next page

fehrest page

back page
حجى را و هيچ صرف و عدلى را نخواهد پذيرفت و همچنان رانده درگاه باشد تا اينكه به كلى از اسلام برون رود چنانكه مو را از خمير به دور افكنند .
و فرمود : بدعتگذاران بدترين آفريده و بدترين خلق خدايند در جهان آفرينش .
و فرمود : بدعتگذاران سگان اهل جهنم اند . (كنزالعمال:1/221)
از اميرالمؤمنين (ع) رسيده كه فرمود : روزى در محضر پيغمبر اكرم (ص) نشسته بوديم و آن حضرت خفته بود ، سخن از دجّال به ميان آمد ، پيغمبر (ص) فرمود : من از غير دجّال بر شما بيمناكترم تا دجّال ، پيشوايان گمراه كننده ، كه آنها سران بدعتگذران باشند . (ربيع الابرار : 2/65)

بدقولى:

بد عهدى ، خلف وعد . اين صفت از صفات نكوهيده است كه اسلام به شدت از آن نهى كرده و از حضرات معصومين در اين باره احاديث فراوان آمده از جمله :
مضمون يكى از سخنان پيغمبر اسلام است كه وعده مسلمان بايستى آنچنان معتبر باشد و طرف به آن اطمينان حاصل كند كه گوئى آن وعده عملى شده و اگر وعده مالى باشد آن را دريافته پندارد . امام صادق (ع) فرمود : روزى پيغمبر (ص) به يكى قول داد كه در فلان جا منتظر او باشد ، وعده گاه تخته سنگى بود ، حضرت بر آن تخته سنگ به انتظار وى نشست و او دير كرد تا آفتاب آمد ، اصحاب گفتند : در سايه بنشينيد تا وى بيايد . فرمود : من به وى قول داده ام در اينجا منتظر او باشم .
حضرت رضا (ع) فرمود : ما خاندانى هستيم كه چون به كسى قول داديم آن را دينى به گردن خود مى دانيم چنانكه رسول خدا بدين سيرت بود . (سفينة البحار)

بدگمانى:

گمان بد به ديگران بردن و كارهاى مردم را به محمل بد حمل نمودن ، از صفات مهلكه و تباه كننده است و علماى علم اخلاق منشأ اين صفت نكوهيده را ضعف نفس و از لوازم خبث طينت مى دانند . و خداوند سبحان مى فرمايد : (يا ايها الذين آمنوا اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم) و (و ظننتم ظن السوء و كنتم قوما بورا) اميرالمؤمنين (ع) فرمود : كار برادر دينى خود را به محمل صحيح توجيه كن و اگر محملى براى آن نيافتى عذرى برايش بتراش . و فرمود : سخن برادر دينيت را تا جائى كه بشود توجيه كن و گمان بد به وى مبر . يكى از اصحاب امام موسى بن جعفر(ع) شنيد فلان دوستش در حضور يكى از سردمداران حكومت گفته : من گمان ندارم موسى بن جعفر امام باشد . وى در باره آن دوستش گمان برد كه عقيده او چنين است و سخت از او برنجيد . امام چون شنيد وى را بخواند و به وى فرمود : كى شود كه اين گمان بدى كه در باره برادرت دارى از خود بزدائى ؟ اين بخشى از نفاق است ، به درگاه خدا توبه كن و از برادرت عذر بخواه ، وى توبه نمود و قسمتى از عمل خويش به آن دوستش بخشيد .
محمد بن فضل گويد : به امام كاظم (ع) عرض كردم فدايت گردم بسا در باره يكى از برادرانم سخنى مى شنوم كه مرا رنجيده خاطر مى سازد و به وى بدگمان مى شوم و چون از خود او مى پرسم وى انكار مى كند در صورتى كه افراد موثقى آن را به من گفته اند ؟! فرمود : اى محمد چشم و گوشت را در باره برادر مسلمانت تكذيب كن و سخن او را راست بدان (حتى اگر هم به چشمت ديدى و خود او منكر آن شد به چشمت بگو تو دروغ مى گوئى و او راست مى گويد) و اگر پنجاه نفر در آن باره سوگند ياد كنند همه را دروغ پندار و گفته خود او را راست شمار . پيغمبر (ص) فرمود : چنانكه خداى تعالى تعرض به جان و مال مسلمان حرام كرده بدگمانى به وى را نيز حرام نموده است . (سفينة البحار)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : بدگمان هميشه بيمار است . (غرر)
از معصوم (ع) رسيده : كسى كه به ديگران اعتماد نكند به جهت بدگمانيش ، ديگران نيز به وى اعتماد نورزند بعلت صفت بدى كه در او است (بحار:78/93) . اميرالمؤمنين (ع) فرمود : هر كه خود را در معرض تهمت و بدبينى ديگران قرار دهد نبايستى آن كس را كه به وى بدبين و بدگمان مى شود ، مورد سرزنش قرار دهد ، ... هميشه پندار خويش را در امر برادر دينيت نيكو دار ، كارى كه از او سرمى زند به بهترين وجه و بهترين محمل توجيه كن ، مگر اين كه هيچ راه توجيهى براى آن نيابى ، و تا گاهى كه وجه صحيحى براى سخن دوستت مى يابى آن را به بدى تعبير مكن . (بحار : 74/176)

بدگوئى:

بد حرفى ، لَمز ، خصلتى بس نكوهيده و ناستوده . (ويل لكل همزة لمزة)واى بر هر عيبجوى بدگوى ـ از عذاب خدا ـ (همزة : 1) (يا ايها الذين آمنوا لا يسخر قوم من قوم عسى ان يكونوا خيرا منهم و لا نساء ...) اى مسلمانان مبادا گروهى از شما گروه ديگرتان را استهزاء كند كه بسا گروه استهزاء شده به از گروه استهزاء كننده باشد . و نيز زنان را نشايد كه ديگر زنان را مسخره كنند
كه بسا آنها بهتر بوند ، و عيبگوئى يكديگر مكنيد و به نام و لقبهاى زشت يكديگر را مخوانيد كه بى بندوبارى پس از مسلمانى بد نامى است . (حجرات:10)
امام صادق (ع) در معنى (و قولوا للناس حسنا) فرمود : با مردم به نيكى سخن بگوئيد و در باره آنها تا گاهى كه به حقيقت آنها آگاه نگشته ايد جز به خير سخنى مگوئيد .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : كسى كه چون سخن ناروائى را از كسى در باره خود بشنود برنجد وى عاقل نيست ، و كسى كه از ستايش نادانان خوشدل شود حكيم نيست .
ابوجعفر بصرى گويد : به اتفاق يونس بن عبدالرحمن شرفياب حضور حضرت رضا(ع) شديم ، يونس از بدگوئى و تهمتهائى كه به وى زده بودند نزد حضرت شكايت كرد . حضرت فرمود : با آنها مدارا كن چه مردم عقلشان نارسا است . (بحار:1 و 2 و 74)

بَدَل:

هر چه به جاى ديگرى بُوَد .
در اصطلاح نحو يكى از توابع است . و آن تابعى است كه مقصود از حكم است در حالى كه حكم به متبوعش نسبت داده مى شود چنانكه گويند «قبّلت زيداً يده» كه بوسه دادن در واقع به دست واقع شده در حالى كه به زيد كه متبوع است نسبت داده شده است . بدل بر چهار قسم است :
1 ـ بدل كل از كل كه بدل مطابق مبدل منه است يعنى ذاتش عين ذات مبدل منه است .
مانند مررت باخيك زيد .
2 ـ بدل بعض از كل مانند قبلت زيداً يده و اكلت الرغيف ثلثه .
3 ـ بدل اشتمال كه مبدل منه مشتمل بر مبدل است مانند اعجبنى زيد علمه .
4 ـ بدل مباين مانند رأيت رجلا حماراً . كه اشتباه لفظى كرده و رجل را بر زبان آورده و بلافاصله متوجه اشتباه خود شده و حمار را بدل آن قرار داده است . (شرح ابن عقيل طبع چهاردهم مصر:2/247) و رجوع به همين كتاب و مبادى العربية ج 4 شود . در اصطلاح صرف ، حرفى كه جانشين حرف ديگر شود و ابدال ، قرار دادن حرفى است در جاى حرف ديگر (كشاف اصطلاحات الفنون) . حروف بدل چهارده است كه مجموع در «انجدته يوم سال زط» آمده و حروف بدل كه در غير ادغام شايع است بيست و دو حرف است كه مجموع در «لجد صرف شكس امن طى ثوب عزته» آمده . (منتهى الارب و ناظم الاطباء و آنندراج)

