next page

fehrest page

back page

اعتبارى اند و وجود يگانه واقعيت بيرون ـ ذهنى و عين تحقق است ; 2) وحدت حقيقت وجود = مقدمه دوم : بر بنياد اصالت وجود و نيز نظريه تشكيكى بودن وجود : اولاً ، وجود حقيقتى است اصيل و واحد كه
در ذات خود اقتضاى وحدت مى كند ، ثانياً حقيقت وجود ، همانند نور ، ذى مراتب است و به اصطلاح مقول به تشكيك است و هر چه هست مراتب و شئون و تجليات وجود است (= نظريه وحدت وجود و كثرت موجود) ; ثالثاً وجود ثانى ندارد ، يعنى حقيقتى اصيل جز وجود متصور نيست . پس از طرح اين مقدمات مى توان نتيجه گرفت كه : وجود اصيل يگانه يا ذاتاً بى نياز از غير است ، يا ذاتاً به غير نيازمند است : الف) فرض اول = وجوب وجود ، فرضى است مطلوب و با پذيرش آن مدعا ثابت مى گردد ، ب) فرض دوم = نياز و وابستگى وجود . پذيرش اين فرض به معنى پذيرش اين معناست كه وجود قائم به غير است . اين فرض با مقدمه دوم سازگار نيست چرا كه طبق اين مقدمه وجود ثانى ندارد و در پهنه هستى غير از حقيقت يگانه وجود ، حقيقتى متصور نيست و ماسواى وجود نه ثانى وجود حق كه شئون و تجليات اين وجودند و عين فقرند و عين ربط بدان وجود . بنابر اين فرض دوم بى معناست و وجود همان حقيقت اصيل يگانه واجب است و چنين است كه از ديدگاه اصالت وجودى ملاصدرا نخست وجود واجب اثبات مى شود و سپس بر بنياد اين وجود هستى ممكنات ـ به عنوان تجليات و مراتب وجود حق ـ به اثبات مى رسد و بدين سان معناى سخن حق مبنى بر اينكه (او لم يكف بربك انه على كل شىء شهيد) (فصلت، 53) و نيز مفهوم سخن مولى على (ع) مبنى بر اينكه : «يا من دل على ذاته بذاته» روشن مى شود (اسفار اربعه:6/12 ـ 16 ; شرح منظومه ، درسهاى استاد مطهرى:2/130 ـ 131) . برهان صديقين را آن گونه كه از سوى ملاصدرا طرح شده است برهان وجودى نيز مى توان ناميد و اين از آن روست كه در اين برهان حد وسط وجود است و از وجود به وجود استدلال مى شود و وجود با وجود اثبات مى گردد . «بايد گفت قضيه واجب الوجود موجود است قضيه اى است كه قياس قضيه با خود اوست» (هرم هستى، دكتر مهدى حائرى، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى:66) . (دائرة المعارف تشيع)

بَرَهمَن:

پيشواى روحانى آيين برهمائى . ج : براهمه . آنان طبقه اعلى در آيين هندو و در نظام طبقاتى هند مى باشند . وظيفه اصلى برهمن مطالعه و تعليم وداها و اجراى مراسم دينى است .

برهنگى:

برهنه بودن . بى جامگى . عُرى. پيغمبر (ص) از برهنه شدن چه در روز و چه در شب نهى فرمود .
از اميرالمؤمنين (ع) روايت است كه چون مرد برهنه شود شيطان به وى بنگرد پس خود را بپوشانيد ، مرد را نشايد كه در جمع نشستگان ران خود را برهنه سازد . (بحار:79 و 10)
در حديث تجهيز نمودن پيغمبر (ص) جنازه فاطمه بنت اسد را ، آمده است كه آن حضرت وى را به جامه خويش كفن نمود ، سپس دليل اين (كار) خود را چنين بيان داشت كه : روزى در زمان حياتش شرحى از اوضاع قيامت براى او بيان كردم و گفتم : در آن روز همه برهنه محشور مى گردند ، وى از اين خبر سخت به وحشت افتاد و فرياد «وا سوأتاه» سر داد ، لذا من به جامه خويش وى را كفن نمودم كه وى را در آن روز پوشش باشد (بحار:6/241) . احاديث متعدد در برهنه محشور شدن خلايق در قيامت آمده ، ولى خلاف آن نيز رسيده است. رجوع شود به كتب حديث ، از جمله (بحار:10/186 و 8/17) . از ابن عباس نقل است كه قريش (و بنقل ديگر اعراب جاهليت) خانه كعبه را برهنه طواف ميكردند . (بحار:9/97 و 35/299)
در خبر اسحاق بن عمار از امام صادق(ع) آمده كه وى از حضرت پرسيد : اگر چند نفر در سفر بودند و راهزنان راه بر آنها بسته ، همه رخت و اساس آنها را بستدند و آنها را برهنه نمودند ، چگونه نماز بخوانند ؟ فرمود : (نماز را به جماعت برگزار كنند و) پيشنماز به جلو آنها بنشيند و آنها همه (در يك صف) پشت سر وى بنشينند ، و پيشنماز ركوع و سجود خود را به اشاره انجام دهد ولى مأمومين بطور عادى ركوع و سجود كنند .
مرحوم شيخ در نهايه بدين خبر عمل نموده ، سيد مرتضى و شيخ مفيد گفته اند: همه آنها به اشاره ركوع و سجود كنند ، چنان كه اگر فرادى نماز مى خواندند . ابن ادريس نيز همين قول را اختيار نموده و بر آن دعوى اجماع كرده است. مرحوم محقق در معتبر ، مضمون روايت را ترجيح داده بدين جهت كه سندى نيكو دارد ... (بحار: 83/215)

بِرَهنَه:

بى پوشش ، بى جامه . اميرالمؤمنين (ع) : پيغمبر (ص) بر دراز گوش برهنه سوار ميشد و ديگرى را بترك خويش سوار مى كرد ... (بحار:16/284)
امام صادق (ع) : خداوند ميفرمايد : من نماز را از آن كس قبول ميكنم كه در برابر عظمتم خاضع بُوَد و خويشتن را براى رضاى من از شهوات باز دارد و روز خود را به ياد من سپرى سازد و بر آفريدگانم كبر نورزد و گرسنه را اطعام كند و برهنه را بپوشاند و بر مصيبت زده رحم آرد و غريبان را پناه دهد ... (بحار : 69/391)

بَرَهوت:

چاهى است عميق در حضرموت كه كسى فرود آمدن به ته آن نتواند ، و گويند : ارواح كفار بدانجا جاى دارند . و در حديث است : «خير بئر حفرت فى الارض زمزم ، و شر بئر فى الارض برهوت» . و گويند : نام واديى است كه اين چاه در آن واقع شده . (منتهى الادب)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : بدترين آباديهاى روى زمين آبادى برهوت است كه در حضرموت واقع است ، ارواح كفّار در آنجا گرد آيند .
از امام صادق (ع) روايت شده كه در پشت يمن واديى است به نام برهوت و در آن وادى نباشد جز مارهاى سياه و جغد و پرنده ، در آن وادى چاهى است به نام بلهوت ، صبح و شام ارواح مشركين وارد آن شوند و از آب صديد (خونابه) بنوشند . (بحار:6/289 ـ 291)

بُرهَة:

روزگار و زمان دراز .

بَرْى:

تراشيدن تير . اميرالمؤمنين(ع) در وصف متقين : «قد براهم الخوف برى القداح» : آنچنان خوف خدا آنها را تراشيد و باريك ساخت كه به باريكى همچون تير شدند . (بحار:67/316)

بِريان:

كباب شده و پخته بر آتش . مشوىّ . حنيذ . شوىّ .

بَرِىء:

پاك از چيزى و بيزار ، بى جرم .
اميرالمؤمنين (ع) : «البهتان على البرىء اعظم من السماء» : جرم بهتان به شخص بى گناه از آسمان بزرگتر است (بحار:78/31) . و در حديث ديگر : «البهتان على البرىء اثقل من الجبال الراسيات» : بهتان به بى گناه از كوه هاى سر به فلك كشيده گران تر است (بحار:78/190) . (ان الله برىء من المشركين و رسوله) ; همانا خداوند و پيامبرش از مشركان بيزارند (توبة:3) . ج : بُرَآء .

