روايات متواتره معتبره در اين باره دارد بدليل ديگرى نيز استدلال مىكند وآن اين است كه كلمه (انما) در آيه از ادوات حصر است بدين معنى كه ما بعد خود را كه اثبات نموده تحقق مىبخشد وجز آن را نفى مىكند مثلاً اگر گفته شد : «انما فى الدار زيد» بدين معنى است كه زيد در خانه هست وجز زيد كسى ديگر نيست . بنابر اين ، معنى آيه اين مىشود كه اراده خدا به از ميان بردن پليدى وتطهير منحصر مىشود به مخاطب «آيه» كه ضمير مخاطب «كم» باشد ، حال اگر اراده (خواستن) تنها به معنى خواستن باشد (واراده تشريعى ) ، انحصار محقق نگردد زيرا خداوند از هر مكلفى خواسته خود را از پليدى پاك سازد وتطهير نمايد ، ناچار بايد بگوئيم اراده ، اراده تكوينى است يعنى خداوند نه تنها مىخواهد بلكه خواسته خود را به اذهاب رجس وتطهير ، عملى مىكند وبه عبارت روشنتر خداوند رجس را از مخاطب در آيه از ميان برده ومخاطب را تطهير نموده واين همان عصمتى است كه شيعه در مورد آن پنج تن حاضر در زمان خطاب : محمد وعلى وفاطمه وحسن وحسين قائلند زيرا جز آنها كسى محل احتمال عصمت نيست .
واگر گفته شود آيات قبل وبعد به ازواج پيغمبر (ص) مربوطند پس اين آيه نيز بدان سياق باشد ، گوئيم مذكر بودن ضمير خلاف آن را مىرساند وچنين روشى (انتقال در طى كلام از مخاطبى به مخاطب ديگر وسپس بازگشت به مخاطب اول) در كلام عرب متداول ومتعارف است ودر قرآن نيز آمده است . (مجمع البيان)
آيه جهاد :
آيه 39 از سوره مباركه حج: (اذن للذين يقاتَلون بانهم ظلموا وان الله على نصرهم لقدير) اولين آيه كه در باره قتال وجهاد بر پيغمبر اكرم(ص) نازل شد . (مجمع البيان طبرسى)
وطبق روايتى كه در تفاسير روائيه آمده جبرئيل كه حامل اين آيه بود شمشيرى با خود داشت آن را حمايل گردن رسول خدا نمود وبدين وسيله بطور صريح اذن جهاد به آن حضرت داد، لذا اين آيه را آيه شمشير نيز مىخوانند . به «جهاد» رجوع شود .
آيه حجاب :
دو آيه از آيات قرآن كريم بدين نام خوانده شده : آيه 31 از سوره مباركه نور ، كه به (قل للمؤمنين يَغُضّوا من ابصارهم) آغاز مىشود ، به «آيه ستر» وبه «حجاب» رجوع شود . وآيه 53 از سوره احزاب ، كه در مورد پرده نشينى همسران رسول خدا (ص) نازل شده است . به «حجاب» رجوع شود .
آيه سَتْر :
آيه 30 و31 سوره مباركه نورـ برخى بغلط اين دو آيه را آيه حجاب مىخوانند ، چه آيه حجاب در اصطلاح مفسرين باستناد كلمه حجاب كه در آن مذكور است آيه 53 از سوره احزاب است (به «حجاب» رجوع شود) ـ كه خداوند در اين دو آيه ، نگاه مرد وزن نامحرم را به حدودى خاص محدود فرموده است :
(قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم); اى محمد ، مردان مسلمان را بگوى بخشى از نگاه خود را (كه تفصيل آن به سنت رسول موكول است) باز دارند . (ويحفظوا فروجهم); وشرمگاههاى خود را (از هر ناظر محترم جز همسر) مستور وپنهان دارند (ذلك ازكى لهم) ; كه اين كار براى دين ودنياى آنها سودمندتر وپاكيزهتر و به خداى ترسى نزديكتر است وآنها را از بدبينى بيكديگر دورتر مىدارد . (ان الله خبير بمايصنعون) ; كه خداى به كارهاى پنهان وآشكار بندگان آگاه است .
(وقل للمؤمنات يغضضن من ابصارهن ويحفظن فروجهن) ; وبزنان مسلمان بگوى (نگاههاى خود را منضبط سازند و) بخشى از نگاههاشان را باز دارند وشرمگاههاى خويش را (از هر ناظر محترم جز همسر) ستر كنند . (ولايبدين زينتهن الا ما ظهر منها): اى اهل ايمان، اى مسلمانان! همه به سوى خدا روى آوريد، باشد كه رستگار گرديد ; وزيب وآرايش خود را (آنچه كه مرد را نگاه به آن ـ از نظر جنسى ـ لذت مىدهد) جز بخش آشكار آن (مانند ظاهر لباس وبقولى : روى ودو كف دست وپا) بيرون ندهند وظاهر نسازند . (وليضربن بخمرهن على جيوبهن); ومعجر و مقنعهشان را بر گريبانشان بيفكنند (كه برامدگيهاى سينه ومانند آن را بپوشاند)
(ولايبدين زينتهن الا لبعولتهن ...); و ـ بطور كلى ـ زيب وزينت خويش را جز براى اشخاص ذيل ظاهر نسازند ، وآنها عبارتند از : شوهران ، وپدران وپدر شوهران وفرزندان و فرزندان شوهران وبرادران وبرادر زادگان وخواهر زادگان وزنان آزاد وكنيزان ومردان وابستهاى كه ميل جنسى در آنها نباشد (مانند پيران واختگان) وكودكانى كه شرمگاههاى زنان را بچيزى نمىگيرند .