بَدَل حيلولة:

از اصطلاحات فقهى است . اگر غاصب دسترسى به مالى كه آن را غصب نموده نداشته باشد و نتواند آن را به مالك برگرداند چنانكه مال مغصوب گم شده باشد يا به دريا غرق شده و يا آن را دزديده باشند بر غاصب است كه بَدَل يا قيمت آن را به مالك دهد و اين را بدل حيلوله گويند . (كتب فقهيه)

بَدلَة:

جامه ، لباس .

بَدَن:

جسد انسان بى آنكه سر را جزئى از آن به حساب آورند ، تن . امام موسى بن جعفر (ع) : «كفّ الاذى من كمال العقل ، و فيه راحة البدن عاجلا و آجلا» (بحار:1/141) . رسول الله (ص) : «الصبر من الايمان كالرأس من البدن» . (بحار:9/203) . و عنه (ص) : «ان المعدة بيت الداء و الحمية هى الدواء و اعود البدن ما اعتاد» (بحار:10/205) . ج : ابدان ، در حديث است : «ان هذه القلوب تمل كما تمل الابدان ، فابتغوا لها طرائف الحكم» . (بحار:1/182) . رسول الله (ص) : «العلم علمان : علم الاديان و علم الابدان» . (بحار:1/220)

بُدْن:

جِ بدنة ، ذبايح ، كشتارها از اشتر و گاو كه به مكه برند جهت قربانى . (والبدن جعلناها لكم من شعائر الله ...) . (حج : 36)

بَدَنة:

شتر و گاو قربانى كه به مكه فرستند ، و چون آنها را تناور و پروار مى كردند از آن روى بدنه ناميده اند . و ساق رسول الله (ص) ـ فى حجة الوداع ـ ستة و ستين بدنة ... (بحار : 20/347)

بَدو:

صحرا ، بيابان . ج : باديات و بوادى. نسبت به آن ، بَدَوِىّ . (و جاء بكم من البدو) . (يوسف : 100)

بُدُوّ:

پيدا و آشكار گرديدن . بُدُوّ صلاح: پديدار شدن صلاحيت . و در اصطلاح فقه : نزديك شدن ثمر درخت به رسيدن ، كه در اين موقع خريد و فروش آن روا باشد .

بِدِهكار:

مقروض و وامدار ، غريم . بدهكارى : وامدارى ، قرض دارى . امام صادق (ع) از پدرش از عبدالله بن جعفر بن ابى طالب ، روايت كرده كه رسول خدا(ص) فرمود : خدا با وامدار است تا اين كه وام خود را بپردازد ، مگر اين كه آن وام جهت كارى باشد كه به نزد خداوند ناپسند باشد ، و چون عبدالله اين سخن را از رسول خدا(ص) شنيد به كنيز خود گفت : برو و وامى برايمان بستان ، كه من دوست ندارم شبى بخسبم و خدا با من نباشد ... (بحار:103/143)
موسى بن بكير گويد : امام كاظم (ع) به من فرمود : هر كه روزى حلال را از راه كسب و كار دنبال كند كه به مصرف خانواده برساند به منزله كسى است كه در راه خدا جهاد كند و اگر نتوانست مى تواند به قدر نيازش به عهده خدا و پيغمبرش وام بستاند و در صورتى كه از عهده پرداخت آن نيايد تا مرگش فرا رسد بر امام مسلمين است كه بدهيش را بپردازد و اگر او نپرداخت گناهش به گردن وى خواهد بود كه خداوند مى فرمايد : (انما الصدقات للفقراء و المساكين ... و الغارمين) و چنين كسى مصداق غارم است .
امام صادق (ع) فرمود : خانه و كنيز بدهكار را نتوان در پرداخت بدهيش (از او گرفت و) فروخت چه مسلمان به يك سرپناه و يك كنيز نيازمند است .
و در كتب فقهيه حسب روايات و مدارك ديگر تمامى مايحتاج شخص از مستثنيات دين شمرده شده .
روزى پيغمبر (ص) پس از نماز جماعت صدا زد : آيا از قبيله بنى نجّار كسى اينجا هست ؟ زيرا فلان كس از اين قبيله (كه به تازگى شهيد شده بود) به درب بهشت براى سه درهم كه بدهكار مردى يهودى است بازداشت است .
پيغمبر (ص) فرمود : كسى كه بدهكار باشد و در پرداخت بدهى خود مسامحه و سهل انگارى كند در صورتى كه بتواند بپردازد هر روزى كه به تاخير اندازد به قدر گناه يك گمركچى بر او نوشته شود .
امام باقر (ع) فرمود : هر گناهى كشته شدن در راه خدا كفّاره آن شود جز بدهكارى كه كفاره اى ندارد جز پرداخت آن يا گذشت طلبكار .
پيغمبر (ص) فرمود : از بدهكارى بپرهيزيد كه بدهكارى در شب غم و اندوه و در روز خوارى و ذلّت است .
ابوسعيد خدرى گويد : از پيغمبر (ص) شنيدم كه فرمود : پناه مى برم به خدا از كفر و بدهكارى . عرض شد : يا رسول الله آيا بدهكارى همتراز كفر است ؟ فرمود : آرى . (بدان گونه كه فقر شديد (بر سست ايمانان) موجب خطر كفر است) . امام صادق (ع) فرمود : در قيامت بدهكار (ى كه در پرداخت بدهى خويش سهل انگارى نموده) را به موقف حساب حاضر كنند در حالى كه وحشت زده باشد ، اگر حسناتى داشته باشد آن را به طلبكار دهند و اگر نداشته باشد يا كم آيد از گناهان طلبكار بردارند و به حساب او مقرر دارند .
پيغمبر (ص) فرمود : دردى چون درد چشم و اندوهى چون اندوه بدهكارى نباشد.
امام صادق (ع) فرمود : پيغمبر (ص) چون از دنيا رفت بدهكار بود .
امام باقر (ع) فرمود : هنگامى كه امام حسن (ع) از جهان برفت بدهكار بود و امام حسين (ع) نيز چون به شهادت رسيد بدهكار بود .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : بدهكارى نوعى بردگى است و پرداخت آن آزادى از قيد بردگى خواهد بود . (غرر)
امام صادق (ع) فرمود : صدقه بدهى را مى پردازد و بركت به جاى مى نهد .
امام باقر (ع) فرمود : خداوند (در قيامت) گروهى را در سايه عرش خود بدارد كه چهره هاشان نور ، لباسشان نور ، بر كرسى نور نشسته باشند ، خلايق بدانها چشم دوخته باشند و گويند اينان پيامبرانند ؟ گفته شود : خير ، پيغمبر نيستند . گويند : پس شهيدانند ؟ گفته شود : شهيد نيز نيستند ولى اينها گروهى اند كه بر بدهكار سختگيرى نمى كردند و به او مهلت مى دادند تا توانمند شود و بدهيش را بپردازد . امام باقر (ع) فرمود : دوست ترين اعمال نزد خداوند عزّ و جلّ شاد نمودن مسلمان است كه مسلمانى را سير كنى يا بدهى او را بپردازى . (بحار:96 و 103 و 17 و 7 و 62 و 16 و 43 و 74)

بِدِهكارى:

دين ، قرض ، وامدارى ، قرض دارى . به «بدهكار» و «دَين» رجوع شود .

