next page

fehrest page

back page

القلب، ساده دل . از حضرت رسول (ص) روايت است كه فرمود : (در معراج) به بهشت درآمدم ، بيشتر اهل آن را ابلهان يافتم . عرض شد : مرادتان از ابله چيست ؟ فرمود : آنكه در كار خير عاقل وخردمند ودر كار شر ناآگاه وبى خبر است ودر ماه سه روز روزه مىدارد . (بحار:97/98)

اُبُلَّه :

(بضم همزه و باء وتشديد لام) محلى است در بصره ، هنگامى كه اميرالمؤمنين (ع) از جنگ جمل فراغت يافته بود روزى خطبهاى بر مردم بصره ايراد نمود ، در اثناى خطبه به سمت راست خود نگريست وفرمود : بين شما و اُبلّه چه قدر راه است ؟ منذر بن جارود عرض كرد : پدر ومادرم به فدايت ، چهار فرسخ . فرمود : راست گفتى ، از پيغمبر (ص) شنيدم فرمود : اى على آيا ميدانى كه بين بصره وابله چهار فرسخ است وابله محل گمركچيان خواهد بود ودر آن موضع هفتاد هزار نفر از امت من به شهادت رسند كه مقام شهداى آنان در آن روز مقام شهداى بدر باشد ؟! ... (بحار:60/225)

اِبْلِيس (حسب تعريف قرآن) :

موجودى زنده ، با شعور ، مكلف ، فريبكار ، متمرد فرمان خداوند .

مرحوم طريحى گفته : ابليس از «ابلس» يعنى نوميد از رحمت خدا ، نام اصلى او عزازيل بوده كه به عربى حارث خوانده مىشود . (مجمع البحرين)

مرحوم طبرسى از قول زجاج وديگر نحويين نقل مىكند كه ابليس نامى عجمى است كه معرب شده ولذا غير منصرف است . (مجمع البيان)

اين كلمه 11 بار در قرآن كريم ذكر شده ، شرح وضعيت وى را قرآن به تفصيل بيان داشته و او را در واقعه آفرينش آدم ودستور سجده به وى متمرد وعاصى معرفى نموده ورانده درگاه ومستوجب لعن ودشمن آشكار نسل بشرش خوانده ، روايات بسيارى نيز در اين باره رسيده ، كه ذيلاً به برخى از آيات وروايات مربوطه اشاره مىشود .

اميرالمؤمنين (ع) در خطبه معروف به «قاصعة» اشارهاى اجمالى به پيدايش ابليس دارد ، ومىفرمايد : اين كار ، آزمايشى بود از جانب خداوند كه بندگان خويش را به چيزهائى بيازمايد كه راز وريشه آن را ندانند (واز اين رهگذر مراحل وشرائط بندگيشان را تكميل سازد) زيرا خداوند مىتوانست آدم را از نورى بيافريند كه ديدهها را خيره ودلها را مبهوت سازد وجائى براى تكبر ابليس نگذارد .

واز اين روزنه مىتوان مسئله تصرف ابليس در فكر واراده بشر وبه وسوسه افكندن او كه خداوند خود چنين قدرتى به وى داده وبه فرموده معصوم (ع) بسان خون در عروق روح آدمى جريان دارد حلّ نمود كه اين نيز آدميان را آزمونى است .

باز خود حضرت در يكى از خطب نهجالبلاغه در اين باره مىفرمايد : «واستتماما للبلية» يعنى تا آزمايش بندگان را بدان تكميل سازد . فلاسفه در توضيح آن مىگويند : آفرينش ابليس جهت تحريك عروق اختيار است در بشر ، كه اگر انگيزه او به معصيت با وسوسه ابليس تكميل نگردد شرائط اختيار سامان نيابد ، چنان كه قرآن مىفرمايد : (ويعدهم ويمنيهم) مردمان را وعده مىدهد وآنها را به آرزو مىافكند.

اما با همه تفاصيل وتوجيهاتى كه در اين باره به قلم مبارك بزرگان آمده تنها چيزى كه مسلّم است بودن خود ابليس وتصرف او در وجود بشر وتحريك نمودن او به گناه است ، ولى كيفيت كار او از فهم ودرك ما بيرون است وعلم آن را بايستى به اهلش واگذار نمود . واگر كسى بگويد : داستان ابليس از حيث پيچيدگى وابهام به ماجراى آدم (ع) مىماند كه قرآن هدف از آفرينش او را استخلاف در زمين بيان مىدارد اما مىبينيم يك مرحله انتقالى طى مىكند وآنگاه استقرارش در زمين كيفر تخلفش در آن مرحله محسوب ميگردد ـ آمنّا بالواقع على ما هو عليه ـ سخنى به گزاف نگفته است.

«حقيقت وماهيت ابليس»

آن چنان كه از ظاهر بلكه صريح آيات قرآن استفاده مىشود وى جنّى تبار، آتشين آغاز بوده : (فسجدوا الاّ ابليس كان من الجن ففسق عن امر ربه)(كهف : 50) . (قال انا خير منه خلقتنى من نار وخلقته من طين). (اعراف : 12)

بعضى خواستهاند استثناء وى از ملائكه : (فسجد الملائكة كلهم اجمعون الا ابليس)ونيز ظاهر برخى روايات را دليل بر ملك بودن او گيرند ، اما اين استدلال بسى چوبين پا است ، اما در مورد استثناء چنان كه مىدانيم استثناء منقطع در هر زبان از جمله زبان عرب امرى دارج ورائج است ، بعلاوه مىتوان توسعاً اين استثناء را متصل دانست، چه ابليس به جهت طول زمان معاشرتش با ملائكه يكى از آنها محسوب مىشده ، چنان كه از بعضى آثار خبرى به دست مىآيد .