(ولايضربن بارجلهن ليعلم ما يخفين من زينتهنّ) اين جمله اشاره به برخى عادات ناپسند زنان است كه در گذشته معمول بوده وامروز نيز متداول است ، كه حركتى انجام دهند تا بر اثر آن زينتى از زينتهاى خود را آشكار سازند ، مثلا پاى خود را بزمين كوبد تا صداى خلخالش شنيده شود .
(وتوبوا الى الله جميعا ايها المؤمنون لعلّكم تفلحون) . (نور : 30 و31)
آيه سجده :
به «آيات سجده» رجوع شود .
آيه سُخرة :
(چنان كه در كتب حديث آمده) آيه 54 از سوره مباركه اعراف است : (انّ ربكم الله الذى خلق السماوات والارض فى ستة ايام ثم استوى على العرش يغشى الليل النهار يطلبه حثيثا والشمس والقمر والنجوم مُسَخّرات بامره الا له الخلق والامر تبارك الله ربّ العالمين) (اعراف:54) . در بعضى كتب ادعيه از جمله مصباح شيخ ، دو آيه بعد از اين آيه نيز پيوست شده است .
آيه سيف :
به «آيه جهاد» رجوع شود .
آيةالكرسى :
آيةالكرسى كه دويست وپنجاه وششمين آيه سوره بقره ودر حديث است كه آن پنجاه كلمه است واز (الله لااله الاّ هوالحّى القيوم)شروع وبه (العلىّ العظيم) ختم مىشود ، در حديث فضيلت زيادى براى آن نقل شده وعظيمترين آيه وسيد آيات قرآن خوانده شده ، واين كه در قيامت نزد ساقه عرش زبانى گويا دارد ، وهر كه آن را پس از هر نماز واجب بخواند هيچ چيزى او را از دخول به بهشت مانع نباشد جز مرگ ، و جز صدّيق وپارسا بر آن مداومت ننمايد ، وهر كه هنگام خفتن آنرا تلاوت كند خود وهمسايه وهمسايه همسايهاش در امان خدا باشد .
واز امام باقر (ع) رسيده كه هر كه يكبار آيةالكرسى بخواند خداوند هزار ناگوارى از ناگواريهاى دنيا وهزار از ناگواريهاى آخرت از او بر طرف سازد كه آسانترين ناگوارى دنيا فقر وپريشانى وآسانترين ناگوارى آخرت عذاب قبر باشد . (مجمع البيان)
در حديث آمده كه : مردى نزد اميرالمؤمنين (ع) از آب شكم شكوه نمود . حضرت به وى دستور داد آيةالكرسى را بر شكم خود بنويس وهم آنرا (درظرفى يا بر ورقى كه قابل شستن باشد) بنويس وآنرا شسته وآب آنرا بنوش كه بخواست خدا شفا يابى ، وى چنين كرد وشفا يافت .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : هر يك از شما كه به بيمارى چشم دچار باشد آيةالكرسى بخواند ودر دل خود بگذراند كه بهبودى مىيابد ، ان شاء الله شفا يابد .
از حضرت رضا (ع) روايت شده كه فرمود : هر كه آيةالكرسى را هنگام خواب بخواند ان شاء الله بيمارى فلج او را تهديد نكند وهر كه آن را پس از نماز بخواند هيچ نيشدارى او را زيان نرساند .
ابوخديجه گويد : ديدم خانه امام صادق(ع) را كه دور تا دور آن آيةالكرسى نوشته شده بود . وسمت قبله نماز خانهاش نيز آيةالكرسى نوشته شده بود .
پيغمبر (ص) فرمود : هر كه آيةالكرسى را بعد از هر نماز بخواند خداوند نمازش را قبول كند ودر امان وپناه خدا باشد . (بحار:92/262 و76/151 و86/34)
آيه مباهله :
به «مباهله» رجوع شود .
آيه مودت :
به اجماع مفسرين ، آيه : (قل لا اسألكم عليه أجراً الا المودة فى القربى) (شورى:23) ; يعنى بگو ـ اى محمد ـ من از شما مزد وپاداشى براى اين كار (رسالت) نمىخواهم مگر آنكه اين خويشان را دوست بداريد ـ در شأن اهل بيت رسول الله (ص) نازل شده است (جامع البيان ، طبرى،25/16،17; حلية الاولياء، 3/201; المستدرك:3/172 ; اسدالغابة،5/367; الصواعق المحرقه ، 101) . ولى مقصود از «القربى» در اين آيه به موجب احاديثى كه از پيغمبر روايت شده تنها على وفاطمه وحسنين است نه ديگرى . در حديث ابن عباس آمده است كه وقتى آيه مودت قربى نازل شد از پيغمبر (ص) پرسيدند : يا رسول الله اين خويشاوندان تو كه محبت آنان واجب است ، چه كسانند ؟ فرمود: على وفاطمه ودو پسر ايشان . اين حديث را محب طبرى در ذخائر العقبى:1/25 ; ابن حنبل در مناقب 110 ; مؤمن شبلنجى در نور الابصار ، 101 ، و زمخشرى در كشاف ذيل آيه مذكور روايت كردهاند . فخر رازى در تفسير كبير بعد از نقل روايت مذكور از كشاف آورده است كه به موجب اين آيه على وفاطمه وحسن وحسين به مزيد تعظيم اختصاص يافتهاند . اشعارى هم از محمد بن ادريس شافعى (م 240 ق) امام شافعيان در اين باره آورده است كه بيت ذيل از آن است :
ان كان رفضاً حب آل محمدفليشهد الثقلان انى رافضى
يعنى : اگر دوستى آل محمد رفض است پس عالميان گواه باشند كه من رافضيم .
