يكى از پيامبران وحى رسيد كه خوى نيكو آنچنان گناه را نابود مى سازد كه آفتاب برف را آب كند (بحار:14/464) . هشام بن حكم گويد : از امام صادق (ع) پرسيدم : آيا مى توان بر روى برف نماز خواند ؟ فرمود : نه، و اگر چنانچه نتواند بر زمين جائى پيدا كند رخت خود را بر آن افكنده نماز بخواند . (بحار : 84/101)بَرق:
قوه كهربائى . الكتريك . الكتريسيته ، عاملى كه باعث پديده هاى فيزيكى گوناگون از قبيل جذب و دفع ، آثار نورى و حرارتى ، آثار شيميائى ، توليد تكان ناگهانى در بدن انسان و غيره مى شود . كشف برق منسوب است به طالس (حدود 624 قبل از ميلاد تا حدود 548 قبل از ميلاد) كه به تجربه دريافت كه اگر كهربا ]به زبان يونانى الكترون[
با پشم مالش داده شود اجسام سبك را جذب مى كند در قرن 18 ميلادى دو نوع برق مختلف تشخيص داده شد يكى آنكه از مالش كهربا با پشم در كهربا توليد مى شود و ديگر آنكه از مالش شيشه با ابريشم پديد مى آيد . امروزه اين دو نوع را به ترتيب برق منفى و برق مثبت خوانند .
تفصيل بيشتر در اين باره از موضوع كتاب خارج است .بَرق:
درخش ، آذرخش . نورى كه از ابر مى جهد . (يريكم البرق خوفا و طمعا); آن خداوند است كه برق را به شما مى نماياند تا (از سوئى از خطر صاعقه و سيل و ديگر امور مترتبه بر باران) بيمناك گرديد (و خود را در برابر آن مهيا سازيد) و (از سوى ديگر به آمدن باران) اميدوار شويد (و تدارك لازم جهت كشت و كشاورزى و مانند آن ببينيد) . (رعد:12)
تخليه برق به شكل جرقه اى بزرگ كه ميان دو طرف يك ابر يا ميان دو ابر يا ميان ابر و زمين حادث مى شود ، قسمتهاى بالاى جوّ ظاهرا بار برقى مثبت دارد و از سطح زمين كه بالا رويم پتانسيل برقى جو تقريبا در هر مترصد ولت افزايش مى يابد . در طوفانهاى ناگهانى سطح فوقانى ابر بار منفى پيدا مى كند علت اين امر را بعضى از محققين اختلاف سرعت سقوط دانه هاى درشت و دانه هاى ريز باران مى دانند و معتقدند كه به علتى دانه هاى درشت بار مثبت پيدا مى كنند و دانه هاى ريز بار منفى . چون اختلاف پتانسيل ميان دو طرف يك ابر يا ميان دو ابر يا ميان ابر و زمين به اندازه كافى برسد تخليه برقى صورت مى گيرد و رعد يعنى صداى همراه با تخليه و برق يعنى نور همراه با تخليه حادث مى شود . (دائرة المعارف فارسى)
برق را در زبان عرب نامهاى مختلفى است : آنچه از برق كه در نواحى ابر پراكنده شود و آنچه به درازى بدرخشد و ابر را بشكافد عقيقه خوانند و هرگاه نرم درخشد وميض گويند و آنچه بر زمين افتد صاعقه نامند (آنندراج) . از امام صادق (ع) روايت شده كه هر آنكس به ذكر خدا مشغول بود صاعقه به وى اصابت نكند .
نيز از آن حضرت رسيده كه هرگز برقى نجهد چه در تاريكى شب و يا در نور روز جز اينكه بارانى در پى آن باشد . (بحار:59/383)بَرق(مصدر):
درخشيدن ، ترسيدن و توعّد . (فاذا برق البصر * و خسف القمر ...) (قيامة : 7) . فى الحديث : «فتكلم الى ان برق عمود الفجر» . (البحار:92/104)بُرقع(بضم باء و فتح يا ضم قاف):
روى پوش ، نقاب . فى الحديث : «نهى(ع) ان يتطيب من اراد الاحرام بطيب تبقى رائحته عليه ... او يلبس قميصا او سراويل او عمامة او قلنسوة او خفا او جوربا او برقعا ...» . (بحار:99/137)برقى:
محمد بن خالد بن عبدالرحمن ابن محمد (م 274 يا 280 ق) اصل او كوفى بوده و چون جدّش محمّد بن على را كه با زيد بن على همراهى كرده بود يوسف بن عمر بگرفت و به زندان افكند و سپس او را بكشت فرزندان او از كوفه فرار كرده و به برقه رود از قراى قم رفتند و محمد بن خالد در آنجا متولد شد .
وى از اصحاب حضرت رضا (ع) بوده و مردى اديب و آگاه به اخبار عرب و حديث بوده است . اوراست كتاب المحاسن ، العويص ، الرجال ، البقره .بَرَك:
شتران چادرنشينان و جز آنها كه شبانگاه به خوابگاه بازگردند . يا گروه شتران فرو خفته . ج : بروك . سينه يا باطن سينه . گرداگرد سينه .بَرَكات:
جِ بركة ، افزايش و زيادت و نيكبختيها ، (قيل يا نوح اهبط بسلام منا و بركات عليك و على امم ممن معك ...)(هود:48) . (و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض ...). (اعراف : 96)بُركان:
كوه آتشفشان . اين كلمه در اصل ايتالى است . (منجد)بَرِّكان:
گليم سياه . الكساء الاسود (تاج العروس) . در مسائل على بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر (ع) آمده : و سألته عن الرجل ايصلح له ان يلبس الطيلسان فيه ديباج و البركان عليه حرير؟ قال : «لا» . (بحار:83/239)بَرْكاوان:
ناحيه اى است در فارس . (معجم البلدان)بَرَكَت:
بركة . ج : بركات ، افزونى و وسعت و بسيارى ، فايده ثابت ، ثبوت خير خدائى در چيزى ، نموّ ، و ضد آن مَحْق : كاهانيدن ، مجمع آب را بركة گويند كه آب در آن ثابت است . «بارك على محمد و آل محمد» يعنى شرف و بزرگى آنها را هميشگى كن . (تبارك الله رب العالمين)يعنى ذات احديت ، خداوند جهانيان ، ثابت در خير است ، هميشه سود رسان است . (مجمع البيان و مفردات راغب).
