back page fehrest page next page

دانش را در اسلام مكانتى والا و منزلتى بزرگ است. نخستين سوره قرآن (علق) از خواندن و نوشتن و دانستن سخن گفته: (اقرأ...اقرأ و ربّك الاكرم الّذى علّم بالقلم * علّم الانسان ما لم يعلم)

و دانش را امتياز انسان شناخته: (هل يستوى الّذين يعلمون و الّذين لا يعلمون)

و بالاخره دانش را ره آورد انبياء ساخته: (هو الّذى بعث فى الامّيّـين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة)

.
رسول اكرم (ص) فرمود:« دانش اندك به از عبادت بسيار». (بحار: 1 / 185)
و فرمود: «آن دانش سودمند بود كه در دل آدمى جاى داشته باشد و دانشى كه تنها بر سر زبان بود (و دل را رام خويش نساخته باشد)، جز محكوميّت دانشمند عايدى نخواهد داشت». (بحار: 2 / 33)
اميرالمؤمنين (ع):« دانش رهنمون حقيقت است».
آنكه در كودكى دانش نياموزد، در بزرگى به كمال نرسد.
بزرگ چون به دانش رسد، فروتن گردد و فرومايه چون به دانش دست يابد، به سركشى گرايد.
جامه دانش، ترا جاويد دارد و خود نپوسد، و ترا پايدار سازد و خود فانى نگردد.
تورا شايسته ترين دانش آن است كه عملت جز به آن مقبول نباشد، واجب ترين دانش بر تو، آن دانش است كه در مورد آن بازخواست شوى. ضرورى ترين دانش براى تو، آن دانش است كه تورا به سامان دادن دينت رهنمون گردد و كمبودها و نواقص دينت را به تو نشان دهد. (غرر).
اعتبار دانش به ملايمت و نرمش، و آفت آن تندى و خشونت است.
از هر نوع دانش فرا گيريد ولى زنهار كه هدفتان از دانش، يكى از اين چهار باشد:
فخر و مباهات بر دانشمندان، يا جر و بحث با بى خردان، يا خود نمائى در مجالس، يا جاه طلبى و

جلب نظر مردم.
دانش، گمشده مسلمان است كه همواره جوياى آن است، آن را به چنگ آريد، هر چند به دست مشركى بود، كه شما به آن سزاوارتر خواهيد بود.
بر شما باد به فراگيرى دانش، كه آن رابطى است ميان دوستان و گواهى است بر شخصيّت انسان و يارى است در سفر و مونسى در غربت. (بحار:1/58 و 196 و 2/31 و 97 و 78/6)
رسول خدا (ص): «اى ابوذر! گذرانيدن يك ساعت در گفتگوى دانش، بهتر است به نزد خداوند از اين كه هزار شب به نماز برخيزى و هر شب هزار ركعت نماز گزارى. و نشستن يك ساعت جهت گفتگو در دانش، محبوب تر است نزد خداوند از هزار نبرد در راه خدا و از تلاوت همه قرآن». ابوذر عرض كرد:« يا رسول الله! آيا بحث و گفتگوى علمى از تلاوت همه قرآن بهتر است؟!» فرمود: «اى اباذر! نشستن يك ساعت در گفتگوى دانش، محبوب تر است به نزد خداوند از اينكه همه قرآن را دوازده هزار بار بخوانى. اى اباذر! بر شما باد به سخن و مذاكره و گفتگو در علم و دانش، زيرا دانش است كه بدان با حلال و حرام آشنا مى شويد و نيك و بد را بدان تشخيص مى دهيد. اى اباذر! گفتگو درباره دانش، ترا به از عبادت يك سال كه روزهايش را به روزه و شبهايش را به نماز بگذرانى; و نگاه به چهره دانشمند، تورا به از آن كه هزار بنده را در راه خدا آزاد سازى». (بحار:1/203)

دانش آموز:

آنكه دانش آموزد. مُتَعَلِّم. پيغمبر اكرم (ص): «دانشمند و دانش آموز در اجر و ثواب به نزد پروردگار برابرند و در روز قيامت همچون دو اسب مسابقه به كنار يكديگر حضور يابند» (ربيع الابرار:3/223). به «دانشجو» نيز رجوع شود.

