بَخشِش: داد ، دهش ، عطا ، بذل . از صفات كريمه انسانى كه دين مقدس اسلام ، سخت بر آن تأكيد نموده است . (ليس البر ان تولوا وجوهكم ... ولكن البر من ... و آتى المال على حبه ذوى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل و السائلين و فى الرقاب) : نيكى به اين نيست كه به سوى مشرق و مغرب رو كنيد (خطاب به يهود و نصارى) بلكه نيكوكار كسى است كه به خدا و روز جزا و ملائكه و كتاب خدا و پيامبران ايمان آرد و مال خويش را با محبتى كه به آن دارد به خويشان و يتيمان و مستمندان و راهگذران و گدايان بدهد و در راه آزاد ساختن بردگان صرف نمايد ... (بقره:177)
(و ما انفقتم من شىء فانّ الله سيخلفه) : هرآنچه در راه خدا دهيد به زودى خداوند جاى آن را پر كند . (سبأ:39)اميرالمؤمنين (ع) فرمود : آنچه را كه فانى شدنى است ببخشيد تا در عوض چيزى را كه باقى و ماندنى است به دست آريد .
و فرمود : بهترين بخشش آنست كه آنچه را در دست دارى و در توانت باشد ببخشى . و فرمود : سروران مردم در دنيا و آخرت بخشندگانند . (غرر)امام باقر (ع) فرمود : هرگز به كسى چيزى مده كه بيش از آنچه داده اى از او توقع داشته باشى . (بحار:96/144)
على بن جعفر گويد : از امام كاظم (ع) پرسيدم : آيا زن مى تواند چيزى را از خانه شوهرش بى اجازه او ببخشد ؟ فرمود : نه . (بحار:103/244) به «دهش» و «سخاوت» نيز رجوع شود .بخشيدن: بذل و هبه كردن . به «بخشايش» و «هبة» رجوع شود .
بَخع: هلاك كردن خود را از غم و اندوه.بُخل: ضد سخاوت . راغب گويد : بخل امساك موجودى است از محلّى كه نبايد امساك شود . آيات و روايات در نكوهش آن بسيار آمده (و من يبخل فانما يبخل عن نفسه والله الغنىّ و انتم الفقراء) : هر آنكس بخل ورزد در حقيقت در حق خود بخل نموده و تنها كسى كه بى نياز است خدا است و شما همه نيازمندانيد . (محمد:38)
(ولا تحسبنّ الذين يبخلون بما آتاهم الله من فضله هو خيرا لهم ...) : كسانى كه به نعمتهائى كه خداوند به آنها داده بخل مىورزند گمان نكنند كه چنين اندوخته اى به سود آنان باشد بلكه اين وبال آنها باشد كه آن در قيامت طوق گردنشان شود . (آل عمران:180)از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) روايت شده كه هر كس چيزى را از زكاة خود دريغ كند آن مال در روز قيامت اژدهائى شود و به گردن صاحبش بپيچد و پيوسته از گوشت او بخورد تا از حساب فارغ شود و اين است فرموده خداوند : (سيطوقون ...)(صافى:108) .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : اگر بخل به صورت شخصى مجسّم مى گرديد آنقدر زشت و كريه المنظر بود كه هر چشمى از او بسته و هر دلى از او روى گردان بود . (غرر)امام صادق (ع) فرمود : در شگفتم از آن كسى كه دنيا به وى روى آورده و به مال دنيا بخل مىورزد ، و يا آنكس كه دنيا به وى پشت كرده و از دهش خوددارى مى كند . چه اگر دنيا به كسى روى آورد بذل و بخشش او را زيان نزند ، و اگر پشت كند بخل و امساك او را سودى ندهد .
اميرالمؤمنين (ع) شنيد كه كسى مى گفت: بخيل عذرش پذيرفته تر از ستمگر است . فرمود : غلط گفتى كه ستمگر بسا توبه كند و از خداوند عذر گناه خويش بخواهد و حق مردم را به آنها برگرداند (و آمرزيده گردد) اما بخيل كسى است كه از دادن زكاة و صدقه و صله رحم و مهمان نوازى و انفاق در راه خدا و احسان در موارد لازم خوددارى مى كند و امتناع مىورزد ! و بر بهشت حرام است كه بخيل را به خود بپذيرد .از سخنان آن حضرت است «البخل عار» امام موسى بن جعفر (ع) فرمود : بخيل كسى است كه بدآنچه خداوند بر او واجب نموده بخل ورزد .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : عجب دارم از بخيل كه به سوى فقرى مى شتابد كه خود از آن گريزان است و صفت بى نيازى از خود مى زدايد در حالى كه او بدان دل بسته است . در دنيا چون درويشان زندگى مى كند در صورتى كه مى بايد در آخرت بسان توانگران حساب شود .پيغمبر (ص) فرمود : بخيل ترين مردم كسى است كه به سلام بخل ورزد . (بحار:73 و 100)
به خودبندى: ادعاى دارا بودن كمالى كه فاقد آنست . تكلف . به «خود» رجوع شود .به خودواگذارشدن: در اصطلاح علم اخلاق ، يعنى خداوند دست از يارى و هدايت بنده بردارد و او را به خودش واگذارد . پيغمبر اكرم (ص) در دعا مى گفت : «اللهم لا تكلنى الى نفسى طرفة عين ابدا» : خداوندا هرگز (حتى) يك چشم بهم زدن مرا بخودم وامگذار . (بحار : 14/384)
بُخور: بوى افروخته ، هر چه بوى دود آن گرفته شود از صمغها و چوبها و چيزهاى خوشبوى ديگر . از حضرت رسول (ص) آمده كه فرمود : خانه هاتان را به كندُر بخور دهيد . (كنزالعمال:28317)در حالات حضرت رضا (ع) آمده كه آن حضرت به عود هندى خام خود را بخور مى داد و پس از آن گلاب و مشك استعمال مى كرد .