(و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض ولكن كذّبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون) و چنانچه مردم شهر و ديار ايمان مى آوردند و پرهيزكار مى شدند همانا درهاى بركات و خيرات از آسمان و زمين بر آنها مى گشوديم، ولى چون (آيات و پيامبران ما را) تكذيب كردند ما نيز آنها را بكيفر كردارشان رسانيديم (اعراف:95) . مراد از بركات آسمان در اين آيه ، باران است ، چنان كه حضرت نوح (ع) امت خويش را بدان وعده داد : ( يرسل السماء عليكم مدرارا ) و به قولى: اجابت دعاء است . و بركات زمين ، رستن گياهان و بر و بار دادن درختان است و به قولى : ميسّر شدن كارها و آسان گشتن حوائج است . (مجمع البيان)
امام موسى بن جعفر (ع) : «مشاورة العاقل الناصح يمن و بركة و رشد و توفيق من الله ...» : راى زنى با خردمند خيرخواه ، ميمنت و بركت و بالندگى و توفيقى از جانب خداوند است (بحار:1/154) . امام باقر(ع): «المؤمن بركة على المؤمن» : مؤمن بر مؤمن ديگر بركت است (بحار:2/238) . رسول الله(ص) : «الغنم بركة» : گوسفند بركت است (بحار:64/110) . «الشاة المنتجة بركة» : ميش زاينده بركت است (بحار:64/138) . اميرالمؤمنين(ع) : «شيعتنا المتباذلون فى ولايتنا ، المتحابّون فى مودتنا ، المتزاورون فى احياء امرنا ، الذين ان غضبوا لم يظلموا و ان رضوا لم يسرفوا ، بركة على من جاوروا ، سلم لمن خالطوا» : پيروان راستين ما كسانى اند كه در راه ولايت ما بذل مال كنند و جهت دستيابى به دوستى ما دوست دار يكديگر بوند و به منظور زنده داشتن زعامت ما به ديدار يكديگر روند و هنگام خشم به كسى ستم نكنند و هنگام شادى از جادّه حق به در نروند ، براى هر كه در جوارشان بود بركت بوند و با دوستان و همزيستانشان رام و تسليم باشند (بحار:68/190) . رسول الله (ص) : «من حبس عن اخيه المسلم شيئا من حقه حرّم الله عليه بركة الرزق الاّ ان يتوب» (بحار:76/335) . رسول الله (ص) : «سيأتى زمان على الناس يفرّون من العلماء كما يفرّ الغنم من الذئب ، ابتلاهم الله بثلاثة اشياء : الاول يرفع البركة من اموالهم ، و الثانى سلط الله عليهم سلطانا جائرا ، و الثالث يخرجون من الدنيا بلا ايمان» (بحار:22/454) . اميرالمؤمنين(ع) : «اليمين ينفق السلعة و يمحق البركة» (بحار : 40/331) . رسول الله(ص) : «البركة فى الجماعة» (بحار:62/291) . «تسعة اعشار البركة فى التجارة» (بحار:64/118) . «البركة مع اكابركم» (بحار:75/137) . «البركة اسرع الى من يطعم الطعام من السكين فى السنام» (بحار:75/461) . اميرالمؤمنين(ع) : «البركة فى المال من ايتاء الزكوة و مواساة المؤمنين وصلة الاقربين» (بحار:77/270). اميرالمؤمنين (ع) : «ان الله يبتلى عباده عند الاعمال السيّئة بنقص الثمرات و حبس البركات و اغلاق خزائن الخيرات، ليتوب تائب و يقلع مقلع و يتذكر متذكر و يزدجر مزدجر» . (نهج : خطبه 134)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : چون خيانت زياد شود بركت از ميان برود (غرر) . پيغمبر(ص) فرمود : مردم تا گاهى كه امر به معروف كنند و يكديگر را از منكرات بازدارند و در امور خير با يكديگر همكارى نمايند در خير و بركت زندگى كنند و اگر اين روش را از دست بدهند بركات از آنها رخت بربندد و بعضى از آنها بر بعضى ديگر مسلّط شوند و نه در آسمان و نه در زمين كسى به داد آنها نرسد .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : چه بسيار مال اندك كه خير و بركتش از مال زياد بيشتر باشد .
و فرمود : بركت مال در دادن زكاة و كمك يارى به مؤمنان و رسيدگى به خويشان است .
امام صادق (ع) فرمود : صدقه بدهى را مى پردازد و بركت به جاى مى نهد .
از امام صادق (ع) روايت شده كه حضرت در تفسير (و يرزقه من حيث لا يحتسب) (خدا روزى متّقين را از راهى مى دهد كه به حساب نمى آورده اند) فرمود : يعنى خدا در مالش بركت قرار مى دهد .
پيغمبر فرمود : خانه اى كه آذوقه ديگران در آن فراهم مى شود خير و بركت به آن نزديكتر است از خنجر در كوهان شتر .
روزى مردى دوازده درهم به پيغمبر(ص) داد ، حضرت لباسش بسيار كهنه شده بود ، درهم ها را به على (ع) داد كه برو و از اين پول پيراهنى براى من بخر . على(ع) گويد : به بازار رفتم و پيراهنى را به دوازده درهم خريده و آوردم ، حضرت نگاهى به من كرد و فرمود : من جز اين را مى خواستم اگر صاحب پيراهن آن را از تو پس مى گيرد به وى برگردان و پول را بياور . من به نزد صاحب پيراهن رفتم و گفتم : پيغمبر (ص) مى گويد : من پيراهن را از اين ارزان بهاتر مى خواهم اگر راضى هستى پس بگير . وى قبول كرد و پول را نزد پيغمبر(ص) آوردم . حضرت برخاست و راهى بازار شد و من به همراه آن حضرت بودم ، در بين راه به كنيزكى برخورديم كه كنار راه نشسته و مى گريست . پيغمبر (ص) فرمود : چرا گريه مى كنى ؟ گفت : خانواده ام چهار درهم به من داده اند كه چيزى از بازار بخرم و به خانه ببرم ، پولم را گم كرده مى ترسم به خانه برگردم . حضرت چهار درهم از آن پول را به وى داد و فرمود : به خانه برگرد . و به راه خود ادامه داد تا به بازار رسيديم . پيراهنى را به چهار درهم خريد و پوشيد و شكر خدا كرد . در اين حال مرد برهنه اى را ديديم كه مى گفت : خدا رحمت كند كسى را كه مرا بپوشاند ، پيغمبر(ص) پيراهن را از تن در آورد و به وى داد . دوباره به بازار برگشتيم و پيراهن ديگرى را به چهار درهم باقى مانده خريد و برمى گشتيم كه در راه همان كنيزك را ديديم نشسته و هنوز به خانه نرفته . پيغمبر (ص) فرمود : چرا هنوز اينجائى ؟ گفت : چون دير كرده بودم ترسيدم مرا بزنند . فرمود : برخيز با هم به خانه ات برويم .
كنيزك ما را به خانه اش هدايت كرد و رفتيم تا به خانه رسيديم . پيغمبر (ص) به اهل خانه سلام كرد و گفت : السلام عليكم يا اهل الدار . آنها جواب ندادند حضرت بار دوم سلام كرد ، باز هم جواب ندادند ، تا بار سوم جواب دادند كه عليك السلام يا رسول الله و رحمة و بركاته .