بِدِهى:

دَين ، وام ، آنچه در ذمه كسى باشد براى ديگرى ، آنچه كه كسى ملزم است به ديگرى بپردازد . به «وام» و «دَين» رجوع شود .

بَدى:

ضد نيكى ، بعربى اسائة ، سُوء . قرآن كريم : چون خدا بدى قومى را بخواهد هيچ نيروى بازدارنده اى كارساز نخواهد بود (رعد:11). بگو (اى پيغمبر) اگر خدا بخواهد كه نوعى بدى بر شما فرود آرد ، يا رحمتى بر شما نازل فرمايد چه كسى خداوند را منع تواند كرد (احزاب:17) . نفس آدمى ، سخت برانگيزاننده است به بدى . (يوسف:53)
اميرالمؤمنين (ع) : زنهار كه در بدى نيرومندتر باشى از نيكوكارى (نهج : نامه 31). شما ، همه در دين خدا برادريد ، تنها چيزى كه شما را پراكنده ساخته است پستى نهاد و بدى درون و باطن شما است . (نهج : خطبه 113)
از حضرت رسول (ص) سؤال شد : چگونه هجرتى از همه هجرتها برتر و افضل است ؟ فرمود : هجرت از بديها . (كنزالعمال:1/289)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : بدى در نهاد هر كسى جاى دارد ، اگر شخص بر آن غالب آمد در آنجا پنهان ماند و گرنه آشكار شود . (غرر)

بديع:

نوبيرون آورنده ، نو پديد آورنده. يكى از نامهاى خداى متعال ، و معنى آن پديد آورنده اى است كه پديده اش سابقه مشابهى نداشته باشد و دنباله رو پديد آورنده ديگرى نباشد .
(بديع السماوات و الارض) نوپديد آورنده آسمانها و زمين . (بقرة:117)
بديع يكى از علوم بلاغى است كه در آن از صنايع كلام و زيباييهاى الفاظ و آرايش سخن پس از حصول فصاحت و بلاغت در نظم و نثر بحث مى شود و چنانكه مشهور است نخستين كسى كه بدين علم توجه نمود عبدالله المعتز متوفى به سال 296 بود .

بديع الزمان همدانى:

ابوالفضل احمد (همدان 358 ـ هرات 398 ق) فرزند حسين بن يحيى بن سعيد همدانى ، از مشاهير نويسندگان و شعراى ايرانى در زبان عربى . تا بيست و دو سالگى در زادگاه خود همدان بود و نحو و صرف و علوم زبانى و ادبى را در همان شهر فراگرفت . استاد او در نحو و لغت احمد بن فارس قزوينى رازى (م 395 ق) بود . بديع الزمان از كودكى حافظه اى فوق العاده و طبعى بسيار روان داشت . در سال 380 ق به رى رفت و نزد صاحب بن عباد تقرب بسيار يافته از ندماى او گرديد . سپس به جرجان نزد ابوسعيد محمد بن منصور رفت و مورد احسان و تكريم او قرار گرفت . در سال 382 ق به نيشابور سفر كرد و ابوبكر محمد بن عباس خوارزمى اديب مشهور را در آنجا ملاقات و با وى مناظره نمود و بر وى فائق آمد . همين امر او را در جهان اسلام مشهور ساخت و بعد از مرگ خوارزمى (383 ق) در مقام معروفترين اديب و نويسنده عربى قرار گرفت . بديع الزمان از نيشابور به خراسان و سيستان و غزنه رفت و همه جا از سوى سلاطين و رجال عصر مورد اكرام و احسان قرار گرفت. سرانجام به هرات آمده در آنجا رحل اقامت افكند و با دختر حسين بن محمد خشنامى ازدواج نمود . وى در هرات احتمالاً به دست دشمنان مسموم گرديد و در چهل سالگى زندگى را بدرود كرد . همه تذكره نويسان بديع الزمان را در هوش و بديهه گوئى و وسعت اطلاع از لغت و شعر و ادب عربى يگانه روزگار نوشته اند . صاحب بن عباد براى آزمايش او پيشنهاد كرد سه بيت ذيل را از منصور منطقى : يك موى بدزديدم از دو زلفشچون موى زدى آن صنم به شانه چونانش به سختى همى كشيدمچون مور كه گندم كشد به خانه با موى به خانه شدم پدر گفتمنصور كدامست ازين ميانه ؟
در بحر سريع با قافيه طاء به نظم عربى برگرداند و او مرتجلاً سه بيت ذيل را سرود كه ترجمه تحت اللفظ شعر منطقى است : سرقت من طرته شعرةحين غدا يمشطها بالمشاط ثم تدلحت بها مثقلاتدلح النمل بحب الحناط قال ابى من ولدى منكما ؟كلا كما يدخل سم الخياط
آثار بديع الزمان مقامات ، رسائل و ديوان شعر اوست . در سخنانش صنايع لفظى و معنوى و سجع و ترصيع و ساير فنون بلاغت و بديع را بسيار بكار برده و با استادى از عهده برآمده است . صنعت مقامه نويسى از ابتكارات ادبى اوست . مقامه در لغت به معنى مجلس سخنورى و وعظ و خطبه است ولى بديع الزمان آن را به معنى داستان كوتاه با سخنان رنگين و نظم و نثر بديع به كار برده است ، همان هنر كه يونانيان قديم «ميمه» مى گفتند و در زبان فرانسه آن را «سآنس» ترجمه كرده اند . بعد ازو يك ايرانى ديگر به نام قاسم بن على حريرى ميشانى (446 ـ 516 ق) با تصنيف مقامات حريرى اين هنر را به كمال رسانيد . در زبان فارسى قاضى حميدالدين بلخى (م 599 ق) تقليد گونه اى از آندو نمود و مقامات حميدى را تأليف نمود ، اما چون سجع و ترصيع ويژه لغت عربست اين جنس سخن در فارسى رونقى نيافت . بديع الزمان در رسائل خود (شماره 173) يادآور شده كه مقامات را براى خلف بن احمد صفارى امير سيستان (م 399 ق) تأليف كرده است . تعداد مقامات را بديع الزمان 400 مقامه ذكر نموده و گفته اند هيچيك ازين مقامات به ديگرى شبيه نيست ولى اكنون بيش از 150 مقامه ازو در دست نيست كه بين آنها شباهتهايى هم وجود دارد . بعض اين مقامات را بديع الزمان مرتجلاً نوشته است . قهرمان مقامه هاى او گدائيست شاعر و سخنور به نام ابوالفتح اسكندرى كه در شهرهاى مختلف در هيأتهاى جوراجور پيدا مى شود و در مجالس مال طلب مى كند و سحر سخنش جيب خسيس ترين اشخاص را خالى مى كند . نام راوى سخنان او هم مردى است به نام حارث بن هشام . بديع الزمان در مقامات داد سخنورى داده است . بعلاوه اوضاع اجتماعى و فرهنگى
بغداد و ساير بلاد بزرگ اسلامى را تشريح و شخصيت بعض رجال شعر و ادب گذشته و معاصر مانند ذوالرمة (م 170 ق) و محمد بن اسحاق صيمرى (م 275 ق) و سيف الدوله حمدانى (م 356 ق) را معرفى نموده است . موضوع سخنان ابوالفتح اسكندرى گاه موعظه و عبرت و امور دينى و چه بسا هنرنمائى و بديهه سرائى و لطيفه گوئى است ولى در هر مقامه ترفندى نو از كارهاى معركه گيران و خواهندگان ديده مى شود . مقامات بديع الزمان به سال 1298 ق در آستانه و به سال 1368 ق در بيروت ـ با حواشى شيخ محمد عبده ـ به چاپ رسيده است و بعد مكرراً تجديد چاپ شده است اثر ديگر بديع الزمان مجموعه رسائل او شامل 233 نامه كوتاه و بلند است كه غالباً به بعض شخصيتهاى ادبى زمان از قبيل ابن مسكويه و ابوبكر خوارزمى نوشته و هنر ترسل عربى را در آنها به بالاترين مرحله رسانده است . موضوع نامه ها امور عادى مثل تقاضاى بازگرداندن كتاب يا شكايت از خراج است . گاهى هم از مسائل اجتماعى و دينى سخن گفته و فى المثل در رساله 167 از شيوع زندقه و غلو در بين شيعيان شكوه كرده است . ثعالبى در يتيمة الدهر آورده است كه قدرت نويسندگى بديع الزمان تا جائى بوده كه گاه نامه را از پائين آن شروع مى كرد و همچنان ارتجالاً مى نوشت تا به صدر و عنوان مى رسيد . رسائل بديع الزمان در 1298 ق در آستانه و در 1304 ق در قاهره در حاشيه خزانة الادب ابن حجة و بعد در بيروت و ساير بلاد عربى چاپ شده است . در كتب تذكره ديوان بزرگى را به بديع الزمان نسبت مى دهند ولى آنچه در دست است غير از ابياتى است كه در مقامات آمده است . ديوان شامل 84 صفحه و 223 بيت قصايد مديحه اوست كه در 1903 م در قاهره به چاپ رسيده است . ثعالبى در يتيمة الدهر (4/167) و ياقوت حموى در ارشاد الاريب الى معرفة الاديب (1/94) منتخبى از اشعار او را جمع آورى كرده اند .
در باره رابطه او با تشيع بايد گفت ميرزا عبدالله افندى وى را امامى المذهب ناميده و شعرى در مرثيه امام حسين (ع) از وى آورده است . همچنانكه در مناقب خوارزمى اين شعر را از او نقل كرده اند : يقولون لى لا تحب الوصىفقلت الثرى بفم الكاذب احب النبى و آل النبىو اختص آل ابى طالب
ولى حق مطلب اين است كه بديع الزمان سنى بوده ليكن اهل بيت عليهم السلام را دوست مى داشته و مدايح گفته است . در رساله مناظره با خوارزمى مى گويد : «انا اذا سار غيرى فى التشيع برجلين طرت بجناحين ...» و در همان رساله حضرت على(ع) را «وصى» ناميده است . وانگهى اگر سنى متعصب و ناصبى منش مى بود نمى توانست مدتى طولانى با صاحب بن عباد سر كند . البته خوارزمى وى را به ناصبيگرى متهم مى داشته كه از موضع خصمانه است . خلاصه عقيده او را در بيتى كه خطاب به ابوجعفر محمد موسوى نقيب طوس سروده مى توان دريافت : انا فى اعتقادى للتسـنن رافضى فى ولائك

