بپيمايد بدوزخ رهسپار خواهد گرديد . حضرت چون سخنان وى را شنيد نخست اين آيه تلاوت نمود (و انها لكبيرة الاّ على الخاشعين)سپس فرمود : اى برادر نهدى (چه وى از قبيله بنى نهد بود) مگر نه برادر تو يك تن از مسلمانان بود كه يكى از حرمتهاى خدا را هتك نموده و قانونى از قوانين الهى را شكسته بود و ما حدّى را كه كيفر گناه او طبق مقررات اين دين بود بر او اجرا نموديم تا كفاره گناه او باشد ؟! چه خداوند مى فرمايد : (ولا يجرمنّكم شنئان قوم على الاّ تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى)
طارق از آنجا بيرون شد و در راه خود ، مالك اشتر را ملاقات نمود . مالك كه از ماجرا خبر داشت به وى گفت : تو بوده اى كه به اميرالمؤمنين (ع) گفته اى : سينه هاى ما را پر كينه و جمع ما را پراكنده ساخته اى ؟ طارق گفت : آرى اين سخن را من گفته ام . مالك گفت : بخدا سوگند كه از نظر ما سخنى جز اين بايد گفت ، كه دلهاى ما تسليم اوامر على(ع) و سينه هامان آكنده به محبت آن حضرت است ، و با اجراء چنين دستورات و برابر نشان دادن وى ، همه طبقات را در برابر قانون الهى ، جمعمان را متفق و امورمان را منسجم مى سازد . طارق از سخنان مالك به خشم آمد و گفت : اى اشتر بزودى خلاف آنچه گفتى بر تو آشكار خواهد گشت .
چون تاريكى شب فرا رسيد هر دو برادر از كوفه كوچ نموده ، رهسپار شام گشتند و به معاويه پيوستند . معاويه از ورود آن دو ، شادمان گشت و پذيرائى شايانى از آنها نمود و به آنها آفرينها گفت ... (بحار: 33/272)بَرات:
نوشته اى كه به موجب آن ، شخص به ديگرى دستور دهد كه مبلغى را در وجه شخص ثالث بپردازد . بعربى : حوالة. اصل اين كلمه عربى و از برائت اخذ شده است ، به معنى برىء الذمه گرديدن از دَين . به «بروات» جمع مى بندند ، اما صواب در جمع آن «براءات» يا «براوات» است . براثا:
محلى است كنار شهر بغداد و مسجد براثا معروف است . ابوالحسن حذّاء گويد : امام صادق (ع) به من فرمود : در كنار شما قبرستانى است كه آن را براثا گويند ، از آن گورستان صد و بيست هزار شهيد محشور گردد كه در رتبه شهداى بدر باشند .
جابر ابن عبدالله انصارى گويد : هنگامى كه از جنگ با خوارج بازمى گشتيم اميرالمؤمنين در محلّ براثا توقف نمود و در آنجا نماز بجا آورد و ما به او اقتدا نموديم و در اين حال مردى نصرانى از صومعه خود كه در آنجا بود به زير آمد و پرسيد : رهبر اين سپاه كيست ؟ او را به اميرالمؤمنين هدايت كردند . به حضرت سلام كرد و گفت : آيا تو پيغمبرى ؟ حضرت فرمود : خير ، پيغمبر چندى است كه از دنيا رفته . گفت : پس تو وصىّ پيغمبرى ؟ حضرت فرمود : آرى اما اين چه سؤالى است كه تو مى كنى ؟ وى گفت : اين صومعه كه مى بينى به خاطر اين بقعه بنا شده چه ما خبر داريم كه در اين موضع كسى با چنين جمع انبوه نماز گزارد كه پيغمبر باشد يا وصىّ پيغمبر ، و من هم اكنون آمده ام كه به دين تو درآيم ، پس اسلام اختيار كرد و با ما به كوفه آمد .
پس حضرت به وى فرمود : آيا مى دانى چه كسى در اينجا نماز خوانده ؟ وى گفت : آرى عيسى و مريم در اين محلّ نماز گزارده اند . حضرت فرمود : ابراهيم خليل نيز در اينجا نماز خوانده .
و گويند كه آن راهب نصرانى جباب نام داشت و چون مسلمان شد حضرت به وى دستور داد اين صومعه را مسجد كن ، وى چنين كرد . (بحار:100 و 8 و 38)بَراجِم:
جِ بُرجُمَه ، بندهاى انگشتان، پيوند ميانه از سه پيوند انگشتان ، يا پشت استخوان انگشتان ، يا سر پشت پيوند انگشتان كه هر گاه مشت را ببندند كشيده و مرتفع ماند .
از رسول خدا (ص) روايت شده كه روزى جبرئيل بر من نازل شد و گفت : اى محمد چگونه من بر شما فرود آيم در حالى كه شما (مسلمانان) مسواك نمى كنيد و با آب تطهير نمى نمائيد و براجمتان را نمى شوئيد . (بحار:59/191)بَراجِم:
قومى است از اولاد حنظلة بن مالك ، و در مثل است : ان الشقى وافد البراجم . و اين در باره كسى گويند كه از طمع خود را به كشتن اندازد . واصلش آنست كه سويد بن ربيعه تميمى ، سعد برادر عمرو بن هند را بكشت و بگريخت ، پس عمرو بن هند سوگند ياد كرد كه صد كس را از بنى تميم در قصاص برادر بسوزد ، و آنگاه كه نود و نه كس از بنى تميم سوخته بود مردى بدلالت دود و بوى سوختگان بطمع طعام بر او وارد شد ، از او پرسيدند : كيستى ؟ گفت : از تميم . پس عمرو وى را به آتش افكند و صد را به آن تكميل ساخت . (منجد و لغت نامه دهخدا) . بَراح:
زايل شدن ، دور شدن و نيست شدن ، سخت دشوار شدن ، زمين فراخ بى كشت و درخت ، راى منكر وبد ، جنبش و زوال ، امر پيدا و آشكار .برادر:
معروف است ، بعربى : اخ ، اخو . در قانون ارث اسلام ، مرتبه دوم را حائز است و در كنار جد و جده قرار دارد . از حضرت رضا (ع) روايت شده كه : برادر بزرگتر به منزله پدر است . (بحار:78/334)، و از اميرالمؤمنين(ع) منقول است كه فرمود : برادر تو (كه هرگز عهد برادرى را از ياد نبرد و در سختيها به ياريت بشتابد) دين تو است ، تا بتوانى از آن مواظبت كن . (بحار: 2/258)
عبدالله بن دينار گويد : لقمان از سفرى بازمى گشت ، غلام خود را در راه بديد از او پرسيد : پدرم در چه حال است ؟ غلام گفت: وى درگذشته است . لقمان گفت : اختيار زندگيم را به دست خويش گرفتم ; همسرم در چه حال است ؟ گفت : وى نيز مرده است. لقمان گفت : بسترم را تجديد نمودم ; خواهرم چطور ؟ گفت : او هم مرده است . لقمان گفت : عورتم مستور گشت ; برادرم در چه حال است ؟ گفت : وى نيز دار فانى را وداع گفت . لقمان گفت : كمرم شكست . (بحار : 13/424)برادردينى:
هم كيش و هم مذهب . پيغمبر اكرم (ص) در حجة الوداع فرمود : اى مردم ! مسلمان براستى برادر مسلمان ديگر است (بحار:37/113) . امام صادق (ع) فرمود : مسلمان برادر مسلمان (ديگر) است: به وى ستم روا نمى دارد و او را در مشكلات تنها نمى گذارد و به وى خيانت نمى نمايد (بحار: 74/256) . اميرالمؤمنين (ع) فرمود : آهاى مردم ! مسلمان برادر مسلمان است ، پس يكديگر را بلقب بد مخوانيد و در گرفتاريها و مشكلات يكديگر را تنها مگذاريد ... (بحار:77/398)
به «برادرى دينى» نيز رجوع شود . برادرى:
برادر بودن ، اُخُوَّت ، اِخاء . در حديث است كه هديه ، دوستى مى آورد و برادرى را شايستگى مى دهد و عداوت و كينه را از دلها مى زدايد . (بحار:77/167)
اميرالمؤمنين (ع) : چه زشت است گسيختگى و انقطاع پس از ارتباط و اتصال، و (چه زشت است) جفا پس از برادرى و دوستى . (بحار:77/212)برادرى دينى:
اخوت اسلامى ، برادر بودن و دوست يكدگر بودن در سايه اسلام . از جمله برنامه هاى اجتماعى بنيادين دين مقدس اسلام است كه در آغاز بعثت رسول الله اين قانون عملى بوده و قرآن با كلمه حصر «انّما» آن را مؤكد ساخته كه فرمود : (انّما المؤمنون اخوة) (مسلمانان بايستى تنها در چهارچوب برادرى بسر برند) و حتى
رسول اكرم (ص) دو بار اين امر را طى مراسمى به صورت عقد (عهد و پيمان) ميان ياران خويش برگزار نمود : يك بار در مكّه ميان خود و على بن ابى طالب (ع) و بين حمزه و زيد بن حارثه و بين ابوبكر و عمر و بين عثمان و عبدالرحمن بن عوف و بين زبير بن عوام و عبدالله بن مسعود و بين عبيدة بن حارث بن عبدالمطلب و بلال و بين مصعب بن عمير و سعد بن ابى وقّاص و بين ابوعبيده جراح و سالم مولى ابى حذيفه و بين سعيد بن زيد و طلحة بن عبيدالله برقرار نمود ، و بار دوم سال اول هجرت در مدينه ميان مهاجرين و انصار كه به نقلى چهل و پنج تن از مهاجرين و چهل و پنج تن از انصار و به قولى صد و پنجاه نفر مهاجر و صد و پنجاه نفر انصارى عقد اخوت برگزار نمود كه در احقاق حق يكدست و در شئون زندگى هم درد و (حتى) پس از مرگ وارث يكديگر باشند كه قبل از جنگ بدر آيه ارث نازل شد و وراثت را حق خويشان نمود و آن را نسخ كرد . در بار دوم نيز به نقل ابن هشام و اكثر مورخين سنى و شيعه پيغمبر(ص) از برادرى خود با على (ع) آغاز كرد .