حضرت فرمود : چرا بار اول و دوم جواب نداديد ؟ گفتند : مى خواستيم سلام شما بر ما تكرار شود تا بيشتر مشمول رحمت خدا شويم . فرمود : اين كنيز شما در بازگشت به خانه تاخير داشت او را مؤاخذه مكنيد . گفتند : او را به قدم شما بخشيديم و آزادش كرديم .
پيغمبر (ص) فرمود : الحمدلله كه پولى را با بركت تر از اين نديدم ، برهنه اى را پوشاند و بنده اى را آزاد نمود .
از امام باقر (ع) روايت است كه روزى پيغمبر (ص) به خانه امّ سلمه وارد شد فرمود: چرا در خانه تو بركت نمى بينم ؟ عرض كرد : به لطف خدا بركت در خانه ما (به وجود شما) هست ; فرمود : خداوند عزّ و جلّ بركت را در سه چيز قرار داده : آب و آتش و گوسفند .
عبدالله بن مسعود از پيغمبر (ص) روايت كند كه فرمود : از گناهان بپرهيزيد كه گناه فوائد و بركات زندگى را نابود سازد ، بسا شود كه بنده به گناهى دست زند و بر اثر آن علمى را كه اندوخته از يادش برود و يا بنده اى گناهى را مرتكب شود و از نماز شب محروم گردد و يا بنده اى گناهى را مرتكب شود و روزى مقرّرى خود را از دست بدهد در حالى كه دستش به روزى باز بوده ...
امام باقر (ع) فرمود : خداى را بندگانى است كه با مال و ثروتشان خير و بركت از وجودشان تراوش مى كند : خود زندگى خوبى دارند و ديگران نيز در كنار آنها زندگى مى كنند ، اينان در ميان مردم مانند بارانند .
و خداى را بندگانى است ملعون ، ميشوم، كه نه خود زندگى درستى دارند و نه خيرشان به ديگران مى رسد ، اينان به ملخ مى مانند كه به هر چه برسند آن را نابود كنند .
زنى كودك خردسال خود را نزد پيغمبر آورد كه او را بركت دهد چه او را آفتى در سر بود ، حضرت دست مبارك به سرش كشيد در حال مو در آورد و از آن بيمارى شفا يافت ، اين داستان را اهل يمامه شنيده بودند كودكى را نزد مسيلمه آوردند كه او را بركت دهد ، وى دست به سر كودك كشيد در حال كچل شد و كچلى در نسلش باقى ماند تا امروز . (بحار:100 و 103 و 96 و 74 و 16 و 22 و 73 و 78 و 18 و 77 و 70)بَرَكة:
افزونى ، رشد و نمو ، مقابل محق . به «بركت» رجوع شود .بَركة:
نوعى نشستن . اقامتگاه .بَرگ:
آن جزء از هر رستنى كه نازك و پهن است و از كناره هاى ساقه و يا شاخه هاى باريك ميرويد . بعربى ورق گويند .
امام باقر (ع) : هميشه مايه خير باش ، خيرى كه هيچ شرّى با آن نباشد ، برگى باش كه خارى بهمراه نداشته باشد ، خارى مباش كه برگ با آن نباشد . (بحار: 78/345) . اميرالمؤمنين (ع) : از سرما در آغاز آن بپرهيزيد و در آخرش از آن بهره بردارى كنيد ، كه سرما با بدنها آن كند كه با درختان كند ، اولش ميسوزاند و آخرش برگ ميدهد. (بحار:62/271)
ساز و نوا و اسباب و سامان ، لوازم حيات . توشه و آذوقه . قوه و تاب و توان .برگردانيدن:
رد كردن ، برگشت دادن ، پس آوردن . برگردانيدن هديه و لطف ، كه از دوستى يا خويشى به آدمى رسيده باشد ، ردّ احسان ، اين كار در باب اخلاق اسلامى مذموم و نكوهيده است .
ام حكيم خزاعيه گويد : به پيغمبر(ص) عرض كردم : آيا شما رد لطف و احسان را ناپسند ميدانيد ؟ فرمود: آرى ، چه زشت است اين كار !! اگر دست گوسفندى (گوشت) براى من هديه كنند آن را مى پذيرم، و اگر مرا به سفره اى كه يك پاچه حيوان در آن باشد بخوانند اجابت مى كنم . (ربيع الابرار:4/375)برگزيدن:
انتخاب كردن . اختيار نمودن. برگزيدن براى خود : استخلاص. (و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة)آن خداوندگار تو است كه هر چه بخواهد مى آفريند و (آنچه كه به خير و صلاح بندگان بود براى آنها) برمى گزيند ، آنها را نرسد كه (براى خود آنچه بخواهند) برگزينند (قصص:68) . ( و انا اخترتك فاستمع لما يوحى ) من تو را (اى موسى) به رسالت خويش برگزيدم پس بدانچه به تو وحى مى شود گوش فرا دار (طه:13) . لقمان حكيم : هر كه دنيا را بر آخرت برگزيند به حقيقت هر دو را از دست داده است ، چه اين بگذرد و آن بدست نيايد (بحار:13/410) . امام صادق (ع) : خداوند از هر چيزى ، يك چيز برگزيد ، از روزها جمعه را، از زمين جايگاه كعبه را (وسائل: 7/40 و 13/18) . رسول الله (ص): خداوند از هر چيز چهار چيز برگزيد : از پيامبران چهار تن را براى شمشير (جهاد) برگزيد: ابراهيم و داوود و موسى و من . از فرشتگان چهار تن را : جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و ملك الموت . از خانواده ها ، چهار خانواده ، كه فرمود : ( ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين)(آل عمران:3) . (بحار:6/144 و 12/3 و 13/6) . و از زنان چهار تن : مريم و آسيه و خديجه و فاطمه (بحار:14/201) . خداوند از روزها ، جمعه را و از ماهها ، ماه رمضان را و از شبها ، شب قدر را و از مردمان پيامبران را و از پيامبران ، مرا و از من ، على را و از على، حسن و حسين را و از حسين ، اوصياء ... را برگزيد . (بحار:25/363)بَرْم(مصدر):
استوار كردن ، محكم كردن. ابوعبدالله (ع) : «ان الدعاء يرد القضاء المبرم بعد ما ابرم ابراما ، فاكثروا من الدعاء فانه مفتاح كل رحمة و نجاح كل حاجة» . (بحار : 93/299)بَرَم:
ستوه و بى قرارى ، ضجر .
