ابن ابى زينب :
ابوعبدالله محمد بن ابراهيم بن جعفر نعمانى ، از مشايخ حديث اماميه در قرن چهارم هجرى واز شاگردان محمد بن يعقوب كلينى . وى از شيخ كلينى ، ابن عقده ، مسعودى ، ابوعلى بن همام ومحمد بن عبدالله حميرى وبعضى ديگر از بزرگان نقل روايت نموده است . اهل فن از او به نامهاى نعمانى ، ابن ابى زينب يا ابن زينب ياد كردهاند . از جمله تأليفات اوست : 1) تفسير قرآن مجيد ، معروف به تفسير نعمانى ، سيد مرتضى در رساله ناسخ ومنسوخ ومحكم ومتشابه خود كه در ايران به چاپ رسيده است ومجلسى در بحارالانوار به نقل معتمد از اين تفسير ياد
مىكنند ، ظاهراً تفسير نعمانى تنها به تفسير آيات ناسخ ومنسوخ مربوط مىشود وتفسير تمام قرآن نيست; 2) جامع الاخبار ; 3) الرد على الاسماعيلية ; 4) كتاب الغيبة ، مشهور به غيبت نعمانى ، كتابى است در غيبت حضرت ولى عصر (عج) كه در ايران چاپ شده است ; 5) كتاب الفرائض ; 6) نثر اللئالى . بعضى ابن ابى زينب را منسوب به نعمان شهرى مابين واسط وبغداد وبعضى هم او را به نعمان مصر منسوب مىدانند . وى سپس به بغداد وپس از آن به شام رفته ودر همانجا وفات يافته است . سال وفاتش معلوم نيست . مدفن وى در شهر دمشق است . (دائرةالمعارف تشيع)
ابن ابى سَرايا :
شيخ صفى الدين ابوالمحاسن سرايا طائى حلى معروف به ابن ابى سرايا حلى ويا صفى الدين حلى ، از مشاهير شعراى شيعه ونوابغ علماى اماميه . وى علوم را از فحول علماى حله اخذ كرد . سپس مدارج عالى اجتهاد را نزد محقق حلى صاحب الشرايع فرا گرفت ونيز از مشايخ ابن معيه بود . او همزمان با تحصيل علوم ، فنون نظامى را هم از سواركارى وتيراندازى وشكار تا سر حد كمال پيمود ودر حوادث حله كه دائى وى صفى الدين بن محاسن به قتل رسيد در خونخواهى دائى خود قيام نمود ودر جنگها شركت جست ، سپس ناگزير شد كه به سرزمين ماردين پناهنده گردد ومورد استقبال ملوك وامراى دولت ارتقيه واقع شد واز مصاحبين سلطان منصور نجم الدين غازى پادشاه
دولت ارتقيه وفرزندش سلطان صالح قرار گرفت واشعارى در مدح آنان سرود . در سال 726 ق به قاهره رفت وسلطان الناصر ملك مصر را طى قصيدهاى مدح كرد ومورد استقبال وى قرار گرفت وآنگاه از مصر به سرزمين ماردين بازگشت وزمانى به تجارت پرداخت وبين عراق وشام ومصر وماردين رفت وآمد داشت . حر عاملى در امل الآمل (2/149 ) مىنويسد : «... از قصائد وى قصيدهاى زيبا در 145 بيت كه شامل 150 نوع از انواع بديع است » . صاحب اعيان الشيعة (8/19 ـ 27) در 9 صفحه به تفصيل شرح حال وى را ذكر نموده قسمتى از اشعار او را درج كرده است . عمده قصائد او در مدح ارتقيه زمانى صورت گرفته كه وى در سرزمين ماردين اقامت ودر دربار سلاطين ارتقيه رفت وآمد داشت. اگر چه سلاطين ارتقيه ترك بوده
وسرزمين آنها قسمتى از تركيه فعلى را تشكيل مىداد ولى تمامى آنان با زبان عربى آشنايى داشتند وبا آن مأنوس بودند . مشهورترين مؤلفات صفى الدين عبارتند از: الاغلاط كه فرهنگ غلطهاى لغوى است ; العاطل ; درر البحور ; قصائد معروف به نام الارتقيات ; صفوة الشعراء وخلاصة البلغاء ; الخدمة الجليلة ; الاوزان المستحدثة ; رسالة الدار والغار ; الدرالنفيس فى اجناس التجنيس ; رسالة فى وصف الصيد بالبندق . (دائرةالمعارف تشيع)
ابن ابى عزاقر :
محمد بن على . به «شلمغانى» رجوع شود .
ابن ابى عقيل عمانى حَذّاء :
ابو محمد حسن بن على ، فقيه ومتكلم شيعى در سده چهارم هجرى ومعاصر كلينى وعلى بن بابويه از نسبت حذاء (كفشگرى) مىتوان استنباط كرد كه در خانوادهاى كفشگر به دنيا آمده بود . وى عالمى ثقه بوده وفضل او را در فقه وكلام ستودهاند . علماى شيعه به فتاوى او استناد مىكردند وبه تحقيقات او توجه خاصى داشتند . آثار او المتمسك بحبل آل الرسول در فقه و كرّ و فرّ در امامت بوده است . پارهاى از فتاوى وى بحثهايى در ميان علماى شيعه برانگيخته ورسايلى در ردّ يا جانبدارى از آنها نوشته شده است . به گفته قاضى نورالله شوشترى وى نخستين كس از مجتهدان اماميه بوده كه با مالك موافقت نموده وگفته كه آب قليل به مجرد آلودگى به پليدى نجس نمىشود . از جمله كسانى كه بر فتاوى ابن ابى عقيل ايراد گرفته علامه حلى است . ابن ابى عقيل وابو على محمد بن جنيد اسكافى در ميان فقهاى اماميه به قديمين معروف بودند . (دائرةالمعارف تشيع)
ابن ابى عمير :
به «محمد بن ابى عمير» رجوع شود .