ابوبصير از امام صادق (ع) روايت كند كه فرمود : مؤمنان با يكديگر برادرند بسان يك بدن كه اگر عضوى به درد آيد ساير اعضا احساس درد كنند .
و از آن حضرت رسيده كه مسلمان برادر مسلمانست ، او چشم و آينه و راهنماى برادر خويش است ، به وى ستم نكند و فريبش ندهد و به او خيانت روا ندارد و دروغش نگويد و غيبتش نكند .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : چون برادر دينيت در باره تو تقصيرى كرد عذرش بپذير و اگر او عذرى نداشت خود عذرى را برايش بجوى .
امام صادق (ع) فرمود : به خدا قسم كه مؤمن به هيچ وجه مؤمن نباشد مگر اينكه با مؤمن ديگر همانند اعضاى يك بدن باشد كه چون رگى بزند همه رگها با آن هماهنگ شوند . (بحار:74/233)
محمّد بن عجلان گويد : در خدمت امام صادق (ع) بودم كه مردى وارد شد ، حضرت به وى فرمود : برادرانت كه در آنجايند در چه وضعى اند ؟ عرض كرد : بسيار خوب بودند و بنا كرد از آنها توصيف و تعريف كردن . حضرت فرمود : عيادت نمودن توانگرانشان از فقرا چگونه است ؟ گفت : كم است . فرمود : ديدن كردن توانگران از فقرا در چه حدّى است ؟ گفت : اين (نيز اندك است) . فرمود : بذل و بخشش مالى توانگران به فقرا چگونه است ؟ گفت : شما از اخلاقى سخن مى گوئيد كه در ميان ما كم است . حضرت فرمود : پس چگونه اينها گمان مى كنند كه شيعه مى باشند ؟!
امام باقر (ع) فرمود : برادر مسلمانت را دوست دار و براى او بخواه آنچه را كه براى خود مى خواهى و براى او بد بدان آنچه را كه براى خود بد مى دانى و چون به چيزى نيازمند شدى از او بطلب و چون از تو چيزى خواست به وى بده و چيزى را از او دريغ مدار چنانكه او نيز چيزى از تو دريغ نخواهد داشت ، پشتيبان او باش چنانكه او پشتيبان تو است . چون به سفر رود از آنچه كه متعلّق به او است مواظبت كن و چون برگردد به ديدارش برو و از او تجليل كن و او را گرامى دار كه او از تو است و تو از اوئى و چون از تو گله مند شود از او جدا مشو تا اينكه آن نگرانى و كدورت را از دلش بزدائى و چون سودى و خيرى به وى برسد خدا را سپاس گوى و اگر گرفتارى به وى دست داد بازويش را بگير .
پيغمبر (ص) فرمود : مؤمن را بر مؤمن از جانب خدا هفت حقّ واجب است : در ظاهر او را گرامى دارد و به دل او را دوست دارد و در مال با او مواسات و همدردى كند . غيبتش را حرام داند و چون بيمار شود به عيادتش رود و چون بميرد جنازه اش را تشييع كند و پس از مرگش جز به نيكى در باره اش سخنى نگويد .
ابوعزيز بن عمير برادر مصعب بن عمير در جمع اسراى بدر بود ، به قرعه نصيب محرز بن نضله شده بود . مصعب كه خود مسلمان بود به محرز گفت : خوش باش كه مادر اين مرد در مكّه از ثروتمندان است . ابوعزيز گفت : عجب سفارشى در حق برادرت كردى ! مصعب گفت : او (محرز) برادر من است نه تو . سپس مبلغ چهارهزار از مادر گرفت و آزادش كرد . (بحار:19 و 74 و 68)
آورده اند كه پس از نزول آيه : (انما المؤمنون اخوة)
و انجام مراسم عقد اخوت ، آنچنان مسأله برادرى دينى در ميان مسلمانان قوّت داشت كه يك مسلمان مدنى مسكن ، همسر دوم خود را كه به تازگى با وى ازدواج كرده بود طلاق مى گفت تا به كابين برادر مهاجر مجرّد وى درآيد . بُرادَة:
سوده آهن ، ريزه آهن و مانند آن كه هنگام سوهان كردن بيفتد .براذين:
جِ برذون ، اسبان تاتارى .
فى الحديث : «البلاء اسرع الى المؤمن من انحدار السيل ... و من ركض البراذين» . (بحار:10/99)بَرارِى:
جِ بَرِّيّة ، صحراها و زمينهاى بى كشت .بَراز:
صحرا و فضاى فراخ ، غائط ، مدفوع را براز گويند كه غالبا در گذشته در صحرا دفع ميشده .بَراعت:
كامل شدن در فضل و هنر ، غالب آمدن ، روشنى و فصاحت ، براعت استهلال در اصطلاح علم بديع عبارت از آنست كه شاعر يا منشى در ابتداى خطبه كتاب يا در مطلع قصيده الفاظى چند ذكر كند كه مشعر بر مطلب باشد . و در منتخب نوشته كه استهلال به معنى بانگ كردن كودك به وقت ولادت است . ظاهراً وجه تسميه آنست كه چون به مجرد بانگ كردن مولود به وقت ولادت شناخته مى شود كه پسر است يا دختر همچنين از صنعت مذكور به دلالت الفاظ متناسبه در شروع كتاب و قصيده دريافته مى شود كه اين كتاب و قصيده در فلان مضمون و فلان احوال است . (غياث اللغات)بُراق:
اسب ، اسب تيز تك ، نام ستورى كه رسول خدا (ص) در شب معراج بر آن نشست . از امام باقر (ع) روايت شده كه فرمود : براق از اسب كوچكتر و از درازگوش بزرگتر است ، دو گوش لرزان دارد و چشم او در سمش قرار دارد و طول گامهائى كه برمى دارد به اندازه اى است كه چشمش كار كند و چون از كوه بالا مى رود دستش كوتاه مى شود و چون از كوه به زير مى آيد دستش از پايش بلندتر مى شود (تا سوار احساس ناهموارى نكند) يالى بلند متمايل به راست دارد و دو بال به پشت آن است .