واما روايات ، اگر از صحت سند برخوردار باشند ـ كه روايات غير احكامى كمتر مورد دقت وبررسى از اين جهت قرار گرفته ـ واز حيث متن دلالت كافى برمطلوب داشته باشند ، در مرحله عرضه سنت بر كتاب فاقد اعتبار مىشوند، زيرا حسب روايات عديده ، از جمله شرائط صحت استناد به حديث عدم مخالفت آن با قرآن است : عن رسول الله (ص) : «ما جائكم من حديث وافق كتاب الله فهو حديثى ، واما ما خالف كتاب الله فليس من حديثى» .

«ما وافق كتاب الله فخذوه وما خالف كتاب الله فدعوه» . (بحار : 2 / 227)

از جمله رواياتى كه آن را دليل بر ملك بودن ابليس گرفتهاند اين جمله از خطبه قاصعه اميرالمؤمنين (ع) است : «ما كان الله سبحانه ليدخل الجنة بشرا بأمر اخرج منها ملكا» كه از ابليس در اينجا به ملك تعبير شده ، محققين شرّاح نهج البلاغه ، از جمله مرحوم علامه خوئى در توجيه وتوضيح اين فقره خطبه گفتهاند : بدين مناسبت ابليس در اينجا به لفظ ملك ذكر شده كه وى روزگارانى در آسمانها با فرشتگان معاشرت داشته ودر سلك آنها به عبادت خدا مشغول بوده آنچنان كه آنها وى را يكى از خود مىپنداشتهاند . شاهد اين كه مراد حضرت استعمال حقيقى نيست اين كه در همين خطبه ـ چند سطر قبل ـ با صراحت داستان مباهات ابليس به اصل آتشين خود ذكر شده است .

اخيرا به مقالهاى از كتابى جديد التأليف برخوردم كه نويسنده در مقام توجيه ملك بودن ابليس آنچنان خود را به تعب افكنده بود تا به آنجا كه نوشته بود : آياتى را كه به مضمون آتشين بودن اصل ابليس آمده به هيچوجه نمىتوان به ظاهرشان معنى كرد ، زيرا آيات ورواياتى كه در باره اغواء فرزندان آدم توسط ابليس آمده دلالت دارند كه وى اصلاً مادى وجسمانى نيست ، چگونه يك موجود جسمانى بتواند بطور نامرئى انسان را فريب دهد ؟! ، چنان كه در قرآن آمده است : (... لاقعدن لهم صراطك المستقيم * ثم لآتينهم من بين ايديهم ومن خلفهم وعن ايمانهم وعن شمائلهم ...) ; «همانا بر سر راه راست تو در كمين ايشان خواهم نشست واز روبرو وپشت سر وراست وچپشان به ايشان روى خواهم نهاد ... » . (اعراف : 16 و 17) . پيداست كه در عالم مادى وجسمانى چنين چيزى مشهود نيست . (پايان)

در صورتى كه اگر نويسنده محترم اندكى بخود بينديشد ، با نگرشى كوتاه به خودش از نگارش اين مقاله منصرف مىگردد .

چنان كه ميدانيـم انسـان و جـن هـر دو در اصل موجـودى روحانى ونامرئى مىباشند ، نفـس ناطقهاند كه حسب مصلحت وضرورت وجبر شرائط خاصه ، دورانـى از زندگيشـان را در كالبـدى مـادى مىگذرانند ، و همـان كالبد منشأ ومبدأ نشو آنها است ، چنـان كـه فرمود : (و مـا نحـن بمسبوقيـن علـى ان نبـدل امثالكـم وننشأكـم فيمـا لاتعلمون): هيچكس جز ما نتواند كه قالبهاى شما را عوض كند و مجدداً در قالبى كه بدان آگاه نئيد پديد آورد (واقعة:61). اين كالبـد در مورد انسـان از خـاك ساخته شـده ودر مـورد جـن آتـش اسـت ، كالبـدى موقتـى و قابـل تبديل . جهت روشـن شـدن مطلـب بـه ايـن آيـه ملاحظـه فرمائيـد : (الله يتوفـى الانفس حيـن موتهــا و التـى لـم تمـت فـى منامهـا فيمسك التى قضى عليها الموت ويرسل الاخرى الى اجل مسمى ...): خدا است كه آدميان را ـ هنگام مرگ و هنگام خواب ـ از تن جدا كرده دريافت مىدارد و آن را كه مرگش رسيده نگه مىدارد و آن را كه به خواب رفته است هنگام بيدارى به قالبش برمىگرداند (زمر:44) . آيا انسان هنگامى كه در خواب ـ بنصّ قرآن ـ از جسمش جدا مىشود موجودى نامرئى نيست ؟! وآيا وى در آن حالت ـ موقعى كه از جسم جدا ودر عالم خواب است ـ ظرف چند دقيقه هزاران فرسنگ راه طى نمىكند ؟! و آيا اين امر با خاكى بودنش منافات دارد ؟!