ابن ابى العوجاء :
عبدالكريم بن نويرة. از جمله كسانى است كه در نيمه اول قرن دوم هجرى به «زندقه» اشتهار داشتند . زندقه در آن زمان بطور خاص به ثنويه يا دوگانه پرستان واز جمله مانويان گفته مىشد وبطور عام بر همه كسانى اطلاق مىشد كه با مبانى دين اسلام مخالف بودند ويا به وجود صانع وخالقى براى عالم اعتقاد نداشتند . ابن ابى العوجاء دائى معن بن زائده
شيبانى از سرداران وسخاوتمندان مشهور عرب (م 151) بود كه او نيز متهم به زندقه بود . در كتاب الاحتجاج طبرسى آمده كه ابن ابى العوجاء از شاگردان حسن بصرى بود وبعد از راه توحيد منحرف شد ، سپس به مكه رفت ودر ايام حج با حضرت صادق(ع) به مناظره پرداخت وحضرت در پاسخ او سخنانى شايسته ايراد فرمود. در رساله توحيد مفضل كه روايت مفضل بن عمر جعفى از حضرت صادق (ع) است وعلامه مجلسى آن را به فارسى ترجمه كرده است ، ابن ابى العوجاء با مفضل در باره نفى صانع براى عالم صحبت مىكند ومفضل به او جوابهاى تند مىدهد وناسزا مىگويد . آنگاه سخنان او را براى حضرت صادق (ع) نقل مىكند وحضرت چنين پاسخگوئى را شايسته بحث علمى نمىداند وخود در چهار مجلس پاسخهاى مفصلى به ايرادات واعتراضات ابن ابى العوجاء ايراد مىفرمايد كه نمونه والائى است از بحث آزاد علمى . ابن ابى العوجاء با بشار بن برد ، واصل بن عطا ، عمرو بن عبيد وصالح بن عبدالقدوس دوستى داشت واينان با يكديگر مجالسى داشتند كه در آن به بحث وگفتگو مىپرداختند . در سال 155 محمد بن سليمان والى كوفه در زمان منصور خليفه عباسى ، حكم به توقيف ابن ابى العوجاء داد واو را به قتل رساند . گويند ابن ابى العوجاء قبل از كشته شدن گفت : حال كه مرا مىكشيد بدانيد كه من چهار هزار حديث جعل كردهام وحرام را حلال وحلال را حرام ساختهام . (دائرةالمعارف تشيع)
عن عيسى بن يونس ، قال : كان ابن ابى العوجاء من تلامذة الحسن البصرى ، فانحرف عن التوحيد ، فقيل : تركت مذهب صاحبك ودخلت فيما لا اصل له ولا حقيقة؟! قال : ان صاحبى كان مخلّطا، يقول طورا بالقدر وطورا بالجبر، فما اعلمه اعتقد مذهبا دام عليه .
فقدم مكة تمردا وانكارا على من يحج ، وكان يكره العلماء مجالسته ومسائلته ، لخبث لسانه وفساد ضميره ، فاتى اباعبدالله(ع) ، فجلس اليه فى جماعة من نظرائه فقال : يا ابا عبدالله ان المجالس بالامانات ، ولابد لكل من به سؤال ان يسئل، افتأذن لى بالكلام ؟ فقال الصادق (ع) : تكلم بماشئت . فقال : الى كم تدوسون هذا البيدر وتلوذون بهذا الحجر وتعبدون هذاالبيت المرفوع بالطوب والحجر وتهرولون حوله
كهرولة البعير اذا نفر؟ ان من فكر فى هذا وقدّر علم ان هذا فعل اسّسه غير حكيم ولاذى نظر ; فقل ، فانك رأس هذا الامرو سنامه ، وابوك اسّه ونظامه .
فقال ابو عبدالله (ع) : ان من اضله الله واعمى قلبه استوخم الحق ولم يستعذبه ، وصار الشيطان وليه : يورده مناهل الهلكة ، ثم لايصدره ، وهذا بيت استعبدالله به عباده ليختبر طاعتهم فى اتيانه ، فحثّهم على تعظيمه وزيارته ، وجعله محل انبيائه وقبلة للمصلين له ، فهو شعبة من رضوانه وطريق يؤدى الى غفرانه ، منصوب على استواء الكمال ومجتمع العظمة والجلال ، خلقه الله قبل دحوالارض بالفى عام ، فاحق من اطيع فيما امر و انتهى عما نهى عنه وزجرالله المنشىء للارواح والصور .
فقال ابن ابى العوجاء : ذكرت الله فاحلت على غائب .
فقال ابو عبدالله (ع) : ويلك كيف يكون غائبا من هومع خلقه شاهد ، واليهم اقرب من حبل الوريد ، يسمع كلامهم ويرى اشخاصهم ويعلم اسرارهم (بحار:3/23) . عناد وسرسختى ابن ابى العوجاء در مبارزه با اسلام به حدّى بوده كه زمانى در صدد جنگ با قرآن بر آمد .