و در حالات پيغمبر (ص) آمده كه آن حضرت به عود قمارى بخور مى كرد .و از اميرالمؤمنين (ع) آمده كه فرمود : به بنفشه بخور كنيد .
در حديث از پيغمبر (ص) نقل شده كه فرمود : هر بخورى دودش به بالا متصاعد مى شود جز كندر ، و هر خانواده اى كه كندر دود كنند موجودات نامرئى آزار دهنده از آنها بگريزند .از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه بخور كردن موجب سلامتى سر (از بيمارى) است و بدن را از درون پاك مى كند و انواع بيمارى سر را از بين مى برد . (بحار:10 و 66 و 76)
بُخوع: اقرار كردن و گردن نهادن . اين كلمه در دعاء مأثور ، خاصّ ماه شعبان آمده.بَخِيل: ممسك ، نابخشنده . امام كاظم(ع) : «البخيل من بخل بما افترض الله عليه» (بحار:4/172) . رسول الله(ص) : «طعام الجواد دواء و طعام البخيل داء» (بحار:62/290) . و عنه : «لاتشاورن البخيل فانه يقصربك عن غايتك» (بحار:70/386) . الرضا (ع) : «البخيل بعيد من الله بعيد من الجنّة بعيد من الناس» (بحار:71/352) . و عنه(ع): «البخيل لايأكل من طعام الناس لئلا يأكلوا من طعامه» (بحار:71/352) . الصادق(ع) : «اقل الناس راحة البخيل» (بحار:73/300). على بن الحسين (ع): «اياك و مصاحبة البخيل ، فانه يخذلك فى ماله احوج ماتكون اليه» . (بحار:74/208)
در حديث آمده : هيچ يار بدى ، بدتر از جهالت نباشد . (بحار : 1/183)
پيغمبر (ص) فرمود : بد گروهى اند آنانكه امر به معروف و نهى از منكر نكنند ، بد گروهى اند آنان كه آمران به معروف و ناهيان از منكر را متهم سازند .و فرمود : بد بنده ايست آنكه داراى دو چهره باشد : در حضور مردم چهره اى دارد و در غياب آنها چهره ديگر ، اگر خيرى به برادر مسلمانش برسد بر او حسد برد و چون درماند او را تنها گذارد ، بد بنده ايست آنكه اولش نطفه و آخرش مردار است و نداند كه در بين اين دو حالت چه مى كند ... (سفينة البحار)
و از سوئى آيات و رواياتى در ثبوت آن آمده كه دانشمندان اسلامى در توجيه آنها مفصلا بياناتى دارند و خلاصه بخشى از آنها بدين قرار است : خداوند را جز لوح محفوظ كه آنچه در آنست تغيير ناپذير است لوحى است به نام لوح محو و اثبات كه مقدرات اشخاصو اشياء و جوامع و ملل و غيره در آن ثبت است و مثبتان آن بدين گونه بود كه چيزى در آن ثبت گردد و سپس محو شود مثلا نوشته شود كه عمر زيد پنجاه سال است بدين معنى كه مقتضاى حكمت آنست كه عمر او بدين مقدار باشد اگر او كارى نكند كه موجب درازى يا كوتاهى عمر شود ، مثلا اگر صله رحم كرد پنجاه محو گشته به جاى آن شصت نوشته شود و اگر قطع رحم كند چهل ثبت گردد .