حسين بن على (ع) : «انّى لا ارى الموت الاّ سعادة و الحياة مع الظالمين الاّ بَرَما» . (بحار: 44/192)بَرْمَك:
عنوان اجداد افراد خاندان برمكيان ، و آن در اصل عنوان و لقبى بود كه به رئيس روحانى معبد بودائى (بهار) بلخ ميدادند . برمك معروف پدر خالد و او پدر يحيى وزير مشهور هارون الرشيد است . (فرهنگ معين)برمكيان:
برامكه ، آل برمك ، خاندانى از دولتمردان ايرانى كه در تحكيم مبانى خلافت عباسى مساعى بسيار به كار بردند و با دعوت و تشويق علما و فلاسفه و ادبا و مترجمان و شاعران و هنرمندان ايرانى ـ و ساير اقوام ـ موجب شكوه و آبادانى بغداد و پيشرفت علم و ادب و دلگرمى و حرمت دانشمندان گرديدند . برمك (در اصل parmaka) واژه ايست سنسكريتى به معنى خادم معبد بودائى و معبد بودائى را بهار يا ويهاره vihara گويند . نوبهار هم كه به ظاهر فارسى مى نمايد كلمه ايست سنسكريتى ـ نوه ويهاره يعنى «معبد نو» . بتكده نوبهار از معابد باستانى بودائيان در كنار شهر بلخ بوده كه احتمال دارد در قرن سوم قبل از ميلاد در زمان سلطنت آشوكا پادشاه موريانى هند ـ كه آئين بودا در زمان او در خراسان و ماوراءالنهر رواج يافت ـ ساخته شده باشد . قول طبرى و ساير مورخان بعد از او كه نوبهار را آتشكده و برمك را موبد آن نوشته اند فقط به اين صورت قابل توجيه است كه بعدها در اين محل آتشكده اى هم ساخته شده باشد . «برمك» جد خالد برمكى در عهد خلافت عثمان بن عفان نخستين شخصيت از اين خاندان بود كه به دين اسلام در آمد . احنف بن قيس (م 72 ق) فاتح خراسان او را با جمعى از گروگانهاى ايرانى به مدينه فرستاد كه در آنجا مسلمان و عبدالله ناميده شده و اجازه يافت به بلخ بازگردد . نخستين دولتمرد اين خانواده كه موجب شهرت برمكيان شد خالد بن برمك (جعفر) بود . در باره زادگاه و تحصيلات او اطلاع درستى در دست نيست . تاريخ ولادت او را بين سالهاى 90 و 92 ق نوشته اند . شهرت و اعتبار خالد بن برمك از سال 129 ق آغاز شد كه در سپاه قحطبة ابن شبيب طائى در رأس بيست هزار سپاهى مأمور شد يزيد بن عمر بن هبيره حكمران عراقين (بصره و كوفه) را كه بر مروان حمار ياغى شده بود سركوبى كند . او مانند قحطبه با سپاهيان خود به ابومسلم خراسانى پيوست و همين حركت سبب شد نزد عباسيان تقرب يابد . سفاح پس از كشته شدن آخرين خليفه مروانى ، خالد برمكى را به تقسيم غنايم جنگى و سازمان دهى امور مالى خلافت مأمور كرد و او اين وظائف را
با امانت و شايستگى اداء و ديوان الجند ، و ديوان الخراج را تأسيس نمود . در سال 132 ق ابوسلمه حفص بن سليمان ملقب به خلاّل (م 132 ق) كه وزير آل محمد لقب داشت و دوستدار آل على و متمايل به خلافت آنان بود به سعى ابومسلم معزول و سپس مقتول گرديد و خالد برمكى به جاى او عهده دار مقام وزارت شد (الاعلام، 2/235) ، ولى از به كار بردن عنوان وزارت احتراز مىورزيد (الاغانى، 3/36) . در عهد خلافت منصور نيز وزير و مشاور او بود و منصور در طرح نقشه شهر بغداد نظر وى را استفاده مى كرد . گويند در سال 146 ق كه مشغول ساختن بغداد بود از او خواست ايوان كسرى را ويران كند ولى خالد اين كار را صلاح ندانست . منصور او را متهم به تعصب ايرانيت نمود و در تخريب ايوان اصرار ورزيد . اما معلوم شد مصارف اين كار به قدرى زياد است كه خزانه دولت از عهده برنمى آيد . پس دستور داد تخريب را متوقف كنند . در اين وقت خالد بدو توصيه كرد به هر قيمت شده بايد ايوان كسرى را ويران كند تا مردم نگويند عمارتى را كه ايرانيان ساخته اند منصور قدرت خراب كردن آن را هم ندارد . ليكن ويرانى ايوان كسرى ميسر نگرديد (ياقوت، 1/294) . از اقدامات مهم خالد تدابيرى بود كه در تعيين مهدى به جانشينى منصور به كاربرد و اين كار موجب مزيد شهرت و تمول برامكه گرديد . وزارت خالد در دوران مهدى عباسى (م 169 ق) نيز ادامه داشت . مهدى او را براى امارت فارس برگزيدو در سال 163 ق همراه هارون كه به قصد جنگ با روميان رهسپار قسطنطنيه بود فرستاد . اما او در آن سفر و به قولى بعد از بازگشت به بغداد در همان سال در عمر هفتاد و سه سالگى وفات كرد . (الاعلام، 2/335)
مشهورترين شخصيت خاندان برمكى و بزرگترين وزير خلافت عباسى ابوالفضل يحيى بن خالد (120 ـ 190 ق) بود . مراتب فضل و هنرش تا حدى بود كه مهدى عباسى سرپرستى و تعليم و تربيت فرزندش هارون الرشيد را به عهده او گذاشت و چون عمر هارون به چهارده سالگى رسيد او را به مقام كاتب (رئيس دفتر) وى برگزيد . همسر يحيى هارون را شير داد و فضل بن يحيى برادر رضاعى هارون بود . در سفرى كه هارون از سوى مهدى به جنگ امپراطور روم شرقى و فتح قسطنطنيه مأمور شده بود خالد برمكى و پسرش يحيى نيز در معيت او بودند . حسن تدبير و راهنمائيهاى آن پدر و پسر عامل عمده توفيق هارون كه چهارده سال بيشتر نداشت گرديد و منجر به شكست ارتش امپراطورى روم شد به طورى كه ملكه رم شرقى ، ايرن ، ناچار شرايط صلح را پذيرفت و براى حفظ تخت و تاج ساليانه هفتاد هزار دينار بر ذمه گرفت (ابن اثير، 6/69) . در عهد خلافت كوتاه هادى عباسى كه يك سال و سه ماه بيشتر نبود ، چون يحيى طرفدار هارون بود و با وليعهدى جعفر پسر هادى مخالفت مى كرد او را به زندان افكندند . ليكن خيزران مادر هادى و هارون كه مخالف هادى بود عليه وى توطئه نموده كنيزانش را وادار