ابن خالويه همدانى :
ابوعبدالله حسين بن احمد لغوى نحوى به سال 314 از زادگاه خود همدان جهت كسب دانش به بغداد رفت واز دانشمندانى چون ابن مجاهد وابن دريد وابن انبارى ونفطويه دانش فرا گرفت ، سپس به شام واز آنجا به حلب رفت ودر آنجا وطن گزيد وبه دربار سيف الدوله همدانى ادب پرور راه يافت و به افاضه پرداخت ، مناظراتش با متنبى معروف است.
آثار مطبوعه او عبارتند از : اشتقاق الشهور والايام ، اعراب ثلاثين سوره من القرآن ، البديع فى القراآت ، تحرير ديوان ابى فراس ، كتاب الريح ، كتاب الشجر كه در خصوصيات گياهان نوشته ، وچند كتاب ديگر .
وى به سال 370 به سن 75 سالگى در حلب درگذشت . در مذهبش اختلاف است: ابن حجر او را شيعه امامى مىداند ومىگويد وى خود را نزد سيف الدوله سنى نشان مىداده است . مرحوم نجاشى نيز وى را امامى معرفى كرده وكتاب الآل را كه از تأليفات او ودر شرح حال حضرات ائمه معصومين است بر اين دليل آورده . سبكى او را شافعى خوانده است . (ذريعه ، فهرست، معجم الادباء)
ابن خشّاب :
ابومحمد عبدالله بن احمد بغدادى . وفات (567) . اديب ونحوى معروف ، او در منطق وفلسفه وحساب وهندسه نيز استاد بود وخط نيكو مىنوشت وكتابخانه بزرگ داشت وبه عمر خويش زن نكرد . ابوسعد سمعانى وابو احمد بن سكينه وابو محمد بن اخضر از شاگردان اويند . كتاب جمل عبدالقاهر جرجانى ولمع ابن جنى را شرح كرده وكتابهاى ديگر نيز داشته است .
ابن خلدون :
ابو زيد عبدالرحمن بن محمد بن محمد بن حسن حضرمى يمنى وشايد از ابناء ، يكى از بزرگان ومشاهير حكماء مورخين . خلدون جد اعلاى او از مردم حضرموت وبه اندلس هجرت كرده بود ودر شهر قرمونه واشبيليه عدهاى از مردم اين خاندان از اعيان رجال وكبار علما بودهاند . آنگاه كه مسيحيان اشبيليه را از مسلمين باز ستاندند جد او به تونس رفت وصاحب ترجمه در 732 بدانجا بزاد . ودر اوان صبا نزد پدر وديگر دانشمندان در مدتى كوتاه ادب وفنون وعلوم متنوعه ديگر فرا گرفت . پدر ومادر ونزديكان وبيشتر اساتيد او در بيمارى طاعونى عام درگذشتند و او از غايت اندوه به ترك تونس جازم گشت لكن محمد بن تافراگين حكمران تونس او را از اين عزيمت باز داشت وطغرا نويسى خويش بدو محول كرد. در جنگى كه متعاقب آن پيش آمد ومحمد مزبور مغلوب گشت ابن خلدون با او به سبته شد و از آنجا به تلمسان وبسكره رفت . ملوك طوائف اين نواحى مقدم او را گرامى داشتند ودر عنفوان شباب صيت علم وفضل او به همه اقطار مغرب برسيد وامير فاس ابو عنان يكى از دوستداران ومروجين علم ، او را به نزد خويش خواند وابن خلدون بپذيرفت وبه فاس رفت (755) ورتبت كاتبى سلطان فاس بدو مفوض گشت در اين وقت هنوز از پاى طلب نمىنشست واز علماء مهاجر اندلس ودانشمندان بومى مغرب استفادههاى علمى مىكرد لكن ديرى نگذشت كه دچار تهمتهاى حساد گشت وبه سعايت آنان
معزول ومحبوس گرديد وتا مرگ ابو عنان در بند ببود وپس از او رهائى يافت وابو سالم مرينى جانشين ابو عنان او را به رياست كاتبان خويش برگزيد (760) ودر اين وقت طبع او به شعر وشاعرى گراييد وقصايد بليغه بسيارى بسرود لكن ابن مرزوق خطيب به عناد وخصومت او برخاست وبه وشايت او از توجه ابوسالم نسبت به وى بكاست پس از وفات ابوسالم عمر وزير كه امور فاس بدو محول بود ابن خلدون را در مقام خويش ابقاء كرد . در آن وقت ابن خلدون آرزوى سياحت اندلس كرد واز وزير دستورى گرفت و زن وفرزندان به قسطنطنيه نزد خال خويش فرستاد وخود به غرناطه رفت (764) وبه توصيه لسان الدين بن خطيب وزير ، مورد اعزاز واكرام ابن احمر امير غرناطه شد . پس از اين سال به خواهش امير قشتاله بدانجا رفت وآن امير با آنكه نصرانى بود از احترام او چيزى فرو نگذاشت واقامت او را نزد خويش تقاضا كرد وگفت در