next page

fehrest page

back page
خود آنها است (مستدرك:11/91) . از اميرالمؤمنين(ع) روايت شده كه هزينه خانواده كسى كه به زندان ابد محكوم باشد بايستى از بيت المال تامين گردد . (مستدرك:17/403) و همچنين هزينه قاضى و مؤذن (مستدرك:14/27 و 4/51). چنان كه در حديث آمده : اگر كسى به حق بدهكار گردد و نتواند دين خويش را بپردازد ، بايد تا يك سال به وى مهلت داد ، اگر مقدورش نشد از بيت المال بدهيش ادا شود (مستدرك:13/399) . اگر كسى در ازدحام عرفه يا در ميان جمعيت بازار و مانند آن كشته شود و قاتل او معلوم نباشد كه كيست ديه اش از بيت المال ادا مى شود (مستدرك:18/266) . يكى را به محكمه اميرالمؤمنين (ع) حاضر نمودند كه مالى را از بيت المال دزديده بود . حضرت فرمود : دست وى قطع نمى گردد چه او خود در بيت المال شريك است (مستدرك:18/140) . اگر كسى بميرد و وارثى نداشته باشد اموال او به بيت المال سپرده مى شود . (مستدرك:17/207)

از امام صادق (ع) نقل است كه خداوند به داود پيغمبر وحى نمود : تو نيكو بنده اى هستى اگر نه اين بود كه از بيت المال مصرف مى كنى . داود چون شنيد بگريست ، خداوند، آهن را فرمان داد كه به دست بنده ام داود نرم شو . از آن به بعد داود هر روز زرهى مى ساخت و به هزار درهم مى فروخت و بدان از بيت المال بى نياز گرديد . (بحار:14/13)

بيت المعمور:

البيت المعمور : خانه آباد، متخذ از آيه 4 از سوره مباركه طور (و البيت المعمور) به قولى مراد ، كعبه است كه به حج و عمره آباد است . و به قول ديگر : مسجدى در آسمان چهارم محاذى كعبه . از اميرالمؤمنين (ع) سؤال شد : فرمود : خانه اى است در آسمان كه آن را ضراح نامند ، محاذى كعبه قرار دارد احترام آن در آسمان مانند احترام كعبه است در زمين ، هر روز هفتاد هزار ملك در آن نماز گزارند كه دگر به آن بازنگردند و روز ديگر هفتاد هزار ملك ديگر . (بحار:58/61)

بيت المقدس:

البيت المقدس : خانه محترم ، خانه اى كه به پاكى و احترام ياد شده ، مسجدالاقصى كه در اورشليم فلسطين واقع است ، نخستين قبله مسلمانان، پيغمبر اسلام (ص) دورانى كه در مكه بود از اول بعثت تا آخرين سال بقاء آن حضرت در اين شهر مأمور بود در نمازها رو به اين مسجد كند بدين ترتيب كه كعبه را بين خود و مسجدالاقصى قرار دهد و نماز گزارد، و پس از هجرت هفده يا شانزده ماه نيز حال بدين منوال بود .

در قرآن كريم از اين مسجد به (المسجد الاقصى) يعنى دورترين مسجد (به لحاظ دورى آن از مسجدالحرام) تعبير كرده ، و فرموده : (الذى باركنا حوله) پيرامونش را بركت داديم . قول مفسرين ، بركت مادّى به رويش انواع درختان ميوه و محصولات كشاورزى كه آن سرزمين از حيث مواد غذائى بى نياز است و سكنه آنجا به وارد كردن غذا از ديگر جاها نيازى ندارند ; و بركت معنوى كه آن سرزمين جايگاه پيامبران و محل نزول ملائكه بوده است . به «مسجد اقصى» نيز رجوع شود .

بى تفاوتى(در تداول) : بى اعتنائى ، اهميت ندادن به امرى از امور ، بى تفاوتى در وظائف : شانه تهى كردن از مسئوليت در برابر وظيفه . اميرالمؤمنين (ع) : از اهمال كارى و بى تفاوتى در وظائف دينى بپرهيزيد ، كه روزگارى به افسوس دچار گرديد و افسوس را سودى نباشد . (بحار:10/89)

بيچارگى:

درماندگى ، عجز .

بى حيا:

بى شرم ، وقيح . امام صادق(ع): كسى كه حيا ندارد ايمان ندارد (بحار:47/45) . امام حسن مجتبى (ع) : آنكه دين ندارد حيا ندارد (بحار:78/111). اميرالمؤمنين (ع) : كسى كه حيائش اندك بود پرهيزش از گناه نيز اندك بود . (نهج : حكمت 349)

به «حياء» رجوع شود .

بى حيائى:

بى شرمى ، وقاحت ، قحة . به «حياء» رجوع شود .

بيخ:

بن ، اصل .

بيختن:

معروف است ، به عربى غربلة و نَخْل . در تاريخ اميرالمؤمنين (ع) آمده كه هرگز (در دوران حكومت) آردى كه از آن نان براى حضرتش پخته مى شد بيخته نشد (بحار:66/324) . چنان كه آن حضرت ، در باره پيغمبر (ص) نيز چنين حديث مى كند :

سويد بن غفله مى گويد : روزى به هنگام عصر بر اميرالمؤمنين (ع) وارد شدم ، آن حضرت در كنار سفره نهار نشسته بود ، آنچه در آن سفره بود ظرف ماستى بود كه بوى ترشى آن از دور به مشام مى رسيد ، و گرده نان جوى كه سبوسها نماى آن را پوشانيده بود ، به من تعارف طعام كرد ، عرض كردم : روزه ام ، حضرت حديثى مناسب حال از رسول خدا (ص) برايم نقل كرد ، به فضه خادمه كه در آن نزديكى ايستاده بود گفتم : چرا به اين پيرمرد رحم نمى كنيد و آرد نانش را نمى بيزيد ؟! وى گفت : خود اميرالمؤمنين به ما دستور داده كه هيچگاه سبوس آرد نانش را نگيريم . حضرت از من پرسيد : در باره چه چيزى با فضه سخن مى گفتى ؟ ماجرا را به عرض رسانيدم . فرمود : پدر و مادرم به فداى آن كه هرگز غذاى سبوس گرفته اى نخورد و سه روز از نان گندم سير نگشت تا گاهى كه دار دنيا را وداع نمود . (بحار:40/331)

بى خِرَد:

بى عقل ، بى ادراك ، سفيه . (فان كان الذى عليه الحق سفيها ...) و اگر بدهكار بى خرد يا ضعيف بود يا (به هر دليلى) نمى توانست مطلب خويش را بر نويسنده املاء كند و به وى بيان دارد بايستى ولىّ او عادلانه به نويسنده املاء كند ... (بقره:282) . در حديث آمده : حلم و بردبارى ، دهان بند بى خرد است (كه چون بر بى خردى او حلم ورزى دهانش را از ياوه گوئى ببندى) (بحار:69/410) . تباهى اخلاق بر اثر همزيستى با بى خردان ، و شايستگى اخلاق به سبب همزيستى با خردمندان بدست آيد . (بحار:1/160) موجبات عافيت و سلامت ده جزء است كه نه جزء آن در سكوت است جز به ذكر خدا ، و يك جزء آن در ترك مجالست با بى خردان است . (بحار:74/198)

بى خردى:

سفاهت ، سَفَه . (قال الملاء الذين كفروا من قومه انا لنراك فى سفاهة ...) كفار قوم هود (ع) به وى گفتند ما تو را در بى خردى مى يابيم و گمان مى كنيم از جمله دروغگويان باشى . پاسخ داد اى قوم ، مرا سفاهتى نيست بلكه من فرستاده از جانب خداى جهانيانم (اعراف:65 ـ 66) . امام صادق (ع) : بى خردى ، خوئى پست است (بحار:75/293) . اميرالمؤمنين (ع) : شتاب بى خردى است و بى خردى (مسبب از) ضعف و ناتوانى است . (بحار:78/122)

بيد:

درختى است مشهور ، به عربى صفصاف خوانند .

بيداد:

ظلم و ستم ، جَور . قرآن كريم : بيدادگران را نزد خدا عذابى دردناك است (ابراهيم:22) . اميرالمؤمنين (ع) : زنهار زنهار شما را به خدا از عقوبت و كيفر بيداد حذر كنيد و از سرانجام وخيم ظلم و سوء عاقبت كبر و خودپسندى كه كمينگاه بزرگ ابليس و مركز كيد و نيرنگ او است بهراسيد. (نهج خطبه 192) به «ظلم» نيز رجوع شود .

بيدار:

مقابل خفته و در خواب . به عربى يَقِظ .

بيدارى:

حالتى كه روح در آن حالت به درستى حسّ و حركت را كار فرمايد . مقابل خواب . به عربى يقظة و سَهَر . اميرالمؤمنين(ع) فرمود : شب بيدارى شعار خداى ترسان و روش مشتاقان است .

و فرمود : شب بيدارى در طاعت پروردگار بهار دوستان خدا و نزهتگاه خوشبختان است . (غرر)

پيغمبر (ص) فرمود : بيدار ماندن پس از نماز عشاء روا نباشد جز براى كسى كه نماز بخواند يا مسافر باشد و در شب راه بپيمايد . و از آن حضرت روايت است كه فرمود : شب بيدارى جز براى سه كس روا نيست : آنكه در شب به عبادت و تلاوت قرآن مشغول باشد و كسى كه شب را به مطالعه علم و دانش بگذراند و عروسى كه تازه به خانه شوهر رفته باشد . (بحار:76/178) و از آن حضرت است كه فرمود : هنگامى كه مردى خانواده خويش را در دل شب بيدار مى كند و هر دو به نماز شب مى پردازند آن دو در شمار (ذاكرين الله كثيرا و الذاكرات) نوشته شوند (بحار:87/158) . از امام صادق (ع) روايت است كه هر بنده كه آخرين آيه سوره كهف (قل انما انا بشر مثلكم يوحى الىّ ...) هنگام رفتن به بستر خواب بخواند هر ساعتى كه بخواهد از خواب بيدار شود همان ساعت بيدار مى شود . (بحار:76/202)

از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده است كه فرمود : هنگام بيدار شدن از خواب بگوئيد «لا اله الاّ الله الحليم الكريم الحىّ القيّوم و هو على كل شىء قدير سبحان رب النبيّين و المرسلين رب السماوات السبع و ما فيهن و رب الارضين السبع و ما فيهن و رب العرش العظيم و الحمدلله رب العالمين» و چون بنشيند پيش از آنكه از جاى خود برخيزد بگويد «حسبى الله ، حسبى الرب من العباد ، حسبى الذى هو حسبى منذ كنت ، حسبى الله و نعم الوكيل» . (بحار:10/89)

بيدبا:

بيد پا . بيد پاى . نام حكيمى زاهد كه واعظ راى دابشليم راجه هند بود ، مؤلف كليله و دمنه كه براى آن پادشاه به رشته تحرير درآورد .

بَيدَر:

خرمن . انباشته گندم و جز آن . على بن جعفر ، قال : سألته (يعنى اخاه موسى بن جعفر ـ ع ـ) عن الرجل ، هل يصلح له ان يصلّى على البيدر مطيّن عليه ؟ قال : «لا يصلح» . (بحار:84/93)

بَيدَق:

پياده شطرنج را گويند و آن مهره اى باشد از مهره هاى شطرنج و معرّب پياده است . (برهان)

بيدل:

آن كه دل ندارد . دل از دست داده. عقل از سر پريده . عاشق شيدا .