آيه نبأ:
مراد آيه (يا ايها الذين آمنوا ان جائكم فاسق بنباء فتبينوا أن تصيبوا قوماً بجهالة فتصبحوا على ما فعلتم نادمين)(حجرات : 6) مىباشد . آيه مزبوره در كتب اصول از ادله «حجيت خبر واحد» بشمار است . دانشمندان اصول ، در مقام استدلال به آيه شريفه ، وجوهى گفتهاند . شيخ انصارى دو وجه ذيل را مورد بحث قرار داده است :
الف : «مفهوم شرط» ، بدين معنى كه طبق منطوق آيه ، اگر آورنده خبر (مخبر) فاسق باشد ، «تبيّن» (تحقيق وتفحص) در باره آن واجب است ، مفهومش اين است كه در غير اين صورت ، يعنى جائى كه آورنده خبر عادل باشد «تبيّن» واجب نيست وبايد آن را قبول كرد . بطور خلاصه ، تعليق حكم وجوب تبيّن بنابر شرط «فاسق بودن مخبر» مقتضى «انتفاء آن حكم» در صورت «انتفاء شرط مذكور» مىباشد .
ب : «مفهوم وصف» ، بدين معنى كه «تبين» در باره خبر «مخبر فاسق» واجب است نه «مخبر عادل» وبطور خلاصه ، تعليق (حكم) وجوب تبين بر وصف «فاسق» مقتضى نفى حكم مذكور از «غير محل وصف» ـ يعنى عادل ـ مىباشد ; بنابر اين ، در باره «خبر عادل» تبين وتفحص لازم نيست وقبول آن واجب وبالاخره «حجت» است . (دائرةالمعارف تشيع)
آيه نَجْوى :
آيه 12 سوره مجادله : (يا ايها الذين آمنوا اذا ناجيتم الرسول فقدموا بين يدى نجويكم صدقة ذلك خير لكم واطهر فان لم تجدوا فان الله غفور رحيم): اى مسلمانان! هرگاه بخواهيد با پيغمبر (ص) به راز بنشينيد نخست صدقهاى بپردازيد، كه اين كار، شما را بهتر و پاك كنندهتر است. در شأن نزول اين آيه زجاج گفته است سبب آن بود كه توانگران نزد پيامبر خدا مىرفتند و در باره آنچه كه مىخواستند ، با وى به رايزنى نهانى مىپرداختند ، ولى تهيدستان از چنين امكانى برخوردار نبودند . از اين رو خداوند بر ايشان واجب ساخت كه پيش از شور ورايزنى با پيامبر (ص) ، چيزى (صدقهاى) ـ كم يا بيش ـ در راه خدا بدهند . (ذلك خير لكم واطهر) يعنى پيشداشت صدقه براى شما بهتر وبراى جلوگيرى از گناه، كارسازتر است . زيرا كه با پرداختن آن، به انجام دادن كارى واجب ، روى آوردهايد . اگر براى صدقه دادن ، چيزى به دست نياوريد ، خداوند در باره آن از شما چشم خواهد پوشيد ونيز شما را در پوشش بخشايش خود قرار خواهد داد . در پى اين دستور ، ديگر كسى به نجوى با پيامبر روى نياورد . ولى اميرالمؤمنين على (ع) يك دينار از كسى وام گرفت وآن را در راه خدا داد وبا پيامبر (ص) به نجوى پرداخت وپس از آن ، حكم تصدق براى رايزنى نهانى با پيامبر ، به وسيله آيهاى پس از آيه نجوى از ميان برداشته شد . ابن عمر گفت : على ابن ابيطالب داراى سه ويژگى بود كه اگر من يكى از آنها را دارا مىبودم از اشتران سرخ موى براى من دوست داشتنىتر بود : 1) همسرى وى با فاطمه ; 2) سپردن پرچم به دست وى در كارزار خيبر ; 3) آيه نجوى . (دائرةالمعارف تشيع)
آيه نَفر :
(اصطلاح اصولى) . مراد آيه (فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين ولينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون) (توبه : 122) مىباشد . استدلال دانشمندان فقه واصول به اين آيه چنين است :
الف) به موجب اين آيه شريفه ، معرفت احكام و «تفقه در دين» بر مؤمنين واجب است واز هر قومى ، طائفهاى بايد براى اين كار رهسپار شوند . به نوشته اصوليين ، تعبيرى كه در آيه شريفه آمده ، بدان معنى است كه اجتهاد «تفقه» ، وجوب كفايى دارد، نه عينى .
ب) ونيز مستفاد از آيه شريفه ، آن است كه «تقليد در فروع بر شخص عامى» جايز ويا واجب مىباشد .