چنانكه اگر طبيب حاذقى مزاج كسى را بررسى كند مى تواند بگويد : اين مزاج استعداد شصت سال عمر را دارد ولى اگر غذاى مضعف مضر بخورد كمتر شود و چون دارو يا غذايى مقوّى مصرف كند و در هواى سالم تر زندگى كند بيشتر شود . اين تغييرات را بداء گويند و چنين تعبيرى يا به نحو استعمال مجازى است همچون استعمال استهزاء و سخريه و مكر در مورد خدا كه در قرآن آمده يعنى خداوند كارى كند كه نتيجه اين امور را داشته باشد . و يا بدين جهت كه چون ملائكه و اولياى خدا هنگامى كه به مثبتات نخست اطلاع پيدا كنند و سپس به نوشته بعدى بنگرند در آغاز امر آن را تغيير راى پندارند . و بداء بدين معنى نه تنها در باره خدا محال نيست بلكه حكمتها و مصالح زيادى نيز در بر دارد كه از آن جمله توجه مردم است به كار خير و اجتناب از كار بد زيرا چون انبيا به آنان خبر دادند كهو آيات مربوطه :
1 ـ (لكلّ اجل كتاب يمحوالله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب); دوران عمر هر كس يا هر چيز يا هر گروه را كتابى است (كه در آن نوشته شده) خداوند آنچه را كه خواهد محو و آنچه خواهد ثابت دارد و كتاب مادر (لوح محفوظ) نزد او است (رعد:39). 2 ـ (و ما يعمّر من معمّر و لا ينقص من عمره الاّ فى كتاب) ; هيچ عمردارى عمر خود را به پايان نرساند و (يا) از عمرش نكاهد جز آنكه در كتابى ثبت است . (فاطر:11)و اما رواياتى كه در اين باره آمده فراوان است كه به ذكر تعدادى از آنها بسنده مى شود:
1 ـ از حضرت رضا (ع) روايت است كه فرمود : خداوند را دو نوع علم است كه يك نوع آن را براى خود محفوظ دارد و جز او كس بدان آگاه نشود و بداء از همان علم برمى خيزد . و نوع ديگر آن علمى است كه خود به ملائكه و پيامبران آموخته و به ما رسيده است .
راوى حديث ، سليمان مروزى گويد : عرض كردم : دوست دارم از كتاب خدا شاهدى در اين باره بيان فرمائيد . فرمود : آنجا كه خداوند به پيغمبرش مى فرمايد : (فتولّ عنهم فما انت بملوم) (از آنها ـ كه تسليم حق نمى شوند ـ روى بگردان كه تو را در اين باره سرزنش نكنيم) كه مراد خداوند از اين جمله تهديد به فرستادن غضب و هلاكت آنان است ولى بعدا بداء حاصل شد و فرمود : (و ذكّر فان الذكرى تنفع المؤمنين) (آنان را پند و اندرز ده كه پند مؤمنان را سود بخشد) سليمان گويد : عرض كردم بيشتر بفرمائيد . فرمود : خداوند به يكى از پيامبرانش فرمود كه فلان سلطان را بگوى فلان روز خواهى مرد . چون پيغمبر به وى خبر داد وى در حالى كه بر تخت نشسته بود از وحشت از تخت به زمين افتاد و گفت: پروردگارا ! مرا مهلت ده تا فرزندم به حد رشد رسد و كارهايم را سامان دهم و ديونم بپردازم و سپس مرا بميران . (از حسن نيت و دعاى او) خداوند به آن پيغمبر وحى نمود
كه به وى خبر ده كه پانزده سال بر عمرت افزودم . پيغمبر گفت : خدايا تو مى دانى من تاكنون دروغ نگفته ام (و از اينكه سخنم تغيير كرده شرمنده ام) خداوند فرمود : تو بنده فرمانى اين را ابلاغ كن ، كس را نرسد كه در كار من چون و چرا كند .
3 ـ امام صادق (ع) در تفسير آيه (هوالذى خلقكم من طين ثم قضى اجلا و اجل مسمّى عنده) فرمود : اجل مقضىّ همان حتمى است كه در قضاى الهى گذشته و اجل مسمّى اجلى است كه بداء در آنست ، اگر خداوند بخواهد آن را پيش اندازد و اگر بخواهد تأخير كند .
4 ـ از امام صادق (ع) نقل است كه روزى مردى يهودى از كنار پيغمبر (ص) گذشت و گفت : «السام عليك» (مرگ بر تو باد) حضرت در پاسخ فرمود : «و عليك» (بر تو باد) ياران گفتند : او سلام نكرد بلكه جسارت نمود ! فرمود : ما نيز همان را به وى برگردانديم . سپس فرمود : اين يهودى را مارى سياه بگزد و او را بكشد . يهودى رفت و او هيزم كشى مى كرد هيزم گرد آورد و به دوش كشيده بازگشت . پيغمبر (ص) كه در راه او بود فرمود : هيزمت را به زمين نه ، چون بار خود بنهاد ديد مارى سياه در ميان هيزمها چوبى به دندان گرفته و آن را محكم مى جود . فرمود : اى يهودى امروز چه كار نيكى كرده اى كه بلا از تو دفع شده ؟ گفت : جز هيزم كشى كارى نكرده ام جز اينكه هنگام رفتن براى هيزم دو گرده نان داشتم يكى را خوردم و ديگرى را صدقه دادم . فرمود : همان صدقه اين بلا را از تو دفع نموده كه صدقه مرگهاى بد را دفع سازد . (بحار:4/95)
و از آن حضرت روايت است كه فرمود : بدانيد كه از بد بتر دانشمندان بدند و از نيك نكوتر دانشمندان نيكو سيرتند . (بحار:72/107 و 2/110)
اميرالمؤمنين(ع) فرمود : خوى بدان ، دشمنى با نيكان است . و در حديث ديگر فرمود : خوى بدان ، آزار رساندن به ياران خويش است .
