next page

fehrest page

back page

آنها مى گفتند : اى مردم «اسلموا تسلموا» اسلام بياوريد تا به سلامتى كامل دست بيابيد . همه افراد قبيله پذيراى اسلام شدند ، خالد در ميان آنها بماند و به تعليم احكام و شرايع دين به آنان پرداخت ، و پس از چندى نامه اى به مضمون گزارش كار خويش به محضر رسول خدا (ص) ارسال داشت ، حضرت ضمن پاسخى كه به خالد نگاشت به وى دستور داد كه آنان را از قهر و خشم خداوند بيمناك و به لطف و مهرش اميدوار ساز و به رسيدن نامه مهياى بازگشت شو و هيئت قبيله را به منظور ملاقات با ما به همراه بياور ، والسلام .
خالد حسب الامر به اتفاق هيئت قبيله بنى حارث كه قيس بن حصين نيز در ميان آنها بود عازم مدينه گرديد و چون به حضور رسول خدا (ص) شرفياب شدند بر آن حضرت سلام كرده و گفتند : ما گواهى مى دهيم كه تو فرستاده خدائى و اين كه جز خداوند آفريدگار هستى خداى ديگرى نيست . پيغمبر (ص) فرمود : و ما نيز شهادت مى دهيم كه جز خداوند يكتا خدائى نباشد و اين كه من فرستاده خداوند مى باشم . و سپس آن حضرت ، قيس را به زعامت و امارت قبيله منصوب داشت .
پس از بازگشت اين هيئت ، حضرت رسول ، عمرو بن حزم انصارى را جهت تعليم احكام و نيز به منظور دريافت زكات و صدقات به ديار آنان گسيل داشت . (بحار:21/369)

بنى حسن:

در تاريخ اسلام نوادگان امام حسن مجتبى (ع) را گويند و بدين سبب كه شمارى از آنها در منصّه تاريخ ظهور و بروزى داشته و در دوران حكومت اموى و نيز عباسى داعيه خلافت مى داشته اند بدين نام شهرت يافتند .
و اينك شمّه اى از حالات آنها :
چون وليد بن يزيد بن عبدالملك مروان در سال 96 كشته شد و سلطنت بنى اميه رو به ضعف و زوال گرائيد ، جماعتى از بنى عباس و بنى هاشم كه از آن جمله بود ابوجعفر منصور و برادرانش سفاح و ابراهيم و عمويش صالح بن على و از بنى حسن عبدالله محض فرزند حسن بن حسن بن على (ع) و دو فرزندش محمد و ابراهيم و برادرش محمد ديباج و عده ديگر در ابواء گرد آمده اتفاق نمودند كه با پسران عبدالله محض بيعت كنند و يك تن از آنها را به خلافت برگزينند و از آن ميان محمد بن عبدالله را اختيار كردند چه او را مهدى مى گفتند و به آنها رسيده بود كه مهدى آل محمد (ص) همنام پيغمبر است و او است كه زمين را مالك شود و شرق و غرب جهان را پر از عدالت كند ، لا جرم با او بيعت كردند و از آنجا كسى به دنبال عبدالله بن محمد بن عمر بن على و حضرت صادق (ع) فرستادند كه آن دو نيز بيعت كنند ، عبدالله محض گفت: شما جعفر بن محمد (ع) را بيهوده طلبيديد چه او راى شما را به صواب نمى داند ، و چون آن جناب وارد شد عبدالله او را گرامى داشت و به نزد خود نشاند و ماجرا را بيان داشت ، حضرت فرمود : به اين كار دست مزنيد زيرا اگر گمان شما اين باشد كه محمد همان مهدى موعود است اين گمان خطا است و او آن نيست و اين زمان زمان خروج او نباشد ، و اگر مى خواهيد خروج كنيد كه امر به معروف و نهى از منكر كنيد باز هم بيعت با محمد روا نباشد ، چه تو خود شيخ بنى هاشمى چگونه روا باشد كه تو را رها نموده با پسرت بيعت كنيم . عبدالله گفت : چنين نيست كه تو مى گوئى لكن حسد تو را از بيعت با او باز مى دارد . فرمود : به خدا قسم چنين نيست كه تو مى پندارى بلكه خلافت از آن اين ـ و اشاره به سفاح نمود ـ و برادران او و فرزندان آنها است ، پس دستى به كتف عبدالله محض زد و فرمود : به خدا قسم كه خلافت بر تو و فرزندان تو فرود نخواهد آمد و اين هر دو پسر تو كشته خواهند شد ، اين بگفت و از جا برخاست و در حالى كه به دست عبدالعزيز بن عمران زهرى تكيه زده بود بيرون رفت و به عبدالعزيز فرمود : آن را كه عباى زرد پوشيده بود ديدى ؟ يعنى منصور را . گفت : آرى . فرمود : به خدا قسم او عبدالله را خواهد كشت ، عبدالعزيز گفت : در دل خود گفتم : به خداى كعبه كه اين از روى حسد است ولى از دنيا نرفتم تا ديدم همان شد كه حضرت خبر داده بود .
بالجمله محمد و ابراهيم پسران عبدالله همواره در هواى خلافت مى زيستند و اعداد خروج مى كردند تا گاهى كه امر خلافت بر ابوالعباس سفاح درست آمد اين وقت فرار كرده از مردم متوارى شدند ولى سفاح عبدالله محض را گرامى مى داشت تا اينكه روزى عبدالله با برادرش حسن مثلث بر او وارد شدند ابوالعباس فراوان آن دو را اكرام و احترام نمود و مبلغى به آنها عطا كرد و به زيادت عبدالله را تكريم مى نمود ولى گاهگاهى از او مى پرسيد كه پسرانت محمد و ابراهيم كجايند ؟ و عبدالله در جواب مى گفت : مستور بودن آنها از خليفه به جهتى نيست كه موجب ملال شما باشد ، و پيوسته سفاح اين سؤال را از عبدالله مى كرد و عيش او را منغض مى نمود تا بالاخره به وى گفت : اى عبدالله پسرانت را پنهان كرده اى اين را بدان كه محمد و ابراهيم هر دو كشته خواهند شد . عبدالله چون چنين شنيد به حالت اندوه از نزد سفاح برخاست و به خانه خود مراجعت كرد ولى سفاح تا زنده بود متعرض آن دو نشد تا اينكه او بمرد و نوبت خلافت به برادرش منصور رسيد .
در سال 140 كه منصور عازم حج گرديد و پس از انجام حج به مدينه آمد و عبدالله را به حضور خواند و امر فرزندانش را از او پرسيد ، وى گفت : نمى دانم كه در كجايند ، منصور او را مورد عتاب و خطاب و هتك و شتم قرار داد و دستور داد وى را در مدينه حبس نمودند و جمعى از آل ابى طالب را نيز با او به زندان افكندند و خود به عراق برگشت و تا سه سال در آنجا به بدترين وجهى بسر بردند تا سال 144 كه ديگر بار منصور به حج آمد هنگام بازگشت ، آنها را در غل و شكنجه به همراه خود به عراق برد و در آنجا در بدترين زندان و با بدترين شكنجه حدود دو سال بسر بردند كه بعضيشان بر اثر شكنجه جان سپردند و بقيه را زندان بر سرشان خراب كردند تا به شهادت رسيدند .
و اما محمد بن عبدالله معروف به نفس زكيه در سال 145 در مدينه خروج كرد و شهر مدينه و مكه را به تصرف خود درآورد و مدت دو ماه و اندى بر آن نواحى حكومت نمود تا بالاخره منصور لشكرى را به سركردگى عيسى بن موسى برادر زاده خود به جنگ او فرستاد و پس از اينكه دو سه بار محمد بر عيسى پيروز آمد عاقبت بر اثر بىوفائى ياران ، محمد شكست خورد و بالاخره به شهادت رسيد و سر او را به نزد منصور بردند و جسدش در بقيع مدفون شد .
و اما ابراهيم در سال 145 در بصره خروج كرد و جمعى بى شمار با او بيعت كردند و چندى در آنجا بود تا اينكه به دعوت مردم كوفه بدانجا رهسپار شد ولى شانزده فرسخ نرسيده به كوفه در محل باخمرا با لشكر منصور تلاقى نموده و پس از جنگى شايان به شهادت رسيد و هنوز پدرش عبدالله در زندان هاشميات زنده بود منصور سر او را به نزد عبدالله فرستاد . (خلاصه اى از تتمة المنتهى)
از امام صادق (ع) نقل است كه فرمود : هيچيك از ما (ائمه معصومين) نبوده جز اينكه او را در ميان افراد خانواده و فاميلش دشمنى باشد . به حضرت عرض شد : مگر بنى حسن خود نمى دانند كه حق (امامت) از آن كيست ؟ فرمود : بلى مى دانند ولى حسد آنها را از اين اعتراف بازمى دارد . (بحار:46/180)
حسين بن ابى العلاء گويد : از امام صادق(ع) شنيدم مى فرمود : جفر ابيض و مصحف فاطمه و جفر احمر به نزد من مى باشد . من راجع به هر يك از آن حضرت سؤال نمودم و حضرت مرا پاسخ گفت تا از جفر احمر سؤالش نمودم فرمود : سلاح در
ميان آن مى باشد كه هر يك از ما كه مأمور جنگ و انتقام باشد آن را بگشايد و بدان عمل كند . عبدالله بن ابى يعفور عرض كرد : آيا فرزندان امام حسن (ع) بدين امر آگاهند؟ فرمود : آرى به خدا سوگند بدان سان كه شب و روز مشخص است ولى حسادت و دنياطلبى آنها را بدين كار وادار ساخته و اگر به دنبال حق مى بودند به سودشان مى بود . (بحار:26/37)

بنى حسنويه:

دودمانى از امراى شيعى كُرد كه از حدود 348 تا 406 ق بر بخشهايى از نواحى غربى ايران كه حدود آن از جنوب آذربايجان تا نزديكى اهواز امتداد مى يافت، فرمان مى راندند . پايه گذار اين دولت ، حسنويه پسر حسين برزكانى از سركردگان كردان برزكانى بود كه پس از مرگ دائيهاى خود ونداد (349 ق) و غانم (350 ق) و كشتن پسران ايشان ابوالغنايم عبدالوهاب بن ونداد و ابوسالم ديسم بن غانم ، املاك و دژهاى ايشان را به تصرف در آورد و در دژى به نام سرماج كه خود برآورده بود مستقر گرديد . حسنويه در ناحيه متصرفى خود قدرت فراوان يافت و رفته رفته در كار دولت آل بويه نيز دخالت مى كرد . وى در ستيز و آويز ركن الدوله با وشمگير زيارى و سپهسالاران سامانى خراسان از ركن الدوله حمايت مى كرد و او را به سپاه يارى مى داد . در 369 هـ ق كه حسنويه درگذشت عضدالدوله در كردستان دخالت كرد و شمارى از پسرانش را نيز بكشت ، اما از ميان آنها بدر بن حسنويه را جانشين پدر كرد و او نزديك به 35 سال با قدرت در كردستان حكومت راند . بدر بيش از پدر به دخالت در امور آل بويه پرداخت و شاهزادگان ديلمى را كه پس از مرگ عضدالدوله (372) به جان يكديگر افتاده بودند يارى داد و يك بار تا آنجا پيش رفت كه دست به محاصره بغداد زد (379 ق) . بدر در 405 ق به دست سپاهيان خود به قتل رسيد و پيكرش را در نجف كنار بارگاه حضرت على بن ابى طالب (ع) به خاك سپردند . هنگامى كه بدر درگذشت پسرش هلال كه در 400 ق بر پدر شوريده بود ، در زندان سلطان الدوله ديلمى به سر مى برد و نوه اش طاهر بن هلال نيز از بيم نياى خود در پيرامون شهر زور پنهان شد . طاهر پس از شنيدن خبر قتل بدر به گرفتن ملك او آمد ، اما در جنگى كه ميان او و شمس الدوله (م 412 هـ ق) پسر فخرالدوله در گرفت شكسته و اسير گرديد و شمس الدوله وى را در همدان به بند كشيد . سلطان الدوله (م 412 ق) پسر بهاء الدوله كه با شمس الدوله رقابت داشت چون شنيد كه وى بر متصرفات بدر
دست يافته ، هلال را از زندان بيرون آورد و او را با سپاهى به گرفتن ملك پدر فرستاد تا هم از گسترش قلمرو رقيب جلوگيرى كند هم اميرى دست نشانده را به حكومت كردستان بفرستد ، اما در جنگى كه ميان شمس الدوله و هلال در گرفت شاهزاده كُرد شكست خورده و كشته شد و با مرگ او دولت مستعجل بنى حسنويه برافتاد . (دائرة المعارف تشيع)

بنى سعد:

نام چند قبيله از عرب ، از جمله بنى سعد بن بكر بن هوازن ، اين قبيله در حوالى مكه هيجده ميلى اين شهر از سمت جده سكونت داشته ، و حليمه سعديه شير ده پيغمبر اسلام (ص) از اين قبيله بوده است ، و بنى سعد بن همام و بنى سعد بن هزيم و بنى سعد بن تغلبة ، در محرم سال سوم هجرى پيغمبر اكرم (ص) خبر يافت كه گروهى از بنى سعد بن تغلبة و بنى محارب متفق شده بر اين عزمند كه به مسلمانان شبيخون زنند ، حضرت با سپاهى چهارصد و پنجاه نفرى به قصد نبرد با آنان از مدينه حركت كرد ، و چون به سرزمين ذى القصّة رسيد همه آنها بگريختند و بر سر كوهها پناه بردند جز يك تن از بنى تغلبة كه خود به حضور رسول خدا (ص) آمد و به دست آن حضرت ايمان آورد و بدون جنگ و خونريزى به مدينه بازگشتند . (بحار:20/9)

بنى سليم:

از قبايل معروف جزيرة العرب .
در سال سوم هجرت غزوه بنى سليم در نجران پيش آمد و سبب آن بود كه گروهى از اين طايفه در نجران (يا بحران منطقه اى نزديك به ربذه) گرد آمده قصد توطئه عليه پيغمبر (ص) و مسلمانان داشتند . چون حضرت خبر يافت به اتفاق سيصد تن به سوى آنها شتافت و چون بدان محل رسيد آنها پراكنده شده بودند و بدون اينكه جنگى رخ دهد به مدينه بازگشتند . (بحار:20/9)

بنى شيبة:

قبيله اى از عرب و از نسل عبدالمطلب . تا قبل از فتح مكه كليددار كعبه بودند و در فتح مكه حضرت ختمى مرتب آنان را بدين سمت ابقاء نمود . به «شيبه» نيز رجوع شود .

بنى طى:

قبيله اى از عرب ، منسوب به طى ، نام او جلهم بن ادد بن زيد بن يشحب بن صالح بن ارفخشد بن سام بن نوح . به «طى» رجوع شود .

بنى عباس:

يا آل عباس نام بطنى از بنى هاشم از نژاد عباس بن عبدالمطلب عم پيغمبر اسلام (ص) مى باشد . آنان دورانى بر مسلمانان حكومت نمودند كه اين حكومت از سال 132 به دستيارى ابومسلم خراسانى (به اين واژه رجوع شود) آغاز و به سال 656 به دست هلاكوخان نبيره چنگيزخان مغول منقرض گشت .
نخستين آنها ابوالعباس سفّاح و آخرين آنها مستعصم بالله بود . شمار آنها 37 تن و مقرّ حكومتشان ابتدا انبار (شهرى بين حله و ديوانيه عراق كه اكنون به هاشميه مشهور است) و سپس بغداد و سامراء بوده . نامهاى آنها از اين قرار است :
سفّاح 132 ـ 136
منصور 136 ـ 158
مهدى 158 ـ 169
هادى 169 ـ 170
هارون الرشيد 170 ـ 193
امين 193 ـ 198
مأمون 198 ـ 218
معتصم 218 ـ 227
واثق 227 ـ 232
متوكّل 232 ـ 247
منتصر 247 ـ 248
مستعين 248 ـ 251
معتزّ 251 ـ 255
مهتدى 255 ـ 256
معتمد 256 ـ 279
معتضد 279 ـ 289
مكتفى 289 ـ 295
مقتدر 295 ـ 320
قاهر 320 ـ 322
راضى 322 ـ 329
متّقى 329 ـ 333
مستكفى 333 ـ 334
مطيع 334 ـ 363
طايع 363 ـ 381
قادر 381 ـ 422
قائم 422 ـ 467
مقتدى 467 ـ 487
مستظهر 487 ـ 512
مسترشد 512 ـ 529
راشد 529 ـ 530
مقتفى 530 ـ 555
مستنجد 555 ـ 566
مستضىء 566 ـ 575
ناصر 575 ـ 622
ظاهر 622 ـ 623
مستنصر 623 ـ 640
مستعصم 640 ـ 656

(لغت نامه دهخدا)

شرح حال هر يك به نام او در اين كتاب رجوع شود .
رواياتى از حضرات معصومين در باره بنى عباس آمده كه به برخى از آنها اشاره مى شود :
نقل است كه روزى نبى اكرم (ص) به عمويش عباس فرمود : واى بر ذريه من از ستم ذريه تو .
عباس گفت : پس اجازه ميدهى خود را اخته كنم ؟ فرمود : دگر كار گذشته و عبدالله پدر اولاد شده (بحار:18/119) . در حديث امام سجاد (ع) آمده كه آن حضرت اشاره به عبدالله بن عباس نمود و فرمود : در پشت اين مرد امانتى مى باشد كه براى آتش دوزخ آفريده شده ، مسلمانان را گروه گروه و فوج فوج از دين خدا به در برند و زمين را از خون تعدادى از جوجه هاى رسول (ص) كه پيش از اوان سر از تخم برون كرده باشند رنگين سازند . (بحار:24/219)
مفضل بن مزيد گويد : روزى به حضرت صادق (ع) عرض كردم : اينها (بنى عباس) در ميان خودشان اختلاف دارند ؟! حضرت فرمود : تو را به اين كارها چه كار ؟! اينها از همان سوئى كه آمده اند نيز از همان سوى نابود گردند . مرحوم مجلسى در معنى اين حديث گفته : مراد امام اين است كه همچنان كه ابومسلم از خراسان آمد و حكومت اينها را برپا ساخت هلاكو نيز از همان سوى (ايران) بيايد و آنها را سرنگون سازد (بحار:47/154) . نقل است كه اميرالمؤمنين(ع) ضمن خطبه اى كه در آغاز از بنى اميه و دولت آنها نامى مى برد سپس به پيشگوئى در باره بنى عباس و حكومت آنها پرداخت و فرمود : پس از آنها (يعنى بنى اميه) سرنوشت امت محمد (ص) به دست مردانى افتد كه اولين آنها (سفّاح) مهربانترين آنها و دوّمشان (منصور) خونريزترين آنها و پنجم آنها (هارون) قوچ كتيبه آنها باشد و هفتم آنها (مأمون) داناترين آنها و دهم آنها (متوكّل) از همه شان كافرتر باشد و نزديكترين كسانش (فرزند او و غلامانش) او را به قتل رساند ، و پانزدهمين آنها (معتمد) از همه آنها گرفتارتر و بدبخت تر باشد ، و شانزدهم آنها (معتضد) از همه آنها خويش نوازتر و حق پردازتر بود و گوئى هيجدهمين آنها (مقتدر بالله) را مى بينم كه در خون خويش دست و پا مى زند پس از آنكه ارتش او حكومت را از او گرفته باشند و در ميان فرزندان او مردانى بوند كه به راه ضلالت روند ، و بيست و دومين آنها (مكتفى بالله) پيرى فرتوت باشد كه حكومتى دراز مدت داشته باشد و رعيت وى را مساعدت كنند ، و بيست و ششمين آنها (راشد بالله يا معتصم) سلطنت از او بگريزد همچون فرار حيوان چموش و گوئى هم اكنون كشته او را كه بر پل زوراء افتاده باشد به چشم مى بينم . (بحار:41/322)

بنى فاطمه:

سادات ، ذرارى سرور كائنات صلوات الله عليه و آله . چه اولاد آن سرور منحصر به اولاد فاطمه زهرا سلام الله عليها مى باشد و از ساير بنات آن حضرت نسل شناخته شده اى وجود ندارد .