ج) مطلب ديگرى كه از آيه استفاده شده «حجيت خبر واحد» است . زيرا به مقتضاى آيه شريفه ، «نفر» يعنى رهسپار شدن براى طلب علم و «تفقه در دين» و نيز «انذار» يعنى بيم دادن در ابلاغ احكام كه غايت «نفر» مىباشد واجب است . بنابر اين «حذر وتحذر» برحذر بودن ، مطلوب و واجب است ، زيرا در غير اينصورت «وجوب انذار» لغو مىشود . بعلاوه «حذر» غايت «انذار» واجب است وغايت واجب ، بايد واجب باشد . از اين مقدمات چنين نتيجه مىگيريم كه گفته منذرين ومبلغين ، اعم از فقهاء ورواة ، مقبول و«حجت» وعمل بدان واجب مىباشد . (دائرةالمعارف تشيع)
اِئتِدام :
ايتدام. نان را با نانخورش آميختن. «عن ابى عبدالله(ع) قال: انّ يوسف لما ان كان فى السجن شكى الى ربّه ـ عز و جل ـ اكل الخبز وحده و سأل اداما ياتدم به وقد كان كثر عنده قطع الخبز اليابس، فامره ان يأخذ الخبز و يجعله فى اجانه و يصب عليه الماء و الملح، فصار مريّا، و جعل يأتدم به»: از امام صادق(ع) روايت است كه فرمود: روزگارى كه حضرت يوسف (ع) در زندان بود، روزى به محضر پروردگار از نداشتن نانخورش شكوه نمود، خداوند، وى را دستور داد نانهاى مانده خود را در ظرف سفالين فراهم ساخته آب و نمك بر آن بريز تا مدت زمانى نگه دار كه آبكامه شود، وى سپس آبكامه را نانخورش خويش ساخت. (بحار:12/268 از كافى)
اِئتِزار :
ايتزار، ازار پوشيدن، لنگ بستن. «على بن ربيعة; رايت عليا(ع) يأتزر، فرأيت عليه ثيابا، فقلت له فى ذلك، فقال: «و اىّ ثوب استر منه للعورة ولا انشف منه للعرق؟!»: على بن ربيعه گويد: على (ع) را ديدم كه لنگ مىبست در حالى كه جامههائى نيز به تن داشت، در اين باره كه با وجود آن جامهها به لنگ چه نياز؟ از آن حضرت پرسيدم، فرمود: كدام جامه، عورت پوشتر از لنگ، و كدام حوله، عرقگيرتر از لنگ است؟!. (بحار:40/323 از مناقب)
اِئتِفاك :
دروغ گفتن. منقلب گرديدن. ائتفكت البلدة باهلها: شهر با سكنهاش زير و زبر شد. «و المؤتفكة اهوى»: و شهرهاى (غضب شده و) زير و زبر شده فرو ريخت. (نجم:53)
نقل است كه اميرالمؤمنين(ع) در شهر بصره پس از پايان جنگ جمل، خطاب به مردم آنجا فرمود: «.. يا اهل المؤتفكة ائتفكت باهلها ثلاثا و على الله تمام الرابعة...»: اى مردم شهر غضب شده به سرنگونى! اين شهر سه بار با سكنه خود زير و زبر شده است و بر خدا است كه چهارمين بار نيز آن را سرنگون سازد. (بحار:60/39 از شرح نهج ابن ميثم)
اِئتِلاف :
ايتلاف، سازوارى نمودن، با همديگر الفت گرفتن و پيوسته شدن.
ابوعبدالله الصادق(ع): «انّ ائتلاف قلوب الابرار ـ اذا التقوا و ان لم يظهروا التودد بالسنتهم ـ كسرعة اختلاط قطر الماء على مياه الانهار، و انّ بُعد ائتلاف قلوب الفجّار اذا التقوا ـ و ان اظهروا التودد بالسنتهم ـ كبعد البهائم من التعاطف و ان طال اعتلافهم على مزود واحد»: همانا سازوارى دلهاى نيكان هنگام ملاقات با يكديگر ـ گرچه با زبان با يكديگر اظهار مودت نكنند ـ آنچنان سريع است بسان سرعت پيوستگى قطرات باران به رود باران، و همانا پراكندگى و انفصال دلهاى بدان از يكديگر به گاه ملاقات ـ هر چند با زبان خود اظهار دوستى و محبت كنند ـ آنچنان است كه چهارپايان با يكديگر، هر چند روزگارانى در يك آغل علف خورده باشند. (بحار:61/149 از مجالس ابن الشيخ)
اِئتِمان :
اعتماد كردن، امين داشتن. قرآن كريم: «فان امن بعضكم بعضا فليؤدّ الذى ائتمن امانته و ليتق الله ربّه...»: اگر برخى از شما برخى ديگر را امين دانست و امانتى را به وى سپرد، بر آن كس كه مورد اعتماد قرار گرفته واجب است كه امانت را ـ هنگام مطالبه ـ به صاحبش برگرداند و از خداى خويش بترسد و خيانت نورزد. (بقره:283)
رسول خدا(ص): «من ائتمن غير امين فليس له على الله ضمان، لانه قد نهاه ان يأتمنه»: هر آن كس كه شخص خائنى را امين خويش بگيرد ـ و امانت خود را به وى بسپارد ـ خداوند ايمنى آن مال را ضامن نگردد، كه حضرتش وى را از امينگيرى چنان كسى نهى نموده است. (بحار:79/127)
امام صادق (ع): «المؤمن الذى يأتمنه المسلمون على اموالهم و دمائهم»: مؤمن كسى است كه مسلمانان، وى را بر مال و جان خويش امين دانند. (بحار:4/196)
أَئِمَّة :
جِ امام . بزرگان . سران . پيشوايان. ائمه لغت ، ائمه نحو : قدوهها و اركان لغت و نحو . ائمه جماعت : پيش نمازان . ائمه راشدين ، ائمه هدى ، ائمه اثنا عشر ، ائمه اطهار : دوازده امام از نسل على و فاطمه عليهما السلام .
