اِبْتِداء :
آغاز ، ودر اصطلاح عروض: جزء اول مصراع دو بيت . ونزد نحويين : عارى كردن لفظ است از عوامل لفظى براى اسناد . (تعريفات جرجانى)
از سخنان اميرالمؤمنين (ع) در وصف خالق متعال : «ليس لأوّليته ابتداء ولا لأزليته انقضاء » نه اول بودنش را آغازى ونه ازلى بودنش را پايانى است . (بحار:4/306)
از امام باقر (ع) : «لو علم الناس كيف كان ابتداء الخلق لما اختلف اثنان» اگر مردمان به چگونگى آغاز آفرينش آگاه بودند هرگز دو نفر با يكديگر اختلاف نمىورزيدند . (بحار:5/252)
اِبتِداع :
نوآوردن . بدعت نهادن . (... و رهبانيّة ابتدعوها ما كتبناها عليهم الاّ ابتغاء رضوان الله ...) . (حديد:27)
اِبتِذاذ :
ابتذاذ حق ، گرفتن آن .
اِبتِذال :
دائم به كار داشتن جامه و جز آن . ناپاك و زبون داشتن جامه . ضدّ صيانت.
اَبْتَر :
بريده دنبال ، ناقص ، ناتمام . (ان شانئك هو الابتر) ; كه بدگوى تو خود بريده دنبال است . (كوثر:3)
عاص بن وائل را ابتر مىگفتند كه وى پيغمبر (ص) را به «بتر» (بلا عقب بودن) منسوب مىداشت ، اين لقب براى فرزندش عمرو نيز بجاى ماند .
اِبتِعاث :
بعث. نشر. مبعوث نمودن. برانگيختن. فرستادن. على (ع) ـ در وصف رسول اكرم(ص) ـ: «ابتعثه بالنور المضىء و البرهان الجلىّ...»: خداوند، وى را با نورى روشنى بخش (قرآن) و برهان و دليلى آشكار... فرستاد. (نهج خطبه 161)
اِبْتِكار :
بامداد از جاى شدن ، پگاه برخاستن . به نوبر واول چيزى دريافتن . نوآوردن چيزى . از سخنان اميرالمؤمنين(ع) در وصف دنيا : «راحت بعافية وابتكرت بفجيعة» مىبينى شامگاه به خوشى وسلامت بر تو مىگذرد اما پگاه مصيبت بزرگ با خود مىآورد . (نهج : حكمت 131)
اِبْتِلاء :
آزمودن ، در بلا ورنج افكندن، در بلا افتادن ، گرفتارى . از سخنان اميرالمؤمنين (ع) : «ثم امر آدم عليه السلام وولده ان يثنوا اعطافهم نحوه (بيت الله الحرام) ... ابتلاء عظيما وامتحانا شديدا» : سپس خداوند، آدم و فرزندانش را فرمود كه بدان سوى (بيت الله) توجه كنند و آن را مركز تجمع و سر منزل مقصود و باراندازشان گردانيد... كه اين آزمونى بزرگ و آزمايشى سخت بود...(نهج : خطبه 192). «الحمدلله على ما قضى من امر ، وقدّر من فعل ، وعلى ابتلائى بكم ايتها الفرقة التى اذا امرت لم تُطِع، واذا دعوت لم تجب ...»: خداى را بدانچه فرمان داده و به هر امرى كه مقدر فرموده ستايش مىكنم، و پروردگار را بر اين كه مرا به شما: گروهى كه اگر فرمانى دهم اطاعت نكنيد و اگر بخوانمتان اجابت ننمائيد حمد مىنمايم. (نهج : خطبه 180)
اِبتِناء :
پى افكندن ، بناگذاشتن خانه را . آوردن زن را به خانه خود . از رسول خدا(ص) روايت شده كه : «من ابتنى مسجدا ولو مثل مفحص قطاة ، بنى الله له بيتا فى الجنة»: هر كس مسجدى را هر چند كوچك و به اندازه خانه مرغ سنگخواره بنا كند، خداوند خانهاى را در بهشت برايش بسازد . (بحار:83/381)
اِبْتِهاج :
شادى ، سرور . از سخنان امام سجاد (ع) : «اياك والابتهاج بالذنب ، فان الابتهاج به اعظم من ركوبه» زنهار كه به گناه شادى وشادمانى كنى ، كه شادمانى به گناه از انجام گناه سنگينتر است . (بحار:78/158)
اِبْتِهال :
زارى ، به زارى دعا كردن . در روايات ، دست به آسمان برداشتن هنگام دعاء ، ابتهال خوانده شده بدين جهت كه اين كار بيانگر ابتهال است . در دعاء مأثور آمده: «والمداومة على المعاصى تمنعنا عن التضرع والابتهال» . (بحار:94/93)
اِبتِياع :
خريدن. بازخريدن. اميرالمؤمنين (ع): «الدنيا دار ممرّ لادار مقرّ، و الناس فيها رجلان: رجلٌ باع فيها نفسه فاوبقها، و رجل ابتاع نفسه فاعتقها»: دنيا براى گذر است نه جايگاه ماندن و اقامت، و مردم در اين جهان دو دستهاند: يك گروه آنها كه خود را فروختند و در نتيجه خويشتن را به هلاكت افكندند، و گروه ديگر خود را خريدند و آزاد ساختند. (نهج حكمت 133)
اَبْجَد :
نام اولين صورت از صور هشتگانه حروف جمل ، و به اطلاق ديگر : نام مجموع صور هشتگانه مزبور .