صورت قبول اين خواهش ، املاك موروثه ابن خلدون را نيز كه در اشبيليه داشته است بدو باز خواهد داد لكن ابن خلدون نپذيرفت وامير او را با هدايا وتحف گرانبها به غرناطه باز گردانيد . در اين وقت ابن خلدون از ابن احمر براى ديدار زن وفرزند خويش اجازت سفر خواست وابن احمر رخصت نفرمود وكشتى خاص به قسنطينه فرستاد وعيال او را به غرناطه بازگردانيد . بار ديگر به تفتين بدخواهان در دوستى او وابن خطيب برودتى پيدا آمد وابن خلدون اندلس را ترك گفت وبه بجايه رفت وامير بجايه ابوعبدالله او را منصب وزارت يا حاجبى داد وپس از آنكه مدتى در آن شغل بسر برد از آزار وايذاء بدانديشان ، بجايه را ترك گفت
وبه بسكره در نواحى صحراى كبير گوشه گرفت . در اين اثنا حاكم تلمسان ووزير غرناطه هر دو ، او را به خدمت خود مىخواندند واو اجابت هيچيك نكرد ووقت خويش وقف تأليف ومطالعه فرمود . پس از چندى از جانب حاكم تلمسان ابوحمو به سفارت خاص به رفتن اندلس مأمور شد ودر اثناى راه حاكم فاس عبدالعزيز مرينى او را دستگير ويكروز توقيف وسپس آزاد كرد . وبه مشاغلى چند بگماشت در 776 از ابوالعباس حاكم فاس رخصت گرفت وباز به اندلس شد وابن احمر او را بجاى ابن خطيب به وزارت برگزيد ودر اين هنگام خواست خانواده خود را به فاس بازگرداند امير تلمسان مانع آمد وابن خلدون خود به رفتن تلمسان ناگزير گشت ، امير تلمسان
تقاضاى استخدام وى كرد لكن او از تقلد امور ملكى بيزارى وتنفر نمود ودر قلعه بنى سلامه از بلاد بنى توجين عزلت گزيد وبه مطالعه ونوشتن تاريخ مشهور خويش پرداخت . ودر 780 به تونس مسقط الرأس خود بازگشت وبه تدريس اشتغال جست . لكن شهرت فضل وتوجه خاص امير ابراهيم بن عباس بدو وبه تاريخ نوشته او ، نيات سوء كوته نظران را بر او برانگيخت چنانكه در 784 از ترك تونس وهجرت به اسكندريه (از طريق بحر) ناگزير گشت واز آنجا به زيارت خانه شد لكن توفيق حج نيافت وبه قاهره بازگشت ودر جامع ازهر به تدريس مشغول واز دست برقوق سلطان مصر به قاضى القضاتى مذهب مالكى منصوب گشت (786) وعيال خويش به مصر بازگردانيدن خواست . از سوء حظ كشتى بشكست وكسان او همگى فرو شدند در عقيب اين مصيبت او از شغل قضا استعفا گفت وبقيه عمر را در قاهره به تدريس وتأليف ومكاتبه با ادباى اندلس ومغرب صرف كرد ودر 789 ايفاى فريضه حج كرد وآنگاه كه تيمور لنگ ممالك شام بگرفت در معيت برقوق به حضور تيمور بار يافته به عنايات او نايل گشت وفات او در 806 يا 808 است .
كتاب تاريخ او موسوم به كتاب العبر وديوان المبتدء والخبر فى ايام العرب والعجم والبربر در هفت مجلد ضخم به طبع رسيده ومقدمه آن كه يكى از هفت مجلد است در فلسفه تاريخ واجتماعات باشد وآنرا علم عمران ناميده وخود را حقاً مخترع وموجد آن گفته است وبى شبهه چنين است وبعيد نمىنمايد كه منتسكيو وديگر علماى اجتماع متأخر ، از اين اثر ملهم ومتأثر شده باشند .
ابن خلدون :
ابو زكريا يحيى ، برادر مورخ مشهور عبدالرحمن . (734 ـ 780) در تونس متولد وپس از فرا گرفتن علوم مختلف به خدمت ملوك مغرب پيوست وبه سال 757 در خدمت ابوسالم سلطان مراكش بود و او كرّتى يحيى را به سفارت نزد ابو حمو سلطان تلمسان فرستاد و از وى مساعدت خواست وابن خلدون پس از انجام مقصود بازگشت ودر سال 769 ابو حمو ديوان انشاء خود بدو سپرد وبه سنه 772 از خدمت او كناره گزيد وبه عبدالعزيز مرينى پيوست وپس از وى در خدمت جانشين او محمد سعيد بود ودر سال 775 بار ديگر به خدمت ابو حمو بازگشت وديوان انشاء بدو مفوض شد . پسر ابو حمو كه با او خصومت مىورزيد چند كس
برگماشت تا در معبرى او را غفلةً بكشتند (رمضان 780) ابو زكريا كتابى در تاريخ بنى عبدالواد موسوم به بغية الرواد داشته است . اين كتاب به طبع رسيده است .