از حضرت رسول (ص) نقل شده كه فرمود : خداوند براق را در اختيار من نهاد و آن حيوانى است از حيوانات بهشت ، نه كوتاه است نه بلند و اگر خداوند بدان دستور دهد دنيا و آخرت را در يك پيمايش مى پيمايد ، و آن از هر حيوانى خوشرنگ تر است . (بحار:18/311)بَرامكه:
آل برمك ، برمكيان ، فرزندان برمك به «برمكيان» رجوع شود . بَرّانىّ:
منسوب است به بَرّ ، بر غير قياس. «منتهى الارب» ، علانيه . در مقابل جوّانىّ . در كلام سلمان رضى الله عنه آمده : من اصلح جوّانيّه اصلح الله برّانيّه . اى من اصلح سريرته اصلح الله علانيته . يعنى كسى كه درون خويش را اصلاح كند و از ناشايستگى بپردازد خداوند ظواهر امور او را سامان دهد . (اقرب الموارد)
عن اميرالمؤمنين (ع) قال : قال رسول الله(ص) : «يا على ! ما من عبد الا و له جوّانىّ و برّانىّ ، يعنى سريرة و علانية ، فمن اصلح جوّانيه اصلح الله عزوجل برّانيّه ، و من افسد جوّانيّه افسد الله برّانيّه» : پيغمبر (ص) به على (ع) فرمود : اى على ! هيچ كسى نباشد جز آن كه وى را درونى و برونى بُوَد ، اگر وى درون خود را اصلاح نمود خداوند ظاهر حال او را نيز اصلاح نمايد ، و اگر درون خويش را تباه ساخت خداوند برونش را نيز ناپسند گرداند (بحار:71/365) . و از امام صادق (ع) روايت شده : «خالطوا الناس بالبرّانيّة و خالفوهم بالجوّانيّة ما دامت الامرة صبيانيّة»: تا گاهى كه زمامدارى كودكانه باشد ، شما به ظاهر با مردم خلطه و آميزش بنمائيد ولى در باطن مخالف آنها باشيد . (بحار:75/421)بُرانى:
مخفف بورانى ، نانخورشى است معروف . به «بورانى» رجوع شود . برآوردن:
برداشتن ، بلند كردن ، بالا بردن . بركشيدن آواز . ساختن ، عمارت كردن . روا كردن ، اسعاف ، قضاء ، مستجاب كردن .بَراهمة:
جمع برهمن ، واحد آن برهمى است . گروهى از مردم هند هستند كه خدا را مى پرستند و او را آفريدگار جهان مى دانند ولى پيغمبران را منكرند و به طور مطلق عبادت خدا را به جاى مى آورند و عبادت آنان به ادعاى خودشان مانند عبادت پيامبران است پيش از مبعوث شدنشان و آنان خود را از نسل ابراهيم خليل مى دانند و مى گويند ما را كتابى است كه ابراهيم آن را نوشته از جانب خودش نه آنكه كتاب آسمانى و از جانب خدا باشد . آن كتاب مملو از حقايق و بر پنج قسم است ، چهار قسمت آن را ملت مجاز است بخواند ولى قسمت پنجم را به واسطه آنكه فهم و درك مطالب آن تعمق بسيار لازم دارد همه كس حق خواندن آن را ندارد مگر نفرى چند كه در دانشمندى مسلم نزد همه باشند و بعضى خود را به براهمه نسبت مى دهند ولى در حقيقت بت پرستند .
اينان اكثرا در هند زندگى مى كنند .
كتاب كليله و دمنه فرآورده علماى براهمه هند است . (لغت نامه دهخدا)بَراهين:
جِ برهان ، برهانها ، دليلها . بَرِآفتاب:
رو به آفتاب . به «آفتاب» رجوع شود . برآمدن:
بالا رفتن ، بر شدن . علاء . طلوع كردن ، سر زدن ، ظاهر شدن . حاصل شدن ، چنان كه كام برآمدن و حاجت برآمدن .بُرء:
به شدن از بيمارى . اميرالمؤمنين(ع) ـ در وصف دوست خود كه از آن ياد مى كند ـ : «كان لايشكو وجعا الاّ عند من يرجو عنده البُرء» . (بحار:69/294)بُرَءاء:
جِ برىء . بيزاران . بى جرمان . (قد كانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم والذين معه اذ قالوا لقومهم انّا برءاؤ منكم ومما تعبدون من دون الله ...)
; شما را الگوپذيرى اى نيكو از ابراهيم و پيروانش مى باشد ، هنگامى كه به قوم (بت پرست سرسخت) خود گفتند : ما از شما و آنچه مى پرستيد جز خدا بيزارانيم . (ممتحنة:4)برانگيختن:
انهاض . اِشخاص . حضّ . تحريض . اثارة . حثّ . اِغراء .بَربَر:
نامى است كه شامل قبايل بسيارى مى شود كه در جبال مغرب از برقه تا انتهاى مغرب اقيانوس كبير و در جنوب تا بلاد سودان سكونت دارند . در اصل نژاد آنها اختلاف است ، برخى آنها را از اولاد قيس غيلان دانند . (دهخدا و منتهى الارب)
از حضرت رسول (ص) آمده كه فرمود : زير خيمه آسمان آفريده اى بدتر از نژاد بربر نباشد . (كنزالعمال:33997)بَربَط:
سازى است مشهور ، اين كلمه مركّب است از «بر» بمعنى سينه ، و «بط» بمعنى مرغابى . چه اين ساز به سينه مرغابى و گردن آن مى ماند . نواختن آن در شرع اسلام حرام است . عن اميرالمؤمنين (ع) : «ستة لاينبغى ان يسلم عليهم : اليهود و النصارى و اصحاب النرد و الشطرنج و اصحاب الخمر و البربط و الطنبور ، و المتفكهون بسب الامهات ، و الشعراء» . (بحار:76/9)
على بن الحسين (ع) : «لا قدست امة فيها البربط» . (ربيع الابرار:4/86)بَرپا:
ايستاده ، قائم . بَرتَر:
اعلى . (قلنا لاتخف انك انت الاعلى)
ما به موسى گفتيم بيم مدار كه تو برترى . (طه : 68)بَرتَرى:
عُلُوّ ، اعتلاء . برترى جوئى، برترى طلبى : در صدد تفوق بر ديگران بودن. اين خصلت داراى دو بعد است و به دو وجه قابل توجيه است : گاه بدين معنى بود كه شخص همواره در صدد پيمايش مراحل كمال باشد و بخواهد هر روز خود را برتر از روز پيش سازد و استعداد بالقوه انسانيت خويش را به مقتضاى (لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم) به مرحله فعليت در آورد ، كه چنين روشى خوى نيكان و سيرت اولياء الله است چنانكه در حديث آمده «من تساوى يوماه فهو مغبون» هر كه دو روزش يكسان بود در حقيقت زيان برده كه سرمايه اى از عمرش را به هدر داده . و گاه برترى طلبى بدين معنى است كه كسى خود را از ديگران برتر و بهتر داند و در اين صدد باشد كه در مال و منال و شهرت و نام و نشان بر ديگران تفوق جويد تا نظر اشخاص
را به خود جلب نمايد ، كه اين از پست ترين و نكوهيده ترين روش و در اسلام بسى از آن مذمت شده (تلك الدار الآخرة نجعلها للذين لا يريدون علوّا فى الارض و لا فسادا)
; آن سراى بازپسين (بهشت) را تنها براى آن گروه مقرر فرموديم كه در روى زمين برترى و تبهكارى نخواهند . (قصص:83)