بيدل:

ابوالمعالى ميزرا عبدالقادر بن عبدالخالق ارلاس (يا برلاس) متخلص به بيدل متولد 1054 هـ ق . (1644 م) در اكبرآباد هند و متوفى ماه صفر سال 1133 هـ ق . (1720 م . روز 5 دسامبر) در عظيم آباد و به قولى در دهلى . شاعر پارسى گوى هندى است كه اصلا از تركان جغتائى برلاس بود اما در هندوستان متولد و تربيت يافت و بيشتر عمر خود را در شاه جهان آباد به عزلت و آزادى مى گذراند و سرگرم
تفكرات عارفانه و ايجاد آثار منظوم و منثور خود بود . در نظم و نثر سبكى خاص داشت و از بهترين نمونه هاى سبك هندى به شمار مى آيد در آثارش افكار عرفانى با مضامين پيچيده و استعارات و كنايات در هم آميخته است . در خيال پردازى و ابداع مضامين دقيق بود . او در سال 1079 هـ ق به خدمت محمد اعظم بن اورنگ زيب پيوست سپس به سياحت پرداخت و سرانجام در 1096 هـ ق در دهلى سكنى گزيد و نزد آصف جاه اول (نظام حيدرآباد) تقرب داشت . بيدل در افغانستان و قسمتى از تركستان چين و تاجيكستان و ازبكستان محبوبيت بسيار دارد . از آثار اوست مثنويهاى عرفات ، طلسم حيرت ، طور معرفت ، محيط اعظم ، تنبيه المهوسين و ديوان قصائد و غزليات و ترجيعات و تركيبات و مقطعات و مستزاد و تواريخ مربع و مخمس و هزليات و رباعيات و داراى مجموعه اى از مكاتيب است كه بيشتر آن خطاب به ممدوح خود شكرالله و دو فرزند اوست كه به نامهاى رقعات يا انشاء مى باشد و كليات بيدل در سال 1287 هـ ق در لكنهور به طبع سنگى رسيد . رجوع به دائرة المعارف اسلامى ، رياض العارفين : 44 و دائرة المعارف فارسى و فرهنگ فارسى دكتر معين و مجمع الفصحا:2/82 شود .

بيدل كرمانشاهى:

محمد بن ميرزا على محمد اصلش از چلاب مازندران و از بنى اعمام ميرزا عليقلى متخلص به اقبال در ايام كودكى پدرش او را براى تحصيل علوم عربى و ادبى به كرمانشاه برد بعد از پدر به منصب سررشته دارى و مباشرى آتشخانه و نظام موروثى منصوب گرديد . در زمان مؤلف مجمع الفصحاء حيات داشته و مسئول فوجى از افواج كرمانشاه بوده است . طبع شعر داشت و كتابى به نام دبستان ماتم مشتمل بر سه مجلد در مراثى و نيز رساله اى در عروض و مثنوى موسوم به عسر و يسر در نظم حكايات و فرج بعد شده از آثار اوست . (دهخدا)

بى دين:

كافر ، بى كيش . تنزيلا : كسى كه به مبانى و اصول دين معتقد ، ولى به قيود و مقررات دين پايبند نباشد . اميرالمؤمنين(ع) : سه كس اند كه دين ندارند: آنكه منكر آيه اى از قرآن گردد و به گفته خويش معتقد باشد ، و كسى كه به خدا افتراء ببندد ، و آنكه به لزوم طاعت كسى پايبند بود كه خدا را معصيت مى كند (بحار:2/117) . رسول خدا (ص) : خداوند دشمن دارد مسلمان ضعيفى را كه دين ندارد (بحار:72/228) . امام حسن مجتبى(ع) : كسى كه حيا ندارد دين ندارد (بحار:78/111) . در حديث آمده : كسى كه تقيه را رعايت نمى كند دين ندارد . (بحار:78/347)

بى رحم:

بى شفقت ، قسى القلب .

بى رحمى:

قساوت قلب ، سنگدلى ، قسوة . عيسى بن مريم (ع) : هيچ بيمارى دل شديدتر و زيانبارتر از سخت دلى و بى رحمى نباشد (بحار:66/337) . احمد بن حنبل در مسند خود از ابوهريره نقل كرده كه روزى پيغمبر اكرم (ص) حسن (ع) و حسين(ع) را مى بوسيد ، اقرع بن حابس (كه از بازماندگان سران جاهليت بود) در آنجا حاضر بود گفت : من ده فرزند دارم هرگز هيچكدام آنها را نبوسيده ام . حضرت فرمود : كسى كه رحم در دل او نباشد و بر ديگران رحم نكند به وى رحم نخواهد شد . در روايت آمده كه چون پيغمبر آن سخن را از وى شنيد سخت به خشم آمد آنچنان كه گونه هاى مبارك گلگون گشت و به او فرمود: اگر خداوند رحمت را از دل تو برداشته من با تو چه كنم ؟! كسى كه به كودكانمان رحم نكند و بزرگانمان را گرامى ندارد از ما نيست (بحار:43/281) . به «قساوت» و «سخت دلى» نيز رجوع شود .

بى رغبتى:

بى ميلى ، زهد . بى رغبتى در دنيا : خود را از تعلقات دنيا تهى داشتن و به بندگى خدا يك جهت شدن . اميرالمؤمنين(ع) : بى رغبتى به دنيا بزرگترين آسايش است . (غررالحكم)

به «زهد» نيز رجوع شود .

بيرون:

مقابل درون . خارج .

بيرون شدن:

خارج گرديدن . خروج .

بيرونى:

منسوب به بيرون ، يعنى خارجى . برّانى .

بيرونى:

ابوريحان ، به «ابوريحان» رجوع شود .

بيزارى:

برائت ، تبرّى . اميرالمؤمنين(ع): آنگاه كه انگيزه بيزارى از كسى براى شما پديد آمد او را مهلت دهيد تا هنگامى كه مرگش فرا رسد ، كه ساعت مرگ ، مرز بيزارى جستن است (اگر در آن موقع از اعمال ناشايستش توبه نكرد مى توان از او بيزارى جست) (نهج : خطبه 189) . اى مردم آگاه باشيد ، وى (معاويه) به زودى (پس از مرگ من) شما را به بدگوئى و بيزارى از من وادار مى كند ، بدگوئى را هنگام اجبار اجازه مى دهم كه اين كار موجب رفعت مقام من و سبب نجات شما است ، و اما بيزارى (كه امرى قلبى و درونى است) شما را نرسد كه از من بيزارى جوئيد ، چه من به فطرت اسلام زاده و در اسلام
آوردن و نيز در امر هجرت از همه پيشگام تر بوده ام . (نهج : خطبه 57)

بيزارى از مشركان به «برائت» رجوع شود .

بِيزانس:

امپراتورى روم شرقى (از باب اطلاق جزء به كل كه شهر بيزانس پايتخت آن بود) . امپراتورى كه از 330 تا 395 م در قسمت شرقى قلمرو روم بوجود آمد و تا 1461 م پايدار ماند . تاريخ اين امپراتورى به سه بخش تقسيم مى شود :

1 ـ عهد امپراطورى رومى عمومى (330 تا 641 م) كه دنباله عهد قديم است .

2 ـ عهد امپراطورى رومى يونانى (641 تا 1204 م) در اين دوره يونانى شدن و شرقى شدن امپراطورى كاملا تحقق يافت عربها و اسلاوها در اين دوره طرد و يا مطيع شدند .

3 ـ عهد امپراطورى منقسم . (1204 تا 1461 م) كه در طى آن لاتينان ، بيزانسيان و تركان با يكديگر مشغول نزاع بودند .

پايتخت بيزانس در «يونانس بوزانتيون» شهر قديم در محل استانبول كنونى در 667 ق م به دست يونانيان بنا شد ، و به سبب موقعيتش بر تنگه بوسفور ، از همان اوايل اهميت يافت در جنگ پلوپونزى دست به دست شد در 196 بعد از ميلاد در دوره امپراطور سوروس روميها آن را گرفتند . در 320 بعد از ميلاد به امر امپراطور قسطنطين اول شهر جديدى در اين محل ساخته شد كه همان قسطنطنيه است و بعدها پايتخت امپراطورى بيزانس گرديد نام قديم آن در مآخذ اسلامى به صورت بيزنطيه ضبط شده است قسطنطنيه در جنگهاى صليبى تاراج شد امپراطورى بيزانس به امپراطورى لاتينى ـ قسطنطنيه و ممالك مستقل و نيقيه و اپيروس و غيره تجزيه شد و در 1261 م ميخائيل ، فرمانرواى نيقيه ، قسطنطنيه را گرفت و امپراطورى را تجديد كرد و سرانجام در دوره قسطنطين نهم قسطنطنيه به تصرف سلطان محمد فاتح درآمد (1453 م) و امپراطورى بيزانس برافتاد و دولت عثمانى جانشين آن گرديد . (دهخدا)

بيسان:

يا بيت شان : نام شهرى در فلسطين قديم بر ملتقاى دره هاى اردن و يزرعيل كه در اوايل عصر مفرغ مسكون بود و آثار باستانى بسيار از يهود در آن ديده مى شود و اكنون به صورت روستائى در كشور فلسطين مغصوب است .

از حضرت رسول (ص) آمده كه بدترين يهود ، يهود بيسان و بدترين نصارى نصاراى نجران است . (بحار:100/68)

بيست:

عقد دوم از عقود اعداد ، يعنى دو دفعه ده . به عربى عشرون و عشرين .

بيش:

زيادتى و افزونى ، زيادت .

بيش تر:

زيادتر ، افزون تر ، اكثر ، قرآن كريم در عين حال كه انسان را از حيث خلقت اوليه و از نظر استعداد بالقوه داراى بهترين ارزش و والاترين گوهر (فى احسن تقويم) معرفى كرده است ، اما از حيث عمل و مرحله فعليت ، مكررا از نمرات پائين اين موجود در زمينه هاى رشد فكرى و فرهنگى سخن گفته : بيشتر مردم بى خردند . بيشتر مردم نادانند . بيشتر مردم ناسپاسند . بيشتر مردم با ولى نعمت خويش در ستيزند .

بسا به دو امر اشاره باشد :

1 ـ هشدار به اين كه مبادا آدمى در مسير سيل اكثريت قرار گيرد و خود را از دست بدهد و مشمول (خسروا انفسهم) شود .

2 ـ توجيه به اين امر كه غرائز درونى انسان هميشه و در همه حال بيدار و فعّال ، ولى عقل كه تعديل كننده غرائز است ، خواب ، آن روان آدمى يعنى خود او است كه مى بايست عقل را بيدار نموده وى را به وظيفه خويش بگمارد . بديهى است كه نيروى هميشه بيدار كاربرد بيشترى دارد و منطقه وسيع ترى را زير پوشش مى گيرد .

بى شخصيت:

فرومايه ، لئيم .

بى شرم:

بى حيا ، وَقِح ، وقيح .

بى شرمى:

بى حيائى ، قِحَة ، وقاحة ، خَلَع ، خَلاعة . اميرالمؤمنين (ع) فرمود : از صفت بى شرمى به دور باشيد كه اين خصلت شما را به ارتكاب زشتيها و روى آوردن به بديها مى كشاند . (غرر)

به «حيا» نيز رجوع شود .

بيشه:

زمينى غير مزروع كه درختان و نى و ديگر رستنى ها در آنجا تنگ در هم آمده و صورت حصارى به خود گرفته است. به عربى اجم و اجمه گويند . جنگل .

بَيض:

تخم هر جانور ، چون تخم مرغ و تخم كبك و مانند آن . (كانّهنّ بيض مكنون) گوئى ـ آن حوران در سفيدى و لطافت ـ تخمهاى پنهان در زير پرهاى ماكيان ، يا محفوظ از آلودگى به گرد و خاك و رسيدن دست آدميان اند (صافات:49) . عن جعفر بن محمد (ع) : «ما كان من البيض مختلف الطرفين فحلال اكله ، و ما استوى طرفاه فهو من بيض ما لا يؤكل لحمه» (بحار:66/48) . بَيض (مصدر) : تخم كردن.

بِيض:

جمع ابيض . (و من الجبال جدد بيض) (فاطر:27) . بيض الوجوه : سفيدرويان . ايام البيض سيزده و چهارده و پانزده هر ماه را گويند بدين مناسبت كه شبهاى آن ايام به نور مهتاب سپيد و روشن است .

از حضرت صادق (ع) روايت شده كه پيغمبر (ص) تا زنده بود ايام البيض هر ماه را روزه مى داشت . (بحار:97/95)

بَيضاء:

مؤنث ابيض ، زن سفيد پوست . (و نزع يده فاذا هى بيضاء للناظرين)(اعراف:108) . (يطاف عليهم بكاس من معين * بيضاء لذة للشّاربين). (صافات:46)

قال ابوعبيد فى قريب الحديث فى حديث النبى (ص) حين اتاه عمر ، فقال : انّا نسمع احاديث من اليهود تُعجبنا ، فترى ان نكتب بعضها ؟ فقال رسول الله (ص) : «افتهوّكون انتم كما تهوكت اليهود و النصارى؟! لقد جئتكم بها بيضاء نقية ، و لو كان موسى حيّاما و سعه الاّ اتباعى ...» (بحار:2/99) . ابوعبدالله (ع) : «اذا ارادالله بعبد خيرا نكت فى قلبه نكتة بيضاء ، فجال القلب يطلب الحق ...» . (بحار:5/204)

بَيضاوى:

عبدالله بن عمر بن محمد على شافعى بيضاوى از مردم بيضاى فارس و صاحب تفسير انوار التنزيل معروف به تفسير بيضاوى .

