اماكن مختلف مربوط مى گردد كه چون هوا گاه سرد و گاه گرم شود امزجه بدنها به موازات آن تغيير يابد و اين تغيير در رنگ رخسار نيز اثر نهد ، و چون هوا معتدل بود مزاجها نيز معتدل بوند و در آن هنگام تصرفات مزاجها در حركات طبيعى مانند گوارش و آميزش جنسى و خواب و حركت و ديگر تحولات جسمى به درستى صورت پذيرد . (سفينة البحار)
از حضرت رسول (ص) آمده كه اگر مردى با همسرش نزديكى كرده و بخواهد مجدداً با وى نزديكى نمايد بايد پائين تنه خود را بشويد و سپس با زن نزديكى كند . (كنزالعمال:44833)
به «نظافت» نيز رجوع شود .
بَهر:
روشن شدن . بهرت الشمس : اضاءت . غالب آمدن بر كسى . «بهره : رماه بما فيه من عيب» عيوبش به رخش كشيدن . از اين معنى است حديث : «من حقّر مؤمنا لفقره و قلّة ذات يده ، حقّره الله يوم القيامة و بهره و فضحه» : هر آن كس مسلمانى به علت فقر و تهيدستيش كوچك شمارد ، خداوند در روز قيامت وى را تحقير نمايد و عيوبش را بر ملا سازد و رسوايش كند . (مستدرك الوسائل:9/105)
بهرام گور:
بهرام پنجم مشهور به بهرام گور ، پانزدهمين پادشاه سلسله ساسانى بود كه جلوس وى 421 و درگذشت او 438 ميلادى است . وى پسر يزدگرد اول بود ، پس از فوت پدر ، بزرگان ايران شاهزاده اى را به نام خسرو بر تخت نشانيدند اما منذر بن نعمان ، امير حيره كه سرپرست بهرام بود او را يارى كرد و قوائى مجهز به فرماندهى پسر خود نعمان به سوى بهرام روانه نمود ، نعمان به طرف تيسفون راند و بزرگان متوحش شده با منذر و بهرام به مذاكره تن دادند ، سرانجام خسرو خلع و بهرام بر تخت نشست . اين پادشاه تمامى ارمنستان را ضميمه ايران ساخت و در ممالك تابعه آزادى مذاهب داد . وى در ميان آحاد رعيت محبوبيتى به سزا داشت . (دهخدا)
بَهره:
حصة . نصيب ، حظّ . ذَنوب ، كِفل، خلاق . (و ابتغ فيما آتيك الله الدار الآخرة و لا تنس نصيبك من الدنيا ...)اى قارون به مالى كه خدا به تو داده آخرت را به دست آر و (در عين حال) بهره ات را از دنيا هم فراموش مكن ... (قصص:77) . (و لا يحزنك الذين يسارعون فى الكفر ... يريد الله ان لا يجعل لهم حظا فى الآخرة ...) اى پيغمبر، آنان كه با شتاب به سوى كفر مى روند تو را غمگين نسازد ، اينان زيانى به خدا نمى رسانند ، خداوند مى خواهد كه اينها را بهره اى در آخرت نباشد ... (آل عمران:177)
اميرالمؤمنين (ع) : دنيا پيوسته دست به دست مى گردد و هر روزى به دست يكى و به كام كسى است ، پس بهره خويش را از آن آبرومندانه برگير (دين و آبروى خود را در راه آن از دست مده كه سهم تو از آن به تو خواهد رسيد) (بحار:103/26) . در عهدنامه آن حضرت به محمد بن ابى بكر آمده : و بدان اى محمد ، كه تو گرچه به بهره ات از دنيا نيازمند مى باشى ، ولى به بهره ات از آخرت نيازمندترى ، پس اگر دو كار پيش روى تو قرار گرفت كه يكى مربوط به دنيا و ديگرى مربوط به آخرت بود نخست كار آخرت را انجام ده و سپس به كار مربوط به دنيا بپرداز ... (بحار:33/542) . امام صادق (ع) : بهترين تراوش خرد ، بندگى خدا ، و گزيده ترين رهاورد آن دانش ، و نفيس ترين بهره اش ، حكمت و بهترين پس اندازش كار نيك است . (بحار:1/131)
بَهز:
راندن و دور كردن كسى را از خويشتن به درشتى . دست و پا يا هر دو دست زدن بر سينه كسى .
بَهش:
شتافتن به سوى چيزى كه سخت آزمند به آن و شيفته آن است . در حديث رسول (ص) آمده : «انّه كان يدلع لسانه للحسن بن على ـ عليهما السلام ـ فاذا رأى حمرة لسانه بهش اليه» . (نهاية ابن الاثير)
بهشت:
اين كلمه در لغت به معنى بهترين ، صفت موصوف محذوف است .
خانه بهشت :
بهترين خانه ، باغ بهشت : بهترين باغ . جهان بهشت : بهترين جهان . زندگى بهشت : بهترين زندگى .
در تداول :
جايگاه ابدى بندگان شايسته خداوند . معادل اين كلمه در قرآن كريم كلمه (حسنى) مانند (جزاء الحسنى) و (صدق بالحسنى)كه به معنى بهترين و صفت موصوف محذوف : (عيشه) يا (دار) يعنى زندگى بهتر يا سراى بهتر است .
تعبيرات ديگرى نيز در اين كتاب عزيز از بهشت شده است ، از جمله : دارالسلام (سراى سلامت) دارالآخرة (سراى بازپسين) و جنة ، كه اين كلمه بيش از صد بار به صورت مفرد و تثنيه و جمع ذكر شده و به صفات : عدن (قرارگاه دائمى) و خلد (باغى كه به انواع درختان و گلها مشتمل باشد يا كامل ترين باغ) و خلد (جاويد) و نعيم (انواع كامرانيها) و مأوى (جايگاه) ، موصوف گشته و به (عرضها السماوات و الارض) (پهناى آن آسمانها و زمين است) و (تجرى من تحتها الانهار)(جويبارها در كنار باغاتش بگذرند ، حورالعين و غلمان صفابخش آن باشند ، وصف آن فرموده ، و آن را پاداش عمل صالح و تقوى و خداترسى و تسليم قرار داده است .
مرحوم شيخ صدوق (رحمه الله) در كتاب «اعتقادات» خود كه مبيّن عقايد شيعه است در اين باره چنين مى گويد : اعتقاد ما در باره بهشت اين است كه آن سراى جاودان و جايگاه سلامت است ، مرگ و پيرى و بيمارى و رنج و آفت و زوال در آن راه ندارد، غم و اندوه و نياز و درويشى در آنجا نباشد ، بى نيازى واقعى و خوشبختى حقيقى وطن اصلى در آنجا است ، سراى شرف و بزرگوارى است ، كه ساكنين آن را خستگى و ملال دست ندهد ، هر آنچه بخواهند و دل آنها بدان ميل كند و ديدگان از آن لذت ببرد در آنجا فراهم بُوَد و در آنجا جاويدان باشند.
خانه اى است كه ساكن آن خانه در جوار حضرت پروردگار و دوستان و اوليا و مقربان درگاهش ، زندگى مى كند .
بهشتيان كه در نهايت خوشى و كامرانى روزگار مى گذرانند نوع كامرانى آنها متفاوت است . آن كه در عبادت پروردگار همت والائى داشته و شوق لقاى خداوند متعال انگيزه بندگى او بوده ، وى به نعمت تقديس و تسبيح و تحميد و تكبير ذات اقدسش متنعم باشد ، و آن كه به منظور راه يافتن به بهشت برين و لقاى حور عين ، خداى را عبادت نموده باشد به انواع خوردنيها و نوشيدنيها و آميزش با مهرويان و به خدمت گرفتن نوباوگان بهره مند گردد ...