از امام صادق (ع) روايت شده كه پيغمبر(ص) شتر راهوارى داشت كه هيچ شترى بر او پيشى نمى گرفت ، روزى با يك نفر عرب بيابانى مسابقه كرد ، شتر اعرابى جلو افتاد ، مسلمانها ناراحت شدند ، حضرت فرمود : اين شتر برترى طلبى كرد و بر خدا است كه هر چيزى كه برترى طلبى كند آن را خوار سازد . (بحار:73/236)
به «فخر» نيز رجوع شود .بُرج:
كوشك . ج : بروج و ابراج . ( اينما تكونوا يدرككم الموت و لو كنتم فى بروج مشيدة )
; هر كجا كه باشيد مرگ شما را درمى يابد گرچه در كوشكهاى بسيار محكم باشيد (نساء:78) . در دعاء مأثور آمده : «لن يوارى عنك (الله) ليل داج و لاسماء ذات ابراج» . (بحار:91/360)بُرجُم:
گره انگشت از پشت دست . معمولا چرك در آنجا فراهم ميشود . لذا در حديث ، شستن آن تأكيد شده . «من الفطرة غَسل البراجم» . واحد آن بُرجُمَة .بَرح:
سختى . در حديث آمده : «لقينا منه البرح» . در حديث ديگر : «ضربا غير مُبَرِّح». (نهاية ابن الاثير)بَرخورد:
ملاقات . لقاء لُقى . بد برخورد: ترشرو و متكبر و خشن به هنگام ديدار . خوش برخورد : گشاده رو و مؤدب به هنگام ملاقات . رسول خدا (ص) فرمود : اى آل عبدالمطلب ، شما نمى توانيد همه مردم را در مال خود جاى دهيد (همه را به مال راضى سازيد ولى مى توانيد آنها را در اخلاق نيكوى خويش جاى دهيد) پس با آنها با روى باز و گشاده روئى برخورد كنيد (بحار:/169) . اميرالمؤمنين (ع) : شما نخواهيد توانست همه مردم را مشمول اموال خويش سازيد ، پس همه آنها را مشمول گشاده روئى و خوش برخوردى خود نمائيد (بحار:71/384) . در حديث آمده كه سه چيز دليل بر خوش فكرى آدمى است : خوش برخوردى و نيكو گوش فرا دادن به سخنان سودمند و نيكو پاسخ گفتن . (بحار : 78/237)بَرخى:
فدا شدن و قربان گرديدن . اين كلمه فارسى است . بَرد:
سرما ، مقابل حَرّ . به معنى سرد نيز آمده است : (يا نار كونى بردا و سلاما على ابراهيم)
اى آتش بر ابراهيم سرد و سلامت باش (انبياء:69) . اميرالمؤمنين (ع) : «توقّوا البرد فى اوله و تلقّوه فى آخره ، فانه يفعل فى الابدان كفعله فى الاشجار ، اوله يحرق و آخره يُوَرِّق» : از سرما در آغاز آن بپرهيزيد و از پايانش بهره بردارى كنيد ، كه آن با بدنهاى شما آن كند كه با درختان مى كند ، آغازش مى سوزاند و پايانش برگ مى دهد . (بحار:62/271)
برد العجوز : سرماى پيرزن ، و آن هفت روز است در آخر زمستان ، سه روز در آخر بهمن و چهار روز در اول اسفند . و در ماههاى رومى ، آغاز آن از روز بيست و ششم شباط است كه چون سال كبيسه باشد چهار روز آن در شباط است و سه روز در آذار ، و اگر كبيسه نباشد سه روز از شباط و چهار روز از آذار .
در وجه تسميه آن بدين اسم ، اقوالى است : برخى گفته اند كه چون اين ايام در عَجُز يعنى دنباله زمستان است از آن رو به برد عجوز موسوم گشته . بعضى گفته اند : در آن روزها زالى در صحرا از سرما مرده بود لهذا به اين اسم مسمى گشت . بَرَد:
تگرگ . ( و ينزل من السماء من جبال فيها من برد فيصيب به من يشاء و يصرفه عمّن يشاء )
; و نازل ميكند (خداوند) از كوههائى كه بر فراز شما است از تگرگ ، پس آن را به آنكه خواهد مى رساند و از آن كه ميخواهد برميگرداند . (نور:43)
دانشمندان ميگويند : بارانهاى طوفانى ، و نيز تگرگ از ابرهاى مطبق ميريزد كه تا ارتفاعات بيش از ده كيلومتر صعود مينمايند ، اين ابرهاى جوشان و خروشان بصورت كوههائى در مى آيند كه قسمت بالاى آن سوزنهاى يخ و برگه هاى برف مى شود و گاهى مملو از تگرگ است .
شايان ذكر است امروز كه سفرهاى فضائى عموميت پيدا كرده تا حدودى اين امر براى عموم مشهود است . بُرد:
نوعى از جامه . جامه اى بوده است قيمتى و گرانبها . قماشى است مخصوص يمن كه از پشم شتر سازند . ج : ابرد و برود . بَردان:
بردين ، دو سرد يا دو سرما ، اين كلمه به دو وقت اول روز و آخر روز اطلاق كنند ، ابردان نيز گويند . در حديث آمده : «من صلى البردين دخل الجنة» (نهايه ابن اثير) . كه مراد ، دو نماز صبح و عصر است كه در دو سوى روز قرار دارند . اميرالمؤمنين(ع) به فرمانده سپاه خود معقل بن قيس رياحى كه وى را از مدائن به صفين اعزام داشت ضمن دستوراتى فرمود : «و لاتقابل الا من قاتلك و سر البردين ... » . (بحار:32/428)بَردعجوز:
سرماى پيرزن . به «برد» رجوع شود . بُردبار:
حليم . حمول . متحلّم . رسول اكرم (ص) : شخص بردبار نزديك بمقام نبوت است (بحار:43/69) . از اميرالمؤمنين(ع) سؤال شد : چه كسى نيرومندتر است ؟ فرمود : آنكه بردبار بُوَد . سؤال شد : چه كسى بردبارتر است؟ فرمود : آن كه خشم نكند . (بحار:71/420)بُردبارى:
حلم ، تحمل ، شكيبائى . به «حلم» رجوع شود .بَردگى:
غلامى و بندگى ، صفت برده . بردگى . در ميان اقوام و ملل باستان از جمله سنن متعارف و معمول بوده زيرا اين امر محصول جنگ بوده و جنگ در آن روزگار به تكرار اتفاق مى افتاد . قوانينى كه در مورد برده پياده مى شده در نهايت بى رحمى و قساوت بوده كه در بعضى بلاد برده به اندازه يك حيوان خانگى حق حيات نداشته است.
اينك صورتى اجمالى از برده دارى در قرون گذشته : در مصر باستان : برده به عنوان يكى از ابزار توليد و يا در رديف زينت آلات بوده و امرا و كاهنان و اعيان مملكت بردگان بسيارى را نگهدارى مى كردند كه از جهتى زينت زندگى آنها باشد و از سوئى آنها را به كار و خدمت مى گرفتند . برده را كوچكترين حق اجتماعى نبود و مالك در باره او آنقدر آزاد بود كه اگر مى خواست او را مى كشت و اگر مى خواست زنده اش مى داشت .
و اما در هند باستان مقتضاى شريعتشان اين بود كه برده آفريده نشده جز براى اينكه برهمى را خدمت كند زيرا دين برهمى جامعه آن روز را به چهار طبقه تقسيم كرده بود : اولين آنها طبقه براهمه و نازل ترينشان طبقه سودرا بوده و سودرا در عقيده آنان فقط به هدف خدمت به براهمه آفريده شده بود حتى اگر يك نفر برهمى غلام سودراى خويش رها مى ساخت او حق نداشت آزادانه زندگى كند مگر اينكه در خدمت برهمى ديگر در آيد .