حساب ابجد كه از الف تا غين عددى خاص از (1) تا (1000) براى آن معين شده از دير باز در ميان اقوام وملل معهود بوده چنانكه از روايت ذيل برمىآيد :
از امام باقر (ع) روايت است كه حيىّ بن اخطب وابو ياسر بن اخطب به اتفاق جمعى از يهود نجران به نزد پيغمبر (ص) آمدند و حيىّ به حضرت عرض كرد : مگر نه در كتابى كه ميگوئى از جانب خدا بر من نازل شده است آمده (الم) ؟ فرمود : آرى چنين است . گفتند : مىگوئى اين را جبرئيل از جانب خداوند آورده است ؟ فرمود : آرى . گفتند : ما در مورد پيامبران سلف نشنيده بوديم كه مدت نبوت ودينشان معين شده باشد ولى چنين برمىآيد كه در مورد تو چنين شده، وسپس رو به ياران خود كرد وگفت : «الف» يك و «لام» سى و «ميم» چهل جمعاً هفتاد ويك سال است وعجب است از كسى كه به دينى درآيد كه دوران آن هفتاد ويك سال باشد . آنگاه رو به حضرت كرد وگفت : اى محمد ! آيا چيز ديگرى نيز از اين قبيل در كتاب تو آمده است ؟ فرمود : آرى ، (المص) . حيىّ گفت : اين بيشتر است زيرا «الف» يك و «لام» سى و «ميم» چهل و «صاد» نود و جمعاً صد و شصت و يك سال مىشود . باز رو به حضرت كرد وگفت : جز اين هم دارى ؟ فرمود : آرى ، (الر)وى گفت : اين بيشتر از آن است كه «الف» يك و «لام» سى و «راء» دويست و جمعاً دويست و سى ويك سال مىشود . باز به حضرت گفت : غير از اين هم دارى ؟ فرمود : آرى ، (المر). حيىّ گفت : اين از آن بيشتر است كه جمع حروف آن دويست و هفتاد و يك مىشود. سپس گفت امر تو بر ما مبهم است ومعلوم نشد كه مدت سلطنت تو چقدر است ، وسپس از نزد حضرت برخاستند وابو ياسر به برادرش حيىّ گفت : چه مىدانى ؟ بسا همه اين حروف مدت حكومت ونبوت او باشد ؟! آنگاه امام باقر(ع) فرمود : آرى ، آيات (منه آيات محكمات ... ) در باره همين افراد نازل
شده (كه آنان كه دلى ناپاك دارند
آيات محكمه واضحه را رها ساخته به
آيات متشابهه مبهمه مىپردازند) ولى
اين حروف مقطعه جز آنچه كه حيىّ و برادرش ويارانش مىپندارند تأويلات ديگرى دارند . (بحار:92/374)
اَبخَر :
گنده دهان .
اَبَد :
استمرار وجود در زمانهاى مقدره غير متناهيه در مستقبل ، چنان كه ازل استمرار وجود است در زمان ماضى غير متناهى . (تعريفات جرجانى)
هميشه وهمواره وبىانجام . ج : آباد . (والذين آمنوا و عملوا الصالحات سندخلهم جنّات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا لهم فيها ازواج مطهّرة و ندخلهم ظلاّ ظليلا): و آنان كه ايمان آورده كارهاى شايسته انجام دادند، زودا كه آنها را به باغهاى انبوهى جاى دهيم كه جويبارها به كنارشان روان باشد و براى هميشه در آن باغها زندگى كنند و آنها را همسرانى پاك وپاكيزه بُوَد و آنان را به سايه رحمت ابدى خويش در آوريم (نساء:57) . (ولولا فضلالله عليكم و رحمته ما زكى منكم من احد ابدا): اگر فضل و رحمت خدا شامل شما نمىبود هرگز يكى از شما پاك و پاكيزه نبودى . (نور:21)
موسى بن جعفر (ع) : «من لم يقنع بما يكفيه لم يدرك الغنى ابداً»: هر آن كس بقدر كفاف بسنده نكند هرگز به بى نيازى دست نيابد . (كافى:1/18)
زرارة بن اعين ، قال : سألت اباعبدالله(ع) عن الحلال و الحرام ، فقال : «حلال محمد (ص) حلال ابداً الى يوم القيامة ، و حرامه حرام ابداً الى يوم القيامة ...»: زرارة بن اعين گويد: از امام صادق(ع) در باره احكام خدا پرسيدم، فرمود: حلال محمد(ص) براى هميشه و تا روز قيامت حلال، و حرامش براى هميشه تا روز قيامت حرام است . (كافى:1/58)