نقل است كه آن حضرت در نكوهش شخصى فرمود : او كسى است كه شهوتها عقل او را سوزانده و دلش را ميرانده است و وى را دلباخته خويش ساخته (به خودخواهى دچار گشته) . و نيز در نكوهش
شخص ديگرى فرمود : زبانش چون عسل (شيرين) ولى دلش آكنده از (زهر) كينه است . (غرر)
پيغمبر (ص) فرمود : مى خواهيد شما را از بدبخت ترين بدبختان خبر دهم ؟ عرض كردند : بلى يا رسول الله . فرمود : كسى كه فقر دنيا و عذاب آخرت برايش گرد آمده باشد ، پناه مى بريم به خدا از چنين بدبختى . (بحار:103/20)
و فرمود : از نشانه هاى بدبختى يكى خشكى چشم است (كه آدمى بر آتيه خود نگريد) و ديگر قساوت قلب (كه دلش به ياد خدا و پذيرش موعظه نرم نگردد) سه ديگر شدت حرص در بدست آوردن مال دنيا (و چهارم) اصرار ورزيده به گناه . (سفينه)امام باقر (ع) فرمود : چون كسى (بر اثر اعمال ناشايست) مستحق ارتباط با شيطان و بدبختى شود (كارش به جائى رسد كه) همواره آرزو را مدّ نظر خود قرار دهد و مرگ را پشت سر نهد (و آن را از ياد ببرد) . (بحار:6/26/126)
از اميرالمؤمنين (ع) سؤال شد : بدبخت ترين مردم كيست ؟ فرمود : «من باع دينه بدنيا غيره» آنكه دينش را به دنياى ديگرى بفروشد (سفينة البحار) . نيز از آن حضرت است : چهار چيز از مصاديق بدبختى است : همسايه بد ، و فرزند بد ، و همسر بد ، و خانه تنگ . (نهج حكمت 191)
«گاه اين چنين بدبختى
دامنگير مى شود»
محمد بن اسحاق ازهرى نقل مى كند كه در جنگ بنى نظير كه حضرت رسول (ص) دستور داده بود مردان يهود را گردن زنند و زنان و كودكانشان را اسير كنند يكى از مسلمانها به نام ثابت بن قيس با مردى از يهود به نام زبير بن باطا در جاهليت سابقه اى داشت و آن اينكه در جنگ بعاث ثابت به دست زبير اسير گشته و زبير او را
بدبينى به روزگار ، و به تعبير فلاسفه «دهر نكوهى» و اعتقاد به اين كه جهان آكنده به بدبختى و يأس و حرمان است ، ناروا و نكوهيده است ، چه اين صفت به نوميدى از مهر و لطف حضرت پروردگار باز ميگردد ، و نوميدى از رحمت خدا گناه كبيره است ، و بايستى بنده خدا پيوسته بفضل خداوند خويش اميدوار و به زندگى در سايه مهر حضرتش دلگرم باشد ، چنان كه بدبينى به برادران دينى كه دوروئى و نفاق از آنها ديده نشده نيز مذموم و ناشايست است ، كه فرموده اند : تا مى توان بايد عمل مسلمان را بر محمل صحيح حمل نمود .