لويس معلوف در سبب قتل او مىنويسد: قُتل حسداً . (منجد ، اعلام)
ابن خلكان :
احمد بن ابراهيم بن ابىبكر بن خلكان از نژاد برامكه ودر اربل عراق در سال 608 بدنيا آمده ودر آنجا به تحصيل علم پرداخته ودر سال 626 به حلب رفته وتا سال 633 در آنجا بوده وسپس به دمشق اقامت گزيده ودر سال 636 نايب قاضى القضاة مصر شده ودر سال 659 قاضى القضاة دمشق شده وپس از پانزده سال باز به مصر رفته ودر سال 681 در آنجا وفات يافته .
بزرگترين اثر او : كتاب وفيات الاعيان است كه در فن رجال وبه ترتيب حروف هجا ، نوشته است . (لغتنامه دهخدا)
ابن داوود حلى :
تقىالدين حسن (647 ـ ب 707 ق) فرزند على بن داوود رجالى ، فقيه وشاعر شيعه . وى از شاگردان محقق نجم الدين حلى وجمال الدين احمد بن طاووس بوده و از آنها روايات كرده است. شهيد ثانى در اجازهاى كه براى حسين بن عبدالصمد عاملى ، پدر شيخ بهائى ، نوشته از او ياد كرده و وى را صاحب تصانيف فراوان وتحقيقات بسيار از جمله كتابى در رجال دانسته است . وى حدود سى كتاب در فقه ، منطق واصول دين نوشته كه برخى به نظم وپارهاى به نثر مىباشند. علماى شيعه در باره ارزش رجال ابن داود اختلاف كردهاند . برخى در اعتماد به آن به اغراق گويى پرداختهاند ، اما گروهى نيز به آن اعتماد نكردهاند . اهميت كار ابن داود در اين است كه اسامى رجال را به ترتيب حروف تهجى آورده ودر رعايت ترتيب الفبائى اسم پدر وجد را نيز در نظر گرفته است . وى خود در باره اين روش مىگويد كه «من نخستين كسى بودم كه در اين دريا با چنين شيوهاى شنا كردم» . برخى از آثار وى عبارتند از : تحصيل المنافع ; التحفة السعدية; المقتصر من المختصر ; الجوهرة فى نظم التبصرة ; اللمعة المنظوم; الكافى ; النكت; الشرايع ; خلاف المذاهب الخمسة وشرح قصيده صدرالدين الساوى . (دائرةالمعارف تشيع)
ابن داوود قمى :
ابوالحسن محمد (م 368 ق) فرزند احمد بن داوود ، از محدثين ، فقها ، مشايخ حديث و درايه ، در عصر خود بىنظير وشيخ اهل قم بوده است ، سالها در قم منصب ومقام محدثى داشته وحديث مىگفته واستاد اين فن محسوب گشته است. ارباب تراجم او را تقديس نمودهاند . ابن غضايرى (م 411 ق) از اكابر وثقات مشايخ اماميه گويد : «كسى را نديدم كه افقه واحفظ از ابن داود قمى ، ويا نسبت به حديث ورجال اعرف از او باشد» . ابن داود مقيم بغداد بود تا آنكه وفات نمود ودر مقابر قريش دفن گرديد . وى تصنيفات بسيارى دارد كه از آن جملهاند : البيان عن حقيقة الصيام ; الحديثين المختلفين ; الذخاير ; الرد على ابن قولويه فى الصيام ; الرد على المظهر; الرخصة فى المسكر ; رسالة فى عمل السلطان ; السبحة ; صلاة الفرح وادعيتها ; العلل ; عمل شهر رمضان ; المزار الكبير ; الممدوحين والمذمومين من الرواة . او از شيوخ واستادان گروهى از مشايخ است مانند : شيخ مفيد ; غضائرى وابن عبدون . (دائرةالمعارف تشيع)
ابن درستويه :
ابو محمد عبدالله بن جعفر بن درستويه مرزبان فارسى (258 ـ 347) نحوى. از مردم فسا شاگرد ابن قتيبه و مبرد. او در بغداد به تدريس اشتغال و كتبى در ادب و نحو داشته است. ابن خلكان .