گويند : وقتى وى باتفاق سه تن از يارانش اتفاق نمودند كه هر يك با يك چهارم قرآن معارضه كنند وكلامى در حد فصاحت و بلاغت قرآن بياورند ، ويكسال را مدت معين كردند ، در پايان سال حسب قرار داد در مقام ابراهيم گرد آمدند ، يكيشان گفت : من چون به آيه (وقيل يا ارض ابلعى ماءَك ويا سماء اقلعى وغيض الماء ...) رسيدم خود را در برابر قرآن ناتوان يافتم و از تصميم خود برگشتم . ديگرى گفت : چون به آيه (فلما استيأسوا منه خلصوا نجيا) (يوسف:80) رسيدم معارضه با قرآن را از توان خويش خارج ديدم . در اين بين امام صادق (ع) كه از كنار آنها عبور مىكرد سخنانشان را شنيد وفرمود: (قل لان اجتمعت الانس والجن على ان يأتوا بمثل هذا القرآن لايأتون بمثله ولوكان بعضهم لبعض ظهيرا) (إسراء:88) . آنان از اين
برخورد اتفاقى مبهوت مانده شرمسار گشتند . (دهخدا وبحار:17/213)
ابن ابى ليلى :
محمد بن عبدالرحمن مكنى به ابن ابى ليلى فقيه معروف اهل سنت واز اصحاب رأى وقياس كه از اهل كوفه بود ودر ميان فقها شهرتى بسزا داشته . سى وسه سال از جانب بنىاميه وپس از آن از سوى بنى عباس در كوفه به منصب قضاوت اشتغال داشته ودر عهد منصور در همين شغل در گذشته . ولادتش در سال 74 ووفاتش در كوفه در سال 148 بوده وكتاب الفرايض از تأليفات او است . (لغتنامه دهخدا)
ابن ابى يعفور :
به «عبدالله بن ابى يعفور» رجوع شود .
ابن اثير :
كنيه سه برادر دانشمند معروف جزيره ابن عمر (در حوالى موصل) بوده كه در فنون علمى مختلف از ادب وتاريخ وحديث وجز آن شهرتى بسزا داشتهاند .
برادر بزرگتر ، مجدالدين مبارك بن ابى الكرم كه در سال 544 در جزيره مزبور متولد وبه سال 606 در همانجا وفات يافت، وى چندى در خدمت عزالدين مسعود بن مودود حاكم موصل ونورالدين ارسلان شاه بود وبعد بر اثر بيمارى دست وپاى او از حركت بازماند وخانهنشين شد وبه كار تصنيف پرداخت ، از او است : كتاب جامع الاصول وكتاب النهايه فى غريب الحديث وكتاب الانصاف وكتاب المصطفى والمختار وكتاب البديع در نحو.
برادر دوم ، عزالدين ابوالحسن على بن ابى الكرم مورخ معروف بين قرن ششم وهفتم كه در موصل وشام وبغداد از اساتيد مختلف علم فرا گرفته وسپس در موصل اقامت گزيد .
از او است : كتاب كامل در تاريخ واسدالغابة فى معرفة الصحابه واللباب فى تلخيص الانساب .
برادر سوم ، ضياء الدين ابوالفتح نصرالله كه پس از فراگرفتن علوم در موصل به خدمت صلاح الدين ايوبى وسپس به وزارت پسرش ملك افضل در آمد وپس از اينكه دمشق از دست افضل بدر آمد پس از مقاسات رنجهاى بسيار به خدمت انشاء ملك القاهر ناصرالدين محمود بن مسعود منصوب شد . او را مؤلفات بسيار است از جمله : الوشى المرقوم ، المثل السائر فى ادب الكاتب والشاعر . (دهخدا)
ابن اخشيد :
ابوبكر احمد بن على بن معجور الاحشاد از بزرگان وصلحا وزهاد علماى معتزله است ، وى مردى فصيح واديب وفقيه بوده ، خانهاش در سوق العطش (ظاهرا در بصره) به دروازه معروف به احشاد .
وى را باغى بود كه امور معيشتش از آن تأمين مىشد وبيش از نيمى از درآمد آن را صرف علم مىكرد واز فرط اشتغالش به علم وعبادت به نماينده خود در آن باغ سفارش كرده بود ، هرگز مرا از وضع باغ وخصوصيات وحوادثى كه بر آن رخ ميدهد خبر مده هر چند مرا به آن نياز است تا به فراغ خاطر به علم ووظائف آخرتم بپردازم . وى به سال 326 درگذشت . از آثار او است كتابهاى: المعونه در اصول كه آن را به اتمام نرسانده والمبتدى ، ونقل القرآن ، والاجماع، وجز آن . (فهرست ابن النديم)
ابن ادريس :
فخرالدين ابو عبدالله محمد بن احمد بن ادريس عجلى حلّى (ح 543 ـ 598 ق / 1148 ـ 1202 م) از دانشمندان بزرگ شيعه واز اعاظم فقهاء امامية ، گويند كه نسب وى از طرف مادر به سه واسطه به شيخ طوسى مىرسد ، صلاح الدين صَفَدى او را در فقه بى مانند توصيف كرده ، وتقى الدين حلى وى را شيخ الفقهاء لقب داده است ، از ويژگيهاى اين شخصيت علمى آن كه وى روش تقليد گونه فقه كه تا آن روز از آراء شيخ طوسى در اين علم پيروى مىشد با شجاعت علمى خود در هم شكست وافكار نوينى به بازار فقه عرضه كرد ودر اين زمينه به اظهار نظر آزاد پرداخت ; هر چند به طبيعت حال مورد طعن وذم برخى از متعصبين خشك قرار گرفت ، اما قاضى نورالله در بارهاش گفته : «ابن ادريس در اشتعال فهم وبلند پروازى از فخرالدين رازى بيش ودر علم فقه ونكته پردازى از محمد بن ادريس شافعى در پيش است».
