است . اينك چند حديث در اين خصوص :

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : شما نخواهيد توانست به مال خود همه مردم را مشمول احسان خويش گردانيد ، پس سعى كنيد كه خوش روئى وخوش برخورديتان شامل عموم باشد ، كه از پيغمبر (ص) شنيدم فرمود: « انكم لن تسعوا الناس باموالكم فسعوهم باخلاقكم » . (بحار : 71 / 384)

و فرمود : «خالطوا الناس مخالطة ان متم معها بكوا عليكم ، وان عشتم حنّوا اليكم» آنچنان با مردم آميزش داشته باشيد كه اگر با چنان شيوهاى بميريد بر شما بگريند ، واگر زنده باشيد شيداى ديدارتان بوند . (نهج : حكمت 10)

در حديث رسول (ص) آمده : مسلمان را بر مسلمان شش حق است : هنگام ملاقات بر او سلام كند ، وچون او را دعوت كند اجابتش نمايد ، واگر عطسه نمود به او «يرحمك الله» گويد ، وچون بيمار شود به عيادتش رود، و براى او بخواهد آنچه را كه براى خود مىخواهد ، وچون بميرد جنازهاش را تشييع كند .

روزى آن حضرت را ديدند كه در كنار پيرزنى ايستاده واز او احوال پرسى مىكند واز تفاصيل زندگيش جويا مىشود ، پس از آن كه از او جدا شد فرمود : نگهدارى عهدِ دوستى ، ووفا با دوستان قديم از دستورات اسلام است ، اين زن در زمان حيات خديجه به خانه ما مىآمد .

ابو درداء مىگفت : «انّا لنهشّ فى وجوه اقوام وان قلوبنا لتقليهم» : ما با كسانى با چهره بشّاش برخورد مىكنيم كه دلهامان از آنها پُر كينه است . عقال بن شبه تميمى گويد: به دوران كودكى روزى پشت سر پدرم سوار بودم ، ناگهان جرير بن خطفى را كه بر استرى سوار بود ملاقات نموديم ، پدر بر او سلام كرد وبه گرمى او را پذيرفت وبه وى ملاطفت ومحبت نمود ، چون از او جدا شديم به پدر گفتم : مگر سخنان او را كه در باره ما گفته فراموش كرديد ؟! وى گفت : اى فرزندم ! مىخواهى زخم خود را با دست خودم ريشتر كنم ؟! (شرح نهج ابن ابى الحديد)

آميزِش :

نزديكى كردن ، وقاع ، مباضعة . به «جماع» رجوع شود .

آميغ :

آميزه . خليط . مزج . خلط . مجامعت . وقاع .

آمين :

اسم فعل است ، يعنى خداوندا اجابت بفرما ، يا چنين باشد . (المنجد ومجمع البحرين) از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود : هرگاه پدرم را مشكلى روى
مىداد زنان وكودكان خانه را جمع مىنمود وخود دعا مىكرد وآنها آمين مىگفتند . مفسرين ذيل آيه : (قد اجيبت دعوتكما فاستقيما ولا تتبعان سبيل الذين لا يعلمون)(يونس:89) . مىگويند: آن كه بر فرعون نفرين كرد : (وقال موسى ربنا انك آتيت فرعون ...) (يونس:88) موسى بود ، وچون هارون هنگام دعا آمين مىگفت از اين رو خداوند دعا را به هر دو نسبت داد وفرمود : (دعوتكما) . (مجمع البيان)

على بن جعفر گويد : از امام كاظم(ع) پرسيدم : موقعى كه يكى دعا مىكند وجمعى از برادرانش به كنارش نشستهاند آيا لازم است آمين بگويند ؟ فرمود : اگر خواستند بگويند واگر خواستند ساكت بمانند ولى اگر از آنها خواست كه آمين گويند بر آنها است كه بگويند . (بحار : 93 / 316 و 393)

جميل بن دراج از امام صادق (ع) روايت كند كه فرمود : اگر به كسى اقتدا كرده بودى وامام حمد را به پايان رساند تو بگو : (الحمدلله رب العالمين) ومگو: «آمين» . (وسائل:2/752)

گفتن آمين پس از پايان حمد در نماز از نظر اهل سنت :

از سنتهاى نماز گفتن نمازگزار است آمين را پس از خواندن فاتحة الكتاب ، به شرط اين كه سكوتى طولانى يا تكلمى بجز دعا بعد از حمد صورت نگيرد ، اين كار براى امام ومأموم ومنفرد سنت است ، اين قول سه تن از ائمه : ابوحنيفه وابن حنبل وشافعى است ، مالكيه آن را مستحب ميدانند ... (الفقه على المذاهب الاربعة)

آمّين :

جِ آمّ (اسم فاعل اَمَّ ، اَى قصد) : آهنگ كنندگان .

آن :

اعلال شده آنى. سخت گرم. (يطوفون بينها و بين حميم آن): كافران ميان آتش دوزخ و آب جوشان سخت داغ آن مىگردند. (رحمن:44)

آن :

وقت، هنگام. لحظة. ج:آنات. الآن ظرف است وقت حاضر را، هم اكنون. (و ليست التوبة للذين يعملون السيّئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انّى تبت الآن): كسانى كه عمر خويش را به كارهاى زشت سپرى سازند و چون مرگشان فرا رسد گويد هم اكنون پشيمان شدم و توبه كردم توبهشان پذيرفته نگردد». (نساء:18)

اميرالمؤمنين(ع): «عبادالله! الآن فاعملوا و الالسن مطلقة و الابدان صحيحة...»: اى بندگان خدا! هم اكنون به هوش باشيد و به عمل نيك خويشتن را مهيا سازيد كه هنوز زبانها آزاد و بدنها سالم و اعضاء و جوارح آماده است... (نهج خطبه 196)

آناء :

جِ اِنى و اَنى و اَنو : ساعتها . آناء الليل : ساعتهاى شب .