«آيا ابليس بر دلهاى آدميان

تسلط دارد ؟»

قرآن كريم در آياتى اين سلطه را نفى مىكند ودر آيات ديگر اثبات مىنمايد ، آيات نافيه ، سلطه تكوينيه وقهريه را نفى مىكنند ، مانند : (انّ عبادى ليس لك عليهم سلطان وكفى بربك وكيلا): تو را بر بندگانم تسلطى نباشد و خداوند خود به تنهائى در نگهبانى بس است (اسراء:65) . و (ماكان لى عليكم من سلطان الاّ ان دعوتكم فاستجبتم لى): مرا بر شما سلطهاى نبود جز اين كه شما را مىخواندم و شما مرا اجابت مىنموديد (ابراهيم:22) . به اين معنى كه خداوند به وى آن قدرت را نداده كه آدميان را در اتخاذ راه باطل مجبور ومسلوب الاختيار سازد .

آيات مثبته سلطه اختياريه را اثبات مىكنند ، به اين معنى كه اشخاص بسوء اختيار بزير بار سلطه ابليس مىروند واو را زمامدار خويش گرفته در زندگى خود شريك ميكنند ، مانند اين آيه : (ان عبادى ليس لك عليهم سلطان الامن اتبعك من الغاوين): تو را بر بندگانم تسلطى نباشد، جز آن گمراهانى كه خود تو را پيروى كنند (حجر:42) . و(انما سلطانه على الذين يتولونه والذين هم به مشركون): تنها تسلط شيطان بر كسانى است كه او را پيروى كنند و در اطاعت شريك خدايش سازند. (نحل:100)

بنابر اين تنها قدرتى كه خداوند به ابليس ـ در زندگى بشر ـ داده آن است كه وى را متمكن ساخته كه آدمى را وسوسه كند وفريب دهد ، آن هم به منظور آزمايش و جداسازى آنها كه در دعوى ايمان به خدا صادقند از آنها كه در اين دعوى كاذبند : (وما كان له عليهم من سلطان الالنعلم من يؤمن بالآخرة ممن هو منها فى شك وربك على كل شىء حفيظ)(سبأ:21) ; حاصل معنى اين كه ما قدرت فريب آدميان وتسويل آنان را به ابليس نداديم جز بدين منظور كه گروه پيرو او از گروهى كه تسليم وسوسه او نيستند مشخص وجدا گردد ، در حالى كه ما خود (خداوند) بر همه چيز آگاهيم .

«رواياتى در باره ابليس»

جميل بن دراج گويد :از امام صادق(ع) پرسيدم آيا ابليس از جنس ملائكه بوده ؟ وآيا در آسمان امرى از امور را بعهده داشته است ؟ فرمود : نه از ملائكه بوده ونه كارى بعهده داشته ، از جن بوده وبا ملائكه مىزيسته وفرشتگان او را از خود مىپنداشتهاند اما خداوند مىدانسته كه وى از جنس ملك نيست ، وچون فرمان سجده به آدم صادر شد آن دو گانگى از او بروز نمود . (بحار:11/319)

در حديث آمده : پس از آنكه خداوند ابليس را به سجده آدم امر كرد و او سر بر تافت گفت : پروردگارا مرا از سجده آدم معاف دار تا تو را عبادتى كنم كه هيچ پيغمبر مرسل وهيچ ملك مقرب تو را آنگونه عبادت نكرده باشد . خداوند فرمود : مرا به عبادت تو نيازى نباشد من مىخواهم بدان سان كه خود مىخواهم عبادت شوم نه آنچنان كه تو ميخواهى . وچون از سجده به آدم سرباز زد خداوند فرمود : از بهشت بيرون شو كه تو رانده درگاهى وتا قيامت مورد لعن من خواهى بود . ابليس گفت . با آن عدالت كه تو دارى پاداش عبادت من چه مىشود ؟ فرمود : بهشت خير ولى پاداشت را در اين دنيا به تو مىدهم ، اكنون بخواه آنچه مىخواهى . وى اولين خواستش اين بود كه تا قيامت در دنيا زنده بماند . خداوند فرمود : تا روز موعود مهلت دارى . گفت: مرا بر فرزندان آدم تسلط بخش . فرمود : چنين باشد . گفت: مرا در وجودشان بسان جريان خون در رگهاشان نفوذ ده . فرمود : اين نيز اجابت شد. گفت : خدايا نسل مرا دو چندان نسل آدم كن . فرمود : پذيرفتم . گفت چنان باشم كه آنها را ببينم وآنها مرا نبينند وبه هر شكل كه بخواهم درآيم . فرمود : اين نيز پذيرفته گرديد . گفت: خداوندا ! از اين هم زيادتم ده . فرمود: سينه آنها را جايگاه تو وفرزندانت ساختم . گفت : خدايا ! مرا بس است ، وحال كه چنين شد به عزتت سوگند كه همه آنها را اغوا كنم جز بندگان خالصت ، واز هر سوى بر آنان درآيم آنچنانكه اكثر آنها سپاسگزار وقدردان تو نباشند .