و كتب ديگرى را نيز تأليف نموده از جمله نظام التواريخ است كه از آغاز جهان تا فتنه مغول به طور اختصار نوشته .

وى در علوم معقول و منقول هر دو بارع بوده و از معاصران آباقا خان و ارغوان خان بوده است .

گويند چون بيضاوى از منصب قضاء شيراز معزول شد براى اعاده آن منصب به تبريز رفت ولى پيش از اينكه در آنجا مورد توجه اولياى دولت و علماى وقت شود به مقصود خود نائل نگرديد و بدانجا درگذشت در تاريخ درگذشت او اختلاف است . (685 تا 716 نوشته اند . (دهخدا)

بيضة:

تخم مرغ ، واحد بيض . بيضه اسلام: دائره و حوزه اسلام ، كشور اسلامى . بيضة البلد (از اضداد است) گاه براى مدح و گاه براى ذم بكار رود : هو بيضة البلد ، يعنى يگانه و مهتر شهر كه به وى روى آورند و نظر او خواهند و در شرف ، يگانه است ; هو بيضة البلد ، يعنى تنها و مطرود و بى يار و ياور است . (لسان العرب)

بَيطار:

دام پزشك . امام صادق (ع) در حديثى : «والله انى لا علم بشراركم من البيطار بالدوابّ» (بحار:78/286) . اين حديث از اميرالمؤمنين (ع) نيز روايت شده است .

بَيطَرة:

دام پزشكى . احمد بن الحارث القزوينى ، قال : كنت مع ابى بسرّ من رأى ، و كان ابى يتعاطى البيطرة فى مربط ابى محمد (العسكرى ـ ع ـ) ... (بحار:50/265)

بَيع:

فروختن ، خريد و فروش ، مبادله مال به مال به عوض معلوم برضا الطرفين . بيع و شراء از اضدادند كه شراء نيز به معنى فروختن آمده چنانكه در آيه شريفه (و شروه بثمن بخس) بدين معنى است هر چند كلمه بيع بيشتر در فروختن و شراء در خريدن استعمال شده است .

در بيع شرط است كه فروشنده و خريدار هر دو عاقل و بالغ و رشيد (غير سفيه) و مختار باشند و قصد خريد و فروش را داشته باشند . در لزوم بيع شرط است كه هر يك از فروشنده و خريدار مالك آن مال باشند و گرنه بيع فضولى بوده و متوقف خواهد بود بر اجازه مالك .

چيزى كه در بيع مورد معامله قرار مى گيرد بايستى شرعا و عرفا قابل تملك بوده ، پس انسان آزاد و خمر و آلات لهو و حشرات و هر چيزى كه فايده معتنابهى ندارد و نيز مباحات پيش از حيازت و زمينهاى مفتوح العنوه را نتوان فروخت يا آنها را بها قرار داد .

و نيز بايستى مقدور التسليم باشد پس پرنده اى كه پرواز كرده و به دست آمدن آن معلوم نيست يا حيوانى كه گم شده و پيدا شدنش نامعلوم است نتوان فروخت . ديگر اينكه بايستى ملك آزاد باشد پس عين موقوفه را جز در موارد خاص و امولد را نتوان فروخت .

كالا و بهاى آن بايستى معلوم القدر و معين باشند پس فروختن چيز مجهول العين مانند يكى از اين كتابها يا مجهول القدر مانند مقدارى از اين گندم باطل است .

به «خريد و فروش» نيز رجوع شود .

بَيِّع:

فروشنده يا خريدار . صفت مشبهه است از بيع . امام صادق (ع) : «البيعان بالخيار ما لم يفترقا» . يعنى فروشنده و خريدار تا گاهى كه از يكديگر جدا نشده اند مى توانند معامله خود را به هم بزنند . (بحار:103/109)

بيعانه:

پيش بها . مبلغى از بهاى چيزى به فروشنده دادن تا كالا و متاع و سلعه را به كس ديگر نفروشد . به عربى عربون گويند . ابوالبخترى عن الصادق (ع) عن ابيه (ع) : ان عليا (ع) كان يقول : «لا يجوز العربون الا ان يكون نقدا من الثمن» . يعنى اميرالمؤمنين(ع) مى فرمود : بايستى بيعانه نقدينه اى از بها باشد (بحار:103/88) . ظاهراً مراد آن است كه بيعانه بايستى پول باشد نه كالا .

بيع حصاة:

فروختن با سنگريزه . قسمتى از خريد و فروش دوران جاهليت . مورخان مى نويسند : از جمله بيعهائى كه در بازار «دومة الجندل» ـ كه در اول ماه ربيع الاول منعقد مى گرديد ـ متداول بوده است بيع حصاة بوده ، كه اسلام آن را منع نمود ، و آن چنين بوده است كه يكى از متبايعين به ديگرى مى گفت اين ريگها را بيفكن پس بر هر يك از جامه ها كه افتاد آن را به يك درم به تو مى فروشم يا آنكه يكى از متبايعين ريگى را در قطعه زمينى پرتاب مى كرد از نقطه اى كه ريگ افكنده مى شد تا آنجا كه مى افتاد آن مقدار ملاك معامله مى گرديد . يا آنكه جنسى را مى فروخت سپس مشتى از ريگ در دست مى گرفت و مى گفت در مقابل هر ريگى يك درم مى خواهم يا آنكه يكى از متبايعين ريگى در دست نگه مى داشت و مى گفت هرگاه كه اين ريگ افتاد بيع لازم مى گردد يا آنكه دو طرف جنسى را بهاگذارى مى كردند و سپس يكى به ديگرى مى گفت هرگاه ريگ را به طرف تو انداختم بيع لازم مى گردد و يا آنكه ريگى در ميان گله اى مى انداخت و مى گفت به هر كدام كه اين ريگ اصابت كرد آن را به فلان مبلغ مى فروشم . (تاريخ العرب دكتر جواد على:8/176)

بيع سَلَم:

يا سَلَف ، در فقه بيعى كه بهاى جنس (مبيع) از پيش پرداخته شود و تحويل جنس پس از موعدى كه در عقد مقرر شده است ، صورت گيرد . به «سلف» رجوع شود .

بيع شرط:

در فقه عبارت از اين است كه طرفين معامله شرط كنند كه هرگاه بايع در مدت معين تمام يا بعضى از ثمن معامله را به مشترى رد كند خيار فسخ را نسبت به تمام يا قسمتى از مبيع داشته باشد ، با اين ترتيب خيار فسخ طبق شرطى است كه متعاملين حين العقد براى خود قائل مى گردند . در مقابل بيع قطع يا بيع باتّ ، كه در آن ، معامله بدون شرط و بدون حق رجوع صورت مى گيرد .

بيع صَرف:

خريد و فروش طلا به طلا يا نقره به نقره ، خواه مسكوك يا غير مسكوك. بيع اثمان نيز گويند . از جمله شرائط صحت اين بيع ، قبض عوض و معوض در مجلس عقد است . ديگر شرط ، مساوى بودن عوض و معوض است كه زيادتى يكى از ديگر ربا حساب مى شود و حرام است .

بيع فضولى:

بيعى كه مالك اصلى ثمن يا مثمن از آن بيع بى اطلاع باشند ، يعنى شخص اجنبى فضولا مالى را بدون اجازه مالكش به ديگرى بفروشد و يا مالى را براى كسى بخرد بى آنكه از صاحب بها اجازه گرفته باشد . اين معامله را اكثر فقها صحيح و مكمل آن را اجازه مالك مى دانند . به «فضولى» رجوع شود .

بيع كالى بكالى:

بيع دين به دين .

به «كالى بكالى» رجوع شود .

بيع معاطاة:

بيعى كه به داد و ستد عملى صورت بگيرد نه به لفظ دالّ بر ايجاب و قبول . به «معاطاة» رجوع شود .

بيع منابذه:

بيعى بوده است در جاهليت كه اگر فروشنده جنس را به طرف مشترى مى افكند بيع لازم مى گرديد . (كشاف اصطلاحات الفنون)

به «منابذة» نيز رجوع شود .

بيع نسية:

بيعى كه در آن ، مبيع حالّ و ثمن مؤجّل باشد . به «نسية» رجوع شود .

بِيَع:

جِ بيعة ، كليساى نصارى يا معبد يهود (لسان العرب) . (و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدّمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم الله)(حج:40) . مرحوم طبرسى گفته : بِيَع ، معابد نصارى است در بلاد و صوامع ، معابد آنها در كوهها و صحراها .

بَيْعَت:

التزام به طاعت ، پيمان بستن به فرمانبردارى و اطاعت از كسى . مأخوذ است از بيع ، كه بيعت كننده چون خود را تسليم ديگرى كند به حقيقت خود را به وى فروخته است . از آيه مباركه (ان الله اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة)نيز مى توان اين معنى را استفاده نمود ، يعنى آنكس كه پا به دائره اسلام نهاد ، هستى خويش را بهاى سعادت ابدى خود ساخته .

در عهد رسول گرامى اسلام (ص) معمول بوده كه سرآغاز اسلام هر كسى ، بيعت با آن حضرت بوده ، و اين بيعت به حقيقت بيعت با خدا بوده ، چنان كه در قرآن كريم آمده : (ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يدالله فوق ايديهم ...)(فتح:10) . بيعت با آن حضرت گاه به صورت دست جمعى بوده ، مانند بيعت عقبه كه سرآغاز اسلام انصار بوده ، به «عقبة» رجوع شود . و بيعت شجرة يا بيعت رضوان ، به «حديبية» رجوع شود .

(يا ايها النبى اذا جاءك المؤمنات يبايعنك على ان لا يشركن بالله شيئا و لا يسرقن و لا يزنين و لا يقتلن اولادهن ... فبايعهن و استغفر لهن الله ان الله غفور رحيم); اى پيغمبر چون زنان مؤمن به نزد تو آيند كه با تو بيعت كنند بدين قرار كه ديگر به خدا شرك نورزند و مرتكب دزدى و زنا نگردند و فرزندان خويش را به قتل نرسانند و بر كسى آشكارا بهتان و افترا نبندند و به تو در مورد دستوراتى كه به سود آنان بود عصيان نورزند بيعت آنها را بپذير و جهت آنها آمرزش بخواه كه خداوند بسى آمرزنده و مهربان است . (ممتحنة:12)

مرحوم طبرسى ذيل اين آيه مى گويد : روايت شده است كه پيغمبر (ص) هنگام بيعت زنان مكه بر كوه صفا بودند و عمر بن خطاب در خدمت آن حضرت و پائين تر نشسته بود ، هند دختر عتبه و همسر ابوسفيان در جمع زنان نقاب به چهره افكنده آنچنان كه شناخته نشود ، نشسته و از پيغمبر(ص) به لحاظ سوء سابقه اى كه داشت شرم مى داشت ، حضرت شروط مندرج در آيه را براى زنان بيان داشت ، و فرمود : بدين شرط بيعت شما را مى پذيرم كه به خدا شرك نورزيد . هند ـ كه زنى گستاخ بود نتوانست خوددارى كند ـ گفت : چه شد كه در بيعت با مردان شرائطى را ملحوظ نداشتيد و چون نوبت به زنان رسيد در مقام شرط كردن برآمديد ؟! ـ چه آن حضرت با مردان ، تنها بر اسلام و جهاد بيعت كرده بود ; حضرت بى آنكه به گفته وى اعتنائى بكند به سخن خويش ادامه داد و فرمود : و دزدى نكنيد . هند ـ باز هم به سخن آمد و ـ گفت : ابوسفيان مرد ممسك گرفته بخيلى است ، من مقاديرى از مال او را بى اذن او برداشته ام، نمى دانم اين اموال بر من حلال است يا حرام . ابوسفيان كه در آنجا حضور داشت گفت : هر چه از مال من كه در گذشته برداشته اى بر تو حلال باد . پيغمبر (ص) چون شنيد تبسّم نمود چه دانست كه آن زن هند است و به وى فرمود : تو هند دختر عتبه اى ؟ وى گفت : آرى اى رسول خدا ، بر من ببخشاى خداى بر تو ببخشايد . حضرت به دنبال سخن خود پرداخت و فرمود : و زنا نكنيد . هند گفت : مگر آزاد زن هم مرتكب زنا مى شود ؟! عمر چون شنيد لبخندى زد ، چه وى در جاهليت با هند سروكارى داشته. حضرت فرمود : و فرزندانتان را نكشيد . هند گفت : ما در كودكى آنها را مى پروريم و چون بزرگ مى شوند شما آنها را به قتل مى رسانيد ، شما خود بهتر مى دانى ـ اين سخن هند اشاره به كشته شدن فرزندش حنظله در بدر به دست على بن ابى طالب(ع) بود ـ عمر چون شنيد آنچنان از سخن هند بخنديد كه بر قفا بيفتاد و پيغمبر (ص) نيز تبسم نمود . حضرت فرمود : ديگر اين كه به كسى بهتان نزنيد و افترا نبنديد . هند گفت : به خدا سوگند كه بهتان زدن كار زشتى است، و تو جز به اخلاق نيكو و شيوه پسنديده ما را امر نمى كنى . و چون حضرت فرمود : هنگامى كه من به شما فرمانى مى دهم كه به خير شما مى باشد و سعادت شما را تامين مى كند فرمان مرا عصيان مكنيد ، هند گفت