معروفترين كتاب وى : «السرائر الحاوى لتحرير الفتاوى» كه مشتمل بر همه ابواب فقه است واز مهمترين كتب فقهى شيعه بشمار مىرود ; اين كتاب به امتياز بخش آخر آن بنام «نوادر او مستطرفات السرائر» ارزش حديثى نيز دارد كه احاديث مندرجه آن در قبال احاديث كتب اربعه آورده مىشود ، كتاب ديگر او مختصر تبيان شيخ طوسى است. (سفينة البحار ودائرة المعارف بزرگ اسلامى)
ابن اُذَيْنه :
عمر بن محمد بن عبدالرحمن بصرى ، محدّث وفقيه در سده 2 ق / 8 م . از زندگى وتاريخ ولادت ومرگ او چيز زيادى دانسته نيست . همين اندازه روشن است كه او از اصحاب امام جعفر صادق (ع) بوده است (برقى ، 47 ; نجاشى ، 283) . وى را از شاگردان واصحاب امام موسى كاظم(ع) نيز دانستهاند (برقى همانجا) . به گفته نجاشى او از طريق مكاتبه از امام صادق(ع) روايت كرده است . اگر اين سخن درست باشد ، بى ترديد وى به طور مستمر در بصره مىزيسته است واحتمالاً به همين دليل است كه او را بزرگ شيعيان بصره شمردهاند (ص 283) . رجال شناسان شيعى عموماً وى را ثقه دانستهاند (طوسى ، الفهرست ، 240 ; علامه حلّى ، 59; مجلسى ، 160). نورى گويد كه وثاقت ابن اذينه مورد اتفاق جملگى محدثان ورجال شناسان شيعى است (3 / 636) . ابن اذينه روايات بسيارى را نقل كرده ونام او در سلسله اسناد 482 حديث آمده است (خويى ، 13 / 20) . بيشتر اين روايات كه بخصوص از امام صادق(ع) است ، از طريق زرارة بن اَعْيَن صحابى ومحدّث مشهور شيعى نقل شده است (طوسى ، اختيار معرفة الرجال ، 1 (1)/64،1(2)/144،178) ، اما او افزون بر زراره از محدثان ديگرى نيز روايت كرده كه از آن ميان به اين كسان مىتوان اشاره كرد : عبيدالله حلبى (طوسى، همان،1(2)/152) ، اَبان بن ابى عيّاش (قهپايى،3/156) ، فُضيل بن يسار كوفى (نورى،3/644)، بُكَيْر بن اعين وعبيد بن زراره ومحمد بن مسلم (خويى،13/20) . غالب محدثان سده 2 ق از ابن اُذينه روايت كردهاند . بنامترين آنان عبارتند از : ابن ابى عُمَير (نجاشى ، 284) ، ابن رئاب (طوسى، الاستبصار،3/314) ، احمد بن ميثم بن دُكَين ، صفوان (طوسى، الفهرست ، 240) ، حسن بن محمد سماعه (تفرشى ، 255) ، اسحاق بن ابراهيم بن عمر يمانى (قهپايى،3/156) ، حريز ، عثمان بن عيسى، جميل بن درّاج ، حماد بن عيسى ، على بن حسن بن رباط ، منصور بن يونس ، منصور بزرج ، على بن اسباط، احمد بن عايذ وپدرش ، محمد بن صَدَقه بصرى ، درست بن ابى منصور ، محمد بن عمر ، عبدالعظيم بن عبدالله حسنى (غروى حائرى،1/631 ـ 632) ، احمد بن محمد بن عيسى وپدرش (كاظمى ، 123)، حسين بن سعيد ويونس بن عبدالرحمن (خويى،13/20) .
هر چند غالب روايات ابن اذينه فقهى است ، اما گاه رواياتى در مقوله امامت وديگر مسائل كلامى نيز از وى نقل شده است واين نشان مىدهد كه وى در علم كلام نيز دستى داشته است . روايت نورى (3/636) كه مىگويد ابن اذينه با مخالفان فكرى خود به مباحثه مى پرداخته ، مؤيد اين نظر است .
طوسى (الفهرست ، 240) آورده است كه ابن اذينه اثرى با عنوان «كتاب الفرائض» در دو نسخه كوچك وبزرگ داشته كه احمد بن ميثم ابن دكين آن را روايت كرده است . اكنون از اين اثر جز نامى بر جاى نمانده است .