ابن النديم گويد او مبرد و ثعلب را ديده از آن دو نحو و جز آن فرا گرفته است و در علوم بسيارى دست داشته و او را ردى است بر مفضل بن سلمة و نقضى بر كتاب العين خليل و به سال سيصد و سى و اند درگذشته است و نزديك چهل كتاب از او نام مىبرد: از جمله كتاب ادب الكاتب، كتاب المذكر و المؤنث، كتاب المقصور و الممدود، كتاب غريب الحديث، كتاب معانى الشعر، كتاب التوسط بين الاخفش و ثعلب فى معانى القرآن و اختيار ابى محمد فى ذلك. كتاب تفسير السبع. كتاب المعانى فى القراءات، كتاب نقض كتاب ابن الراوندى على النحويين، كتاب الرد على مدرج العروضى، كتاب الرد على ثعلب فى اختلاف النحويين، كتاب خبر قس بن ساعده، كتاب الرد على ابن خالويه فى الكل و البعض، كتاب فى الاضداد، كتاب الرد على الفراء، فى المعانى، كتاب جوامع العروض، كتاب الاحتجاج للقراء، كتاب الرد على ابن زيد البلخى .
ابن دُرَيد :
ابوبكر محمد (223 ـ 321 ق) فرزند حسن بن عتاهيه ازدى شافعى ، از ادبا وزبانشناسان وفرهنگ نويسان بزرگ عرب . در عهد معتصم عباسى در بصره ـ كوچه صالح ـ متولد شد ودر همان شهر نزد استادانى چون ابوحاتم سجستانى ورياشى واشناندانى به تحصيل لغت وادب عربى پرداخت . در 257 ق كه صاحب الزنج بر بصره مستولى شد واهالى آن شهر از جمله رياشى را قتل عام كرد ابن دريد همراه با مربى وعمش حسن (يا حسين) به عمان گريخت ودوازده سال آنجا بود . سپس به بصره وجزيره ابن عمر وفارس رفت . در فارس چندى از سوى عبدالله ميكالى امير اهواز (از سوى مقتدر عباسى) به تعليم پسر او اسماعيل پرداخت وبعد از آنكه اسماعيل وبرادرش عبيدالله احمد به امارت فارس رسيدند صاحب ديوان ايشان گرديد وهيچ كارى در فارس بدون توقيع وتصويب او اجرا نمىشد . در همين فرصت بود كه كتاب جمهرة اللغة را براى آن دو برادر تأليف كرد وقصيده مشهور «مقصوره» را در مدح آل ميكال سرود . اين قصيده كه ابيات آن به الف مقصوره ختم مىشود يك شاهكار ادب عربى وبى سابقه است وبعد از ابن دريد بسيارى از شعرا از آن تقليد ويا آنرا شرح كردهاند در سال 308 ق برادران ميكال به خراسان منتقل شدند وابن دريد عازم بغداد شد . در آن شهر مورد حمايت على بن محمد الخوارى (ابن فرات) از رجال دولت ، قرار گرفت وبه المقتدر خليفه به وسيله او معرفى گشت . مقتدر او را مورد تشويق قرار داد وماهيانه پنجاه دينار طلا براى او حقوق مقرر نمود كه تا زنده بود دريافت مىداشت . ابن دريد عمرى دراز يافت وبا اينكه در
فارس وبغداد ثروت بسيار بدست آورد چيزى نيندوخت وهمه را بخشيد يا تلف كرد . عمرش در مطالعه وتدريس وتأليف گذشت وشاگردان عالى مقامى چون ابوالفرج اصفهانى ومرزبانى وسيرافى از محضر او استفاده كردند . در نود سالگى به فالج مبتلى شد كه از آن شفا يافت وباز دو سال به كار تدريس ومطالعه ادامه يافت . عاقبت در بغداد بدرود حيات گفت ودر مقابر عباسيه مدفون گرديد . در روز وفات او عبدالسلام بن ابى علاء جبائى معتزلى نيز درگذشت ومردم گفتند علم لغت وعلم كلام هر دو در يك روز روى در نقاب خاك كشيدند. ابن دريد حافظهاى بى مانند داشت چنانكه دواوين شعرا را با يكبار خواندن از بر مىكرد وبه سال 297 ق كتاب جمهرة اللغة ، را از حفظ املاء نمود. در علم لغت
وشعر شناسى ونقد شعر استاد مسلم زبان بود ودر شاعرى ونازك خيالى ونوآورى از همگنان گوى سبقت ربود . او را اعلم شعرا واشعر علما لقب داده بودند . معذلك در عربيت تعصب داشت ومثلاً در كتاب الاشتقاق كوشيده است اصل كلمات غير عربى را به عربى برگرداند وضديت خود را با شعوبيه آشكار كند . تأليفات عمده او چنين است : الجمهرة در لغت عربى ; السرج واللجام ; الخيل الكبير ; الخيل الصغير (هر دو كتاب در اسب شناسى) ; كتاب السلاح ; كتاب الانواء (در هواشناسى) ; كتاب الملاحن ; الاشتقاق ; ذخائر الحكمة ; المجتنى ; تقويم اللسان ; غريب القرآن ; المقصور والممدود ; ادب الكاتب ; الامالى ;
الوشاح ; زوار العرب .
