back page fehrest page next page

در كتيبه بيستون، داريوش از سكاها و جنگى كه با آنها كرده يادآورى نموده است، اما اين قسمت از كتيبه آسيب فراوان ديده و درست خوانده نمى شود. مطابق نوشته هرودت (در كتاب سوم او)، در زمان داريوش در آسياى صغير نيز زمينه شورش فراهم شد. به اين معنى كه ارى تس نامى كه از زمان كورش والى سارد بود، بيهوده با پولى كرات ـ صاحب جزيره سامس ـ در افتاد و او را به فريب و خدعه به سارد دعوت كرد و به قتل رساند. داريوش گروهى از پارسيان را برگماشت تا حكم پنهانى كشتنِ ارى تس را به سارد بردند. و حكم در حضور خود او خوانده شد و پارسيان كه به فرمان داريوش بسيار احترام مى گذاشتند، همانجا شمشيرها را برهنه كردند و او را كشتند و به اين ترتيب داريوش خطايى را كه مى توانست زمينه شورش گردد جبران كرد.
طبيبى بنام دموك دس كه در دستگاه ارى تس بود و به اسارت به زندان داريوش افتاده بود، هنگامى كه زخم پستان آتس سا دختر كورش و زن داريوش را درمان مى كرد، او را واداشت كه داريوش را به لشكركشى به سرزمين يونان ترغيب كند. بايد خاطر نشان ساخت كه اين پزشك، يونانى بود و داريوش او را از بازگشت به وطن محروم كرده بود. دموك دس به ملكه گفته بود كه خود او را به عنوان راهنماى فتح يونان به داريوش معرفى كند و بگويد كه شاه با داشتن چنين رهنمايى به خوبى مى تواند بر يونان چيره شود. اين طبيب يونانى، خود را به همراه هيأتى از پارسيان به روم و يونان رساند و در آنجا به خلاف ميل داريوش، در شهر كرتن كه ميهن اصلى او بود، ماند و ديگر به ايران نيامد و هيأت پارسى كه براى آشنا شدن به وضع يونان و فراهم كردن زمينه تسخير آن ديار رفته بود، بى نتيجه به ميهن بازگشت.
در قارّه افريقا هم، در زمان داريوش اغتشاش و شورش هايى پديد آمد. لازم است گفته شود كه در آن روزگار، مصر، ليبى و قسمتهايى ديگر از خاك افريقاى شمالى و شرقى، مطيع شاهنشاهى ايران بود و شخصى بنام آرياند از جانب داريوش فرمانرواى آنجا بود و چون به داريوش خبر رسيد كه آرياند زمزمه خود مختارى آغاز كرده و به نام خويش سكه نقره كامل عيار زده است، شاهنشاه به مصر رفت و او را از ميان برداشت و سپس به معابد مصر رفت و ضمن احترام فراوان به مجسمه هاى ارباب انواع مصرى، كاهن بزرگ ـ سائيس ـ را به تعمير معابد گماشت. و سپس ترتيب آبيارى با كاريز را در مصر

رايج ساخت. اين خدمات، او را در نظر مصريان چنان ارجمند ساخت كه گفتند: «او يكى از فراعنه بزرگ ماست».
داريوش پس از فرو نشاندن شورش هاى داخلى و سركوب ياغيان، تشكيلات كشورى و ادارى منظّمى به وجود آورد كه بر اساس آن، تمام كشورها و ايالات تابع شاهنشاهى او بتوانند با يكديگر و با مركز شاهنشاهى مربوط و از نظر سازمان ادارى هماهنگ باشند.

«لشكر كشى داريوش به اروپا»