طوسى در اختيار معرفة الرجال (1/4/335) از محدث ديگرى به نام محمد بن عمر بن اذينه ياد كرده كه در ديگر منابع رجالى شيعى پس از وى نيز آمده است . اين امر كه شخص مذكور همان صاحب ترجمه در مقاله حاضر باشد ، محل ترديد است . طوسى مىگويد كه وى كوفى بوده واز مهدى عباسى گريخته ودر يمن درگذشته ولذا روايات زيادى از او نقل نشده است . برقى (ص 21) اين شخص را مدنى مىداند . از مجموع اين سخنان چنين برمىآيد كه اين دو كس يكى نبودهاند ، زيرا عمر بن اذينه بصرى بود وروايات بسيارى نيز از او نقل شده است . ممكن است محمد فرزند عمر بن اذينه بوده باشد . روايت طوسى (همانجا) كه مىگويد محمد به دليل شهرت پدرش ، به ابن اذينه مشهور گشته است ، اين احتمال را تقويت مىكند . (دائرةالمعارف بزرگ اسلامى)
ابن اسحاق :
ابوعبدالله يا ابو بكر محمد بن اسحاق بن يسار بن خيار (ياكوثان) مطلبى قرشى (بالولاء) محدث ومورخ ايرانى نژاد وجامع اخبار سيره رسولالله(ص) . ابن اسحاق حدود سال 85 ق در مدينه متولد شد ودوران كودكى ودانش آموزى را در همان شهر گذرانيد . از عنفوان جوانى به جمع احاديث وداستانهاى عرب جاهلى واخبار سيره رسول الله (ص) علاقهمند شد وروايات مربوط به شرح احوال ومغازى آن حضرت را از محدثين مدينه واز افواه مردم آن شهر ـ كه نزديك به عهد رسالت بودند ـ مىشنيد وثبت مىكرد وبراى اهل مدينه نقل مىنمود . اما چون گرايشى به تشيع ودوستى اهل بيت (ع)
داشت از سوى سنت گرايان متعصب مدينه مورد اعتراض شديد قرار گرفت . مالك بن انس (93 ـ 179 ق) امام مالكيان احاديث او را ضعيف وناموثق وخود او را شيعى وقدرى ودجال خواند وداستانها واشعارى را كه روايت مىكرد مجعول دانست . پيروان او و اصحاب حديث هم او را فاسق و زنباره خواندند وبر اثر شكايت ايشان والى مدينه او را چند تازيانه زد وهنگام نماز در مسجد از نشستن در آخرين صف مردان كه به صف زنان نزديك بود منع نمود . ابن
اسحاق نيز در مبارزه كوتاه نيامد . از سوئى رسماً نسب مالك را نادرست خواند واز سوى ديگر به تخطئه روايات او پرداخت وگفت من بيطار كتابهاى مالكم ، آنها را پيش من بياوريد تا عيوب واشتباهات آن را نشان دهم . سرانجام مالك ويارانش بر ابن اسحاق كه از موالى شمرده مىشد غلبه كردند واو ناچار به ترك مدينه گرديد . ابتدا به اسكندريه رفت (115 ق) ودر آنجا از محدثين مصر ، امثال عبدالله بن المغيرة ويزيد بن حبيب وثمامة بن شفى وعبيدالله ابن ابى جعفر وقاسم بن قزمان وسكن بن ابى كريمه استماع حديث نمود . سپس به كوفه وجزيره (موصل وبخش شمالى عراق) ورى وحيره وبغداد سفر كرد . روايت كردهاند كه در حيره يا بغداد نزد منصور دوانيقى (95 ـ 158 ق) پذيرفته شد وبه دستور او كتاب جامعى از خلقت آدم تا زمان منصور را براى پسر ووليعهدش مهدى تأليف نمود كه چون مفصل بود مختصر آن را هم ـ كه همين كتاب سيره باشد ـ به رشته تحرير در آورد . ليكن اهل تحقيق اين روايت را درست نمىدانند وگويند ابن اسحاق كتاب خود را قبل از رسيدن به بغداد تأليف كرده بود . زيرا همه احاديث سيره از راويان مدنى ومصرى روايت شده واز هيچ راوى عراقى حديثى در اين كتاب نيست . بعلاوه در سيره ابن اسحاق اخبارى آمده كه مورد پسند عباسيان نبوده است ، مانند شركت عباس بن عبدالمطلب با مشركان در جنگ بدر واسير شدن او به دست مسلمانان . چنين اخبارى در كتابى كه به دستور خليفه عباسى نوشته مىشد جائى نداشته است چنانكه ابن هشام هم كه سيره را روايت كرده آنها را حذف كرده است .
اهميت وشهرت ابن اسحاق به سبب تأليف سيره رسول الله است . جمع وروايت اخبار سيره از صدر اسلام مورد توجه صحابه وتابعيين بود ، ليكن به دستور عمر بن الخطاب همه احاديث را سينه به سينه منتقل مىكردند وبه كتابت در نمىآوردند تا مبادا با آيات قرآنى آميخته شود . اين منع تا عهد عمر بن عبدالعزيز ادامه داشت . نخستين جامع احاديث سيره نبوى عروة بن زبير بن العوام (م 92 ق) بود كه اخبار او را ابن اسحاق وواقدى وطبرى در كتب خود روايت كردهاند . پس از عروه ، ابان بن عثمان بن عفان (م 105 ق) ووهب بن منبه أبناوى صنعانى (م 110 ق) به تدوين فصولى از اخبار سيره ومغازى همت گماشتند . سپس محدثين ديگر چون شرحبيل بن سعد (م 123 ق) وابن شهاب زهرى (م 124 ق) وعاصم بن عمر و(م 130 ق) وعبدالله بن ابى بكر بن حزم (م 135 ق) وموسى بن عقبه (م 141 ق) ومعمر بن راشد (م 150 ق) احاديث سيره ومغازى را مدون كردند . بعد نوبت به ابن اسحاق رسيد كه او را شيخ رجال سيره خواندهاند و او نخستين كتاب جامع سيره ومغازى را تأليف نمود. بعد از ابن اسحاق محدثينى مانند زياد بكائى (م 183 ق) ، واقدى صاحب مغازى (م 208 ق) ومحمد بن سعد كاتب واقدى (م 230 ق) صاحب طبقات كبرى پيدا شدند كه در حقيقت راوى كتاب ابن اسحاق بودند و هنوز بكائى و ابنسعد زنده بودند كه عبدالملك بن هشام (م 218 ق) كاملترين روايت سيره ابن اسحاق را به نقل زياد بكائى تدوين نمود واين همان كتابى است كه امروز مشهور خاص وعام است . اصل سيره ابن اسحاق ، چنانكه از سيره ابن هشام و«اقتباسات» طبرى وساير مورخين بر مىآيد ، در سه جزء تأليف شده بود : 1)كتاب المبتدأيا مبتدءالخلق يا كتاب المبدأ وقصص الانبياء; 2) المبعث ; 3) المغازى . از اينهمه جز در كتاب ابن هشام وروايت طبرى وامثال او اثرى باقى نمانده است . فقط قره باشق ، مستشرق ترك ، پنداشته است كه ورقى از كتاب المبتدأ را در مجموعه متعلق به آرشيدوك راينر Rainerديده است . به نظر مىرسد على بن محمد بن حبيب ماوردى ( 364 ـ 450 ق) در تأليف كتاب الاحكام السلطانية (بخصوص از ص 65 تا 69 طبع انگر) قسمتهائى از كتاب المغازى ابن اسحاق را اقتباس نموده است كه در سيره ابن هشام بسيار مختصر است .