در حديث آمده كه پيغمبر (ص) در مراسم بيعت زنان دستور داد طشتى آب حاضر كردند و پرده اى ميان آن آويختند و حضرت دست خويش را در طشت آب نهاد و زنان از آن سوى دست خويش را به آب مى زدند و مى رفتند ، و تنها زنى كه در آن مراسم دست به دست پيغمبر (ص) داد زنى بود كه برده زرخريد آن حضرت بود و در مكه به جاى مانده بود . (مجمع البيان ، سوره ممتحنه)

اما در كنزالعمال تقى هندى آمده كه بيعت پيغمبر (ص) با مردان نيز مبتنى بر همين شروط بوده . (كنزالعمال:1/101)

بيعت در صدر اسلام و در صحنه سياسى آن روزگار ، خاطراتى شگفت انگيز از خود به يادگار نهاده است :

پس از رحلت رسول گرامى اسلام(ص)، موقعى كه هنوز جسد مبارك آن حضرت به خاك سپرده نشده بود ، گروهى از كسانى كه داعيه زعامت مسلمين را داشتند در محلى از شهر مدينه به نام سقيفه بنى ساعده گرد آمده پس از كشمكش بسيار ميان دو گروه مهاجر و انصار ، سرانجام مهاجران غالب آمده جمعى با ابوبكر بن ابى قحافه بيعت نمودند ، سپس طرفداران وى با اِعمال قدرت ، برخى از افرادى را كه آن روز تن به بيعت نداده بودند بالاجبار به بيعت كشانيدند ، و چون بر اوضاع مسلط گشتند دگر نيازى به بيعت ديگر افراد نديدند ، بالاخره كار بر ابوبكر استقرار يافت ، هر چند عمر بن خطاب كه كارگردان اصلى اخذ بيعت براى ابوبكر بود ـ و اين سخن از او مشهور است كه هر كه بى مشورت با ديگر مسلمانان با مردى بيعت كند چنين بيعتى بيعت نيست و كسى هم كه با شتاب و از روى فريبكارى با او بيعت شده بيعتش باطل است . (سيره ابن هشام:2/658) ـ مكررا مى گفت : «بيعة ابى بكر فلتة ، وقى الله شرها» بيعت ابوبكر ناگهانى و بى انديشه قبلى بوده خداوند مسلمانان را از شر آن محفوظ دارد . به «فلته» رجوع شود .

و چون ابوبكر احساس نمود كه روزهاى آخر عمر خويش را مى گذراند روا نديد كه حتى يك روز هم مسلمانان بدون سرپرستى لايق بمانند ، و از سوئى زمينه مساعدى هم براى گرفتن بيعت جهت فرد مورد نظر خود نيافت ، به ناچار عمر را تحت عنوان وصيت به رياست منصوب داشت . و هنگامى كه عمر به خنجر ابولؤلؤ مجروح گشت و آثار مرگ در خويش مشاهده نمود و دريافت كه افكار عمومى براى نظرخواهى جهت شايسته ترين صحابى به تشخيص ايشان مساعد نيست ، فراستمندانه شش نفر را از صحابه رسول (ص) به عنوان اعضاء شورى به استناد آيه شريفه (و امرهم شورى بينهم)تعيين نمود و چنان كه پيش بينى مى شد شورى پس از سه روز باردارى در روز سوم عثمان را بزاد ، در اواخر عمر عثمان چنان كه همگان دانند اوضاع به گونه اى متحول گشت كه خليفه نتوانست شخص معينى را به جاى خويش منصوب دارد ، لذا با درگذشت وى مسلمانان براى نخستين بار چشم به فضاى باز سياسى گشوده دست خويش را به بيعت با فرد مورد علاقه خويش باز ديدند و على بن ابى طالب (ع) را به زعامت مسلمين برگزيدند . شرح ماجرا و چگونگى بيعت و كثرت ازدحام بيعت كنندگان و هجوم انبوه جمعيت را خود اميرالمؤمنين (ع) بدين شرح توصيف مى كنند :

«فما راعنى الاّ و الناس كعرف الضبع الىّ ينثالون ...» ازدحام فراوانى كه همچون يالهاى كفتار بود مرا به قبول خلافت واداشت ، آنان از هر سوى مرا احاطه كردند، چيزى نمانده بود كه حسنينم به زير دست و پا له شوند ، آنچنان جمعيت به پهلويم فشار آورد كه سخت مرا به رنج انداخت و ردايم از دو جانب پاره شد ، مردم همانند گوسفندان گرد آمده (كه گوئى گرگ زده باشند و به گرد چوپان جمع شوند) مرا در ميان گرفتند . اما هنگامى كه بپاخاستم و زمام خلافت را به دست گرفتم جمعى پيمان خود را شكستند ، گروهى (به بهانه هاى واهى) سر از اطاعت من برتافته از دين برون رفتند و دسته ديگر براى رياست و مقام از اطاعت حق سرباز زدند ... (نهج : خطبه 3)

در جاى ديگر مى فرمايد : «فاقبلتم الىّ اقبال العوذ المطافيل على اولادها ، تقولون البيعة ، البيعة ...» همچون شتران و گوسفندان كه به فرزندان خويش روى آورند به سوى من روى آورديد ، مى گفتيد : بيعت ! بيعت ! من دستم را مى بستم و شما آن را مى گشوديد ، من آن را از شما برمى گرفتم و شما به سوى خود مى كشيديد ... (نهج : خطبه 137)

در كتاب نزهة الكرام سيد مرتضى بن داعى حسنى آمده كه كسانى كه با اميرالمؤمنين على (ع) در آغاز بيعت ننمودند هفت تن از صحابه بودند : عبدالله بن عمر و صهيب غلام عمر و محمد بن مسلمه و سعد بن ابىوقاص و سعيد بن مالك و اسامة بن زيد و سلمة بن سلامه . و از تابعين : ربيع بن خثيم و مسروق بن اجدع و اسود بن يزيد. (سفينة البحار)

پيغمبر اكرم (ص) : «من نكث بيعة او رفع لواء ضلالة او كتم علما او اعتقل مالا ظلما ، او اعان ظالما على ظلمه و هو يعلم انه ظالم فقد برىء من الاسلام» (بحار:2/67) . امام حسن مجتبى (ع) : «ما منّا احد الاّ و يقع فى عنقه بيعة لطاغية زمانه الا القائم الذى يصلى روح الله عيسى ابن مريم خلفه» . (بحار:14/349) . امام باقر (ع) : «من مات و ليس فى رقبته بيعة لامام ، مات ميتة جاهلية ...» . (بحار:27/126)

اميرالمؤمنين (ع) : ان فى النار لمدينة يقال لها الحصينة ، افلا تسألونى ما فيها ؟ فقيل : و ما فيها يا اميرالمؤمنين ؟ فقال : فيها ايدى الناكثين . (بحار:2/107) پيغمبر اكرم(ص) : سه كس اند كه خداوند با آنان سخن نگويد و پاكشان نسازد و مر آنها راست عذابى دردناك : مردى كه با امامى بيعت كند و خواست وى از بيعت ، مال و مقام دنيا باشد ، و چون بدان دست نيافت بيعت او را بشكند ... (بحار:67/185)

بيعت شجرة:

بيعت اصحاب پيغمبر اسلام (ص) با آن حضرت در حديبية ، كه بيعة الرضوان نيز گويند ، متخذ از آيه مباركه: (لقد رضى الله عن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشجرة ...) (فتح:18) . مسلمانان در آن واقعه بر ايستادگى تا پاى مرگ با رسول خدا (ص) بيعت نمودند .

به «حديبيه» نيز رجوع شود .

بيعت عشيرة:

واژه اى كه در تاريخ اسلام به نام على بن ابى طالب (ع) به ثبت رسيده ، شأن نزول آيه مباركه (و انذر عشيرتك الاقربين) (شعراء:214) . خداوند به پيغمبرش امر نمود كه خويشان نزديكت را (از خدا) بيم ده . با صراحت و بى شائبه مداهنه و نرمش و سازشكارى ، آنان را به دين خدا بخوان . اين واقعه سه سال پس از بعثت به وقوع پيوست ، چنان كه طبرى در تاريخ خود و خركوشى در تفسير خود و محمد بن اسحق در كتاب سيره از ابومالك ، و او از ابن عباس و نيز از ابن جبير روايت كرده كه چون اين آيه نازل گرديد ، پيغمبر(ص) مردان بنى هاشم را (كه خويشان نزديك آن حضرت به شمار مى آمدند) در يك جا گرد آورد و آنها در آن روز چهل مرد بودند ، آنگاه على (ع) را فرمود ران گوسفندى بپزد و يك صاع (سه كيلو) آرد نان كند و سپس فرمود قدحى شير نيز آماده سازد و آنگاه دستور داد ده نفر ، ده نفر بر سر آن سفره طعام حضور يابند و نام خدا ببرند و پس از آن دست به طعام برند ، و هر ده نفر كه مى آمدند سير مى شدند و برمى خاستند و سپس ده نفر ديگر مى آمدند ، تا اين كه همه
چهل نفر از آن غذا سير شدند ، ابولهب كه در جمع حضور داشت و اين صحنه را مشاهده نمود گفت : اين مرد شما را سحر نموده . در آن روز پيغمبر (ص) چيزى نگفت ، روز بعد نيز فرمود همين برنامه تكرار شد ، پس از صرف طعام رو به جمعيت حاضر كرد و فرمود : من بر (همه اصناف بشر از) سياه پوست و سفيدپوست و سرخ پوست مبعوث شده ام ، خداوند مرا فرموده كه نخست نزديكترين خويشان خود را به اين دين دعوت كنم و اين را بدانيد كه من از جانب خداوند هيچ اختيارى ندارم (كه خويشان خود را جدا از ديگران امتيازى بدهم) جز اين كه بگوئيد : «لا اله الاّ الله» . ابولهب گفت : براى همين ما را دعوت كرده بودى ؟! پس اين آيه فرود آمد : (تبت يدا ابى لهب و تب) .

سپس فرمود : كداميك از شما آمادگى دارد كه در اين دعوت ، مرا برادر و پشتيبان بُوَد كه امروز نماينده من و پس از درگذشتم وصىّ و جانشين و ادا كننده دين من باشد ؟ همه ساكت ماندند و پاسخى ندادند جز على بن ابى طالب (ع) كه عرض كرد : اينك من آماده ام . بار دوم و سوم نيز آن حضرت سخن خويش را تكرار نمود و باز هم تنها على (ع) بود كه پاسخ مثبت داد . در اين حال همه برخاستند و به ابوطالب مى گفتند : اكنون تو بايستى پسرت را اطاعت كنى كه محمد وى را بر تو امير و فرمانروا ساخت .