در ازمنه مختلف تاريخى قبايل سكاها در نقاط مختلف سرزمين وسيعى كه از تركستان روس تا كناره دانوب ـ در مركز اروپا ـ امتداد داشت، مسكن داشتند. اين قوم را بسيارى از تاريخ نويسان آريايى دانسته اند و گروهى گفته اند كه در ميان آنها از نژاد اصفر (زرد) نيز بوده است. از نظر مذهب، معتقد به ارباب انواع بودند و هيكل ها و معبدهايى براى الهه هاى خود مى ساختند.
عادت آنها بر اين بود كه نخستين دشمنى را كه مى كشتند خونش را مى خوردند و سرهاى كشتگان را براى شاه خود مى بردند. در تير اندازى ماهر بودند. دامپرورى در ميان آنها رواج داشت. بطور كلى از نظر تمدّن در مرحله بسيار پستى بوده اند.
هرودت در شرح حمله داريوش به سكائيّه بحث مبسوطى نوشته است كه بى ترديد آميخته با داستان سرايى و افسانه است و آنچه از گفته هاى او درست مى نمايد، اين است كه سكاها از جنگ با او احتراز كردند و به داخل سرزمين خود عقب نشستند و چون بيابان وسيع در پيش پاى آنها بود، آنقدر داريوش را به دنبال خود كشيدند كه او از ترس قحطى آذوقه تصميم گرفت به ايران برگردد. اما با اينكه در اين حمله پيروزى شاهانه اى به دست نياورد، سكاها را براى هميشه از حمله به ايران و ايجاد زحمت براى مردم شمال اين آب و خاك منصرف ساخت. از جنگ هاى ديگر داريوش كه در تاريخ ذكرى از آن آمده، يكى تسخير تركيّه و مقدونيّه در زمان اسكندر اول پسر آمين تاس است. درباره اين جنگ نيز هرودوت به داستان پردازى گراييده و بدان شاخ و برگ داده است. پس از اين، ساليانى جزاير بسيارى از قسمتهاى يونانى نشين مديترانه در تصرّف پارسى ها بود.

«تسخير هند»

طغيان روح جهانگشايى داريوش او را متوجّه پنجاب و سند كرد. در سال 512 ق. م. ايرانيان از رود سند گذشتند و قسمتى از سرزمين هند را گرفتند. داريوش فرمان داد تا كشتى هايى بسازند و از طريق درياى عمّان به پنجاب و سند بروند. اين دو نقطه زرخيز و پر ثروت براى ايران آن روز بسيار مهم بود. اين چيرگى پارسيان در تاريخ هند، مبدأ دوران تازه اى گرديد و سرنوشت هندوان را دگرگون ساخت.

«شورش هاى تازه»

در زمان هخامنشيان، دولت ايران در اداره مستعمرات خود، اين سياست را برگزيده بود كه: در هر ايالت يا كشور تسخير شده، شخصى را از اهالى آن جا به حكومت مى گماشت و اين شخص با اينكه اهل آن ديار بود، چون گماشته پادشاه ايران بود، هم ميهنانش از او سر مى تافتند و او را «تيران» (جبّار) مى خواندند. وجود اين جبّاران در مستعمرات يونانى، همواره طغيان هايى به وجود مى آورد و گاهى اوقات حس جهانگشايى واليان ايرانى آسياى صغير، بدون اينكه شاهنشاه ايران اراده كند، انديشه تسخير يونان را تقويت مى كرد و آنها خودسرانه امر و نهى مى كردند و اين خودسرى ها، ناچار به شورش هاى مستعمرات يونانى آسياى صغير و جنگ داريوش با يونان منجر مى گرديد. امّا داريوش با وجود تجهيزات بسيار در جنگ آتن، نتوانست پيروزى قابل توجّهى بدست آورد و چندين برابر آتنى ها كشته داد و بخصوص در جنگ ماراتن، نيروى ايران تلفات زيادى داشت. و اين شكست ظاهراً نتيجه اين بوده است كه داريوش براى قواى دشمن اهميّت و ارزش زيادى قائل نبود. امّا پس از اين شكست و از دست دادن سربازان و قسمتى از كشتى هاى جنگى، داريوش متوجّه شد كه براى جنگ ديگر، تدارك بيشتر لازم است. و بخصوص سربازان ايرانى، علاوه بر مهارت در تيراندازى، بايد جنگ تن به تن بياموزند. در خلال اين تدارك و گرد آورى سپاهيان زبر دست و جنگجويان برجسته، در مصر شورشى برپا شد.
بايد ياد آورى كرد كه خاك مصر از زمان كمبوجيه مطيع ايران شده بود. اما از آنجا كه مصر يكى از مراكز تمدّن هاى ديرين مشرق بودو خود را همپايه ايران و يونان مى دانست، تسلّط ايرانيان را بر خود سزاوار نمى ديد و از سوى ديگر چون يونانى ها به تحريك و اغواى مصريان مى پرداختند، همواره زمينه شورش در آن سرزمين فراهم بود.
داريوش خود را براى سركوبى مصريان و جنگ با يونان آماده كرد. اما پيش از آغاز سفر جنگى خود، مى بايست وليعهد خود را تعيين كند. ميان پسران او بر سر اين موضوع نزاع درگرفت. چنانكه گفته شد زن دوم داريوش آتس سا ـ دختر كورش ـ بود و داريوش از او چهار پسر داشت كه بزرگترين آنها خشايارشا بود. اما زن اول داريوش، ـ دختر گبرياس ـ نيز سه پسر آورده بود و در ميان اين هفت فرزند، اختلاف هر دم بيشتر مى شد. پلو تارك و ژوستين اين نزاع را بعد از درگذشت داريوش مى دانند و به هر حال، سرانجام اين گفتگوها چنين شد كه در اثر نفوذ مادر خشايارشا و با توجه به اينكه او در دوران پادشاهى داريوش تولّد يافته و مادرش نيز دختر كورش بزرگ بوده، خشايارشا به وليعهدى برگزيده شد. داريوش وليعهد خود را برگزيد و هنگامى كه آخرين تداركات خود را براى جنگ مصر و يونان فراهم مى كرد، پس از 36 سال پادشاهى درگذشت. اين واقعه در سال 486 ق. م. بوده است. آرامگاه داريوش اول در فاصله چهار هزار و پانصد گزى تخت جمشيد، در نقش رستم قرار دارد.