اما نسخهاى كه در مدرسه كوپريلى استانبول از مغازى موجود است وتصور مىشد كتاب ابن اسحاق باشد بعد معلوم گرديد كه جزئى از سيره ابن هشام است . در باره اخبار واشعار سيره ومغازى ابن اسحاق از زمان تصنيف تا امروز گفتگو بسيار است . بعضى او را به جعل وتدليس نسبت مىدادند وبعضى ديگر او وكتابش را ثقه ومورد اعتماد دانستهاند . خطيب در تاريخ بغداد وابن سيدالناس در عيون الاثر فصل خاصى در دفاع از ابن اسحاق ترتيب داده وقدرى بودن يا تشيع او را موجب قدح در اخبار سيره نمىدانند . ابن عدى (عبدالله بن عدى ، محدث 277 ـ 365 ق) گويد : «اگر ابن اسحاق بجز منصرف ساختن شاهان از داستانهاى بى حاصل وجلب توجه ايشان به سيره ومغازى رسول الله فضيلتى نداشت براى او بس بود» . ائمه حديث مانند مسلم
وبخارى وابو داوود وترمذى ونسائى وابن ماجه در صحاح سته اخبار او را نقل كرده وصحيح ودر خور اعتماد دانستهاند .
وفات ابن اسحاق بين سالهاى 151 ـ 153 ق در بغداد اتفاق افتاد ودر مقبره خيزران مادر هارون الرشيد به خاك سپرده شد . (دائرةالمعارف تشيع)
ابن أعثم كوفى :
ابو محمد احمد (يا محمد) (م ح 214 ق) فرزند على كوفى معروف به ابن اعثم مورخ وشاعر نامدار شيعه . ياقوت در معجم الادباء دو قطعه شعر به نام او ثبت كرده است . سه كتاب در تاريخ تأليف نموده است : 1) الفتوح ، كه شامل تاريخ فتوحات اسلام تا ايام هارون الرشيد است ; 2) كتاب المألوف ; 3) كتاب التاريخ ، شامل رويدادهاى خلافت عباسى از آغاز تا عصر مأمون عباسى (م 218 ق) . شيوه تاريخ نويسى او با ابن جرير طبرى وساير مورخان زمان از دو جهت فرق دارد . يكى آنكه استناد او بيشتر به روايات شيعه است وديگر آنكه وقايع تاريخى را به صورت داستان نوشته است . از اينرو بعض محدثان سنى مذهب اخبار او را تضعيف كردهاند . نسخهاى از فتوح در كتابخانه آستان قدس رضوى موجود است . اين كتاب را حدود سال 596 ق محمد بن ابى بكر مستوفى هروى در پوشيج (نزديك تايباد) به فارسى ترجمه كرده كه به سال 1300 ق در بمبئى چاپ سنگى شده است . اين كتاب مورد استفاده خواندمير در حبيب السير ومحمد تقى سپهر در ناسخ التواريخ واقع شده است .
اين كتاب را به اردو نيز ترجمه نموده تاريخ اعثم نام دادهاند . (دائرةالمعارف تشيع)
ابن اعرابى :
ابوعبدالله محمد بن زياد الاعرابى. اصلا از مردم سند بوده. و چنانكه خود مىگفت به شب وفات ابى حنيفه متولد شده. او ربيب مفضل بن محمد است. ابن اعرابى يكى از بزرگان ائمه لغت عرب است و علماى لغت بقول او استشهاد كنند او در اصمعى و ابوعبيده به نظر تحقير مىديده. و ابوالعباس ثعلب گويد در مجلس درس ابن اعرابى نزديك صد تن حاضر مىآمدند و هر يك سؤالى مىكردند و او جواب همه بى مراجعه به كتابى مىگفت و باز ثعلب گويد ده سال و اندى ملازمت مجلس او كردم و هيچگاه كتابى در دست او نديدم. ابن اعرابى از قاسم بن معن و مفضل بن محمد نحو و لغت فرا گرفته است و اوراست: كتاب النوادر، كتاب الانواء، كتاب صفة النخل، كتاب مدح القبائل و نزديك ده كتاب ديگر كه ابن النديم نامهاى آن ياد كرده است. ابن اعرابى از جماعتى از فصحاى عرب نيز از جمله صموتى كلابى و ابوالمجيب الربعى لغت و شعر شنوده و به سر من راى در 81 سالگى به سال (231) درگذشته است. ابن النديم صاحب الفهرست در بابى او را از روات اشعار قبائل شمرده و در مورد ديگر او را مؤلف كتاب غريب الحديث گفته است.
ابن اعلم :
ابوالقاسم على بن حسن علوى. منجم و عالم رياضى مشهور. گويند او از احفاد جعفر طيار است. در بغداد علم آموخت و سپس به خدمت عضدالدوله پيوست و نزد او حرمت و مكانتى بسزا يافت و عضدالدوله كارهاى ملك با شور و مصلحت انديشى ابن اعلم مىراند. پس از عضدالدوله جانشين او صمصام الدوله چنانكه شايستى رعايت مقام ابوالقاسم نكرد و او عزلت گزيد و به تصنيف زيج و ديگر كتب خويش پرداخت. قفطى گويد زيج او تا زمان ما (568 ـ 646) معوّل عليه است و شهر زورى تقويم كوكب مريخ زيج ابن اعلم را اصح تقاويم مىشمرد و نزديكتر به تحقيق مىداند. گويند وقتى از كثرت مطالعات و عمل، اختلالى در او راه يافته و در آن حال زيج خويش به دجله افكند و ارباب فن زيج متداول او را از مسودهها و نسخ سقيم نقل كردند. و در سال 374 هنگام بازگشت از حج در منزل عسيله روز يكشنبه هشتم محرم درگذشت .