ثعلبى در تفسير خود از ابورافع ، داستان را بدين شرح نقل مى كند :

پيغمبر (ص) نزديكترين خويشانش را در شعب گرد آورد و طعامى (به تفصيلى كه گذشت) براى آنها مهيا ساخت ، پس از صرف طعام به آنها فرمود : خداوند متعال مرا فرموده كه نزديكترين خويشانم را از عذاب او بيم دهم ، و خداوند هيچ پيامبرى را نفرستاده جز اين كه يكى از اعضاء خانواده اش را برادر و وزير و وارث و وصى و جانشين او قرار داده است ، اكنون كداميك از شما برمى خيزد كه بر اخوت و وراثت و وزارت و وصايت با من بيعت كند و منزلت و مقام وى به نزد من همان منزلت و مقام هارون بود در تشكيلات رسالت موسى بن عمران ، با اين تفاوت كه پس از من پيامبرى نباشد ؟ همه از پاسخ ساكت ماندند و چيزى نگفتند . فرمود : يكى از شما برخيزد و آمادگى خويش را بدين امر اعلام دارد و گرنه فردى را از غير شما بدين امر بگزينم و سپس شما پشيمان گرديد و انگشت ندامت به دندان بگزيد . حضرت سه بار سخن خويش را تكرار نمود و جواب
مثبتى نشنيد ، در اين حال على (ع) برخاست و دست به دست پيغمبر (ص) داد و با آن حضرت بيعت نمود ، رسول خدا(ص) به وى فرمود : نزديك آى ، چون به كنار حضرت قرار گرفت لعاب دهان مبارك به دهان على (ع) افكند و ميان دو پستان و دو كتف على نيز به آب دهان خويش متبرك ساخت ، و از آن روز چشمه هاى حكمت و دانش از دل على (ع) جوشيدن گرفت ...

بيعُرضگى:

بى لياقتى ، سستى در انجام وظائف و تكاليف . از حضرت رسول (ص) آمده : خداوند آنكس را كه عمل خويش را خردمندانه و با تلاش و كوشش تمام انجام ميدهد مورد سپاس و ستايش قرار ميدهد ، و آدم بيعرضه و سست را توبيخ و سرزنش ميكند ، آرى اگر در برابر سنگينى كارى ناتوان ماندى در آنجا (از خداوند مدد بخواه و) بگو : «حسبى الله و نعم الوكيل» . (كنز العمال:3/86)

بِيعَة:

كليساى نصارى يا معبد يهودان . به «بيع» رجوع شود .

بَيعة:

بيعت . التزام بطاعت ، پيمان بستن بفرمانبردارى . بيعة الحرب : بيعتى بود كه هفتاد تن از مردم مدينه در كار جمره عقبه در منى با رسول خدا (ص) نمودند ، و آن همان بيعت عقبه ثانيه است كه يك سال پس از بيعت عقبه اولى صورت گرفت ، و از آن به بعد آن را بيعة الحرب نامند كه شرط جنگ با دشمنان رسول نيز در آن كردند .

بيعة الرضوان:

بيعتى كه اصحاب پيغمبر(ص) به سال ششم هجرت در حديبيه با آن حضرت بمرگ انجام دادند، بدين معنى كه متعهد شدند تا پاى مرگ در كنار پيغمبر(ص) باشند و از آن حضرت جدا نگردند . متخذ از آيه مباركه : ( لقد رضى الله عن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشجرة )به «حديبية» رجوع شود .

بيعة النساء:

بيعت زنان . بيعتى كه پيغمبر (ص) پس از فتح مكه و فراغت از بيعت با مردان بسوى زنان متوجه شدند ، فرمود : من بزنان دست نميدهم . لذا قدح آبى آوردند و دست در آن فرو برد و زنها نيز به عنوان بيعت دست در آن فرو كردند ، پيغمبر (ص) با اين شرائط با آنها بيعت نمود : صورت نخراشند و بر چهره نكوبند و سيلى بصورت نزنند و (در عزا) موى سر را نكنند و يقه ندرند و جامه ها سياه نكنند و واويلا راه نيندازند و بر سر قبر كسى مقيم نشوند (كه روزگارى در آنجا بمانند) . (سفينة البحار)

بيغوله:

گوشه خانه ، زاويه ، كنج و گوشه اى در جائى يا در خانه اى .

بيقرارى:

بى ثباتى ، ستهندگى ، ضد آرامش خاطر ، حالتى كه هنگام ورود غم و اندوه بخام طبعان دست ميدهد . امام موسى بن جعفر در وصيت به فرزندش ميفرمايد : «... و اياك و الضجر و الكسل فانهما يمنعانك حظ الدنيا و الآخرة» اى فرزندم از بى قرارى و تنبلى بدور باش كه اين دو صفت ترا از بهره دنيا و آخرت ناكام مى سازند . (بحار:69/395)

پيغمبر اكرم (ص) : اى على ، هر كه بى قرارى بر او مستولى گردد آسايش از او رخت بربندد . (بحار:73/373)

بيكارى:

عَزَل ، عَطَل . خصلتى نكوهيده و مذموم ، كه در روايات و نيز در كلمات بزرگان بسى از آن مذمت شده. از ابن عباس روايت شده كه هرگاه پيغمبر (ص) به يكى نگاه ميكرد و از او خوشش ميآمد ميپرسيد آيا وى شغل و حرفه اى دارد؟ اگر ميگفتند : بيكار است ميفرمود : از جشمم افتاد . عرض ميشد : به چه سبب؟ ميفرمود : بدين جهت كه اگر مسلمان ممرّ معيشتى نداشته باشد خواه ناخواه از راه دينش نان ميخورد ( و به دين فروشى دچار ميگردد ) . (بحار:103/9)

در خبر است كه : موسى بن عمران در مناجات با قاضى الحاجات عرض كرد : خداوندا ! كداميك از بندگانت بنزدت مبغوض ترند ؟ فرمود : آنكه مردار شب و بيكار روز باشد . (بحار : 3/354)

اميرالمؤمنين (ع) : اگر كاركردن زحمت است ; بيكارى مايه تباهى و مفسده است (بحار:77/419) . رسول خدا (ص) : من دشمن دارم آن مردى را كه دهان بسوى خداى خويش گشوده ميگويد : خداوندا روزيم ده . (مجمع البحرين)

به «كار» و «بطالت» رجوع شود .

بيگارى:

كار اجبارى بى مزد ، به سخره گرفتن . اميرالمؤمنين (ع) بگماشتگان خويش در تمامى بلاد بخشنامه كرد كه : مبادا مسلمانان را به بيگارى بگيريد ، كه در اين صورت آنها را به خوارى و مذلت كشيده ايد . (بحار:103/172)

بيگانه:

مقابل خودى و آشنا و خويش ، اجنبى ، بعيده . اميرالمؤمنين(ع) : بسا بيگانه كه از خويش نزديكتر ، و بسا نزديك كه از بيگانه دورتر بود . (نهج : نامه 31)

بيگاه:

غير وقت ، بى وقت . امام صادق(ع) : چون بيگاه (پيش از وقت) بكارى آغاز شود ، هم بيگاه به آخر رسد (و نتيجه مطلوب بدست نيايد) . (بحار:71/338)

بى گناه:

بى جرم ، بى تقصير ، برىء . امام صادق (ع) : بهتان به بى گناه زدن از كوههاى سر بفلك كشيده گران تر است (بحار : 78/190) . اميرالمؤمنين (ع) : بى گناه ، بى باك است . (غررالحكم)

بيل:

آلتى آهنين با دسته اى بلند چوبين كه بدان زمين كاوند . بعربى مسحاة و مَرّ گويند . از امام صادق (ع) روايت شده كه اميرالمؤمنين (ع) بيل ميزد و زمين احياء ميكرد و آن حضرت هزار بنده از مال شخصى و از رنج دست خود آزاد ساخت . (كافى : 5/74)

نقل است كه روزى عيسى بن مريم(ع) در جائى نشسته بود پيرمردى را ديد كه بيلى بدست داشت و با آن زمين شيار مى كرد ، عيسى (ع) عرض كرد : خداوندا آرزو را از دل او بردار . در اين حال پيرمرد بيل بيفكند و به پشت خوابيد ، ساعتى گذشت عيسى(ع) عرض كرد : خداوندا آرزو به وى باز گردان . پيرمرد از جاى برخاست و مجددا بيل برداشت و بكار شيار پرداخت ، عيسى (ع) از او سبب پرسيد ، وى گفت : موقعى كه بكار مشغول بودم ناگهان بخويش آمدم و با خود گفتم : تو ديگر پير شدى ، تا كى بايستى كار كنى ؟! اين مقدار مال كه دارى تو را تا آخر عمر كفاف دهد ، اما پس از ساعتى اين انديشه بخاطرم خطور كرد كه آدمى تا زنده است به كسب و كار و ممر معاشى نيازمند است . پس برخاستم و بيل خويش بدست گرفته بكار ادامه دادم . (بحار:14/329)

در حديث آمده كه چون كار بيعت در سقيفه بر ابوبكر تمام شد و جمعى به وى دست بيعت دادند و در آن حال على بن ابيطالب(ع) بتجهيز جسد پاك رسول الله (ص) مشغول بود ، ناگهان مردى كه صحنه سقيفه را از نزديك ديده بود بنزد على (ع) آمد و گفت : مردم با ابوبكر بيعت نمودند و چنين و چنان شد . على(ع) كه در آن حال بيل بدست داشت و خاكهاى قبر پيغمبر (ص) را هموار مينمود ، سر بيل را بزمين فرو كوفت و دست بر سر دسته آن نهاد و اين آيه تلاوت نمود : (بسم الله الرحمن الرحيم ، الم * احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون * و لقد فتنا الذين من قبلهم فليعلمنّ الله الذين صدقوا و ليعلمن الكاذبين * ام حسب الذين يعملون السيئات ان يسبقونا ساء ما يحكمون)(بحار:24/230)

جابر جعفى گويد : روزى به خدمت امام صادق (ع) شرفياب گشتم و آن حضرت در ميان يكى از باغهاى خود بود ، بيلى به دست داشت و با آن راه آب مى گشود ، جامه اى به تن داشت از جنس كرباس ، آنچنان آن جامه تنگ بود كه گوئى بر تن آن حضرت دوخته بودند (جامه مخصوص كار) . (بحار:47/56)

ابو عمرو شيبانى گويد : امام صادق (ع) را ديدم كه بيلى بدست داشت و در باغ خود كار ميكرد و ردائى زبر و خشن بدوش داشت و عرق از پشتش سرازير بود ، عرض كردم : فدايت گردم ، اجازه بفرما بيل بردارم و به جاى شما كار كنم . فرمود : خير ، دوست دارم كه مَرد ، در راه كسب معاش رنج حرارت آفتاب تحمل كند . (بحار:47/57) .

بيم:

ترس و واهمه ، خوف . قرآن كريم : آنان كه از راهنمايى من پيروى كنند بيمى بر آنها نباشد و هرگز غمگين نگردند (بقره:38). آنان كه بخدا يك جهت شوند و نيكوكار بوند مزدشان بنزد خدايشان محفوظ بود و هيچ بيم بر آنها نباشد و غم و اندوهى آنها را آسيب نزند (بقره:112) . دوستان خدا را بيم و اندوهى نباشد (يونس:62) . به «ترس» رجوع شود .

بيم ازخدا:

از حضرت رسول (ص) آمده كه اميد و بيم در دل مؤمنى جمع نگردد مگر اينكه خداوند او را به اميدش برساند و از آنچه بيم داشته ايمنش دارد .

و فرمود : اگر به رحمت خدا آگاه مى شديد بدان خاطرجمع گشته و جز اندكى به عمل نمى پرداختيد و اگر به خشم خدا پى مى برديد گمان مى كرديد كه نجات نيابيد . (كنزالعمال:3/140)

به «ترس از خدا» رجوع شود .