در قانون آنها كشتن سودرا به خاطر كوچكترين خطائى جايز بود و اگر يك نفر سودرا يكى از براهمه و يا يكى از دو طبقه ديگر را ناسزائى گفتى كيفر او كشته شدن به سخت ترين و فجيع ترين وجه بوده كه در آغاز زبان او را از دهانش بيرون مى كردند و مى بريدند و سپس او را مى كشتند . و اگر يك سودرا به يكى از اربابان خويش
كوچكترين اهانتى مى نمود خنجرى تفتيده كه ده انگشت طول آن بود به دهانش فرو مى بردند . و اگر او يكى از وعاظ براهمه را توهين مى نمود كيفرش اين بود كه دهان و دو گوش او را به روغن زيتون جوشان آكنده سازند تا بدين حال بميرد . و اگر به يكى از قضاة جسارتى مى كرد جسدش را به سيخ تفتيده مى سوزاندند .
و اما پارسيان : نظر به اينكه آنها مردمى خوش گذران بودند بردگان بسيار به خدمت مى گرفتند اما در شريعت آنها آزار بيش از حد به بردگان روا نبود و در خطاى كوچك ادنى تاديبى كافى مى دانستند ولى اگر تكرار مى شد مالك مى توانست او را به قتل رساند.
و اما چينيان : گرچه در دستور آنان هيچگونه محدوديتى در تعذيب برده و به بيگارى گرفتن او نبوده و مالك با كمال آزادى مى توانسته هر معامله اى با برده خويش بكند ولى اخلاق چينيان اقتضا مى كرده كه با آنان مدارا كنند و در قرن اول ميلادى قانونى به تصويب رساندند كه به موجب آن رعايت حال بندگان لازم گشت .
عبريان : اين طايفه بيش از هر كسى به بردگان ترحم مى نمودند و آن فجايعى كه از يونان و روم باستان در اين باره نقل شده از آنان نقل نشده حتى يك عبرى مى توانسته يكى از كنيزان خود را به زنى بگيرد و يا يك برده مى توانسته با دختر مالك خويش ازدواج كند .
يونانيان : بيش از هر طايفه نسبت به بردگان بى رحم بودند و حتى فلاسفه بزرگ آنها از اين روش ناروا پيروى مى كردند ، ارسطو برده را يك آلت جاندار و يا يك ابزار مهيا براى كامرانى مى دانست و او نوع بشر را به دو قسم تقسيم مى نمود : آزاد و برده .
در شهر آتن بازار بزرگى ويژه برده فروشى بود و يونانيان آنها را خريده يا به خدمت مى گرفتند و يا به ديگران به مزد مى دادند كه در كشاورزى و باغدارى كار كنند ، گاه آنها را چون چارپايان به آسيا مى بستند ، كمترين تاديب آنها داغ نهادن به پيشانى آنها بود ، هيچگونه حق اجتماعى براى آنها قائل نبوده و آنان را نوعى حيوان مى پنداشتند .
روم : در ميان روميان مسئله بردگى گسترده تر از كشورهاى ديگر بوده كه آنان مردم كشورهاى مغلوب و زير سلطه خويش را كلاً برده مى دانستند ، در بازار روم بردگان به بهاى اندكى خريد و فروش مى شدند و گاه كودكان و زنان از ديگر جاها دزديده مى شدند و در بازار روم به فروش مى رسيدند . روميان هر چند حرفه برده فروشى را موهون مى دانستند ولى اين امر از رواج اين معامله در آنجا نمى كاست .
برده در آن سرزمين از هيچ حق مدنى برخوردار نبود ، مالك حق داشت آن را نگه دارد يا وى را بكشد كسى را با او چون و چرائى نبود .
از جمله كيفرهائى كه در باره بردگان روا مى داشتند اين بود كه وزنه اى سنگين بر سينه آنها نهند يا آنها را به پاى بياويزند و يا آنقدر آنها را كتك زنند تا بميرند ، برده در ميان آنها حكم اشياء را داشته نه اشخاص .
در فرانسه و انگلستان : فرنگيان كه اصل نژاد فرانسويانند سخت دل ترين مردم در معامله با بردگان بوده اند و در قانون آنها اگر مرد آزادى با كنيزى ازدواج مى نمود او نيز برده بود ، و اگر زن آزادى با برده اى ازدواج مى كرد آن دو را زنده زنده مى سوزاندند . در سال 1685 در فرانسه قانونى به تصويب رسيد كه به موجب آن اگر برده اى در باره آزادى جرمى مرتكب شود به كيفرى سخت تر از آنچه يك آزاد به جرم مشابه دست زند كيفر گردد ، و اگر بنده اى از مالك خويش بگريزد در بار اول گوشهايش بريده شود و در بار دوم به آهن گداخته شكنجه گردد و در بار سوم به قتل رسد . در انگلستان نيز چنين قانونى مرعى بوده سياه پوست حق نداشته در مراكز علمى شركت كند . اين روش تا به سال 1848 معمول بود كه در اين سال با انقلاب فرانسه پايان يافت .
در امريكاى جنوبى : علاوه بر آنچه در ديگر بلاد معمول بوده كه آنها نيز چنان شيوه اى را در باره بردگان اعمال مى داشته اند قوانين ديگرى نيز در آنجا به چشم مى خورد، از جمله اينكه آنان برده را داراى عقل و روح نمى دانسته و قانون آنها در اين باره صراحت داشته و چنين مقرر بوده كه مالك هر حقى بر بنده خود دارد حتى اينكه او را زنده بدارد يا به قتل رساند .
آنها بردگان را با بهايم يكسان مى گرفتند، او را به گرو مى دادند و گاه بر او قمار مى كردند و در برد و باخت قمار ميان آنها رد و بدل مى گشت .
نزد مسيحيان : هر چند در انجيل ذكر شده كه مردمان همه برادرند ولى به صراحت بردگى را نفى نكرده و لذا تمام فرق نصارى آن را تجويز مى كنند و مانعى بر آن نمى بينند و پولس رسول كه به نام يكى از حواريون عيسى (ع) معروف است در آن نامه اش كه به افسيان (گروهى بردگان) نوشته آنها را به طاعت موالى خود امر كرده و طاعت آنها را همتراز به اطاعت مسيح دانسته و در نامه ديگرش كه به تيموشاوس نوشته گفته بر بردگان واجب است كه موالى خود را احترام و اطاعت كنند ، سپس در آن تصريح كرده كه اين از دستورات مسيح است و هر كه جز اين گويد نادان است ...
و اما در اسلام : اسلام بردگى را به كلى حرام نكرده زيرا به دو جهت اين امر ناممكن بود : يكى اينكه در عصر بعثت پيغمبر اسلام اين گروه بخش عظيمى از نفوس اجتماع آن روز را تشكيل مى دادند و امور اقتصادى جامعه را كه عمدةً كشاورزى بوده همينها اداره مى كردند و اگر آنها به كنار مى رفتند امر زندگى مختل مى ماند .
دوم اينكه چون در جنگ عده اى اسير مى شدند يكى از سه كار در برابر پيغمبر(ص) قرار داشت : يا آنها را رها سازند كه به بلاد خود بازگردند و به هم كيشانشان بپيوندند و اين خلاف رسالت اسلام مى بود كه هدف اسلام رهائى از شرك و گمراهى بود و مى خواست انسانها از آن منجلابها به در آيند .
يا آنها را به درون زندان محبوس سازد و اين كار علاوه بر اينكه خلاف انسانيت بود هدف اسلام بدان تامين نمى گشت .
پس بهترين راه ، راه سوم بود كه آنان را ميان رزمندگان تقسيم كند و چندى زير نظر يك مسلمان و در محيط اسلامى با آن سفارشاتى كه در باره آنها شده (و در احاديث ذيل مشاهد مى كنيد) تربيت شوند و اسلام را عملاً لمس نموده به تعاليمش آشنا گردند و سپس به يكى از عناوين چون: تدبير ، مكاتبه ، استيلاد ، عتق در كفارات و يا از ممر زكاة كه از جمله مصارف آن «فى الرقاب» است ، و نيز به هدف نيل به ثواب عظيمى كه اسلام در آزاد ساختن بندگان مقرر نموده آزاد شوند .