نمود شبانه او را خفه كنند (170 ق) . بعد از مرگ هادى خيزران شخصاً به زندان رفت و يحيى را آزاد نموده هارون را بر مسند خلافت نشاند (شنبه شانزدهم ربيع الاول ، 170 ق) . هارون در نخستين بارعام رو به يحيى نموده چنين گفت : «اى پدر من ، توئى كه مرا به بركت حسن تدبير و يمن تربيت درين مقام نشاندى اكنون امور رعيت را از گردن خود برمى دارم و به دست تو مى سپارم . پس به هر چه مى خواهى حكم كن و هر كه را مى خواهى معزول يا منصوب فرما» و انگشترى خويش را به نشانه فرمانفرمائى مطلق بدو داد (ابن خلكان:6/256) . از آن روز تا مدت هفده سال و هفت ماه و پانزده روز (مروج الذهب، 2/228) يعنى تا روزى كه هارون برمكيان را برانداخت زمام كليه امور خلافت در دست يحيى و دو پسرش جعفر و فضل بود . يحيى علوم و آداب اسلامى و فرهنگ و زبان عربى را ترقى داد و به تشويق او كتابهاى مهم در علوم و فنون گوناگون تأليف يا از فارسى و هندى و يونانى ترجمه گرديد . بغداد دارالعلوم جهان و مركز تحقيق و تعليم پزشكى و فلسفه و هيأت و اخترشناسى و رياضى گرديد . هيأتهاى علمى از ايران و هند رو به بغداد نهادند و در پناه يحيى ـ كه خ
يحيى بن خالد را در اداره دولت عباسى، دو پسرش فضل و جعفر يارى بسيار مى كردند . فضل پسر بزرگ يحيى (148 ـ 193 ق) برادر رضاعى و از امراى بزرگ هارون بود كه چندى سمت وزارت داشت و بعد به امارت و استاندارى شمال و شرق و غرب ايران منصوب گرديد . در سالهاى 176 تا 180 ق حكمران ولايت جبال (مركز و مغرب ايران شامل اصفهان و كاشان و ساوه و لرستان و همدان و قزوين و زنجان تا كرمانشاهان) و طبرستان و دماوند و آذربايجان بود . او در سال 178 ق به حكمرانى خراسان منصوب شد و اين سمت را تا آخر عمر بر عهده داشت . در خراسان آثار نيك ، از جمله بناهاى مساجد و رباطات از او باقى ماند . مسجد جامع بخارا و قنات بلخ از يادگارهاى اوست . مسعودى در مروج الذهب (6/363) تفصيلى از بزم ها و شكارهاى با شكوه او نقل نموده و در مجلدات كتاب الاغانى داستانهايى از عطاياى كرامند و اسراف آميز او به شاعران و مغنيان نقل شده است . فضل در سال 175 ق يحيى بن عبدالله بن حسن بن حسن بن على (ع) را كه عليه هارون قيام كرده بود در ديلمستان شكست داد و وادار نمود از هارون امان بخواهد . هارون او را امان داد و به بغداد دعوت نمود و بدو احسان فراوان كرد . اما چون شنيد كه دست از دعوت به دولت آل على و خلافت برنمى دارد او را نزد فضل زندانى نمود . ولى فضل همانگونه كه نسبت به امام هفتم با ارادت رفتار كرده بود به يحيى نيز سخت نگرفت و بعد از چندى او را رها كرد تا به هر جا مى خواهد برود . هارون از اين ماجرا خبر شد و يحيى را دستگير و زندانى كرد و او در زندان هارون ـ به قولى از گرسنگى و تشنگى ـ جان سپرد (ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبين:308 ، الاعلام:9/191 ، ترجمه تاريخ يعقوبى:2/412) . گويند خوش رفتارى فضل با يحيى از اسباب خشم هارون بر برامكه بود . پايان كار فضل مانند عاقبت پدر و برادرانش دردناك بود . هارون در سال 187 ق ناگهان بر برامكه خشم گرفت و فضل و برادرش را دستگير و زندانى نموده همه اموالشان را ضبط نمود و آن هر دو در زندان رقه آنقدر بودند تا درگذشتند . وفات فضل در سال 193 ق اتفاق افتاد . ابن اثير در تاريخ خود (6/69) آورده است كه فضل از خوبيهاى (محاسن) دنيا بود و مثلش ديده نشده است . يحيى غير از فضل سه پسر ديگر به نام جعفر و موسى و محمد داشت . از موسى و محمد اخبار زيادى ، غير از هنرنوازى و بخشندگى و مدايح شاعران باقى نمان
در باره علل سقوط برامكه و خشم ناگهانى هارون الرشيد بر ايشان حدسهاى گوناگون در كتب تاريخ و ادب تكرار شده كه غالباً عارى از حقيقت به نظر مى رسد . سلطه فوق العاده آنان بر دستگاه خلافت تا جائى بود كه به نام خود سكه مى زدند و هارون را ياراى مخالفت با خواسته هاى ايشان نبود . دستگاههاى بسيار باشكوهى براى خود ترتيب داده بودند و تمام مشاغل مهم كشورى در دست اولاد يحيى و دست پروردگان خاندان او بود و هر كس با ايشان مخالفت مى كرد از بين مى رفت . شاهان جهان اسلام بيش از خليفه به ايشان احترام مى گذاشتند و هداياى گرانبها مى فرستادند ، به طورى كه موجب تحقير خليفه مى شد (لوسين بووا:106 ـ 114 ، اخبار برمكيان : 117) تا آنجا كه هارون از زبونى خود در برابر آل برمك احساس حقارت و انفعال مى كرد . رجال ايرانى در سايه برامكه بر رجال عرب برترى داشتند . و شاعران مدايحى كه براى يحيى و اولاد او مى سرودند براى خليفه و خاندان او نمى گفتند . با اينكه عناصر ضد ايرانى و ضد شعوبى آنان را به بى دينى و تمايل به كيش بت پرستى و آتش پرستى متهم مى كردند كسى جرأت مخالفت با ايشان را نداشت . جاحظ در كتاب البيان و التبيين، (2/150) شعر ذيل را كه به اصمعى منسوبست نقل كرده است:
اذا ذكر الشرك فى مجلسانارت وجوه بنى برمك
و ان تليت عندهم آيةاتوا بالاحاديث عن مزدك
(وقتى در مجلسى از شرك ياد شود
چهره هاى فرزندان برمك تابناك مى گردد
واگر آيتى از قرآن نزد ايشان تلاوت شود
آنها هم احاديثى از مزدك مى آورند)