دانش پژوه:

پژوهنده دانش. به «دانشجو» رجوع شود.

دانشجو:

جوينده دانش، طالب علم. پيغمبر (ص) فرمود:« هر كه بخواهد به آزادشدگان خدا از دوزخ بنگرد، به دانشجو بنگرد. سوگند به آنكه جانم به دست اوست هر دانشجو كه به درب خانه دانشمندى جهت كسب دانش رفت و آمد كند، خداوند به هر گامى، عبادت سالى برايش بنويسد و به هر گامى، شهرى در بهشت برايش بنا كند و هنگامى كه به روى زمين راه مى رود، زمين براى او طلب مغفرت كند و شب و روز مشمول رحمت پروردگار باشد و ملائكه گواهى دهند كه اينان آزاد شدگان خدايند از آتش دوزخ».
و نيز فرمود:« چون دانشجو را در حال كسب دانش، مرگ فرا رسد، شهيد مرده است».
امام صادق (ع) فرمود: «دانشجو در ميان جهّال، چون زنده است در ميان مردگان». (بحار: 1 / 181)
ابن عبّاس گويد: از اميرالمؤمنين (ع) شنيدم كه مى فرمود: دانشجويان سه دسته اند. آهاى مردم! آنها را با خصوصيّات و مشخّصاتشان بشناسيد: يك دسته كسانى اند كه دانش را بدين هدف آموزند كه با

ديگران بستيزند و در مجالس با اشخاص جر و بحث كنند. دسته دوم كسانى اند كه مى خواهند به علم خويش بر ديگران تفوّق جويند و مردم را به دام فريب كشند. دسته سوم كسانى اند كه علم را بدين منظور فرا گيرند تا به حقايق دين خويش راه يابند و علم راهگشاى فكر و انديشه آنها باشد. امّا وضعيّت دسته اول بدين گونه است كه همواره در مجالس با ظاهرى فريبنده و درونى تهى از تقوى و ورع، به اذيّت و آزار مردم پردازند. خدا آنها را نابود سازد و رگ گردنشان را قطع كند.
و دسته دوم را مى يابى كه بر همگنان مباهات و تكبّر كنند و چون در برابر توانگران قرار گيرند فروتن و متواضع باشند. چه، وى حلواى آنها را بخورد و دين خويش را ببازد، خدا ديدگانشان را كور كناد و از جمع دانشمندان محو و نابودشان سازاد.
ولى دسته سوم كه به راستى داراى دانش و خردند، آنها را همواره غمگين و اندوهناك مى يابى و آنان در تاريكى شب به حال قيام و عبادت بسر برند و از هر كسى ـ جز دوستان محل اعتمادشان ـ بر دين خويش بيمناك باشند. خدا بازوى آنها را بگيرد و روز قيامت در امن و امانشان بدارد». (بحار: 2 / 46)
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: «فرا گرفتن دانش در جوانى، به نقشى ماند كه بر سنگ ترسيم شده باشد و فراگيرى دانش در پيرى، بسان نقشى بود كه بر آب كشيده شود».
شخصى از اميرالمؤمنين (ع) مسئله مشكلى سؤال نمود. حضرت به وى فرمود: «چون مى پرسى به انگيزه دانستن بپرس، نه به انگيزه اذيت و آزار. چه، نادانى كه درصدد كسب دانش بود، به منزله دانشمند است و دانشمندى كه دانش را به هدف خودنمائى فراگيرد، نادان».
اميرالمؤمنين (ع) در وصيّت به فرزندش حسن (ع) فرمود: «دل نوجوان به زمين خالى (از كشت) ماند كه هر چه در آن بكارى بپذيرد و بروياند. لذا من به تأديب تو مبادرت نمودم پيش از آنكه دلت سخت شود و دگر نپذيرد...همواره در پى دانش باش تا دانشمند گردى و سرمايه دانش به كف آرى; و خويشتن را در شبهات علمى بى فايده فرو مبر كه وقت (عزيز) خود را به بحثهاى لاطايل و قيل و قال سپرى سازى. پيش از آنكه به كسب دانش بپردازى، از خدا بخواه كه تورا توفيق دهد و مدد رساند; و چون مطالبى بر تو مشكل آيد، آن را به نادانى خويش حمل كن (مبادا غرور علمى ترا بدان دارد كه گوئى مطلب نادرست است). چه، تو در آغاز نادان بوده اى و سپس به دانش رسيده اى كه بسا مطلبى را درك نكنى و فكرت به آن نرسد و پس از اندى آن را دريابى».
امام باقر (ع) فرمود: هنگامى كه در حضور دانشمند مى نشينى، به شنيدن و گوش فرا دادن كوشاتر باش، تا به سخن گفتن; و چنانكه نيكو گفتن مى آموزى، نيكو شنيدن نيز بياموز و هرگز سخن كسى را قطع مكن». (بحار: 1 / 222)
امام سجاد (ع) فرمود: «حق كسى كه تورا به دانش مى پرورد، بر تو آن است كه وى را گرامى دارى و در