(دائرة المعارف تشيع)

بَدِيل:

هر چه به جاى ديگرى بود . ج : ابدال و بُدَلاء .

بُدَيل:

بن ورقاء خزاعى ازدى ، از مردم مكه . وى در فتح مكه اسلام آورد و پيش از آن كه پيغمبر اكرم (ص) وارد شهر شود ، وى به اتفاق حكيم بن حزام به نزد آن حضرت شتافتند و حضرت آنها را مورد لطف و مهر خويش قرار داد و آنها را بدعوت اهالى مكه باسلام مأمور ساخت و پيام امان بدانها سپرد، و پس از فتح طائف ، وى را بر غنائم آنجا گماشت. و در حجة الوداع وى را فرمود كه بر شتر خويش سوار شود و در منى در جمع حاجيان فرياد بزند كه اين روزها (ايام تشريق) وقت روزه داشتن نيست بلكه ايام خوردن و نوشيدن و كامرانى حلال است .
بديل روزى كه ايمان آورد نود و هفت سال از عمرش مى گذشت و هنوز موى عارضش سياه بود ، حضرت او را بر اين امتياز تهنيت فرمود و او را دعا كرد و از خدا خواست وى را در مورد فرزندان ، خوشبخت گرداند . لذا فرزندش عبدالله از پيشگامان اصحاب پيغمبر (ص) بود كه به على (ع) پيوست و در صفين در ركاب آن حضرت مردانه نبرد كرد و سرانجام در آنجا بشهادت رسيد .

بَدِيهة:

ناگاه و ناانديشيده گفتن چيزى و يا خواندن شعرى .

بَديهى:

آنچه كه در فهميدن آن نيازى به انديشه و كسب نباشد ، خواه به حدس و تجربه و مانند آن نياز داشته باشد يا به اين نيز نيازمند نبود ، بديهى بدين معنى با ضرورى مرادف است .
معنى ديگر بديهى چيزى است كه پس از توجه عقل دگر در درك آن به امر ديگر نياز نباشد . و بديهى به اين معنى اخص از ضرورى خواهد بود ، مانند تصور گرمى و سردى ، و تصديق به اين كه نفى و اثبات با يكديگر جمع نشوند (تعريفات جرجانى) .

بَذّ:

غلبه كردن و پيشى گرفتن ، چيره و فائق شدن . اميرالمؤمنين (ع) در وصف دوست ويژه خود كه كاملا مورد پسند آن حضرت بوده ميفرمايد : «... فان قال بَذّ القائلين» : چون به سخن مى آمد بر دگر گويندگان فائق مى آمد . (بحار:67/314)

بِذاء:

با يكدگر فحش گفتن ، بيهوده گفتن . در حديث آمده : «البذاء من الجفاء و الجفاء فى النار» (بحار:1/149) . و در حديث ديگر : «الفحش و البذاء و السلاطة من النفاق» . (بحار:47/61)

بَذَخ:

گردن كشى كردن ، بزرگى نمودن، تكبر . در حديث منقول از اميرالمؤمنين(ع) در وصف زنان آمده : «... البذخ لهنّ لازم و ان كبرن» . (بحار:103/223)

بَذر:

هر دانه اى كه در زمين كاشته شود، هر تخمى كه از نخود كوچكتر باشد ، تخم .
امام صادق (ع) : «اربعة يذهبن ضياعا : البذر فى السبخة و السراج فى القمر و الا كل على الشبع و المعروف الى من ليس باهله» : چهار چيز است كه به هدر ميرود : تخمى كه در شوره زار بكارى و چراغى كه در مهتاب بيفروزى و غذائى كه در حال سيرى بخورى و نيكى كه به نااهلان روا دارى . (بحار:66/332)

بَذل:

بخشيدن و عطا كردن . رسول الله(ص) : «ثلاث من حقايق الايمان : الانفاق من الاقتار و انصاف الناس من نفسك و بذل العلم للمتعلم» (بحار:69/370) . در مناجات حضرت موسى (ع) آمده : «الهى ما جزاء من كفّ اذاه عن الناس و بذل معروفه لهم ؟ قال : يا موسى تناديه النار يوم القيامة : لاسبيل لى عليك» (بحار:75/52) . ابوعبدالله(ع) : «الجواد كل الجواد من بذل ما عنده» . (بحار:75/455)

بِذلَة:

آنچه را كه بذل كنند ، در راه هدفى مصرف كنند . امام سجّاد (ع) در مناجات با قاضى الحاجات : «الهى عمّرنى ما كان عمرى بذلةً فى طاعتك ، فاذا كان عمرى مرتعاً للشيطان فاقبضنى اليك» : خداوندا ! تا گاهى كه سنين عمرم در راه طاعت تو به مصرف مى رسد مرا عمر بده ، و هرگاه عمرم چراگاه شيطان گرديد ، جانم را از قالب تن جدا ساز (بحار:73/61) . جامه اى كه هر روز پوشند ، جامه بادروزه .