بيمار:

مريض ، ناتندرست ، دردمند ، سقيم ، دنف . قرآن كريم : جهاد بر بيمار واجب نيست (فتح : 17) . روزه ماه رمضان از بيمار ساقط است و بايستى بعداً آن را قضا كند (بقره : 185) . بيمارى كه از وضو و غسل ناتوان بود بايستى تيمم كند (نساء:43) . يونس را از شكم ماهى بصحراى خشكى افكنديم در حالى كه بيمار بود (صافات : 145) . پيغمبر اكرم (ص) : اى بندگان خدا ! شما چون بيماران باشيد و خداوند بمنزله پزشك ، مصلحت حال بيمار در آن چيزى است كه پزشك تشخيص دهد نه در آنچه كه خود بيمار بدان ميل كند ، پس تسليم خدا باشيد تا كامياب گرديد (بحار:4/107) . على بن جعفر گويد : از امام موسى بن جعفر (ع) راجع به بيمارى كه از ايستادن ناتوان باشد پرسيدم ، فرمود : نافله را نشسته بخواند و هر دو ركعت بيك ركعت محسوب گردد ، و اما نماز واجب را نشسته بخواند اما هر ركعت به يك ركعت
حساب شود . در باره بيمار كه روزه از او ساقط است پرسيدم ، فرمود : در هر بيماريى كه روزه به آن زيان رساند بر بيمار واجب است كه روزه خود را افطار نمايد . (بحار:10/278). و پرسيدم : آيا جايز است كه بيمار داغ نهد يا تعويذ و بازوبند به خود ببندد ؟ فرمود : اشكالى ندارد اگر تعويذى باشد كه بدان آشنا بود (از قبيل طلسمات و مانند آن نباشد) (بحار:62/68) . رسول خدا (ص) : بيمار چون بهبودى حاصل كند عمل را از سر گيرد . (كه بيمارى كفاره گناهان او باشد) (بحار: 68/288) . دعوت را اجابت كنيد و بيمار را عيادت نمائيد (بحار : 74/163) . ناله بيمار مسلمان تسبيح است (بحار:77/54) . اگر بيمار نتوانست ايستاده نماز بخواند بنشيند و بخواند ، و اگر از سجده كردن ناتوان بود با سر خود اشاره كند ، و اگر از نشستن ناتوان بود به پهلوى راست رو به قبله بخوابد و نماز بخواند ، و اگر از اين نيز ناتوان بود به پشت ، يا بسوى قبله بخوابد و نماز گزارد (بحار:84/339) . امام صادق (ع) : بيمار ميتواند در نماز واجب به حمد تنها (بدون سوره) اكتفا نمايد ، و در ركوع و سجود يك تسبيحه بگويد (بحار: 84/343) . امام موسى بن جعفر (ع) : هر دردى را دعائى است ، پس اگر به دل بيمار افتاد كه دعا كند معلوم ميشود كه خدا خواسته وى شفا يابد . (بحار : 93/296)

«دلدارى بيمار»

روزى امام هادى (ع) بعيادت بيمارى از ياران خود رفت ، ديد وى از هول و وحشت مرگ همى گريد . حضرت به وى فرمود : اى بنده خدا ! تو بدين سبب از مرگ بيمناكى كه مرگ را به جاى خود نشناخته اى ! از تو مى پرسم ، اگر بدنت آنقدر چركين و كثيف باشد كه از شدت كثافت رنجور باشى ، به علاوه به زخم و جذام نيز مبتلى باشى و بدانى كه شستشو در حمام كثافات بدنت را برطرف و زخمهاى تنت را به مى سازد آيا دوست ندارى به حمام رفته خود را شستشو دهى و همه كثافات را از خويش برطرف سازى ؟! گفت : آرى اين چنين است اى فرزند رسول (ص) . فرمود : مرگ همان حمام است . (بحار:6/156)

بيمارى:

رنجورى ، مرض و ناخوشى . قرآن كريم : در دلهاى آنان (منافقان) بيمارى وجود دارد ، خداوند بيماريشان را افزون كناد ، و آنها راست عذابى دردناك كه آنان پيوسته دروغ گويند . (بقرة:10)

اميرالمؤمنين (ع) : همانا از جمله بلاها (و آزمايشهاى خداوند) درويشى و تهيدستى است ، و سخت تر از درويشى بيمارى تن است ، و سخت تر از بيمارى بدن بيمارى دل است . (نهج : حكمت 388)

آن حضرت به يكى از ياران خود كه بيمار شده بود فرمود : خداوند اين رنج و ناراحتيت را موجب فروريختن گناهانت گرداند ، زيرا بيمارى را اجر و پاداشى نباشد و لكن گناهان را از ميان مى برد و آنها را همچون برگ درختان مى ريزد ... (نهج حكمت 42)

از امام باقر (ع) يا امام صادق (ع) روايت شده كه بيدارى يك شب به علت بيمارى يا درد ، افضل و بيش پاداش تر است از عبادت يك سال . (كافى:3/114)

بيمارى دل:

دل در وجود آدمى نيروى خواستن است كه اگر سالم و معتدل بود آنچه را كه شايان خواستن است مى خواهد و آنچه ناخواستنى است نمى خواهد ، و اگر بر اثر عوارضى چون شك و ترديد در حقايق كه معلول عناد و لجاج باشد بيمار گردد و تعادل را از دست بدهد آنچه ناخواستنى باشد بخواهد و آنچه را كه شايان خواستن است نخواهد . (فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا) ; منافقان بيمار دلند (كه در آغاز عناد ورزيدند و تسليم حق نشدند) پس خداوند (آنها را توفيق نداد و در نتيجه) بر بيمارى آنها بيفزود (بقره:10) . (فلا تخضعن بالقول فيطمع الذى فى قلبه مرض) ; اى زنان پيامبر ! زنهار نازك و نرم با مردان سخن مگوئيد مبادا آنكه دلش (به هوا و هوس) بيمار است در شما طمع كند . (احزاب:32)

اميرالمؤمنين (ع) در وصيت بفرزندش امام حسن (ع) : اى فرزندم ! همانا يكى از بلاها فقر و تهيدستى است، و سخت تر از آن بيمارى جسم است ، و از آن شديدتر و سخت تر بيمارى دل است ... (بحار : 1/88)

بيمه(از زبان هندى):

ضمانت مخصوصى است از جان يا مال كه در تمدن جديد رواج يافته است . عقدى كه بموجب آن يك طرف تعهد ميكند در ازاء وجهى از طرف ديگر در صورت وقوع يا بروز حادثه، خسارت وارده بر او را جبران نموده يا وجه معينى بپردازد .

در همه جاى دنيا اشاعه بيمه همزمان با ازدياد خطر بوده است و نظر به اينكه از دير زمان خطر اساسى متوجه مال التجاره هايى بوده كه از راه دريا حمل مى شده است بيمه دريائى نخستين نوع بيمه معمول در ميان اقوام سوداگر جهان محسوب مى شود و هنوز هم بيمه دريايى اهميت خود را از
دست نداده است . با اين همه سابقه بيمه به عنوان يكى از عقود متعارف تجارتى كه مورد نظر است آنقدرها طولانى نيست و به نظر مى رسد كه بيمه از ابداعات ايتاليائيها يا اسپانيوليها در قرن چهاردهم ميلادى بوده باشد نخستين بيمه نامه هائى كه به دست آمده در سالهاى 1247 و 1370 ميلادى در شهرهاى ژن و بروگ تنظيم گرديده است . در ايران سابقه آن بسيار كم است و فقط پاره اى قراردادهاى شبيه به بيمه متقابل بحرى در ميان اقوام ساحل نشين خليج فارس قبل از اسلام معمول بوده است . پس از ظهور اسلام به دو قاعده حقوقى اسلامى برخورد مى كنيم كه اندكى به قراردادهاى بيمه امروزى شباهت دارند يكى برقرارى «نفقه ضمن عقد عمرى» ]نوعى حق انتفاع است كه به موجب عقدى از طرف مالك براى شخصى به مدت عمر خود يا عمر منتفع و يا شخص ثالثى برقرار شده باشد[ و ديگرى «ضمان جريره» ]در زمانى كه بردگى مجاز بوده است هرگاه مولايى مى خواست عبد خود را آزاد كند مى توانست چنين مقرر دارد كه من از تو قبل از امام ارث خواهم برد و تمام دياتى كه بر اثر جنايت به عهده تو تعلق خواهد گرفت پرداخت خواهم نمود[ اين قرارداد در نوع خود شبيه «بيمه مسئوليت» بوده است . بيمه در ايران از سال 1314 شمسى با تأسيس (شركت سهامى بيمه ايران) با مساعى على اكبر داور شناخته شد . قبل از اين تاريخ در حدود 52 سال پيش دو مؤسسه روسى معروف به نادژوا و كافكاز مركورى براى اولين بار در ايران به عمليات بيمه مبادرت كردند به علاوه شركت بيمه آليانس كه يك بيمه گر انگليسى بوده است در حدود 36 سال قبل نمايندگى خود را در تهران داير كرده و بالاخره متعاقب تاسيس نمايندگى اين شركت بسيارى از شركت هاى بيمه خارجى در ايران شعب و نمايندگى هايى تاسيس نمودند . و شركتهاى بيمه ايرانى ديگرى نيز تأسيس گرديده است از قبيل بيمه آسيا . بيمه البرز . بيمه اميد . بيمه بازرگانان . بيمه پارس . بيمه شرق . بيمه ملى و غيره . (دهخدا)

در عصر حاضر ، نوع فقها ، بيمه را صحيح دانسته ، و برخى آن را تحت عنوان هبه معوضه پذيرفته اند .

در تداول ، كلمه بيمه را صفت چيزى يا شخصى قرار ميدهند كه سلامتى يا جبران خسارت يا ديه اش تضمين شده باشد ، فلان وسيله نقليه بيمه است ، يا فلان كس بيمه است . حديث ذيل از اين قبيل است :

امام صادق (ع) فرمود : كمك هاى مالى (كه به مستحقين مى شود) زكاة نعمتهاى مالى ، و شفاعت و وساطت در دستگاههاى قدرتمندان زكاة آبرو و مقام ، در بيماريها و آفات زكاة بدن ، و عفو و گذشت زكاة پيروزى بر دشمن است ; و هر چيزى كه زكاتش را دادى به حقيقت از نابود شدن بيمه اش كرده اى . (بحار:78/268)

بَين(مصدر ، اسم مصدر):

جدا شدن ، جدائى . غراب البين : زاغ سياه كه عرب نشستن آن و بانگ آن را شوم و نشانه فراق و جدائى پندارد . اميرالمؤمنين (ع) : «بان (الله) من الاشياء بالقهر لها و القدرة عليها ، و بانت الاشياء منه بالخضوع له و الرجوع اليه». (نهج : خطبه 152)

بَين(ظرف):

ميان . (فيتعلمون منهما ما يفرقون به بين المرء و زوجه) از آن دو ملك چيزى مى آموختند كه بدان چيز ميان زن و شوهر جدائى ميافكندند (بقره:102) . گاه بينا و بينما گفته ميشود با پسوند الف يا ما ، چنان كه گوئى : بينما نحن نضرب ، يا بينا نحن نضرب ، يعنى ميان اوقاتى كه ما ميزديم، پس الف و ما بجاى «اوقات» محذوف است . قرآن كريم : (جعل بين البحرين حاجزا)(نمل : 61) . امام موسى بن جعفر (ع) : «طوبى للمصلحين بين الناس ، اولئك هم المقربون يوم القيامة» (بحار:1/147) . «ما قسم بين العباد افضل من العقل» (بحار:1/154) . رسول خدا(ص) : «العالم بين الجهال كالحىّ بين الاموات . ... اطلبوا العلم فانه السبب بينكم و بين الله عزوجل» . (بحار : 1/172)

امام صادق (ع) : «لا جبر و لا تفويض، بل امر بين الامرين» (بحار:4/197). سُئِل ابو جعفر (ع) و ابو عبدالله (ع) : هل بين الجبر و القدر منزلة ثالثة ؟ قالا : «نعم ، اوسع مما بين السماء و الارض» . (بحار:5/51)

بين آدم ابى البشر و سكنه زمين پيش از آدم : در حديث آمده كه سكنه زمين ، نخست جنيان و پس از آنها فرشتگان بوده اند ، و فاصله زمانى بين جنيان و ملائكه هفت هزار سال ، و بين فرشتگان و آدم دو ميليون سال بوده . (بحار:9/343)

بين آدم (ع) و نوح (ع) 1500 سال . (بحار : 11/266)

بين آدم و نوح (عليهما السلام) ده پدر بوده كه همه پيغمبر بوده اند. (بحار:11/44)

بين آدم و نوح پيامبرانى بوده كه برخى آشكارا و برخى به پنهانى ابلاغ رسالت مينموده اند .

بين نوح و هود (عليهما السلام) پيامبرانى بوده كه جمعى از آنها آشكارا مردم را بدين خدا ميخوانده و جمعى ديگر ( از روى تقيه ) در پنهانى پيام خدا را به مردم ميرسانيده اند. (بحار:11/46)

بين هود و ابراهيم (عليهما السلام) ده پيغمبر بوده است . (بحار: 11/47)

بين يوسف و موسى بن عمران (عليهما السلام) ده پيغمبر بوده است . (بحار:11/47)

بين موسى و داوود (عليهما السلام) 500 سال و بين داوود و عيسى (عليهما السلام) 1100 سال فاصله زمانى بوده است . (بحار:13/363)

بين عيسى (ع) و محمد (ص) : فاصله زمانى بين حضرت عيسى و پيغمبر اسلام در حديث عامه ششصد و در حديث شيعه پانصد سال كه به نقل از امام صادق (ع) دويست و پنجاه سال آن نه پيغمبرى بوده و نه دانشمندى آشكارا مى توانسته در ميان مردم به نشر دانش خويش بپردازد ، دين خدا در آن دوران دين عيسى (ع) بوده . سپس فرمود : هرگز زمين خالى از دانشمند (ى كه پاسخگوى سؤالات مردم باشد) نبوده (گرچه در پنهانى زندگى مى كرده باشد) .