عن رسول الله (ص) : «والذى بعثنى بالحقّ بشيرا لايعذّب الله بالنار موحّدا ابدا ، و انّ اهل التوحيد ليشفّعون فيشفعون ...»: رسول خدا(ص) فرمود: سوگند به آن كه مرا به حق مژده دهند فرستاد، كه خداوند هرگز يكتاپرستى را به آتش عذاب نكند، و همانا يكتاپرستان به شفاعت خوانده شوند و شفاعت كنند. (بحار:3/1)
عن ابىعبدالله (ع) قال : كان رسول الله(ص) فى بيت امّسلمة فى ليلتها ، ففقدته من الفراش ، فدخلها فى ذلك ما يدخل النساء ، فقامت تطلبه فى جوانب البيت حتّى انتهت اليه وهو فى جانب من البيت قائم رافع يديه يبكى وهو يقول : اللّهمّ لا تنزع منّى صالح ما اعطيتنى ابداً ، اللّهمّ لا تشمت بى عدوّا ولا حاسدا ابداً ، اللّهمّ ولا تردّنى فى سوء استنقذتنى منه ابداً ، الّلهمّ ولا تكلنى الى نفسى طرفة عين ابداً»: از امام صادق (ع) روايت شده: شبى از شبها كه پيغمبر (ص) در حجره ام سلمه بود، چون پاسى از شب گذشت ام سلمه پيغمبر را در بستر نديد، سخت ناراحت شد كه مبادا آن حضرت به ديگر حجره رفته باشد، پس از جستجو او را ديد كه در زاويه اتاق ايستاده دستها را به سوى آسما برداشته مىگويد: خداوندا عطاياى شايستهاى را كه به من ارزانى داشتهاى هرگز از من باز مستان. خداوندا هرگز مرا مورد شماتت هيچ دشمنى و هيچ حسودى قرار مده. خداوندا مرا بدان جايگاه بدى كه از آن نجاتم دادهاى باز مگردان. خداوندا هرگز حتى به اندازهئ يك چشم به هم زدن مرا به خودم وامگذار . (بحار:95/352)
از سخنان اميرالمؤمنين (ع) در صفت ذات احديت : «انت الأبد فلا امد لك»: توئى جاويدان، كه تو را حد و پايانى نباشد . (نهج:خطبه 109)
اِبداع :
ابتداع : ايجاد چيزى كه مسبوق به مادّه وزمان نباشد ، مقابل تكوين كه مسبوق به ماده است واحداث كه مسبوق به زمان است ، وبه عبارت ديگر ، ابداع ايجاد شىء است از لا شىء.
از سخنان اميرالمؤمنين (ع) در صفت حضرت بارى ـ عزّ اسمه ـ : «مبتدع الخلائق بعلمه ، ومنشئهم بحكمه» . (نهج : خطبه191)
اِبْدال :
بدل كردن ، تاخت زدن ، چيزى بجاى چيزى گرفتن يا دادن يا گذاشتن .
قرار دادن حرفى بجاى حرف ديگر براى دفع ثقل وسنگينى .
يكى از اقسام نه گانه وقف مستعمل ، چون تبديل تاء به هاء در رحمت ورحمه .
اَبْدال :
جِ بدل يا بديل با بِدْل . جانشينان ، شرفاء .
اين تعبير در مورد جمعى از بندگان صالح خدا بكار برند كه در ميان اولياء داراى مرتبتى مخصوص بودهاند ، وگويند : جهان از وجود آنها خالى نماند، وچون يكى از آنها بميرد خداوند ديگرى را جايگزين وى سازد .
در قاموس آمده كه ابدال قومى باشند كه خداوند زمين را به وجود آنها استوار دارد وآنها هفتاد نفرند ، چهل تن آنها در شام وسى ديگر در جاهاى ديگر ، چون يكى از آنها بميرد فرد ديگرى به جاى او بيايد . (مجمع البحرين)
مرحوم دهخدا گفته : ابدال عدهاى معدود از صلحا ونيكان وبندگان خالص خدايند كه شمار آنان هفت يا هفتاد نفر است وگويند : زمين از وجود آنها خالى نشود و جهان بديشان برپا است وچون يكى از آنها بميرد خداى تعالى ديگرى را به جاى او برانگيزد اين قوم بدانچه خداى از رازها در حركات ومنازل كواكب نهاده عارفند .
ابدال در روايات عامه از نظر عدد ونيز از حيث محل ومكان ، مختلف آمده كه در بعضى احاديث سى ودر برخى چهل ودر برخى ديگر شصت ذكر شده چنانكه در بعضى از آنها آمده كه آنان در شامند ودر بعضى عراق وشام ودر برخى يمن نيز ذكر شده .
ودر وصف آنان آمده كه آنان كسانيند كه داراى نيتهاى پاك وطبع سخى وخوى نيكند وهمواره به خيرخواهى مسلمانان بپردازند ، وآنان معدن ومنشأ بركات وخيرات زمينند وچون يكى از آنان برود ديگرى جايگزين او گردد . به كنزالعمال:12/188 رجوع شود.