چنانكه امام صادق (ع) فرمود : مردمان در عبادت پروردگار سه دسته اند : گروهى حضرتش را به انگيزه رسيدن به بهشت و اميد پاداش ، بندگى كنند و اين بندگى نوكران و خدمتكاران باشد ; و گروهى از بيم دوزخ و عذاب آن سرا خداى را عبادت كنند، و اين نوع عبادت ، عبادت بردگان بود ، و اما گروهى تنها به انگيزه دوستى و محبت به ذات اقدسش بندگى كنند ، و اين نوع بندگى، بندگى بزرگان و آزادگان است ... (اعتقادات صدوق)
«آياتى از قرآن در باره بهشت»
(ان المتقين فى جنات و نعيم * فاكهين بما آتاهم ربهم ...) پرهيزكاران در بهشت و خوشى و شادمانى و كامرانى اند . آنان به مواهب و عطاياى خداوندگار خويش دلشادند و از عذاب دوزخ در امان خداى خويشند . به آنان خطاب مى شود كه (از انواع خوردنيها و نوشيدنيها) بخوريد و بياشاميد ، گوارا باد شما را پاداش اعمال نيكتان . تكيه زنندگانند بر تختهائى كه به كنار يكديگر صف داده شده اند ، و با همسران زيبا جفتشان كرده ايم . و آنان كه به خدا ايمان آورده و فرزندانشان نيز در ايمان از آنها پيروى كرده اند ما آن فرزندان را (جهت تكميل شادمانيشان) به آنها ملحق مى سازيم و از پاداش عملشان هيچ
نمى كاهيم ، هر كسى در گرو كردار خويش مى باشد . و بر آن بهشتيان از هر نوع ميوه و گوشت كه مايل بوند فراوان بيفزائيم . آنها در بهشت جام (نوشابه هاى گوارا) را چنان سريع از دست يكديگر بگيرند كه (گوئى) منازعه مى كنند ، در صورتى كه آنجا كار بيهوده و گناه نباشد . و پسرانى چون مرواريد از صدف بيرون ناشده گردشان جهت انجام خدمت مى گردند . بهشتيان با يكديگر به صحبت مى نشينند و با هم گفتگو مى كنند و به يكديگر مى گويند ما از پيش (در دار دنيا) در ميان خانواده خويش خداى ترس بوديم . از اين رو خداوند بر ما منت نهاد و مورد لطف خويش قرار داد و ما را از عذاب سموم دوزخ محفوظ داشت ... (طور:17 ـ 27)
(مثل الجنة التى وعد المتقون فيها انهار من ماء ...) (وصف بهشتى كه خداترسان بدان وعده داده شده اند اينكه جويبارهائى در آن است از آب زلال گوارا و جويهائى از شير كه مزه اش تغيير نكند و جويها از عسل تصفيه شده و مر آنها را است از هر ميوه اى و (فوق همه اينها) خوشنودى پروردگارشان از آنان) . (محمد:15)
(الأخلاء يومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقين * يا عباد لا خوف عليكم اليوم و لا انتم تحزنون * الذين آمنوا بآياتنا و كانوا مسلمين. ادخلوا الجنة ...)(دوستان در چنين روز ـ قيامت ـ با يكديگر دشمن باشند جز خداى ترسان . اى بندگانم ديگر نه بيمى بر شما باشد نه اندوهگين شويد . آنان كه به آيات ما ايمان آوردند و منقاد و تسليم بودند . خود با همسرانتان شادان به بهشت درآئيد . (در آن هنگام) صحن و سينى هاى زرين (غذا) و تنگ و مشربه ها (ى نوشابه) پيش كش آنها گردد كه در آنها باشد آنچه دلها بخواهد و ديده ها لذت برد ، و شما (اى بندگانم) در آن (بهشت) جاويدان باشيد ، و اين است آن بهشتى كه در نتيجه اعمالتان بدان دست يافتيد . در آن ميوه هاى فراوان است كه از آنها بهره بردارى كنيد . (زخرف:68 ـ 74)
«رواياتى در باره بهشت»
از حضرت رسول (ص) روايت شده كه بهشت را صد درجه است و ميان هر درجه با درجه ديگر به مقدار فاصله آسمان است با زمين ، بالاترين درجه آن فردوس است كه چهار رود بزرگ بهشت از آن مى جوشد ، و هرگاه از خداوند مسئلت و حاجتى داشتيد فردوس را از حضرتش درخواست نمائيد . (مجمع البيان)
اميرالمؤمنين (ع) در وصف بهشت چنين مى فرمايد : درجاتى است كه هر يك بر ديگرى برترى خاص خود را دارد و جايگاههائى كه با يكديگر متغايرند ، نعمتهايش پايان نپذيرد و ساكنان آن هرگز از آن كوچ نكنند ، جاويدانند كه براى هميشه در عنفوان جوانى در آن بزيند ، وطن گزينان كه هيچگاه نوميدى نداشته باشند . (بحار:8/162)
امام صادق (ع) فرمود : خداوند براى هر يك از آفريده هايش جايگاهى در بهشت و نيز جايگاهى در دوزخ مقرر فرموده كه چون بهشتيان به بهشت روند و دوزخيان به دوزخ درآيند منادى ندا كند : اى بهشتيان به جهنم بنگريد . چون بدانجا بنگرند و جائى را به نام خود در آن ببينند به آنها گفته شود : اين منازل از آن شما بوده كه اگر گناه مى كرديد در آنجا مى بوديد . سپس حضرت فرمود : اگر قرار بود كسى از شادى بميرد آنها از فرط شادى اينكه از آن منازل نجات يافته اند مى مردند ، سپس دوزخيان را ندا كنند كه سرهاتان را بلند كنيد ، آنان به منازلى در بهشت بنگرند ، به آنها گفته شود : اگر شما خدا را اطاعت كرده بوديد اين منازل از آن شما بود ، آنان آنچنان در غم و اندوه فرو روند كه اگر بنا بود كسى از غصه بميرد آنها مى مردند . (بحار:8/125)
و نيز از آن حضرت رسيده كه اهل بهشت از هيچ چيزى به اندازه آميزش جنسى لذت نبرند . (بحار:8/139)
امام سجّاد (ع) فرمود : چون اهل بهشت به بهشت درآيند و دوست خدا وارد باغها و منازل خود شود و هر مؤمنى در جايگاه خويش قرار گيرد خدمتكاران به گردش فراهم آيند و ميوه ها آويز درختان شوند و چشمه ها در اطراف او بجوشند و فرشهاى زربفت گسترده شود و پشتيهاى ويژه جهت تكيه آنها آماده گردد و خدمه هر چه را كه ميل كنند بى آنكه طلب كنند براى آنها حاضر سازند ، آنگاه حورالعين بر آنها درآيند و مدّتى در عيش و نوش بسر برند در آن هنگام خدا با آنها سخن گويد و بفرمايد : اى دوستان و مطيعان من مى خواهيد شما را به لذتى بهتر از اين خبر دهم ؟ عرض كنند : پروردگارا چه لذتى بهتر از اين مى تواند باشد ؟ ... مى فرمايد : خوشنودى من از شما و دوستى من شما را بهتر و ارزنده تر از اين است . گويند : آرى پروردگارا خوشنودى و دوستى شما ما را بيش از اين شادمان سازد ... (بحار:8/140)
مردى به پيغمبر (ص) عرض كرد : تو معتقدى كه اهل بهشت مى خورند و مى آشامند ؟ فرمود : آرى قسم به آنكه جانم به دست او است كه هر يك آنها را خداوند نيروى صد نفر در خوردن و نوشيدن دهد . وى گفت : خوردن و آشاميدن را دفع كثافت به دنبال باشد و بهشت كه جاى كثافت نيست ؟! فرمود : فضلات آنها به گونه عرقى كه بوى مشك دهد دفع گردد . (بحار:8/149)
ابوذر مى گفت : ياد بهشت و ياد دوزخ در حقيقت نوعى مرگ است ، شگفت از آن كس كه بين دو مرگ زنده باشد . (بحار:71/265)
امام باقر (ع) فرمود : بهشتيان هميشه زنده اند و هرگز نميرند ، بيدارند و هرگز به خواب نروند ، بى نيازند كه درويش نگردند ، شادمانند و اندوهگين نشوند ، خندانند كه هرگز نگريند ، گرامى اند كه هيچگاه توهين نشوند ، بشّاشند كه هرگز ترشروئى به آنها دست ندهد ، مدام در شادى بسر برند ، همواره در لذت خوراك باشند و هرگز گرسنه نگردند ، سيرابند كه هرگز تشنه نشوند ، به لباسهاى فاخر ملبسند كه هرگز رنج برهنگى نكشند ، سوار بر مركبهاى ويژه به ديدار يكديگر روند ، نوجوانانى زيباروى با در دست داشتن مشربه هاى سيمين و ظروف زرين بر آنان سلام كنند ، همواره در حالى كه به بالشها تكيه زده و بر تخت نشسته مناظر زيبا را تماشا كنند ، مدام از جانب پروردگار سلام و تحيت به آنها رسد ... (بحار:8/220)
امام باقر (ع) فرمود : براى بهشتيان سفره هائى مشتمل بر انواع غذاهاى گوارا و دلخواه بگسترانند ، غذائى كه لذيذتر و خوش طعم تر از آن نباشد و پس از صرف طعام آنها را به سفره ديگر منتقل كنند كه انواع ديگرى از غذاها در آن باشد . (بحار:8/199)
از معصوم (ع) رسيده كه هر چيز دنيا شنيدن اوصاف آن به از ديدن آنست ولى آنچه كه در عالم آخرت است ديدنش به از شنيدنش باشد (چه مزاياى آن به وصف نيايد) و در وحى قديم آمده كه خداوند مى فرمايد : (در بهشت) براى بندگانم فراهم نموده ام آنچه را كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه به قلب كسى خطور كرده . (بحار:8/191)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : هيچ لذت در حقيقت لذت نباشد اگر پس از آن جهنم باشد و هيچ ناكامى را نتوان ناكامى گفت اگر بهشت را در پى بُوَد ، هر لذت جز بهشت ، ناچيز و هر بلا و بدبختى جز آتش دوزخ ، سلامتى است . (بحار:8/199)