مجلس از او تجليل به عمل آرى و به سخنش نيك گوش دهى و به او توجّه كنى و صداى خود را از صداى او بلندتر نكنى و هنگامى كه كسى از او سؤالى مى كند، در پاسخ بر او سبقت نجوئى و در حضورش با كسى سخن نگوئى و نزد او از كسى غيبت نكنى و چون بدگوئى او كنند، مدافع وى باشى و عيوبش را مستور دارى و فضايلش را آشكار سازى و با دشمنش همنشين نگردى و با دوستش دشمنى نكنى. و چون بدين وظيفه عمل كنى، فرشتگان خدا گواهى دهند كه تو براستى او را خواسته و علمش را براى خدا ـ نه براى مردم ـ فراگرفته اى». (بحار:2/42)

دانشمند:

عالم، دانا. دانشمند در اسلام عموماً و در قرآن خصوصاً بسى مورد تجليل و تعظيم قرار گرفته و به خلعت پر افتخار (انّما يخشى الله من عباده العلماء)

مخلّع گشته و به امتياز (و ما يعقلها الاّ العالمون)

ممتاز شده. پيغمبر اكرم (ص) فرمود: «فضل العالم على العابد كفضل القمر على ساير النجوم ليلة البدر.» و فرمود: «انّ العلماء ورثة الانبياء ، انّ الانبياء لم يورّثوا دينارا و لا درهما و لكن ورّثوا العلم فمن اخذ منه اخذ بحظّ وافر». (سفينة البحار)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود:« دانشمند زنده است، گرچه مرده باشد». (غرر)
امام صادق (ع) فرمود:« يك ركعت نماز دانشمند، به از هزار ركعت نماز عابد». (بحار: 2 / 34)
امام هادى (ع) فرمود: «اگر نه اين بود كه در عصر غيبت قائم ما، دانشمندان مردم را به سوى آن حضرت بخوانند و به وى رهنمون باشند و با دليل و برهان خدائى، مردم را از سر درگمى نجات دهند و از حريم دين دفاع كنند و مستضعفين فكرى را از دامهاى شياطين و اتباع شياطين برهانند، همه مردم از دين خدا برمى گشتند و مرتد مى شدند. و آنهايند كه زمام دلهاى شيعيان ضعيف ما را به دست گرفته، چنانكه ناخدا سكان كشتى را بدست دارد آنانند كه نزد خدا والاترين مقام را حائزند».
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «خداوند پيغمبرش را در زمانى فرستاد كه مردم حرام را حلال و دانشمند را خوار مى شمردند». (بحار: 18 / 221)
نبى اكرم (ص) فرمود: «كسى كه دانش را وسيله رسيدن به دنياى خويش سازد، همان دنيا پاداش او خواهد بود».
ابوذر گفت: «كسى كه علم آخرت را بهدف رسيدن به دنيا بياموزد، بوى بهشت به مشامش نرسد».
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «خداوند شش گروه را به شش صفت عذاب كند; از جمله دانشمندان دينى را به حسادت». (بحار:2/6 ـ 36 و 73/252)
و فرمود: «دانشمند كسى است كه كردارش گواه گفتارش باشد». (غرر)
به «عالم» و به «دانشجو» نيز رجوع شود.