بنى فضّال:

عنوان چند تن از اصحاب حضرت رضا (ع) تا حضرت عسكرى عليهم السلام كه روايات بسيارى را از حضرات ائمه نقل كرده و در فقه و درايت شهرتى به سزا داشته اند ، فطحى مذهب بوده كه قائل به امامت عبدالله افطح پس از امام جعفر الصادق (ع) بوده اند ، بعضى از آنها در اواخر عمر به مسلك حق گرائيده و از حيث وثاقت در نقل حديث مورد تاييد بزرگان اماميّه مى باشند ، و به صحت پيوسته كه حسين بن روح (قدس سرّه) از امام عسكرى (ع) كتبا سؤال نموده در باره كتابهاى بنى فضّال كه خانه هاى ما از اين كتابها آكنده است و با توجه به مسلك انحرافى آنها نظر شما در اين باره چيست ؟ حضرت در پاسخ فرمودند : «خذوا بما رووا و ذروا ما رأوا» يعنى مرويات آنها را قبول كنيد و آراء و نظرياتشان را مردود شماريد . (بحار:2/252)
مشاهير اين خاندان عبارتند از :
1 ـ ابوالحسن علىّ بن حسن بن علىّ بن فضّال كوفى ، فقيه و از وجوه محدثين كوفه و از خواص اصحاب امام هادى (ع) و امام عسكرى (ع) ، نخست فطحى مذهب و بعداً به مذهب حق گرائيده است ، كتابهائى در احكام دارد كه در كتب مفصله از آنها ياد شده است ، وى به سال 290 درگذشته است.
2 ـ ابوعبدالله احمد بن حسن بن علىّ بن محمد بن فضّال ، از ياران امام هادى (ع) ، متوفى به سال 260 .
3 ـ ابوعبدالله محمد بن حسن بن علىّ بن فضّال كوفى ، از شيوخ مشايخ اماميّه قرن چهارم هجرى ، در رجال و حديث وحيد عصر خود بوده است .
4 ـ ابو محمد حسن بن على بن فضّال متوفى به سال 224 ، فقيه و محدث ، از اصحاب حضرت رضا (ع) ، در آغاز فطحى مذهب بوده و سپس به امام رضا (ع) رجوع كرد ، وى به زهد و كثرت عبادت مشهور بوده و بعضى از تاليفات وى عبارتند از : الزيارات . البشارات . الردّ على الغالية . المتعة . الناسخ و المنسوخ . الملاحم . الزهد . اصفياء اميرالمؤمنين (ع) . (اعيان الشيعة ، تنقيح المقال ، جامع الرواة ، رجال شيخ طوسى ، رجال علاّمه ...)

بنى قُرَيظة:

نام قومى از يهود نزديك مدينة الرسول . غزوه بنى قريظه به سال پنجم از هجرت در اواخر ذيقعده و اوائل ذيحجة به وقوع پيوست كه حضرت رسول (ص) به نفس نفيس در آن حضور داشت .
اين غزوه بلافاصله پس از غزوه احزاب رخ داد ، چنان كه از آيات ذيل كه متعاقب آيات مربوط به جنگ احزاب اند استفاده مى شود :
(و انزل الذين ظاهروهم من اهل الكتاب من صياصيهم و قذف فى قلوبهم الرعب فريقا تقتلون وتاسرون فريقا * و اورثكم ارضهم و ديارهم و اموالهم و ارضا لم تطئوها و كان الله على كلّ شىء قديراً) : و خداوند ، پشتيبانان مشركان را كه از اهل كتاب بودند از كاخها و سنگرهاشان فرود آورد و در دلشان از شما مسلمانان رعب و وحشت افكند كه گروهى از آنها را به قتل رسانيديد و جمعى را اسير گرفتيد . و خداوند سرزمين و خانه ها و اموالشان را نصيب شما گردانيد و زمينى را از آنها در اختيار شما نهاد كه بر آن گام ننهاده بوديد ، و خداوند بر همه چيز توانا است . (احزاب:26 ـ 27)
ماجرا از اين قرار بود كه : چون رسول خدا (ص) از جنگ خندق بپرداخت و سلاح از تن بيفكند جبرئيل نازل شد و گفت : شما سلاح به زمين نهاديد ولى فرشتگان هنوز در سلاح اند ، آماده نبرد باش و بر يهود بنى قريظه بتاز . (چه آنان برخلاف عهدى كه با پيامبر داشتند ـ كه دشمنان آن حضرت را يارى ندهند ـ با كفار قريش در جنگ احزاب همكارى نمودند) من (جبرئيل) بروم و كاخهاى آنها را به لرزه درآورم و به دلهاشان رعب و وحشت بيفكنم .
اين پيام پس از اداء فريضه ظهر به رسول خدا (ص) واصل گرديد ، حضرت عزم را بر حرب جزم نموده مسلمانان را فرمود همگى بسيج شوند و نماز عصر را در كوى بنى قريظه گزارند ، كه اندكى از شهر مدينه فاصله داشت .
عروه گويد : پيغمبر (ص) على (ع) را در رأس گروهى به پيشاپيش لشكر بدان صوب اعزام داشت و پرچم را به وى سپرد و او را فرمود : مركب را بران تا به كنار قلعه آنها توقف كن . على به دستور عمل كرد و خود وجود مقدس رسول الله نيز ساز سفر بست از پى ، حركت كرد ، آن حضرت از كنار مجلس گروهى از انصار از قبيله بنى غنم عبور نمود كه منتظر بودند رسول خدا برسد و به حضرتش بپيوندند ، حضرت از آنها پرسيد : هم اكنون سوارى از كنار شما گذشت ؟ گفتند: آرى دحيه كلبى بر استرى قزل گون سوار بود و از اينجا گذشت . فرمود : وى دحيه نبود كه جبرئيل بود و به كوى قريظه همى رفت كه آن جا را به لرزه درآورد و مرعوبشان سازد .
از آن سوى چون على (ع) به كنار قلعه آنها رسيد جهودان را شنيد كه به وجود مقدس ختمى مرتبت ناسزا مى گفتند ، از آن جا به سمت مدينه بازگشت كه رسول خدا را خبر دهد و از آمدنش به كنار قلعه بازدارد كه خاطر عاطر آن حضرت از شنيدن هرزه درائيهاى آنان مكدّر نگردد ، ولى چون ماجرا را به حضرتش انها داشت فرمود : آرى ، ولى اگر آنها چون مرا ببينند بدين سخنان لب نگشايند .
حضرت با خيل و حشم اصحاب به قرب حصار جهودان نزول اجلال فرمود ، به آنها خطاب نمود و فرمود : اى بازماندگان مسخ شدگان به بوزينگان و خوكان ! بنگريد كه چگونه خداوند مخذولتان ساخت و عقوبتش را به شما فرود آورد ؟! آنها گفتند : اى اباالقاسم ! ما هرگز شما را بدين گونه خطاب نديده بوديم !
مدت بيست و پنج روز آنها را محاصره كردند آن چنان كه سخت در مضيقه قرار گرفتند و رعب و وحشت ، آنها را به شدت عذاب مى داد ، و چون به يقين دريافتند كه پيغمبر (ص) دست از آنها برندارد تا آنان را از پاى درآورد ، و در خلال اين مدت هر روزه نبرد با پرتاب تير و سنگ صورت مى گرفت ، آنها به تنگ آمده ، كعب بن اسد كه از سران جهودان بود رو به آنها كرد و گفت : اى گروه جهودان ! ما اكنون در برابر نيروئى قرار گرفته كه از توانمان خارج است و سقوط و شكستمان حتمى مى باشد ، من شما را ميان سه امر مخير مى گذارم : يا با اين مرد بيعت كنيم و به دين او درآئيم كه به خدا سوگند بر همه شما روشن است كه وى فرستاده خدا مى باشد و صدق اين مدّعا در كتابهاى خود ديده ايد ، و با اين كار ، جان و مال و ناموستان مصون ماند . آنها گفتند : ما هرگز از حكم تورات جدا نگرديم و دينى را جز دين يهود نپذيريم .
گفت : امر دوم اين كه پيران و زنان و كودكانمان را از دم تيغ بگذرانيم و ما مردان جنگى مسلّح شده به جنگ آنها رويم ، كه اگر كشته شويم زنان و كودكانمان اسير دشمن نگردند ، و اگر پيروز شديم با ديگر زنان ازدواج كنيم و نسل خود را از آنها تجديد نمائيم . همه اين سخن را مردود شمرده گفتند : كشتن اين ضعيفان و ناتوانان كارى برخلاف شيمه انسانيت است و زندگى را پس از اينها خيرى نباشد .
گفت : وجه سوّم آن كه امشب شب شنبه است و مسلمانان مى دانند كه ما جهودان را امشب مراسم و عباداتى است ، لذا از آمادگى نبرد به در آيند و غافل شوند ، ما از اين فرصت استفاده نموده بر آنها بتازيم ، باشد كه بر آنان پيروز آئيم . پاسخ دادند : اين كار نيز به سزا نباشد كه مراسم عبادت مخصوص شنبه را به كنار نهاده مستوجب خشم خدا گرديم و مانند گذشته دچار مسخ شويم . آنها كه سخت به ستوه آمده بودند از قلعه خود به زير آمدند و به پيغمبر (ص) پيشنهاد نمودند كه آن حضرت همان معامله كه با بنى نضير كرده بود با آنان بكند : اموالشان را بستاند و خودشان را رها سازد كه به هر جا خواهند بروند . ولى پيغمبر(ص) نپذيرفت . گفتند : پس طبق داورى يك تن از مردم مدينه با ما رفتار كن . فرمود : پذيرفته است ، و شما خود هر كه را بخواهيد بدين امر برگزينيد . آنها سعد بن معاذ را ـ كه در گذشته با آنان سابقه دوستى داشت ـ به داورى پذيرفتند . حضرت قبول كرد و فرمود همه را خلع سلاح كرده اسلحه آنان را در ميان خيمه خود حضرت انباشتند و كتفهاشان را بستند و در خانه اسامه جاى دادند آنگاه سعد را كه مجروح بود احضار نمودند ، سعد بدين گونه حكم داد كه مردان جنگى آنها را به قتل رسانند و زنان و كودكان و ناتوانانشان را اسير كنند و اموالشان را به غنيمت گيرند و خانه ها و املاكشان از آنِ مهاجران باشد كه آنها را در اين شهر سر و سامانى نباشد .
رسول خدا چون اين حكم از سعد شنود در حال تكبير بگفت و فرمود : بى كموكاست بر طبق حكم خدا حكم راندى ، پس دستور داد جنگجويانشان كه ششصد تن و به قولى چهارصد و پنجاه تن بودند از دم تيغ گذراندند و هفتصد و پنجاه نفر از آنها را اسير گرفتند ، و زنان و كودكان اسير و نيز اموال را حسب داورى ميان مسلمانان توزيع نمودند . و پس از آن زخم سعد منفجر گرديد و پيغمبر فرمود وى را به خيمه مخصوص كه در مسجد جهت وى نصب شده بود برگردانيدند و در آنجا جان سپرد . (مجمع البيان ، ذيل آيات : 26 ـ 27 سوره احزاب)

بنى قنطور:

يا بنى قنطورا : قنطور زادگان، گويند : قنطورا نام كنيزى از حضرت ابراهيم خليل (ع) بوده كه نژاد ترك و چين از آن كنيز مى باشند . اين واژه در اخبار ملاحم (اخبار مشتمل بر پيشگوئى از حوادث خونين و وحشت زا در آخرالزمان) آمده است ، در آنجا ذكر شده كه بنى قنطورا به عراق ، و به روايتى در بصره فرود آيند و مردم عراق را از كشورشان بيرون رانند و برخى از اهالى به آنها بپيوندند و برخى با آنان نبرد كنند و سرانجام بر آنها پيروز گردند، كشته هاى آنان كه با بنى قنطور بجنگند شهيد باشند . (بحار:18/113)

بنى قينقاع:

قبيله اى از يهود كه در حوالى مدينة الرسول زندگى مى كرده اند .
به «قينقاع» رجوع شود .