واما در روايات معتبره شيعه از ابدال ذكرى نشده ، آرى از خالد بن هيثم فارسى كه از حيث وثاقت مجهول الحال است آمده كه وى از حضرت رضا (ع) پرسيد مردم بر اين عقيدهاند كه در زمين ابدالى وجود دارند اينها كيانند ؟ فرمود : راست مىگويند ، ابدال اوصيايند كه خداوند چون انبيا را از زمين برداشت اينها را بدل آنها قرار داد وحضرت محمد(ص) آخرين آن پيامبران بود . (سفينة البحار)
اَبدان :
جِ بدن . تنها . رسول الله (ص) : «العلم علمان : علم الاديان و علم الابدان» . (بحار:1/220)
اميرالمؤمنين (ع) : «نحمده على ما كان ... و نسأله المعافاة فى الاديان ، كما نسأله المعافاة فى الابدان»: خداى را بر نعمتهائى كه عطا فرموده ستايش مىكنيم و... از او عافيت و سلامت در دين مىخواهيم چنان كه تندرستى و عافيت در بدنها نيز از حضرتش مسألت داريم (نهج : خطبه 99) . «الدهر يخلق الابدان و يجدّد الآمال»: روزگار، بدنها را مىپوساند و آرزوها را تازه مىكند (نهج : حكمت 72) . «انّ هذه القلوب تملّ كما تملّ الابدان ، فابتغوا لها طرائف الحكم»: اين دلها خسته و ملول مىگردند چنان كه بدنها خسته مىشوند، پس حكمتهائى نوين برايشان بجوئيد (نهج:حكمت 91) . «توقّوا البرد فى اوّله و تلقّوه فى آخره ، فانّه يفعل بالابدان كفعله فى الاشجار ، اوله يحرق و آخره يورّق»: از سرما در آغازش بپرهيزيد و از آن در پايانش استقبال كنيد، كه سرما با بدنها همان مىكند كه با درختان مىكند: در آغاز مىخشكاند و مىسوزاند و در آخر برگ مىدهد. (نهج : حكمت 128)
اَبدَع :
تازهتر . نوآئينتر . شگفتتر .
اَبدى :
آشكارا . آشكارتر .
اَبَدىّ :
جاويد . جاويدان . باقى ، جاودانى ، كه آخر ندارد از حيث زمان . مقابل ازلى .
اَبَديِّت :
جاودانى . پايندگى . بىكرانگى .
اِبذاء :
سخن ناسزا گفتن . هرزه گفتن .
اَبْر :
مه در هوا كه بيشتر به باران بدل شود ، ميغ ، هواى مرطوب كه از سطح درياها واقيانوسها در اثر حرارت خورشيد تبخير شده ودر هوا بر اثر برودت جوّ بالا منجمد وسپس متراكم ومتكاشف گرديده وبه وسيله بادها به سوى خشكيها روى مىآورند ومانند كوههائى متحرك در فضاى بالا شناورند.
ابر در قرآن كريم به الفاظ : سحاب ، مُزْن، عارض ، كسف ومُعصر آمده است، نُه بار به لفظ سحاب ذكر شده ، از جمله : (ان فى خلق السماوات والارض واختلاف الليل والنهار ... والسحاب المسخر بين السماء والارض لآيات لقوم يعقلون) ; همانا در آفرينش آسمانها وزمين ، و آمد و شد شب و روز ، و كشتى كه در دريا به سود مردمان در سير وحركت است وآبى كه خداوند از فراز شما فرو مىريزد و زمين مرده را زنده مىسازد وانواع جنبندگان كه به روى زمين پراكندهاند وابرى كه ميان آسمان وزمين مسخر است (همه اينها) نشانههائيند (بر وجود آفريدگارى حكيم) براى آن گروه كه خردمندانه زندگى مىكنند . (بقرة:165)
(وهو الذى يرسل الرياح بشراً بين يدى رحمته حتى اذا اقلت سحابا ثقالا سقناه لبلد ميت فانزلنا به الماء فاخرجنا به من كل الثمرات كذلك نخرج الموتى لعلكم تذكرون); آن خداوند است كه بادها را مژده رسان رحمت خويش مىفرستد كه چون بار ابر سنگين را بردارند ما آن (ابر) را به شهر وديارى كه (از بى آبى) مرده است برانيم وآب فرو ريزيم وبدان (آب) از هر بر وبارى بيرون دهيم ، ما مردگان را اين چنين (بسان درختان وگياهان كه به آب سر از خاك بيرون آرند) بيرون آريم ، باشد كه به خود آئيد (وما را بر زنده كردنتان پس از مرگ قادر بدانيد) . (اعراف : 57)
(الم تر ان الله يزجى سحاباً ثم يؤلّف بينه ثم يجعله ركاما فترى الودق يخرج من خلاله وينزل من السماء ...) ; مگر نمىبينى كه خداوند ابر را از هر سوى براند تا به هم درپيوندد وانبوه ومتراكم سازد آنگاه بنگرى كه قطرات باران از ميان ابر فرو ريزد ونيز از ابرهاى كوهآسا تگرگ فرو بارد كه به هر جا كه خواهد اصابت كند واز هر كه خواهد باز دارد ... (نور : 43)
(افرأيتم الماء الذى تشربون * أانتم انزلتموه من المزن ام نحن المنزلون * لو نشاء جعلناه اجاجا فلولا تشكرون) آيا آبى را كه (هر روز) مىنوشيد (هرگز) در آن نگريستهايد . آيا شمائيد كه آن را از ابر فرو مىباريد يا ما آن را نازل مىكنيم . اگر بخواهيم آن را شور وتلخ وناگوار كنيم ، آيا سپاسگزارى نمىكنيد . (واقعه : 68 ـ 70)
عايشه گويد : هرگز پيغمبر (ص) خنده كامل وخنده با صدا نكرد ، خندهاش هميشه تبسّم بود ، وهرگاه ابر ضخيمى مىديد يا بادى وزيدن مىگرفت افسردگى وناراحتى در چهره مباركش نمايان مىگشت . عرض كردم : يا رسول الله ! مردم چون ابر مىبينند شادمان مىشوند ، چگونه است كه شما ناراحت مىشويد ؟! فرمود : اى عايشه ايمن نيستم كه مبادا ابر غضب باشد ، چه قومى به سبب طوفان باد هلاك شدند ، وقوم ديگر ابرى سياه بر زبر خويش ديدند وآن را ابر باران انگاشتند وهمان غضب بود كه بر آنها فرود آمد . (ربيع الابرار :1 / 164)
(الله الذى يرسل الرياح فتثير سحابا فيبسطه فى السماء كيف يشاء ويجعله كسفا فترى الودق يخرج من خلاله ...); خداوند است كه بادها را مىفرستد تا ابرى را برانگيزانند آنگاه خداوند آن ابر را در آسمان آنچنان كه خواهد بگستراند وآنرا قطعاتى به روى هم انباشته سازد وسپس قطرات باران را بينى كه از ميان آن ابرها بيرون آيد وچون بر آن مردمان كه خداى خواهد ببارد شادمان گردند در حالى كه پيش از آن نوميد بودند پس به آثار رحمت خدا بنگر كه چگونه زمين را پس از مرگ زنده مىسازد . (روم : 48)
حارث اعور گويد : از اميرالمؤمنين(ع) سؤال شد كه ابر از كجا متكون مىشود ؟ فرمود : چون درختانى انبوه در ساحل دريا باشند ابر به آنها پناه برد وچون خداوند بخواهد آنها را به جائى فرستد بادى بفرستد وآنها را از جاى خود حركت دهد .