داريوش مردى خردمند و با اراده و در بيشتر موارد ملايم و با ملل مغلوب، مهربان بود. مورّخان همگى برآنند كه اگر او پس از كمبوجيه بر تخت نمى نشست، شاهنشاهى هخامنشى دوام نمى يافت و چنان وسعت و قدرتى پيدا نمى كرد.
در زمان او حدود متصرّفات شاهنشاهى ايران، از يك سو به چين و از سوى ديگر به قلب اروپا و افريقا مى رسيد. (ايران باستان ـ پير نيا. ج 1)

داريوش بزرگ:

همان داريوش اول است. رجوع به دارا و داريوش اول شود.

داريوش دوم:

نام وى اخس بود و پس از جلوس بر تخت پادشاهى، خود را داريوش خواند. توسيديد، پلوتارك و ژوستن نام او را «دارى يس» نوشته اند. مسعودى او را داراء بن بهمن بن اسفنديار نام برده و طبرى و حمزه اصفهانى او را پسر اردشير بن بهمن بن اسفنديار دانسته اند. و به هر حال، اين نامگذارى ها مأخوذ از داستان هاى ايران كهن و كتب تاريخ افسانه اى است و اعتبارى ندارد.
داريوش پسر اردشير دراز دست و مادرش زنى از بابل بنام كسمارتى دين بود.
در مدت نوزده سال پادشاهى او وقايعى رخ داد كه مهمترين آنها شورش هاى پى در پى در نقاط مختلف كشور بود. در بسيارى از اين شورش ها، يونانيان به آشوبگران كمك مى كردند و داريوش ناچار مى شد هر بار مبلغى به يونانيان بدهد تا شورشيان را به حال خود بگذارند و او بتواند بر آنها چيره شود. مهمترين اين شورش ها و طغيان هاى داخلى بدين قرار است:
1 ـ شورش آرسى تن برادر شاه. او پس از سه جنگ كه با كمك سپاهيان مزدور يونانى مى كرد، سرانجام از داريوش شكست خورد و پس از مدتى تسليم شد. داريوش به او و سردارش وعده داده بود اگر تسليم شوند، جانشان در امان خواهد بود و با اين فريب همه را دستگير كرد. اما پس از دستگيرى تصميم گرفت به وعده خود وفا كند و آنها را زنده بگذارد . امّا چون نفوذ پروشات همسرش در اراده او زياد بود ، به اصرار پروشات آنها را نابود كرد.
2 ـ ياغى گرى پى سوت نس والى ليديه كه گروهى يونانى را به سردارى يك نفر آتنى به نام ليكون اجير كرده و در انديشه استقلال افتاده بود. داريوش به «تيسافرن» سردار خود وعده داد كه اگر ليديه را از پى سوت نس بگيرد، خود او والى ليديه خواهد شد. سردار ايرانى با پول و رشوه، ليكون را از يارى پى سوت نس بازداشت و او را مجبور كرد كه تسليم شود. ليكون آتنى در اثر اين خيانت به حكومت چند شهر منصوب شد و پى سوت نس كه به شرط حفظ جان تسليم شده بود، به دستور داريوش در خاكستر خفه شد. اما پس از چندى پسرش آمرگس در كاريه طغيان كرد و در مقابل تيسافرن ايستادگى بسيار نشان داد و پس از مدتى به دست اهالى پلوپونس دستگير و به سردار ايرانى تسليم شد. در دربار داريوش، خواجه سرايان قدرت بسيار داشتند و بخصوص سه تن از ايشان بنام