ابوحمزه ثمالى گويد : روزى به خدمت امام باقر (ع) رفتم عرض كردم : يابن رسول الله مرا حديثى گوى كه بدان سود برم . فرمود: اى ابوحمزه همه مردم به بهشت روند جز آنكس كه خود نخواهد . عرض كردم : مگر كسى هست كه نخواهد به بهشت رود ؟ فرمود : آرى . آنكس كه از گفتن لا اله الاّ الله محمدّ رسول الله سر باز زند . عرض كردم : من اين حديث را به هيچ كس نخواهم گفت . فرمود : چرا ؟ عرض كردم : زيرا فرقه هاى گمراهى چون مرجئه ، قدريه ، حروريه (خوارج) و بنى اميه را مى بينم كه همه شهادتين به زبان مى رانند (پس همه اينها اهل بهشتند ؟) فرمود : خير ، خير ، ابداً چنين نيست ، چون روز قيامت شود شهادتين از همه گرفته شود جز ما و پيروانمان و اما ديگران از اين بريئند ، مگر اين آيه را نخوانده اى كه (يوم يقوم الروح و الملائكة صفا لا يتكلمون الا من اذن له الرحمن و قال صوابا) (روزى كه روح و ملائكه به صف بايستند كسى را حق سخن گفتن نباشد جز آنكس كه از سوى خدا مجاز بوده و به حق سخن گويد ؟) . (بحار:7/206)
امام باقر (ع) فرمود : بهشت در آغوش ناكامى ها و صبر است اگر كسى در دنيا بر ناكامى ها و مشكلات صبر كند به بهشت رود، و جهنم در آغوش شهوات و لذات است ، هر كس در اين دنيا به دنبال لذّات و شهوات نفسانى و كامروائى بود به دوزخ رود . (بحار:71/72)
امام باقر (ع) فرمود : بهشت هائى كه در قرآن از آنها ياد شده عبارتند از : بهشت عدن و بهشت فردوس و بهشت نعيم و جنّة المأوى ، ولى خداوند را بهشت هائى در كنار اين بهشت ها (ى چهارگانه) باشد كه چون مؤمن بخواهد در اختيارش قرار گيرد ... (بحار:8/157)
«درهاى بهشت»
امام باقر (ع) فرمود : به خداى خود خوشبين باشيد كه بهشت را هشت در است كه پهناى هر در چهل سال راه مسافت باشد . (بحار:8/131)
امام صادق (ع) فرمود : بهشت را دريست به نام باب المعروف كه جز كسانى كه خيرشان به مردم رسيده بدان در نيايند . (بحار:8/197) مرحوم طبرسى ذيل آيه : (وسيق الذين اتقوا ربهم الى الجنّة زمرا حتّى اذا جاءوها و فتحت ابوابها ...) . (زمر:73) مى گويد : بهشت را هشت در است . و از سهل ساعدى روايت شده كه رسول خدا فرمود : در بهشت هشت در است ، از آن جمله درى است به نام «ريّان» كه جز روزه داران بدان داخل نگردند . (مجمع البيان)
بهشت آدم ابوالبشر: حسين بن بشار گويد : از امام صادق (ع) راجع به بهشت آدم (كه بر اثر ترك اولى از آن برون شد) پرسيدم فرمود : آن بهشتى بوده در اين دنيا كه ماه و خورشيد در آن طلوع مى كرده و اگر بهشت جاويد بود از آن بيرون نمى شد . (بحار:6/284)
بهشتودوزخ هم اكنون موجودند: امام باقر (ع) فرمود : به خدا سوگند كه بهشت از روزى كه خداوند آن را آفريده از ارواح مؤمنان خالى نبوده ، و دوزخ نيز از بدو آفرينشش خالى از ارواح كفار و گنهكاران نبوده است ... (بحار:8/133)
ابوصلت هروى گويد : به حضرت رضا(ع) عرض كردم : آيا بهشت و دوزخ هم اكنون موجودند ؟ فرمود : آرى ، و پيغمبر(ص) در معراج به بهشت رفته و آتش دوزخ را نيز ديده است . (بحار:4/3)
بهشتى:
سيد محمد حسينى (1307 ـ 1360 ش) ، عالم شيعى و سياستمدار ايرانى . در دوم آبان ماه 1307 ش در محله لومبان اصفهان زاده شد . پدرش سيد فضل الله از روحانيان اصفهان و امام جماعت مسجد لومبان بود . پدر بزرگ مادرى او حاج ميرمحمد صادق مدرس خاتون آبادى ، از مجتهدين عصر خود بود و در دوران رضاشاه ، همراه عده اى از روحانيون اصفهان ، به قم عزيمت كرد و در تحصن معروف قم شركت كرد (1306 ش) و در سال 1308 ش درگذشت . بهشتى به روايت خودش در چهارسالگى تحصيلاتش را در يك مكتب خانه آغاز كرد. قرآن و خواندن و نوشتن را زود فرا گرفت . بعد به دبستان «ثروت» ، كه بعدها «15 بهمن» ناميده شد ، رفت و پس از امتحان ورودى به كلاس چهارم پذيرفته شد; ولى همان سال ششم ابتدايى را متفرقه امتحان داد و قبول شد . سپس به دبيرستان «سعدى» رفت و در اوانى كه در كلاس دوم دبيرستان بود ، حوادث شهريور 1320 ش پيش آمد . در آن سالها ، علاقه و شورى در نوجوانها براى يادگيرى معارف اسلامى به وجود آمده بود . اين مسأله و نيز آشنايى او با برخى از طلاب جوان خانواده اش و نيز دوستان جوان ديگر از فرزندان روحانيان شهر ، سبب شد كه در او علاقه اى به علوم دينى و طلبه شدن پديد آيد . لذا در همان كلاس دوم دبيرستان ، تحصيل را نيمه تمام رها كرده در 1321 ش به مدرسه «صدر» اصفهان رفت و طلبه شد . از آن سال تا 1325 ش در اصفهان به تحصيل پرداخت و ادبيات عرب ، منطق ، كلام و فقه و اصول را
در حد سطح خواند . در اصفهان ، همزمان با تحصيل دينى ، به فراگيرى زبان انگليسى پرداخت . در سال 1325 ش براى ادامه تحصيل به قم كوچ كرد و پس از اتمام سطح در 1326 ش به درس خارج راه يافت و در درس فقه و اصول آيت الله محقق داماد حاضر شد . به طور كلى در خارج فقه و اصول ، استادانش عبارت بود از امام خمينى، آيت الله بروجردى ، آيت الله سيد محمد تقى خوانسارى و مدت كمى نيز آيت الله حجت كوه كمره اى از سال 1327 ش به تحصيل علوم جديد نيز ادامه داد . پس از گرفتن ديپلم به دانشگاه راه يافت و در دانشكده معقول و منقول كه اكنون دانشكده الهيات و معارف اسلامى نام گرفته است ، به تحصيل ادامه داد و در سال 1330 ش موفق به اخذ مدرك ليسانس شد . در دوران تحصيل در دانشكده مدتى را در تهران گذراند و به تكميل زبان انگليسى نيز پرداخت . پس از پايان درس در تهران ، به قم بازگشت و در دبيرستان «حكيم نظامى» دبير انگليسى شد . از 1330 تا 1335 ش در درس فلسفه علامه طباطبايى حاضر شد و كتاب شفاى بوعلى و اسفار ملاصدرا را نزد ايشان خواند . در 1331 ازدواج كرد . در اين سالها شبهاى پنج شنبه جلسه اى در قم تشكيل مى شد كه در آن به مباحث علمى و فلسفى روز بيشتر توجه مى شد و علامه طباطبايى آن را اداره مى كرد و عالمانى چون آيت الله مطهرى و آيت الله حسينعلى منتظرى در آن شركت مى كردند و بهشتى نيز يكى از آنان بود . او و عده اى از دوستانش در 1333 ش دبيرستان «دين و دانش» را در قم تأسيس كردند كه رياست آن نيز با خود او بود . از 1335 تا 1338 ش در حالى كه در قم ساكن بود ، دوره دكترى فلسفه و الهيات را در دانشكده معقول و منقول گذراند . در ادامه كار فرهنگى اش ، در سال 1339 ش با يارى عده اى از همفكران ، «كانون اسلامى دانش آموزان و فرهنگيان قم» را تأسيس كرد كه رياست آن با شهيد دكتر محمد مفتح بود و فعاليت آن عمدتاً به صورت سخنرانى و تشكيل جلسات تبليغى و دينى بود . پس از سالهاى 1340 ـ 1341 ش كه نهضت روحانيت آغاز شد ، بهشتى از شمار روحانيانى بود كه در آن نهضت دينى ـ سياسى شركت كرد . در زمستان 1342 ش ، بر اثر تضييقات حكومت ، به تهران آمد . در تهران با «جمعيتهاى مؤتلفه» كه بنيادگذاران آن گروهى از بازاريان مسلمان بودند و اهداف دينى ـ سياسى داشتند ، ارتباط پيدا كرد . شوراى