منصور خالد را به دوستى ايرانيان متهم مى نمود (طبرى:3/572 به بعد) و هادى نيز يحيى را كافر مى خواند . ظاهراً هارون و همسرش زبيده و ساير توطئه گران هم همين دستاويز را براى براندازى برامكه تكرار مى كردند . البته كارشكنيهاى فضل بن ربيع و طرفداران او كه از همه وسائل حتى از مغنيان عليه برامكه استفاده مى كردند عاملى مؤثر براى براندازى ايشان بود . دولت برامكه گرچه ديرى نپائيد اما خاطره پرشكوه آن هرگز از تاريخ و ادبيات اسلام فراموش نخواهد شد . درخشان ترين ايام خلافت هارون ، بلكه خلافت پانصد ساله عباسى همان مدت هفده سال و هشت ماه و پانزده روز بود كه يحيى و پسرانش بر سر كار بودند . به شهادت خود هارون هيچ دولتمردى نتوانست جاى ايشان را بگيرد . همه مورخان خشونت هارون را با برمكيان كه بنيان خلافتش را استوار كرده بودند تقبيح كرده اند . بعد از واقعه ايشان در خراسان شورشهايى برخاست كه براى فرو نشاندن آنها هارون ناگزير شد شخصاً به آن استان سفر كند . نهضت شعوبيه و بغض ايرانيان نسبت به عربها بعد از برامكه بالا گرفت به طورى كه امين ، پسر زبيده را بعد از هارون از خلافت خلع كردند و كشتند و مأمون را كه مادرش ايرانى بود به جاى او نشاندند . برمكيان مكتب و روش موفقى در اداره امور كشورى و لشكرى ابداع نمودند كه بعدها توسط شاگردانشان در دولت عباسى ادامه يافت . مسلمانان غير عرب را تشويق به همكارى نمودند و بنيان وحدت اسلامى را استوار كردند ، خزانه خلافت را پر كردند ، بغداد به همت و سليقه ايشان يادآور شكوه ساسانى و دارالعلوم اسلامى و مركز فلسفه و پزشكى و ادب و هنر گرديد . نهضت ترجمه و تأليف را تشويق كردند . ساختمان كاخهاى مجلل را در دو طرف دجله شروع نمودند . عمارت خالد و يحيى و جعفر در شماسيه و سوق يحيى و سوق جعفر و نهر فضل و ميدان خالد از بناهاى زيبا و با شكوه بغداد بود كه برامكه احداث نمودند . اينها غير از بناهايى بود كه در شام و بصره و خراسان و طبرستان ساختند . (دائرة المعارف تشيع)
ابن اثير علت سقوط دولت آل برمك و افول ستاره آنها را بدين قرار بيان مى دارد : هارون به جعفر بيش از حد علاقه مند بود ، خواهرش ، عباسه را نيز به شدت دوست مى داشت ، و چون به مى گسارى مى نشست هر دو را در مجلس حاضر مى نمود . روزى به جعفر گفت : مى خواهم عبّاسه را به عقد تو در آورم كه در مجلس بزم آزاد بنشينيد به شرط اينكه با او خلوت نكنى .
وى قبول كرد ولى آخرالامر آن دو به هم بياميختند و عبّاسه باردار شد و جعفر از ترس هارون او را به همراه چند زن قابله به مكّه فرستاد و در آن سال هارون به حج رفت و جاسوسان او را از واقعه خبردار كردند و از آن روز به ريشه كن كردن خاندان برمك تصميم گرفت كه چون به عراق بازگشت به بدترين وجهى جعفر را كشت و پدرش يحيى و برادرش فضل را به زندان انداخت و هر دو در زندان بمردند و تمامى اموال و املاك و اندوخته هاى آنها را مصادره نمود .
مسافر گويد : در منى به خدمت حضرت رضا (ع) بودم ناگهان يحيى بن خالد با جمعى از برامكه از آنجا عبور كرد . حضرت فرمود : بيچاره اينها كه نمى دانند همين امسال چه بر سرشان خواهد آمد .
گويند كه يحيى ابن خالد روزى به هارون گفت : اين على (ع) فرزند موسى ابن جعفر (ع) به جاى پدر نشسته و ادّعاى امامت مسلمين را دارد . هارون گفت : آنچه را كه با پدرش كرديم كافى نبود مى خواهى همه اين خاندان را نابود كنيم ؟! چه برمكيان همواره دشمنى اهلبيت پيغمبر (ص) را در دل داشتند . (بحار:49/44 و 113)
احمد بن محمد بن ابى نصر گويد : از حضرت رضا (ع) مسئله اى پرسيدم ، حضرت خوددارى كرد و جواب نفرمود ، سپس فرمود : اگر هر چه شما بخواهيد ما در اختيارتان نهيم و پاسخ همه پرسشهاتان را بدهيم به زيان شما خواهد بود و (در نتيجه) گردن صاحب اين امر (ولايت و زعامت حقه مسلمين) گرفته شود (و اسير دشمن
گردد) ، امام باقر (ع) فرمود : امر ولايت (حكومت و خلافت خدائى) را خدا به جبرئيل به راز (نه به طور آشكار) سپرد و جبرئيل آن را به محمد (ص) (نيز) به راز سپرد ، و محمد (ص) به على (ع) و على به هر كه خدا خواست ، اما شما آن را فاش مى سازيد ! كداميك از شما سخنى را (از ما) شنيد كه آن را نگه داشت ؟
امام باقر (ع) فرمود : در حكمت آل داود آمده كه مسلمان را سزد كه خوددار بوده به امور و شئون خويش پردازد و مردم زمانش را بشناسد ، از خدا بترسيد و حديث ما را فاش مسازيد ، اگر خدا از دوستانش دفاع نمى كرد و انتقام آنها را از دشمنانش نمى گرفت (شما با فاش ساختن اسرار و ترك تقيه مذهب تشيع را نابود ساخته بوديد) .
مگر نديدى كه خدا با آل برمك چه كرد؟ و چگونه انتقام موسى بن جعفر را از آنها بستد و طايفه بنى اشعث را نيز خطرى بزرگ تهديد مى كرد ولى خدا به واسطه دوستى آنها با امام كاظم (ع) خطر را از آنها برداشت؟ ... (كافى ايمان و كفر ، كتمان/10)بُرنا:
جوان ، مقابل پير . به «جوان» رجوع شود . بَرنامه:
عنوان ، لقب ، ديباچه و آنچه بر سر كتاب و يا نامه نويسند . به عبارت ديگر : ترتيب كتاب از ابواب و مباحث و فصول و آن را پهرست نيز گويند كه فهرست معرب آنست . (آنندراج)بِرِنج:
نوعى غلّه كه در اراضى مرطوب ممالك حارّه زراعت ميشود . به عربى اُرز گويند . از امام صادق (ع) نقل است كه فرمود : برنج نيكو غذائى است و ما آن را جهت بيمارانمان نگه مى داريم .
نيز از آن حضرت آمده كه فرمود : نيكو غذائى است برنج ، معده را وسعت مى دهد و بواسير را قطع مى كند ، و خارك نيز همين خاصيت را دارد .