بَرِيد:

پيك مستعجل ، قاصد ، نامه بر ، و گويند كه آن معرّب بريده دم است و آن استرى باشد يا اسب كه دم آن را ببرند براى نشان ، و بعضى گويند كه اين كار موجب تيز رفتارى آن مى شود و به مقدار دو فرسنگ نگاه دارند بجهت خبر بردن . و الحال آن شخص را گويند كه بر آن سوار شده خبر برد، بلكه بدين زمان هر نامه بر و قاصد را گويند كه چالاك باشد . (غياث)
ظاهرا اصل آن از كلمه لاتينى وردوس گرفته شده بمعنى چارپاى چاپار و اسب چاپار و سپس بمعنى پيك، بعدها به اداره و دستگاه چاپار، و عاقبت بر منزلى كه بين دو مركز چاپار است اطلاق گرديد ، و اين منزل در بلاد ايران دو فرسنگ سه ميلى و در ممالك غربى اسلامى چهار فرسنگ سه ميلى است . (دائرة المعارف اسلام)
صاحب البريد : متصدى پست نامه رسانى . در حديث آمده : «التقصير فى اربع فراسخ ، بريد ذاهب و بريد جاء ، اثنا عشر ميلا» (بحار:10/362) . و عن جعفر بن محمد(ع) : «ادنى السفر الذى يقصر فيه الصلاة و يفطر فيه الصائم يريدان و البريد اثنا عشر ميلا ، و من خرج الى مسافة بريد و احد يريد الذهاب و الرجوع قصّر و افطر» . (بحار:96/329)

بَريد:

بن معاويه عجلى كوفى ، از ياران خاصّ امام باقر (ع) و امام صادق (ع) و در رديف ابوبصير و محمد بن مسلم و زرارة بن اعين است كه امام صادق (ع) در باره اين چهار فرموده : مژده باد آنها را به بهشت كه اين مردان نجيب امينان خدايند بر حلال و حرامش كه اگر اينان نبودند آثار نبوّت مى گسيخت و از بين مى رفت و فرمود : بريد بن معاويه و زراره و محمد بن مسلم و احول از همه مردم چه مرده و چه زنده نزد من محبوب ترند .
وى از كسانى است كه در نقل حديث نزد عموم محدّثين شيعه به وثاقت و فقاهت تاييد شده .
بريد در عصر امام صادق (ع) از دنيا رفت . (جامع الروات)

بُريدگى:

انقطاع . بريدگى و گسستن از مخلوق و پيوستن به خالق . امام باقر (ع) فرمود : بنده نمى تواند به شايستگى بنده خدا باشد مگر اينكه از همه مخلوقين ببرد و يكباره به خدا بپيوندد ، آنجا است كه خداوند فرمايد : اين بنده خالص من است ، و او را به بزرگوارى خود بپذيرد . (بحار:70/211)

بُرَيدَة:

بن حُصَيب بن عبدالله بن حارث اسلمى ، مكنى به ابوسهل ، از صحابيان بزرگ پيامبر اسلام است . وى در مسير هجرت پيغمبر (ص) بمدينه در منزل غميم بمحضر مبارك رسالت پناهى شرفياب گشت و اسلام آورد ، و بخشى از اول سوره مريم را از آن حضرت آموخت ، و همراهانش ـ كه حدود هشتاد خانوار بودند ـ نيز مسلمان شدند ، و نماز عشاء را با اقتدا به آن حضرت به جاى آوردند . بريدة پس از غزوه هاى بدر و احد به مدينه هجرت كرد ، و در آن شهر اقامت گزيد ، و در چندين غزوه شركت نمود . در غزوه مريسيع (سال پنج هجرت) پيامبر (ص) اسيران را بدو
سپرد ، و در فتح مكه يكى از پرچمداران بود، و براى جمع آورى زكات قبايل اسلم و غفار مأموريت يافت ، و هم در موقع غزوه تبوك از سوى پيامبر (ص) به قبيله خود اسلم رفت تا آنها را براى شركت در جهاد برانگيزاند . بريدة همچنين پرچمدار سپاه اسامة بن زيد بود كه پيامبر اكرم (ص) نزديك وفات خود او را براى جنگ با روم مأموريت دادند و تا آخرين ساعات عمر اصرار داشتند كه هر چه زودتر اين لشكر به سوى مقصد حركت كند ، و كسانى كه از اين لشكر تخلف جستند مورد لعن پيغمبر (ص) واقع شدند . بريدة پس از وفات رسول اكرم(ص) از هواداران مولاى متقيان على(ع) بوده ، و از جمله كسانى است كه با ابوبكر مخالفت ورزيدند ، و بيعت او را نادرست خواندند ، تا آنجا كه شهيد فتال نيشابورى ، بريدة را از كسانى شمرده كه در مراسم تدفين حضرت فاطمه زهرا (ع) حضور داشته اند . پس از آنكه بصره فتح شد و به صورت شهر در آمد ، بريدة به آن ديار كوچيد ، و در آنجا منزلى براى خود ساخت و در زمان عثمان براى شركت در يكى از جنگها به خراسان رفت ، و در كنار جهاد با كفار ، به نشر علم و آموزش معارف دين پرداخت ، و همانجا بود تا اينكه سرانجام در سال 62 يا 63 ق در مرو درگذشت ، و همانجا دفن شد . در حديثى كه پسرش عبدالله از او نقل كرده است گويد : «پيغمبر اكرم (ص) فرمودند : ما من احد من اصحابى يموت بارض الا كان قائدا و نوراً لهم يوم القيامة . يعنى : هر كدام از يارانم كه در سرزمينى بميرند ، روز قيامت راهبر و نورى براى مردم آن سامان باشند ، و در ادامه سخنان خود به من و حكم بن عمرو غفارى فرمودند : شما دو نفر چشم مردم مشرق زمين هستيد» . و سر اين گفته معلوم نشد تا وقتى كه بريدة در خاك مرو سپرده شد . پسران بريدة ، عبدالله و سليمان ـ كه دوقلو بوده ، در يك روز به دنيا آمده ، و هر دو يك روز از دنيا رفته اند ـ از پدر خود رواياتى نقل كرده اند ، كه در كتب حديث شيعه و سنى آمده است . همچنين ابونضره عبدى ، و شعبى ، و ابوالمليح هذلى و جمعى ديگر از تابعين را در شمار راويان از او نام برده اند . بعضى گفته اند حدود صد و پنجاه حديث از بريدة روايت شده است كه قسمتى از اين روايات در ارتباط با خلافت بلافصل مولاى متقيان على (ع) و از دلايل و نصوص امامت آن حضرت است ، براى نمونه دو حديث از آنها را مى آوريم : 1) عبدالله بن بريدة ، از
پدرش از پيامبر اكرم (ص) آورده كه فرمود : «اى بريدة ، على (ع) ولى شما بعد از من است» (اثبات الهداة:2/99) ; 2) به طرق متعدد از او روايت شده كه پيامبر اكرم (ص) به اصحاب خود امر فرمود بر على بن ابى طالب به عنوان «اميرالمؤمنين» سلام كنند (بحارالانوار:37/304، 308، 323 ; اثبات الهداة:2/30) ، و در احتجاج خود با ابوبكر به همين مطلب استدلال كرده است . (دائرة المعارف تشيع)

بُرير:

بن خضير همدانى كوفى از زهاد و عباد و قاريان قرآن و پيشواى آگاهان به علوم قرآن و معلم آن بوده و از اجلّه قبيله همدان و شجاعان بنام بوده است .
وى از كسانى بود كه به معرفت كامل به مقام امامت در خدمت امام حسين (ع) جنگيد تا به شهادت رسيد و مى گفت : خدا بر ما منّت نهاد كه در ركاب تو باشيم و اين سعادت بزرگ را درك كنيم كه بدنمان در راه تو قطعه قطعه شود ; و مكرر قوم را موعظه و نصيحت مى نمود و بر آنان اتمام حجّت مى كرد .
وى با اينكه شخصيتى موقّر بود در شب عاشورا مزاح مى كرد و خود مى گفت : دوستان من مى دانند كه من اهل شوخى نيستم ولى چون به اين مژدگانى نائل آمده ام كه فردا به يقين به بهشت خواهم رفت خود را در فرحناك ترين ايام عمرم مى بينم .

بَريق:

درخشيدن چيزى .

بَرِين:

(فارسى) منسوب به بَر ، بالايين ، يعنى بلندترين و بالاترين و برترين . بهشت برين : بالاترين بهشت .

بَرِيّة:

آفريدگان . (انّ الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريّة) ; آنان كه به خدا ايمان آوردند و رفتارى شايسته داشتند ، هم آنها بهترين آفريدگانند. (بينة:6)

بِرِّيّة:

منسوب به برّ . وجوه برية : نقدها كه بر سبيل خيرات و مبرات دهند .