شرط بردگى در اسلام : چنانكه مى دانيم اسلام تنها آن را برده مى شناسد كه در جنگ ميان مسلمانان و كفار و در منطقه جنگى اسير شده باشد ، چنين كسى نسل او نيز برده اند مگر اينكه به سببى از اسباب مقرره آزاد شوند .
شايان ذكر است كه جنگهاى اسلامى نه در عهد رسول اكرم و نه در عصر اميرالمؤمنين على (ع) هرگز از سوى رهبر مسلمانان آغاز نگشت و همه جنگهائى كه در اين دو مقطع تاريخ اسلام اتفاق افتاد دفاعى بوده ، و در عصر خلفا اگر جنگ ابتدائى بود ، طبق قانون اسلام ، طرف جنگ را در آغاز بين سه امر مخير مى ساخته اند : پذيرش اسلام ، پرداخت جزيه ، جنگ . اگر اسلام اختيار مى كردند آنها برادر مسلمانان ديگر بودند ، اگر به حال كفر مى ماندند و جزيه را ـ كه از مالياتى كه به هيئت حاكمه خود مى پرداخته بسيار كمتر بوده ـ مى پرداختند در پناه اسلام به امن و امان مى زيستند ، اگر جنگ مى كردند و مسلمانان به پيروزى مى رسيدند و گروهى از آنها را به اسارت مى گرفتند بدانچه مقتضاى انسانيت بود با آنها رفتار مى نمودند .
بخشى از دستورات اسلام در باره بردگان :
در قرآن نيكى به بردگان و رعايت حال آنها در رديف نيكى به پدر و مادر و خويشان و يتيمان و همسايگان آمده (و بالوالدين احسانا و بذى القربى ... و ما ملكت ايمانكم)
. (نساء:36)
پيغمبر اسلام مكرر در مكرر در باره آنها سفارش مى نمود ، از آن حضرت رسيده كه مى فرمود : هرگز مگوئيد : غلام من و كنيز من بلكه بگوئيد «فتاى و فتاتى» جوان من ، فرزند من . و مى فرمود : «اتقوالله فى الصلاة و فيما ملكت ايمانكم» خدا را داشته باشيد در نماز و در امر بردگانتان . و فرمود : «اخوانكم مماليككم» بردگان شما برادران شمايند . در اسلام نفقه و هزينه زندگى برده از خوراك و پوشاك كه بر مالكش واجب است به موازات نفقه زن و فرزند است كه بايستى در حد متعارف باشد هر چند خود مالك به جهت زهد يا بخل ، به خود تنگ گيرد . (دائرة المعارف فريد وجدى ، نگارنده)
در صورتى يك انسان را مى توان به بردگى گرفت كه در اصل كافر بوده و در منطقه اى كه با مسلمانان در جنگند اسير شده باشد و چنين كسى نسل او نيز برده اند مگر اينكه به سببى از اسباب مقرّره آزاد شوند .
و اسير در عصر غيبت نيز برده است . و هيچ كسى پدر و مادر و فرزند و زنان محرم خود را مالك نمى شود .
و كنيز چون خريده شود نتوان با او نزديكى كرد مگر اينكه يك حيض ببيند جز كنيزى كه او را از زنى خريده يا يائسه يا كودك باشد . (بخشى از متاجر لمعه)
از امام صادق (ع) روايت است كه فرمود: هر برده اى كه مسلمان باشد پس از هفت سال بردگى خود به خود آزاد مى شود چه اينكه صاحبش او را آزاد بكند يا نكند و جايز نيست بيش از هفت سال او را به خدمت گماشت (شرح لمعه كتاب عتق) .
و از جمله احكام برده اين است كه اگر بخشى از آن آزاد شد بقيّه اش خود به خود آزاد مى شود چنانكه در عصر اميرالمؤمنين(ع) حضرت شنيد كسى نيمى از غلام خود را آزاد نموده حضرت فرمود : آن همه اش آزاد شده است ، و از امام صادق(ع) سؤال شد كه كنيزى دو نفر در آن شريك بوده اند يكى از آن دو سهم خود را آزاد نموده . حضرت فرمود : همه اش آزاد است و اگر آزاد كننده توانگر باشد قيمت سهم شريك خود را به وى بپردازد و گرنه خود كنيز مزدورى كند و به اقساط سهم ديگرى را بپردازد (حاشيه شرح لمعه كتاب عتق) .
از جمله قوانين برده دارى تدبير است و آن از اين قرار است كه كسى آزادى برده خود را مشروط به مرگ خويش قرار دهد و به برده اش بگويد : تو پس از مرگ من آزادى كه چنين برده اى محض مردن مالكش به خودى خود آزاد مى شود . (كتب فقهيه)
پيغمبر (ص) فرمود : جبرئيل مدام در باره بردگان به من سفارش مى نمود و رعايت حالشان را به من تأكيد مى كرد تا جائى كه گمان مى بردم دوران بردگى موقت است و پس از اندى خود به خود آزاد مى شوند .
معذور بن سويد گويد : روزى به ديدار ابوذر ـ اوقاتى كه در ربذه بود ـ رفتم ديدم وى بردى (كه لباس فاخر آن عصر بود) به تن دارد و غلامش نيز بردى مانند آن پوشيده ، به ابوذر گفتم : بهتر نبود كه برد غلامت را نيز به برد خود ضميمه مى كردى كه خود لباسى كامل داشتى و پيرهنى نازل به غلامت مى دادى ؟ ابوذر گفت : از پيغمبر(ص) شنيدم كه فرمود : برادرانتان را خداوند به زير دست شما قرار داده و هر كه برادرش زير دستش باشد بايستى غذاى او چون غذاى خود و پوشاكش را همانند پوشاك خود قرار دهد و كارى كه از عهده اش نيابد بر او ننهد ، و اگر كار سنگينى بود با او همكارى كند .
ابومسعود انصارى گويد : روزى غلام خود را مى زدم ، ناگهان از پشت سرم صدائى شنيدم كه گوينده اى مى گفت : بدان اى ابومسعود ، بدان اى ابومسعود كه قدرت خدا بر تو بيشتر است از قدرت تو بر اين غلام .
نگاه كردم ديدم پيغمبر (ص) است . عرض كردم : من او را در راه خدا آزاد كردم . فرمود : اگر چنين نمى كردى شعله آتش تو را گرفته بود .
روزى اميرالمؤمنين (ع) به بازار پارچه فروشان رفت و دو پيراهن خريد ، يكى به دو درهم و ديگرى را به سه درهم و سه درهمى را به غلامش قنبر داد ، قنبر گفت : آنكه بهتر است شما بپوش كه به منبر مى روى و جلو انظار مردم قرار مى گيرى . حضرت فرمود : نه اى قنبر تو جوانى و شور جوانى دارى و من از خدا شرم دارم كه بهتر از تو لباسى داشته باشم چه از پيغمبر (ص) شنيدم فرمود : بردگان خود را لباسى چون لباس خود بپوشانيد و غذائى چون غذاى خود بخورانيد .
امام صادق (ع) فرمود : در كتاب پيغمبر(ص) آمده كه چون بردگان خود را به كارى بگماريد كه بر آنها گران باشد با آنها همكارى كنيد .
و پدرم چون بردگان خود را به كارى وامى داشت به كارشان نظارت مى كرد اگر مى ديد گران است مى گفت : بسم الله و سپس خود آنها را يارى مى كرد و اگر كار سبك بود رهاشان مى ساخت . (بحار:74 و 46)
پيغمبر (ص) فرمود : بردگانتان را در شب به كار مگيريد كه شب از آن آنها و روز از آن شما است . و فرمود : برده را بر مولايش سه حق است : براى نماز شتابش نكند و از سر غذا او را برنخيزاند و اگر خواست او را بفروشد بفروشد .
و از آن حضرت است كه از برده در روز هفتاد بار بايد گذشت نمود .
و فرمود : برده نزد مالكش آزمايش (خدا) است . (كنزالعمال)
امام صادق (ع) فرمود : على (ع) هزار بنده را از دست رنج خود آزاد نمود .