دانَق:

به كسر يا فتح نون معرب دانگ. يكى از اوزان. يك ششم درهم و بعضى گفته اند يك ششم

مثقال است.

دانه:

مطلق حبوب از گندم و جو و عدس و باقلا و ماش و نخود . حبّ ،حبّة .

دانى:

پست، مقابل عالى.

دانيال:

از پيغمبران بنى اسرائيل و از نسل داود، و گويند در زمان كورش كبير و داريوش بزرگ هخامنشى مى زيسته و بسال 606 پيش از ميلاد به اسارت بخت النّصر درآمد و با گروهى از بنى اسرائيل به بابِل فرستاده شد و چون به فرمان فرمانرواى بابل درنيامد وى را نزد شيران درنده افكندند، ولى ددان متعرّض او نشدند (به «بخت نصر» رجوع شود). وى معاصر عزير پيغمبر بوده و پس از مرگ بخت النّصر از سوى بهمن پسر اسفنديار به بيت المقدّس بازگردانيده شد و از آنجا به اهواز رفت و در شوش ديده از جهان بربست. (دهخدا)
جابر جعفى گويد:« از امام باقر (ع) درباره دانيال و تعبير خواب پرسيدم كه: آيا حقيقت دارد؟» فرمود: «آرى، او پيغمبر بود و وحى بر او نازل مى شد و از جمله امورى كه خدا بهره او كرده بود، تعبير خواب بود». (بحار: 26 / 284)
از اميرالمؤمنين (ع) حديث شده كه دانيال در دوران كودكى، پدر و مادر را از دست داد و پيرزنى از بنى اسرائيل وى را سرپرستى مى كرد. در آن زمان، يكى از سلاطين بنى اسرائيل بود كه دو قاضى داشت و آن دو دوستى شايسته داشتند كه مورد علاقه سلطان نيز بود و همواره وى را در كنار خود مى نشاند و با وى سخن مى گفت. آن مرد زنى زيبا داشت. اتّفاقاً سلطان را كارى پيش آمد كه مى بايست شخص امينى را جهت انجام كار به جائى بفرستد.
به قاضيان خود گفت: «فرد امينى را جهت اين مأموريّت بجوئيد» . آنها همان مرد را به سلطان معرفى كردند و سلطان وى را به آن كار اعزام داشت و هنگام حركت به قاضيان گفت:«خواهش من از شما اينكه مدّت مسافرتم به خانه ام سركشى كنيد و از خانه و خانواده ام مواظبت نمائيد». آنها پذيرفتند و چون برفت آن دو قاضى گهگاه به خانه او مى رفتند و رفته رفته شيفته جمال آن زن شده، وى را به كار زشت بخواندند. وى امتناع نمود. آنها زن را به تهمت زنا و سنگسار تهديد نمودند. و در عين حال زن استقامت نمود و گفت: «هرچه خواهيد بكنيد من به اين كار تن نخواهم داد». سرانجام آن دو نزد سلطان وى را به زنا متّهم ساختند و گفتند: «ما دو نفر به اين كار گواهيم». سلطان بسى اندوهگين شد كه وى بعفّت و ايمان آن زن معتقد بود، و به آن دو قاضى گفت: «شهادت شما مقبول است، ولى سه روز مرا مهلت دهيد». آنگاه دستور داد در شهر اعلام عمومى كنند كه: فلان روز فلان زن عابده به اتهام زنا سنگسار ميشود و فلان قاضى و فلان قاضى دو گواه اين نسبتند. و در خفا وزير خود را بخواند و به وى گفت: «آيا ميتوان اين كار را چاره اى انديشيد؟» وزير گفت: «با وجود گواهى اين دو قاضى چه چاره