در مذهب ابن دريد اختلاف است . بعضى از منابع او را شافعى مىدانند وبعضى شيعه . چند دليل بر تشيع او هست . نخست اينكه وزير بنى ميكال وناظر ديوان آنها بوده وپس از خلع بنى ميكال ، در سال 308 ق ، به بغداد رفته وبه على بن فرات وزير شيعى پيوسته وتوسط او به المقتدر نزديك شده است . دليل ديگر اين است كه ابن شهر آشوب او را جزو شعراى اهل بيت شمرده ومناقبى از او در حق اهل بيت نقل كرده است . غير از منقولات ابن شهر آشوب ، اين قطعه نيز كه دو بيت از آن نقل مىشود حكايت از تشيع او دارد .
اهوى النبى محمداً ووصيهوابنيه وابنته البتول الطاهرة
اهل الوفاء ]اهل العباء[ فاننى بولائهمارجوا لسلامة والنجا فى الآخرة
(دائرةالمعارف تشيع)
ابن راوندى :
ابوالحسين احمد بن يحيى بن اسحاق (ح 205 ـ ح 245 ق) از متكلمان منتسب به الحاد . برخى وى را اهل راوند (بين كاشان واصفهان) وديگران وى را اهل مروالرود گفتهاند . بعضى تاريخ مرگ او را اواخر قرن سوم دانستهاند (298 ق) ولى مرگ وى در نيمه قرن سوم محتملتر است . ترسيم سير وسلوك عقلى ابن راوندى بسيار دشوار ودر باره علت الحاد او اختلاف بسيار است . برخى گفتهاند كه الحاد او از شدت فقر و فاقه بوده است وبرخى ديگر معتقدند ناكامى او در رسيدن به جاه ومقامى كه آرزويش را داشته سبب زندقه او گرديده است . آنچه كه اغلب بر آن هستند اين است كه وى ابتدا بر عقيده معتزليان بود ، سپس سرگشته شد واز دين بريد والحاد وزندقه آشكار ساخت وسخت بر معتزليان تاخت وتناقض حقيقى ويا ظاهرى آنان را فاش ساخت و از تحقيقات ايشان نتايج كفر آميزى بيرون آورد . اين عمل وى معتزليان را سخت برانگيخت ، تا آنجا كه پس از جدا شدن ابن راوندى از ايشان رديههاى شديدى بر ضد وى نوشتند . وابستگى وى به مذهب تشيع اگر چه دوام چندانى نداشت ولى قابل انكار نيست ، بطوريكه برخى وى را از رجال و مؤلفان شيعه اثنى عشرى به شمار آوردهاند . معلوم نيست كه آيا ابن راوندى عمر خويش را با الحاد به آخر رسانيده است يا اينكه طبق گفته بعضى از معتزليان در پايان عمر پشيمان گشته وتوبه كرده است . ابن راوندى فراست وتسلط ويژهاى بر زبان داشت . تأليفات بسيارى را به او نسبت مىدهند ورقمهاى متفاوتى (8 ، 19 و 37 عنوان) ذكر مىكنند . برخى از كتابهاى او عبارتند از : التاج در رد موحدان; بعث الحكمة در تأييد ثنويت ; الدامغ در رد بر قرآن مجيد ; الفريد در رد بر انبياء ; الطبايع; الزمرد والامامة .