بُرَيهه:

جاثليق (عالم) نصرانى كه به نزد امام كاظم (ع) آمد و از جمله عرض كرد : آيا شما دسترسى به تورات و انجيل و كتب پيامبران داريد ؟ فرمود : آرى آنها در نزد ما است و آنچنان آن كتب را مى خوانيم كه خود آنها مى خواندند ; آنگاه حضرت شروع كرد به خواندن انجيل ، بريهه گفت : مسيح نيز چنين مى خواند و هيچ كس جز مسيح انجيل را بدينسان نخوانده سپس گفت : من پنجاه سال است كه به دنبال تو بوده ام .
هشام گويد : پس بريهه و همسرش بر امام صادق (ع) وارد شدند و من داستان بحث او را با حضرت موسى بن جعفر (ع) (كه در سن كودكى يا جوانى) برگزار شده بود به خدمتش نقل كردم ، بريهه گفت : فدايت شوم كتب انبيا به چه طريق به دست شما رسيده ؟ فرمود : به ارث از خود آنها به ما رسيده و خداوند حجّتى را بر روى زمين قرار ندهد كه چون چيزى از او بپرسند بگويد : نمى دانم . پس بريهه ملازم خدمت امام صادق بود تا از دنيا رفت . (بحار:26/181)

بُز:

گوسفند ريش دار بى دنبه . مقابل ميش . بعربى معزوتيس . ( ثمانية ازواج من الضأن اثنين و من المعز اثنين ) . (انعام:143)

بَزّ:

جامه و سلاح ، قماش و لباس . بزّاز از آنست .

بَزّ:

(مصدر) غالب آمدن . بَزَّهُ : غلبه . در مثل است : من عزّ بزّ . يعنى هر كه بعزت رسيد بر ديگران غلبه كرد .

بَزّار:

آنكه روغن بُزور (دانه ها مانند كتان و پنبه دانه) ميگيرد و ميفروشد .

بزّار:

احمد بن عمرو بن عبد الخالق مكنى به ابوبكر از علما و حفاظ حديث ، اصل او از بصره بوده ، او را دو مسند است : كبير و صغير ، كه مسند كبير «البحر الزاخر» نام دارد . وى بسال 290 هـ ق درگذشت . (اعلام زركلى)

بَزّاز:

جامه فروش ، آن كه پارچه هاى پنبه اى مانند چيت و چلوار و جز آن مى فروشد . چه اين كه «بَزّ» جامه باشد .

بَزّازى:

حرفه بزار ، جامه و متاع فروشى ، پارچه فروشى . از حضرت رسول(ص) روايت است كه فرمود : بر تو باد به شغل بزازى كه بزاز همواره دوست دارد كه مردمان در رفاه و وسعت زندگى كنند .
و از آن حضرت رسيده كه اگر بهشتيان را كسب و كارى مى بود پارچه فروشى و عطرفروشى را برمى گزيدند . (كنزالعمال:4/31)

بُزاق:

آب دهان ، مجموعه ترشحات غدد بنا گوشى و زير فكى و زير زبانى و ساير غدد ريز موجود در مخاط دهان كه در محيط دهان فراهم ميگردد و وظيفه اصلى آن مرطوب كردن غذا و تأثير شيميائى روى مواد قندى و قابل هضم كردن آنست . و ديگر كمك به آزادى زبان جهت سخن گفتن و جز آن . در حديث است كه پيغمبر (ص) نهى فرمود از بزاق انداختن در چاهى كه از آب آن جهت نوشيدن استفاده ميشود . (بحار:66/460)

بَزَخ:

برآمدن سينه و درآمدن پشت .

بُزدل:

ترسو ، جبان . امام باقر (ع) : هرگز با بزدل يار مشو كه از تو و (حتى) از پدر و مادرش بگريزد و در هنگام خطر ترا تنها گذارد . (بحار:74/191)
امام صادق(ع) : مؤمن بزدل نخواهد بود. (بحار:67/364)

بُزدلى:

ترسوئى ، جبن . اميرالمؤمنين(ع) : ترسوئى و بزدلى از بدگمانى به خدا سرچشمه مى گيرد (بحار:33/602) . بزدلى عيب و ننگ است. (بحار : 78/38)
به «ترس» نيز رجوع شود.

بَزر:

تخم . ج : بُزور . در حديث است كه چون آدم ابوالبشر به زمين فرود آمد جوالى با خود داشت كه تخم هر گياه و درختى در آن بود . (بحار: 66/117)

بُزُرگ:

ضد خُرد ، جليل ، كبير ، عظيم ، كريم . به عربى گفتند : بزرگ در نزد شما چه كسى است ؟ گفت : آنكس كه چون رويش به ما باشد از هيبتش بترسيم و چون پشت كند غيبتش كنيم . (ربيع الابرار)

بزرگتر:

نقيض كوچكتر ، كلانتر ، اكبر ، اعظم ، مهتر .

بزرگسال:

سالخورده ، مُسِنّ ، سالمند . پيغمبر اكرم (ص) فرمود : بركت با بزرگسالانتان است . و فرمود : بزرگسال در ميان افراد خانواده مانند پيغمبر است در ميان امت . آن حضرت به اَنَس فرمود : بزرگسال را گرامى دار تا در روز قيامت از همراهان من باشى . (بحار:75/137)
به «پير» نيز رجوع شود .

بزرگمنش:

منيع الطبع . به «مناعت» رجوع شود .

بزرگمهر:

پسر بختگان ، حكيم مشهور ايرانى ، وزير انوشيروان كه بنا به مشهور ، مردى خردمند و سديد الرأى بوده و سخنان حكمت آميز فراوان در كتب و اسفار از او منقول كه به ظاهر بيشتر آنها منحول است ... (البيان و التبيين)

بُزرگوارى:

بزرگى ، كرم ، كرامت ، سؤدد. خصلتى والا و صفتى از صفات برجسته انسان و در مرتبه فوق وقار بلكه سرمايه وقار است ، و در اخلاق اسلامى بسى بر آن تأكيد و از دارنده آن ستايش شده است . اميرالمؤمنين (ع) : نفيس ترين ثمره بزرگى آنست كه آنچه را (از عيوب و اسرار مردم) مى دانى ناديده و نادانسته انگارى (بحار:71/427) . امام عسكرى (ع) : آن كس كه پرهيزكارى خوى او ، و بزرگوارى طبيعت او ، و بردبارى صفت او بود دوستان و ستايشگرانش بسيار بوند و به خوشنامى بر دشمنانش پيروز گردد . (بحار: 78/397)
ابوايوب (يكى از ياران كوفى امام صادق) گويد : به اتفاق جمعى از دوستان وارد مدينه شديم و پس از تهيه منزل به خدمت امام صادق (ع) شرفياب گشتيم . حضرت فرمود: كجا وارد شديد ؟ گفتيم : در منزل فلان ـ اتفاقاً آن شخص كنيزان نوازنده داشت ـ فرمود : «كونوا كراما» (بزرگوار باشيد) . و به خدا سوگند ما معنى سخن حضرت را نفهميديم و گمان كرديم مى گويد: با صاحبخانه به بزرگوارى رفتار كنيد و در دادن اجرت امساك مكنيد ، و چون شك داشتيم پس از بيرون شدن بازگشتيم و گفتيم : ما مراد شما از اين كه فرموديد : «كونوا كراما» ندانستيم ؟ فرمود : مگر نشنيده ايد كه خداوند در كتاب خود (در وصف مؤمنان) فرموده : (و اذا مرّوا باللغو مرّوا كراما) چون از صحنه كار لغوى عبور كنند بزرگوارانه از آن بگذرند ؟! (فرقان:72 و تفسير برهان)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : بزرگى و سرورى به چهار چيز است : عفت و ادب و سخاوت و خرد .
از امام صادق (ع) نقل است كه فرمود : شوكت و بزرگ منشى كه حاضران را مايه گرفتگى و انقباض گردد عزت شخص را بهتر نگه مى دارد از گشاده روئى و خودمانى بودن هر چند آن مايه انس و انبساط است .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : از صولت و خطر بزرگى كه گرسنه شود و سفله اى كه سير گردد برحذر باشيد .
پيغمبر اكرم (ص) فرمود : حكيم ترين مردم كسى است كه از مردم نادان بگريزد و خوشبخت ترين مردم كسى است كه با بزرگان آميزش داشته باشد .
امام كاظم (ع) فرمود : هر كه خود را بزرگ داند فرشتگان آسمان و زمين او را لعنت كنند و كسى كه بر برادرانش تكبر و گردن فرازى نمايد در حقيقت با خدا به ستيز برخاسته است .
طبرى گويد : موقعى كه اسيران فارس ـ خانواده كسرى ـ را به مدينه آوردند عمر خواست زنان آنها را ـ به عنوان برده ـ بفروشد ، على (ع) گفت پيغمبر (ص) فرموده بزرگ هر قومى را گرامى داريد . عمر گفت : آرى من نيز از آن حضرت شنيدم كه بزرگ هر قوم را گرامى داريد هر چند با شما مخالف باشند .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : مرد با شرف چون به مقامى رسد هر چند مقامى والا باشد از جا به در نرود مانند كوه كه باد آن را از جا نكند ، ولى فرومايه چون به مقامى دست يابد هر چند كوچك باشد به سركشى گرايد مانند گياه كه به نسيمى بلرزد . (غرر)
امام صادق (ع) به داود بن سرحان فرمود : اى داود صفات بزرگى ، به يكديگر بستگى دارند و بسا در پدرى باشد و در فرزند نباشد و يا در بنده اى باشد و در آقايش نباشد و آنها عبارتند از : راستى گفتار و به راستى از مردم نوميد بودن و سائل را رد ننمودن و تلافى محبّت ديگران نمودن و امانت را به صاحبش رساندن و به خويشان كمك كردن و به همسايه و همراه محبّت نمودن و مهمان نواز بودن و در راس همه اينها حيا است .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : از شريف ترين كارهاى شخص بزرگ اينست كه از آنچه كه (در مردم) مى بيند چشم بپوشد و عيوب اشخاص را ناديده بگيرد .
و فرمود : از بزرگى مرد است كه بر گذشته خويش بگريد و به وطن خود مهر ورزد و با دوستان قديمش وفادار باشد .
معتّب غلام امام كاظم (ع) گويد : روزى امام (ع) در باغ خود بود و كارگران مشغول چيدن خرما بودند . ديدم يكى از غلامان كه كار باغ مى كرد مقدارى خرما را به پشت ديوار انداخت و خواست ببرد من به وى رسيدم و او را نزد امام بردم و عرض كردم : اين غلام مى خواست اين خرماها را بدزدد . حضرت به وى فرمود : مگر گرسنه بودى ؟ گفت : نه . فرمود : مگر لخت بودى ؟ گفت : نه. فرمود پس چرا چنين كردى ؟ عرض كرد: دلم خواست . فرمود : برو خرما را بردار، و به گماشتگان خود فرمود : متعرّضش مشويد .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : بزرگ منش را چون بر سر مهر آورى نرم شود ، و فرومايه را چون به وى مهر بورزى درشت تر گردد .
رسول اكرم (ص) فرمود : مؤمن بى حيله و بزرگ منش ، و فاسق دغل باز و فرومايه است .
امام صادق (ع) فرمود : كسى كه اشخاص را بر خطاهاى كوچك كيفر مى كند نشايد در سرورى طمع ورزد . (بحار:1 و 74 و 100 و 75 و 48 و 78)

بَزغ:

برآمدن آفتاب و ماه . ( فلما رأى القمر بازغا قال هذا ربى ) چون ماه برآمد گفت : اين است خداى من (انعام:77) . (فلما رأى الشمس بازغة قال هذا ربى هذا اكبر) چون خورشيد طالع گشت گفت : اين است خداى من كه اين بزرگتر است . (انعام:78)

بزغاله:

بچه بز . بعربى جدى . عناق . از امام صادق (ع) روايت است كه روزى رسول خدا (ص) باتفاق اصحاب از جائى ميگذشت مردار بزغاله اى را ديد كه بر مزبله اى افتاده است ، حضرت بياران فرمود: اين بچند ميارزد ؟ گفتند : اگر زنده بود شايد بيك درهم ارزش ميداشت . فرمود : سوگند
به آن كه جانم بدست او است كه اين دنيا بنزد خداوند از اين بزغاله بنزد صاحبش بى ارزش تر است . (بحار : 73/55)

بَزال:

برآمدن دندان نيش شتر . بازل: شترى كه نيش در آورده باشد .

بَزم:

مجلس جشن و مهمانى . بعربى محفل .

بَزَنطى:

احمد بن محمد ابن ابى نصر . به «احمد بن محمد» رجوع شود .

بُزوغ:

روشن و تابان شدن آفتاب يا ابتداى طلوع آن . (آنندراج)

بَزَوفرى:

ابوعبدالله حسين بن على بن سفيان بزوفرى (بزوفر دهى است نزديك واسط ، غربى دجله) از بزرگان طايفه اماميه است ، تلعكبرى و ديگران از او روايت كرده اند ، نجاشى گويد : وى مردى بزرگوار و ثقه و جليل القدر است ، كتابهاى حج ، ثواب الاعمال ، احكام عيد ، رد بر واقفه از او است . (كنى و القاب)

بَزَه:

گناه . به عربى وزر ، حوب .

بَزيع:

كودكِ ظريف و مليح .

بَسّ:

كوبيده شدن . نرم شدن در اثر كوبيده شدن . (و بُسَّت الجبال بسّا) كوبيده (نرم) شوند (در آن روز) كوهها كوبيده شدنى. (واقعه : 5)

بَساتين:

جِ بستان ، باغها .

بِساط:

گستردنى . ج : بُسُط ، گسترده ، (جعل لكم الارض بساطا) خداوند زمين را براى شما گسترده ساخت . اميرالمؤمنين(ع) : «طوبى للزاهدين فى الدنيا ... قوم يتخذون ارض الله بساطا و ترابه وسادا ...» : خوشا به حال آنان كه دل خويش را از تعلق به دنيا بريدند ، آنها گروهى اند كه زمين خداى را فرش و خاكش را بالش خويش قرار دادند . (بحار:70/316)

بَسالت:

شجاعت .

بَسّام:

بسيار تبسّم ، خندان و شكفته.

بُستان:

گلزار و گلستان . مخفف بوستان و معرّب آن . ج : بساتين . عن اميرالمؤمنين(ع) : «الكتب بساتين العلماء» . (مستدرك الوسائل:17/302)

بُستانى:

معلّم ، بطرس بن بولس بن عبدالله بن كرم بن شديد بن ابى شديد بن محفوظ بستانى از قريه ديبه از اقليم خروب جبل لبنان (1819 ـ 1887 م) تحصيلات خود را در مدرسه عين ورقه به پايان آورد و سپس مدتى در آنجا به تدريس پرداخت و بعد به بيروت شد و با مبلّغان پروتستان رفت و آمد كرد و از مذهب ايشان پيروى مى كرد . به سال 1863 م به تأسيس مدرسه ملّى پرداخت كه از ديگر نواحى : شام و مصر و
اسلامبول و يونان و عراق دانشجويان بدان روى آوردند . آنگاه در آغاز سال 1870 م مجله الجنان را كه حاوى مقالات مهمى بود داير كرد . و سپس روزنامه الجنّة را منتشر ساخت . وى را تاليفات سودمندى است . به ويژه دائرة المعارف وى به نام محيط المحيط. و آداب العرب ، و كشف الحجاب فى علم الحساب ، و مصباح الطالب فى بحث المطالب ، و مفتاح المصباح در صرف و نحو . و چند كتاب ديگر . وى در سال 1887 م به بيمارى سكته درگذشت . (معجم المطبوعات و اعلام زركلى)

بَِستَر:

جامه خواب گسترانيده . فراش ، مهاد . در حديث است كه بستر خواب پيغمبر(ص) گليمى بود و بالش آن حضرت پوستى بود كه آن را از ليف درخت خرما پر كرده بودند ، هر شب آن گليم به يك لايه بزير آن حضرت ميگستردند ، شبى دو لايه گستردند ، چون صبح شد فرمود : ديشب اين بستر باعث شد كه نماز من به تأخير افتد، پس دستور داد از اين پس به يك لايه بگسترانند . (بحار : 16/217)
اميرالمؤمنين (ع) : هزار ضربت شمشير آسان تر از مرگ بر بستر است . (بحار:32/60)
امام صادق (ع) : غيرت در كار حلال و مباح روا نباشد پس از آن كه رسول خدا(ص) ـ در شب زفاف على (ع) با فاطمة(ع) ـ به عروس و داماد فرمود : دست به كارى مزنيد تا من به نزد شما برگردم ، و چون تشريف آورد پاى مبارك را در بستر در ميان آن دو در آورد و (آن دعا خواند) . (بحار:43/144)
رسول خدا (ص) : ناله مؤمن بيمار ، تسبيح ، و فرياد زدن وى ، تهليل ، و خوابيدنش بر بستر ، عبادت ، و از اين پهلو به آن پهلو شدنش جهاد در راه خدا است . (بحار : 77/52) . امام صادق (ع): دو زن را نشايد كه در يك بستر بخوابند جز اين كه ميان آن دو حاجب و حائلى باشد كه به يكديگر نرسند ، و اگر چنين كردند بايستى آنها را از اين كار نهى نمود ، و اگر پس از نهى، مرتكب اين كار شدند بايد به هر يك آنها حدّ (صد تازيانه) بزنند ، و اگر بار سوم تكرار نمودند باز هم به آنها تازيانه زده شود، و اگر باز هم تكرار نمودند بايد كشته شوند . (بحار:79/93)

بَستگان:

جِ بسته ، متعلقان و منسوبان نزديك شخص ، خويشان . اهل . امام كاظم(ع) : هر آنكس رسيدگى و احسانش به بستگانش نيكو بود عمرش دراز گردد (بحار:1/140) . اميرالمؤمنين (ع) : مهر ورزى و مدارا با بستگان ، زاييده بزرگمنشيها است (غررالحكم) . به «خانواده» و «خويش» نيز رجوع شود .