بنى لِحيان:

قبيله اى از عرب ، شاخه اى از هذيل ، منسوب به لحيان بن هذيل بن مدركة بن الياس بن مضر .
به «لحيان» رجوع شود .

بنى ماثان:

فرزندان ماثان ، تيره اى از بنى اسرائيل كه از نسل ماثان پدر عمران پدر مريم : مادر حضرت عيسى (ع) بودند ، اين قبيله در عصر خود رؤساى بنى اسرائيل و شاهزادگان اين تبار بودند ... (بحار:14/173)

بنى مُدلِج:

قبيله اى از عرب ، منسوب به مدلج بن مُرّة بن عبدمناة بن كنانة . از امام صادق (ع) روايت شده كه آيه : (او جاءوكم حصرت صدورهم ان يقاتلوكم او يقاتلوا قومهم) شما تنها مجازيد با كسانى ترك نبرد كنيد كه ... يا با شما عهد و پيمان ببندند كه از جنگ با شما و نيز با خويشانشان خوددارى كنند ... (نساء:90) ، در باره قبيله بنى مدلج نازل گرديد ، چه اينان به نزد رسول خدا (ص) آمده گفتند : سخت بر ما ناگوار است و ما را رنج مى دهد كه تو را به پيغمبرى بپذيريم ، پس نه با تو باشيم و نه عليه تو به امرى اقدام كنيم . پس حضرت بر اين قرار با آنها صلح نمود كه تا از نبرد با ديگر قبايل عرب نپرداخته متعرض آنها نگردد ، و پس از آن آنها را به اسلام دعوت كند ، اگر اجابت نمودند و گرنه با آنان به جنگ برخيزد . (بحار:19/172)

بنى مروان:

به «مروانيان» رجوع شود.

بَنِين:

جِ ابن در حال جرّى و نصبى . پسران . خلاف بنات . (زيّن للناس حبّ الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذهب و الفضة و الخيل المسوّمة و الانعام و الحرث ...) ; (به لحاظ حكمتها و مصلحتهائى) جلوه گر و مزيّن شد دوستى كامرانى از زنان و پسران و هميانهاى زر و سيم و اسبان نيكوى نشان دار و چهارپايان و مزارع ... (آل عمران:14)
(والله جعل لكم من انفسكم ازواجا و جعل لكم من ازواجكم بنين و حفدةً و رزقكم من الطيبات ...) ; خداوند از جنس خودتان جفتهائى قرار داد و از آن همسران ، پسران و نوادگانى مقرر داشت ... (نحل:72)

بنى نضير:

گروهى از يهود كه در حوالى شهر مدينه سكونت داشتند .
در سال چهارم از هجرت غزوه بنى نضير اتفاق افتاد و داستان از اين قرار بود كه :
هنگام ورود پيغمبر (ص) به مدينه ، اينان مانند ديگر قبايل اهل كتاب كه در آن ديار ساكن بودند با آن حضرت پيمان بستند كه اخلال نظم نكنند و دشمن را عليه مسلمانان نشورانند و در پناه حكومت اسلام ادامه حيات دهند . سه سال و اندى اين پيمان عملى بود و آنان كينه مسلمانان به دل مى پروراندند ولى فرصتى نمى يافتند تا اينكه اتفاقاً يكى از اصحاب رسول به نام عمرو بن اميه دو تن از بنى عامر را كه در پناه اسلام مى زيستند به قتل رساند و پيغمبر(ص) براى آنكه خونبهاى آن دو نفر را از بنى نضير به وام بستاند با وعده قبلى به كوى آنها رفت و آنها به ورود آن حضرت اظهار بشاشت نمودند و گفتند : ما آماده ايم هر چه بفرمائى تقديم حضور كنيم لكن استدعا آنكه امروز را مهمان ما باشى . حضرت به درون حصار قلعه رفتن را صلاح ندانست ولى فرود آمد و تكيه بر حصار داده بنشست . جهودان نزد خود گفتند : محمد هرگز به اين آسانى به دست ما نيايد يك تن بر بام شود و سنگى بر او بغلتاند و ما از رنج او برهيم . در حال جبرئيل فرود آمد و انديشه آنها را فاش ساخت . رسول خدا از جاى خود حركت كرده راه مدينه پيش گرفت و چون به مدينه رسيد محمد بن مسلمه را فرمود : به نزد بنى نضير رو و ايشان را بگو : با من غدر كرديد و عهد مرا شكستيد لا جرم از اين ديار بيرون رويد اگر پس از ده روز يك تن از شما بماند خونش هدر باشد . جهودان مهياى كوچ شدند ولى عبدالله بن ابىّ منافق آنها را پيغام داد كه شما هم پيمان منيد و اكنون من با دو هزار مرد جنگى به مدد شما آيم ، حصارها استوار سازيد و از جاى خود حركت مكنيد و اگر بيرون شديد من نيز با شما باشم . يهودان به استحكام حصارهاى خويش پرداختند و رسول را پيغام دادند كه هر چه خواهى ميكن كه ما از اينجا بيرون نشويم . حضرت چون شنيد تكبير گفت و اصحاب نيز تكبير گفتند و رايت جنگ به على (ع) سپرد و او را به پيش فرستاد و خود از دنبال شتافت و نماز عصر را در كوى بنى نضير ادا نمود و آنها را محاصره نمود ، عبدالله بن ابى چون چنين ديد دست از يارى آنها برداشت ، جهودان پانزده روز در تنگناى حصار خويشتن دارى همى كردند ، حضرت فرمود : درختان
خرماى ايشان را از بيخ بزنيد جز يك نوع خرما به نام عجوه ، و گويند حكمت اين دستور آن بود كه جهودان از ماندن در آن سرزمين يكباره دل بركنند ، چون كار بر آنها تنگ آمد ناچار دل بر جلاى وطن نهادند و پيغام دادند كه ما را اجازت ده اموال و اثقال خويش را با خود حمل كنيم و از اينجا بيرون شويم . حضرت فرمود : زياده از آنچه شترانتان حمل كنند اجازه نداريد با خود بريد . آنها رضا ندادند و پس ازچند روزى راضى شدند ولى پيغمبر (ص) اجازه حمل هيچگونه بارى به آنها نداد و فرمود : جز رخت پوشاك خود چيزى را نتوانيد با خود بريد . آنان دريافتند كه اگر بيش از اين بمانند جان سالم به در نبرند لذا خانه هاى خويش خراب كردند و پيغمبر (ص) فرمود : هر سه نفر بيش از يك شتر با خود نبرند و آنها دف زنان و سرودگويان از بازار مدينه عبور كرده بدين گونه كوچ نمودند ، گروهى به شام و جمعى به اذرعات و برخى به خيبر رفتند و اموال ايشان به دست پيغمبر افتاد و آن حضرت به انصار كه تا آن زمان ميزبان مهاجرين بودند پيشنهاد نمود اگر موافقيد اين اموال از آن مهاجران باشد و آنها از منازل شما بيرون روند و گرنه بين شما و آنها قسمت كنم . سعد بن معاذ و سعد بن عباده عرض كردند : شما اين اموال را ميان مهاجران مستمند توزيع كن و آنها همچنان نزد ما بمانند . همه انصار متابعت ايشان نمودند و حضرت در حق انصار دعا كرد كه «اللهم ارحم الانصار و ابناء الانصار و ابناء ابناء الانصار» پس حضرت آن اموال را ميان مهاجران قسمت نمود و از انصار جز سهل بن حنيف و ابودجانه كس را بهره نداد كه اين دو بسى تهيدست بودند ، و عقار و مزارع را به على (ع) بخشيد و آن حضرت بر اولاد فاطمه (ع) وقف نمود . (بحار و منتهى الآمال)

بُنيَة:

ساختمان . نهاد و آفرينش چيزى . ساختمان بزرگ كه داراى چند طبقه باشد . بِنيَة نيز بدين معنى باشد . ج : بُنى و بِنى .
ابوعبدالله الصادق (ع) ـ مخاطبا بعض اصحابه وهو فى الحجر ; حجر اسماعيل مشيراً الى الكعبة ـ : «و ربّ هذه البنية و ربّ هذه الكعبة ـ ثلاث مرّات ـ لو كنت بين موسى و الخضر لاخبرتهما انّى اعلم منهما ولا نبأتهما بما ليس فى ايديهما» . (بحار:26/196)

بِنيَة:

ساختمان . نهاد . بنيه كلمه : مادّه آن كه از آن گرفته مى شود ، مانند مضارع كه بنيه امر است .