چـون خداونـد خواستههاى ابليـس را بـه اجابت مقرون ساخت ، آدم گفت : خداوندا ! ابليس را بر فرزندانم مسلط ساختى و او را بسان خون در رگهايشان جريان دادى ، اكنون به من وفرزندانم چه مىدهى ؟ فرمود : براى تو وفرزندانت چنين مقرر مىدارم كه هر گناه را يكى وهر حسنه را ده برابر حساب كنم . گفت: خداوندا ! بيشترم ده . فرمود : مجال توبه را تا رسيدن جان به گلوگاه وسعت مىدهم. گفت : پروردگارا لطف خويش به ما فزونتر ساز : فرمود : مىآمرزم وباكى ندارم . آدم گفت : همين مرا بس است . زراره گويد : به امام صادق (ع) عرض كردم : ابليس در قبال چه عبادتى مستوجب اين همه پاداش از جانب پروردگار شد ؟ فرمود : دو ركعت نماز در آسمان بجاى آورد . كه چهار هزار سال بطول انجاميد . (بحار :11/141)

«ابليس از ديد فلاسفه»

صدرا گويد : نفس رذيله هر انسانى شيطان او است وبه عبارت ديگر نفس انسان در مقام متابعت هوا وسلوك طريق وسواس وجحود وعتو واستكبار ، و اول كسى كه راه ضلالت وگمراهى را پيش گرفت وطغيان كرد كه موجب طرد ورجم او شد خداى متعال او را شيطان ناميد « وهو الجوهر النطقى الشرير الحاصل من عالم الملكوت النفسانى » واز جهت ظلمانيت رديه ، شأن او اغوا وگمراه كردن است وبالجمله نفوس در بدو خلقت ممتزج از نور وظلمتاند ودر شأن آنها است كه در سبيل هدايت وراه خير گام بردارند وهم در جهت ضلالت و وسوسه واغواء . (رسائل ملاصدرا:309)

عرفا در تحت اين كلمه تأويلاتى دارند كه ذيل كلمه شيطان توضيح داده شده است .

نسفى گويد : از بهشت دوم سه كس بيرون آمد ; آدم ، حوا وشيطان واز بهشت سوم شش كس بيرون آمد ; آدم ، حوا ، شيطان ، ابليس طاووس ومار .

منظور وى از ابليس قوه واهمه است . (انسان كامل:301)

اِبْن :

پسر . اصل آن بنو است . بدين جهت پسر را ابن گويند كه بناى پدر است ، خداوند پدر را در ايجاد فرزند بنّا قرار داده است . وبا عنايت نيز بكار مىرود ، مثلاً به مسافر گويند : ابن السبيل ، ابن العلم وابن الليل وابن البطن نيز گفتهاند (مفردات راغب به نقل از قاموس قرآن) . (وقالت اليهود عزير ابن الله وقالت النصارى المسيح ابن الله ذلك قولهم بافواههم يضاهئون قول الذين كفروا من قبل قاتلهم الله انى يؤفكون)(توبه:30) . يعنى جهودان گفتند : عزير پسر خدا است وترسايان گفتند : عيسى پسر خدا است ، اين سخن را از نزد خود گفتند بى آن كه سندى از كتاب خدا يا برهانى از رسول خدا داشته باشند ، اين سخن ايشان به سخن مشركان مىماند (كه مىگفتند ملائكه دختران خدايند) خدا آنها را بكشد ، چگونه سخنان بى پايه مىگويند وبيهوده ژاژ ميخوايند ؟!

اَبْناء :

جِ ابن ، پسران . (وقالت اليهود والنصارى نحن ابناء الله واحبؤه ...)جهودان وترسايان گفتند : ما پسران خدا ودوستان خاص اوئيم . (مائدة:18)

عن اميرالمؤمنين (ع) : « الناس ابناء ما يحسنون » مردمان فرزندان معلومات خويشند . (بحار:1/183)

ابناء فارس :

ابناء يمن . نامى است احفاد واخلاف سپاه ايران را كه به روزگار كسرى انوشيروان به راندن حبشه از ساحل جنوبى عربستان به يمن مامور شدند وبه امر كسرى بدانجا اقامت گزيدند . (دهخدا)

ابن آجُرّوم :

ابوعبدالله محمد بن محمد بن داود صَنْهاجى مراكشى (672 ـ 723 ق / 1273 ـ 1323 م) ، نحوى وعالم به قرائات . چون از قبيله بربرى صنهاجه برخاسته ، غريب نيست كه به نام بربرى آگُروم يا ابن آجُرُّوم شهرت يافته باشد ، به ويژه كه سيوطى ، به نقل از تذكره ابن مكتوم ، مىنويسد كه وى در 719 ق / 1319 م در فاس به تعليم مشغول بوده است وسپس تصريح مىكند كه او به آگروم شهرت داشته است (ص 102) . اگر روايت سيوطى را موثق بدانيم ، نظريه كسانى كه مىگويند
ابوعبدالله محمد ، توسط نويسندگان متأخر وپس از انتشار وشهرت فراگير المقدمة
الآجرّوميّة فى مبادىء علم العربية ابن آجرّوم خوانده شده است ، بىاساس مىگردد منابع كهن ، معناى كلمه بربرى آجروم را «فقير صوفى» دانستهاند ; از اين رو ، مشتق ساختن آن از «اگرما»ى يونانى ، يا «اگراماريا»ى لاتينى چندان موجه به نظر نمىرسد .