امام صادق (ع) فرمود : روزى ظرفى برنج از يكى از خانه هاى انصار به نزد پيغمبر(ص) آوردند ، حضرت رسول سلمان و ابوذر و مقداد را دعوت نمود ، آنها از خوردن غذا معذرت خواستند ، حضرت فرمود : هنرى نكرديد چه «اشدّكم حبّا لنا احسنكم اكلا عندنا» (هر كس بهتر نزد ما غذا بخورد ما را بيشتر دوست مى دارد) پس شروع كردند به خوردن و با اشتهاى كامل خوردند . (بحار:47 و 66)بُرنُس:
جبّه اى كه سر و بدن به تمامه مى پوشاند . ج : برانس . عن علىّ (ع) انّ رسول الله (ص) كان يصلّى فى البرنس . و عن جعفر بن محمد (ع) انّه قال : «البرنس كالرداء» (بحار:83/210) . كلاهى دراز كه در صدر اسلام آن را بر سر مى نهاده اند . (اقرب الموارد)بُرُنّى:
نوعى خرما است كه در حديث از آن نام برده شده است . محمد بن حسن بن شمعون گويد : به امام ابوالحسن (ع) نوشتم : يكى از دوستانم از بدبوئى دهان ، شكايت مى كند . حضرت در پاسخ نوشت : بگو : خرماى بُرُنّى بخورد . شخص ديگرى به آن حضرت نوشت كه يبوست مرا رنج مى دهد . حضرت نوشت : خرماى برنى را در حال ناشتا ميل كن و آب بر آن بنوش . وى بدستور عمل نمود ، فربه گشت و رطوبت بر او غالب شد ، در اين باره بحضرت نوشت ، حضرت پاسخ فرمود : خرماى برنى در ناشتا بخور و آب بر آن منوش . وى عمل كرد و مزاجش معتدل گشت (بحار:62/203) . امام صادق(ع) : «خير تموركم البرنى و هو دواء ليس فيه داء» (بحار:66/134) . نيز از آن حضرت آمده : «اطعموا البرنى نسائكم فى نفاسهن تحلم اولادكم» (بحار:66/134) . عن رسول الله (ص) : «التمر البرنى يقوّى الظهر» . (بحار:104/82)بُروج:
جِ برج ، كوشكها و قلعه ها . (اينما تكونوا يدرككم الموت و لو كنتم فى بروج مشيّدة) ; هر جا باشيد مرگ شما را درمييابد اگر چه در كوشكهاى سخت استوار باشيد . (نساء : 78)
منازل آفتاب ، كه دوازده برج باشند . فلك البروج : فلك ثوابت . منطقة البروج : دايره فلكى كه دوازده برج در آن واقع است .بُروج:
هشتاد و پنجمين سوره قرآن ، مكيه است و مشتمل بر 22 آيه است . از امام صادق (ع) روايت شده كه هر كه اين سوره را در نماز واجب خويش بخواند كه اين سوره پيامبران است حشر و موقف او در قيامت با پيامبران و مرسلين باشد . (مجمع البيان)بروجردى:
سيد حسين ، بن آقا على بن احمد بن علينقى بن جواد طباطبائى بروجردى از مراجع بزرگ شيعه كه دوران مرجعيت خود را در قم گذرانده .
وى از نواده هاى سيد محمد طباطبائى است كه از زواره به بروجرد رفته و فرزندانش در عراق و ايران تاكنون به خاندان بحرالعلوم و طباطبائى شهرت دارند.
مرحوم حاج آقا حسين در بروجرد متولد شده و مدّتى در اصفهان و سپس از سال 1320 در نجف تحصيل نموده و در 1328 به بروجرد بازگشت و پس از مرگ حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى اعلى الله مقامه در 1364 از آنجا به قم آمد و مرجعيت عامه شيعه را يافت و تا آخر عمر در اين مقام بود .
از تأليفات او است : رساله اى در اصول ، مستدرك رجال شيخ طوسى ، بيوت الشيعه، حاشيه بر فهرست شيخ منتجب الدين ، حاشيه بر مبسوط ، سند صحيفه سجاديّه .
وى در سال 1381 هجرى قمرى دار فانى را وداع نمود .بُرُودَة:
برودت . خنكى و سردى ، ضد حرارت . ابوالحسن الثالث ـ لبعض قهارمته ـ : «استكثروا لنا من الباذنجان ، فانّه حارّ فى وقت الحرارة ، و بارد فى وقت البرودة ، معتدل فى الاوقات كلّها ، جيّدٌ على كلّ حال» . (كافى:6/373)بُروز:
ظهور . آشكار شدگى . در حديث جنگ احزاب آمده : فلمّا برز علىّ (ع) قال رسول الله (ص) : «برز الايمان كلّه الى الشرك كلّه» . (بحار:20/215)بُروك:
به زانو نشستن شتر ، و اصل معنى آن نشستنِ شتر است بر «برك» يعنى سينه خود .بَرُومَند:
داراى بر ، باردار . مثمر .بَرّة:
مؤنث بَرّ ، زن مهربان . نام عمه پيغمبر اسلام (ص) .بَرّه:
بچه گوسفند ، بعربى حمل گويند .بُرهان:
حجت و بيان واضح ، دليل قاطع. فرق ميان دليل و برهان آن است كه دليل عام است و برهان خاص . ج : براهين . (يا ايها الناس قد جائكم برهان من ربكم و انزلنا اليكم نورا مبينا) اى مردم حجتى از پروردگارتان شما را آمد و نورى آشكار و پيدا براى شما فرستاديم (نساء : 174) . (و من يدع مع الله الها آخر لابرهان له به فانما حسابه عند ربه) هر آنكس كه با وجود معبود حقيقى معبود ديگرى را بخواند كه دليل و حجتى بر آن نتواند بياورد ، حسابش به نزد خداوندگارش ثبت و محفوظ است (مؤمنون:117) (قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين) بگو اگر راست مى گوئيد دليل خويش را اقامه كنيد . (نمل:65)
اميرالمؤمنين (ع) : «ابتعثه بالنور المضىء و البرهان الجلّى و المنهاج البادى و الكتاب الهادى» خداوند ، محمد (ص) را با نورى درخشنده و برهان و دليلى آشكار و راهى واضح و كتابى هدايت كننده برانگيخت ... (نهج:خطبه 161) . «(الاسلام) رفيع البنيان ، منير البرهان ...» (نهج : خطبه 198). «ثم انزل عليه الكتاب نورا لاتطفأ مصابيحه ... و فرقانا لايخمد برهانه» . (نهج : خطبه 198)بُرهان:
در اصطلاح منطق ، قياسى را گويند كه از يقينيات تركيب شده باشد ، كه اگر از يقينيات ابتدائى بود ضروريات گويند، و اگر به واسطه بود نظريات خوانند، و ميبايست كه حدوسط در برهان علت باشد براى نسبت اكبر به اصغر ، اگر با وجود اين عليت ، علت آن نسبت در خارج نيز بود آن را برهان لمّى گويند ، چنان كه گوئى : هذا متعفن الاخلاط ، و كل متعفن الاخلاط محموم ، فهذا محموم . پس تعفن اخلاط چنان كه علت پيدايش تب در ذهن مى باشد علت ثبوت آن در خارج نيز هست .