بَذِىّ:

بيهوده گوى و بدزبان . رسول الله(ص) : «ان الله حرّم الجنة على كل فحاش بَذىّ قليل الحياء ...» . (بحار:63/206)

بُرّ:

گندم . ج : ابرار و بَرَرَة . اميرالمؤمنين(ع) ـ در وصف پيغمبر اسلام(ص) ـ : «بابى من لم يشبع ثلاثا متوالية من خبز بُرّ حتى فارق الدنيا» . (بحار:16/194)

بَرّ:

راستگو شدن در سوگند ، بَرّ قسمه : سوگند خويش را تحقق بخشيد . مهربان ، نيكوكار ، بسيار خير . ج : ابرار و بررة . (ان الابرار يشربون من كأس كان مزاجها كافورا) (انسان:5) . (ان الابرار لفى نعيم)(انفطار:13) . يكى از نامهاى حضرت بارى عزّ اسمه : (انه هو البرّ الرحيم)(طور:28) . فرمانبردار مادر و پدر : (و برّا بوالديه و لم يكن جبارا عصيا) . (مريم:14)
عن اميرالمؤمنين (ع) : «و بَرّا لوالدين واجب و ان كانا مشركين» . (بحار:10/365) . در خطبه حضرت صديقه كبرى (ع) آمده : «و بر الوالدين وقاية عن السخط» . (بحار:6/107)

بَرّ:

دشت ، زمين خشك و بيابان . مقابل بحر . (و حرم عليكم صيد البرّ مادمتم حرما) . (مائدة : 96)

بِرّ:

نيكوكارى ، نيكوئى ، نيكى ، خير . (ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب ولكن البر من آمن بالله ...) (بقرة : 177) . (اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم و انتم تتلون الكتاب) (بقرة : 44) . (لن تنالوا البرّ حتى تنفقوا مما تحبون) (آل عمران:92). در حديث است : «ان اسرع الخير ثوابا البر، و اسرع الشرّ عقوبة البغى» (بحار:1/149) . عن ابى عبدالله (ع) : «اذا دخل المؤمن قبره كانت الصلاة عن يمينه و الزكوة عن يساره و البرّ مطلّ عليه ، و يتنحى الصبر ناحية ، فاذا دخل عليه الملكان اللذان يليان مساءلته قال الصبر للصلاة و الزكوة والبرّ : دونكم صاحبكم، فان عجزتم عنه فانا دونه» . (بحار:6/230)

بَراء:

پاك و بيزار .

بِراء:

جِ برىء و بارىء ، پاكان از چيزى و بيزاران ، به شدگان از بيمارى . «نحن منه براء» ما از آن بيزاريم .

بَراءبن عازب:

انصارى خزرجى از انصار پيغمبر (ص) بوده از فرمانروايان و كشورگشايان بود ، در كودكى اسلام آورد و در پانزده غزوه از غزوات رسول (ص) شركت جست كه اولين آنها عزوه خندق بود. عثمان در سال 24 هـ وى را والى رى ساخت ، در دوران زمامداريش زنجان و ابهر و قزوين را فتح كرد و به قلمرو حكومت اسلام درآورد و تا زمان مصعب بن زبير زنده بود و به سال 71 در كوفه درگذشت (اعلام زركلى) . و چون حديث غدير را كتمان نمود اميرالمؤمنين (ع) در باره اش
نفرين كرد و نابينا شد و چون مى خواست به خانه خود رود صدا مى زد آيا كسى هست كه نفرين شده اى را به خانه اش راهنمائى كند ؟ (جامع الرواة)

براءبن مالك:

انصارى خزرجى ، (م 20 ق) ، برادر ابوينى ـ و به قولى پدرى ـ انس بن مالك ، از جمله اصحاب فاضل و سلحشور پيغمبر اكرم (ص) و در شمار اصحاب صفه بوده است . وى در غزوه هاى احد و خندق و غير آنها شركت داشته ، و دلاوريهاى او اعجاب انگيز بوده است . شيخ كشى از فضل بن شاذان روايت كرده : از جمله سابقين اصحاب پيامبر (ص) كه به اميرالمؤمنين (ع) رجوع كردند ، يعنى آن حضرت را خليفه بلافصل حضرت رسول دانستند ، براء بن مالك بوده است . براء شيفته جهاد در راه خدا بود ، و پيوسته در آرزوى شهادت به سر مى برد ، لذا بعد از رحلت رسول اكرم (ص) نيز در جبهه هاى جنگ با كفار و مشركين شركت فعال داشت، بى باكى او به حدّى بود كه از محمد بن سيرين نقل كرده اند : عمر نوشته بود براء بن مالك را بر هيچ لشكرى فرماندهى ندهيد كه آنها را به مواضع خطرناك مى كشاند و به هلاكت مى اندازد . و از برادرش انس نقل شده كه گفت : روزى به ملاقات براء بن مالك رفتم ، ديدم سرود مى خواند و با كمان خود بازى مى كند ، به او گفتم : تا كى مى خواهى چنين باشى ؟ پاسخ داد : اى انس گمان مى كنى من بر رختخواب خواهم مرد ؟ به خدا سوگند تاكنون نود و چند نفر از مشركان را يك تنه كشته ام به جز آنهايى را كه در قتلشان شركت داشته ام ، و اميدوارم خداوند مرا بر رختخواب نميراند . در جنگ يمامه ـ در نبرد با مسيلمه كذاب و پيروان او ـ كه مسلمانان پيشروى كردند ، و پيروان مسيلمه به حديقة الرحمان ـ كه به حديقة الموت نام نهاده شد ـ پناه بردند و در باغ را محكم بستند و در آن سنگر گرفتند ، براء بن مالك همچون ابودجانه وارد باغ شد و در آن را گشود و مسلمانان وارد باغ شدند و دشمن را تارومار كردند و هشتاد و چند ضربت بر بدن براء وارد آمد ، كه معالجه و مداواى رخمهايش يك ماه به طول انجاميد و سرانجام در جنگ تستر (شوشتر) كه مشركين سختى داشتند ، و تلفات سنگينى بر مسلمانان وارد ساختند ، به براء ـ كه در معركه حضور داشت ـ گفته شد : رسول خدا(ص) فرموده است : «بسا افراد ناتوان مستضعفى كه با جامه هاى كم ارزشى به سر مى برند ، كه اگر خداى را سوگند دهند ، خداوند خواسته آنان را برآورد ، و از جمله آنان براء بن مالك است» . پس تو دعا كن تا
پيروز شويم . براء دست به دعا برداشت و گفت : پروردگارا تو را سوگند مى دهم كه ما را بر ايشان مسلط و چيره گردانى ، و مرا به پيامبر ملحق نمايى . پس مسلمانان پيروز شدند و براء به شهادت رسيد و در آن ديار دفن شد ، از اين جهت است كه بعضى او را «شهيد شوشتر» ناميده اند ، و آرامگاه او تا زمان ما ، زيارتگاه مردم است . (دائرة المعارف تشيع)

بَراءبن معرور:

اوّلين كسى بود كه در پيمان عقبه دوم به پيغمبر جواب مثبت داد و با او بيعت كرد و او يكى از نقباى دوازده گانه انصار بود كه پيغمبر (ص) انتخابش نمود .
وى يك ماه قبل از ورود پيغمبر (ص) به مدينه وفات كرد و حضرت با جمع اصحاب بر قبرش نماز خواند و گفت : خداوندا او را بيامرز و بر او رحم آور و از او راضى شو و مى دانم كه چنين كرده اى .
امام صادق (ع) فرمود : چون براء را مرگ فرا رسيد وى در مدينه بود و پيغمبر(ص) در مكّه و قبله مسلمين در آن روز بيت المقدّس بود براء وصيت كرد كه او را رو به پيغمبر (ص) دفن كنند از آن به بعد روى ميّت را در حال دفن به قبله كردن سنّت شد .
و نيز فرمود : چون براء را مرگ فرا رسيد وصيّت كرد كه ثلث مالش را براى خودش (جهت صرف در خيرات و مبرات) اختصاص دهند از آن به بعد وصيت به ثلث سنّت شد . (بحار:19 و 22)