(و نريد ان نمنّ على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمّة و نجعلهم الوارثين): خواست ما (خداوند) بر اين قرار گرفته است كه ضعيف شمرده شدگان را مورد لطف خود سازيم و آنان را پيشوايان و وارثان زمين قرار دهيم (قصص:5). (فقاتلوا ائمة الكفر انّهم لا ايمان لهم لعلّهم ينتهون): با پيشوايان كفر بجنگيد كه اينان ايمان ندارند، باشد كه از كرده خويش باز ايستند. (توبة:12)
علىّ (ع) : «انّ الائمّة من قريش غرسوا فى هذا البطن من هاشم ، لا تصلح على سواهم ، و لا تصلح الولاة من غيرهم»: همانا پيشوايان، همه از بيت قريش مىباشند، درخت وجودشان در سرزمين اين تيره از هاشم غرس شده است، مقام زمامدارى در خور ديگر مردم نيست . (نهج:خطبه 144)
«و انّما الائمّة قوّام الله على خلقه ، و عرفاؤه على عباده ، و لا يدخل الجنّة الاّ من عرفهم و عرفوه ، و لا يدخل النار الاّ من انكرهم و انكروه»: همانا پيشوايان، سرپرستان خدايند و آفريدگانش، و رؤساى گماشته او بر مردمان، به بهشت نرود جز آن كس كه آنان وى را بشناسند و او آنها را به زمامدارى بشناسد، و به دوزخ نرود جز آن كس كه آنان وى را از خود ندانند و او آنها را امام خود نشناسد . (نهج : خطبه 152)
«انّ الله تعالى فرض على ائمّة العدل ان يقدّروا انفسهم بضعفة الناس ، كيلا يتبيّغ بالفقير فقره»: خداى تعالى بر زمامداران اسلامى فرض و واجب نموده است كه خويشتن را با مردمان ضعيف همسان سازند تا بار فقر بر دوش فقير گرانى ننمايد . (نهج:خطبه 209)
«انّ اعظم الخيانة خيانة الامة ، و افظع الغش غشّ الائمّة» . (نهج : نامه 26)
اَب :
پدر ، باب : (قالوا يا ايها العزيز انّ له ابا شيخاً كبيرا) : فرزندان يعقوب به يوسف ـ ناشناخته ـ گفتند : وى (بنيامين) را پدرى است پير كهن سال (يوسف : 78) . اصل آن اَبو . ج : آباء و ابون .
اَبّ :
گياه ، گياهى كه براى چريدن وچيدن آماده باشد (مفردات) گياهان خودرو كه چهار پايان خورند (اقرب الموارد) . (فَأنبتنا فيها حبّا وعنبا وقضبا); پس رويانيديم در آن (زمين) دانه گياه وانگور وقصيل (وزيتونا ونخلا * وحدائق غلبا * وفاكهة وابّا); و درخت زيتون و درخت خرما وباغهاى انبوه بدرختان. وميوه (غذاى آدميان) وگياه (غذاى چهارپايان) . (عبس : 31 ـ 27)
اِباء :
سرباز زدن ، شدن كارى را نخواستن ، امتناع ورزيدن . (و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الاّ ابليس ابى ...) ; و هنگامى كه ملائكه را گفتيم آدم را سجده كنيد ، همه سجده كردند جز ابليس كه سر باز زد (طه:116) . (يريدون ان يطفؤا نورالله بافواههم و يأبى الله الاّ ان يتمّ نوره ولو كره الكافرون) ; كافران مىخواهند نور خدا را به دهانهايشان خاموش سازند ، و خدا نخواهد جز آن كه نور خويش به كمال رساند هر چند كافران را ناخوش بود . (توبة:32)
از سخنان اميرالمؤمنين (ع) خطاب به خوارج كه مدعى بودند آن حضرت در صفين با طرح حكمين موافقت كرده : «وقد كنت نهيتكم عن هذه الحكومة فابيتم علىّ اباء المنابذين حتى صرفت رأيى الى هواكم» در حالى كه من شما را از اين داورى نهى كردم ، اما شما بوديد كه از طاعت من سرباز زديد وبا سر سختى مخالفت ورزيديد تا اين كه (به ناچار) از رأى خويش دست كشيده به دلخواه شما تن دادم. (نهج : خطبه 36)
ابوعبدالله الصادق (ع) : «ابى الله ان يجرى الاشياء الاّ بالاسباب ، فجعل لكلّ سبب شرحا ، و جعل لكل شرح علما ، و جعل لكلّ علم باباً ناطقاً ، عرفه من عرفه و جهله من جهله ، ذلك رسول الله (ص) و نحن»: خداوند نخواسته است جز اين كه هر چيزى را به سببهاى خود جريان يابد، لذا براى هر سببى شرحى مقرر داشت و هر شرحى را دانشى راهگشا كرد، و هر دانشى را درب ورود گويائى داد، آن كه او را شناخت شناخت و آن كه نشناخت نشناخت، آن رسول خدا مىباشد و ما . (بحار:2/90)
ابابيل :
دستهها وگروهها ، جماعات فى تفرقة . كسائى گفته : مفرد آن «ابول» است بر وزن عجول ، و به قول راغب «ابيل» . ابو جعفر رواسى گفته : شنيدم مفرد آن را «ابالة» مىگفتند . وبقولى : اسم جمع است واز خود مفردى ندارد ، مانند : نساء . (وارسل عليهم طيراً ابابيل): و فرستاد بر آنان پرندگانى گروه گروه (فيل:3) . اين آيه را خداوند در داستان گروهى كه بقصد ويران ساختن كعبه آمده بودند ذكر كرده كه خداوند بر آنها غضب كرد وپرندگانى مأمور نابودى آنها ساخت ، ووضعيت پرواز آنها را در فضا بر فراز آنها بدين گونه بيان مىدارد كه آنها بصورت گروههاى پراكنده پرواز مىكردند .