گويند : روزى حضرت رسول (ص) در جمع اصحاب نشسته بود كه ناگهان ابرى پديدار شد . عرض كردند : اى پيغمبر خدا ! اينك ابرى تازه . حضرت فرمود : پايههاى آن را چگونه مىبينيد ؟ عرض كردند : چه نيكو واستوار است ! فرمود : شاخههاى آن را چگونه مىبيند ؟ عرض شد : چه زيبا و انبوه ! فرمود : سياهى آن چگونه است ؟ عرض شد : چه نيكو وتيره رنگ ! فرمود : دائرهاى بودن آن در چه حد است ؟ عرض شد : دائرهاى بس شديد ونيكو . فرمود : برق آن چگونه است آيا چون ميجهد اطراف ابر را احاطه مىكند يا تنها ميجهد وبجاى خود خاموش ميشود يا مستقيم شعله مىكشد وابر را دو پاره مىسازد ؟ عرض شد : مستقيم است وابر را مىشكافد . فرمود : پس باران است . (بحار:59/373)
در زبان عرب براى انواع ابر نامهاى خاص است :
ابر با باران يا ابر بارنده : خال ، صيّب.
ابر تنك : هف ، وقع ، طحاف .
ابر بادرخش : بارقة ، مبرقة .
ابر با رعد : راعدة .
ابر تگرگ بار : بَرِد .
ابر بزرگ قطره : رَوِىّ .
ابر بزرگ قطره يا ابر پارههاى كوچك : رَمِىّ .
ابر برهم افتاده : رُكام ، مرتكم .
ابر تُنُك بى باران : جُلب ، عماء ، صراد .
ابر تنك با اندك سرخى : زبرج .
ابر بى باران : اعزل ، جَهام ، جفل .
ابر باران آورنده : سجوم .
ابر بسيار باران : ثر ، لجى .
ابر كه آسمان را بپوشاند : غيم ، غين .
ابر كه از سوى قبله آيد : عين .
ابر كه آفاق بپوشد : غمام ، سد .
ابر كه اول پديد آيد : نُشاء .
ابر سايه افكن : عارض .
ابر بلند : سماء .
ابر گرانبار : مستحيرة .
ابر دور از زمين : نشاص ، طخاء ، طحاء .
ابر نزديك به زمين : هيدب .
ابر كه چون كوه پديد آيد قبل از پراكنده شدن : حَبىّ .
ابر با پارههاى كوچك : طخرود ، قزع .
ابر سفيد : صبير ، مزن .
ابر پاره كوچك در قطعه ديگر آويخته : رباب .
ابر نزديك به باريدن : معصر .
ابر پلنگ رنگ : نمر .
ابرى كه اميد باران در آن باشد : مخيلة .
پارههاى بزرگ ميغ : قلع ، كسف .
ميغهاى بامدادين : غوادى ، بواكر .
ابرى كه شبانگاه آيد : روايح ، سوارى .
ابرى كه با رعد وبرق باشد : عراص ، عزاف .
ابر ريزان : مدرار .
ابر سپيد : مُزن .
ابر ستبر : عارض .
ابر سياه : شر .
ابر سيار يا ابر بسيار آب : حمل .
ابر ستبر تو در تو : طريم .
ميغ نرم يا ابر تنك دود مانند يا گرد مانند: ضُباب .
ابرى كه نيك بارد : مدرار . (دهخدا)
اَبر :
گشن دادن ، تلقيح كردن خرمابن را. «ابرتُ النخلة ابراً» : خرمابن را گشن دادم. اسم اين مصدر ، اِبار است . «تأبير» مبالغه است و تكثير (مجمع البحرين) . اَبر : نيش زدن كژدم .
اِبَر :
جِ اِبرَة . سوزنها . نيشها .