بُسر:

غوره خرما ، خارك . و آنچه از شكوفه خرما اول ظاهر شود آن را طلع خوانند و چون بسته گردد سيّاب گويند ، و هر گاه سبز و گرد ، گردد جدّال و سراد و خلال ، و چون اندكى كلان گردد آن را بغو خوانند ، و چون از آن كلان شود بُسر است وبعد از آن مُخَطَّم ، و بعد از آن مُوَكِّت ، بعد از آن تذنوب، بعد از آن جُمسَة ، بعد از آن ثعدة و خالع و خالعة ، و چون پختگى آن به انتها رسيد رطب نامند و مَعود ، و بعد از آن تمر (منتهى الارب) . در حديث امام صادق (ع) خطاب به زرارة آمده : «انا لنغبط اهل العراق بأكلهم الا رزو البسر ، فانهما يوسعان الا معاء و يقطعان البواسير» (بحار:62/196) . و از آن حضرت است: «اربعة يعدلن الطبائع : الرمان السورانى و البسر المطبوخ و البنفسج و الهندباء» . (بحار:62/221)

بُسر:

بن ابى ارطاة زادگاهش مكّه بوده و حضور پيغمبر (ص) رسيده است و در عصر آن حضرت به زير پرچم خالد بن وليد در شام جنگيده و در عهد عمر در فتح افريقا شركت كرده و در زمان معاويه به وى پيوست . (منجد)
بسر مردى بى باك و سفّاك و بى رحم و جنايت پيشه اى نامى بود آنچنان كه دو پسر عبيدالله بن عبّاس را در پيش چشم مادرشان سر بريد .
وى در دوران معاويه و به فرمان او جنايات بى شمارى مرتكب شد كه تاريخ از ذكر آنها شرمسار است .
در جنگ صفّين از فرط غرورى كه داشت جرأت مصاف با اميرالمؤمنين (ع) را نمود كه در اوّلين حمله حضرت ، خود را از اسب به زمين انداخت و عورت خود را مكشوف ساخت و حضرت روى از او برگرداند وى از فرط هول و وحشت كلاهش را به جاى نهاد و بگريخت معاويه بر او بخنديد و گفت : عيبى ندارد عمروعاص نيز چنين كرد.
داستان مأموريت او به يمن از سوى معاويه مشهور است كه اجمال آن از اين قرار است :
در دوران حكومت على (ع) والى يمن از طرف حضرت ، عبيدالله ابن عبّاس و سردار لشكر در آنجا سعيد ابن نمران بود . در آنجا جمعى از پيروان عثمان بودند كه به حكومت على (ع) تن نمى دادند ولى در بدو امر به ناچار بيعت كردند و همواره از مظلوميّت عثمان سخن مى گفتند تا اينكه شنيدند مردم عراق با على (ع) در افتاده و خوارج شورش
بپا نموده و محمد ابن ابى بكر در مصر كشته شده است به طور علنى ادّعاى خون عثمان كرده و از پرداخت ماليات سر باز زدند و به معاويه نامه نوشتند كه ما آماده ايم تو را در امر خونخواهى عثمان يارى دهيم و اگر لشكرى را بدين ناحيه اعزام دارى حمايت خواهيم كرد و حكومت يمن تو را مسلّم شود .
معاويه چون نامه آنها را خواند بسر بن ابى ارطات را كه مردى سفّاك و خونريز و بى رحم بود در راس سپاهى بدانجا گسيل داشت ، وى در راه خود چون به مدينه رسيد در مسجد پيغمبر به منبر رفت و مردم را به قتل و دمار تهديد نمود و فرمان داد چند خانه را آتش زدند و سپس ابوهريره را به حكومت شهر نصب نمود و خود عازم مكّه شد و در بين راه هر كس را از شيعيان على(ع) مى ديد مى زد و مى كشت و اموالشان را به غارت مى برد و چون به مكّه رسيد مردم مكّه را از خشم خويش بيم داد و آنها را ناسزا گفت و قثم ابن عبّاس عامل على (ع) از شهر فرار كرد و دو پسر عبيدالله ابن عبّاس: سليمان و داود را سر بريد و سپس شيبة ابن عثمان را به حكومت مكّه گماشت و از آنجا عازم صنعا گرديد . و چون به صنعا رسيد عبيدالله و سعيد عمّال على (ع) از شهر بگريختند و جمع زيادى را به قتل رساند و هر جا كه مى رفت اين روش او بود چنانكه وحشتى عمومى در آن منطقه حكم فرما گرديد .
از آنسوى چون خبر به على (ع) رسيد جارية ابن قدّامه را با دو هزار مرد جنگى از طريق بصره به يمن اعزام داشت ، وى چون به سرزمين يمن رسيد خبر بسر را پرسيد گفتند : وى در منطقه بنى تميم است ، جاريه به تعقيب بسر همى راه مى پيمود و در مسير به لشكريان خود سفارش كرده بود كه با مردم مدارا كنند و چهره ترحّم نشان دهند ، شيعيان چون شنيدند به وى پيوستند و پيروان عثمان به كوهها مى گريختند و بسر همى از ترس و وحشت كوى به كوى فرار مى كرد تا اينكه از يمن خارج شد و جاريه كه از طول راه و تلاش فراوان بسيار خسته بود در شهر حرس يك ماه استراحت نمود و سپس به كوفه بازگشت . (بحار:8/67)
بسر پس از شهادت اميرالمؤمنين (ع) از طرف معاويه به ولايت بصره منصوب شد كه تفصيل جنايات او را در آن ولايت به تواريخ مفصّله محوّل مى كنيم .

بَسط:

گشادگى ، وسعت ، گستردن . ( و لو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فى الارض ) و اگر خداوند روزى را براى بندگانش گسترش ميداد همانا در زمين سركشى ميكردند (شورى:27) . امام صادق (ع) : «ما من قبض و لا بسط الاّ و لله فيه المن او الابتلاء» : هيچگاه تنگى و سختى و يا گشايش و رفاه بر بندگان رخ ندهد جز اين كه خداى را در آن لطف و مرحمتى و يا آزمون و آزمايشى باشد . (بحار : 5/216)

بسطامى:

بايزيد ... به «بايزيد» رجوع شود .

بَسطَة:

فراخى و گشادگى . گستردگى . افزونى . (قال انّ الله اصطفاه عليكم و زاده بسطة فى العلم و الجسم) : پيغمبر بنى اسرائيل در پاسخ معترضين به گزينش طالوت گفت : خداوند وى را بر شما برگزيد و او را در دانش و نيروى جسمى فزونى بخشيد . (بقرة:247)

بَسل:

تسليم هلاكت شدن ، بنابودى در افتادن . (و ذكّر به ان تبسل نفس بما كسبت) اى پيامبر به قرآن ، مردمان را پند ده مبادا كسى بر اثر كردار نارواى خويش تسليم هلاكت و نابودى گردد . (انعام:70)

بَسل:

حلال . حرام . (از اضداد است) مفرد و جمع و مذكر و مؤنث در آن يكسان است .

بَسل:

ملامت كردن كسى را . بيختن . شدت و سختى . شتابانيدن .

بسَم:

نرم خنديدن و دندان سپيد كردن ، تبسم نمودن .