امام صادق (ع) فرمود : بنده چون كور شود خود آزاد مى شود . (بحار:104/195)
پيغمبر (ص) فرمود : هر كه بنده مؤمنى را آزاد كند خداوند بزرگ در برابر هر عضو آن بنده عضوى را از اعضاى او از آتش آزاد سازد .
و فرمود : هر كه بنده مؤمنى را از بردگى آزاد نمايد آن بنده فداى او باشد از آتش دوزخ . (شرح لمعه كتاب عتق)بَردَه:
بنده ، غلام . عبد و اَمة .بَرذَعة:
گليم ستبرى كه در زير پالان بر پشت ستور نهند . عقيل بن عبدالرحمن خولانى ، على (ع) را ديد كه بر برذعه پاره پاره الاغى نشسته بود . به يكى از اهل خانه كه در آنجا بود گفت : مگر فرش بهترى در اين خانه وجود ندارد كه اميرالمؤمنين (ع) بر آن نشيند ؟ وى گفت : بخدا سوگند ، وى هر چيز به درد بخورى را كه مى بيند آن را در بيت المال مى افكند . (بحار:40/323) ، از ابوذر نقل است كه گفت : پيغمبر (ص) بر درازگوشى ، سوار بود كه برذعه اى بر آن افكنده بود و من به ترك آن حضرت سوار بودم ... (بحار:58/209)برذون:
اسبى كه هيچيك از پدر و مادرش تازى نباشند و اسب برذون استخوانش ستبرتر از اسب تازى ولى استخوان تازى محكم تر و برذون باربرتر است . (بحار:64/166)بررسى:
تنقيب ، تفتيش . بَرَرَة:
جِ بارّ ، نيكوكاران ، نيكان . ( بايدى سفرة * كرام بررة)
(عبس:16) . امام صادق (ع) : «الحافظ للقرآن العامل به مع السفرة الكرام البررة» (بحار:59/171) . مطيعان پدر و مادر : قال رسول الله (ص) : «خياركم اولو النهى» . قيل : يا رسول الله ، و من اولو النهى ؟ قال: «هم اولوالاخلاق الحسنة و الاحلام الرزينة وصلة الارحام و البررة بالامهات و الآباء ...» . (بحار:60/71)بَرْزَخ:
حائل و بازداشت ميان دو چيز . (بينهما برزخ لايبغيان) ميان آن دو (دريا) حائلى است كه به هم نرسند (رحمن : 20) . (و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون)
و از عقب آنها (پس از اين جهان) حائل و حاجزى است (ميان اين جهان و جهان باقى آخرت) تا روزى كه برانگيخته شوند . (مؤمنون : 100)
عالم برزخ (اصطلاح كلامى) : عالم حائل ميان دنيا و آخرت ، جهان و زيستگاهى كه آدمى پس از ارتحال از اين جهان و جدا شدن روح از بدن عنصرى وارد آن ميگردد و به حسب كردار خود در اين جهان (خوش يا ناخوش) روزگار سپرى ميكند ، تا گاهى كه قيامت فرا رسد و همه خلايق كه از نسل اين آدم بوجود آمده يكجا و در يك سر زمين فراهم آيند و در آن روز اعمال هر كسى دقيقا بررسى گردد . ورود به اين عالم را قيامت صغرى نيز گويند ، چنان كه در حديث نبوى آمده : «من مات فقد قامت قيامته» (بحار:61/7)
اعتقاد به عالم برزخ از اعتقادات قطعيه و مسلّمه دين اسلام است و آيات و روايات عديده اى بر آن دلالت دارند : ( قيل ادخل الجنة قال يا ليت قومى يعلمون بما غفرلى ربى وجعلنى من المكرمين ) (يس : 27) ، اين آيه درباره مؤمن آل يس است ، يعنى هنگامى كه وى پس از اداء وظيفه تبليغ ، به شهادت رسيد به وى گفته شد : به بهشت درآى . وى گفت : اى كاش مردم زمانم (كه تسليم حق نگشتند) ميدانستند كه خدايم مرا آمرزيد و مرا در زمره گرامى داشته شدگان قرار داد . (و حاق بآل فرعون سوء العذاب يعرضون عليها غدوا و عشيا و يوم تقوم الساعة ادخلوا آل فرعون اشدّ العذاب) فرعونيان را عذاب سخت فرا گرفت ، آن آتش است كه بامداد و شبانگاه بدان عرضه مى شوند و روز قيامت به سخت ترين عذاب درآيند
(غافر : 46) . آياتى كه درباره زنده بودن شهدا آمده نيز صريح در اين امراند . «روايات مربوط به برزخ»
روايات در اين باره به حدّ تواتر است ، از جمله حديث معروف : «القبر روضة من رياض الجنة او حفرة من حفر النار» كه از حضرت رسول (ص) (بحار:6/205) و اميرالمؤمنين (ع) (بحار:6/218) و امام سجاد (ع) (بحار:33/545) نقل شده است . امام صادق (ع) : «والله ما اخاف عليكم الاّ البرزخ ، فاما اذا صار الامر الينا فنحن اولى بكم» . (بحار:6/214)
و عن نافع عن ابن عمر ، انّ رسول الله(ص) قال : «ان احدكم اذا مات عرض عليه مقعده بالغداة و العشىّ ، ان كان من اهل الجنة من الجنة ، و ان كان من اهل النار فمن النار ، يقال : هذا مقعدك حتى يبعثك الله يوم القيامة». (اورده البخارى و مسلم فى الصحيحين)
و قال ابوعبدالله(ع): «ذلك فى الدنيا قبل يوم القيامة ، لان نار القيامة لاتكون غدوا و عشيّا. ثم قال : ان كانوا انما يعذبون غدوا و عشيا ففيما بين ذلك هم من السعداء ، ولكن هذا فى نار البرزخ قبل يوم القيامة ، الم تسمع قوله عزوجل : ( و يوم تقوم الساعة ادخلوا آل فرعون اشد العذاب )
» .
ابوبصير گويد : روزى در محضر امام صادق (ع) نشسته بوديم ، حضرت در باره ارواح مؤمنان سخن مى گفت و فرمود : آنان با يكديگر ملاقات مى كنند . من عرض كردم: يكديگر را ملاقات مى كنند ؟! فرمود : آرى ، به ديدار يكديگر مى روند و احوال يكديگر را مى پرسند و يكديگر را مى شناسند ، چنانكه يكى از آنها ديگرى را ببيند گويد اين فلان است .
حفص بن بخترى از امام صادق (ع) روايت كند كه فرمود : مؤمن خانواده خويش را زيارت كند و خوشيها و كارهاى پسنديده آنها را ببيند و كارهاى بد و اوضاع ناپسند آنها نمى بيند و از او پنهان ماند ، و كافر به عكس ، چون به ديدار خانواده اش بيايد وضع نامطلوب آنان را ببيند و وضع خوب و پسنديده شان را نبيند . و فرمود : برخى هر هفته بيايند و برخى ديگر برحسب عملشان.
عمرو ابن يزيد گويد : به امام صادق (ع) عرض كردم : از شما شنيدم كه مى فرموديد : شيعيان ما همه به بهشت خواهند رفت ، با گناهانى كه دارند ؟ فرمود : من به تو راست گفته ام به خدا قسم همه شان اهل بهشتند عرض كردم : فدايت شوم گناهان بسيار گناهان بزرگ ! فرمود : اما در قيامت همه تان به شفاعت پيغمبر يا وصى پيغمبر به بهشت
خواهيد رفت ولى بر شما بيم دارم از برزخ . گفتم : برزخ چيست ؟ فرمود : قبر است از مرگ تا قيامت .
امام صادق (ع) به جمعى از شيعيان خود فرمود : به خدا قسم كه تنها خطرى كه من بر شما احساس مى كنم برزخ است و چون (قيامت شود و) كار به دست ما برسد ما بر كار شما از خودتان اولويت داريم . از اميرالمؤمنين (ع) روايت است كه ارواح مؤمنان (در برزخ) به كنار چشمه اى در بهشت به نام سلمى زندگى كنند .