اميرالمؤمنين (ع) در نامه خود به مالك اشتر در اين باره چنين مى نگارد : «لاتدخلن فى مشورتك بخيلا يعدل بك عن الفضل و يعدك الفقر ، و لاجبانا يضعفك عن الامور ، و لاحريصا يزيّن لك الشره بالجور ، فان البخل و الجبن و الحرص غرائز شتّى يجمعها سوء الظن بالله» : هرگز بخيل را در مشورت خود دخالت مده ، كه تو را از احسان منصرف مى سازد و به تهى دستى و فقر بيم مى دهد ، و با افراد ترسو مشورت مكن ، چه تو را سست اراده و ضعيف النفس ميكنند ، حريص را به مشاورت مگير كه تو را به جمع مال از راه نامشروع تشويق ميكند. زيرا بخل و ترسويى و آزمندى صفاتى چنداند كه جامع (و ريشه) آنها بدبينى به خدا است . (نهج : نامه 53)اما بدبينى به اشرار و منافق صفتان كه در ميان مردم به دو چهره زندگى مى كنند ، روا و سزاوار است . از حضرت عيسى بن مريم(ع) روايت شده كه فرمود : دينار (پول) درد دين است و عالم طبيب دين ، چون ديديد پزشك درد را بسوى خود ميكشد (عالم بدنبال مال دنيا است) به وى بدبين شويد و بدانيد كه چنين كسى خيرخواه ديگران نخواهد بود . (بحار:2/107)
امام صادق (ع) فرمود : چون ديديد كه عالِم دل به دنيا بسته ، به چنين عالمى در امور دينتان بدبين باشيد . زيرا كسى كه به چيزى دل بسته پيوسته بهمان چيز مى انديشد . (بحار : 2/107)از حضرت رضا (ع) روايت است كه فرمود : به آنكس كه خود را بعبادت مشهور و انگشت نما كرده ، در امور دينتان بدبين باشيد ، چه خداوند ، شهرت در عبادت و شهرت در لباس را دشمن ميدارد . (بحار:70/251)
اين غزوه در تاريخ به نام بدر صغرى ثبت گرديده است .
در احياء العلوم غزّالى آمده كه : از جمله سنن و آداب ميهمان نوازى آنست كه ميهمان را تا درب خانه بدرقه كرد . (سنن النبى : 67)
پس سران قريش از قبيل عتبه و شيبه و وليد ابن عتبه و ابوجهل و ابوالبخترى و نوفل ابن خويلد و ساير صناديد مكّه با جمع زيادى از مردان جنگى كه شمار آنها به نهصد و پنجاه نفر مى رسيد آماده جنگ با پيغمبر (ص) شده از مكّه بيرون شدند و ادوات طرب و زنان مغنّية با خود داشتند و صد اسب و هفتصد شتر با آنها بود و مقرر داشتند كه هر روز يكى از بزرگان قريش علف و آذوقه لشكر را تامين نموده و ده شتر نحر كند .
و از آن سوى پيغمبر (ص) با سيصد و سيزده نفر از اصحاب خود از مدينه حركت و به سرزمين بدر مستقرّ شدند ، ديرى نگذشت كه لشكر مكّه از فراز تلّى نمايان شدند و چون چشمشان به سپاه اسلام افتاد آنها را بسى اندك ديدند چنانكه مسلمانها نيز آنها را به چشم خويش حقير ديدند ، كهمشركين عمير بن وهب را با گروهى فرستادند كه لشكر اسلام را به دقت بازديد كند و شمار آنها را بدست آورد ، وى بر اسب خود سوار شد و از هر سوى اطراف لشكر اسلام دور زد و به دقت تفحّصى كرد كه مبادا عدّه ديگر غير آنچه كه به چشم مى خورد در كمين باشند و بازگشت و گفت : اينها در حدود سيصد تن مى باشند و جز اينها ديگر كسى نيست ولى شتران يثرب را ديدم كه بار مرگ با خود حمل كرده و زهر مهلك با خود دارند ، آمادگى آنها در حدّى است كه هرگز پشت به جنگ نكنند تا كشته شوند و كشته نشوند تا به شمار خويش بكشند ، پشت و روى اين كار نيك بنگريد كه جنگ با اينها آسان نتواند بود .
حكيم ابن حزام اين بشنيد از عتبه درخواست كرد كه مردم را از جنگ باز دارد. عتبه گفت : اگر توانى ابوجهل را قانع كن . حكيم نزد ابوجهل آمد و پيام عتبه را به وى رسانيد ابوجهل گفت : آرى عتبه را ترس فرا گرفته و شش او پر باد شده و از طرفى پسرش ابوحذيفه مسلمان شده و در جمع مسلمانها است بر او بيم دارد . حكيم سخنان ابوجهل را به عتبه باز مى گفت كه ابوجهل خود سر رسيد ، عتبه رو به او كرد و گفت : اى مصفّرالاست يعنى اى كسى كه از ترس آنقدر باد داده اى كه مخرجت زرد شده تو مرا ترسو مى دانى و جبان مى خوانى ؟ معلوم خواهد شد چه كسى ترسو است .و از طرفى پيغمبر (ص) به مقتضاى (و ان جنحوا للسّلم فاجنح لها) و محض اينكه مسلمانها كمتر بيم جنگ كنند و بَهر آن كه دشمن را جاى سخن نماند پيامى براى آنها بدين مضمون فرستاد كه ما تصميم نداريم در جنگ بر شما پيشى گيريم چه شما خويش منيد مرا با عرب واگذاريد كه اگر بر آنها پيروز شدم شما را افتخارى بود و اگر شكست خوردم شما بدون زحمت به مراد خود رسيده باشيد .