خمينى پيشنهاد كرد كه چند تن از روحانيون را به عنوان «شوراى فقهى و سياسى» اين جمعيتها تعيين كند . چهار تن براى اين كار تعيين شدند كه يكى از آنان بهشتى بود (سه عضو ديگر عبارت بودند از : مطهرى ، انوارى و مولايى) در همان سالها اين امكان به وجود آمد كه كتابهاى درسى دينى تغيير كند و گروهى مأمور اين كار شدند و يكى از آنان دكتر بهشتى بود . (اعضاى عمده ديگر آن گروه عبارت بودند از : دكتر محمد جواد باهنر ، دكتر على گلزاده غفورى ، سيد رضا برقعى) . در 1344 ش به تقاضاى آيت الله سيد محمد هادى ميلانى و برخى ديگر از مراجع تقليد ، به آلمان رفت تا در مسجد ايرانيان هامبورگ به فعاليت دينى و تبليغى بپردازد . در آلمان ، فعاليتهاى او منحصر به مسجد ايرانيان آنجا ، كه او نامش را به «مركز اسلامى هامبورگ» تغيير داده بود ، نبود ; بلكه در شهرهاى ديگر آلمان و نيز در برخى از كشورهاى ديگر غربى نيز گسترده بود . در طى اين مدت ، وى به حج رفت و به برخى از كشورهاى اسلامى مانند سوريه ، لبنان و تركيه نيز سفر كرد . در 1349 ش به ايران بازگشت در ايران كار تدوين تعليمات دينى مدارس را دنبال كرد . در 1354 ش به مناسبت جريانهاى اين جلسه و فعاليتهاى ديگر كه در ارتباط با خارج بود ، وى دستگير شد و پس از چند روزى آزاد گرديد. پس از آن ، جلسه تفسير قرآن تعطيل شد . در 1356 ـ 1357 ش همزمان با اوج گيرى انقلاب اسلامى ايران ، «روحانيت مبارز تهران» شكل گرفت كه هدف آن تمركز و تشكل بخشيدن به روحانيت تهران بود و بهشتى در تشكيل آن نقش اساسى داشت در عاشوراى 1357 ش چند روزى بازداشت و پس از مدت كوتاهى آزاد شد در دى ماه 1357 ش ، كه «شوراى انقلاب» به دستور امام خمينى تشكيل شد ، بهشتى يكى از اعضاى اصلى و نخستين آن بود . پس از پيروزى انقلاب ، در نخستين روزهاى آن ، «حزب جمهورى اسلامى» را با يارى گروهى ديگر از روحانيان (آيت الله خامنه اى ، على اكبر هاشمى رفسنجانى ، محمد جواد باهنر ، عبدالكريم موسوى اردبيلى) تأسيس كرد و خود «دبير كل» حزب شد . در تابستان 1358 ش كه انتخابات «مجلس بررسى نهايى قانون اساسى ايران» برگزار شد ، بهشتى به عضويت اين مجلس انتخاب گرديد . در انتخابات داخلى اين مجلس ، كه بعدها «مجلس خبرگان قانوس اساسى» نام گرفت، به عنوان نايب رئيس برگزيده شد و غالب جلسات آن را اداره كرد . پس از پايان كار مجلس بررسى قان
دكتر بهشتى پيش از آنكه يك روحانى سنتى باشد ، يك عالم نوانديش و نوگرا بود ، و به همين دليل ، نه به امور و مشاغل رسمى روحانى چون تدريس در حوزه ها ، امامت جماعت در مساجد ، وعظ و خطابه و ... اشتغال داشت و نه مخاطبان و دوستانش عمدتاً از مؤمنان سنتى بودند . او هر چند علوم متداول حوزه ها را در سطوح عالى خوانده بود ، اما از همان آغاز جذب نوگرايى دينى نيم قرن اخير ايران شد و با گذشت زمان و با ادامه تحصيل در دانشگاه و آشنايى با چند زبان خارجى و سپس مسافرت به آلمان و اقامت چند ساله در آنجا ، بيش از پيش از نهاد رسمى و سنتى روحانيت حاكم در حوزه ها فاصله گرفت . از اين رو ، عمدتاً به كارهايى (مانند تدريس زبان انگليسى ، شركت در تدوين تعليمات دينى مدارس ، سخنرانى براى جوانان و دانشگاهيان ، تأسيس دبيرستان و ...) مى پرداخت كه در آن روزگار روحانيان سنتى و معمول كمتر به آنها توجه نشان مى دادند . حتى او از طريق وجوه شرعيه ارتزاق نمى كرد و با تدريس در مدارس معاش خود را تأمين مى نمود . با اينكه مناسب ترين درس براى آدمى چون دكتر بهشتى تدريس تعليمات دينى بود ، ولى او به خاطر احتراز از ارتزاق از راه دين ، زبان انگليسى درس مى داد . بهشتى در فاصله سالهاى 1330 ـ 1360 ش از معدود روحانيانى بود كه كوشيد با آشنايى هر چه بيشتر با مسايل فكرى و سياسى و اجتماعى نو ، دين و آيين مسلمانى را با زبان و فرهنگ نو قابل قبول به نسل تحصيل كرده و متجدد تفهيم كند . تمامى آثار و افكار بهشتى و اصولاً زندگى او در اين روند طى شده است . خود او مى گويد : «پس از كودتاى 28 مرداد در يك جمع بندى به اين نتيجه رسيديم كه ما در نهضت ملى كادرهاى ساخته شده كم داشتيم . بنابر اين تصميم گرفتيم كه يك حركت فرهنگى ايجاد كنيم و در زير پوشش آن كادر بسازيم و تصميم گرفتيم كه اين حركت اصيل اسلامى و پيشرفته باشد و زمينه اى براى ساخت جوانها» .
بدنبال آن ، دبيرستان دين و دانش در قم بنياد نهاده شد كه رياست آن با بهشتى بود . همزمان با اين حركت فرهنگى در علوم جديد حركت نوگرايى فكرى و دينى نيز در حوزه قم بوجود آمد كه بهشتى نيز در آن نقش داشت . از سوى ديگر با جوانان دانشگاهى نيز رابطه برقرار شد كه به گفته او «پيوند ميان دانشجو و طلبه را پيوندى مبارك يافتيم و معتقد شديم كه اين دو قشر آگاه و متعهد بايد هميشه دوشادوش يكديگر حركت كنند بر پايه اسلام اصيل خالص» . يكى از جلوه هاى نوگرايى حوزه قم ، آغاز فعاليت قلمى بود كه به صورت نوشته هاى تازه با زبان و بيان امروزى تر و محتواى فكرى متجددانه تر ظهور كرد . مجله مكتب اسلام و مكتب تشيع نمونه هايى از اين تلاش بودند . بهشتى نيز ابتدا در مكتب اسلام و سپس بيشتر در مكتب تشيع فعاليت قلمى داشت . در 1338 ش جلسات «گفتار ماه» در تهران تشكيل شد . اين جلسات و سخنرانيهاى انجام شده در آن ، كوششى بود براى ارتباط نو و بيشتر با نسل جوان و ابلاغ پيام دين با زبان روزپسند . اين جلسه كه هر ماه يك بار در تهران در يك منزل تشكيل مى شد ، سخنرانيهاى متعدد داشت كه بهشتى نيز گاه در آن جلسات شركت مى كرد و سخن مى گفت ، برخى از آن سخنرانيها تحت عنوان گفتار ماه و يا عناوين ديگر چاپ شده است . خود مى گويد : در سال 1339 ش سخت به فكر سامان دادن به حوزه علميه قم افتاديم و مدرسين حوزه جلسات متعددى داشتند براى برنامه ريزى و نظم حوزه و سازماندهى به حوزه . در اين جلسات كه عده اى از مدرسين حوزه ، از جمله ربانى شيرازى ، سيد محمد رضا سعيدى و ميرزا على مشكينى شركت داشتند ، بهشتى نيز در دو جلسه آن شركت كرد . نتيجه اين جلسات اين شد كه طرحى تهيه شود براى دروس حوزه و زمانبندى آن در هفده سال كه از طريق ايجاد مدارس دينى مناسب عملى گردد . به دنبال اين تصميم ، در سال 1342 ش مدرسه منتظريه قم ، كه به دليل نام سازنده آن حقانى به «مدرسه حقانى» شهرت يافت ، به عنوان مدرسه نمونه ايجاد شد كه بعدها مدارس ديگرى نيز در قم به سبك و سياق آن تأسيس شد . دورانى كه بهشتى در آن رشد يافت و افكار و عقايد و شخصيتش شكل گرفت ، دورانى بود كه افزون بر تحولات نوگرايانه دينى ، تب و تاب سياسى و حوادث دگرگون كننده اجتماعى نيز در جريان بود و طبيعى بود كه بهشتى نيز كم و بيش از اين جريان اجتماعى بركنار ن
سياسى بسيار نيز بود غالب مخالفان او داراى انگيزه هاى واحد نبودند و هر دسته و گروه با اهداف و انگيزه هاى خاص خود با وى جدال و ستيز مى كردند . اما به نظر مى رسد كه تمامى منتقدانش در يك چيز اشتراك نظر داشتند و آن اين بود كه بهشتى معتقد به انحصارطلبى روحانيت در قدرت سياسى است اما خود او و دوستانش بارها اين اتهام و ديگر اتهامات وارده بر او را پاسخ داده و رد كرده اند . پس از شهادت او امام خمينى در پيامى كه به مناسبت حادثه هفتم تير دادند گفتند كه «بهشتى مظلوم زيست و مظلوم مرد و خار در چشم دشمنان اسلام بود» . با اينكه بهشتى در جنب تدريس و سخنرانى به تحقيق نيز مى پرداخت اما تأليفات زيادى از او چاپ نشده است . آثار وى عبارتند از : 1) خدا از ديدگاه قرآن ; 2) نماز چيست ; 3) بانكدارى و قوانين مالى اسلام (در يك مجموعه) ; 4) روحانيت در اسلام و در ميان مسلمين (در يك مجموعه) ; 5) مبارز پيروز; 6) شناخت دين ; 7) نقش ايمان در زندگى انسان ; 8) كدام مسلك ; 9) شناخت; 10) مالكيت . البته افزون بر اين آثار ، مجموعه اى از سخنرانيها و مصاحبه هاى او ، كه جملگى مربوط به دوران انقلاب و پس از انقلاب است در سه مجلد با عناوين : او به تنهايى يك امت بود ; بهشتى سيد مظلوم و امت و بهشتى اسطوره اى بر جاودانه تاريخ در تابستان سال 1361 ش به وسيله واحد فرهنگى بنياد شهيد تهران چاپ شده است . (دائرة المعارف تشيع)
بَهظ:
گران و دشوار شدن كارى بر كسى. در دعاء مأثور آمده : «و قد نزل بى من الامر ما قد فدحنى ثقله ، و حلّ بى منه ما بهظنى حمله» . (بحار:95/230)
بَهَك:
نام مرضى است كه پوست بدن آدمى سفيد شود . معرب آن بهق است . درمان آن در حديث ، مالش آميزه حنا و نوره آمده است . و در حديث ديگر : سنا با مويز سرخ بى هسته و هليله كابلى و هليله زرد و هليله سياه به اندازه هاى مساوى با يكديگر مخلوط كنند و به مقدار وزن سه درهم هنگام ناشتا و سه درهم هنگام رفتن به بستر خواب ميل كنند . (بحار:62/211 ـ 218)
بُهلول:
مرد خنده رو . پيشواى قوم كه سردار باشد . مهتر جامع هرگونه خير . ج : بهاليل .