آرتكسارس، آرتابازان و آراتواوس بسيار قوى بودند. آرتكسارس چنان مقتدر شد كه براى كشتن داريوش و نشستن بر تخت او نقشه كشيد و چون راز او از پرده بدر افتاد، به فرمان پروشات كشته شد. اين گونه توطئه ها نيز در آغاز سلطنت داريوش، گاهگاه تكرار مى شد و گاه در نقاط تابع شاهنشاهى، مانند مصر و يا در ايالات داخلى، مانند ماد شورش هايى پيش مى آورد كه در تواريخ موجود تفصيل جامع و معتبرى از آنها نيست و نوشته هاى يونانى كه به آنها اشاره كرده اند مطالبى غير قابل اعتماد در بر دارند.
جنگ هاى داخلى يونان كه بيشتر بين شهرهاى آتن و اسپارت درمى گرفت، بار ديگر آغاز شد. تيسافرن كه والى ايالات ليديه شده بود و با آنها نزديك بوده، نمى خواست كه از جانب او يا دولت متبوع او (شاهنشاهى ايران)، به غلبه آتن يا اسپارت كمك شده باشد. زيرا اگر يكى از آنها بر ديگرى چيره مى شد، حكومت واحدى به وجود مى آمد و بار ديگر اوضاع داخلى يونان آرام مى شد و دولت يونانى ـ چه از آتن و چه از اسپارت ـ متوجه كشورهاى همسايه و بخصوص دشمن ديرين خود، ايران مى گرديد. بنابر اين تيسافرن به هيچ كدام از اين دو دولت كمك نمى كرد و منتظر بود كه هر وقت يك طرف ضعيف تر شد به او كمك كند تا باز با طرف قويتر بجنگد و هنگامى كه به سرحد پيروزى رسيد، نيروى ايرانى از كمك خود بكاهد تا باز شكست بخورد و به اين ترتيب جنگ همواره ادامه يابد و آتش جنگ هاى داخلى چنان گرم باشد كه نيروهاى يونانى نتوانند براى مزاحمت شاهنشاهى هخامنشى فرصت پيدا كنند. در اين ميان، چون اسپارت به دلايل گوناگون نيازمند كمك ايران بود و اتحاد با آن براى ايران زيانى نداشت، تيسافرن با نماينده حكومت اين شهر پيمانى بست كه تقريباً اسپارت را تحت الحمايه شاهنشاهى ايران كرد. پس از عقد اين پيمان، چند جزيره ديگر از جزاير يونان تابع ايران شدند و در اين ميان، شخص جاه طلب و خودخواهى بنام آلكيبياد ـ كه روزى از شاگردان سقراط شمرده مى شد ـ در دستگاه فرمانروايى تيسافرن راه يافت و او را برانگيخت كه بار ديگر سياست پيشين خود را دنبال كند و به جاى كمك به حكومت اسپارت، سياست موازنه اى ميان اسپارت و آتن بوجود آورد و به هر دوى آنها روى خوش نشان دهد. به اين ترتيب مدّتى ديگر جنگ هاى داخلى يونان ادامه يافت و هر چند گاه، پيمان هاى تازه اى با فرمانروايان ايرانى آسياى صغير بسته شد. سرانجام موجبات نيرومندى آتن بار ديگر فراهم شد و اسپارتى ها تصميم گرفتند با آتن آشتى كنند. فرناباذ كه در اين هنگام حكمران ايرانى آسياى صغير بود، سياست تيسافرن ـ سلف خود ـ را حفظ كرد و با ساختن كشتى هاى تازه و كمك هاى ديگر، اسپارت را از اين آشتى بازداشت. بالاخره كار به اينجا كشيد كه ميان سپاهيان آتنى و ايرانى نيز زد و خوردهايى شد و در اين گير و دار آلكيبياد، خودسرانه بيزانس و كالسدون را از اسپارتى ها گرفت و سپس در پايان زد و خوردهاى