از حضرت رسول (ص) آمده كه امت عيسى (ع) پس از او هفتاد و دو فرقه شدند كه يك فرقه از آنها اهل نجات بود . (بحار:14/347)

بَيِّن:

روشن و آشكار . صفت مشبهه است . (لولا يأتون عليهم بسلطان بين )چرا بر خود دليل روشنى نمى آورند . (كهف:15)

بَينا(عربى):

ميان وقتى كه . امام صادق(ع) : «بينا رسول الله (ص) ذات يوم عنده عائشة فاستأذن عليه رجل ، فقال رسول الله (ص) : بئس اخو العشيرة. و قامت عائشة فدخلت البيت ، و اذن له رسول الله(ص) فدخل ، فاقبل رسول الله (ص) عليه، حتى اذا فرغ من حديثه خرج فقالت له عائشة : يا رسول الله ، بينا انت تذكره اذ اقبلت عليه بوجهك و بِشرك ؟! فقال لها رسول الله(ص) : ان من اشرّ عباد الله من يُكَره مجالسته لفحشه». (بحار: 16/281)

بِينا: صفت دائمى بيننده ، بصير ، مقابل نابينا و اعمى . قرآن كريم : بگو آيا نابينا و بينا يكسان است (رعد:16) . كار خويش را بخدا وا ميگذارم كه خداوند به بندگان بينا است . (غافر:44)

اميرالمؤمنين (ع) : بيناترين مردم كسى است كه بعيوب خويش بينا بُوَد و از گناهان بكلى بركنده شود (غررالحكم) . بينا كسى است كه چون بشنود در شنيدنيهاى خويش بينديشد ، و چون ببيند در ديدنيهايش بينش بكار برد ، از پندها سود برد و راههاى واضح و خالى از ابهامى در زندگى خويش انتخاب
كند كه از گم شدن و فرو افتادن در دره هاى هولناك ايمن بود (شرح نهج:9/158) . نه هر شنونده شنوا ، و نه هر بيننده بينا است . (نهج : خطبه 88)

بَيِّنات:

جِ بيّنة ، روشن كنندگان و حجتهاى روشن . ( فان كذّبوك فقد كُذِّب رسل من قبلك جاءوا بالبينات و الزبر و الكتاب المنير ) اگر ترا بدروغگوئى متهم ساختند پيامبران پيش از تو را نيز تكذيب نمودند ، در حالى كه براهين و ادله آشكار و صحيفه ها و كتاب روشنگر با خود داشتند . (آل عمران : 184)

بين اذانواقامه:

در احاديث معصومين سلام الله عليهم ، در خصوص بين اذان و اقامه به اعمال مندوبه اى دستور داده شده كه به برخى از آنها اشاره مى شود :

مكروه است سخن گفتن بين اذان واقامه نماز صبح (بحار:76/337) . خواندن نافله ظهر بين اذان و اقامه (83/46) . فاصله انداختن بين اذان و اقامه به سجده اى يا نشستنى يا گامى ، جز در نماز مغرب كه در آنجا به گام يا مقدارى سكوت يا يك تسبيح فاصله شود .

امام صادق (ع) : «من السنة ، الجلسة بين الاذان و الاقامة فى صلاة الغداة و صلاة المغرب و صلاة العشاء ، ليس بين الاذان و الاقامة سبحة ، و من السنة ان يتنفل بركعتين بين الاذان و الاقامة فى صلاة الظهر و العصر». (بحار: 73 ـ 74)

در مصباح شيخ آمده كه مستحب است در سجده بين اذان و اقامه اين دعا خوانده شود : « اللهم اجعل قلبى بارّا ورزقى دارّا واجعل لى عند قبر رسول الله مستقرا و قرارا». (بحار: 84/182)

بين الحرمين:

بين حرم مكه و حرم مدينه . در حديث آمده كه : «من مات بين الحرمين لم ينشر له ديوان» (بحار:7/302). امام صادق (ع) : «من مات بين الحرمين بعثه الله فى الآمنين يوم القيامة» . (بحار:47/341)

بين دنياوآخرت:

عالم برزخ . به «برزخ» رجوع شود .

بين دونفخه صور: از امام صادق (ع) آمده كه چهارصد سال آفرينش (در عالم ناسوت) تعطيل مى شود و آن مابين دو نفخه (صور) است . (بحار:10/164)

بين ركنومقام:

مكانى مقدس و ممتاز در مسجدالحرام ، ميان ركن حجرالاسود از كعبه ، و مقام ابراهيم (ع) . در حديث آمده : اگر پارسائى هزار سال و هزار سال بين ركن و مقام خداى را عبادت نمايد
ولى با دشمنى خاندان نبوت از دنيا برود خداوند وى را بر رو بدوزخ افكند . (بحار:7/233) . امام باقر (ع) : بين ركن و مقام پر است از قبور پيامبران (بحار:11/260) . رسول خدا(ص) : بين ركن و مقام قبر هفتاد پيامبر است (بحار:17/269) . امام سجاد(ع) : بين ركن و مقام افضل بقاع روى زمين است ... (بحار:27/172)

بينش:

اسم مصدر از ديدن ، بصيرت، درك اشياء . قرآن كريم : بگو اى محمد : اين است راه من و پيروانم كه با بينش مردمان را به خداى ميخوانم ... (يوسف : 108) . اميرالمؤمنين (ع) : از دست دادن بينائى كم زيان تر است از ، از دست دادن بينش (غررالحكم ) . پيغمبر اكرم (ص) : نابيناى حقيقى كسى است كه بينش خود را از دست دهد . (كنزالعمال : 1220)

امام صادق (ع) فرمود : آنكس كه بدون بينش عمل كند به كسى ماند كه بى راهه راه بپيمايد ، هر چه بيشتر رود از مقصد دورتر گردد .

امام باقر (ع) فرمود : مقام و منزلت پيروان ما را به مقدار مطالبى كه از پيشوايان خود بازگو مى كنند و شناخت و بينشش به آن مطالب بشناس زيرا معرفت همان درك و فهم و بينش است و به درك و بينش ، مسلمان به والاترين مراتب ايمان نائل مى گردد . در كتاب على (ع) ديدم كه ارزش هر كس به معيار معرفت او خواهد بود زيرا خداوند مردم را به اندازه عقلشان حساب كند . (بحار:1/106)

بين شصتوهفتاد: در حديث رسول(ص) آمده : بين شصت سالگى و هفتاد سالگى ميدان مرگها است . (بحار:72/40)

بين الطلوعين:

فاصله زمانى ميان طلوع فجر و طلوع خورشيد . در احاديث حضرات معصومين ـ صلوات الله عليهم ـ از طرق شيعه و سنى فضيلتها و نيز آداب و سننى براى اين وقت بيان شده است : حسين بن مسلم گويد : به امام باقر (ع) عرض كردم: فدايت گردم ، مردم ميگويند : خواب بين الطلوعين مكروه است ، چه در اين وقت روزيها تقسيم ميشود ؟ حضرت فرمود : روزى براى هر كسى از آغاز معين و مقدر گرديده است ، ولى خداى را اضافه بر استحقاق و اضافه بر مقررى اصلى ، فزونيهائى است كه ميان طلوع فجر و طلوع خورشيد به بندگان توزيع ميكند ، چنان كه فرمود : ( و اسألوا الله من فضله ) سپس فرمود : ذكر خدا بعد از طلوع فجر در بدست آمدن روزى از سفرهاى بازرگانى مؤثرتر
است (بحار:5/147) . اميرالمؤمنين (ع) : نشستن در مسجد پس از طلوع فجر تا طلوع خورشيد سريع تر است در به دست آمدن روزى از سفرهاى تجارتى (بحار:10/90) . در حديث امام كاظم (ع) آمده كه اين ساعت از ساعات بهشت است (بحار : 10/150) . خداوند ، نعمتهاى ويژه را بر بنى اسرائيل در اين ساعت نازل مينموده . (بحار:13/167)

بين كفروايمان:

از جمله عناوين وارده در احاديث و روايات ، و از مباحث مطروحه در اوساط كلاميه اين مسئله است كه آيا بين كفر و ايمان منزله و واسطه اى وجود دارد يا خير . در برخى احاديث ، به دليل آيه شريفه ( فمنكم كافر و منكم مؤمن) نفى واسطه شده . و در حديثى ترك نماز واسطه بين كفر و ايمان ذكر شده ، و در حديث ديگر از امام صادق (ع) سؤال شد : آيا بين كفر و ايمان منزلتى وجود دارد ؟ فرمود : خير . (بحار:14/349)

بين مرگوقيامت:

بين جدا شدن روح از قفس تن و پيوستن او بجهان ابديت ، كه آدمى بمحصول و نتيجه كردار خويش در اين جهان دست مى يابد ، در اين مرحله فاصله اى متصور نباشد ، كه عالم برزخ نيز شعبه اى از آخرت است ، چنان كه در حديث امام صادق (ع) آمده : «انما نتحوّل من دار الى دار» ما بمردن از خانه اى بخانه ديگر انتقال مييابيم (بحار:5/313) . و در حديثى از حضرت رسول (ص) آمده است : «ما خلقتم للفناء بل خلقتم للبقاء ، و انما تنقلون من دار الى دار» . (بحار:6/249)

از امام باقر (ع) روايت شده كه فرمود : در سخنان ابوذر رحمة الله عليه آمده كه : اى جوياى دانش زنهار كه خانواده و مال دنيا تو را از خودت باز دارد زيرا روزى كه تو از اهل و مال جدا مى شوى به مهمانى مى مانى كه شب در كنار آنها بوده و بامدادان به جاى ديگر رفته باشى ، دنيا و آخرت بسان دو خانه اند كه از يكى به ديگرى منتقل گردى . و بين مرگ و رستاخيز همچون فاصله بين خواب و بيدارى است . (بحار:2/51)

بيننده:

ناظر . رسول خدا (ص) : كسى كه بدون ساتر بگرمابه (عمومى) در آيد هم بيننده و هم آنكس كه عورت خويش را در معرض ديد ديگران قرار داده ، ملعون است . (بحار:77/68)

بى نوا:

بى چيز ، بى برگ و نوا ، مسكين.

بَيِّنَة:

مؤنث بَيِّن ، واضح و آشكار ، حجت بينة : دليل روشن . ج : بينات . ( سل بنى اسرائيل كم آتيناهم من آية بينة ) از بنى اسرائيل بپرس چقدر نشانه روشن برايشان آورديم (بقره:211) . (و لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب)پيامبرانمان را با آيات آشكار فرستاديم و كتاب را (نيز) با آنها فرود آورديم . (حديد : 25)

در اصطلاح شرع :

گواه در حد نصاب لازم . و از اين لحاظ آن را بينه خوانند كه رسول (ص) فرمود : «البينة على المدعى و اليمين على من انكر» . فرق بين بيّنه و اقرار آنكه شارع مؤداى بينه را به منزله واقع قرار داده و از اين رو همه آثار واقع بر آن مترتب مى گردد ، لذا هرگاه به موجب بينه ثابت شود كه فلان خانه متعلق به زيد است مى توان خانه را از او خريد و آن را رهن گرفت و هكذا . ولى اقرار ، ادله اعتبار آن ناظر به واقع نيست بلكه در اين حد كه شخص مقر به موجب اقرار العقلاء على انفسهم جايز مأخوذ و ملزم به اقرار خود مى باشد ، اما ديگرى ملزم به آن نيست پس در جائى كه زيد اقرار كند كه فلان زن زوجه او است و زن منكر باشد مرد به جميع آثار زوجيت ملزم خواهد بود ولى زن ملزم به چيزى از آثار زوجيت نيست . اما اگر مرد اقامه بينه بر زوجيت نمود و حاكم حكم داد زن ملزم به جميع آثار زوجيت خواهد بود و ديگر محلى براى انكار او باقى نمى ماند .

بينى:

جزء برآمده از صورت كه در ما بين دهان و پيشانى واقع شده و قوه شامه در جوف آن ميباشد . بعربى اَنف گويند . در حديث آمده : مستحب است در حال سجود نوك بينى بزمين رسانيده شود ، و اين كار را ارغام گويند . (بحار:84/207) . ديه جنايت وارده بر بينى ، به «ديه» رجوع شود . آب به بينى زدن ، به «استنشاق» رجوع شود. خون بينى ، به «خون دماغ» رجوع شود . موى بينى ، به «موى بينى» رجوع شود.