قرآن كريم: (ليسوا سواء من اهل الكتاب امّة قائمة يتلون آيات الله آناء الليل و هم يسجدون): همه اهل كتاب يكسان نيستند، كه گروهى از آنها ساعات شب را به تلاوت آيات خدا سپرى سازند و به نماز بگذرانند. (آل عمران:113)

(ومن آناء الليل فسبح و اطراف النهار لعلك ترضى): در ساعات شب و آغاز و انجام روز خداى را تسبيح بگوى، باشد كه خوشنود گردى. (طه:130)

در حديث امام صادق (ع) به حماد بن عيسى آمده : «... فكن يا حماد طالبا للعلم فى آناء الليل والنهار» اى حماد در تمامى اوقات شب و روز به جستجوى دانش باش . (بحار:72/206)

آنات :

جِ آن. وقتها و ساعتها.

آناف :

جِ انف، بينيها .

آنِس :

خوگرفته. خوگيرنده. انس گيرنده. اميرالمؤمنين(ع): «كن لله مطيعا و بذكره آنسا»: خداى را فرمانبردار، و به يادش خوگير باش. (نهج خطبه 223)

آنَس :

خوگيرندهتر، مأنوستر، علاقهمندتر. اميرالمؤمنين (ع): «والله لابن ابى طالب آنسُ بالموت من الطفل بثدى امّه»: به خدا سوگند كه پسر ابوطالب، به مرگ علاقهمندتر است از كودك به پستان مادرش. (نهج خطبه 5)

آنِسَة :

مؤنث آنِس، زنى نيكو حديث طيبة النفس. ج: اوانس. در تداول عربى امروز، به معنى دختر خانم.

آنِف :

ننگ دارنده، ج: آنفين. اول وقت.

آنِفا :

هم اكنون. (و منهم من يستمع اليك حتى اذا خرجوا من عندك قالوا للذين اوتوا العلم ماذا قال آنفا اولئك الذين طبع الله على قلوبهم و اتبعوا اهوائهم): برخى از مردم (منافق) به گفتارت نيك گوش فرا مىدهند، ولى وقتى از نزد تو بيرون شدند به تمسخر به دانايان اصحاب مىگويند: هم اكنون محمد چه گفت؟ اينان كسانى هستند كه خداوند بر دلهاشان مهر نهاده و پيرو هواى نفس خويش مىباشند. (محمد:16)

آنِفَة :

آنفة الشباب : آغاز جوانى .

آنُك :

بر وزن افلس : سرب . امام صادق (ع) : «... المستمع لحديث قوم وهم له كارهون يصبّ فى اُذُنه الآنك يوم القيامة»: كسى كه به سخن كسانى گوش فرا دهد كه آنان از گوش دادن او ناراضى باشند، در روز قيامت سرب به گوشش بريزند (بحار:76/339) . رسول خدا(ص) : «يأتى على الناس زمان يذوب فيه قلب المؤمن فى جوفه كما يذوب الآنك فى النار ـ
يعنى الرصاص ـ وماذاك الا لما يرى من البلاء والاحداث فى دينهم لايستطيع له غيرا»: روزگارى بر مردم بيايد كه مؤمن آنچنان قلبش به درونش آب شود كه سرب در آتش ذوب گردد، و اين بدين سبب باشد كه آفات و بلاهائى بر دينش وارد مىبيند و نمىتواند آن آفات را ريشه كن سازد . (بحار:28/48)

آنّة :

زن ناله كننده. گوسفند ماده. از سخنان على (ع) در استسقاء: «اللهم فارحم انين الآنّة و حنين الحانّة»: خداوندا! بر گوسفندان و شتران رحم آور. (نهج خطبه 115)

آنِية ، مؤنث آنى :

چيزى به غايت گرم . (تسقى من عين آنية) ; آشامانيده شوند از چشمهاى كه به منتهاى گرمى است . (غاشية:6)

آنِية :

جِ اناء ، وجمع آنية اوانى . ظرفها ، هر ظرفى كه غير خود را جاى دهد . (قاموس محيط)

قرآن كريم: «و يطاف عليهم بآنية من فضة و اكواب كانت قواريرا»: و (ساقيان از حور و غلمان) با ظرفهاى سيمين و كوزههاى بلورين بر آنها (بهشتيان) دور زنند. (دهر:15)

در حديث آمده : «اكفؤا الآنية حتى لايدب عليها دبيب» . (مجمع البحرين مادة كفى)

«حكم شرعى آنية»

1 ـ ظرفى كه از پوست حيوان نجس العين (مانند سگ وخوك) يا مردار باشد، بهرهبردارى از آن در آنچه كه مشروط به طهارت است ، چون خوردن وآشاميدن ووضوء وغسل ، جايز نيست.

2 ـ استعمال اوانى طلا ونقره در
خوردن وآشاميدن ووضوء وغسل حرام است . (كتب فقهية)

آوا :

مخفّف آواز .

آوار :

آواره ، از خانمان يا وطن دور افتاده ، بعيد عن الوطن ، شريد .

آوار :

ديوار يا سقف فرو ريخته . حكم ميراث دو نفرى كه هر يك وارث ديگرى باشد اگر با هم به زير آوار بميرند ، به «غرقى» رجوع شود .

آوارگى :

بىخانمانى، دورافتادگى از خانمان. نازح عن الوطن. تشرّد.

آواره :

دور از وطن ، تائِه ، متشرّد .

next page

fehrest page

back page