توان كرد؟!» ولى در عين حال وزير درصدد چاره بود تا اينكه روز سوم از خانه بيرون شد و در ميان كوچه اى جمعى كودك را ديد كه سرگرم بازى بودند و دانيال كودك نيز در ميان آنها بود، ولى وزير او را نمى شناخت. بازى كودكان نظر وزير را به خود جلب كرد». بايستاد و به تماشاى آنها پرداخت. دانيال كودكان را صدا زد كه: «آهاى ! بيائيد كه من شاهم». و به يكى از آنها گفت: «تو نيز وزير من باش و فلان كودك و فلان كودك قاضيان من باشند كه به زناى زن گواهى دهند». آنگاه مقدارى خاك گرد آورد و خود بر آن نشست و شمشيرى از نى تهيه كرد و به دست گرفت و كودكان را گفت:« اين يك قاضى را به كنارى بريد.» و سپس آن ديگر قاضى را به پيش خواند و به وى گفت: «آنچه حقيقت است، همان گوى كه اگر يك كلمه بر خلاف حقيقت به زبان راندى، با اين شمشير گردنت را بزنم». وزير همه اين صحنه را تماشا مى كرد. كودكى كه در نقش قاضى بود گفت: «اين زن مرتكب زنا شده». دانيال گفت:« در چه وقت؟» گفت: «فلان روز». دانيال گفت:«با چه كسى؟» كودك گفت: «با فلان فرزند فلان». گفت: «در كجا؟» گفت: «فلان جا». دانيال گفت: «وى را به كنارى بريد و آن دگر قاضى را حاضر سازيد». وى را آوردند. دانيال گفت: «گواهى خويش را بيان دار». وى گفت: «من گواهى مى دهم كه اين زن زنا كرده». دانيال ساير خصوصيّات را از او سؤال نمود. ديد اين گواهى با گواهى قاضى پيش اختلاف دارد. دانيال با صداى بلند گفت: «الله اكبر! اين دو به ناحق شهادت دادند». و سپس به يكى از كودكان گفت: «هم اكنون در ميان مردم شهر اعلان مى كنى كه فلان روز، اين دو قاضى را به جرم شهادت ناحق اعدام مى كنيم. همه حضور يابند».
وزير كه اين صحنه را كاملاً بدقّت از نظر گذارنده بود، شتابان به نزد سلطان رفت و ماجرا را به عرض رساند. سلطان، قاضيان را به همان كيفيّت (تفرقه بين شهود) بازجوئى نمود. ديد بين اين دو گواهى اختلاف است. دستور داد منادى ندا كند فلان روز، اين دو قاضى اعدام خواهند شد و سرانجام آن دو را اعدام نمود. (بحار:14/379)

دانِيَة:

تانيث دانى ، نزديك ، نزديك شونده . (و من النخل من طلعها قنوان دانية و جنّات من اعناب)

(انعام:99) . (فى جنّة عالية * قطوفها دانية)

. (حاقّه:23)
اميرالمؤمنين (ع): «اعلموا انّ ملاحظ المنيّة نحوكم دانية» . (نهج: خطبه 204)

داوود:

فرزند ايشا و پدر سليمان از پيامبران بنى اسرائيل كه به سال 1086 يا 1071 قبل از ميلاد در بيت لحم بزاد. صد سال زندگى كرد و چهل سال سلطنت نمود و از شامات تا بلاد اصطخر، قلمرو سلطنتش بود.
از مشخصات بارز اين پيامبر برگزيده خدا اينكه وى مانند پسرش سليمان، پيامبرى و سلطنت را جمع داشت. وى پيغمبر شمشير بود. پيش از نيل به مقام نبوّت و در آغاز جوانى، به نيروى شجاعت و ايمان،

جالوت را كه فرمانده لشكر دشمن بنى اسرائيل بود به قتل رساند. وى مقام خلافة الله داشت. خداوند علم قضاوت و سمت داورى ميان مردم را به وى عطا كرد. صنعت ساخت زره، از جمله علومى بود كه خداوند به وى موهبت كرد، در حديث آمده كه خداوند به وى وحى نمود كه:«اى داوود! تو نيكو بنده اى. جز اينكه از بيت المال معيشت ميكنى».
داوود چون شنيد، بگريست. خداوند آهن را فرمود: «به دست بنده ام نرم شو». از آن پس، هر روز زرهى مى ساخت و آن را مى فروخت و از بيت المال بى نياز گشت.
از ديگر امتيازات او اينكه كوه و پرندگان، چون وى به ذكر و تسبيح پروردگار مى پرداخت با او هم صدا مى شدند . زبان پرندگان و نيز زبانهاى مختلف زمان خود را مى دانست . كتاب زبور بر او نازل شد (به اين واژه رجوع شود). همه امتيازاتى كه ذكر شد يا تصريحاً يا تلويحاً و يا تفسيراً در قرآن كريم آمده است و دو داستان نيز درباره داوود در قرآن آمده كه ذيلاً بررسى مى شود:
1 ـ (و هل اتاك نبأ الخصم اذ تسوّروا المحراب اذ دخلوا عليه ففزع منهم قالوا لا تخف خصمان بغى بعضنا على بعض...)

. (ص:21 ـ 26)
اجمال داستان اينكه: دو گروه متخاصم نابهنگام از ديوار غرفه يا محراب عبادت داوود بر آمده ، به نزد او حضور يافتند . وى از كيفيت آمدن آنها بترسيد و آنها گفتند: «بيم مدار كه خصومتى به نزد تو آورده ايم» . يك طرف دعوى گفت: «اين برادرم داراى نود و نه رأس گوسفند است و من يك رأس بيش ندارم و مى گويد اين يك گوسفندت را به من ده و بعلاوه به من پرخاش نيز مى كند»! داوود چون شنيد ، پيش از آنكه سخن طرف دعوى را بشنود ، گفت: «وى در اين درخواست به تو ستم كرده و بسيارى از آنها كه با يكديگر خلطه و آميزش دارند ، به يكديگر ستم مى كنند ...» و داود دريافت كه ما او را بدين واقعه مورد آزمون قرار داده ايم پس از خداى خويش پوزش خواست و خدا او را ببخشود و او را نزد ما مقامى ارجمند و مكانتى نيكو است. اى داوود! ما ترا در زمين خليفه (خود يا جايگزين حاكمان پيشين) ساختيم پس ميان مردم به حق داورى كن. (پايان)
حال چه اينكه طرفين دعوى كه در اين آيات آمده ، ملائكه باشند كه خداوند آنها را به نزد داود فرستاده ، يا از جنس بشر ; از صدر و ذيل اين آيات برمى آيد كه اين واقعه در ابتداى مأموريت داود به سمت قضاوت بوده و اين واقعه به منزله كلاس كارآموزى داود بوده و اينكه داوود گفت: «وى به تو ظلم كرده» . به قول منطقيين ، قضيه به شرط محمول است . يعنى: اگر سخن تو حقيقت داشته باشد ، اين درخواست ، درخواستى ظالمانه است ; و طبيعى است كه هر كسى هنگام شنيدن چنان سخنى چنين عكس العملى نشان دهد نه اينكه حكم نهائى و فصل خصومت باشد، پس داوود در اين گفتارش مرتكب گناهى نشده . آرى ، وى كه از اين به بعد مى بايد در مسند داورى نشيند بايستى خوشبينى را به