ايرانيان و آتنى ها، قرار شد كه نمايندگان حكومت آتن براى مذاكره به دربار ايران بيايند و به موازات آنها، نمايندگان اسپارت نيز خود را به دربار شوش رسانيدند تا از آتنى ها عقب نمانند. اين سفيران در راه به فرمانرواى تازه آسياى صغير برخوردند كه فرزند داريوش و به نام كورش بود و چون كورش از جانب پدر اختيارات كافى در اين باره داشت، يونانى ها را با خود بازگرداند.
كورش پس از ورود به آسياى صغير با اسپارتى ها بسيار گرم گرفت و جيره سپاهيان اسپارتى را كه تيسافرن از روزى يك درهم به نيم درهم تقليل داده بود، دوباره افزايش داد و به سردار اسپارتى ها گفت: «بايد آتن ويران شود».
سرانجام پس از زد و خوردهاى خونين دريايى اسپارت، آتن را تسخير كرد و پس از 27 سال، جنگ هاى داخلى يونان كه به «پلوپونس» معروف شده پايان يافت و ليزاندر، فرمانده نيروى دريايى اسپارت كه مورد توجه كورش فرمانرواى آسياى صغير بود، بفرماندارى مدينه آتن برگزيده شد و مقرر گرديد كه در اداره امور آتن، سى نفر از آتنى ها با او همكارى كنند و اين سى نفر را حكومت اسپارت برمى گزيد.
از وقايع ديگر زمان داريوش دوم كه در تأييد آن بايد احتياط كرد، شورش كردوخى ها در شمال دجله است. اين قوم را بعضى از مورّخين، اجداد كردهاى امروز دانسته اند. در مورد اين شورش و فرونشاندن آن از طرف شاهنشاه پارس، رواياتى در تاريخ هست. يكى ديگر از كارهاى داريوش كه بايد آنرا در پايان داستان زندگى و پادشاهى او ياد كرد، بناى معبد اورشليم است. اين معبد را كورش بزرگ، پس از تسخير بابل و نجات يهوديان، دستور داده بود كه به خرج خزانه شاهنشاهى تعمير كنند و جاهاى ويرانه آن را از نو بسازند. اما خود يهوديان در اين كار سستى كردند و نتوانستند با يكديگر سازگار و هم عقيده شوند. داريوش دوم به حاكم ماوراءالنّهر دستور داد كه از باج و خراج ساليانه آنجا، هزينه اين كار را بپردازد.
اين شاه در سال 404 ق. م. پس از نوزده يا بيست سال شاهنشاهى درگذشت. دوران او هرگز شكوه شاهنشاهى داريوش اول را نداشت. جنگ هاى خانوادگى، برادركشى ها و شورش هاى ايالتى نمودار سستى شاهنشاهى هخامنشى در آن روزگار است. نفوذ زنان و خواجه سرايان عيب ديگر پادشاهى داريوش دوم بود و بيش از همه نفوذ زنش پروشات كه بسيار حيله گر و مكار بود كارها را خراب مى كرد. بدبختانه نفوذ پروشات پس از مرگ داريوش هم ادامه يافت. (ايران باستان ـ پيرنيا. ج 2)

داريوش سوم:

اين شاه كه او را در كتب پهلوى «دارا پسر دارا» خوانده اند، فرزند آرسان بوده و آرسان پسر استن و نوه داريوش دوم است. بنابر اين، داريوش سوم نسبش با فاصله سه نسل به داريوش دوم مى رسد و به همين جهت او را «پسر دارا» (فرزند داريوش دوم) گفته اند. هنگامى كه در زمان