قريش چون اين كلمات بشنيدند در آن جمع عتبه زبان به سخن گشود و گفت : اى جماعت ! الحق هر كس پس از اين پيام محمد لجاجت كند و به عناد خود ادامه دهد رستگار نگردد ، اى قريش پند مرا بپذيريد و جانب محمد را كه فضيلت و شخصيّت او را مى دانيد رعايت كنيد .ابوجهل از ترس اينكه مبادا سخنان عتبه در دل لشكر مؤثّر واقع شود گفت : هان اى عتبه از بيم فرزندان عبدالمطلب به دنبال بهانه اى هستى كه حيلتى كنى و برگردى ! عتبة برآشفت و گفت : مرا به ترس نسبت مى دهى و خود از شتر پياده شد و ابوجهل را از اسبش به زير كشيد و گفت : بيا تا من و تو با هم نبرد كنيم و بر مردم كشف شود كه شجاع كيست و ترسو كدام ؟ اكابر قريش پيش آمدند و آن دو را از هم جدا كردند ، در اين حال آتش جنگ زبانه كشيد و از هر دو سوى مردان كارزار به جنبش درآمدند . اوّل كس عتبه بود كه آهنگ ميدان كرد از خشم اينكه ابوجهل او را ترسو قلمداد كرده بود بى توانى زره بپوشيد و چون سرى بزرگ داشت در همه لشكر خودى نبود كه بر سر او راست آيد لاجرم عمامه به سر بست و برادرش شيبه و پسرش وليد را نيز فرمان داد كه با من به ميدان آئيد و رزم دهيد ، پس هر سه تن اسب برجهاندند و در ميان دو لشكر كرّ و فرّى بدادند و مبارز طلبيدند ، سه نفر از انصار به جنگ ايشان آمدند ، عتبه گفت : شما چه كسانيد و از كدام قبيله ايد ؟ گفتند ! ما از انصاريم . عتبه گفت : شما كه قوم ما نيستيد ، ما را با شما جنگ نباشد و آواز برداشت كه اى محمد از بنى اعمام ما كسانى بيرون فرست تا با ما رزم دهند ، پيغمبر(ص) على و حمزه و عبيدة ابن حارث ابن عبدالمطلب را فرستاد ، على با وليد دچار گشت و حمزه با شيبه و عبيده با عتبه ، على شمشيرى به دوش وليد زد كه از زير بغلش بيرون آمد با دست ديگرش دست بريده خود را كه بس سنگينبود به سر على كوبيد و به يارى پدرش عتبه شتافت ، على (ع) وى را تعقيب نمود و با زخم ديگر كارش را تمام كرد ، و امّا حمزه و شيبه با هم در آويختند و چندان شمشير به هم زدند و گرد هم دويدند كه تيغها از كار بيفتاد و سپرها در هم شكست ، سپس تيغ را انداخته و به يكديگر بياويختند ، مسلمانها چون چنين ديدند ندا در دادند كه يا على ببين اين سگ چگونه بر عمّت غلبه كرده ! على به سوى او شتافت و از پس حمزه در آمد و چون حمزه از شيبه بلندتر بود فرمود : اى عم سر خود را پائين آر حمزه سر فرود آورد و على تيغ براند و يك نيمه سر شيبة را بيفكند و او را هلاك كرد .
و اما عبيده چون با عتبه نزديك شد و اين هر دو سخت دلاور و شجاع بودند پس بى توانى با هم حمله بردند و عبيده تيغى بر فرق عتبه فرو كرد و تا نيمه سر بدريد و همچنان عتبه در زير تيغ شمشيرى بر پاى عبيده افكند چنانكه ساقش را قطع كرد . از آن سوى على (ع) چون از كار شيبه بپرداخت آهنگ عتبه نمود و هنوز رمقى در عتبه بود كه جان او را نيز بگرفت . پس على(ع) در قتل هر سه اينها شريك بود آنگاه على (ع) به اتفاق ، حمزه عبيده را حمل كرده نزد پيغمبر آوردند ، حضرت سرش را در دامن نهاد آنقدر بگريست كه آب چشم مباركش بر روى عبيده ريخت و همچنان مغز از ساق عبيده بيرون مى آمد ، و در هنگام مراجعت از بدر در سرزمين روحاء يا صفراء وفات يافت و در همانجا مدفون شد .