بسم الله الرحمن الرحيم:

(آغاز مى كنم) به نام معبود مهرورز مهربان . جمله اى كه بندگان خدا ـ حسب دستور ـ در آغاز كارها ، بندگى خويش را به معبود حقيقى بدان بياد آرند و كار خود را بدين نشان ذيشان سكه اعتبار زنند . چنان كه در حديث رسول خدا(ص) آمده : «كل امر ذى بال لم يذكر فيه بسم الله فهو ابتر» . (بحار:76/305)
اين جمله بر اثر كثرت موارد استعمال آن بصورت يك كلمه و بنحو مصدر جعلى درآمده و به «بسملة» تعبير كنند ، چنان كه جمله «لا حول و لا قوة الا بالله» را «حوقله» خوانند و جمله «الحمد لله رب العالمين» را «حمد له» گويند .
شيعه اماميه متفقند كه بسم الله يك آيه است و در آغاز هر سوره كه قرار گيرد جزء همان سوره است ، و ابن عباس و ابن مبارك و اهل مكه مانند ابن كثير و اهل كوفه چون عاصم و كسائى و ديگران جز حمزه ، و بيشتر اصحاب شافعى نيز بر اين قولند ، و قراء كوفه و مكه بر اين جازمند و نيز اين قول از ابن عمر و ابن زبير و ابوهريره و عطاء
و طاوس و سعيد بن جبير و مكحول و زهرى و به نقلى از احمد بن حنبل نقل شده و جلال الدين سيوطى ادعاى تواتر اجمالى روايات بر اين قول نموده و برخى شافعيان و حمزه بر اينند كه آن تنها از فاتحة الكتاب يك آيه است و به نقلى احمد بن حنبل نيز بر اين قول است .
و مالك و ابوعمرو و جماعتى بر اينند كه آن خود آيه اى مستقل است و جزء سوره اى نيست و همين قول ميان حنفيان نيز شهرت دارد و مذهب بيشتر حنفيان اين است كه خواندن آن در نماز پيش از حمد واجب است .
و اما مالك در اصل ، قرائت آن را در نماز مكروه داند و جهت خروج از خلاف با ديگر مذاهب مستحب شمارد . (البيان)
در تفسير امام عسكرى (ع) ذيل تفسير «بسم الله» آمده كه «الله هو الذى يُتأله اليه عند الحوائج و الشدائد» الله آنكسى است كه در نيازها و گرفتاريها به او پناهنده شوند آنگاه كه اميدها از هر چيزى جز او قطع شده باشد . چون بگوئى بسم الله يعنى در تمام كارهايم به خدائى پناه مى برم كه بندگى فقط شايسته او است خدائى كه چون به وى پناه برده شود پناه دهد و چون او را بخوانى تو را پاسخ گويد .
پيغمبر (ص) فرمود : چون معلّم به كودك (نوآموز) بگويد : بگو «بسم الله الرحمن الرحيم» و كودك آن را به زبان آورد خداوند برات آزادى كودك و پدر و مادر و معلمش را از دوزخ بنويسد .
و فرمود : چون كسى هنگامى كه به بستر خواب مى رود بگويد : «بسم الله الرحمن الرحيم» خداوند به ملائكه دستور دهد نفسهاى او را تا صبح بنويسيد و به شمار آنها حسنه برايش ثبت كنيد .
از حضرت رضا (ع) آمده كه بسم الله ... به اسم اعظم خداوند نزديكتر است از سياهى چشم به سپيدى آن .
از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود : هر كسى وضو بسازد و بسم الله نگويد شيطان در وضوى او شريك است و چون غذا بخوريد يا آبى بنوشيد يا لباسى بپوشيد سزاوار است كه بسم الله بگوئيد كه اگر چنين نكنيد شيطان در آن شريك خواهد بود .
امام صادق (ع) فرمود : بدين سبب سوره حمد را سبع المثانى گويند كه با بسم الله هفت آيه است و مثانى بدين سبب كه در هر نماز دو بار خوانده مى شود .
امام باقر (ع) فرمود : گرامى ترين آيه قرآن را كه بسم الله الرحمن الرحيم است از آن دزديدند (زيرا برخى علماى عامه آن را جزء سوره ندانند و لذا آن را در نماز نخوانند) .
امام صادق (ع) فرمود : خداوند كتابى را از آسمان نازل نفرمود مگر اينكه به بسم الله الرحمن الرحيم آغاز شده و (در زمان پيغمبر) آخر هر سوره اى از آنجا معلوم مى شد كه بسم الله اوّل هر سوره بعد نازل مى گشت . (بحار:3/41 و 92/233 ـ 258 و 63/203 و 85/20)
اَنَس بن مالك از رسول خدا (ص) روايت كرده كه اگر كسى ورقه اى كه بسم الله ... در آن نوشته باشد و بر زمين افتاده باشد ، احتراما از زمين بردارد كه مبادا به زير دست و پا رود ، وى به نزد خدا از صدّيقين به حساب آيد ، و اين كار موجب تخفيف عذاب از پدر و مادرش گردد هر چند مشرك از دنيا رفته باشند . (ربيع الابرار:2/335)

بِسمِل:

هر چيزى كه آن را ذبح كرده باشند يعنى سربريده يا نحر كرده باشند . و وجه تسميه اش آن است كه وقت ذبح كردن بسم الله مى گويند . به عربى ذبيح ، ذبيحة ، مذبوح .

بَسْمَلَة:

مصدر جعلى مانند حمد له و حوقله . بسم الله گفتن .

بَسَنده:

كافى . قرآن كريم : آيا خداوند بسنده بنده اش نيست . (زمر:36)

بَسوس:

بنت منقذ تميمى ، از شعراى جاهلى كه وى را در شومى مثل زنند . وى خاله جساس بن مرّه شيبانى است . بسوس را (يا زينهارش سعد بن شمس جرمى) ماده شترى بود كه آن را سراب مى گفتند ، روزى كليب بن وائل آن را ديد كه در قرقگاهش مى چريد ، وى پستان شتر را به تير خود نشانه رفت . بسوس از اين ماجرا سخت اندوهگين شد و شعرى در اين باره سرود و به شعر خويش پسرخواهرش جساس را به هيجان آورد كه كليب را به قتل رسانيد . بدين امر ميان دو قبيله بكر و تغلب كه همه به يك پدر يعنى «وائل» منتهى مى شدند جنگى عظيم بپا گرديد كه چهل سال ادامه يافت ، و حرب البسوس به نام اين زن شهرت يافت و وى به شومى سمر گشت . (اعلام زركلى)

بسيار:

فراوان . كثير ، وافر . (و من يؤت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا) هر آن كس به دانش سازنده دست بيابد به حقيقت به سودى بسيار دست يافته است. (بقرة:269)
نبى اكرم (ص) فرمود : دانش اندك به از عبادت بسيار است .
و فرمود : اندك مسلمان بسيار است . (بحار:1/85 و 2/266)

بَسِيج:

ساختگى و آمادگى ، اِعداد .

بَسيط:

گسترده ، منشور ، واسع . خالص و بى آميغ . در دعاء مأثور آمده : «الله اكبر البسيط ملكه المعدوم شركه» (بحار:90/183) . در دعاء ديگر آمده : «لجأت الى ظلك البسيط فلا تطرحنى» (بحار:94/376) . ج : بُسَطاء .

بَسيط:

(در اصطلاح حكما) عارى از تركيب .
كلمه بسيط داراى معانى متعدد است و بر امور مختلف اطلاق شده است :
الف ـ آنچه جزئى نداشته باشد نه جزء عقلى و نه خارجى و بالجمله چيزى كه هيچ نوع تركيبى در آن راه نداشته باشد ، نه تركيب علمى و نه وصفى و نه خارجى و نه ذهنى و نه عينى خارجى و نه مقدارى و سرانجام بسيط الحقيقه باشد و اين چنين موجودى ذات حق است .
ب ـ آنچه از اجسام مختلفة الطبايع تركيب نيافته باشد مانند افلاك كه هر يك را طبيعت نوعيه جداست و عناصر در حال خلوص و محوضت .
ج ـ آنچه اجزايش نسبت به غيرش كمتر باشد كه بسيط اضافى هم مى گويند .
د ـ آنچه وجود محض باشد و مركب از وجود و ماهيت نباشد و يا وجود آنها بر ماهيات آنها غالب باشد ، مانند مجردات .
هـ ـ آنچه جسم و جسمانى نباشد مانند عقول و نفوس . (از فرهنگ علوم عقلى چاپ 1341)
ـ بسيط الحقيقه ، موجودى است كه به هيچ نحو از انحاء و به هيچ يك از اقسام تركيب خارجى و ذهنى مركب نباشد ، نه مركب از اجزاء خارجى مانند ماده و صورت و نه عقلى مانند جنس و فصل و نه اعتبارى و نه اتحادى و نه مقدارى و نه انضمامى و نه علمى و نه وصفى و نه اسمى و نه رسمى و اين گونه موجود در عالم يكى است و كل الاشياء است . (فرهنگ علوم عقلى)

بَسِيطَة:

زمين . هموار . زمين فراخ هموار. خالص و بى آميغ . اجرام بسيطه : افلاك ، سماويات .