ابن اُم مكتوم :
عبدالله يا عمرو بن قيس بن زائده (ابن هشام ، 1/390 ; قس : ابن عبدالبر ، 3/997 ، 998) ، از بنىعامر بن لؤى (زبيرى ، 343 ; قس : ابن حبان ، 16) ، صحابى ، و مؤذن نابيناى پيامبر اكرم . گفتهاند كه نام وى قبل از گرويدن به اسلام ، حصين بود و پيامبر او را عبدالله نام نهاد (همانجا) . پدرش ، دايى خديجه همسر پيامبر بود (ابن حزم ، 171) و مادرش عاتكة بنت عبدالله بن عنكثة بن عامر بن مخزوم نام داشت و كنيهاش اممكتوم بود و عبدالله به وى منسوب شد . در باره تاريخ تولد ، دوران جوانى و نيز چگونگى نابينايى ابن اممكتوم آگاهى دقيقى در دست نيست ، اما به نظر مىرسد كه چشمان خود را در كودكى از دست داده بوده است (ذهبى ، سير، 1/362) . وى در اوايل بعثت در مكه حضور داشت . به اسلام نيز دلبستگى يافته بود چندان كه از پيامبر ، آنگاه كه با برخى از سران قريش چون وليد بن مغيره سخن
مىگفت و اميد داشت كه به اسلام بگروند ، خواست برايش قرآن بخواند . آيه (عبس و تولّى * أن جاءه الأعمى) در حق وى فرود آمده است (ابنهشام ، 1/389 ، 390 ; سيد مرتضى ، 118 ـ 119 ; طبرسى ، 9/663 ـ 664) . ظاهراً وى اندكى پس از آن ، اسلام آورد . گفتهاند كه ابن اممكتوم و مصعب بن عمير ، نخستين كسانى بودند كه به دستور پيامبر و براى ارشاد مردم يثرب ـ قبل از هجرت ـ به آن شهر رفتند (ابن سعد ، 1/234) . اما برخى بر آنند كه وى اندكى پس از جنگ بدر به مدينه رفت (ابن قتيبه ، 290) و در «صُفّه» مسجد مدينه مسكن گرفت و پيامبر سپس او را در خانه مخرمة بن نوفل فرود آورد (ابونعيم ، 2/4) . ابن اممكتوم نيز چون بلال ، مؤذن پيامبر بود (ابنسعد ، 8/364) و رسول خدا چندان به وى اعتماد داشت كه او را سيزده بار ، از جمله در غزوات احد ، خندق ، بنىنضير ، بنىقريظه ، به جاى خود در مدينه برگمارد (شباب ، 1/71) ; واقدى ، جمـ) . پس از جنگ تبوك نيز آيه 95 سوره نساء كه در سرزنش كسانى كه از رفتن به پيكار سر باز زده بودند ، نازل شد و مجاهدان را بر راحتطلبان برترى نهاد ، ابن اممكتوم نابينا و ديگر ناتوان را مستثنا ساخت : (
لايستوى القاعدون من المؤمنين غير اولى الضرر و المجاهدون) (طبرسى ، 2/96) . با اين همه، پس از آن در جنگها حاضر مىشد و مىگفت رايت جنگ به من دهيد ، چه نابينايم و نمىتوانم بگريزم (ذهبى ، سير ، 1/364) . گفتهاند كه ابن اممكتوم در جنگ قادسيه حاضر بود و رايت سياهى در دست داشت . سپس به مدينه بازگشت و همانجا درگذشت (ابن قتيبه ، 290) ; و به روايتى در همان جنگ به قتل رسيد (ذهبى ، العبر ، 15). كسانى چون عبدالرحمن بن ابىليلى و ابورزين الاسدى از او روايت كردهاند (همو، سير ، 365) . (دائرةالمعارف بزرگ اسلامى)
ابن الانبارى :
ابو عبدالله سديد الدوله محمد (470 ـ 558 ق) فرزند عبدالكريم بن ابراهيم ، از دانشمندان وشعراى شيعه. وى از شاگردان ابوعبدالله احمد بن محمد الحناط دمشقى ومؤيد الدين طغرايى وابو محمد عبدالله بن احمد سمرقندى وابوالقاسم هبةالله بن محمد بن الحصين بود . بيش از پنجاه سال منشى مخصوص دربار خلفاى عباسى بوده وچندين مرتبه منصب وزارت را به دست گرفت وتمام نامههايى كه از بغداد به شام وخراسان ارسال مىگشت به انشاء وى بوده وكراراً از طرف خلفاى عباسى به عنوان سفير به شام وديگر نقاط
گسيل گشت . او مدير ومدبر وامين بود ورأى صائب داشت ومورد احترام خاص وعام بود . قبرش اكنون در طريق باب جديد مشهد كاظمين واقع است . از آثار وى مىتوان ديوان شعر ورسائل ومكاتبات بين او وحريرى صاحب مقامات را نام برد . (دائرةالمعارف تشيع)
ابن بابويه :
در عرف علماى رجال ، ابن بابويه كنيه سه تن از فقهاى بزرگ شيعه است : على بن حسين ودو پسرش ابو عبدالله حسين وابوجعفر محمد صدوق . بابويه نام جد اعلاى ايشان كلمهاى است فارسى منسوب به «بابو» يعنى بابا وپدر وپيرو مرشد . اين كلمه در عربى به ضم باء وفتح واو وسكون ياء تلفظ مىشود .