بَرائت:

وارهيدن و سلامت از گناه و عيب و جز آن ، تخلص و رهائى از شبهة ، بيزارى از چيزى ، بيزار شدن .(برائة من الله و رسوله الى الذين عاهدتم من المشركين * فسيحوا فى الارض اربعة اشهر ...) ; از اين پس خدا و رسولش از مشركانى كه با شما مسلمانان عهد بسته بودند بيزارى جسته و ... (برائت:1 ـ 2)
چون به سال ششم هجرت رسول اكرم اسلام در حديبيه با مشركان عهد و قرارى امضا نمود كه تا چند سالى (كه در شمار آنها اختلاف است) ميان مسلمانها و مشركان مكه جنگى نباشد و به يكديگر تعرض نكنند در شوال سال نهم آيات برائت فرود آمد بدين مضمون كه از اين پس امان اسلام از مشركان برداشته شد و جز آنها كه خلال مدت مقرره به شروط صلحنامه عمل كرده اند و تا پايان مدت امانشان محفوظ است سايرين فقط تا چهار ماه از اين تاريخ مى توانند در سرزمين مكه به آزادى زندگى كنند . و بالاخره در آيه 28 اين سوره مى فرمايد : مشركان پليدند و پس از اين سال اجازه نزديك شدن به مسجدالحرام را ندارند .
مفسران گويند : اين دستور از جانب خداوند يا بدين سبب بود كه مدت مقرر در صلح حديبيه بيش از سه سال نبوده و لذا گروهى از دو قبيله بنى كنانه و بنى ضمره كه به شروط مقرره وفا كرده و دشمنان را عليه مسلمانان نشورانده بودند نه ماه پس از نزول آيات مهلت داده شدند و آن انتهاى سه سال بود ، و آنها كه حسب آيات ، بيش از چهار ماه فرصت مجاز نداشتند كسانى بودند كه از شروط تخلف ورزيده بودند .
و يا اينكه مدت مقرر در صلحنامه ده سال بوده و بر اثر تخلف مشركان و قدرت اسلام اين دستور نازل شد .
پيغمبر اكرم ابوبكر را به رساندن آيات به مكه و قرائت آنها بر مشركانى كه در حج آن سال شركت نموده بودند مامور ساخت . مرحوم طبرسى گفته : همه مفسرين متفقند كه چون آيات نازل شد حضرت در آغاز ابوبكر را به ابلاغ آنها گماشت و سپس از او بستد و به على داد ولى در چگونگى آن اختلاف كرده اند ، برخى گفته اند : پس از اينكه ابوبكر از مدينه حركت نمود و به ذى الحليفه رسيد و از آنجا احرام بست و قسمتى از راه طى كرد پيغمبر (ص) على را به دنبال او فرستاد و در بين راه از او بستد و ابوبكر سراسيمه به مدينه بازگشت و گفت : يا رسول الله مگر چيزى در باره من نازل شده ؟ فرمود : نه ولى دستور آمده كه اين آيات را خود من يا يكى از من ابلاغ نمايد . و بعضى گفته اند اين داد و ستد و گفت و شنود در مدينه صورت گرفت . از امام باقر(ع) روايت است كه فرمود : على (ع) در روز عيد قربان در منى (و به نقلى كنار جمره عقبه) در جمع حاجيان حضور يافت و شمشير خود را برهنه نمود و به آواز بلند آيات را تلاوت نمود و فرمود : از اين به بعد كسى حق ندارد خانه را برهنه طواف كند و هيچ مشرك اجازه ندارد حج نمايد و هر كه را حسب قرارداد مهلتى بود تا پايان مدت ، و هر كه را نباشد فقط تا چهار ماه مى تواند در سرزمين مكه در امان باشد . كه پايان چهار ماه دهم ربيع الثانى يا به نقلى كه حج مشركان در آن سال طبق قانون «نسىء» جاهليت در ذيقعده بود ، تا دهم ربيع الاول منتهى مى گشته . (مجمع البيان)
اميرالمؤمنين (ع) در مقام بيان اقسام ايمان ميفرمايد : يك قسم از ايمان آنچنان است كه در دلها ثابت و مستقر است ، و قسمى از آن بنحو عاريه ميان دلها و سينه ها تا وقتى معين ميماند (آنچنان كه احتمال
زوال آن ميرود) پس هر گاه شما (بعلت سوءظن) در صدد برائت از (ايمان) كسى برآمديد (و خواستيد بكفر او حكم كنيد) در اين باره درنگ كنيد تا زمانى كه مرگش فرا رسد ، كه در آن وقت سزاوار بيزارى مى گردد. (نهج : خطبه 231)

بَرائت:

يكى از اصول عمليه در فقه اماميه كه به مبرى بودن ذمه مكلف از تكليف شرعى در هنگام شك در تكليف اطلاق مى شود ، بدين صورت كه هرگاه مكلف در وجوب و يا حرمت شىء شك نمود و دليلى نيز از سوى شارع وجود نداشت در اين صورت عقلاً جايز است كه مكلف وجوب را ترك نموده و حرمت را مرتكب شود . برائت بر دو گونه است : 1) برائت عقلى ; 2) برائت شرعى .
برائت عقلى : كه اساس و پايه آن مبنى بر قاعده عقلى معروف «قبح العقاب بلا بيان» است ، يعنى آنكه عقل انسان اينگونه حكم مى نمايد كه همواره عقوبت از آن كسى است كه از قانون وضعى و بيان شده تخطى و آن را ناديده انگارد ، ليكن قبل از وضع قانون و يا بعد از وضع و قبل از اعلان و تنفيذ آن ، مجازات متخلف معنى نداشته و عقل سليم آن را محكوم مى نمايد . مثلاً هرگز نوشيدن شراب و يا ارتكاب ديگر محرمات شرعى قبل از صدور حكم به تحريم آنها ممنوع نبوده و مجازات مرتكب آن عقلاً قبيح و به دور از انصاف و عدل است . همچنين در موارد مشكوك الحكم الزامى فقهاى شيعه حكم به اباحه و عدم ممنوعيت نموده اند . ريشه تاريخى اين بحث به مسائل كلامى قبح ظلم و حسن عدل در اواخر قرن سوم و قرن چهارم هجرى برمى گردد و آنگونه كه از سخنان شيخ مفيد (م 413 ق) و شيخ طوسى (م 460 ق) برمى آيد اين است كه در آن هنگام ميان اصوليين شيعه بحث بر اين بوده است كه آيا اصل اولى در اشياء حظر (ممنوعيت) است و يا اباحه (آزادى) . يعنى هرگاه مكلف در مورد انجام امرى شك كند (همچون كشيدن سيگار مثلاً و يا ديگر مسائلى كه از ناحيه شرع و قانونگذار هيچگونه دستور صريحى نيامده است) و عقل نمى تواند در مورد نيك (حسن) و يا بد (قبيح) بودن آن امر مستقلاً حكم نمايد ، آيا تكليف و وظيفه شرعى مكلف دورى و اجتناب از آن است و يا آزادى عمل و جواز ارتكاب آن مشكوك . در اين باره دو فقيه بزرگ مذكور معتقد به حظر و ممنوعيت ارتكاب امر مشكوك بودند و استدلال مى كردند كه در انجام امر مشكوك احتمال وقوع در مفسدة ، فراوان است . اين طرز تفكر تقريباً تا دوران محقق حلى (م 672 ق) ادامه داشت و پس از او تقريباً همگى معتقد به برائت عقلى بودند . ليكن به تدريج و با پيشرفت علم اصول نزد شيعه اماميه مسئله برائت عقليه شكل تازه اى به خود گرفت به طورى كه برائت عقليه به عنوان قاعده قبح عقاب بلابيان به صورت امر مسلم و انكار ناپذيرى بروز نمود و داراى تقسيمات و تفريعات متعددى گرديد . از آن جمله دو تقسيم شبهات مفهوميه و شبهات موضوعيه مى باشد كه بعضى از اصوليين بر اين نظرند كه برائت عقليه تنها در شبهات مفهومى قابليت جريان دارد و شبهه موضوعى از چنين امتيازى برخوردار نيست . اما اصوليين شيعه براى اثبات قاعده قبح عقاب بلابيان كه اساس و پايه برائت عقلى بر آن قرار دا
برائت شرعيه : كه اساس و پايه آن بر مبناى شرع بوده و در واقع آيات قرآن و روايات و احاديث است كه مكلف را در موارد مشتبه و مشكوك يارى نموده و انجام فعل و يا ترك آن را و به طور كلى الزام را از عهده او برمى دارد . برائت شرعى بر دو پايه كتاب و سنت استوار است : 1) كتاب : آياتى كه به آنها استناد جسته اند عبارتند از : الف) (لا يكلف الله نفسا الا ما آتاها) (طلاق:7) يعنى خداوند از هيچ نفسى جز آنچه را كه آورده و بر او بيان نموده است نمى خواهد و يا آن كه همواره خداوند در رابطه خود با مكلفين از محدوده تكاليف خارج نشده و مكلف را به خاطر ارتكاب آنچه كه بيان ننموده است مجازات نخواهد نمود ; ب) (و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولاً)(اسراء:15) يعنى ما هرگز بندگان خود را به خاطر ارتكاب اعمال مجازات نمى نمائيم مگر پس از آنكه فرستاده اى از سوى خود براى بيان احكام ارسال داريم . يعنى همواره مجازات و عقاب پس از صدور حكم و ابلاغ آن به مكلفين و تخلف آنان قابليت تنفيذ دارد ; ج) (قل لا اجد فيما اوحى الىّ محرّماً على طاعم يطعمه الاّ ان يكون ميتةً او دماً مسفوحاً او لحم خنزير) (انعام:145) . اين آيه در مقام مجادله ميان پيامبر (ص) و اهل كتاب نازل شده است و به پيامبر مى آموزد كه به آنان بگو من تنها به احكامى عمل مى نمايم كه از سوى پروردگار بر من نازل شده است ، يعنى هرگز محدوده ممنوعات و محرمات را از موارد معينى كه در وحى آمده است (همانند حرمت ميته و خون و گوشت خوك و غيره) به ديگر موارد تعدى نمى دهم. در واقع از اين آيه اينگونه استفاده كرده اند كه عقوبت تنها در موارد وجود حكم صريح به حرمت است كه قابل اجراء بوده است و عدم وجود حكم صريح و يا عدم وجود آن از سوى مكلف مستلزم سقوط تكليف از عهده او و نفى عقوبت است ; د) (و ما كان الله ليضلّ قوماً بعد اذ هداهم حتى يبيّن لهم ما يتّقون) (توبه:115) . در اين آيه ضلالت و گمراهى و يا دورى از پروردگار را منوط به بيان نموده است ، يعنى عقوبت و تبعات آن تنها متعلق به بيان خداوندى است و در موارد عدم بيان ، برائت جارى است . البته اصوليين شيعه در تمام موارد فوق به بحثهاى فنى دقيق و گسترده اى پرداخته اند و گروهى اين آيات را دليل بر برائت دانسته و گروهى ديگر دليليت آنها را بر برائت نپذيرفته اند ; 2) سنت : اصوليين براى اثبات برائت شرعيه به روايات متعددى استناد جسته اند كه عبارتند از : الف) حديث «كل شى مطلق حتى يرد فيه نهى» (جامع احاديث الشيعة ب 8 / ح 15) . در صحت سند و در معنى اين حديث بحثهاى مفصلى انجام شده است ليكن ظاهر آن دلالت مى نمايد كه در تمام اشياء تا هنگامى كه از شرع نهى و تقييدى نيامده است اطلاق و توسعه وجود دارد كه لازمه اين اطلاق و توسعه همانا نفى عقوبت از ارتكاب فعل است ; ب) حديث رفع ، حضرت صادق (ع) از پيامبر (ص) نقل مى فرمايد كه قال رسول الله (ص) رفع عن امتى تسعة : الخطأ و النسيان و ما اكرهوا عليه و ما لا يعلمون و ما لا يطيقون و ما اضطروا اليه و الحسد و الطيرة و التفكر فى الوسوسة فى الخلق ما لم ينطق بشفة (الخصال ، ب 9/417 ح 9) يعنى پيامبر(ص) فرمود از امت من نه چيز برداشته شده است : خطاء و فراموش كارى و آنچه را كه به اكراه انجام مى دهند و آنچه را كه طاقت انجام دادن آن را ندارند و به آنچه كه اضطرار پيدا كردند و حسد و تطير (فال بد زدن) و تفكر ناشايست در باره ديگران مادام كه آنچه را كه در ذهن خطور نموده بر زبان نمى رانند . اصوليين شيعه در باره سند و دلالت و فقه الحديث و شبهات وارده بر اين حديث بحثهاى طولانى و مفصلى دارند ، ليكن آن مقدار كه قابل استدلال براى اثبات برائت شرعيه است اين است كه در قسمتى از اين حديث عبارت «رفع عن امتى ... ما لا يعلمون» آمده است ، يعنى آنچه از احكام را كه امت من نمى دانند (اعم از عدم صدور حكم و يا صدور آن و عدم بيان و وصولش به مكلف) از عهده آنها برداشته شده و در صورت ارتكاب مستوجب عقوبت نمى باشند ; ج) حديث سعة : «الناس فى سعة ما لا يعلمون» (جامع احاديث الشيعه ، ب 8 مقدمات/ح 6) يعنى مردم نسبت به آنچه كه نمى دانند در وسعت مى باشند و بر آنها تكليفى وجود ندارد ; د) حديث حجب : «ما حجب الله علمه عن العباد فهو مرفوع عنهم» (جامع ا
1) استصحاب عدم تكليف ثابت قبل از بلوغ ، يعنى مكلف قبل از بلوغ از هرگونه تكليفى به دور است . همين عدم تكليف را به زمان شك در تكليف سريان مى دهيم و حكم مى كنيم كه تكليف همچنان بر او ثابت نمى باشد ; 2) استصحاب عدم جعل تكليف قبل از شرع يا در اول شرع و قبل از تشريع ، يعنى همانگونه كه قبل از نشر اسلام چيزى به عنوان حرمت سيگار و يا غيره نداشتيم هم اكنون و پس از انتشار اسلام نيز همان حكم عدم جعل تكليف (حرمت و يا حليت) ثابت است و مكلف همانند زمان قبل از اسلام مى تواند آن را مرتكب شود ; 3) استصحاب عدم تكليف ثابت قبل از تحقق موضوع و يا قيود تكليف مشكوك ، يعنى همانگونه كه يك مكلف تا وقتى كه براى او موضوع خمر و يا قمار با خصوصيات و قيودش ثابت نشده است حكمى وجود ندارد ، به همان صورت در هنگام شك نيز عمل مى كنيم و حكم به برائت و عدم تكليف مى كنيم . البته در باره اين موارد سه گانه بحثهاى فنى دقيقى وجود دارد كه براى آگاهى از خصوصيات آن مى توان به كتابهاى اصول مراجعه نمود .
بحث برائت يكى از موارد اختلاف ميان اصوليين و اخباريين است ، البته بحثهاى آنها در واقع صغروى مى باشد يعنى هر دو گروه ، كبرى را يعنى در اين كه مكلف قبل از وصول بيان و تنجز حكم از تكليف به دور بوده و مستحق عقاب نمى باشند قبول دارند، زيرا اين از امور مسلم در نزد تمام عقلاء است ، اختلاف آنها در صغرى است . اخباريين معتقدند كه به استناد ادله ، بيان تمام شده و حجت بر تكاليف واقعيه براى مكلف قائم شده است و به استناد دو دليل مكلف هستند : اول) علم اجمالى به ثبوت همه تكاليف كه اين علم مستلزم احتياط است ; دوم) اخبار فراوان وارده كه مضمون آنها «الوقوف عندالشبهة خير من الاقتحام فى الهلكة» مى باشد . اين دو دليل را اخباريين مستمسك براى لزوم احتياط دانسته اند ، ليكن اصوليين اين دو دليل را رد نموده و بطور اجماع معتقدند كه در موارد شبهات تحريميه حكم عقل آن است كه با عدم بيان و بودن نص صريحى از جانب شرع ، مكلف مى تواند با اطمينان از عدم عقاب فعل را ارتكاب نمايد . (دائرة المعارف تشيع)