بَسيل:

شجاع و دلير . ج : بُسَلاء . كريه چهره و بد منظر . حرام .

بَسِيم:

تبسّم كننده . خندان . در فصيح باسِم آمده است .

بَشّ:

خوشروئى و خوشروى . ابن اثير گفته : بشّ : شادمانى دوست است با دوست. (نهاية ج 1)

بشّار:

شعيرى از فرقه عليائيه بوده كه على (ع) را خدا دانند و پيغمبر اكرم را عبد او خوانند .
و از اين رو آنها را عليائيه گويند كه در آغاز حضرت رسول را خدا مى دانستند و سپس بعضى از آنها به خدائى على (ع) رأيشان برگشت آنگاه ياران پيشين آنها گفتند اينها كافر شدند و به صورت جانورى دريائى به نام علياء مسخ شدند .
مرازم گويد : امام صادق (ع) به من فرمود : بشّار را مى شناسى ؟ گفتم : آرى او همسايه من است فرمود : يهودان گفتند آنچه گفتند ولى خدا را قبول داشتند ، نصارى نيز چيزهائى گفتند و آنها نيز خدا را منكر نشدند ، ولى بشّار گفتارى شگفت گفت ، چون به كوفه بروى به وى بگو : جعفر به تو مى گويد : اى كافر اى فاسق اى مشرك من از تو بيزارم .
مرازم گويد : چون به كوفه بازگشتم همين كه بار خود را بر زمين نهادم فوراً به خانه او رفتم به كنيزش گفتم : بشّار را بگو مرازم با تو كار دارد . چون بيامد به وى گفتم: جعفر بن محمد (ع) به تو مى گويد : اى كافر ... وى گفت : مولايم مرا نام برده ؟ گفتم : آرى ولى اين چنين تو را ياد كرده . گفت : خدا جزاى خيرت دهد و بنا كرد مرا دعا كردن .
اسحاق ابن عمّار گويد : روزى امام صادق (ع) به بشّار (كه در محضر حضرت بود) فرمود : از نزد من بيرون شو خدا لعنتت كند ، خدا من و تو را زير يك سقف قرار ندهد . چون بيرون رفت فرمود : واى بر او چرا مانند يهود و نصارى و مجوس و صابئه سخن نگفت به خدا قسم هيچ كس مانند او خدا را كوچك نشمرد او شيطانى شيطان زاده بود كه از دريا بيرون آمد تا اصحاب مرا فريب دهد و گمراه كند ، از او بپرهيزيد و حاضرين به غائبين برسانند كه من بنده خدا و فرزند بنده خدايم . مادرم كنيزى بوده و من در پشت پدرها و رحم مادرها بوده ام و بالاخره خواهم مرد و باز زنده خواهم شد و در موقف حساب باز داشته خواهم شد . به خدا قسم در باره اين دروغگو و ادّعائى كه او در باره ام كرده (ادّعاى خدائى) از من خواهند پرسيد . واى بر او ، او در بستر خواب خويش مى خسبد و مرا در نگرانى و هول و هراس (كه مبادا وسيله گمراهى مردم شده باشم) مى دارد . آيا مى دانيد من چرا چنين مى گويم ؟ اين را مى گويم كه در قبرم آسوده بخوابم . (بحار:25/304)

بِشارت:

بشارة ، مژدگانى ، خبرى كه در بشره تأثير بخشد چنان كه آن را دگرگون سازد . و اين در اندوه نيز به كار رود ليكن استعمال آن بيشتر در خبرهاى شادى بخش است . ج ، بشارات و بشائر . و در تاج العروس آمده است : و هرگاه بطور مطلق بكار رود به خير اختصاص يابد . (... فبشّره بمغفرة و اجر كريم) آنكس را كه پيرو قرآن بود و از خداى مهربان در پنهانى بترسد، به آمرزش و پاداش ارجمند مژده بده . (يس : 10) . (و بشّر الذين كفروا بعذاب اليم) كافران را به عذابى دردناك بشارت ده . (توبه : 3)
قيل لاميرالمؤمنين (ع) : صف لنا الموت فقال : على الخبير سقطتم ، هو احد ثلاثة امور يرد عليه : اما بشارة بنعيم الابد ، و اما بشارة بعذاب الابد ، و اما تحزين و تهويل و امره مبهم لاتُدرى من اى الفرق هو ... يعنى از اميرالمؤمنين على (ع) راجع به عالم بعد از مرگ پرسيدند ، حضرت فرمود : به مرد آگاهى دست يافتيد ، آرى چون آدمى بميرد به يكى از سه امر مواجه گردد : يا اين كه وى را به كامرانى جاويد مژده مى دهند ، يا به عذاب جاويد بشارتش مى دهند ، و يا در غم و اندوه و هول و هراس و بلاتكليفى بسر مى برد كه نداند نامش در كدام دفتر ثبت گرديده ... (بحار: 6/135)
در حديث امام باقر (ع) از جابربن عبدالله آمده كه روزى مردى از اهل باديه به نزد رسول خدا (ص) آمد و معنى آيه ( الذين آمنوا و كانوا يتقون لهم البشرى فى الحيوة الدنيا و فى الآخرة ) از آن حضرت پرسيد ، حضرت فرمود : اما مژده اى كه در دار دنيا به مؤمنان خداى ترس ميرسد ، خوابهاى نيكو (و بشارت آميز) است كه در دنيا مى بيند و بر اثر آن شادمان ميگردد ، و اما مژده وى پس از مرگ ، آنست كه چون بميرد وى را مژده دهند كه خداوند تو را و كسانى را كه جنازه ات را حمل نمودند و بگور سپردند آمرزيده ساخت . (بحار:61/191)

بَشّاش:

خوش روى ، گشاده روى . اميرالمؤمنين (ع) در وصف مؤمن : «هشّاش بشّاش ... » پيوسته متبسم و خوش روى است . (بحار : 67/366)

بَشاشت:

يا بِشاشت ، خوشروئى و شادمانى . اميرالمؤمنين (ع) : «البشاشة حبالة المودة» : خوشروئى دام محبت است (نهج : حكمت : 6) . در حديث آمده : «اذا لقيتم اخوانكم فتصافحوا و اظهروا لهم البشاشة و البشر» : چون برادران (دينى) خود را ملاقات نموديد با آنها مصافحه نمائيد و خوشروئى و گشاده روئى با آنها ابراز كنيد . (بحار:10/111)

بَشاعَة:

ناخوش شدن مزه دهان از خوردن طعام بدمزه .

بِشر:

گشاده روئى . كان (رسول الله) دائم البشر ، سهل الخلق : پيغمبر (ص) پيوسته گشاده روى و آسان خوى بود (بحار:16/152). رسول خدا (ص) فرمود : «يا بنى عبدالمطلب، انكم لن تسعوا الناس باموالكم فالقوهم بطلاقة الوجه و حسن البشر» : اى بنى هاشم ! شما نخواهيد توانست بمال خويش همه مردم را خوشنود سازيد ، پس با آنها به گشاده روئى برخورد نمائيد (بحار:74/169). اميرالمؤمنين (ع) : «البشر شيمة الحر» . «البشر احد العطائين» . «بشرك يدل على كرم نفسك» . «البشر اول النائل» . (غرر)

بِشر:

بن براء بن معرور خزرجى از اصحاب پيغمبر (ص) ، وى در مواقف عقبه و بدر و احد حاضر بود و از طعامى كه همسر سلام بن مشكم يهودى از گوشت بزغاله مسمومى كه براى مسموم كردن پيغمبر (ص) آماده كرده بود بخورد و درگذشت و به قولى يك سال بعد وفات نمود . (دهخدا)
طبرسى در تفسير (و منهم من يقول ائذن لى) گويد : موقعى كه پيغمبر مردم را به جنگ تبوك دعوت مى كرد به علت شرائط دشوار آن جنگ ، عدّه اى از رفتن سر باز مى زدند و به عذرهائى متوسّل شده از پيغمبر (ص) اجازه ماندن در مدينه مى خواستند . از جمله جدّ بن قيس كه رئيس قبيله بنى سلمه از قبيله خزرج بود به نزد پيغمبر آمد و عرض كرد : مى ترسم فريب دختران رومى بخورم و به فساد افتم . پيغمبر(ص) خطاب به قبيله بنى سلمه فرمود: رئيس شما كيست ؟ گفتند : جدّ بن قيس است ولى او مردى بخيل و ترسو است . پيغمبر (ص) فرمود : چه بيمارى بدتر از بخل! ولى رئيس شما آن جوان سپيد است كه موى مجعّد دارد و آن بشر ابن براء ابن معرور است . (بحار:21/193)