پس از كشته شدن اين سه نفر رعبى در دل كفّار افتاد ، ابوجهل همچنان قريش را بر جنگ تحريض مى كرد و شيطان به صورت سراقة ابن مالك درآمد و قريش را گفت : من پشتيبان شمايم پرچم را به من بدهيد ، سپس علم را به دست گرفته پيشاپيش لشكر همى دويد و آنها را قويدل مى ساخت، از آن طرف پيغمبر (ص) به اصحاب مى فرمود : چشمان خود را ببنديد و دندانها را به هم بفشريد و بجنگيد ، و گاهى به كمى اصحاب خود مى نگريست و از خدا طلب نصرت مى كرد . خداوند ملائكه را به مدد ايشان فرستاد كه قرآن مى فرمايد : (و لقد نصركم الله ببدر و انتم اذلّة) تا آنجا كه مى فرمايد : (يمددكم بخمسة آلاف من الملائكة مسوّمين) پس جنگى عظيم درگرفت ، شيطان چون چشمش به جبرئيل و صفهاى ملائكه افتاد علم بيفكند و آهنگ فرار كرد ، منبّه پسر حجّاج گريبانش گرفت و گفت : اى سراقه كجا مى روى اين چه بىوفائى است كه در اين لحظات سخت روا مى دارى ؟ ابليس دست بر سينه منبّه زد و گفت : دور شو از من كه چيزى مى بينم كه تو نمى بينى ، و در اين ميان على (ع) چون شير آشفته به هر سو حمله مى كرد و مرد و مركب به خاك مى افكند تا آنكه سى و شش تن از ابطال رجال بكشت و بالجمله هفتاد نفر از رجال برجسته قريش در آن جنگ كشته شدند كه از جمله آنها بود عتبه و شيبه و وليد بن عتبه و حنظلة بن ابى سفيان و طعيمة بن عدى و عاص بن سعيد و نوفل بن خويلد و ابوجهل ، و چون سر ابوجهل را براى پيغمبر(ص) بردند سجده شكر به جاى آورد، پس كفّار هزيمت كردند و مسلمانان از دنبال ايشان بشتافتند و هفتاد تن از آنها را اسير كردند و اين واقعه در هفدهم رمضان بود . (تلخيص از ج 19 بحار و منتهى الآمال)
شهداى بدر چهارده تن بودند كه شش نفر آنها از مهاجرين و هشت ديگر از انصار بودند ، شش نفر مهاجرى عبارت بودند : از عبيدة بن حارث و عمير بن ابىوقّاص و ذوالشمالين عمير بن عبدودّ و عاقل بن ابى بكير و مهجع مولى عمر بن خطّاب و صفوان بن بيضاء .و از انصار مبشّر بن عبدالمنذر و سعد بن خثيمه و حارثة بن سراقه و عوف و معوّد فرزندان عفراء و عمير بن حمام بن جموح و رافع بن معلّى و يزيد بن حارث .
پيغمبر (ص) در جنگ بدر دستور داد هيچيك از فرزندان عبدالمطلب را به اسارت مگيريد كه آنان ناخواسته و بالاجبار بيرون آمده اند .حركت پيغمبر (ص) به سوى بدر ، هفتم و به قولى سوّم رمضان بود ، شمار اصحاب سيصد و سيزده نفر و فقط يك اسب داشتند كه از آن مقداد بود و هشتاد و يا هفتاد شتر داشتند كه به نوبت سوار مى شدند ، سلاح آنها عبارت بود از شش زره و هشت شمشير. (بحار:19)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : دين را ويرانگرى چون بدعت نباشد .
امام صادق (ع) فرمود : هرگز با اهل بدعت همنشينى مكنيد مبادا در نظر مردم يكى از آنها بشمار آئيد . پيغمبر (ص) فرمود: عالم بدين سبب بر عابد امتياز دارد كه چون شياطين (جنى يا انسى) در ميان مردم بدعتى نهند عالم متوجه شود و مردم را از آن باز دارد ولى عابد تنها به فكر عبادت خويش باشد ، نه متوجه بدعت شود و نه از آن نهى كند .و فرمود : هر كه به عمل بدعتى عمل كند و آن را عبادت خدا پندارد ، شيطان او را مزاحمت نكند و آزادش گذارد و (حتى) حالت خشوع و گريه (نيز) به وى القا كند .
و نيز فرمود : خداوند هر گناهى را ببخشد جز گناه كسى كه دينى نو بياورد يا مزد مزدورى غصب كند يا آزاد مردى را بفروشد .از امام صادق (ع) نقل است كه در گذشته مردى بود كه هر چه تلاش نمود از راه حلال مالى بدست آرد موفق نشد از راه حرام نيز دنبال كرد چيزى به دستش نيامد . تا اينكه روزى شيطان به نزد او آمد و گفت : مى خواهى تو را به كارى هدايت كنم كه هم مال و ثروتت فراوان شود و هم جمع زيادى پيرامونت گرد آيند و از تو پيروى كنند ؟ گفت : آرى . شيطان گفت : دينى اختراع كن و مردم را به آن دعوت نما .