بنى هاشم:

نسل و نبيره هاشم بن عبدمناف جدّ رسول الله كه اينان سدنه كعبه و در ميان عرب به نجابت و شرافت مشهور و مورد احترام ديگر قبايل بوده و اسلام به لحاظ آن شرافت و نيز جهت احترام مقام نبوت ويژگيهاى خاصى در باره اين خاندان مرعى داشته : از جمله اينكه زكاة را كه اوساخ الناس است بر آنها حرام ، و خمس ، سهم ذوالقربى را به آنها اختصاص داده . (نگارنده)
از حضرت رسول (ص) روايت شده كه فرمود : دشمنى با على (ع) كفر و دشمنى با بنى هاشم نفاق است . و نيز از آن حضرت رسيده كه عيادت بنى هاشم واجب و به ديدن آنها رفتن سنت است . از امام باقر (ع) نقل است كه رسول اكرم (ص) در باره بنى هاشم احترام خاصى قائل بود ، از جمله اينكه هرگاه يكى از آنها مى مرد و حضرت بر جنازه اش نماز مى خواند و آب به قبرش مى پاشيد دست مبارك بر قبر مى نهاد آنچنان كه اثر دست در گلهاى قبر مى ماند كه چون شخص غريبى از آنجا مى گذشت و قبر را مى ديد مى گفت : كداميك از خاندان پيغمبر مرده است ؟ (بحار:96/234 و 16/261)

بُو:

بوى ، ريح ، رايحة . پيغمبر اكرم(ص): فرشتگان از بوى دانشمندى كه دانش خويش را رها كرده باشد رنج مى برند (بحار:2/34) . عبدالله بن موسى بن جعفر(ع) گويد : از پدرم پرسيدم : آيا دو فرشته اى كه بر هر كسى گماشته شده اند خبردار مى شوند كه آن كس قصد گناه كرد و يا نيت كار نيك نمود ؟ حضرت فرمود : آيا بوى خلا و بوى عطر يكسان است ؟ گفتم : خير . فرمود : چون بنده نيت كار خيرى كند (در عالم معنى) بوى خوشى از او ساطع گردد ، فرشته سمت راست به فرشته اى كه در سمت چپ است گويد : برخيز كه وى در صدد انجام كارى نيك است ... و چون به گناهى تصميم گيرد بوى گندى از او استشمام گردد ، فرشته سمت چپ گويد : برخيز كه اين شخص ، كار بدى را نيت كرده است ... (بحار:5/325)
رسول خدا (ص) : جبرئيل مرا خبر داد كه بوى بهشت از مسافت هزار سال راه به مشام مى رسد ولى به مشام كسى كه از امر پدر و مادر سرپيچى مى كند و كسى كه از خويشان خود بريده است و پير زناكار و كسى كه متكبرانه و خرامان خرامان راه مى رود و فتنه انگيز و منت گذار و كسى كه از دنيا سير نمى شود نخواهد رسيد (بحار:8/193) . امام صادق (ع) : هنگامى كه پيغمبر (ص) به معراج رفت بوئى را چون
مشك اذفر استشمام نمود ، از جبرئيل پرسيد اين چه بوئى است ؟ وى گفت : اين بو از خانه اى برمى خيزد كه جمعى در آن خانه تحت شكنجه (در راه خدا) جان دادند (بحار:13/296) . در حديث آمده كه روزى حضرت عيسى (ع) با جمعى از حواريين از كنار لاشه مرده سگى گذشتند ، حواريون گفتند : چه بوى بدى دارد ؟! عيسى (ع) فرمود : اما چه دندانهاى سفيد دارد !! (بحار:14/327)
رسول خدا (ص) : هر آنكس بر دشمنى با خاندان محمد (ص) بميرد بوى بهشت به مشامش نرسد . (بحار:7/222 ، از كشاف زمخشرى)

بَواء:

برابر . معادل . يقال : دم فلان بواء بدم فلان . اى معادل له . الناس فى الامر بواء . اى اكفاء ، نظراء . و فى الحديث «الجراحات بواء» يعنى انّها متساوية فى القصاص . (اقرب الموارد)
ومنه حديث على (ع) : «و العقاب بواء» . (نهاية ابن الاثير)

بَوائِق:

جِ بائقة . بلاها و سختيها . بديها . امام صادق (ع) : «تجنّبوا البوائق يُمَدَّ لكم فى الاعمار» : از بديها اجتناب ورزيد كه عمرهاتان دراز شود . (بحار:68/19)

بَوّاب:

دربان و نگهبان . اين بيت شعر از اميرالمؤمنين (ع) در باره قبيله همدان نقل شده است :
اذا كنتُ بوّاباً على باب جنةلقلت لهمدان ادخلوا بسلام

(بحار:32/498)

بَوار:

هلاك شدن ، خرابى ، كاسد شدن بازار يا متاع . (الم تر الى الذين بدّلوا نعمة الله كفرا و احلّوا قومهم دار البوار) هيچ نديدى حال مردمى را كه نعمت خدا را به كفر مبدل ساخته و (خود و) قوم خود را به ديار هلاك رهسپار كردند . (ابراهيم:27) اميرالمؤمنين (ع) «المعروف عصمة البوار ، و الرفق نُعشة من العثار» نيكوكارى موجب محفوظ ماندن آدمى است از هلاكت ، و مدارا نمودن با مردم سبب برپا گشتن از سقوط در لغزشها است . (بحار:77/423)

بَوارِح:

جِ بارح ، بادهاى گرم تابستان .

بَواسير:

نوعى بيمارى كه در مقعد يا بينى پديد آيد . روايات در باره اين بيمارى و درمان آن بسيار كه خلاصه مضمون برخى از آنها ذيلا ملاحظه مى كنيد .
شستشوى مقعد با آب خار اشتر و با آب سرد پس از قضاى حاجت . استعمال روغن زيتون . خوردن انجير و گوشت هوبره و برنج و تره و خارك (خرماى كال) و نوشتن سوره يس با عسل و سپس نوشيدن آن ، بيمارى بواسير را سودمند است . زياد نشستن در بيت الخلا مولد بواسير است . فزونى بيمارى بواسير از نشانه هاى قيامت است . (بحار:62 و 66 و 52 و 80 و 95 و كنزالعمال)

بواط:

به ضم يا فتح باء . كوهى است از جبال جهينه در ناحيه رضوى بين مكه و مدينه . در ماه ربيع الاول سال هجرت ، پيغمبر اكرم (ص) با دويست نفر به قصد كاروان قريش از مدينه رهسپار آنجا گشت و با دشمن دچار نشده مراجعت نمودند . (بحار:19/187 و منتهى الآمال)

بَواطِن:

جِ باطن . درونها . رسول خدا(ص) : «ان للحسين (ع) فى بواطن المؤمنين معرفة مكتومة» . (بحار:43/272)
در دعاء مأثور آمده : «سبحان من السرائر عنده علانية و البواطن عنده ظواهر». (بحار:94/206)

بَواكى:

جِ باكية ، گريندگان . عن الصادق(ع) : «لمّا انصرف رسول الله (ص) من وقعة احد الى المدينة سمع من كل دار قتل من اهلها قتيل نوحا و بكاء و لم يسمع من دار حمزة عمه ، فقال (ص) : لكن حمزة لا بواكى له . فآلى اهل المدينة ان لا ينوحوا على ميت و لا يبكوه حتى يبدئوا بحمزة فينوحوا عليه و يبكوه ، فهم الى اليوم على ذلك» . (بحار:82/104)

بُوئيدن:

شمّ . شميم . به «بوييدن» رجوع شود .

بُوتَه:

رستنى و درخت پرشاخ و برگى كه بسيار بلند نشود و به زمين نزديك باشد . به عربى «نجم» گويند . مقابل شجر و عِشب .

بَوح:

ظاهر شدن . باح بسرّه : راز خود را آشكار ساخت . در حديث على (ع) با كميل آمده : «يا كميل انّ اللسان يبوح من القلب ، و القلب يقوم بالغذاء ، فانظر فيما تغذى قلبك ...» : اى كميل ! زبان ، رازهاى دل را فاش مى سازد ، و دل به غذا قوام مى يابد ، پس بنگر دلت را به كدام غذا زنده مى دارى ... (بحار:77/275)

بوذاسف:

به نقل ابوريحان از جمله كسانى است كه نخست دعوى نبوت كرد و در عصر پادشاهى طهمورث ظهور كرد ، كتابى بياورد به زبان فارسى و مردم را به كيش صائبى بخواند ، مردمى بسيار از او پيروى كردند ، شاهان پيشدادى و بعضى از كيانيان از او پيروى كردند و به كواكب و آفتاب و ماهتاب احترام مى كردند . (آثار الباقيه)

بُور:

تباه ، هلاك . تثنية و جمع و مذكر و مؤنث در آن يكسان است . و كانوا قوما بورا، اى هالكين .

بُوران:

نام دختر حسن بن سهل كه زوجه مأمون عباسى بوده و بورانى كه طعامى است معروف منسوب بدو است . امّا شيخ الرئيس در شفا گفته : بورانى منسوب است به بوران دخت ، بنت خسرو پرويز .

بُورانى:

نام خورشى كه از اسفناج و كدو و بادنجان با ماست و كشك سازند . (فرهنگ معين)
طعامى است در هندوستان كه بادنجان در روغن گاو بريان كرده در دوغ اندازند (آنندراج) . عن الصادق (ع) : «عليكم بالباذنجان البورانى ، فانه شفاء يؤمن من البرص ، و كذا المقلىّ بالزيت» . (بحار:66/223)

بورياء:

حصيرى است كه از نى بافته شده باشد ، محمد بن مسلم از امام باقر (ع) روايت كند كه فرمود : نماز (سجده) بر بوريا و ... اشكالى ندارد . (وسائل:3/593)

بوزرجمهر:

نام وزير انوشيروان . به «بزرگمهر» رجوع شود .

بوزينه:

ميمون ، قِرد . در حديث امام صادق (ع) آمده كه از اميرالمؤمنين (ع) راجع به گوشت فيل و خرس و بوزينه سؤال شد ، فرمود : اين نوع گوشت از آن «بهيمة الانعام» كه خوردنش شرعاً جايز است ، نمى باشد . (بحار:65/180)

بُوس:

مخفّف بوسه ، به عربى قُبلة ، و اصل آن بوسيدن است . به «بوسه» و «بوسيدن» رجوع شود .

بُؤس:

سختى و بلا ، درويشى و شدت احتياج . ج : اَبؤُس . اميرالمؤمنين (ع) : «الاعامل لنفسه قبل يوم بؤسه» ؟! (نهج : خطبه 28) . حسين بن على (ع) لاصحابه يوم عاشوراء : «صبرا بنى الكرام ، فما الموت الا قنطرة تعبر بكم عن البؤسو الضرّاء الى الجنان الواسعة و النعيم الدائمة» (بحار:44/297) . و فى الدعاء المأثور : «اللهم انى اعوذ بك من البؤس و الفقر و من غلبة الدين و السقم» (بحار:86/132) . حضرت رضا (ع) : «المسألة مفتاح البؤس» . (بحار:96/157)

بوستان:

جائى كه گلهاى خوشبو در آن بسيار باشد ، مركب است از بو و ستان ، يعنى جايگاه بوى .