آنچه سبب شده آيندگان هرگز بر وى نبخشايند اعتراضات بى جاى اوست بر ضد نبوت عامه ونبوت خاصه وهمچنين عقايد وى در مورد تعبدات دينى وناسازگار دانستن آن با عقل . بخشهائى از آثار معروف راوندى در آثار كسانى كه عقايد او را رد كردهاند آمده است : 1) خياط كه خود از معتزليان بنام است بخشهائى از كتاب فضيحة المعتزلة او را در كتاب خود به نام الانتصار بطور پراكنده مىآورد . در اين كتاب كه در رد ابن راوندى نوشته است خياط نسبتهائى را كه راوندى به جاحظ داده است با آوردن دلائلى تكذيب مىكند . دو بخش مهم از كتاب فضيحة المعتزلة كه در الانتصار آمده يكى پاسخ ابن راوندى است به مديحه جاحظ به نام فضيلة المعتزلة در باره مذهب معتزلى وبخش دوم به دفاع از مذهب تشيع اختصاص دارد ; 2) كتاب الزمرد ابن راوندى از بين رفته است ولى المؤيد فى الدين در كتاب خود المجالس المؤيدية فصلهائى از اين كتاب را نقل و رد كرده است . نقلهاى بسيارى از ابن راوندى در كتابها آمده است كه برخى از آنها قابل ترديد ومستحق تحقيق مىباشد . گفته شده كه ابن راوندى براى آنكه عقايد خود را در مخالفت با مطلق دين زير نقابى پنهان كند آنها را به صورت فرضى از زبان براهمه نقل مىكرده است . در قرن چهارم هجرى قمرى شهرت ابن راوندى به انكار دين از مرز ادبيات اسلامى تجاوز كرد بطوريكه يهوديانى چون قرائى ، سلمون ابن يروحام ويفت بن على چندين بار در آثار خود از وى به نام ملحد خطرناك ياد كردهاند . اگر چه در كتاب اعيان الشيعة به تشيع او تصريح شده است ، ولى در حقيقت حال او بين علماى شيعه اختلاف است . برخى نيز گفتهاند چون به مذهب شيعه گراييده است مورد طعن معتزله قرار گرفت وبه الحاد منتسب شد . (دائرةالمعارف تشيع)
ابن راهويه :
اسحاق بن ابراهيم بن مخلد بن عبدالله بن مطر بن حنظلة بن عبيدالله بن غالب بن الوارث بن عبيدالله بن عطية بن مرة بن كعب همام بن اسد بن مرة بن عمرو بن حنظلة بن مالك بن زيد مناة بن تميم بن مر الحنظلى المروزى معروف به ابن راهويه مكنى به ابن يعقوب مولدش به سال 163 ووفاتش در سنه 238 از دانشمندان اسلامى كه جامع حديث وفقه بوده . دار قطنى او را در شمار روات از شافعى آورده وبيهقى او را از اصحاب شافعى شمرده ، و او در مسئله بيع خانههاى مكه با شافعى مناظره كرد كه داستان مفصلى دارد .
احمد حنبل در باره او گويد : وى نزد ما امامى از ائمه مسلمين است و از وى فقيهترى بر جسر بغداد عبور نكرده ، واسحاق خود مىگفت هفتاد هزار حديث از بر دارم وبا صدهزار حديث سخن كنم وهرگز چيزى نشنودم جز آنكه بياد گرفتم وهرگز هيچ چيز به ياد نگرفتم كه فراموش كنم واز ياد ببرم . او را مسند مشهور است و او به حجاز وعراق وشام ويمن رفته ودر آخر عمر به نيشابور اقامت داشت ودر آنجا درگذشت . اسحاق در سالى كه حضرت رضا (ع) به مرو ميرفت وى در جمع علماى آن ديار به محضر آن حضرت شرفياب شد وحديث معروف سلسلة الذهب را از آن بزرگوار شنيد ومرحوم صدوق به سندى آن
حديث را از او نقل كرده است . (دهخدا و اعلام زركلى)
ابن رجب :
زين الدين ابوالفرج عبدالرحمن بن احمد بن رجب بغدادى (وفات 795). صاحب كتاب جامع العلوم و الحكم كه شرح كتاب اربعين نووى است و كتاب لطائف المعارف فيما للموسم من الوظائف و غير آن .
ابن رشد :