ابوبصير گويد : از امام صادق (ع) پرسيدم ارواح مؤمنين پس از مرگ در چه وضع اند ؟ فرمود : به ميان غرفه هائى در بهشت بسر برند ; از خوراك بهشت مى خورند و از آب آن مى نوشند و منتظر انجاز وعده پروردگار خود مى باشند . (بحار:6 و 61 و 82)بَرزگر:
(مركب از : برز بمعنى ورز ، ورزش از مصدر ورزيدن + گر) يعنى آن كه زمين را ورزد . (دهخدا) : مزارع كه آن را كديور و كشاورز نيز گويند . دهقان، حارث ، فلاّح . اميرالمؤمنين (ع) همواره به امراء سپاه خويش بخشنامه مى نمود كه شما را به خدا سوگند مى دهم مبادا برزيگران از ناحيه شما ستم و زيانى بينند . (بحار:100/33)
به «كشاورزى» نيز رجوع شود .بُرزُويه:
طبيب مروزى معاصر انوشيروان خسرو پسر قباد پادشاه ساسانى . وى كتاب «پنجه تنتره» را از هند به فرمان اين پادشاه به ايران آورد و از زبان هندى به پهلوى در آورد و آن را به نام دو شغال كه در حكايت «شير و گاو» آن كتاب آمده است كليله و دمنه نام نهاد و خود بابى به نام باب برزويه طبيب بر آن افزود و از نگارش وى و ترجمه ابن المقفع به عربى و از گزارش خواجه بلعمى به پارسى درى و نظم رودكى كليله در زبان خرد و بزرگ افتاد و ترجمه هاى ديگر از آن كردند كه از جمله كليله انشاء ابوالمعالى نصرالله بن عبدالحميد منشى است براى بهرام شاه غزنوى . برزويه در آغاز بابى كه بر كليله افزوده است گويد :
چنين گويد برزويه مقدم اطباى پارس كه پدر من از لشكريان بود و مادر من از خانه علماى دين زردشت بود و اول نعمتى كه ايزد تعالى و تقدس بر من تازه گردانيد دوستى پدر و مادر بود و شفقت ايشان بر حال من ، چنانكه از برادران و خواهران مستثنى شدم ... و چون سال عمر به هفت رسيد مرا بر خواندن علم طب تحريض نمودند و چندانكه اندك وقوفى افتاد و فضيلت آن بشناختم به رغبت صادق و حرص غالب در تعلم آن مى كوشيدم ... و
پوشيده نماند كه علم طب نزديك خردمندان در تمامى دينها ستوده است ... در جمله بر اين كار اقبال تمام كردم و هر كجا بيمارى نشان يافتم كه در وى اميد صحت بود معالجت او بر وجه حسبت بر دست گرفتم ... در جمله كار من بدان درجت رسيد كه به قضاهاى آسمانى رضا دادم و آن قدر كه در امكان گنجد از كارهاى آخرت راست كردم و بدين اميد عمر مى گذاشتم كه مگر به روزگارى رسم كه در آن دليلى يابم و يارى و معينى بدست آرم تا سفر هندوستان پيش آمد برفتم و در آن ديار هم شرايط بحث و استقصا هر چه تمام تر تقديم نمودم و به وقت بازگشتن كتابها آوردم كه يكى از آن اين كتاب كليله و دمنه است» .
بازى شطرنج نيز ارمغانى است كه برزويه به ايران آورده است .
رجوع شود به مقدمه كليله و دمنه و دائرة المعارف فارسى و الاعلام زركلى:2/1278)بَرزه:
زن مزيّنه موقّره عفيفه كه در جمع مردان حضور يابد و برايشان سخن گويد . از ماده بروز بمعنى ظهور . بَرزين:
آتش . آذر برزين مهر : يكى از سه آتشكده عهد ساسانى در ريوند خراسان كه خاص كشاورزان بوده است .بَِرسام:
التهابى است كه در پرده ميان كبد و قلب عارض ميشود . ابو على سينا گويد : برسام فارسى است مركب از بر بمعنى سينه و سام به معنى آماس . در حديث آمده : هر آنكس تب كند و در آن شب به مقدار دو تا سه درهم تخم كتونى (نوعى داروى گياهى) بنوشد در آن بيمارى از برسام ايمن باشد (بحار:62/220) . نيز آمده : هر كس گلاب بر سر خود ريزد در آن سال از برسام ايمن باشد . (بحار:97/350)
روايات ديگر درباره علاج و پيشگيرى از برسام وارد شده كه محض رعايت اختصار بدين مقدار اكتفا گرديد . بُرش:
جِ ابرش . چيزهائى كه به دو رنگ سرخى و سفيدى باشند . هشام بن حكم عن ابى عبدالله (ع) ـ فى حصى الجمار ـ قال : «كره الصمّ منها ، و قال : خذ البرش» : يعنى امام در مورد سنگريزه ها كه در منى به جمره زنند فرمود : آن سنگريزه ها را بردار كه به رنگهاى گوناگون بوند ، سنگ صلب يك رنگ در اين كار مكروه است . (كافى:4/477)بُرشَة:
رنگ آميخته از سرخى و سفيدى.بَرَص:
پيسى ، بيماريى كه بر پوست بدن پديد آيد و جاجا سپيد گردد سپيدتر از رنگ پوست ، برص سياه بنام قوباء معروف است . به «پيسى» رجوع شود .
عن الرضا(ع) : «فى اربعة اشياء خيار سنة : الجنون و الجذام و البرص و القرن» . (بحار:103/110) . ابوعبدالله(ع) : «انّما يرد النكاح من البرص و الجذام و الجنون و العفل» . (بحار:103/364)بَرصيصا:
منسوب اليهِ ناحيتى است به شمال افريقيه به ساحل بحر الروم به مشرق قصور سرت . (سفرنامه ابن بطوطة)بَرصيصا:
نام عابدى معروف كه به وسواس شيطان كافر شد . از ابن عباس در تفسير آيه (كمثل الشيطان ...)
نقل است كه در بنى اسرائيل عابدى بود از مردم برصيصا در صومعه خود عبادت مى كرد و مورد توجّه مردم بود آنچنان كه بيماران و مجانين را به نزد او مى آوردند و از او شفا مى گرفتند تا اينكه روزى زنى را از اشراف كه مبتلا به جنون بود به نزد او آوردند ، شب او را نزد خود بداشت ، شيطان او را بفريفت تا اينكه با او آميخت و از ترس فاش شدن مطلب ، او را بكشت و در صومعه خود دفن نمود ، چون صبح شد كسان زن آمدند و از او سراغ گرفتند وى گفت : او شبانه از نزد من بيرون رفته . سرانجام آن راز فاش شد ، حاكم او را احضار و او به گناه خود اعتراف نمود ، حاكم او را به دار كشيد ، در همان حال شيطان بر او ظاهر شد و به وى گفت : من بودم كه تو را در اين دام انداختم و اكنون نجات تو به دست من است به شرط اينكه مرا سجده كنى . وى گفت : در اين حال كه سجده نتوانم كرد ! گفت : يك اشاره كافى است . وى به اشاره او را سجده كرد و در اين حال به قتل رسيد . (سفينة البحار)بُرطُلَّة:
نوعى كلاه ، كلاهى بلند . فى الحديث : «و كان (ص) يلبس البرطله» (بحار:16/250) . ج : براطيل ، فى نوابغ الكلم : «ان البراطيل تنصّ الاباطيل» (ربيع الابرار : 4/360)بُرغوث:
كيك ، حشره معروف . ج : براغيث . عن زرارة عن احدهما ، قال : سألته عن المحرم يقتل البقّة و البرغوث اذا اراده ؟ قال : نعم . (كافى:4/364)
عن الحلبى ، قال : سالت اباعبدالله (ع) عن دم البراغيث يكون فى الثوب ، هل يمنعه ذلك من الصلاة ؟ فقال : «لا ، و ان كثر» . (كافى:1/259)بَرف:
يكى از ريزشهاى آسمانى . بعربى جليد . در حديث امام صادق (ع) آمده : به