اَبَرّ :
نيكوكارتر . عن ابىعبدالله (ع) : انّ رسول الله اتته اخت له من الرضاعة ، فلما نظر اليها سُرَّ بها و بسط ملحفته لها فاجلسها عليها ، ثم اقبل يحدّثها و يضحك فى وجهها ; ثم قامت فذهبت ، فجاء اخوها ، فلم يصنع به ما صنع بها ; فقيل له : يا رسول الله ! صنعت باخته ما لم تصنع به وهو رجل ؟! فقال : «لانّها كانت ابرّ بوالديها منه»: از امام صادق(ع) روايت شده كه روزى خواهرى از خواهران رضاعى پيغمبر(ص) بر آن حضرت وارد شد، حضرت چون در او نگريست او را با محبت پذيرا گشت و گليمى را كه به زير داشت برايش بگسترد و سپس رو به رويش نشست و با روى خندان با وى به گفتگو پرداخت، تا گاهى كه برخاست و رفت، پس از مدتى برادر آن خواهر بر آن حضرت وارد شد، پيغمبر (ص) با برخوردى سرد از او پذيرائى نمود، سبب پرسيدند، فرمود: بدين سبب كه خواهر، در باره پدر و مادرش مهربانتر و نيك رفتارتر بود. (بحار:22/266)
اِبْراء :
مصدر باب افعال از بُرْء وبَرْء و بُرُوء وماضى مجرد برأ به هر سه حركت . بيمار را شفا دادن . در قرآن كريم از زبان حضرت عيسى بن مريم(ع) آمده : (واُبْرِىءُ الاكمه والابرص واُحِى الموتى باذن الله) به امر خداوند ، كور وپيس را شفا مىدهم ، ومرده را زنده مىسازم . (آل عمران : 49)
اِبْراء :
مصدر باب افعال از بُرُوء وبَراء و براءَة ، وماضى مجرد بَرِىءَ . پاك داشتن از عيب وبرى كردن ومبرّا ساختن ذمه مديون از دين «اسقاط مافى ذمة الغير من الحق» . وچون ابراء اسقاط حق است ونقل ملك نيست قبول مديون شرط نيست واز ايقاعات است . (از شرح لمعه :1/231 ، الفقه على المذاهب الاربعة قسم معاملات:3/12)
اِبْراء :
انصراف طلبكار است به ميل ورضاى خود از طلب خويش ، ابراء وقتى صحيح است كه متعهد اهليت آن را داشته باشد ، بنابر اين كودك وسفيه ومجنون بدون اذن ولى يا قيم حق ابراء ندارد .
ابراء بر دو قسم است : مطلق ومشروط ، مطلق آن كه ذمه مديون بدون هيچ قيد وشرطى از بدهى تبرئه شود .
مشروط آن است كه طلبكار در مقابل گرفتن مالى يا خواستن انجام كارى از مديون ، ذمه او را برى مىسازد .
ابراء ذمه ميت از دين نيز صحيح است . (مصباح المنير وجواهر الكلام)
اِبراد :
خنك كردن ، آب سرد دادن . در حديث رسول (ص) آمده : «من افضل الاعمال عندالله ابراد الكباد الحارّة واشباع الكباد الجايعة ...» از بهترين كارها به نزد خداوند ، خنك كردن (سيراب ساختن) جگرهاى تفتيده وسير نمودن شكمهاى گرسنه است ... (بحار : 74 / 368)
اِبراد :
از گرما به سرما بگرديدن ومتحول شدن ، در اصطلاح فقهاء : به تأخير انداختن نماز ظهر در فصل گرما به گاه خنك شدن هوا . در حديث عامّه وخاصّه از رسول خدا (ص) استحباب آن نقل شده است : روى عن ابى ذر رضى الله عنه باسانيد ، قال : كنا مع النبى(ص) فى سفر ، فاراد المؤذن ان يؤذن للظهر ، فقال النبى (ص) : «ابرد» . ثم اراد ان يؤذن ، فقال له : «ابرد» . حتى رأينا فىء التلول . فقال النبى (ص) : «ان شدة الحرّ من فيح جهنم ، فاذا اشتد الحر فابردوا بالصلاة»: از ابوذر نقل شده كه در سفرى با پيغمبر(ص) بوديم، چون مؤذن خواست اذان ظهر بگويد فرمود: صبر كن كه هوا خنك شود. مجددا خواست اذان بگويد فرمود: صبر كن كه هوا خنك شود. تا اين كه ديديم تپّهها سايه بعد از ظهر نشان دادند، سپس حضرت فرمود: گرماى شديد، بخشى از حرارت دوزخ است، هرگاه هوا سخت گرم بود نماز را به تأخير اندازيد. (بحار:83/43)
و روى الشيخان (مسلم والبخارى) وغيرهما عن ابى هريرة : «اذا اشتدّ الحرّ فابردوا بالصلاة ، فان شدة الحرّ من فيح جهنم» . وفى رواية للبخارى عن ابى سعيد : «ابردوا بالظهر ...»: مسلم و بخارى و ديگران از ابوهريره از پيغمبر(ص) روايت نموده كه هرگاه گرما شديد بود نماز را به عقب اندازيد تا هوا خنك شود، كه گرماى شديد، از حرارت دوزخ است. و در روايت بخارى از ابوسعيد آمده كه فرمود: نماز ظهر را تا خنك شدن هوا به تأخير اندازيد . (جامعالاصول:5/235)
اَبْرار :