ابابيل حال است از «طيرا» يا صفت آن است . (مجمع البيان)
ابو مريم : از امام باقر (ع) پرسيدم ابابيل كه در آيه (وارسل عليهم طيرا ابابيل)آمده چه نوع پرندهاى است ؟ فرمود : آنها پرندگانى بودند از نوع پرندههائى كه نزديك به زمين پرواز مىكنند (چون پرستو) از سمت دريا (به سوى مكه) مىآمدند ، سر وناخن آنها بسان سر وناخن درندگان بود ، با هر يك سه سنگريزه بود (يكى به منقار و دو ديگر در دو چنگال) چون يكى از آنها را به يكى (از سپاهيان ابرهه كه بقصد تخريب كعبه آمده بودند) پرتاب مىنمودند در حال ، بدنش آبله مىزد وبه آن بيمارى مىمرد ، وپيش از آن بيمارى آبله نبوده وپس از آن چنان پرندهاى ديده نشده است . (بحار:15/159)
سنگريزهاى كه با آن پرندگان بود از «سجيل» بود كه بنقل ابن عباس معرب «سنگ گل» است . (مجمع البيان)
اِباحَة :
ظاهر كردن راز . حلال كردن ، جايز داشتن ، روا شمردن . از سخنان اميرالمؤمنين (ع) در بيان اين مطلب كه خداى را خصوصيتى با كسى نيست ، هر كسى را طبق كردارش جزا ميدهد ، مىفرمايد: «وما بين الله وبين احد من خلقه هوادة فى اباحة حمى حرّمه على العالمين» بين خدا و احدى از آفريدگانش دوستى خاصى نيست تا بخاطر آن آنچه را كه بر ديگران حرام كرده بر آن دوست جايز ومباح سازد . (نهجالبلاغه : 192)
اباحة در اصطلاح علم اصول فقه يكى از احكام خمسه تكليفيه و به معنى عدم رجحان يكى از فعل وترك ، وتساوى آن دو است .
اباحه عقليه :
يا برائت عقليه . در موردى كه از جانب شرع اسلام حكم خاصى مبتنى بر حليت وحرمت وجواز وعدم جواز آن نيامده مانند امور نو پديد چون شرب توتون وپيوند عضو شخصى به بدن شخص ديگر ميان فقها اختلاف است ، اصوليون از اماميه وبرخى معتزله به دليل قبح عقاب بلابيان از نظر عقل ، حكم به اباحه كرده وجمعى از معتزله قائل به حرمت و حظر شدهاند واخباريون شيعه قائل به احتياط شدهاند . اين مسئله در مورد بعضى مأكولات مستحدثه از ديرباز در ميان فقهاى شيعه بخصوص مطرح بوده كه آنان را به دو فرقه اصولى واخبارى تقسيم نمود .
اِبادة :
از ميان بردن ، هلاك كردن . از سخنان اميرامؤمنين (ع) در عبرت از گذشتگان : «... الا فاحسنوا النظر ـ عبادالله ـ فيما يغنيكم ، ثم انظروا الى عرصات من قد اباده الله بعلمه ، كانوا على سنة من آل فرعون ...»:هاى اى بندگاه خدا! نيك بنگريد در آنچه كه شما را بى نياز مىسازد، سپس به جاى خالى كسانى نظر كرده (از آنها عبرت گيريد) كه خداوند آنها را نابود ساخت و از ميان برد، آنها به شيوه فرعونيان زندگى مىكردند... (بحار:22/43)
اَبّار :
سوزنگر ، سوزن فروش . صفت يا لقب چندتن از اصحاب ائمة (ع) ، از جمله : ابوحفص ابار وابو هريرة ابار ، وموسى الابار وابوجعفر ابار از اصحاب امام صادق (ع) .
اِبارَة :
هلاك نمودن . تباه ساختن ، از ميان بردن و نابود ساختن . مُبير الظلمة : نابود سازنده ستمگران . در دعاء مأثور آمده: «الّلهم اقصم الجبّارين ، و اَبِر المفترين»: خداوندا ! ستمكاران را ريشهكن ساز و دروغبندان را نابود كن . (بحار:85/228)
در حديث آمده : «الفساد يُبِيرُ الكثير و الاقتصاد يُنمِى اليسير» : تبهكارى در خرج ، مال بسيار را نابود مىسازد ، و ميانهروى ، مال اندك را رشد و زيادت مىدهد . (بحار:77/212)
اَباريق :
جِ ابريق، كوزهها، پارچهاى آب. قرآن كريم: «يطوف عليهم ولدان مخلدون. باكواب و اباريق و كاس من معين»: پسران نيكوروى كه حسن و جوانيشان ابدى است گرد آنها (بهشتيان) با جامها و پارچها و پيمانهها از شراب ناب مىگردند. (واقعه:17 ـ 18)
اُباض :
نام روستائى در سرزمين يمامه ، وخرما بنان آنجا بلندتر از ديگر جايها است، وجنگ خالد بن وليد با مسيلمه بدانجاى بود.