كنار نهاده به دقت بيشترى در قضايا بنگرد و چنين عكس العملى نوعى خامى و ابتدائى انديشيدن است و حتى گفتن آن نيز از جانب يك قاضى شايسته نباشد كه وى به خويش آمد و از آن پوزش خواست.
برخى مفسرين سنى اين آيات را اشاره به داستان اوريا پنداشته و گفته اند: «داوود به همسر زيباى سردار سپاه خويش ـ اوريا ـ دل بسته بود . وى را به نبردگاه ، پيشاپيش سپاه فرستاد تا كشته شد و داود كه خود زنهاى متعدد داشت با زن او ازدواج نمود» . حتى برخى مفسرين آنها سخن را از حد گذارنده به ذكر مطالبى در اين باره پرداخته اند كه قلم را ياراى تحرير آن نيست. به «اوريا» رجوع شود.
2 ـ (و داود و سليمان اذ يحكمان فى الحرث ... ففهّمناها سليمان)

(انبياء: 78). اين آيه اشاره به داستان قضاوتى است از داوود و فرزندش سليمان ، در مورد كشتزار يا باغى كه گوسفندان ديگرى شب هنگام به باغ در آمده مزرعه يا تاكستان را تباه نموده، حاصل آن را از ميان بردند. قرآن مى گويد: «ما حكم اين مسئله را به سليمان فهمانديم».
در روايات مفسره آمده كه داوود حكمى ننمود بلكه با فرزند در تبادل نظر بودند و سليمان آن را فهميد. در خبرى آمده كه داوود چنين حكم كرد كه گوسفندان از آن صاحب باغ باشد ، ولى سليمان حكم كرد كه بايستى باغ را به صاحب گوسفند سپرد كه به خدمت آن بپردازد تا به حال اول برگردد و ضمن اين مدت گوسفندان در اختيار صاحب باغ باشد كه از آنها بهره بردارى كند. (مجمع البيان)
در حديث آمده كه روزى داوود از خانه بيرون شد و سر به صحرا نهاد و به تلاوت زبور بپرداخت . و چنين بود كه هرگاه وى به آن آواز دلكش بخواندن زبور مشغول مى شدى هر كوه و سنگ و پرنده با او هم صدا گرديدى. وى همچنان برفت تا به كوهى رسيد كه پيغمبرى به نام حزقيل بر فراز آن عبادت مى كرد . چون حزقيل همهمه كوه و آواى پرندگان بشنيد ، دانست كه داوود است. داوود كه جاى او را مى دانست ، وى را بخواند كه: «اى حزقيل ! اجازه مى دهى به نزد تو آيم» ؟ حزقيل گفت: «نه» . داوود چون شنيد گريه سر داد. به حزقيل وحى آمد كه: «داوود را سرزنش مكن و از ما بخواه (كه چون وى به سلطنت) مورد آزمايش قرار نگيرى». پس حزقيل از جاى خود برخاست و دست داوود بگرفت و به نزد خويش برد. داوود گفت: «اى حزقيل ! هرگز قصد گناه كرده اى» ؟ گفت: «نه» . گفت: «آيا شده كه بر اثر عبادت دچار خودبينى شده باشى» ؟ گفت: «نه» . گفت: «هيچ شده كه دنيا دل تو را به خويش جذب كرده باشد» ؟ گفت: «آرى . بسا چنين حالتى به من دست داده است» . گفت: «اين بيمارى را به چه درمان مى كنى» ؟ گفت: «به ميان شكاف اين كوه مى روم و در آنجا چيزى مى بينم كه از آن پند گرفته به حال خويش بازمى گردم» . داوود بدان شكاف شد و در آنجا تختى آهنين ديد كه جمجمه پوسيده و استخوان هاى متلاشى شده اى بر آن نهاده و كنار آن تخت لوحى آهنين است و بر آن نوشته: «من اروى سلم، هزار سال سلطنت نمودم و هزار شهر بنا كردم و هزار دختر باكره به كابين درآوردم و