ابوالوليد محمد (520 ـ 595) ابن احمد بن رشد معروف به حفيد مولد او قرطبه يكى از حكماى مشهور اسلام. از ديرباز اجداد او در اين شهر از قضات عالىرتبه بودهاند . جد او محمد نيز كنيت ابوالوليد داشته است ودر دوره مرابطين مشهورترين قاضى عصر خويش وقاضى القضات تمام ناحيت اندلس بوده است ، ودر كتابخانه سلطنتى پاريس مجلدى ستبر جامع فتاوى او موجود است . مولد محمد در 450 هجرى ووفاتش به سال 520. احمد پسر محمد وپدر صاحب ترجمه نيز همان مقام داشته است . ابن رشد به سال 520 در قرطبه بزاد ودر جوانى علم خلاف وفقه بياموخت ودر هر دو دانش براعت يافت ، وبرخلاف ديگر فقها كه عادتاً خروج از فن خويش روا نمىدارند فقه وخلاف او را اقناع نكرد وبا ولعى تمام نزد ابوجعفر هارون ترجيلى به تحصيل طب ورياضى وعلوم فلسفى پرداخت . در اين وقت در مغرب انقلابى خطير پيش آمد وآن عبارت از برافتادن خاندان مرابطين بدست موحدين بود وظاهراً ابن رشد ودوستان او مانند ابومروان بن زهر طبيب وابوبكر بن طفيل منظور نظر سلسله جديد گرديدند . ابن رشد در 548 به مراكش مىزيسته وشايد به سفارت يا مأموريتى بدانجا رفته است ودر 565 بى شبهه در اشبيليه منصب قضا داشته چه خود او در آخر شرح كتاب الحيوان ارسطو گويد اين كتاب را به 565 در اشبيليه بپايان رسانيدم ، ودر فصل چهاردهم همين كتاب چون اعتذارى ، مىآورد كه اگر خلط ولبسى در اين شرح روى داده باشد سبب كثرت مشغله ودورى از وطن ونبودن نسخ متعدده براى تصحيح متن است ; ودر آخر كتاب طبيعيات كه هم به أشبيليه در رجب سال مزبور به انجام رسانيده همين معنى را تكرار كرده است ; واز عبارات فوق پيداست كه اقامت او در اشبيليه اقلاً دو سال كشيده است . در شرح كائنات الجواز زلزله 566 قرطبه خبر مىدهد ومىگويد من در اين وقت به اشبيليه بودم وكمى بعد از آن به قرطبه بازگشتم ; ومعلوم است كه بيشتر كتب مشهور خويش را در همين مدت تأليف كرده است . در آخر مقاله اول مختصر المجسطى گويد از قناعت به نقل اشكال عمده ولابد منه ناگزيرم چه در اين وقت مردى را مانم كه آتشى به خانه او درافتاده او همانقدر زمان دارد كه چيزهاى گرانبها وضرورى حيات خويش را
بيرون برد . در خاتمه شرح اوسط كتاب خطابه و مابعدالطبيعه مىآورد كه آن را در 570 به انجام رسانيدم در نهايت ماندگى وابتلاى به بيمارى خطير وتعجيل كردم ولى ناتمام نماند و وعده مىدهد كه اگر خداى تعالى توفيق داد شرحى مفصلتر بر كتابهاى ارسطو بنويسد . وخداوند اين توفيق را چنانكه مىدانيم بدو ارزانى فرمود . وچنين مىنمايد كه در ضمن مشاغل گاهى به سفرهاى عديده نيز مجبور شده است چنانكه در كتاب «مقالة فى الجرم السماوى» گويد آن را به 574 در مراكش به پايان رسانيدم ودر كتاب الهيات مىنويسد در 575 به اشبيليه آنرا ختم كردم . در 578 يوسف بن عبدالمؤمن موحدى او را به مراكش خواند وبجاى ابن طفيل كه پير وناتوان شده بود طبيب خاص خويش كرد وچندى بعد قضاى شهر قرطبه داد . ابن رشد نزد يعقوب بن يوسف ملقب به المنصور كه در 580 جانشين پدر شد نيز وجاهت تام داشت لكن در اين وقت به سن كهولت رسيده وانزوا گزيده واوقات خويش به تأليف كتب بزرگ ومبسوط خود حصر كرد .
آنگاه كه منصور براى تحشيد جيش وجنگ با ادفونش ملك قشتاله وليون به قرطبه آمد چيزى از احترام واعزاز ابن رشد فرو نگذاشت . معهذا صفاى سالهاى آخر اين مرد بزرگ به معادات وبدخواهى حساد مكدر گشت . در اين وقت ابن رشد وساير حكماى وقت به مخالفت اسلام متهم گشتند واز اين رو اعتبارات وحيثيات او از ميان رفت ومنصور او را به الاشانه نزديك قرطبه نفى وبدانجا شهر بند كرد ودر اين وقت سن او از هفتاد مىگذشت ; اين شهر در دوره مرابطين مسكن يهود بود وافسانه بى اساس پناهنده شدن ابن رشد به يهود و اقامت در خانه شاگرد خويش موسى بن ميمون يهودى از اينجا نشأت كرده است لكن بايد دانست كه نيم قرن پيش از زمان نكبت ابن رشد ، يهوديان از مغرب نفى وطرد شده بودند وبه عصر موحدين در تمام قلمرو مسلمين اسپانيا تظاهر به مذهب يهود ميسر نبود ، و از طرف ديگر موسى بن ميمون سى سال پيش از اين تاريخ به مصر مهاجرت كرده بود وبه اقرب احتمالات تلمذ موسى بن ميمون نيز نزد ابن رشد صحيح نمىنمايد. ابن ابى اصبيعه براى خشم منصور نسبت به او دو علت خاص نقل مىكند ومىگويد اين دو امر را ابومروان باجى