بُهلول:
ابو وهيب بهلول بن عمرو صيرفى كوفى معروف به بهلول مجنون ارباب تاريخ او را از فضلا و دانشمندان خوانده و طبرى فصلى از مقالات او ذكر كرده و او از عقلاء مجانين بوده و سخنانش از نوادر شمرده شده .
وى در سال 190 درگذشته .
بَهْم:
بُهم ، بَهام . خُرد حيوان ، چون گوساله و بره و بزغاله . واحد آن بهمة . در حديث است : «من لم يعرف الخير من الشر فهو بمنزلة البهم» . (بحار:77/383)
بُهَم:
كارهاى سخت ، مشكلات الامور : امور پيچيده و مبهم . در دعاء امام سجاد (ع) هنگام رؤيت هلال آمده كه آن حضرت خطاب به هلال مى گفت : «آمنت بمن نور بك الظلم و اوضح بك البهم» . (بحار:96/379)
بَهمَن:
مركب از دو جزء «و هو» به معنى خوب و نيك ، و مند از ريشه «من» به معنى منش ، پس بهمن به معنى به منش و نيك نهاد است . در اصطلاح فرس قديم : نخستين آفريده آهورا مزدا است . در جهان روحانى مظهر انديشه نيك و خرد و دانائى خداست .
نام دومين ماه زمستان و يازدهمين ماه سال شمسى ، و نيز دومين روز از هر ماه خورشيدى . و همچنين نام گياهى است .
بهمنيار:
ابوالحسن بهمنيار بن مرزبان ديلمى آذربايجانى حكيم مشهور و يكى از اجلّه شاگردان شيخ ابوعلى سينا .
او در آغاز گبر بوده و سپس مسلمان شده و از كودكى در خدمت شيخ درآمد و شيخ كه او را داراى استعدادى سرشار ديد به تربيت او پرداخت . بهمنيار به حدّت ذكاء و تندى هوش معروف است چنانكه نابغه اى چون ابوعلى اعتراضات او را با نهايت دقت و تأمل پاسخ مى داده و بهمنيار سؤالات خود و پاسخهاى استاد را به صورت كتابى به نام مباحث تنظيم نمود كه مشتمل بود بر مطالب معضله حكميّة .
و ديگر كتاب او تحصيل است در منطق وى در سال 458 درگذشت .
بَهْو:
صُفّه و ايوان و كوشك و بالاخانه . خانه در پيش سراى جداگانه . در حديث امام جواد (ع) با مأمون آمده : ... قال و كان جالسا فى بهو فرفع ابوجعفر (ع) يده و قال : اللهم ... (بحار:50/45)
بَهِىّ:
خوب ، زيبا ، روشن و تابان .
بَهِيج:
شادمان . خوب و نيكو . (والارض مددناها و القينا فيها رواسى و انبتنا فيها من كلّ زوج بهيج) : زمين بگسترديم و در آن كوههاى استوار بيفكنديم و هر نوع گياه نيكو و با حسن و طراوت در آن برويانديم . (ق:7)
بَهيمة:
هر چهار پا از حيوان برى و بحرى، يا هر جاندار بى تميز . (احلت لكم بهيمة الانعام) (مائده:1) . رسول الله (ص) : «ملعون ملعون من نكح بهيمة» (بحار:72/221) . اميرالمؤمنين (ع) : «لا تنفرن بهيمة و لا تفزعنّها» (بحار:96/90) . اميرالمؤمنين (ع) : «من سقى كبدا حرّاء من بهيمة و غيرها اظله الله فى عرشه يوم لاظل الاّ ظله» . (بحار:96/170)
بَهِيَّة:
مؤنث بهىّ ، روشن و تابان .
بى:
در فارسى حرف نفى است مقابل باكه كلمه اثبات است .
بيابان:
دشت و صحراى بى آب و علف، به عربى فلاة ، بادية ، بيداء ، صحرا ، بدو . در حديث رسول (ص) آمده كه خداوند ، سه نفر را نامقبول مى دارد : آن كه غذاى خود را به تنهائى مى خورد ، و آنكه در بيابان به تنهائى بر مركب خويش راه مى پيمايد ، و كسى كه در خانه اى تنها مى خوابد (بحار:66/347) . امام صادق (ع) : آرزو مى كنم اى كاش من و يارانم در سرزمين بيابانى زندگى مى كرديم تا مرگمان فرا رسد يا خداوند فرج (رهائى مسلمانان از حكام جور و استيلاى حكومت حق) برساند (بحار:47/69) . از امام باقر (ع) روايت شده كه مردى بيابانى به حضور پيغمبر (ص) آمد و عرض كرد : من در بيابان ، زندگى مى كنم ، سخنى جامع و كامل و در عين حال كوتاه به من بياموز كه آن را ملاك عمل خويش گيرم. حضرت به وى فرمود : من به تو امر مى كنم كه خشم ننمائى . آن مرد خواسته خويش را تكرار نمود ، حضرت همان پاسخ به وى داد، تا سه بار ، چون آن مرد متوجه شد كه پيغمبر(ص) همين جمله كوتاه را براى او سودمندترين پند دانسته به همان بسنده كرد و آن را گوشواره گوش خويش ساخت و رفت . (بحار:73/274)
بيابان گرد:
كسى كه در بيابان زيست مى كند . به عربى بَدَوى . بيابان گرد از جمله هفت گروهى است كه نمازشان در مسافرت تمام است . (بحار:89/18)
بيابان نشين:
صحرانشين ، بدوى ، اعرابى . (الاعراب اشد كفرا و نفاقا)بيابان نشينان (اگر كافر يا منافق باشند) كفر و نفاقشان شديدتر است از كافر و منافق شهرنشين ، به جهت دورى آنها از مراكز علم (توبه:97) . در حديث از امام صادق(ع) آمده كه پيغمبر (ص) با بيابان نشينان (جزيرة العرب) بر اين قرار ، صلح نمود كه آنان در هجرت نكردن و باقى ماندن در جايگاه خود آزاد باشند ، و اگر دشمن به آنها حمله آورد به لشكر اسلام بپيوندند و همكارى كنند ولى از غنيمت سهمى نداشته
باشند (بحار:19/183) . و در حديث ديگر آمده كه آن حضرت با آنان قرار بست كه چون به آنها امر شد كه در جنگى از جنگهاى اسلامى شركت كنند اجابت نمايند ولى از غنيمت نصيبى نداشته باشند ، و آنها نيز با پيغمبر (ص) شرط كردند كه اگر دشمنان به آنها حمله نمودند ، آن حضرت آنها را يارى كند ، مگر اينكه گروه حمله كننده طرف صلح پيغمبر باشد . (بحار:100/33)
در حديث امام صادق (ع) آمده كه نگاه به موى سر زنان بيابان نشين اشكالى ندارد ... (بحار:104/45)
بيابان نشينى:
سكونت در بيابان . تَعَرُّب. در حديث آمده كه پيغمبر اكرم(ص)، بيابان نشينى پس از شهرنشينى را حرام كرد ، نه بدين سبب كه سكونت در بيابان به خودى خود گناه باشد ، بلكه بدين سبب كه دورى از مراكز و مجامع مسلمين موجب مى شود آدمى ، آرام آرام دل از دين و معارف دينى بركند ، و ديگر اين كه از هماهنگى با برادران خود در امور اجتماعى محروم مى گردد و ... (بحار:6/98) در بعضى احاديث ، بيابان نشينى پس از هجرت به شهر از كبائر به شمار آمده است . (بحار:79/4)
بَيات:
شبانگاه ، شب به روز آوردن . به شب چنين كردن . (فجاءهم بأسنا بياتا او هم قائلون) پس خشم و عذاب ما به آنها رسيد شب هنگام يا در حال خواب نيم روزى (اعراف:4) . هجوم شبانه : در دعاء امام سجاد (ع) در نيمه شب آمده : «كيف ينام من يخاف بيات ملك الموت فى طوارق الليل و طوارق النهار» چگونه به خواب رود كسى كه از هجوم شبانه فرشته مرگ كه ناگهان در شب و يا در روز درآيد بيمناك بود ؟! (بحار:87/236) . اميرالمؤمنين (ع) : لا يأمن البيات من عمل السيئات» آنكس كه مرتكب گناهان شده از هجوم شبانه (مرگ) ايمن نخواهد بود . (بحار:73/317)
بَيّاع:
فروشنده ، دلال خريد و فروش .