اردشير سوم درباره خاندان هخامنشى و شاهزادگان آن سخن مى رفت، نام داريوش بر زبان نمى آمد. به اين معنى كه او را به چيزى نمى شمردند و اردشير سوم وقتى كه مى خواست براى استقرار حكومت خود، شاهزادگان مزاحم را براندازد، او را بياد نياورد. داريوش در دستگاه هخامنشى، چاپارى بود كه فرمانهاى شاهنشاه را به واليان و فرماندهان ايالات مى رساند. در يكى از جنگهاى روزگار اردشير، رشادتى از خود نشان داد كه اردشير او را «دليرترين پارسيان» ناميد و به قول ژوستين ـ تاريخ نويس معروف ـ او را والى ارمنستان كرد.
درباره اينكه او چرا به تخت شاهنشاهى نشست، سخن بسيار گفته اند; امّا آنچه به حقيقت نزديكتر مى نمايد، اين است كه باگواس ـ خواجه بزرگ دربار ـ او را با هر حيله اى بود به روى كار آورد تا عملا خودش فرمانرواى مطلق باشد. زيرا باگواس گمان كرده بود كه داريوش شاهزاده زرنگى نيست و شاه نيرومندى نخواهد شد. اما هنگامى كه داريوش بر اورنگ شاهنشاهى استوار شد به اشارات و نظرات باگواس توجهى نكرد و خواجه بزرگ كه به خطاى خود آگاهى يافته بود، بر آن شد كه داريوش را از ميان بردارد. داريوش از اين تصميم با خبر شد و او را احضار كرد و جام زهرى به او نوشانيد.
آغاز پادشاهى داريوش سوم ، تقريباً مقارن با شروع حكومت اسكندر ـ پسر فيليپ ـ در مقدونيّه مى باشد و در سير تاريخ، او مانند رقيبى است كه سرنوشت براى اسكندر تراشيده است.
داريوش سوم در سال 336 ق. م. بر تخت نشست و سلطنتى را آغاز كرد كه دوران كوتاه آن، پر از وقايع بزرگ و در عين حال سوزناك است. پايان زندگى او در حقيقت پايان امپراطورى بزرگ هخامنشى است.
مقدونيّه: كشورى بود در شبه جزيره بالكان كه در زمان فيليپ وسعت آن به 58800 كيلومتر مربع رسيد و چنانكه وسعت جلگه هاى آن ايجاب مى كرد، در اين سرزمين حكومتى واحد به وجود آمد. تاريخ اين سرزمين پيش از دوران مورد بحث ما زياد روشن نيست. ترقّيات ناگهانى حكومت مقدونيّه، آتن را بيمناك كرد و بخصوص انتقاد دموستن ـ سخنور نامدارـ از آتنى ها و تشويق او به نزديكى آتن با ايران، موجب شد كه آتنى ها درصدد برآيند تا شهرهاى ديگر يونان را بر فيليپ بشورانند و براى شكست او كم و بيش اقدام كنند. از طرف ديگر، گروهى آتنى خيانتكار با رشوه هاى فيليپ به زيان شهر خود كار مى كردند. سرانجام جنگى در 356 ق. م. در يونان درگرفت كه آن را جنگ مقدس ناميده اند و همين جنگ است كه آغاز دوگانگى بين شهرهاى يونان و جنگ هاى آتن و اسپارت شمرده مى شود.
ظاهراً اين جنگ ها بر سر موضوع حمايت و اداره معبد آپولن بود كه طرفين، هر كدام آن را حق خود مى دانستند. در اين گير و دار، فيليپ در اين انديشه بود كه در يونان نام نيكى بيابد و با درهم شكستن