بِشر:

بن عمرو ، بن احدوث حضرمى كندى از اهل حضرموت و ساكن كوفه بود ، چون امام حسين (ع) وارد كربلا شد وى به آن حضرت پيوست و روز عاشورا هنگامى كه نبرد آغاز گرديد به وى خبر رسيد كه فرزندش عمر در سرحدّ رى به دست دشمن اسير شده. بشر گفت : من او را و خود را نيز به حساب خدا مى نهم ولى دوست نمى داشتم كه خود زنده باشم و فرزندم اسير باشد . امام حسين (ع) چون سخن او را شنيد به وى فرمود : خدا تو را رحمت كند تو از بيعت من آزادى ، برو و در رهائى فرزندت بكوش . عرض كرد : يا اباعبدالله ! درندگان صحرا مرا زنده بدرند اگر دست از يارى تو بردارم و از تو جدا شوم . فرمود :
حال كه چنين است اين پنج برد يمانى ـ كه هزار دينار ارزش داشت ـ به دست فرزندت محمد ـ كه با وى بود ـ بده كه اين را در راه آزادى برادرش هزينه كند .
گويند كه وى در حمله اول به شهادت رسيد .

بِشر:

بن مسلم كوفى ، او از امام صادق(ع) روايت مى كند ، وى مردى ثقه است و كتابى در حديث دارد . (جامع الرواة از خلاصه و نجاشى و رجال شيخ)

بَشَر:

انسان ، آدمى ، مردم . مذكر و مؤنث و واحد و جمع در آن يكسان است . از آن جهت انسان را بشر گويند كه وى موجودى ظاهر و بارز است ، مأخوذ از بشره (پوست بدن) كه مظهر بدن است . (مجمع البحرين)
و گويند : بدين جهت آدمى را بشر گويند كه پوستش از ميان مو آشكار و نمودار است برخلاف حيواناتى كه پشم و مو و كرك ، پوست بدنشان را پنهان نموده است (مفردات راغب) . اين كلمه در قرآن كريم 35 بار و تثنيه آن «بشرين» يك بار آمده است . اين كه گفته شده : آدمى را به لحاظ فضايل و كمالاتش انسان ، و به لحاظ جسم و بدن و شكل ظاهرش بشر مى گويند ، اساسى ندارد . چه هر دو كلمه در هر دو مورد بكار رفته است ، از قسم نخست در مورد بشر مانند: (ما كان لبشر ان يؤتيه الله الكتاب و الحكم و النبوة ... ) (آل عمران : 79) ، و از قسم دوم مانند : ( قالت انى يكون لى غلام و لم يمسسنى بشر ) (مريم : 20) ، و از قسم نخست در مورد انسان : ( و بدأ خلق الانسان من طين ) (سجده : 7) ، و از قسم دوم : ( لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم) . (تين:40)

بِشرحافى:

(150 يا 152 ـ 227 ق) بشر بن حارث بن عبدالرحمن بن عطاء بن هلال بن ماهان بن عبدالله ، مكنى به ابونصر و معروف به «حافى» از اكابر صوفيه متقدم و از زهاد معروف و از علماى حديث . در دهكده اى نزديك مرو متولد شد ولى بعداً در بغداد ساكن گرديد . در خصوص دوران اوليه زندگى وى اطلاع زيادى در دست نيست . در اوايل حال عمر به بطالت و لهو و لعب مى گذراند و حتى بنابر اقوالى به مشاغل منهيه اشتغال داشت ولى بعدها بر دست امام موسى كاظم (ع) توبه كرد . در مجالس المؤمنين (2/12) به نقل از منهاج الكرامة علامه حلى (ترجمه فارسى، 65) سبب توبه وى چنين نقل شده كه : «آن حضرت از پيش خانه بشر مى گذشت ، آواز غنا و سازى شنيد و كنيزكى بر در خانه ديد ، پس سؤال نمود كه اى كنيز صاحب تو آزاد
است يا بنده . كنيز گفت آزاد است . حضرت فرمود : كه راست گفتى كه اگر او بنده مى بود، بندگى مى كرد و از خداى تعالى انديشه مى نمود . پس آن كنيزك به اندرون رفت و ماجرا را به بشر تقرير نمود و بشر از آن كلام هدايت انجام ، متنبه شده ، پاى برهنه از خانه بيرون آمد در عقب حضرت امام بشتافت و به آن حضرت رسيده ، خود را در قدم او انداخت و بر دست همايون او رايت توبه و انابه برافراشت و هميشه پاى برهنه بود تا به عالم بقا رحلت فرمود» . سبب ديگرى كه غالباً در كتب صوفيه ذكر شده ، اين است كه روزى مست مى آمد . ورق پاره اى ديد كه بر روى آن بسم الله الرحمن الرحيم مسطور است و در زير پاى افتاده بود، پس آن را برداشت به چند درهمى كه داشت عطر خريد و آن ورق پاره را معطر كرد و در شكاف ديوارى گذاشت ، پس در خواب ديد كسى به او مى گويد : اى بشر نام مرا معطر ساختى اسم تو را در دنيا و آخرت معطر خواهم ساخت ، هنگامى كه از خواب برخاست توبه كرد و دست همت بر دامن اولياء زد . گويند همه عمر با پاى برهنه مى گشت و از اين رو مى بود كه او را بشر حافى (پابرهنه) مى خواندند . او را گفتند : «چرا كفش در پاى نمى كنى ؟ گفت آن روز كه آشتى كردم ، پاى برهنه بودم اكنون شرم دارم كه كفش در پاى كنم و نيز حق تعالى مى فرمايد كه زمين را بساط شما گردانيدم ، بر بساط پادشاهان ادب نبود با كفش رفتن» (تذكرة الاولياء، 129) . در سبب وجه تسميه اش به «حافى» علاوه بر حكايت پابرهنه شدنش پس از توبه بر دست امام(ع) گفته اند كه وقتى از كفش دوزى خواست تا كفشش را تعمير كند كفش دوز دريغ داشت . بشر اين حرف را منافى مقام انقطاعش ديد و كفش خود را به دور افكند و از آن پس همه عمر پاى برهنه بود . بشر از طبقه اول صوفيان محسوب مى شود و با صوفى معروف فُضيل بن عياض مصاحب بود و ارادت به خال خويش على خَشْرَم نيز داشت . وى در تمام عمر خويش بر طريق زهد بود و در تصوف مشرب معامله داشت و گويند از راه زهد و تقوى غله بغداد را نمى خورد . بشر از علماى حديث بود و از ابراهيم بن سعد زهرى و شريك بن عبدالله و فضيل بن عياض و يحيى بن اليمان و عبدالله بن مبارك و جماعتى ديگر احاديثى استماع نموده لكن خود در صدد نقل روايتى برنيامده و از آن كراهت داشته ، به همين جهت از او نقل است كه «هفت قمطره از كتب حديث ياد
ارادت به اهل بيت (ع) : از قرائن ارادت او به اهل بيت (ع) ، گذشته از جريان كيفيت توبه اش به دست امام كاظم (ع) و ارادت تام به آن حضرت از عبدالرحمن بن ابى حاتم نقل است كه بشر حافى گفت : «پيغمبر (ص) به خواب ديدم گفت دانى كه خداى تو را چرا از اقران تو بزرگتر گردانيد . گفتم نه يا رسول الله . گفت بدانكه متابعت كردى سنت را و حرمت داشتى نيكان را و نصيحت كردى برادران را و دوست داشتى ياران و اهل بيت مرا ، اينها تو را به منزلت ابرار رسانيدند» (ترجمه رساله قشيريه:32) . همچنين گويد : «شبى مرتضى (ع) را به خواب ديدم گفتم يا اميرالمؤمنين پندى ده گفت چه نيك وست شفقت توانگران به درويشان براى طلب ثواب رحمانى و از آن نيكوتر تكبر درويشان بر توانگران و اعتماد
next page

fehrest page

back page