جِ بَرّ ، نيكان ، نيكوكاران . (كلا انّ كتاب الابرار لفى علّيّين) ; ابدا چنين نيست كه شما كافران مىانديشيد ، برنامه نيكان در بهترين جايگاههاى بهشت است . (مطففين : 17) . (ان الابرار لفى نعيم وان الفجار لفى جحيم); نيكان (در آن جهان) در ناز ونعمتاند وبدان در دوزخ (انفطار:13). در حديث آمده : «حسنات الابرار سيّئات المقربين» . (بحار:25/204)
در حديث امام صادق (ع) وامام عسكرى (ع) آمده : «حب الابرار للابرار ثواب للابرار ، وحب الفجار للابرار فضيلة للابرار ، وبغض الفجار للابرار زين للابرار ، وبغض الابرار للفجار خزى على الفجار»: دوست داشتن نيكوكاران مر نيكوكاران را، موجب اجر و ثواب است آنان را، و دوست داشتن بد كاران، نيكوكاران را، مايه فضيلت و امتياز است نكوكاران را، و دشمنى بدكاران با نكوكاران، زينت است نكوكاران را، و دشمنى نكوكاران با بدكاران، عار و ننگ است بدكاران را . (بحار:69/238)
از رسول خدا (ص) روايت شده : «سيد الابرار يوم القيامة رجل برّ والديه بعد موتهما»: سرور نيكان در روز قيامت آن مردمى است كه با پدر و مادر پس از مرگشان به شايستگى عمل كرده باشد . (بحار:74/86)
امام صادق (ع) فرمود : «خالطوا الابرار سرّاً و خالطوا الفجار جهارا ...»: با نيكان از درون (قلب)، و با بدكاران آشكارا و به ظاهر معاشرت كنيد (بحار:75/440) . «ثلاث من عمل الابرار : اقامة الفرائض واجتناب المحارم واحتراس من الغفلة فى الدين»: سه خصلت از رفتار نيكان است: به پاداشتن واجبات، و اجتناب از محرمات، و پرهيز نمودن از غفلت در امر دين. (بحار:78/81)
عن اميرالمؤمنين (ع) : «موت الابرار راحة لانفسهم وموت الفجار راحة للعالم»: مرگ نيكان براى خود آنها موجب آسايش است، و مرگ بدكاران، جهان را مايه آسايش است. (بحار:82/181)
اِبراز :
نمودن. پيدا كردن. بيرون آوردن. آشكار كردن. عن الصادق (ع): «ما ابرز عبد يده الى الله العزيز الجبّار ـ عز و جل ـ الاّ استحيى الله عز و جل ان يردها صفرا حتى يجعل فيها من فضل رحمته ما يشاء...»: از امام صادق(ع) روايت شده كه هيچ بنده دست خويش را به دعا به درگاه پروردگار عزت برنداشت جز آن كه خداوند حيا نموده كه آن را تهى برگرداند بلكه هر آنچه بخواهد از فضل و رحمت خويش در آن نهد... (بحار:93/323)
اِبْرام :
سخت بتافتن رسن ، خلاف نقض: تاب باز كردن وگسستن . توسعا : استوار كردن ، خلاف سست داشتن . (ام ابرموا امرا فانّا مبرمون): آنان (كافران) عليه ما تصميمى بستند و ما نيز متقابلا تصميمى گرفتيم. (زخرف:80)
در دعاء مأثور آمده : «... مالك البسط والقبض ومدبّر الابرام والنقض»: اختيار عطا كردن و ندادن بدست او، چنان كه توانِ به هم پيوستن كارها و گسستن امور نيز اوراست . (بحار:86/341)
ابراهيم آملى :
فرزند حسين بن على (م ب 709 ق) ملقب به تقىالدين ، از علما وفقها شيعه . فقه واصول را از علامه حلى وفرزندش فخرالمحققين محمد بن حسن حلى فرا گرفت وپس از پيمودن مدارج عالى اجتهاد متصدى فتوى وتدريس شد ورياست عامه داشت . وى داراى اجازه مورخه محرم سال 709 ق از علامه حلى وهمچنين داراى اجازه مورخه 12 رمضان سال 706 ق از فرزند علامه حلى فخرالمحققين است . (دائرةالمعارف تشيع)
ابراهيم :
بن ابىبكر محمد بن سمال . از محدثين ومعتمدين ورجال اماميه در كوفه ، از ياران ومحبان امام موسى كاظم (ع). وى واقفى مذهب بود ، لذا ارباب تراجم وعدهاى از محدثين روايات او را قبول ندارند . علامه حلى (م 721 ق) در كتاب خلاصة الاقوال گويد «از لحاظ واقفى بودن ابراهيم ، روايت او را قبول ندارم» . گروهى به علامه حلى پاسخ دادهاند كه واقفى بودن محدث يا راوى ، وى را از محور ثقه بودن وصدق خارج نمىكند ، زيرا او شيعى است واعتقاد به امامت دارد . ولى در امام موسى(ع) متوقف شده است . اكثريت ارباب دراية قائلاند كه ابراهيم از عقيده واقفى خود برگشته است به دليل حديث كشّى (م ب 385 ق) به نقل از حمدويه ، از حسن بن موسى ، از احمد بن محمد السراد كه «روزى با ابراهيم بن ابى سمال ملاقات كردم ، به من گفت : اى ابو حفص عقيدهات چيست ؟ گفتم : همان است كه مىدانى . گفت : شك مىكنم در زنده ماندن امام موسى (ع) واحياناً مىگويم او وفات نموده وزنده نيست واگر وفات كرده كسى جز پيشواى شما ـ يعنى امام رضا(ع) ـ براى اين كار شايسته نيست». ابراهيم ظاهراً با شك وترديد از دنيا رفت . گروهى ديگر از محدثين معتقدند كه ابراهيم اصلاً واقفى نبوده ، به دليل گفتار نجاشى (م 450 ق) كه ضمن شرح حال داوود بن فرقد اسدى كوفى از اصحاب امام موسى كاظم (ع) وامام على