بَرائت:

نهمين سوره از سور مباركه قرآن كريم و نام ديگرش توبه است . از امام صادق (ع) روايت شده كه انفال و برائت يك سوره اند . از حضرت رسول(ص) آمده كه هر كه اين دو سوره (انفال و برائت) را تلاوت نمايد من شفيع او خواهم بود . (بحار:92/277)

بَرابَر:

معادل ، مساوى ، بالسويّة ، موافق، يكسان ، همسان .

برابرى:

يكسانى ، مساوات . برابرى افراد انسان : يكسان زيستن و امتيازات را اعم از حقيقى و موهومى در عالم معاشرت به رخ يكديگر نكشيدن .
اين واژه از واژه هاى مشخصه و بارزه دين اسلام است كه در فصول گوناگون اين نظام مقدس به وضوح به چشم مى خورد و به خصوص در دستورات اخلاقى آن قولاً و عملاً مورد تأكيد قرار گرفته است .
چنان كه مى دانيم و تاريخ گواه اين مدعى است به روزگارى اسلام ظهور كرد كه نظام طبقاتى : آقائى و بردگى ، عرب تبارى و عجم تبارى ، بومى و مهاجر (موالى) ، توانگرى و درويشى ، نيرومندى و ناتوانى ، به اوج خود رسيده بود ، آنچنان كه مباهات به اصل و نسب ، مقام و منصب و زعامت قبيله ، مال و مكنت ، شيوه معمول و متداول مردم آن زمان بود ، تا جائى كه بازارهاى موسمى مانند : بازار عكاظ و ذوالمجاز به همين منظور يعنى تفاخر بر يكديگر بپا مى ساختند .
نظام بديع اسلام كه بر پايه وحدت فكر و عقيده بنا شده از آغاز بعثت پيامبر برگزيده آن پيوسته با هرگونه عامل تفرقه اعم از : مليت ، نژاد ، ثروت ، و حتى لباس وزىّ مخصوص مبارزه مى كرده ، و آنقدر در اين مبارزه مصمم بوده كه امتيازات واقعى و حقيقى مانند تقوى و دانش و ايمان را امتيازى صرفا معنوى و عندالله مقرر داشته و اجازه نداده اين گونه امتيازات را به نمايش نهند و به رخ ديگران كشند . و منادى اسلام در ميان آن جمع تفرقه گرا اين ندا برآورد : (يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبايل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقاكم) (حجرات:13) و با برهانى ساده و به فطرت آشنا به آنها فهمانيد كه انسانها برابرند و گوهر انسانى والاتر از آنست كه مال و منال و پست و مقام و مانند آن بر وزن وى بيفزايد يا نبودن آن از وزن او بكاهد .
شيوه پيغمبر اسلام اين بود كه از هر آنچه بوى امتياز از آن استشمام مى شد دورى مى جست تا آنجا كه مجلسش را به شكل دائره تشكيل مى داد مبادا صدر و ذيلى از آن برداشت شود . (مناقب ابن شهر آشوب : 1/100)
از ابن عباس روايت شده : «و كان رسول الله (ص) يقول لاصحابه : انى اكره ان اتميز عليكم ، فان الله يكره من عبده ان يراه متميزا بين اصحابه» يعنى حضرت رسول (ص) پيوسته به ياران خود مى فرمود : مرا خوش نيايد كه خويشتن را بر شما ممتاز گيرم ، چه خداوند دوست ندارد كه بنده اش را در وضعى متمايز از ياران ببيند . (سيره نبويه در حاشيه سيره حلبيه : 3/360)
پيغمبر (ص) در حجة الوداع فرمود : «كلكم لآدم و آدم من تراب ، لا فضل لعربى على عجمى ، الناس سواسية كاسنان المشط» همه شما از آدميد و آدم از خاك آفريده شده ، عربى تبار را بر عجمى نژاد امتيازى نباشد ، مردمانبسان دانه هاى يك شانه با يكديگر برابرند .
عقبة بن عامر گويد : در سفرى در ركاب پيغمبر (ص) بودم و شتر آن حضرت را مى راندم ، چون مسافتى راه پيموديم حضرت به من فرمود : شتر را بخوابان . من شتر را خوابانيدم ، وى از مركب به زير آمد و فرمود : اى عقبه سوار شو . گفتم : سبحان الله! چگونه من سوار شوم و شما پياده باشيد ؟! آن حضرت مرا امر كرد كه سوار شو. من همان پاسخ را تكرار كردم . اما پيغمبر آنچنان به من اصرار ورزيد كه ترسيدم رسول خدا را عصيان كرده باشم ، لذا سوار شدم و حضرت ، شتر را برپا كرد و خود از پشت به راندن شتر پرداخت .
زندگى شخصى پيغمبر (ص) هم سطح با زندگى فقيرترين مسلمان بود ، چنان كه اميرالمؤمنين (ع) نيز اين چنين مى زيست .
و اما برابرى مردم در برابر قانون نيز از خصال بارزه اين دين است : زنى را از قبيله معروف بنى مخزوم به اتهام سرقت به حضور پيغمبر (ص) آوردند كه حد شرعى بر او جارى شود ، جمعى از افراد قبيله در باره استخلاص وى سخن گفتند ، حضرت فرمود: به خدا سوگند اگر فاطمه بنت محمد مرتكب سرقت شود دست وى را به كيفر اين كار مى برم .
ابواسحاق همدانى گويد : روزى دو زن به نزد على (ع) آمدند كه يكى عرب تبار و ديگرى عجم تبار بود ، حضرت سهم هر دو را از بيت المال يكسان داد ، آنكه عربيه بود گفت : من عربم و اين يك عجم مى باشد ؟! حضرت فرمود : به خدا سوگند كه من ميان فرزندان اسماعيل (كه كنيززاده بودند) و فرزندان اسحق (كه مادرشان آزاد و از نژاد معروف آن روزگار بوده) تفاوتى نمى بينم . (بحار:41/137)
ابراهيم بن محمد ثقفى در كتاب غارات آورده كه نجاشى شاعر در ماه رمضان در كوفه شراب نوشيد ، اميرالمؤمنين (ع) دستور داد هشتاد تازيانه بعنوان حد شراب بر بدن او نواختند ، سپس بيست تازيانه ديگر را نيز فرمود به وى زدند بجرم اين كه حرمت ماه رمضان را هتك نموده و بخدا گستاخى كرده است . نجاشى كه از شخصيتهاى سرشناس كوفه بود سخت رنجيده خاطر گشت و خشمگين از نزد حضرت بيرون شد ، برادرش طارق بنزد حضرت آمد و گفت: يا اميرالمؤمنين ! ما گمان نميكرديم كه ارادتمندان با نافرمانان ، و مطيعان امر با سركشان و متمردان بنزد زمامداران در كيفر و جزا يكسان باشند ، تا اين كه امروز رفتار شما با برادرم (نجاشى) را اين چنين ديديم ! پس دلهاى ما را اندوهگين و سينه هامان را به جوش و خروش آوردى و ما را براهى سوق دادى كه پيش از اين فكر ميكرديم هر كه آن را

next page

fehrest page

back page