بُوسه:

معروف است ، عملى كه حاصل مى گردد از انطباق لبها به روى صورت يا دست كسى از روى محبت و يا احترام ، و يا انطباق لبها به روى يك چيز مقدّس و محترمى مانند قرآن و جز آن . به عربى قُبلَة گويند . در حديث است : بوسه بر دهان روا نبود جز براى همسر و فرزند كوچك . (بحار:10/246)
به «بوسيدن» نيز رجوع شود .

بُؤسى:

سختى ، خلاف نُعمى ، گرفتاريهاى سخت .
در نامه اميرالمؤمنين(ع) به مالك اشتر آمده : «الله الله فى الطبقة السفلى من الذين لا حيلة لهم من المساكين و المحتاجين و اهل البؤسى و الزمنى ، فان فى هذه الطبقة قانعا و معترا» . (بحار:33/607)

بوسيدن:

بوسه دادن ، به عربى تقبيل . از امام صادق (ع) روايت شده كه سر و دست كسى را نتوان بوسيد جز پيغمبر يا كسى كه به حساب پيغمبر به وى بنگرند (كه به سادات و علماى دين تفسير شده) .
يونس بن ظبيان از امام صادق (ع) روايت كند كه فرمود : شما شيعه را نورى به پيشانى است كه در دنيا بدان شناخته شويد و چون يكى از شما هنگام ملاقات برادر دينى خود پيشانى او را ببوسد جاى نور او را بوسيده .
از امام كاظم (ع) نقل است كه بوسيدن خويش و قوم اشكالى ندارد و بوسيدن برادر (دينى) بر گونه او و بوسيدن پيشواى دينى بين دو چشمش روا باشد . امام صادق (ع) فرمود : بوسه زدن بر لب و دهان روا نيست جز همسر و فرزند خردسال .
پيغمبر (ص) فرمود : چون كسى بخواهد يكى از زنان محرم خويش را از قبيل خواهر يا عمه يا خاله كه به حد حيض نرسيده باشند ببوسد بين دو چشم يا سرش را ببوسد و از بوسيدن گونه و دهان او خوددارى كند . و نيز فرمود : هر كه پسر بچه اى را از روى شهوت ببوسد خداوند در قيامت دهنه اى آتشين به دهانش زند .
از اميرالمؤمنين (ع) روايت است كه فرمود : چون برادر دينيت از حج بازگشت بين دو ديده و دهانش كه حجرالاسود را بوسيده و چشمش كه به كعبه نگريسته و موضع سجده و صورتش را ببوس .
از آن حضرت نقل است كه فرمود : هنگامى كه چيزى به سائل مى دهيد دست خويش را به دهان برگردانيد و آن را ببوسيد كه صدقه پيش از اينكه به دست سائل رسد به دست خدا مى رسد چنانكه فرمود : (هو يقبل التوبة عن عباده و ياخذ الصدقات) . (توبه:104)
نبى اكرم (ص) فرمود : فرزندانتان را بسيار ببوسيد كه شما را به عوض هر بوسه در بهشت درجه اى خواهد بود كه ميان آن درجات پانصد سال راه باشد . اميرالمؤمنين(ع) فرمود : بوسيدن فرزند رحمت است . (بحار:76/40 و 79/72 و 104/92 و 10/89)
ابوذر گويد : روزى سلمان و مقداد را ديدم كه به خدمت پيغمبر (ص) مى آيند ، در اين حال سلمان خود را به پاى حضرت انداخت كه ببوسد ، حضرت او را از اين كار بازداشت و فرمود : اى سلمان كارى كه عجمان با سلاطين خود مى كنند با من مكن زيرا من بنده اى از بندگان خدايم ، چون بنده ها غذا مى خورم و همانند آنها مى نشينم. (بحار:27/139)

بَول:

شاش ، كميز ، ج : ابوال . بول حيوان حرام گوشت كه داراى خون جهنده باشد ، يكى از نجاسات است . رسول الله(ص) : «استنزهوا من البول فانّ عامة عذاب القبر منه» (بحار:6/275) . ابوعبدالله الصادق (ع) : «لا ينقض الوضوء الا البول و الريح و النوم و الغائط و الجنابة» . (بحار:10/222) . الصادق (ع) : «كان رسول الله (ص) اشد الناس توقيا عن البول» . (بحار:80/168)

بَول(مصدر):

شاش كردن . نهى النبى(ص) عن البول فى الماء الراكد (بحار:66/245) . اميرالمؤمنين (ع) : «البول فى الحمام يورث الفقر» (بحار:76/74) . «كره البول على شط نهر جار» (بحار:80/168) . رسول الله (ص) : «البول قائما من غير علة من الجفاء» . (بحار:80/174)
اهل البيت : نهوا عن الكلام فى حال الحدث و البول . نهى رسول الله (ص) من استقبال القبلة و استدبارها فى حال الحدث و البول . (بحار:80/192)

بُوم:

جغد . عن ابى عبدالله (ع) : «ان من وراء اليمن واديا يقال له وادى برهوت ، و لا يجاور ذلك الوادى الاّ الحيات السود و البوم من الطير ...» . (بحار:17/373)

بَون:

دورى ، جدائى ، مسافت ما بين دو چيز .

بوى بد:

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : خود را از بوى بد كه مايه اذيت و آزار باشد به آب بشوئيد ، به نظافت بدن خود وارسى نمائيد زيرا خداوند از كثافت و بوى بدى كه همنشينان بينى خود را از آن بگيرند خوش ندارد . (بحار:10/89)
به «نظافت» نيز رجوع شود .

بوى بهشت:

پيغمبر (ص) فرمود : جبرئيل مرا خبر داد كه بوى بهشت از مسافت هزار سال راه استشمام مى شود ولى به مشام كسى كه عاق پدر و مادر باشد و كسى كه از خويشان خود بريده و پير زناكار و كسى كه به لباس خود بر ديگران مى نازد و آشوبگر و منت گذار و كسى كه از مال دنيا سير نشود نخواهد رسيد . (بحار:8/193)

بوى خوش:

رائحه طيبه ، عطر .
به «عطر» رجوع شود .

بوى گناه:

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : به عطر استغفار خود را خوشبو كنيد كه بوى بد گناه رسواتان نسازد . (بحار:6/22)

بوى گنددهان:

از اميرالمؤمنين (ع) رسيده كه پرخورى موجب گند دهان مى شود . (غرر)
به «دهان» نيز رجوع شود .

بويهيان:

خاندانى شيعى مذهب ، ايرانى تبار از فرزندان بويه ديلمى (ديلم منطقه كوهستانى گيلان است) كه از سال 320 تا سال 448 در ايران جنوبى و عراق فرمانروائى به استقلال داشته اند . مؤسّس سلطنت بويهيان يا ديالمه على عمادالدوله و حسن ركن الدوله و احمد معزالدوله بوده .
اين سه برادر در آغاز به خدمت مرداويج بن زيار درآمدند ، على عمادالدوله به حسن كفايت و شايستگى توانست حكومت كرج را به دست آرد و مردم آنجا به وى محبت و علاقه نشان دادند آنچنان كه مورد شك و هراس مرداويج شد و بين مرداويج و على درگيرى آغاز گشت تا اينكه مرداويج به سال 323 كشته شد و حكومت آن ديار على را مسلم گشت . حسن اصفهان و رى و همدان و شيراز را و احمد كرمان را متصرف شد و حسن با سپاه خويش به سال 334 وارد بغداد شد و مستكفى بالله خليفه عباسى با وى بيعت نمود و سكه به نام اين سه برادر ضرب شد .
آن برادران ولايات بدست آمده را ميان خود تقسيم كردند و چهارده تن از اولاد و اعقاب هر كدام در بخشى از مملكت اسلاف خود حكومت مستقل داشته و به مناسبت قلمرو حكمرانى خود به ديالمه فارس و ديالمه عراق و اهواز و كرمان و ديالمه رى و همدان و اصفهان و ديالمه كردستان موسوم شدند .
اين سلسله خدمات بزرگى به علم و فرهنگ اسلامى و شيعه كردند . بعضى از سلاطين اين خاندان خود از دانشمندان و شعرا بوده و از سلسله ادبا و شعرا و فضلا تجليل مى كرده اند و وزراى خود را از دانشمندان عصر برمى گزيده اند مانند : صاحب بن عباد و ابن العميد .
اين خاندان آثار ارزنده اى از خود در ايران و عراق به يادگار گذاشتند از جمله آستانه علوى در نجف و آستانه حضرت امام حسين و حضرت ابى الفضل العباس در كربلا و بيمارستانها و مدارس زياد مانند بيمارستان عضدى در بغداد و كتابخانه شاپور بن اردشير كه به حمايت آنان در محله شيعه نشين بغداد (كرخ) مى توان نام برد . بويهيان در احياء مراسم و شعائر شيعه
مانند جشن عيد غدير با تشريفات ويژه در بغداد و تعطيل بغداد در دهه اول محرم و ترتيب دستجات منظم عزادارى اهتمام وافر داشتند .
اين سلسله به دست آل كاكويه و غزنويان و سلاجقه منقرض گشتند . (دهخدا و اعيان الشيعه و وفيات الاعيان)

بِه:

نيكوتر ، به عربى خير . (و للدار الآخرة خير للذين يتقون ...) همانا خانه بازپسين ، پرهيزكاران را به بود (از لذات زودگذر اين جهان) آيا نمى انديشيد . (انعام:32)
اميرالمؤمنين (ع) : هيچ جلودارى به از توفيق و هيچ همدمى به از خُلق نيكو و هيچ ميراثى به از ادب نباشد . (بحار:1/94) پيغمبر اكرم (ص) : اگر خداوند يك تن را به وسيله تو هدايت نمايد تو را به از آن كه شتران سرخ موى (كنايه از پربهاترين مال) عايد تو گردد . ـ و در حديث ديگر ـ تو را به از دنيا و آنچه در آن است . (بحار:1/184) خواب با دانش به از نماز با جهالت و نادانى (بحار:1/185) . امام صادق (ع) : يك حديث كه در باره احكام شريعت بود و آن را از گوينده راستگوئى بشنوى به از دنيا و آنچه در آنست از زر و سيم . (بحار:1/214)

به:

ميوه اى معروف كه به عربى آن را سفرجل گويند . از اميرالمؤمنين (ع) نقل است كه فرمود : روزى بر حضرت رسول(ص) وارد شدم بهى به دست مباركش ديدم كه از آن تناول مى نمود ، قسمتى از آن را به من داد و فرمود : بخور كه اين هديه اى است از خداوند جبار كه به من و تو هديه فرموده . من بخوردم و همه لذتها را در آن يافتم سپس فرمود : اى على هر كه سه روز ناشتا به بخورد ذهنش پاك و اندرونش به علم و حلم آكنده گردد و از مكر ابليس و سپاهش محفوظ ماند .
از حضرت رسول (ص) رسيده كه به را سه خاصيت است : دل را آرامش مى دهد و بخيل را سخاوتمند و ترسو را دلير مى سازد .
در حديث امام صادق (ع) آمده كه به اندوه را از اندوهگين بزدايد چنانكه دست عرق را از پيشانى مى زدايد .
از اميرالمؤمنين (ع) آمده كه خوردن به موجب تقويت بنيه و از ميان رفتن ضعف و سستى مى باشد . نيز از آن حضرت حديث شده كه خوردن به قلب ضعيف را قوت مى دهد و معده را پاك و دل را پاكيزه و ترسو را شجاع و كودك در رحم را زيبا مى سازد . (بحار:39/125 و 66/166 ـ 175 و 10/89)

بَها:

قيمت هر چيز . به عربى قيمة ، ثمن . اميرالمؤمنين (ع) : بهاى هر كسى و اندازه و مقدار او ، معرفت و شناخت او است ، چه خداوند تبارك و تعالى مردمان را به اندازه عقل و خردى كه در دار دنيا به آنان عطا كرده حساب مى كند (بحار:1/106) . رسول خدا(ص) : بيش بهاترين مردم بيش دانش ترين آنها ، و كم بهاترين مردم كم دانش ترين آنها است (بحار:1/163) . اميرالمؤمنين (ع) : بهاى بهشت عمل نيكو است . (غررالحكم)

بَهاء:

زيبائى : عن ابى عبدالله (ع) : «ان عبدالمطلب اول من قال بالبداء ، يبعث يوم القيامة امة واحدة ، عليه بهاء الملوك و سيماء الانبياء» (بحار:15/157) . و عنه (ع) : «اكثروا من الباذنجان عند جذاذ النخل ، فانه شفاء من كل داء ، يزيد فى بهاء الوجه و يبين العروق ...» (بحار:66/224) . فقه الرضا(ع): «صلاة الليل تزيد فى الرزق و بهاء الوجه و تحسن الخلق» (بحار:87/162) . آبرو : امام عسكرى (ع) : «الالحاح فى المطالب يسلب البهاء» . (بحار:78/378)
در برخى لغت نامه ها از جمله نصاب الصبيان ، بهاء به نور معنى شده .

بهاءالدين:

محمد بن حسين بن عبدالصمد حارثى عاملى (منسوب به جبل عامل) معروف به شيخ بهائى ، از علماى جامع معقول و منقول شيعه و از خدمتگزاران بنام اسلام و تشيع و شيخ الاسلام عصر خويش در دولت صفوية، تولد وى به سال 953 هـ ق در بعلبك لبنان ، و وفاتش به سال 1031 در اصفهان بوده ، وى در كودكى به سال 966 به اتفاق پدرش عزالدين حسين به ايران هجرت نمود و به تحصيل علوم مختلف پرداخت و در اثر هوش سرشار و ذكاوت فوق العاده اى كه داشت به مقامات عاليه نائل گشت ، آثار علمى و تأليفات ارزشمندى را به جاى گذاشت كه مجموع مؤلفات وى به 88 كتاب و رساله بالغ مى شود ، از آن جمله است : جامع عباسى ، حبل المتين (در فقه) ، اربعين، خلاصة الحساب ، تشريح الافلاك ، كشكول ، مخلاة ، نان و حلوا ، شير و شكر ، صمدية ، عروة الوثقى در تفسير ، اسرار البلاغة ، زبده در اصول .
جنازه او را به مشهد رضوى انتقال دادند. مرحوم شيخ به دو زبان عربى و فارسى شاعر بوده ، به سير و سفر علاقه اى خاص داشته ، پس از آن كه دورانى را از عمر خود در حكومت شاه عباس به رياست عامه
علمى گذرانيد ، مابقى عمر خويش را به جهانگردى سپرى نمود ، از ايران به مصر و بيت المقدس و شام و حلب سفر كرد و پس از بازگشت به اصفهان دارفانى را وداع گفت. (اعلام زركلى و لغت نامه دهخدا و روضات الجنات)

بهائِم:

جِ بهيمة ، حيوانات ، چهارپايان .
عن ابى الحسن (ع) قال : «ان لله عز و جل فى كل يوم و ليلة مناديا ينادى : مهلا ، مهلا عبادالله عن معاصى الله ، فلولا بهائم رتّع و صبية رُضّع و شيوخ رُكّع لصبّ عليكم العذاب صبا ، ترضّون به رضّا» . (بحار:73/344)

بهائى:

يكى از فرق ضاله مستحدثه در قرون اخيره ، پيروان حسين على نورى ملقب به بهاءالله .

بهار:

يكى از فصول چهارگانه سال ، پس از زمستان و پيش از تابستان ، موقعى كه ـ به اصطلاح ستاره شناسان ـ آفتاب در برج حمل و ثور و جوزا باشد ، به عربى ربيع گويند ، نظر به اينكه اين فصل ، بهترين فصل سال است مجازا به هر دو زبان فارسى و عربى ، بر هر موقع مناسب كارى اطلاق كنند، در حديث آمده : قرآن بياموزيد و در ژرفاى معانى آن غور كنيد كه آن بهترين حديث و بهار دلها است . (بحار:2/63)
از امام باقر (ع) آمده كه : هر چيزى را بهارى است و بهار قرآن ماه رمضان است . (بحار:92/213)

بهار:

ملك الشعراء محمد تقى بن ملك الشعراء محمد كاظم صبورى شاعر بزرگ عصر ما (تولد 1266 هـ ق وفات 1330 هـ شمسى) . وى در عين حال شاعر و محقق و نويسنده و استاد دانشگاه و روزنامه نگار و مرد سياست بود . بهار در شعر شيوه فصيح قدما را به نيكوترين صورتى بيان كرده . در ضمن از زبان متداول لغات و تعبيرات و اصطلاحاتى را در اشعار خود به عاريت گرفته است . وى شعر را وسيله بيان مقاصد گوناگون قرار داده و با اطلاعى كه از زبان پهلوى داشت به ايجاد تركيبات جديد و استعمال مجدد برخى از لغات متروك توفيق يافت ديوان بهار در دو مجلد به طبع رسيده . از آثار تحقيقى او تصحيح و تحشيه «تاريخ سيستان» و «مجمل التواريخ و القصص» و تأليف «سبك شناسى» در سه جلد است . (فرهنگ فارسى دكتر معين)

بَهانه:

عذر نابجا ، عذر عارى از حقيقت. از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه فرمود : هرگاه بر اشخاص پست و لئيم وارد شدى (و نخواستى دست به سفره طعام آنها دراز كنى) روزه را بهانه كن .
چون قدرت و توان آدمى كاسته گرديد بهانه به عذرهاى گوناگون فراوان شود . (غررالحكم)

بهبهانى:

وحيد ، محمدباقر بن محمد اكمل ، معروف به آقاى بهبهانى ، و استاد اكبر، و مروّج ملت ، و سيد البشر ، و علامه ثانى ، و محقق ثالث است . او از شاگردان سيد صدرالدين قمى بود . پدرش نيز از فضلاى عصر خود و از شاگردان شيخ جعفر قاضى و ملا ميرزا شيروانى و علامه مجلسى بود . مادرش دختر نورالدين بن ملامحمد صالح مازندرانى است . و جده پدرى مادرش عالمه فاضله آمنه بيگم دختر مجلسى اول و خواهر مجلسى ثانى است . از اين رو از اولى به جد و از دومى به خال تعبير مى كند . ولادتش به اختلاف روايت در سال 1116 يا 1117 يا 1118 ق در اصفهان بود . و مدتى در بهبهان سكونت كرده و اخيراً در كربلاى معلى اقامت گزيد . وفات او در سال 1205 يا 1206 يا 1208 ق است . و در حرم مطهر سيدالشهداء مدفون گشت . از وى پرسيدند كه به چه وسيله به مراتب عاليه علميه ارتقا جستى ؟ فرمود : در نفس خود چيزى سراغ ندارم كه مايه استحقاق من باشد ، جز اينكه خودم را لا شىء محض پنداشتم و در شماره موجودات نياورده ، و در تعظيم و توقير علما و ذكر خير ايشان و محترم داشتن اسامى ايشان جدى وافى بكار برده و تا آنجا كه مقدور بود در تحصيل علم و دانش فروگذارى نكردم . تأليفات وى عبارت است از :
1 ـ ابطال القياس .
2 ـ اثبات التحسين و تقبيح العقليين .
3 ـ الاجتهاد و الاخبار ، در رد اخبارى .
4 ـ احكام العقود .
5 ـ الاستصحاب .
6 ـ اصالة البراءة .
7 ـ اصالة الصحة فى المعاملات و عدمها.
8 ـ اصول الاسلام و الايمان .
9 ـ الامامة .
10 ـ التحفة الحسينية .
11 ـ التعليقة البهبهانية .
12 ـ التقية .
13 ـ حاشيه ارشاد علامة .
14 ـ حاشيه تهذيب علامه .
15 ـ حاشيه شرح ارشاد اردبيلى .
16 ـ حاشيه مدارك .
17 ـ حاشيه مسالك .
18 ـ حاشيه معالم .
19 ـ حاشيه وافى .
20 ـ شرح مفاتيح الكلام .
21 ـ مصابيح الظلام ...
(ريحانة الادب:1/22 . به نقل از مستدرك الوسائل . و روضات الجنات . و قصص العلماء . و هدية الاحباب)

بهبهانى:

سيد عبدالله (آية الله از روحانيان طراز اول تهران) و رهبر شجاع آزادى خواهان ، در انقلاب مشروطيت . وى رهبرى مشروطه طلبان را برعهده داشت و با همكارى سيد محمد طباطبائى با نيروهاى استبداد مبارزه كرد و پس از پيروزى انقلاب و استقرار حكومت مشروطه در تيرماه 1288 هـ شمسى به وسيله چندين ناشناس در خانه خود به قتل رسيد . (فرهنگ فارسى دكتر معين)