و اگر چنين نبود ، بلكه تنها علت ثبوت نسبت در ذهن بود ، آن را اِنّى خوانند ، چنان كه گوئى : اين تبدار است، و هر تبدار متعفن الاخلاط ، پس اين متعفن الاخلاط است ; در اينجا حُمّى كه حد وسط مى باشد گرچه علت ثبوت تعفن اخلاط در ذهن هست ، ولى علت ثبوت آن در خارج نيست بلكه عكس آن صادق است ، چه تعفن اخلاط ، علت حمى مى باشد . (تعريفات جرجانى)برهان تمانع:
به «تمانع» رجوع شود .برهان صدّيقين:
شريف ترين و استوارترين برهان بر اثبات ذاتِ حق ، برهان صديقين است و آن برهانى است به شيوه لم ، يعنى به روش استدلال از علت به معلول ، روشى كه بر بنياد آن به گفته مولانا جلال الدين آفتاب دليل آفتاب مى آيد و از تأمل در نفس وجود ، بى آنكه نيازى به لحاظ كردن و مدد گرفتن از پديده ها باشد وجود واجب اثبات مى شود . سبب نامگذارى اين برهان به صديقين آن است كه اولاً شيوه استدلال انبياء و اولياء و حكماى الهى ـ كه جمله نيكان و راستان (= صديقين) و حق جويانند ـ همانا شيوه تأمل در هستى به قصد اثبات هستى مطلق است . اين شيوه روشى است الهى و قرآنى كه در قرآن كريم اين سان طرح شده است : (او لم يكف بربك انه على كل شىء شهيد) ; آيا براى اثبات وجود حق اين معنا كه او بر هر چيز گواه است ، كافى نيست ؟ (فصلت، 53). ابن سينا پس از ذكر آيه مذكور تصريح مى كند كه «اينگونه حكم كردن ، همانا حكم كردن راستان (= صديقين) است كه از او (= حق) گواهى مى طلبند و آفتاب را دليل آفتاب مى گيرند ، نه آنكه بر او گواهى بجويند و از هستى ديگر پديده ها بر اثبات وجود او استدلال كنند» (اشارات، نمط 4 فصل 29) . ثانياً ، در وجه تسميه اين برهان به صديقين بدين نكته هم مى توان توجه كرد كه استدلال لمى استدلالى است استوار كه نتيجه اى راست و درست به بار مى آورد . اين برهان را نخستين بار ابن سينا طرح مى كند و حكماى پس از وى هر يك به
سليقه خود آن را بررسى مى كنند ، اما هيچگونه تغييرى در اصل برهان ايجاد نمى كنند . ملاصدرا به طرح تازه اى از اين برهان مى پردازد .
يك) طرح سينائى : ابن سينا برهان صديقين را از راه تقسيم موجود به واجب و ممكن و تأكيد بر اين معنا كه وجود ممكن به سبب بطلان دور و تسلسل مستلزم وجود واجب است و به وجود واجب ختم مى گردد، طرح مى كند . 1) تقسيم موجود : ابن سينا مانند تمام حكماى واقع گرا وجود واقعيتهاى بيرون ذهنى را بديهى مى شمارد و مسلم مى انگارد ، آنگاه موجود را به واجب و ممكن تقسيم مى كند : الف) واجب يا واجب الوجود موجودى است كه وجود داشتن ذاتى اوست و از آن جدا نمى شود ، مثل زوج بودن نسبت به عدد دو و فرد بودن نسبت به عدد يك ; ب) ممكن يا ممكن الوجود موجودى است كه وجود داشتن ذاتى او نيست . چنانكه نه جفت بودن ذاتى اشياء است نه فرد بودن ، بلكه ذات ممكن لا اقتضاست و با وجود علت هستى بخش موجود مى گردد و بدون آن معدوم مى ماند ; 2) اقامه برهان : بر بنياد پذيرش واقعيات بيرون ـ ذهنى و تقسيم عقلى موجود به واجب و ممكن مى توان چنين استدلال كرد كه : هر موجودى را در نظر بگيريم يا واجب است يا ممكن : الف) در صورت واجب بودن ، مدعا ـ كه همانا اثبات واجب الوجود است ـ ثابت مى گردد ; ب) در صورت ممكن بودن بناگزير بايد واجب الوجودى هستى داشته باشد . چرا كه پذيرفتيم وجود ، ذاتى ممكن الوجود نيست ، بلكه ذات ممكن الوجود لا اقتضاست و اگر علتى هستى بخش در كار نباشد تا بدان هستى بخشد هستى نخواهد يافت و موجود نخواهد شد . اينك جاى اين پرسش است كه وضع آن علت هستى بخش چيست ؟ آيا آن علت واجب است ، يا ممكن ؟ پيداست كه وضع از دو صورت بيرون نيست ، نخست آنكه : علت هستى بخش واجب است كه در اين باب صورت مدعا ثابت مى گردد ، دوم آنكه : علت هستى بخش ممكن است كه در اين صورت خود به علتى ديگر نياز خواهد داشت و از آنجا كه دور و تسلسل باطل است سلسله علل ، بناگزير به علتى واجب پايان مى پذيرد . مى توان برهان را به شرح زير خلاصه كرد : 1) موجودى در جهان هست (= واقع گرائى) ; 2) موجود به واجب و ممكن تقسيم مى شود (= طبقه بندى موجود) ; 3) ممكن نيازمند به علت موجده است ; 4) تسلسل علل تا بى نهايت باطل است ; 5) سلسله علل به واجب الوجود ختم مى شود . اين معانى را ابن سينا در مواضع مختلف نمط چهارم اشارات بيان كرده است (اشارات، نمط 4 فصل 9 تا 15 و فصل
دو) طرح صدرائى ، ملاصدرا ضمن تجليل از ابن سينا به خاطر طرح برهان صديقين و تصريح بدين معنا كه برهان بوعلى برهانى تمام و كامل است بر بنياد مشرب اصالت وجودى خود آن را مورد نقادى قرار داد و بر همين بنياد طرح ديگرى از اين برهان به دست داد و آن را برهان صديقين ناميد . نقادى برهان ابن سينا : ملاصدرا چنين نظر داد كه نه تنها حد وسط قرار دادن حدوث ، يا حركت در اثبات وجود حق ، برهان را ضعيف مى كند كه حد وسط قرار دادن امكان به شيوه ابن سينا موجب نارسائى برهان مى گردد . به نظر ملاصدرا حد وسط بايد عين مطلوب باشد ، يعنى بايد حقيقت وجود شاهد بر وجود گردد و حق به حق شناخته شود . بدين ترتيب در طرح صدرائى از برهان صديقين بى آنكه بر امكان تكيه شود ، يا به بطلان دور و تسلسل استناد گردد با تكيه بر دو ويژگى وجود ، حق به حق ، يا وجود به وجود شناخته مى گردد و آفتاب دليل آفتاب مى آيد . اين دو ويژگى كه بنياد استدلال ملاصدرا و به منزله دو مقدمه اوست عبارتند از : اصالت وجود و وحدت حقيقت وجود . 1) اصالت وجود = مقدمه اول ، در بحث اصالت وجود روشن شده است كه ماهيات