بَيان:
آشكار كردن ، واضح نمودن . شرح، تفصيل ، توضيح ، تقرير . (دهخدا)
آنچه كه به دلالت يا فصاحت و جز آن چيزى آشكار گردد . (هذا بيان للناس)اين قرآن آشكار كننده است (حقايق را) براى مردم (آل عمران:138) . گفتارى فصيح كه مراد گوينده را روشن سازد . (خلق الانسان * علّمه البيان) خداوند انسان را آفريد و به وى آموخت كه مرادات خويش را بيان دارد و به ديگران بفهماند (رحمن:4). امام باقر (ع) : «البيان عماد العلم» بيان ستون (نگهدارنده) دانش است (بحار:1/181) . رسول خدا (ص) : «انّ من البيان لسحرا» . يعنى بسا بيان كه آدمى را جادو كند و فكر وى را دگرگون سازد . (بحار:1/218)
بيان :
نام يكى از علوم ادبية است كه در آن بحث مى شود از چگونگى ادا كردن معنى واحد به عبارات مختلفة . مثلا در بيان شجاعت زيد يك بار گفته مى شود : زيد كالاسد فى الشجاعة . بار ديگر : زيد شجاع . سوم بار : زيد كالاسد . چهارم بار : زيد اسد . پنجم بار : رايت اسدا فى الحمام . ششم بار : زيد يحطّم الفرسان .
مباحث اين علم ، شامل حقيقت ، مجاز ، تشبيه ، استعارة ، كنايه است . (لغت نامه دهخدا)
اصوليان گويند :
تأخير بيان از وقت حاجت قبيح است بدين معنى كه شارع يا حاكم ديگرى اگر كلامى گفت كه داراى معنائى مبهم بود و يا آن كلام مجمل بود و هنگام عمل به آن رسيد اگر توضيحى مبنى بر رفع اجمال و ابهام نداد تكليفى به آن امر نباشد زيرا شارع و حاكم از عقلا است و اگر مى خواست به كلامش عمل شود آن را توضيح مى داد به دليل عدم جواز تأخير بيان از وقت حاجت و قبح عقاب بلا بيان .
آزادى بيان در اسلام . به «آزادى» رجوع شود .
بَيان:
بن سمعان نهدى كوفى تميمى ، اوائل قرن دوم در عراق ظهور كرد و در آغاز به الوهيت اميرالمؤمنين على (ع) قائل شد و مى گفت : جزئى از خداوندى به ناسوت خود متحد گشته است ، و پس از آن حضرت ، فرزندش محمد بن الحنفيه و پس از او فرزند محمد ، ابوهاشم بدين صفت مى خواند و پس از او خود را واجد اين امتياز مى پنداشت . وى نامه اى به امام باقر(ع) نوشت و آن حضرت را به پيروى از خود خواند و در آن نامه خويشتن را پيغمبر معرفى كرد . وى قائل به تناسخ بود . در سال 119 به اتهام زندقه به قتل رسيد . (بحار:25/270 ، خاندان نوبختى : 252)
بيان جزرى:
كوفى ، ابواحمد ، از موالى كوفه و از حديث نگاران شيعه ، مردى آگاه و نيكوسيرت و از نظر رجال شناسان ، ممدوح بشمار آمده است ، وى در اوائل قرن دوم هجرى زندگى مى كرده است . (تنقيح المقال، اعيان الشيعه)
بَيانيّة:
فرقه اى از غلاة شيعه پيروان بيان بن سمعان نهدى سابق الذكر .
بى اعتنائى:
تَيه . اميرالمؤمنين (ع) : چه نيكو است فروتنى توانگران نسبت به فقرا به هدف جلب رضايت خداوند ، و از آن گزيده تر بى اعتنائى فقرا است به توانگران بر اثر اعتماد آنها به خدا . (بحار:72/46)
بِيئة:
جايباش و منزل . حال و حالت ، حسن البيئة : نيكو حالت .
بى باكى:
تهوّر ، افراط در شجاعت . بى قيدى ، پايبند نبودن به دين و رسم ...
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : دو چيز پشت مرا شكسته است : دانشمند بى باك و پارساى نادان ، اين يك به بى باكيش مردم را از دانش خود منزجر مى سازد و آن يك به نادانيش مردمان را از عبادت خدا باز مى دارد . (بحار:1/208)
امام صادق (ع) فرمود : كسى كه باكى نداشته باشد از اينكه خود چه بگويد و يا ديگران در باره اش چه بگويند شيطان در نطفه اش شريك است . (بحار:72/197)
بَيت:
خانه ، مسكن ، خواه از سنگ و گِل باشد يا مو و غيره . بيت شعر را از آن بيت گويند كه حروف و كلمات را به خود گرد آورده مانند خانه كه اهل خود را در خود جمع كرده است . ج ، بيوت و ابيات ، لكن بيوت بيشتر در مسكن و ابيات بيشتر در شعر استعمال مى شود . (انّ اوّل بيت وضع للناس للذى ببكّة ...) نخستين خانه اى كه براى مردم قرار داده شد آن خانه است كه در شهر مكه مى باشد ... (آل عمران:96) . (كما اخرجك ربّك من بيتك بالحقّ و انّ فريقا من المؤمنين لكارهون)چنانكه خدايت تو را (اى محمد) از خانه ات به حق (و براى اعلاء دين حق) بيرون آورد و گروهى از مؤمنان از اين امر ناخوشنود بودند (انفال:5) . (و ضرب الله مثلا للذين آمنوا امرأة فرعون اذ قالت ربّ ابن لى عندك بيتا فى الجنة ...) و خداوند نمونه اى را براى مؤمنان بيان مى دارد ، و آن همسر فرعون است ، هنگامى كه گفت : خداوندا خانه اى را در بهشت برايم بنا كن ... (تحريم:11) . (يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتى تستانسوا و تسلموا على اهلها ...) اى اهل ايمان ، هرگز به خانه اى جز خانه خود در نيائيد مگر اين كه با اهل خانه انس و اجازه بگيريد ، و چون رخصت يافتيد نخست بر آنها سلام كنيد و سپس وارد خانه شويد ، اين روش شما را بهتر و گزيده تر است ، باشد كه متذكر شويد . (نور:27)
(فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيما اسمه ...) (نور:36) . اين آيه به آيه قبل ارتباط دارد كه در آن از نور خدا سخن به ميان آمده است ، معنى آيه : چنان نورى در خانه هائى وجود دارد كه خدا خواسته است برازنده و سرافراز بوند (يا اين كه حوائج در آنها به سوى خداوند بالا روند و به اجابت مقرون گردند) ، مردانى در آن خانه ها صبح
و شام خداى را تسبيح مى كنند كه خريد و فروش و تجارت آنان را از بپا داشتن نماز و اداء زكاة غافل نمى سازد ...
مراد از اين خانه ها كه در اين آيه آمده ـ به قول ابن عباس و حسن و مجاهد و جبائى ـ مساجد است ، مؤيّد اين قول حديث رسول خدا (ص) است كه فرمود : مساجد خانه هاى خداوند است در زمين ، و همين خانه ها است كه براى اهل آسمانها مى درخشند و روشنائى مى دهند چنان كه ستارگان براى اهل زمين روشنائى مى بخشند .