از ابن آجروم شرح حال جامعى در دست نيست . حتى حدود يك قرن ونيم پس از مرگش ، به رغم شهرت آجرومية، سيوطى اظهار مىدارد كه چيزى از احوال او نيافته است . اينك ، تنها مىتوان گفت كه وى احتمالاً در فاس متولد شده وهمانجا درس خوانده ، پس عازم مكه شده ، در عبور از قاهره چندى در آنجا توقف كرده ونزد ابوحيان محمد بن يوسف غَرناطى (د 745 ق / 1345 م) تلمذ كرده (دائرة المعارف الاسلامية ; بستانى ف) ، در مكه آجروميه را در برابر كعبه تأليف كرده ، عاقبت در فاس رحل اقامت افكنده ودر آنجا به تدريس نحو وقرائات پرداخته است. او در صفر 723 ق / 1323 م درگذشت ودر باب الحديد كه محله اندلسيان فاس بود ، به خاك سپرده شد (سيوطى ، 102 ; خوانسارى ، 4 / 135 ـ 136) . اما بِنْ شِنِب در دائرة المعارف الاسلامية اين محل را باب الجيزيين كه امروز باب الحَمْراء خوانده مىشود ، دانسته است .

ابن آجروم همه شهرت عظيمش مديون كتاب مختصر المقدمة الآجرومية است . اگر چه سيوطى نوشته است كه ابن مكتوم وى را در فرايض ، حساب ، ادب وقرائات صاحب علم دانسته وچندين كتاب وارجوزه در قرائات وتجويد به وى نسبت داده (ص 102) ، اما چيزى از اين آثار به جاى نمانده است واز شرحى كه گويا بر منظومه شاطبى نگاشته بوده است ، نيز اثرى در دست نيست. (دائرةالمعارف بزرگ اسلامى)

ابن ابى اصيبعه :

موفق الدين ابوالعباس احمد بن قاسم بن خليفه سعدى خزرجى طبيب (600 ـ 668) جد او در سال 596 به دمشق آمده وموفقالدين در اين شهر متولد شده است قسمتى از شرح حال او از آنچه در ضمن تراجم معاصرين خود گفته استفاده مىشود . خاندان او خاندانى طبى بوده واز آنروى بدين علم طبعاً رغبت داشته وبه وسيله پدر وعم با اطباى بزرگ مراوده وآميزش كرده ودر آغاز نزد يعقوب بن صقلاب در دمشق به آموختن طب شروع و همراه او در عسكر
معظم ببود واز دانش وى بهرهها برد آنگاه در دمشق متوطن گشت واز ابن دخوار تعليم گرفت وبه خدمت بيمارستان بزرگ دمشق منصوب وسپس معلم طب شد ودر زمان غير معلومى از دمشق به مصر مهاجرت كرد وبه سمت كحالى بيمارستان ناصرى منتخب گشت . وپس از آن طبيب مخصوص امير عزالدين ايدمر گرديده به شام رفت وبدانجا درگذشت . از اطباى معروف آن زمان عبداللطيف وابن بيطار است كه ابن ابى اصيبعه با آنها مصاحبت داشته وعلم نباتات را از ابن بيطار فرا گرفته است . ابن ابى اصيبعه را كتابى در تاريخ اطباست موسوم به عيون الانباء فى طبقات الاطباء وآنرا بنام وزير ابوالحسن بن غزال سامرى تأليف كرده مشتمل بر پانزده فصل وعلاوه بر اطباى يونان وملل ديگر ترجمه احوال چهارصد طبيب عربى يا آنانكه علم طب به زبان عربى نوشتهاند كرده است واين كتاب بهترين تراجم اطباست .

ابن ابى اصيبعه :

رشيد الدين على بن خليفة بن يونس بن ابىالقاسم خزرجى . او در سال 616 به سن 37 سالگى درگذشته است . به فارسى شعر مىگفته وخرقه تصوف از صدرالدين حويه پوشيده . در ادب وحكمت وطب ورياضيات وموسيقى استاد بوده . (وافى بالوفيات به نقل روضات)

ابن ابى جُمهور أحسائى :

محمد ، (م ب 912 ق) فرزند زينالدين ابىالحسن على ابن حسام الدين بن ابى جمهور ، از علماى صاحب نظر شيعه وفقيه ومتكلم ومحدث وعارف بزرگ . در احساء واقع در عربستان شرقى در كنار خليج فارس متولد شد ودر شهر خود به تحصيل علوم شرعى وادبى پرداخت . سپس سالها در نجف علوم منقول ومعقول را نزد اساتيد بخصوص شيخ شرفالدين حسن بن عبدالكريم فتال غروى ـ خادم آستان علوى ـ تلمذ نمود . در 877 ق عازم سفر حج شد ودر راه بازگشت چندى در شام توقف كرد . يك ماه هم در كرك نوح (اردن امروزى) در محضر شيخالاسلام على بن هلال جزايرى حاضر شد ومانند معاصرش محقق كركى (م 940 ق) از او سماع حديث كرد . در 879 ق از راه عراق به خراسان رفت وتا پايان عمر در آن شهر بود . از اجازهنامهاى كه در 912 ق به شرفالدين محمود طالقانى براى روايت كتاب غوالى اللآلى داده معلوم مىشود تا آن
سال زنده بوده است . ابن ابى جمهور مانند معاصرش حافظ رجب بن محمد برسى (برس به ضم يا كسر اول وسكون ثانى قصبهاى در نزديكى حله بوده است) در محبت اهل بيت (ع) افراط مىكرده ومىكوشيده است بين عرفان وفلسفه با علم كلام هم آهنگى ايجاد كند . بعلاوه ملاك صحت روايات وجمع وانتخاب آنها نزد او بر محور رأى وذوق متكى بود نه دنباله روى از اصول قدما ودر اين باره با فقهاى معاصر اختلاف سليقه داشت . از اين رو در قرن دهم ويازدهم فقهاى شيعه مانند علامه مجلسى (م 1111 ق) از تأليفات او انتقاد و او را متهم به سهلانگارى وبىاحتياطى وتصوف مىنمودند . از ابن ابى جمهور هفده كتاب در كلام وفقه واصول وحديث باقى مانده است مانند : الاقطاب الفقهية والوظائف الدينية على مذهب الامامية (كه به سبك قواعد شهيد اول ولى از آن مختصرتر است) ; دراية النهاية فى الحكمة الاشراقية ; زاد المسافرين فى اصول الدين ; درر اللالى المعادية فى الاحاديث الفقهية ; المجلى (در عرفان واخلاق) وغوالى اللآلى . وى در مناظرة با علماى سنت متبحر وموفق بود . شرح مناظراتش را با علماى سنى هرات در رسالهاى نوشته است . خلاصه اين رساله ضمن چند صفحه در جلد سوم نامه دانشوران مسطور است . (دائرةالمعارف تشيع)