بى نياز:

غير محتاج ، بى احتياج . غنىّ . قرآن كريم : بدانيد كه خداوند بى نيازى ستوده است (بقره:267) . هر كس از اولياء يتيم كه بى نياز بود بطور كلى از هر قسم تصرف در مال يتيم خوددارى كند ، و اگر ندار بود ميتواند بقدر متعارف در برابر نگهدارى از آن بردارد (نساء:6) . امام صادق (ع) : خداوند تبارك و تعالى دشمن ميدارد پيرمرد نادان و بى نياز ستم پيشه و درويش متكبر را . (بحار : 1/90)

به «توانگر» رجوع شود .

بى نيازى:

توانگرى . غِنا . رسول خدا(ص) : پنج چيز است كه اگر كسى فاقد آنها بود زندگى گوارائى نخواهد داشت : سلامتى و امنيت و بى نيازى و قانع بودن و همدم همخوى (بحار:1/83) . رسول خدا(ص) : بهترين بى نيازى ، بى نيازى درونى است (بحار:21/211) . امام كاظم(ع) : آنكس كه بخواهد بدون مال بى نياز بود و دلش از حسد آسوده باشد و دينش سالم بماند ، بايستى (جهت دستيابى به اين سه خصلت) در دعاى خويش با تضرع و زارى از خدا بخواهد كه عقلش را بكمال برساند ، زيرا شخص عاقل بمقدار كفاف قانع و راضى است ، و كسى كه بقدر كفاف قانع بود از همه كس بى نياز باشد ... (بحار : 1/139) . به «توانگرى» و «ثروت» نيز رجوع شود .

بُيُوت:

خانه ها ، جِ بيت . قرآن كريم: (فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيه اسمه)آن نور كامل معنوى (كه در آيه قبل بيان شده) در خانه هائى مى باشد كه خدا خواسته داراى رفعت شأن باشند (يا دعا در آنها بالا رود و به اجابت رسد) و نامش در آنها برده شود (نور:36) . اين خانه ها مساجد و خانه هاى انبياء و اوصياء آنها مراد است . در حديث آمده:

« المساجد بيوت الله » مسجدها خانه هاى خدا مى باشند (بحار:18/348) . رسول الله(ص) : «المساجد بيوت الله فى الارض ، و هى تضىء لاهل السماء كما تضىء النجوم لاهل الارض» . (بحار : 23/326)

بُيوت النار:

جِ بيت النار ، آتشكده ها. بيوت النيران نيز گويند . قابيل بن آدم اول من اتخذ بيوت النيران . (بحار : 11/228)

بيوه:

زن شوى از دست داده ، زنى كه شويش مرده باشد يا او را طلاق داده باشد . بعربى ارملة . رسول خدا (ص) : هر چيزى را چاره اى است ، و چاره دستيابى بشادمانى درآخرت چهار خصلت است : دست محبت كشيدن بر سر يتيمان و ترحم و مهربانى به بيوه زنان و كوشش در برآوردن حوائج مؤمنان و رسيدگى بدرويشان و مستمندان . (بحار : 8/144)

شعيب بن عبدالرحمن خزاعى گويد : عصر عاشورا بر شانه امام حسين (ع) اثرى يافتم ، از امام زين العابدين (ع) سؤال شد ، فرمود : اين اثر بند هميانهاى طعام است كه بيگاهان به خانه بيوه زنان و يتيمان و مستمندان مى برده است (بحار:44/190) . در حديث آمده كه ابراهيم خليل (ع) در مناجات با حضرت عزت جلت عظمته عرض كرد : پروردگارا ! پاداش آنكس كه محض خشنودى تو بيوه زنى را بر پاى دارد و امور زندگيش ر ا تأمين نمايد چيست ؟ فرمود : وى را در سايه ـ رحمت ـ خويش بدارم و او را در بهشتم جاى دهم (بحار:82/95) . اميرالمؤمنين(ع) : به بيوه زنان و يتيمان رحم آريد . (بحار : 82/78)

بيهقى:

منسوب به بيهق ; ناحيه اى وسيع و تاريخى و حدود آن از ناحيه نيشابور بانتهاى حدود ريوند تا نزديك دامغان محدود است و عدّه بى شمارى از فضلا و دانشمندان از اين ناحيه برخاسته اند.

بيهقى:

ابوبكر احمد (384 ـ 458 ق) فرزند حسين بن على بن عبدالله بن موسى شافعى بيهقى ، از حفاظ حديث و از فقهاى مشهور زمان كه مذهب شافعى داشت ، ليكن گرايش بسيار به تشيع نشان مى داد و احاديث فراوان در فضائل اميرالمؤمنين على (ع) روايت مى كرد تا جائى كه بعضى مورخين او را از غلات شيعه پنداشتند . در خسروگرد (خسروجرد) بيست فرسنگى نيشابور كه قبل از سبزوار مركز قراء بيهق بود متولد شد . علوم ادبى و اسلامى را در خراسان فراگرفت . در حديث از اصحاب ابوالحسن محمد بن حسين علوى و محمد بن عبدالله حاكم نيشابورى و در فقه شاگرد ابوالفتح ناصر بن محمد بن عمر مروزى بود . براى استماع و جمع حديث به بلاد خراسان و عراق و جبال و حجاز سفر كرد و از ائمه حديث استماع نمود . در اصول عقايد از ابوالحسن اشعرى پيروى مى كرد ولى تمام كوشش خود را در جمع نصوص محمد بن ادريس شافعى (م 204 ق) به كار برد و براى نخستين بار آن احاديث را در ده مجلد جمع آورد . او مردى پرهيزگار و پرنويس بود و به سيره سلف زندگى مى كرد . امام الحرمين عبدالملك بن عبدالله (م 478 ق) گفته است : شافعى بر همه شافعيان فضل و منت دارد مگر بر ابوبكر بيهقى كه با تصانيف بسيار و جمع احاديث شافعى بر وى منت دارد . علماى نيشابور از بيهقى تقاضا نمودند به آن شهر برود و او به نيشابور رفته به تدريس فقه و حديث شافعى پرداخت و تا آخر عمر در همانجا بود . دانشمندان بسيارى از مكتب او برخاستند كه زاهر شحامى و محمد فرارى و عبدالمنعم قشيرى از آن جمله بودند . بيهقى در نيشابور درگذشت و جنازه اش را از آنجا به بيهق برده در زادگاهش مدفون نمودند . تاليفات عمده او ازين قرار است : السنن و الآثار در حديث در ده مجلد كه نسخه اى از آن به خط بيهقى
در قاهره (دارالكتب المصريه) محفوظ است; السنن الكبيرة (يا الكبرى) ; السنن الصغيرة (يا الصغرى) ; دلائل النبوة كه به همت دكتر محمود مهدوى دامغانى به فارسى ترجمه شده است ; مناقب شافعى مطلبى ; مناقب احمد بن حنبل ; المعارف ; المبسوط ، در حديث در ده جلد ; الجامع
المصغر فى شعب الايمان ; الاسماء و الصفات ; الآداب ; الترغيب و الترهيب ; القراءة خلف الامام ; البعث و النشور ; الاعتقاد و فضائل الصحابة . (دائرة المعارف تشيع)

بيهقى:

ابوالحسن على (زنده در 558 ق) فرزند محمد بن يحيى بن هبة الله از احفاد حسن مكفوف بن الحسن افطس بن على الاصغر بن الامام زين العابدين عليهم السلام. وى از زعماى اماميه رئيس و رهبر شيعيان و نقيب طالبيين در بيهق است . فريد خراسان بيهقى (م 565 ق) در تاريخ بيهق وى را چنين وصف مى كند : «... السيد الاجل الكبير العالم عمادالدين ملك الطالبيه ابوالحسن على ...» و نيز شرح نهج البلاغه خود را به نام او تأليف كرده و اهدا نموده است . در مقدمه شرح نهج البلاغه وى را چنين وصف مى نمايد : «... و خدمت بهذا الكتاب خزانة كتب الصدر الاجل السيد العالم عمادالدولة و الدين جلال الاسلام و المسلمين ملك النقباء فى العالمين ابوالحسن على بن محمد بن يحيى بن هبة الله الحسينى» سپس مى افزايد : «و اذا ذكرت الائمة و العلماء فهو سيدهم و همامهم» . از اوصاف فريد خراسان بيهقى مقام شامخ و عظمت علمى و اجتماعى وى كاملاً نمايان است . سال وفات وى به دست نيامد . او برادر سيد ركن الدين حسن نقيب نقباء بيهق (م 543 ق) است كه وى نقابت را پس از فوت برادر مذكورش عهده دار شد . بيهقى داراى سه فرزند ذكور بوده است كه همگى از علما و فضلا بوده به نامهاى جلال الدين عزيز و تاج الدين محمد و ركن الدين حسن و همسر او از احفاد على بن حمزة كسائى نحوى كوفى شيعى (م 189 ق) بوده است . (دائرة المعارف تشيع)

بيهقى:

ابوالحسن على بن زيد بن محمد بيهقى شافعى حكيم و اديب مشهور ايران و از رياضى دانان قرن ششم هجرى بوده .

وى در سال 449 در سبزوار متولد و در سال 565 در بيهق درگذشته .

وى را تأليفات زيادى است از جمله : اسرارالحكم ، احكام القرانات ، اصول الفقه ، اعجازالقرآن ، امثلة الاعمال النجوميه ، لباب الانساب ، شرح و تفسير نهج البلاغه ، نهج الرشاد در اصول ، العروض .

بيهوده:

بى نفع ، بى حاصل ، عبث .

(اتبنون بكل ريع آيةً تعبثون)(شعرا:128) . اين آيه از زبان پيغمبر هود(ع) است كه خطاب بقوم خود ، قبيله عاد فرمود : چرا بيهوده بر فراز هر بلندى ساختمانى بنا ميكنيد بى آنكه غرض صحيحى بر آن مترتب باشد ؟!

بيهوده گوئى:

ياوه گوئى ، تكلم بى معنى ، هزل . (انه لقول فصل * و ما هو بالهزل) اين قرآن كلامى است (پر بار آنچنان) كه حق را از باطل جدا و مشخص مى سازد . و سخنى بيهوده نميباشد . (طارق : 13 ـ 14)

از حضرت رسول (ص) روايت شده كه بزه كارترين مردم در قيامت كسانى اند كه بيشتر به بيهوده گوئى مى پرداخته اند .

در حديث آمده كه يكى در جنگى از جنگهاى اسلام به شهادت رسيده بود ، زنى بر او مى گريست و واشهيداه مى گفت ، پيغمبر (ص) چون شنيد به وى فرمود : چه مى دانى كه وى شهيد است ؟! بسا او بيهوده گو بوده يا به چيزى بخل مىورزيده كه اگر مى داد به زندگيش لطمه اى نميزد . (كنزالعمال)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : از بيهوده گوئى بپرهيزيد كه كمترين زيان آن نكوهش و سرزنش مى باشد . (غرر)

عبيد بن عبدالله گويد : روزى امام صادق(ع) به ياران خود مى فرمود : سخنى از من بشنويد كه شما را از اسبان كهر چهار قلم سپيد (كه بهترين رنگ اسب است) بهتر و ارزنده تر باشد ، هرگز سخنى كه شما را بدان نيازى نبود مگوئيد و حتى سخن لازم نيز تا موردش را نشناسيد مگوئيد زيرا بسيار گوينده كه به سخنى بيهوده خويشتن را به بلا افكنده است . (بحار:71/281) به «وقت» نيز رجوع شود .

بيهوش:

فاقد هوش ، از خود بيخود . مَغشىّ عليه ، مُغمى عليه . ( فاذا انزلت سورة محكمة و ذكر فيها القتال رايت الذين فى قلوبهم مرض ينظرون اليك نظر المغشى عليه ...) منافقان بيمار دل چون سوره محكمى بر تو فرود آيد كه در آن سخن از جنگ رفته باشد مانند كسى در تو بنگرند كه بى هوش و مدهوش شده باشد . (محمد : 20)

در حديث است كه اگر كسى يك شبانه روز بيهوش باشد قضاى نمازهائى كه در اين مدت از او فوت شده واجب نيست . (بحار:88/295)

اين مسئله در فقه محلّ خلاف است ، چه روايت ديگر بمضمون وجوب قضاء نيز آمده است . (بحار:88/296)

next page

fehrest page

back page