اِباض :
نام پدر عبدالله تميمى كه خوارج اباضيه بدو منسوبند .
اِباضى :
عبدالله بن يزيد (يا اباض) مقاعسى مرّى تميمى رئيس فرقه اباضيه از خوارج ، معاصر معاويه بوده وتا آخر خلافت عبدالملك مروان مىزيسته ودر حدود سال 130 در گذشته . (دهخدا)
اباضيه :
فرقهاى از خوارج پيروان عبدالله اباضى مىباشند وآنان مخالفين خود را از اهل قبله كافر دانند وگويند مرتكب كبيره ، موحّد است ولى مؤمن نيست واميرالمؤمنين على (ع) وبيشتر صحابه را كافر خوانند . به خوارج نيز رجوع شود .
اَباطح :
جِ ابطح . رودخانهها كه در آنها سنگريزه بُوَد . در سخنان ورقه (عموى خديجه ) به برادرزادهاش حضرت خديجه در باره پيغمبر اسلام آمده : «وابن عبدالله : احمد (ص) مرسل الى كل من ضمت عليه الأباطح ... » . (بحار:18/194)
اَباطيل :
جِ باطل . ترّهات ، خزعبلات ، بيهودهها . در سخنان اميرالؤمنين (ع) آمده «... محمد عبدك ... والدافع جيشات الاباطيل»: محمد (ص) دين حق را به حق آشكار ساخت، باطلها و خرافات را كه آن روز سر برآورده بودند برانداخت. (نهج:خطبه 72) . آن حضرت در يكى از نامههاى خود به معاويه مىفرمايد : «وقد سلكت مدارج اسلافك بادّعائك الاباطيل»: تو با ادعاهاى باطل همان راه نياكان خويش را مىپيمائى... (نهج:نامه65)
اهل لغت گفتهاند : اباطيل جمع باطل است برخلاف قاعدة .
اَباعِد :
جِ ابعد . دوران ، بيگانگان ، خلاف اقارب . در دعاء مأثور آمده : «اللهم اعيتنى المطالب وضاقت علىّ المذاهب واقصانى الاباعد وملّنى الاقارب ، وانت الرجاء اذا انقطع الرجاء»: خداوندا! نيازها و حوائج مرا از پاى درآورد و راههاى گوناگون مرا به تنگ آورد و بيگانگان مرا از اهدافم دور ساختند و خويشان و نزديكان مرا ملول و رنجور نمودند، و گاهى كه اميدها از همه جا بريده شود تنها اميد توئى . (بحار:94/233)
اِباق :
گريختن بنده از مولاى خود تمرّداً و عصياناً بىآنكه بيمى بر او باشد ويا سنگينى كارهاى محّوله او را به ستوه آورده باشد ، چنين بنده را «آبق» گويند ، ودر غير اين صورت او را «هارب» يا «ضالّ» يا «فارّ» خوانند . (لسان العرب)
برخى فقها مطلق گريختن بنده از مولى را «اباق» نامند .
اباق در شرع اسلام از محرمات وحسب برخى روايات وبعضى اقوال از كبائر بشمار آمده است . عن ابن عبدالله(ع) : «ثلاثة لايقبل الله لهم صلاة : عبد ابق من مواليه حتى يرجع اليهم ، فيضع يده فى ايديهم ، ورجل امّ قوما وهم له كارهون ، وامراة باتت وزوجها عليها ساخط: امام صادق (ع) فرمود: سه كسند كه خداوند هيچ نمازى از آنها قبول نكند: بنده گريزان از مالك خود تا گاهى كه باز گردد و دستش را به دست مالكش نهد، و مردى كه بر مردمى سرورى كند و آنها وى را نخواهند، و زنى كه شب چون به بستر بخسبد شوى او بر او خشمگين باشد (بحار:74/144) . عن ابى جعفر(ع) ـ فى جارية مُدَبَّرة ابقت من سيدها ، الى ان قال ، فقال (ع) : انها ابقت عاصية لله ولسيدها، فابطل الاباق التدبير»: امام باقر(ع) درباره كنيز تدبير شدهاى كه از مولاى خود گريخته باشد فرمود: وى با اين كارش هم خداى را و هم مولاى خود را عصيان نموده است، لذا گريختن موجب شود كه تدبيرش باطل گردد. (وسائلالشيعة:23/46)
اَبالِسة :
جِ ابليس . ابليسها . عن ابى عبدالله (ع) : «والذى بعث بالحق محمدا(ص) للعفاريت والابالسة على المؤمنين اكثر من الزنابير على اللحم» . (بحار:37/164)
اَبان :
ابن ابى عياش از راويان حديث امام سجاد (ع) وامام باقر (ع) وامام صادق(ع) بشمار آمده ودر نقل حديث مجهول الحال يا ضعيف است واو كتاب سليم بن قيس را روايت كرده چه اينكه سليم از صحابه اميرالمؤمنين (ع) بوده وحجاج او را تعقيب مىكرده ، وى از عراق بگريخت وبه سرزمين فارس رفت ودر آنجا به أبان پناهنده شد وچون مرگش فرا رسيد كتاب خود را كه مشتمل بر حوادث پس از رحلت رسول الله بود به وى سپرد . (جامع الرواة)
اَبان :
بن تغلب بن رباح ابو سعيد بكرى جريرى بالولاء مردى جليل القدر ودر نقل حديث موثق ، سه تن از ائمه معصومين : امام سجاد (ع) وامام باقر (ع) وامام صادق(ع) را درك كرده واز آن بزرگواران حديث نقل نموده ومورد احترام وتكريم آن حضرات بوده وامام باقر (ع) به وى فرمود : در مسجد مدينه بنشين ومردم را فتوى ده كه من دوست دارم در ميان پيروانم شخصى چون تو ديده شود ، وچون خبر مرگش به امام صادق (ع) رسيد فرمود : بخدا سوگند كه مرگ ابان دل مرا بدرد آورد .