انجام كارم اينكه بسترم خاك و متكايم سنگ و همسايگانم كرم ها و مارها شد . هر كه مرا ببيند از من پند گيرد و فريب دنيا نخورد» .
نقل است كه روزى داوود عرض كرد: «پروردگارا! حقايق امور را آنچنان كه خود مى دانى به من بنما تا طبق آن ميان مردم داورى كنم» . خداوند فرمود: «تو تاب آن را ندارى». باز اصرار ورزيد تا اينكه اجابت شد . پس مردى به نزد او آمد كه عليه مرد ديگر ادعائى داشت، مبنى بر اينكه: «وى مال مرا گرفته است» . به داود وحى آمد كه اين شخص مدعى پدر مدعى عليه را كشته و مالش را نيز برده است (و به ناحق دعوى دارد). داوود ـ حسب وحى ـ دستور داد مدعى را به قصاص قتل كشتند و مال طرف را از او بستدند و به طلبكار مدعى عليه دادند. مردم به شگفت آمدند (كه اين شخص مطالبه حق خويش كرده و به جاى اينكه حق به وى داده شود ، دستور قتلش صادر شد؟!) اين داستان بر سر زبان ها افتاد و به خود داوود رسيد . وى بسى اندوهگين گشت (كه مردم به وى بدبين شدند) . پس از خدا خواست اين علم را از او بردارد. خداوند به وى وحى نمود كه از اين به بعد طبق شهود و قسم ميان مردم داورى كن.
از حضرت رسول (ص) آمده كه: «داوود در روز شنبه به مرگ فجئه درگذشت» .
از امام صادق (ع) نقل شده كه: «زبور داوود در شب هيجدهم رمضان نازل شد». (بحار:14/ 2 ـ 33)

داوود:

بن زربى خندقى يا خندفى كوفى از ياران امام صادق (ع) و امام كاظم(ع) است و از آن دو بزرگوار روايت كرده و داراى كتابى در حديث بوده است ولى اهل درايت در وثاقت او اختلاف دارند. (اعيان الشيعه)
داوود رقى گويد: «به نزد امام صادق (ع) رفتم و از آن حضرت شمار شستن اعضاء وضو را پرسيدم» . فرمود: «آنچه كه خدا واجب نموده ، يك بار است . ولى پيغمبر(ص) به جهت اينكه مبادا مردم در شستن رعايت نكنند بار ديگر را نيز بدان افزوده و اگر كسى بار سوم نيز بشويد (بدعت است و) نماز ندارد. من نشسته بودم كه ناگهان داوود بن زربى وارد شد وى نيز همين سؤال از حضرت نمود ولى امام در جواب او فرمود: «سه بار واجب است و اگر كسى كمتر از سه بار اعضاى وضوى خود را بشويد نمازش باطل است» . من از اختلاف دو پاسخ حضرت سخت ناراحت شدم تا جائى كه نزديك بود شبهه در دلم به وجود آيد، حضرت متوجه حال من شد و به من اشاره كرد كه: «آرام باش ! مسئله قتل مسلمانى در كار است» . ما از نزد حضرت بيرون شديم . خانه داوود بن زربى در كنار باغ منصور خليفه عباسى واقع بود، به مصنور گفته بودند: «وى رافضى مذهب است و به خانه جعفر بن محمد (ع) اياب و ذهابى دارد» . منصور گفته بود: «من مى توانم از ديوار باغ كيفيت وضوى او را ببينم و حقيقت امر را كشف كنم و اگر بدانم راست است وى را به قتل رسانم».
back page fehrest page next page