قول ديگر آن كه مراد ، خانه هاى پيامبران است ، چنان كه ـ بدون سند ـ از رسول خدا (ص) روايت شده چون اين آيه تلاوت نمود از حضرتش سؤال شد : كدام خانه ها مراد است ؟ فرمود : خانه پيامبران . ابوبكر چون شنيد برخاست و اشاره به خانه على (ع) و فاطمه (ع) نمود و گفت : يا رسول الله اين خانه را نيز شامل مى گردد ؟ فرمود : آرى ، اين از برترين آنها است . مؤيد اين قول ، آيه مباركه (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا)مى باشد . (مجمع البيان)
در حديثى از ابن عباس روايت شده كه گفت : در مسجدالرسول بودم ، يكى اين آيه تلاوت نمود ، به پيغمبر (ص) عرض كردم : مراد از اين بيوت چيست ؟ فرمود : بيوت انبياء ، و حضرت در آن حال به خانه فاطمه(ع) اشاره نمود . (بحار:23/326)
از جبله افريقى ، نقل است كه رسول خدا(ص) فرمود : «انا زعيم ببيت فى ربض الجنة و بيت فى وسط الجنة و بيت فى اعلى الجنة لمن ترك المراء و ان كان محقا ، و لمن ترك الكذب و ان كان هازلا ، و لمن حسن خلقه» . (بحار:2/128)
در يكى از نامه هاى اميرالمؤمنين (ع) به محمد بن ابى بكر آمده : «يا عبادالله ! ما بعد الموت لمن لا يغفر له اشدّ من الموت ، القبر ، فاحذروا ضيقه و ضنكه و ظلمته و غربته ، ان القبر يقول كل يوم : انا بيت الغربة ، انا بيت التراب ، انا بيت الوحشة ، انا بيت الدود و الهوام ...» . (بحار:6/218)
بى تابى:
ناشكيبائى ، ناتوانى ، بى قرارى، ضد صبر و شكيبائى ، جَزَع . خصلتى در وجود انسان كه در اخلاقيات اسلامى سخت از آن مذمت شده ، چه اين صفت طرف افراط صفت انعطاف و اثر پذيرى او است . (ان الانسان خلق هلوعا * اذا مسه الشرّ جزوعا * و اذا مسه الخير منوعا ...)آدمى مخلوقى ـ طبعا ـ سخت حريص و بى صبر است . چون رنج و محنتى به وى روى آورد سخت بى تاب و بى قرار است . و اگر مال و دولتى به وى رسد بخل ورزد و خير خويش را از محتاجان دريغ دارد . جز نمازگزاران ... (معارج:19 ـ 23) . نبى اكرم(ص) فرمود : بى تابى هنگام بلا و مصيبت ، رنج و محنت را تكميل مى كند (بحار:71/93) . اميرالمؤمنين (ع) به اشعث بن قيس كه به تازگى فرزندى را از دست داده بود ، فرمود : اى اشعث اگر شكيبا باشى مقدرات الهى بر تو جارى گردد و تو مأجور باشى ، و اگر بى تابى كنى باز هم قلم تقدير بر تو جارى گردد ولى تو بزهكار خواهى بود . (نهج : حكمت 291) و فرمود : بى تابى از ياران روزگار است (كه بار محنت و اندوه را گرانتر مى سازد) . آنكس كه صبر و شكيبائى وى را نجات ندهد بى تابى او را از پاى در آورد (نهج : حكمت 211 و 189) . آن حضرت ضمن نامه اى به ابن عباس : ... بدانچه كه از دنيا به تو رسد زياده شادمان مگرد ، و بر آنچه از دنيا كه از دست دهى افسوس مخور و بى تابى مكن (نهج : نامه 22) . بى تابى خسته كننده تر از شكيبائى است (مستدرك:2/445) . از امام صادق(ع) روايت است كه فرمود : ما خاندانى هستيم كه پيش از ورود مصيبت در خود احساس رنج مى كنيم ولى چون مصيبت وارد شد و امر خداوند عز و جل نازل گرديد به كار خدا رضا مى دهيم و در برابر امر او سر تسليم فرود مى آوريم ، و چنين نيست كه ما از آنچه خدا دوست بدارد ناراحت باشيم . (من لا يحضر:1/119)
بيت الاحزان:
خانه غمها . حسب نقل، خانه اى كه يعقوب (ع) براى خود گزيد و در آن خانه مى نشست و در فراق يوسف مى گريست . و بر حسب نقلى كه مرحوم مجلسى ناقل آن است و خود آن را ضعيف مى شمارد : اميرالمؤمنين (ع) چون فاطمه(ع) را از فراق پدر بزرگوار بسى گريان و بى تاب ديد ، خانه اى را در بقيع براى آن حضرت بنا نمود كه هر بامداد فرزندان خود حسنين (ع) را با خود به آن خانه مى برد و در آنجا به گريه مى پرداخت ، و آن خانه را بيت الاحزان مى گفتند . (بحار:44/177)
بيت ايل:
خانه خدا ، محلى مقدس به فلسطين در تاريخ يهود . در تورات كنونى سفر پيدايش چنين آمده : چون ابراهيم به زمين موعود رفت خيمه خود را در اراضى كه در حوالى بيت ايل بود برپا نمود .
يعقوب در وقتى كه از حضور برادر خود به الجزيره فرار مى كرد در نزديكى شهر لوز بيتوته نمود در آن شب رؤياى عظيمى مشاهده كرده آنجا را بيت ايل خواند . زيرا خداوند در آن شب بر وى نمودار شد .
بيت عتيق:
خانه قديمى يا خانه آزاد . اين تعبير را قرآن كريم در باره كعبه دارد ، و هر دو معنى در باره آن صادق است ، چه آن نخستين خانه است كه بر روى زمين براى مردم بنا شده : (اول بيت وضع للناس) و آزاد است از اين كه بنده اى مالك آن گردد ، يا بدين معنى كه از طوفان غرق آزاد بود ، يا بدين سبب كه از خراب شدن به دست ستمكاران آزاد است . (مجمع البيان)
بيت القصيده: يا بيت الغزل ، آن بيت از قصيده كه از همه ابيات آن لفظاً و معناً دلپسندتر و مطبوع تر باشد . يا آن بيت از قصيده كه نخست شاعر را معنى اى در خاطر آيد و آن را نظم كند و بناء قصيده بر آن نهد ، و بسا در آن قصيده بهتر از آن بيت بسيار بود.
بيت لحم: شهرى است به شام فلسطين كه زادگاه حضرت عيسى (ع) بوده . از حضرت رسول (ص) نقل است كه فرمود : از جمله اماكنى كه در شب معراج در آن نماز گزاردم بيت لحم بود كه در ناحيه بيت المقدس مى باشد و آنجا زادگاه مسيح است . (بحار:14/208)
بيت الله:
خانه خدا . اين تعبير قرآن است در باره كعبه : (و طهر بيتى للطائفين)(حج:26) . در روايات ، مطلق مساجد بيت الله خوانده شده است : «المساجد بيوت الله ، فمن سعى اليها فقد سعى الى الله و قصد اليه ...» (بحار:3/320) . رسول الله (ص) : «المساجد بيوت الله فى الارض ، و هى تضىء لاهل السماء كما تضىء النجوم لاهل الارض» (بحار:23/326) . امام صادق(ع) : «عليكم باتيان المساجد ، فانها بيوت الله فى الارض ، و من اتاها متطهرا طهره الله من ذنوبه و كُتِب من زواره» . (بحار:80/308)
بيت المال:
خانه دارائى ، خزانه دولت و محل جمع اموال عمومى مانند خراج ، اقسام اموالى كه طبق قانون بر اعمال و شئون آحاد ملت وضع و از اين طريق عايد دولت مى گردد ، غنايم جنگى و غيره كه همه افراد ملت در آن شريكند و زير نظر هيئت حاكمه در مصالح عامّه هزينه مى شود . بيت المال در حكومت اسلامى ـ با توجه به اين كه موجودى آن به رسم امانت در دست فرد يا افرادى مى باشد و اين دين به حق و ملك احترام ويژه اى قائل است ـ جايگاهى خاص دارد و دقت و احتياطى مخصوص در مورد آن مرعى مى دارد .
بيت المال در عهد رسول خدا (ص) ـ كه مسلمانان از حيث امور مالى سخت در مضيقه بوده و غنايم قابل توجهى به دست نمى آمده و اموال ديگرى مانند زكات و صدقات نيز در آن حد نبوده كه پس انداز و در جائى اندوخته شود ـ سازمان متشكلى نداشته ، و اگر احيانا غنيمت نسبة كلانى مانند غنايم حنين و طائف و يمن به چنگ مسلمانان مى افتاده ، مصارف سنگينى مانند مؤلفة قلوبهم ، و يا متضررين به زيانهاى غير مترقبه كه به حكومت اسلامى مرتبط بوده ، مانند زيان رسيده هاى قبيله بنى ناجية كه توسط خالد بن وليد قتل عام و غارت شدند در كنارش قرار داشته كه در حال به مصرف مى رسيده است .
در دوران خلافت خليفه اول نيز حال بدين منوال بلكه سخت تر بوده ، چه مسئله اصحاب رده و يا متمردين از پذيرش خلافت وى موجب گرديد كه صدقات نيز متوقف شود و كسر بودجه دولت ، خليفه را ناچار به دست يازيدن به فدك سازد .
آرى در عهد خلافت عمر كه كشور اسلامى به سرعت رو به گسترش نهاد و شام و مصر و عراق و بخش وسيعى از ايران به قلمرو حكومت اسلامى درآمد و خراجات اراضى و غيره عايد مسلمانان گرديد ، خليفه دستور داد ديوان محاسباتى برقرار و خزانه اى جهت نگهدارى اموال بنا شود .
در اين مقطع گرچه خليفه در تقسيم اموال ، برابرى مسلمانان را در امور مشتركه ـ كه از ويژگيهاى اسلام بود و پيغمبر (ص) مكررا و به خصوص در حجة الوداع سخت بر آن تاكيد نهاد و فرمود : «لا فضل لعربى على عجمى و لا للابيض على الاسود ...» ـ رعايت ننمود و به هر دليلى كه بود ميان عرب و موالى (عجم تباران زينهار) تفاوت قائل شد ولى تا حدود زيادى ظواهر امر نشان مى داد كه بيت المال از آن همه مسلمانان است و مقرراتى بر آن حاكم است. و چون نوبت خلافت به عثمان رسيد ، همچنان كه پستهاى كليدى حكومت را به دست افراد فاميل خود از آل اميه سپرد ، آنها را در اموال بيت المال نيز اولويتى خاص عطا كرد ، و هرگاه در اين باره به وى اعتراضى مى شد صله رحم را بهانه مى كرد ، گوئى اين اموال را مال و ملك شخصى خويش مى دانست .