ابن ابىالحديد :

عزالدين ابوحامد عبدالحميد بن هبةالله بن محمد بن محمد بن حسين بن ابى الحديد مداينى ، دانشمند ، شاعر ، اديب فقيه شافعى واصولى معتزلى (اوّل ذيحجه 586 ـ 656 ق / 30 دسامبر 1190 ـ 1258 م).

وى در مداين ديده به جهان گشود ودر همان شهر پرورش يافت . علم كلام واصول آموخت . پدرش قاضى مداين بود . عزالدين در كودكى وبه قولى در جوانى به بغداد رفت ودر آن شهر در محضر علما وبزرگان مشهور بغداد كه بيشتر آنها شافعى مذهب بودند ، به قرائت كتب واندوختن دانش پرداخت ودر محافل علمى وادبى شركت جست وبه قول صاحب نسمةالسحر ، معتزلى جاحظى شد (ابوالفضل ابراهيم ، 15) .

نيز از ابوالبقاء عكبرى وابوالخير مصدق بن شبيب واسطى ادب آموخت (عباس،7/342) وبه مناسبت نزديكى عقيدتى با ابن علقمى (د 656 ق / 1258 م) وزير اديب ودانشمند مستعصم آخرين خليفه عباسى در شمار كاتبان ديوان دارالخلافه در آمد (ابن كثير،13/199 ـ 200) . از اين رو ابن ابى الحديد قصايدالسبع وشرح نهج البلاغة را به نام او نوشت . در 642 ق/1244 م در نخستين يورشهاى مغول به بغداد كه سپاه عباسى به فرماندهى شرف الدين شرابى
سپهسالار مستعصم بالله سپاه مغول را شكست داد ، ابن ابى الحديد پيروزى سپاه بغداد را نتيجه تدبير ابن علقمى دانست وقصيدهاى در تهنيت وستايش وى سرود كه ابياتى از آن در شرح نهج البلاغة (8/242 ـ 243) ثبت است . وى ابتدا كتابت دارالتشريفات را برعهده داشت . در 629 ق به كتابت خزانه منصوب شد ومدتى بعد كاتب ديوان گرديد . در صفر 642 ق / ژوئيه 1244 م به عنوان ناظر حلّه تعيين شد. سپس «خواجه» امير علاءالدين طَبَرْس گرديد وپس از آن ناظر بيمارستان عضدى وسرانجام ناظر كتابخانههاى بغداد شد (ابن فوطى ، 4 / 1) / 190 ـ 191 ; عباس ، ابوالفضل ابراهيم ، همانجاها) . ابن ابى الحديد در شعر طبعى رسا داشت ودر انواع مضامين شعر مىگفت ; ولى مناجات واشعار عرفانى او مشهورتر است . اطلاعات او در باره تاريخ صدر اسلام نيز گسترده بود . علامه حلى (د 726 ق / 1326 م) از پدر خود ، واو از ابن ابى الحديد روايت كردهاند (قمى ، 1 / 193) . وى در اصول معتزلى ودر فروع شافعى بود وگفته شده است كه مشربى ميان تسنن وتشيع بر گزيده بود . در مباحث عقيدتى خود در شرح نهج البلاغة به موافقت با جاحظ تصريح دارد (1 / 185) ; به همين لحاظ او را معتزلى جاحظى شمردهاند .

بررسى شرح نهج البلاغه او نشان مىدهد كه برخلاف نظر ابن كثير كه وى را شيعى غالى شمرده است (13/199)، مىتوان او را معتزلى معتدلى دانست . او در آغاز كتابش اتفاق همه شيوخ معتزلى خود (متقدمان ، متأخران ، بصريان وبغداديان) را بر صحت شرعى بيعت با ابوبكر نقل مىكند وتصريح مىنمايد كه از رسول خدا نصّى بر آن بيعت وارد نشده ، بلكه تنها انتخاب مردم كه هم به اجماع وهم به غير اجماع راه تعيين پيشوا شمرده شده ، موجب صحت آن است (ابن ابى الحديد ، 1 / 7) ، اما ابن ابى الحديد به پيروى از مكتب معتزله بغداد على (ع) را افضل از خلفاى سه گانه مىداند وتصريح مىكند كه آن حضرت هم در كثرت ثواب وهم در فضايل وخصال حميده از ديگران افضل است (1 / 9) . ليكن به عقيده وى افضليت امام ضرورى نيست ودر خطبه آغاز كتاب در همين معنى گفته است : سپاس خداوندى را كه مفضول را بر افضل مقدم داشت . (1 / 3)