بن موسى الرضا (ع) مىنويسد : «اين كتاب را جماعتى از اصحاب ما رحمهم الله روايت كردهاند ، مانند ابراهيم بن ابى بكر محمد بن ابى سمال» واگر ابراهيم واقفى بود ، داوود بن فرقد نمىگفت «اصحاب ما» واين دليل است كه ابراهيم واقفى نبوده است . بهر صورت ارباب تراجم نسبت به ابراهيم بحث ومناقشه دارند ، هر دستهاى رأى خود را با احاديث ورواياتى مستدل مىسازد . گروهى از او روايت دارند : ابوالقاسم بن معاويه ، موسى بن قاسم ، معاويه بن عمار ، عبدالله بن حماد ، على بن معلى ، على بن حسن بن فضال وعيثم . (دائرةالمعارف تشيع)
ابراهيم :
بن ابى البلاد يحيى بن سليم از ياران امام صادق (ع) وكاظم (ع) ورضا(ع) بوده وحضرت رضا (ع) نامهاى به وى نگاشته ودر آن او را ستوده است ، وعلى بن اسباط گويد . حضرت كاظم (ع) ابتداء بمن فرمود : ابراهيم بن ابى البلاد آنچنان است كه شما دوست داريد .
وى مردى اديب وقارى قرآن ودر نقل حديث موثق است . (جامع الرواة)
ابراهيم :
بن ابىزياد كرخى ، وى از امام صادق (ع) روايت نموده است . محمد بن ابى عمير وحسن بن محبوب ومحمد ابن خالد طيالسى وصفوان بن يحيى از او روايت كردهاند . وحيد بهبهانى در بارهاش گويد : «اينكه ابن ابى عمير از او روايت كرده وهمچنين روايت صفوان بن يحيى كه او نيز از وى روايت نموده ، اشعار دارد كه او از ثقات بوده . حسن بن محبوب نيز از وى روايت مىكند ، واين اشاره است به اينكه اهميتى داشته ، وباز از اين جهت كه صدوق ـ رحمهالله ـ به او طريقى دارد ، واز همين روى دائيَم (منظور علامه مجلسى است) به نيكىِ او حكم كرده ، واو از امام كاظم عليه السّلام روايت نموده است . (دائرةالمعارف تشيع)
ابراهيم :
بن ابى محمود خراسانى از روات موثق الحديث است كه از حضرت رضا (ع) ونيز از حضرت كاظم(ع) وامام جواد حديث نقل كرده ، كتابى دارد كه احمد بن محمد بن عيسى آنرا روايت نموده است . (جامع الرواة)
ابراهيم :
بن ابى يحيى مدائنى ، از جهت انتساب به مدينه منوره او را مدائنى يا مدينى ويا مدنى گفتهاند ، از حضرت امام صادق (ع) روايت نموده وحماد ، وعباد بن يعقوب از وى روايت كردهاند . با توجه به اينكه در سندهاى كتاب كاملالزيارة واقع شده وبه قرائن ديگرى كه در كتب رجال ياد كردهاند وى مورد وثوق بوده است . نجاشى وشيخ طوسى از بعضى از مخالفين نقل كردهاند كه كتابهاى واقدى همهاش از آثار ابراهيم مدائنى است كه واقدى آنها را نقل وادعا نموده است . (دائرةالمعارف تشيع)
ابراهيم :
بن ادهم بن منصور بن زيد بلخى مكنّى به ابواسحاق نام يكى از اكابر زهاد نيمه اول قرن دوم هجرى است كه بسال 160 يا 166 در غزاى بيزنطيه كشته شد وگويند او شاهزاده بلخ بوده ، روزى به شكارگاه هاتفى در گوش سر او ندا در داد كه اى ابراهيم آيا تو بدين كار آمدهاى ؟! از شنيدن آواز ، شورى در درون او افتاده از اسب به زير آمد و جامه خويش را به شبانى از شبانان پدر داد وپشمينه او را بپوشيد و رو به صحرا نهاد ، دير زمانى شوريده وپريشان در كوهسارها و بيابانها بسر برد سپس به مكه رفت ومجاورت خانه گزيد ودر آنجا به صحبت چند تن از اوليا از جمله فضل عياض وسفيان ثورى وبقولى حضرت امام محمد باقر (ع) رسيد وسر انجام به شام رفت وتا آخر عمر در آنجا بود . صوفيان بسيار او را ستودهاند . (دهخدا)
ابراهيم :
بن اسحاق احمرى نهاوندى مكنى به ابواسحاق از رواة حديث است كه وى را در نقل حديث ضعيف شمردهاند . (جامع الرواة)
ابراهيم :
بن تارخ . به «ابراهيم خليل الرحمن» رجوع شود .