اين شيوه خليفه باعث شد كه چون على بن ابى طالب (ع) به خلافت ظاهرى دست يابد و در صدد اصلاح خرابيهاى دوازده ساله برآيد با مشكلات بسيار سنگين مواجه گردد و سردمداران حكومت پيشين و نازپروردگان آن دوران به عدل و برابرى كه شيوه على (ع) بود تن ندهند و عكس العملهاى حادّ نشان دهند و در نتيجه جنگ جمل و سپس نبرد صفين و متعاقب آن كشتار نهروان برپا گردد و سرانجام زمام مهامّ امور ، على مرّ الدهور به دست حكام جور و پيشوايان فسق و فجور افتد .
به هر حال بيت المال در حكومت اسلامى جايگاهى خاص دارد و در امر نگهدارى و هزينه سازى آن دقت مخصوصى مرعى مى دارد . تاريخ صدر اسلام شاهد گويائى است كه هرگاه زمامدار امور مسلمين شخصيت شايسته اى بوده در اين باره چه سختگيرى هائى مى شده و چه ظرافتكاريهائى بكار مى رفته است !!
و اينك به چند حديث در باره بيت المال اشاره مى شود كه به نحو اجمال نحوه حفاظت از اين اموال و نيز مصرف آن را بيان مى دارند :
پيغمبر اسلام از جمله سفارشاتى كه به معاذ بن جبل (استاندار يمن) فرمود اين بود : در حكم خدا و مال خدا از هيچ كسى روى دربايستى مكن كه نه اين پست و مقام از آن تو و نه اين مال مال تو است ، و در امور مالى خواه كم و خواه بيش امين مردم باش ، با مردم به رفق و مدارا و گذشت رفتار كن ولى حقى را از خدا پايمال مكن ، آن نادان است كه (حق خدا را پايمال مى كند) و (سپس) مى گويد : (متأسفانه) حق خدا را از دست دادم . (بحار:77/126)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : روزى شتران صدقه (بيت المال) از كنار پيغمبر (ص) عبور مى كردند ، حضرت تارى از كرك شترى كند و فرمود : من در اين تار كرك بر يكى ديگر از مسلمانان اولويت ندارم (سهم من از اين بيت المال به اندازه سهم هر مسلمانى است) . (كنزالعمال:18676)
امام صادق (ع) فرمود : اميرالمؤمنين (ع) به عمّال خويش نوشت : قلمهاى خود را باريك كنيد و سطرها را به هم نزديك سازيد ، مطالب زايد را (كه نوشتن آنها ضرورتى ندارد) حذف كنيد ، سعى كنيد عبارات معنى را برساند و از زياده نويسى بپرهيزيد كه اموال مسلمين تحمّل اين گونه زياده روى ها را ندارد . (بحار:41/105)
امام صادق (ع) فرمود : روزى پيغمبر(ص) در حالى كه گونه هايش گلگون شده و رنگ از چهره اش پريده بود به منبر رفت و ضمن سخنانى پر اهميت فرمود : اى مردم هر كس (در قلمرو حكومت اسلامى) بميرد و مالى به جاى گذارد آن مال از آن بازماندگان او خواهد بود و اگر عائله بى بضاعتى و يا بدهى و مشكلى مالى به جاى گذاشته بر من و به عهده من است (كه از بيت المال تأمين كنم) . (بحار:2/263)
از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه فرمود : كسى كه به دلخواه خود به اسلام وارد شود و به ظاهر قرآن را نيز بخواند او حق دارد كه از بيت المال ساليانه دويست دينار بستاند و اگر در دنيا به وى ندهند در قيامت در حساس ترين لحظات نيازش بهترين پاداش را به وى دهند . (بحار:92/180)
زازان گويد :
روزى قنبر تعدادى ظروف نفيسه را از اموال بيت المال جدا كرده بود و نزد على (ع) آمد و عرض كرد : شما هر چه به دستت مى آيد همه به مردم مى دهى اقلاً اين ظرفها را براى خانه خود اختصاص بده . حضرت فرمود : مى خواهى آتش به خانه من بياورى ؟ سپس با شمشير خود آن ظروف را كه قنبر جمع كرده بود پخش كرد و به مأمورين ويژه دستور داد اينها را تقسيم كنيد . (بحار:41/113)
مردى از قبيله خثعم گويد : روزى حسن و حسين فرزندان على (ع) را ديدم كه نان و سبزى و سركه مى خوردند ، به آنها گفتم : غذاى شما اين است در حالى كه در ميدان بيت المال چه اموال فراوانى ريخته است ! گفتند : مگر تو اميرالمؤمنين (ع) را نمى شناسى كه در امر بيت المال چه سختگيرى ها دارد ؟
اميرالمؤمنين (ع) در آغاز خلافت ظاهرى ، عمار بن ياسر و عبيدالله بن ابى رافع و ابوالهيثم بن تيهان را بر بيت المال مدينه گماشت و آنها را فرمود : مقدار مالى كه از غنايم در بيت المال مانده ميان مسلمانان تقسيم كنيد و فرمود : برابرى را در توزيع رعايت كنيد و يكى را بر ديگرى ترجيح مدهيد . چون اموال را بازديد كردند هر يك از مسلمانان مشمول را سه دينار نصيب مى گشت ، مردمان آمدند و هر كس سهم خويش را دريافت داشت ، طلحه و زبير نيز آمدند و هر كدام ، فرزند خود را به همراه داشت ، مسئولين بيت المال به هر يك سه دينار دادند ، آنها گفتند : سهم ما از بيت المال در عهد خلافت عمر جز اين بوده ، شما به نظر خود ما را با ديگران يكسان مى گيريد يا اميرالمؤمنين (ع) شما را اين چنين دستور داده است ؟ گفتند : ما به دستور اميرالمؤمنين (ع) عمل مى كنيم . آنها رهسپار جايگاه اميرالمؤمنين (ع) شدند ، آن حضرت را در يكى از باغهاى خود ديدند كه در كنار مزدور خويش در آفتاب ايستاده بر كار او نظارت مى كند . عرض كردند : مى شود چند لحظه اى در سايه به نزد ما باشى ؟ فرمود : چنين باشد ، گفتند : ما هم اكنون به نزد عمال شما بر بيت المال بوديم ، آنها ما را با ديگران برابر گرفته به هر يك از ما سه دينار دادند . فرمود : مگر شما چه انتظارى داشتيد ؟ گفتند : رفتار عمر با ما به گونه ديگر بوده . فرمود : رفتار پيغمبر (ص) با شما در اين باره چگونه بود ؟ آنها ساكت ماندند و چيزى نگفتند . فرمود : مگر نه آن حضرت ، اموال را ميان مسلمانان بالسويه قسمت مى كرد ؟ گفتند : آرى چنين بوده . فرمود : از نظر شما روش پيغمبر (ص) بهتر است كه از آن پيروى نمود يا شيوه عمر ؟ گفتند : بلكه سنت پيغمبر ملاك عمل است ولى اى اميرالمؤمنين (ع) سوابق ما و رنجهائى را كه ما در راه پيشرفت اسلام تحمل نموديم و نيز قرابت ما با رسول خدا را نبايد ناديده گرفت ، حضرت فرمود : سابقه شما در اسلام بيشتر است يا سابقه من ؟ گفتند : سابقه شما . فرمود : خويشى شما به پيغمبر بيشتر يا خويشى من ؟ گفتند : خويشى شما . فرمود من در راه به ثمر رسيدن اسلام رنج بيشتر كشيدم يا شما ؟ گفتند : بلكه شما اى اميرالمؤمنين بيش از هر كسى در اين راه رنج برده و صدمه ديديد . فرمود : به خدا سوگند ، من و اين كارگر كه از من مزد مى ستاند و كار مى
نقل شده كه جمعى از اصحاب اميرالمؤمنين (ع) موقعى كه عدّه اى از معاريف عراق به طمع دستيابى به مال دنيا از يارى حضرت دست برداشته به معاويه پيوسته بودند به آن حضرت عرض كردند : خوب است بخشى از اين اموال را به اشراف عرب و سردمداران قريش اختصاص دهى و آنها را در سهم بيت المال بر عجم تباران و افراد عادى ترجيح دهى . اميرالمؤمنين (ع) در پاسخ آنها فرمود : آيا شما به من پيشنهاد مى كنيد كه از راه ظلم و ستم و بى عدالتى به پيروزى دست بيابم و با ضايع نمودن حق ديگران شاهد پيروزى را به آغوش بكشم ؟! نه به خدا سوگند ، تا گاهى كه خورشيد از افق مشرق طلوع كند و تا گاهى كه يك ستاره در آسمان بدرخشد محال است كه از على چنين كارى سر زند ، حتى اگر اين اموال از آن خودم مى بود به مساوات ميان آنها توزيع مى نمودم چه رسد كه اموال از آن