آثار : تأليفات ابن الحديد را تا 15 اثر برشمردهاند كه مشهورترين آنها به اين شرح است :

1 . شرح نهج البلاغة : اين اثر را در 20 جزء به نام ابن علقمى وزير تأليف كرد . عمده شهرت ومعروفيت ابن ابى الحديد به سبب تأليف اين كتاب است كه حاوى مجموعه عظيمى از ادب وتاريخ وكلام وفرهنگ اسلامى است . وى اين شرح را در اول رجب 644 ق / 12 نوامبر 1246 م آغاز كرد ودر آخر صفر 649 ق / 23 مه 1251 م به پايان رسانيد وچنانكه خود در آخر كتاب مىنويسد (20 / 349) ، تدوين اين اثر 4 سال و8 ماه طول كشيد كه برابر است با مدت خلافت حضرت على (ع) . ابن علقمى به پاداش اين خدمت ، هدايايى گران قيمت به او بخشيد (هندوشاه ، 358 ـ 359) . اين شرح در واقع وسيلهاى بود براى ارائه وبيان دانشهايى كه ابن ابى الحديد در فنون مختلف داشت . همچنين وى بسيارى از آراءِ معتزله را در آن گنجانيده است . شرح مذكور از نظر موضوع ومزاياى ادبى وتاريخى اهميت خاص دارد ; زيرا ابن ابى الحديد كه در زمان مغولان مىزيسته ، گزارش مبسوطى از ابتداى خروج مغول وفتح ماوراء النهر وخراسان وعراق وديگر نواحى وهجوم آنان به بغداد در كتاب خود نوشته است (8/218ـ 243) كه از منابع مهم تاريخى در اين موضوع به شمار مىآيد . او همچنين در اين كتاب غير از كتابهاى مشهورى چون تاريخ طبرى وسيره ابن هشام واغانى وكتب معروف ديگر كه در دسترس هستند ، از كتابهاى نادرى استفاده كرده كه امروزه بعضى از آنها از ميان رفتهاند ويا در دسترس ما نيستند ، چون كتاب المقالات تأليف زرقان شاگرد ابراهيم بن سيار نظام وكتاب المقالات ابوالقاسم كعبى بلخى وكتاب فضايل اميرالمؤمنين على (ع) از احمد بن حنبل وكتاب الجمل هشام ابن محمد كاتبى وكتاب النكت از ابراهيم بن سيار نظام (زرياب خويى ، 69 ـ 70) .

ابن ابى الحديد به مباحث ادبى نيز پرداخته واز جمله به ايرادات كسانى كه بر وجود سجع در نهجالبلاغة خرده گرفتهاند ، به تفصيل پاسخ گفته است (1/126 ـ 130). وى همچنين سراسر سخنان على (ع) را به جسم بسيطى كه قسمتهاى گوناگون آن در ماهيت با يكديگر اختلافى ندارند ، ونيز به قرآن كريم كه اول ، وسط وآخر ، وهر سوره وهر آيه آن در مأخذ وشيوه وفن وروش ونظم مانند يكديگرند ، تشبيه مىكند وبا توجه به صحت اسناد برخى از مطالب نهج البلاغة به حضرت على (ع) ، از راه تواتر ، وبه ويژه به دليل آنكه اغلب مورخين غير شيعه نيز ، بسيارى از خطب اين كتاب را به على (ع) نسبت دادهاند ، بطلان سخن كسانى را كه گفتهاند نهج البلاغة يا بخشهايى از آن ، به نادرستى به اميرالمؤمنين (ع) نسبت داده شده است ، نتيجه مىگيرد . (10/128 ، 129)

با اينكه گرايش به تشيع در شرح نهج البلاغة زياد است ، مطالبى نيز در آن هست كه با عقايد عمومى شيعه در باره امامت ومسائل تاريخى مربوط به آن سازگار نيست ، مثلاً ابن ابى الحديد قبول ندارد كه پيامبر (ص) بر خلافت على(ع) تنصيص نموده است (2/59) . وجود اين قبيل مطالب در اين كتاب ، بعضى از علماى اماميه را بر آن داشت كه رديههايى بر آن بنويسند ; از آن جمله است : الروح ، از سيد جمال الدين احمد بن طاووس حلى (د 673 ق / 1274 م); سلاسل الحديد لتقييد ابن ابى الحديد ، از شيخ يوسف بن احمد بن ابراهيم الدرازى البحرانى (د 1186 ق/1772 م) ; الردّ على ابن ابى الحديد ، از شيخ على بن حسن بلادى بحرانى كه در 1340 ق/1922 م درگذشته است . (حرعاملى،2/30; آقابزرگ،12/210، 14/158 ـ 159; استادى،37 ـ 38; خطيب، 217 ـ 219; سركيس،29; عزّاوى،1/20)

شرح نهج البلاغة بارها به چاپ رسيده (مثلاً : تهران ، 1271 ، 1302 ـ 1304 ق ; مصر ، 1329 ق ; بيروت ، 1378 ق) وبويژه در ميان شيعه از شهرت واهميت خاصى برخوردار است. يكى از كهنترين نسخههاى اين شرح كه صورت اجازه شارح به ابن علقمى را دارد وبه احتمال قوى در حيات ابن ابى الحديد كتابت شده است ، در كتابخانه مركزى آستان قدس نگهدارى مىشود . (آستان ، 5 / 112 ـ 113)

2 . الفلك الدائر على المثل السائر ، كه نقدى است بر كتاب المثل السائر فى ادب الكاتب والشاعر ، از ضياء الدين ابوالفتح معروف به ابن اثير جزرى موصلى (558 ـ 637 ق / 1163 ـ 1239) . اين كتاب از آثار مهم در بلاغت واز كتب معتبر در نقد است (ابن خلكان ، 5 / 391 ; GAL,I/335- 336 ; سركيس ، 30) .