دستاويز وبهانه اِعمال نيات سوء خويش نسبت به او كرد . يكى اينكه ابن رشد در مخاطبات خويش به منصور ، «اسمع يا اخى» مىگفت ودوم اينكه در شرح كتاب الحيوان آنجا كه از زرافه بحث مىكند آورده بود كه من اين حيوان را نزد پادشاه بربر ديدم ومراد او سلطان مراكش بود . واين دو بر طبع پادشاه گران آمد معذلك بايد گفت تعصب خشك و حميت جاهليت موحدين محتاج اين بهانهها نبود چنانكه به گفته ابن ابى اصيبعه (در ترجمه ابوبكر بن زهر) آنگاه كه منصور تدريس فلسفه يونان را منع كرد جمله كتب منطقى وفلسفى كه در كتابفروشيها وخانههاى شخصى بود به غصب بگرفتند وبسوختند . عاقبت ابن رشد به ميانجىگرى چند تن از بزرگان اشبيليه مورد عفو و عطوفت سلطان گرديد وبار ديگر به دربار مراكش راه يافت ودر 9 صفر 595 به سن هفتاد وپنج سالگى بدان شهر درگذشت . ابن رشد به اتفاق ، يكى از بزرگترين علماى عالم اسلام و ادّق شراح كتب ارسطو وجامع همه علوم وقت خويش ويكى از دانشمندان كثيرالتصنيف اسلامى است . شهرت او در طب گذشته از ديگر تصنيفات او در اين فن ، ناشى از كتاب معروف او موسوم به كليات است . اين كتاب به لاتينيه نقل وچندين قرن در مغرب مورد استفاده اطبا بوده است . از كتاب مختصر المجسطى او به خط عبرى نسخ كثيره در ك
در شروح كبيره ، در آغاز عين متن را آورده پس از آن به شرح پرداخته است .
ودر شروح مختصره خلاصهاى از مباحث مختلفه ارسطو را مجرد از عقايد قدما كه در متن هست مىآورد وبجاى آن، عقايد مخصوص خويش وفلاسفه عرب را اضافه مىكند ومثل اين است كه مىخواهد در اين نوع از شرح طريقه مشّائيه را به كسانى كه تعمق وتحقق آن را نمىخواهند ، تا آنجا كه ميسر است بطور اختصار تفهيم كند . در رسالههائى كه خود ابن رشد ماتن است واز شروح ارسطو نيست مباحث مختلفه متون ارسطو را در نظر گرفته واز آن اقتباس مىكند وگاهى از سوق وترتيب كلام ارسطو خارج شده وروشى استوارتر اتخاذ مىكند از جمله در رساله مابعدالطبيعه پس از تشريح موضوع اين علم از مقالات مختلفه ارسطو راجع به مابعدالطبيعه ومقالات ديگر او كه بدين مباحث مربوط تواند شد بيان مىكند وقبلاً مصطلحات آن علم را تعريف وسپس بترتيب ، از وجود عام ومقولات وتقابل واحد وكثير ومبادى ورابطه موجودات با مبدء اول يا وجود مطلق وصفات آن وعقول فلكى وغيره بحث مىكند . از انالوطيقاى ثانى ، طبيعيات ، كتاب السماء وكتاب مابعدالطبيعه ارسطو هر سه شرح مختصر ومتوسط وكبير موجود است . واز منطق به استثناى انالوطيقاى ثانى (كه سه شرح دارد) به اضافه خطابه وشعر مُصَدَّر به ايساغوجى فرفوريس ونيز كتاب كون وفساد وكتاب آثار علويه دو شرح اوسط ومختصر در دست است لكن از خُلقيات نيقوماخس جز شرح متوسط آن يافت نشده است ويوسف بن شمتُب كه 859 شرحى بر خلقيات ارسطو كرده است در ديباچه آن گويد ابن رشد را بر اين كتاب شرح كبير نيست . واز كتاب الحس والمحسوس واز مبحث حيوان كتابهاى يازدهم ونوزدهم يعنى چهار مقاله اعضاى حيوان وپنج مقاله تولد وتوالد حيوان فقط شرح مختصر هست لكن از ده مقاله راجع به احوال حيوانات وهمچنين از شرح سياست مدن او نسخهاى نمانده است وخود ابن رشد در آخر كتاب خلقيات كه در 572 بانجام رسانده گويد ترجمه عربى سياست مدن در مشرق هست لكن به اسپانيا نيامده است . علاوه بر شروح مذكوره ابن رشد شرحى بر مدينه افلاطون داشته لكن نسخه آن در دست نيست ونيز عده كثيرى تآليف فلسفى دارد كه ابن ابى اصيبعه نام آن برده وهم امروز موجود وبعض از آنها به لاتينيه ترجمه وطبع شده است كه از جمله تهافت التهافت رد بر تهافت غزالى است ونسخ متعدد از ترجمه عبرانى اين كتاب در اغلب كتابخانهها وجود دارد ونيز تحقيقاتى راجع به كتاب الميزان ارسطو وتحقيقاتى راجع به مسائل طبيعى مشتمل بر تعريف هيولى اولى وحركت وزمان وطبيعت