وى از قاريان معروف قرآن بوده كه قرائتى ويژه خود داشته ودر فقه وحديث ولغت ونحو وادب شهرتى بسزا داشته وگويند چون وارد مدينه مىشده در مسجد پيغمبر (ص) جائى خاص برايش ترتيب مىدادند ومراجعين در فنون مختلف علمى به وى مراجعه مىكردند . (جامع الرواة)
اَبان :
بن سعيد بن امية بن عبدشمس بن عبدمناف ، از صحابه رسول (ص) ، وى در آغاز از دشمنان سرسخت پيغمبر(ص) بود ، هنگامى كه دو برادرش: عاص وعبيده در جنگ بدر به دست على (ع) وزبير كشته شدند به قصد بازرگانى از مكه عازم شام شد، گويند : در اين سفر با راهبى نصرانى برخورد داشت كه اين ملاقاتدر روح او اثرى مثبت بجاى نهاد وموجب انعطاف وسپس گرايش او به اسلام گرديد . وى پيش از فتح مكه ايمان آورد واز جانب رسول خدا (ص) از شهر مدينه مأمور سريهاى شد وبا غنائمى كه از اين سريه به دست آورد ، پس از جنگ خيبر همراه يارانش به حضور پيغمبر (ص) رسيد وپس از آن مأمور سريه نجد شد .
وپس از آن كه پيغمبر (ص) علاء بن حضرمى را از عامليت بحرين بر كنار كرد اين مأموريت را به ابان واگذار نمود ; وى بر شغل خود باقى بود تا پس از رحلت پيغمبر(ص) عدهاى از عربهاى بحرين (از جمله اهل هجر) عصيان ورزيدند واز پذيرش اسلام سر باز زدند . ابان كه وضع را چنين ديد عزم باز گشت كرد وبا ده هزار درهم وارد مدينه شد ، ودر مقابل اعتراض ابوبكر صراحتا اعلام كرد كه پس از پيغمبر(ص) عامل هيچكس نخواهد بود . وى ابتدا از بيعت با ابو بكر خود دارى كرد ولى پس از بيعت على بن ابى طالب (ع) او نيز بيعت كرد. وى در واقعه اجنادين شركت جست ودر آنجا به شهادت رسيد ، اين واقعه به دوران خلافت ابو بكر رخ داد . وبقولى در عهد خلافت عثمان از دنيا رفت . (دائرةالمعارف اسلامى واعلام زركلى)
اَبان :
بن عثمان الاحمر بجلّى از راويان حديث از امام صادق (ع) وامام كاظم (ع) است . كشّى گويد : محمد بن مسعود مرا از على بن حسن حديث كرده كه وى ناووسى مذهب بوده وسپس گفته كه گروه فقهاى شيعه متفقند كه آنچه از او به صحت پيوسته صحيح است واولى نزد من آن است كه روايتش را بايد پذيرفت گرچه فاسد المذهب باشد واز فخرالمحققين نقل است كه گفت : از پدرم (علامه) در باره او پرسيدم گفت : اقرب بنظر من عدم قبول روايت او است كه خداوند فرمود : (
ان جائكم فاسق...) وفسقى بالاتر از نداشتن ايمان نباشد ... (جامع الرواة)
اَبان :
بن عثمان بن عفّان اموى قرشى ، فرزند خليفه سوم ، وى در جنگ جمل با عايشه بوده است ، نزد خلفاء اموى احترام خاصى داشته ، لذا در حكومت آنها از سال 76 تا 83 والى مدينه بوده ، وى در نقل حديث وفقه وفتوى دستى داشته ، عامه وى را ثقه مىدانند .
او نخستين كسى بود كه سيرت رسول(ص) را تدوين كرد اما مدوّنات خود را در سال 82 بدست سليمان بن عبدالملك ـ كه وى در اين سال به حج آمده بود ـ داد و او آن را تلف نمود . ابان مردى بذله گوى بود كه صاحب اغانى داستانهائى از او در اين باره دارد . در اواخر عمر به بيمارى فلج وكرى دچار گشت وبه سال 105 هـ ق درگذشت . (اعلام زركلى)
اِبّان :
هنگام ، گاه .
اِبانة :
آشكار كردن ، روشن كردن . از سخنان اميرالمؤمنين (ع) در صفت حضرت بارى ـ عزّ اسمه : «حدّ الاشياء عند خلقه لها ابانة له من شبهها» اشياء را با حد ومرزى مشخص آفريد كه وضعيتى آشكار داشته باشند مبادا مردمان ، آنها را شبيه خدا گيرند . (نهج : خطبه 163)