3 . السبع العلويات يا قصائد السبع العلويات ، كه ابن ابى الحديد آن را در 611 ق / 1214 م به نام ابن علقمى در مداين سرود . موضوع قصايد را در مدح پيغمبر(ص) وعلى (ع) ، فتح خيبر ، فتح مكه وشهادت امام حسين (ع) تشكيل مىدهد . اين كتاب بارها چاپ شده است (بمبئى ، 1305 ، 1316 ق ; قاهره ، 1317 ق ; بيروت، 1374 ق) . ابن حماد علوى ، شمس الدين محمد بن ابى الرضا ، رضى
استرآبادى، (د 686 ق / 1287 م) ، محفوظ بن وشاح حلى وجمعى ديگر بر اين قصايد شرح نوشتهاند. (آقابزرگ،13/391 ـ392)

4 . نظم كتاب الفصيح ثعلب كه ابن ابى الحديد آن را در يك شبانه روز به نظم آورد (كتبى:2/259) . اين كتاب كه اصل آن از ابوالعباس احمد بن يحيى معروف به ثعلب كوفى نحوى (200 ـ 291 ق / 816 ـ 904 م) است ، كتابى است صغير الحجم وكثير الفائده در لغت كه مورد توجه بسيار واقع شده است . (حاجى خليفه:2/1272 ـ 1273)

از ديگر آثار او كتاب العبقرى الحسان ، در كلام ، منطق ، طبيعى ، اصول ، تاريخ وشعر (عباس ، 7 / 342) ; تعليقات بر كتب المحصل در فلسفه وكلام والمحصول در اصول فقه از امام فخر رازى (حاجى خليفه ، 2 / 1614 ـ 1615) ; الاعتبار على كتاب الذريعة فى اصول الشريعة ، از سيد مرتضى علم الهدى (د 436 ق / 1044 م) ; شرح مشكلات الغرر از ابوالحسن بصرى ; الوشاح الذهبى فى علم الابى (؟) (فروخ ، 3 / 580) ونيز ديوان او را مىتوان نام برد ( بغدادى ، 484 ; حاجى خليفه ، 1 / 799) . وى همچنين المستصفى من علم الاصول غزالى را نقد كرده وآيات البينات زمخشرى در علم كلام ، منظومه ابن سينا در طب را شرح كرده است . (GAL,S,I/823,923)

ابن ابى الحديد در حمله هلاكوخان به بغداد در 655 ق / 1258 م محكوم به قتل شد وبه شفاعت ابن علقمى ووساطت خواجه نصيرالدين طوسى از مرگ نجات يافت (هندوشاه ، 359) ، ولى روزگارش نپاييد واندكى بعد در بغداد درگذشت . (دائرةالمعارف بزرگ اسلامى)

ابن ابىدواد :

احمد بن ابى دواد فرج بن جرير قنّسرينى (160 ـ 240) از دانشمندان عهد خود و قاضى القضاة بود، شعر او اهل ادب را ترويج مىكرد و خود شعر نيكو مىسرود، در آخر عمر به مرض فالج مبتلى گرديد و منصب او به پسرش تفويض شد، و در سال 237 پدر و پسر مورد غضب متوكل خليفه شدند و از آنان مال بسيار به مصادره گرفتند و هر دو را از سر من رأى نفى كردند. (از ابن خلكان)

ابن ابىالدنيا :

عبيدالله بن محمد بن عبيد قرشى الولاء مكنى به ابوبكر ، مؤدب ومعلم المكتفى بالله خليفه عباسى . زاهد وورع وعالم به اخبار وروايات بود . به سال 208 متولد وبه سال 288 يا 281 درگذشته . از كتب او است : الحلم، فقه النبى ، ذم الملاهى ، مكايد الشيطان ، ذم الفحش ، العفو، الفرج بعد الشده ، ذم المسكر ، التوكيد ، مكارم الاخلاق ، العظمه ، من عاش بعدالموت ، فضل شهر رمضان ، اليقين ، الشكر ، قرى الضيف ، ذم الدنيا ، العقل وفضائله ، الجوع ، الرقة والبكاء ، الصمت ، قضاء الحوائج ، صدقة الفطر وغيره .

ابن النديم در «الفهرست» بيش از سى كتاب از او نام برده واكثر كتابهاى او در كتابخانههاى اروپا موجود است . (دهخدا)

ابن ابى رافع :

على بن ابى رافع اصلاً ايرانى واز صحابه پيغمبر اكرم (ص) و خزينهدار اميرالمؤمنين على (ع) بوده ، او وبرادرش عبدالله ، كاتب آن حضرت بودهاند وچنانكه در فهرست نجاشى مذكور است على نيز مانند پدرش كتابى در فقه داشته وپيش از اين دو تن ، تا آنجا كه مىدانيم در اسلام كتاب نوشته نشده بود . (لغتنامه دهخدا)

next page

fehrest page

back page