وى چنين كرد و به راهنمائى شيطان دين تازه اى آورد و مردم دعوت او را پذيرفتند و بازارش گرم شد و مال و منالى به دست آورد ، تا مدّتى گذشت روزى به خويش آمد و با خود گفت : اين چه كارى بود كه من كردم ، مردم را گمراه نمودم و فردا مى ميرم جواب خدا را چه دهم ؟ و تا مردم را از اين بدعت برنگردانم خداوند توبه ام را قبول نخواهد كرد ، لاجرم پيروان خود را از نو دعوت كرد و به آنها گفت : اين دينى كه من شما را به آن خواندم دين باطل بود و بدعتى بود كه من از خود آورده بودم ، دست از آن برداريد و به دين حق برگرديد . آنها در جواب گفتند : خير ، دين ، دين حقّى است و تو خود در دين شك كرده اى و ما از آن دست نخواهيم كشيد . وى چون چنين از آنها شنيد زنجيرى به گردن بست و گفت : اين را از خود باز نكنم تا گاهى كه خدا توبه ام را بپذيرد .خدا به پيغمبرى كه در آن زمان بود وحى نمود كه به وى بگو : به عزّتم قسم اگر آنقدر مرا بخوانى كه بند از بندت جدا شود توبه ات را نخواهم پذيرفت تا اينكه آنهائى را كه بر بدعت تو مرده اند زنده كنى و از دين تو برگردند .
پيغمبر (ص) فرمود : زمانى بر مردم بيايد كه دل مسلمان آنچنان آب شود كه سرب در آتش ذوب گردد زيرا او دينش را دچار بلاها و آفاتى و معرض بدعتهائى مى بيند و از طرفى نمى تواند از دين خود دفاع كند و بدعتها را از ميان بردارد .امام صادق (ع) فرمود : هر كس كه به نزد بدعتگذارى رود و از او تجليل و احترام به عمل آورد مانند كسى باشد كه در راه ويران ساختن اسلام قدم برداشته باشد .
و نيز فرمود : خدا لعنت كند اهل قياس را كه آنها كلام خدا و سنّت پيغمبرش را تغيير دادند و به راستگويان در دين خدا دروغ بستند .پيغمبر (ص) فرمود : خداوند در هر بدعتى كه پيش آيد به دل يكى از خاندان ما الهام نمايد كه از آن بدعت جلوگيرى كند و حق را آشكار سازد و پرده را از آن بردارد و مكر مكّاران را دفع كند و از جانب ضعفا سخن گويد .
محمد بن حكيم گويد : به امام كاظم (ع) عرض كردم : ما به بركت شما به دينمان آشنا شديم و از آب زلال نوشيديم ولى بسا شود كه كسى به مسئله اى جزئى مبتلى گردد كه عين آن مسئله را نداريم (حديثى از شما نزد ما نيست) ولى مشابه آن را داريم آيا مى توانيم به شباهت حكم كنيم ؟فرمود : نه ، شما را به قياس چه كار ؟ تباه شد آنكه به قياس عمل كرد .
عرض كردم : آيا پيغمبر (ص) احكام دين را به قدر كفايت در دسترس مردم نهاده است ؟ فرمود : آرى ، در حيات خود آن مقدار از احكام را به مردم رسانيد كه آنان و نسلهاى پس از آنها را تا قيامت بسنده بود . عرض كردم : آيا چيزى از آن احكام از دست رفته است ؟ فرمود : نه ، تمام آنها نزد اهلش موجود است .اما باقر (ع) از جدّش رسول الله (ص) حديث نقل كند كه فرمود : اى مردم حلال من تا قيامت حلال و حرامم تا قيامت حرام است كه خداوند در كتابش و من در سنّتم اين دو را بيان كرده و روشن ساخته ايم ، و در اين بين شبهاتى شيطانى و بدعتهائى پس از من ظهور خواهد كرد ، هر كسى كه از آن بدعتها دورى كند دين و دنيا و آبرو و شخصيّتش محفوظ ماند و كسى كه مرتكب آن شبهات شود به كسى مى ماند كه احشام خود را كنار قرقگاه بچراند ، خواه ناخواه چنين كسى هوس كند كه به قرقگاه در آيد ، و همانا هر سلطانى را مرزى و قرقگاهى است و قرقگاه خدا همان حلال و حرام او است . (بحار:2 و 72 و 74 و 78 و 27 و 28)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : چه بسا راه بدعت و ضلالتى كه به آيه اى از قرآن آراسته شده ، چنانكه درهم مسين را به روكش نقره زيور كنند . (غرر)از حضرت رسول (ص) آمده كه فرموده : (از احكام من) پيروى كنيد و بدعت منهيد كه احكام به قدر كفايت شما هست (نيازى به قانون و حكم نوين نيست) .
و فرمود : از بدعتها دورى كنيد كه هر بدعت ضلالت است و هر ضلالت راهش به دوزخ خواهد بود . و فرمود : خداوند از صاحب بدعت هيچ نماز و روزه و صدقه و