1) على بن بابويه : ابوالحسن على بن الحسين بن موسى ابن بابويه قمى ، مجتهد ثقه ومقدم فقيهان قم . از شرح احوال وتاريخ ولادت او اطلاعى در دست نيست . همينقدر مىدانيم در قم در خاندانى روحانى واصيل متولد شده وزندگى را از راه كسب وتجارت مىگذرانيده است . احمد بن على
طبرسى در كتاب احتجاج آورده است كه على بن بابويه عهد امام حسن عسكرى (ع) را دريافته ومورد توجه لطف آن حضرت بوده است . از سوى امام توقيعى به نام وى شرف صدور يافته كه متن آن در روضات الجنات وساير كتب رجال مسطور است . چون آن حضرت در اين توقيع به ابن بابويه «شيخى ومعتمدى» خطاب كردهاند ، قاعدتاً هنگام رحلت امام (ع) نمىبايست كمتر از چهل سال داشته باشد وچون وى به قول مشهور در سال 329 ق درگذشته وبعد از سال رحلت امام (260 ق) 69 سال زنده بوده بايد عمرى بيش از 100 سال يافته باشد . على بن بابويه در تمام دوره غيبت صغرى ، يعنى تا سال 329 ق كه سنه تناثر النجوم وسال مرگ على بن محمد سمرى چهارمين وآخرين وكيل امام غايب (عج) بوده ، حيات داشته وبا علماى مشهورى مانند محمد بن يعقوب كلينى (م 329 ق) وابونصر فارابى (م 339 ق) وتعلكبرى (م 385 ق) معاصر بوده است . شيخ ابوجعفر طوسى به روايت از حسين بن على بن بابويه آورده است كه حسين بن منصور حلاج (مقتول در 309 ق) به قم سفر كرد وادعا نمود كه سفير ووكيل امام غايب (عج) است ونامهاى به على بن بابويه نوشته او را به يارى خويش دعوت كرد . اما ادعاى او پذيرفته نشد واز سوى ابن بابويه مورد اهانت وتحقير قرار گرفت وناچار گرديد كه از قم بيرون رود . على بن بابويه در اواخر
سفرى به عراق كرده در سامره با حسين بن روح نوبختى (م 326 ق) سومين وكيل امام غايب (عج) ديدار نمود ومسائل خود را از او پرسيد وجواب شنيد . چندى هم در بغداد بسر برد واحتمالاً در آن شهر با محمد بن يعقوب كلينى ديدار نمود . در بغداد عباس ابن عمر كلوازانى وتلعكبرى از محضر درس او استفاده كرده به سال 328 ق اجازه روايت همه كتب وى را ازو حاصل نمودند . شيخ صدوق در كتاب اكمال الدين واتمام النعمة وكشى در رجال وعلامه حلى وساير علماى رجال به روايت حسين بن على بن بابويه آوردهاند كه على بن بابويه به پيرى رسيده بود وفرزند ذكورى نداشت، پس عريضهاى نوشته به وسيله ابوجعفر محمد بن على اسود نزد حسين بن روح فرستاد وتقاضا كرد آن را به نظر امام رساند التماس
دعا براى فرزند ذكور نمايد . حسين آن عريضه را خدمت امام غايب (عج) برد وبعد از سه روز به اسود خبر داد كه استدعاى ابن بابويه پذيرفته شد ، بزودى فرزند ذكور مباركى روزى او خواهد شد ومردم از او واولادش سود خواهند برد . اين پيام بشارتى به ولادت ابوجعفر صدوق بود . باز صدوق در كتاب اكمال الدين واتمام النعمة ، از ابوالعباس ابن نوح واو از جمعى از مشايخ قم روايت كرده است كه على بن بابويه را از همسرش كه دختر عم وى بود (دختر محمد بن موسى بن بابويه) پسرى به دنيا نيامد . پس عرضحالى توسط حسين بن روح تقديم امام غايب(عج) كرد واستدعاى اولاد ذكور نمود . در جواب عريضه او ابلاغ شد كه از همسرى كه دارد پسر نخواهد آمد . او بزودى جاريهاى ديلمى در ملك خويش خواهد آورد و از او دو پسر فقيه روزى خواهد شد وچنين شد . اين دو پسر ابوعبدالله حسين وابوجعفر محمد صدوق بودند . در خبر ديگر آمده است كه امام در پاسخ عريضه محمد بن على توقيع فرمود : «قد دعونا الله لك بذلك فترزق ولدين ذكرين حرّين او خيرين» ، براى استدعايى كه كرده بودى خداى را دعا كرديم پس به زودى تو را دو فرزند آزاده (يا نيكوكار) روزى خواهد شد . در بعض روايات استدعاى ابن بابويه از امام غايب وصدور توقيع جواب بعد از بازگشت او از عراق به قم يعنى بعد از 328 ق ذكر شده است (رجال نجاشى وعلامه حلى) ، ولى چون على بن بابويه در سال 329 ق در گذشته تولد دو يا سه پسر ظرف چند ماه محالست ، مگر اينكه اين استدعا سالها قبل به عمل آمده باشد وتنها به اين صورت است كه ممكن مىشود حسين ومحمد پسران على بن بابويه نزد او كسب علم وفقاهت كرده باشند . بخصوص كه به موجب روايات بسيار دو پسر فقيه ابن بابويه نزد خود او تعليم گرفتند .