بَهت:

غالب گردانيدن . در حديث است: «فانطق الله محمدا (ص) بمحكم آياته و بهته ببرهان نبوته ...» (بحار:10/32) متحير گردانيدن : (بل تاتيهم بغتة فتبهتهم)(انبياء:41) . مدهوش شدن . (فبهت الذى كفر) (بقره:258) . دروغ بستن بر كسى . موسى بن جعفر (ع) : «من ذكر رجلا من خلفه بما هو فيه ... و من ذكره بما ليس فيه فقد بهته» . (بحار:75/245)

بُهتان:

دروغ بستن ، افترا گفتن ، ناروائى را به دروغ به كسى نسبت دادن . دروغى كه شخص را مبهوت نمايد . بهتان (در اسلام) از گناهان بسيار بزرگ ، سنگين تر و شديدتر و زيانبارتر از دروغ و غيبت است . (ومن يكسب خطيئة او اثما ثم يرم به بريئاً فقد احتمل بهتانا و اثما مبينا) هر كه گناهى از او سر زند و سپس آن را به ديگرى ببندد مرتكب بهتان و گناهى آشكار گرديده است. (نساء:111)
قرآن در جاى ديگر ، ترك بهتان را شرط پذيرش اسلام دانسته است . (يا ايها النبى اذا جائك المؤمنات يبايعنك على ان لا يشركن ... و لا يأتين ببهتان يفترينه ... فبايعهن ...) . (ممتحنة:12)
رسول خدا (ص) فرمود : كسى كه به مرد يا زن مسلمانى بهتان ببندد يا چيزى را به وى نسبت دهد كه در او نباشد خداوند (در قيامت) وى را بر تلى از آتش نگهدارد تا از عهده گفته خويش برآيد . و از امام صادق(ع) روايت شده كه هر آنكس نسبت نارواى دروغى را به مردى يا زن مسلمانى بدهد خداوند عز و جل او را در طينت خبال مبعوث سازد تا اين كه تهمتى را كه زده به اثبات برساند . به حضرت عرض شد : طينت خبال چيست ؟ فرمود : گندابه اى كه از فرج زنان بدكاره بيرون آيد (جامع السعادات:2/243) . آن حضرت از حكيمى نقل مى كند كه بهتان زدن به بى گناه از كوههاى سر به فلك كشيده سنگين تر است (بحار:75/194) . رسول خدا (ص) فرمود : هر كه ماه رمضان را روزه بدارد و در آن از حرام و بهتان اجتناب ورزد خداوند از او راضى شود و بهشت برايش واجب گرداند . (بحار:96/346)

بِهتر:

نيكوتر ، خوب تر ، شايسته تر و پسنديده تر . به عربى احسن ، خير . قرآن كريم : به بندگانم بگو بهترين را بگويند (اسراء:53) . بدى را به بهترين وجه دفع كن (مؤمنون:96) . به آن بندگانم مژده رحمت بده كه چون سخن بشنوند بهترين آن را مورد عمل قرار دهند (زمر:17) . به مال يتيم نزديك مگرديد جز به بهترين وجه تا روزگارى كه به سن بلوغ برسد (اسراء:34) . توشه برگيريد كه بهترين توشه ، خداى ترسى است (بقره:197) . شما مسلمانان بهترين گروه بوديد كه براى مردمان ، برون داده شديد (آل عمران:110) . اميرالمؤمنين(ع) : قرآن بياموزيد كه آن بهترين سخن است (نهج : خطبه 110) . امام باقر (ع) و امام صادق(ع) : چون خداوند عقل را بيافريد پشت و روى آن را نيك بنگريست به وى خطاب نمود و فرمود : به عزت و جلالم سوگند كه هيچ چيزى را از تو بهتر نيافريده ام ... (بحار:1/96) . امام باقر (ع) : هيچ دو چيز به هم آميخته نگرديد بهتر از حلمى كه با علم آميخته گردد (بحار:2/53). پيغمبر اكرم (ص) : بهترين مردم سودمندترين آنها است (بحار:75/23) . بهترين شما خوش سخن ترين و سفره دارترين شما مى باشند ، و آنان كه چون شبانگاه ديگران به خواب بوند آنها به نماز برخيزند (بحار:74/360) . اميرالمؤمنين (ع) : بهترين مردم كسى است كه در توانگرى سخاوتمند و سپاسگزار بود . بهترين مردم آن كس است كه در تنگدستى ايثارگر و شكيبا باشد . (غررالحكم)

بَهجة:

شادمانى . (فانبتنا به حدائق ذات بهجة) با آن (باران) باغهائى شادى آفرين رويانيديم . (نمل:60)
رسول الله(ص): «فاطمة بهجة قلبى و ابناها ثمرة فؤادى ...» . (بحار:13/110)

بِهداشت:

نگاه داشتن تندرستى . حفظ صحت ، حفظ الصحة ، رسول خدا (ص) : «مما يزيد فى العمر ترك الاذى و توقير الشيوخ و صلة الرحم و ان يحترز عن قطع الاشجار الرطبة الا عند الضرورة و اسباغ الوضوء و حفظ الصحة» از جمله امورى كه موجب طول عمر مى شود : آزار نرسانيدن به ديگران است و بزرگداشت پيران و پيوند محبت با خويشان و اجتناب نمودن از بريدن درختان تر جز هنگام ضرورت ، و نيكو و كامل وضو ساختن (شستشوى دست و روى) و رعايت حفظ الصحة (بهداشت) . (بحار:76/318)
احاديثى كه از حضرات معصومين در خصوص بهداشت آمده بيش از آن است كه در حوصله اين كتاب آيد ، و با رعايت اختصار ابتدا خلاصه اى از چند حديث متعرض شده و سپس به نص تعدادى از احاديث مربوطه بپردازيم .
شستشو به آب سرد حرارت بدن را فرو نشاند و صفرا را ساكن و غذا را هضم سازد و زوايدى را كه بر فراز معده است آب نموده و تب را مى برد . ماساژ نمودن و لباس نرم پوشيدن و عطر استعمال نمودن و حمام كردن در سلامتى بدن كاملا مؤثر است .
و اگر مرده اى بر اثر ماساژ زنده شود عجب نيست ، پرهيز رأس درمان و معده خانه درد است و بدن را آنچه كه عادت دارد بايد داد . نوبر ميوه ، شفا است .
سبك بودن لباس و صبح زود از خواب بيدار شدن و كمتر با زنان آميزش نمودن مايه طول عمر است . در باره حجامت (خون گرفتن از بدن) بسى تأكيد شده (به اين واژه رجوع شود) و سفارش شده پس از حجامت بلافاصله قند خورده شود تا خون تازه توليد گردد .
خوردن عسل در ناشتا بسيار تأكيد شده.
به نوره زدن و ستردن موى زايد بدن فراوان سفارش شده كه از پانزده روز نگذرد.
در نظافت و پاكيزگى و خوشبو بودن و مرتّب و منظّم بودن و پا برهنه راه نرفتن نيز احاديث زيادى رسيده .
و در استفاده كردن از هواى آزاد به خصوص در فصل بهار دستور است .
و فرموده اند كه هرگاه گرسنه شدى بخور و چون تشنه شدى آب بنوش و هرگاه احساس ادرار كردى ادرار كن و تا كاملا مايل نباشى جماع مكن ، و هرگاه خوابت آمد بخواب ، و از امام صادق (ع نقل شده كه فرمود : اگر مردم در غذا ميانه روى مى كردند تنشان سالم مى بود .
در احاديث متّعدده از پيغمبر (ص) و اميرالمؤمنين (ع) و امام صادق (ع) آمده كه هميشه ظروف خانه را دربسته نگهداريد و خانه را جاروب و ظروف را شسته و زباله و ظرف زباله را در خانه نگه مداريد و تار عنكبوت را از خانه بزدائيد و خاكروبه را پشت در خانه نگه مداريد . (بحار:76/174)
در وصيّت اميرالمؤمنين (ع) به فرزندش امام حسن (ع) آمده كه اى فرزندم چهار كلمه به تو ياد دهم كه از پزشك بى نيازت كند : تا گرسنه نباشى غذا مخور و هنوز به غذا مايل باشى كه دست از غذا بكش ، و غذا را نيك بجو و هنگام خواب خود را به بيت الخلا عرضه كن . (بحار:66/276)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : از سرما در آغاز آن بپرهيزيد و از آخرش استفاده كنيد چه سرما با بدنها آن كند كه با درختان مى كند ، در آغاز مى سوزاند و در آخر برگ مى دهد . (بحار:62/271)
از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود : عموم اين بادها (كه بدن را رنجور مى كند) بر اثر صفراى غالب يا خون سوخته يا بلغم غالب است پس بر هر كسى است كه اين جهات را رعايت كند مبادا به مرگ او بينجامد . (بحار:95/150)
از آن حضرت روايت شده كه سه چيز است كه بدن را ويران مى كند و چه بسا بكشد : خوردن گوشت خشك كهنه ، و در حال سيرى (و شكم پر) به حمّام رفتن ، و آميزش جنسى با پيرزنان . (بحار:76/75)
از حضرت رسول (ص) روايت شده كه فرمود : از كنار دسته ظرف آب ننوشيد كه آنجا جاى گردآمدن كثافات است و از مركز آب بى آنكه از ظرفى كوچك استفاده كنيد يا با دست خود برداريد مانند حيوانات منوشيد ، و در چاه آب ، آب دهن ميندازيد و به آب فوت مكنيد .
و فرمود : آب را بمكيد و لا جرعه منوشيد كه به كبدتان صدمه مى زند . (بحار:66/460)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : شب خيزى موجب سلامتى بدن است . پيغمبر (ص) فرمود : روزه بگيريد تا سلامت يابيد . (بحار:83 و 96)
معلّى بن خنيس به نزد حضرت صادق(ع) از دردى كه در شرمگاهش پديد آمده بود شكايت نمود ، حضرت فرمود : حتما در جائى عورت خود را برهنه كرده بودى كه از آنجا اين بيمارى به تو رسيده ... (بحار:95/83)
از حضرت رضا (ع) روايت شده كه فرمود : قوت (و ضعف) روح به (قوت و ضعف) مزاجها بستگى دارد و امزجه تابع هوا بوده و دگرگونى آنها به تبدل هوا در

next page

fehrest page

back page