قدرت آتنى ها و هواخواهان آنها، سپهسالار كل يونان گردد و زمينه تصرّف قلمرو شاهنشاهى ايران را فراهم كند. سرانجام در جنگى كه با آتن كرد اين پيروزى را بدست آورد، و با گرفتن عنوان سپهسالار كل يونان و اختيارات بسيار، در سال 336 ق. م. يعنى نخستين سال شاهنشاهى داريوش سوم، لشكرى روانه آسيا كرد.
فيليپ چنان مغرور بود كه شكست ايران را در اين جنگ پيش چشم مى ديد، امّا پيش از آنكه به آرزوى خود برسد يكى از درباريانش او را كشت.
اسكندر: اين كلمه صورت اسلامى و ايرانى كلمه الكساندر است. بنابر تاريخ مقدونيّه، او سومين كسى است كه به نام اسكندر بر آن سرزمين فرمان رانده است. پدرش فيليپ و مادرش المپياس دختر پادشاه ملس ها بود. جوانى نيرومند و كشيده اندام و طبيعتاً داراى روح مردى و شهامت بود. او در 335 ق. م. يعنى در سال دوم شاهنشاهى داريوش سوم بر تخت نشست و به زودى، با وجود جوانى، توانست در ميان درباريان و رعاياى خود ارزش و منزلتى بدست آورد و محبوب آنها گردد. آنگاه پس از فرو نشاندن شورش هايى كه در نقاط مختلف قلمرو پدرش پيدا شده بود، در انديشه لشكركشى به ايران شد.
داريوش تصور نمى كرد كه پسر جوان فيليپ براى ايران خطرناك باشد. امّا هنگامى كه شنيد يونانيان او را سپهسالار كل يونان كرده اند، ناچار شد در تدارك مقابله با او برآيد و حتّى از خود يونانيان، سپاهيان مزدور گردآورد و شخصى را بنام «مم نن» از آنها به سركردگى برگزيند.
درچند جنگ كوچك محلى در آسياى صغير و كرانه هاى داردانل، ايرانيان پيروزى هايى به دست آوردند. امّا چون دربار ايران طبق معمول به مقدونيّه و يونان اهمّيت نمى داد و دشمن را ناتوان مى شمرد، به اسكندر فرصت داده شد كه به سوى اين سرزمين پيش آيد. اگر دربار ايران به موقع ايالات مختلف يونان را با پول و تجهيزات تقويت مى كرد، هرگز مقدونيان بر يونان چيره نمى شدند.
اسكندر براى حمله به ايران بيشتر املاك خود را به نزديكانش بخشيد و هر چه داشت هزينه تجهيز سپاه كرد و آنتى پاتر مقدونى را به جاى خود در مقدونيه گذاشت. بيست روز پس از عزيمت، اسكندر به كرانه هاى داردانل رسيد و باز چون دربار و سرداران ايران به اسكندر با ديده حقارت نگريستند و براى مقابله با او به موقع اقدام نكردند، او موفق شد پاى در خاك آسيا گذارد و آنها را غافلگير كند. سرداران شكست خورده ايرانى يا گريختند و يا خودكشى كردند و قسمت وسيعى از آسياى صغير را به دست اسكندر دادند و جنگ معروف به «گرانيك» بدين ترتيب منجر به شكست سپاه ايران شد. در جنگ ديگر، شهر «مى لت» نيز كه در كنار دريا واقع بود، محاصره و تسخير شد. اسكندر پس از اين پيروزى، قسمت عمده نيروى خود را برداشت و به سوى شهر هاليكارناس ـ مركز ايالت كاريه ـ

رهسپار شد و شهرهاى يونانى بين ميلت و هاليكارناس را گرفت. با اينكه «مم نن» توانست اعتماد دربار ايران را جلب كند و فرماندارى صفحات آسياى صغير را بگيرد و پس از آن نيز براى دفاع از هاليكارناس و نقاط ديگر، كوشش و زيركى بسيار از خود نشان داد، باز هم قدرت و پايدارى اسكندر او را ناچار كرد كه با مشاوره سرداران ايرانى، تصميم به تخليه شهر بگيرد.
پس از آنكه اسكندر ايالات ديگر آسياى صغير را يك يك تسخير كرد، «مم نن» بر آن شد كه جنگ را به هر ترتيب كه بتواند به مقدونيّه بكشاند و به اين ترتيب اسكندر را وادار كند كه به مقدونيّه بازگردد و آسياى صغير را واگذارد . داريوش نيز جز او به كسى اميدوار نبود. «مم نن» قسمتى از جزاير ميان آسيا و اروپا را تسخير كرد و هنگامى كه نزديك بود اسكندر را به وحشت اندازد و به مقدونيّه بازگرداند، ناگهان درگذشت. ظاهراً اين واقعه در سال 333 ق. م. پيش آمده است. پس از درگذشت «مم نن» ، داريوش خود فرماندهى سپاه را به عهده گرفت و در اين حال، اسكندر پيوسته پيش مى آمد. در شهر تارس كه حاكم نشين كيليكيه بود اسكندر به دنبال يك آب تنى بيمار شد و حالش چنان رو به وخامت نهاد كه سپاهيان مرگ او را حتمى دانستند. اما اسكندر كه از نزديكى سپاه داريوش آگاه بود، از پزشكان خود خواست كه او را با داروهاى تند درمان كنند و معالجه را طول ندهند. سپاه داريوش با زيورها و آرايش هاى بسيار چشم ها را خيره مى كرد. لباسهاى زر بفت سپاهيان، جامه هاى گوناگونى كه بر آنها هزاران دانه گرانبها دوخته شده بود و طوقهاى مرصّعى كه بر گردن مردان جنگى افتاده بود، سرمايه اين سپاه عظيم را تشكيل مى داد و در مقابل، ياران اسكندر بدون هيچ زيور و آرايشى در پشت سپرهاى خويش آماده شنيدن فرمان حمله بودند. پيداست كه در جنگ، سپاهيانى بهتر پيش مى روند كه از قيد زيورها و جامه هاى فاخر آسوده باشند.
back page fehrest page next page