از امام باقر (ع) نقل است كه: «هر كه اين سوره را در فرائض ونوافل خويش بخواند خداوند او را در قيامت از ايمنان محشور سازد و او را در سايه عرش خود دارد وحسابش را آسان سازد ونامه اش را به دست راستش دهد» . (مجمع البيان)
دُختَر
: فرزند مادينه انسان ، بنت ، وليدة ، مقابل پسر: فرزند نرينه آدمى . رسول خدا(ص): «نيكو فرزندى است دختران پرده نشين ، هر كس يكى از آنها را داشته باشد خداوند همان را ميان او وآتش دوزخ پرده سازد ، وهر كه دو تا از آنها داشته باشد خداوند به وسيله آنها به بهشتش برد ، وهر كه سه تا از آنها يا مانند آنها خواهر داشته باشد جهاد وصدقه از او ساقط است» . (بحار: 104/91)
از پيغمبر (ص) روايت است كه: «هر كه دخترى داشته باشد و او را نيازارد وبه وى اهانت ننمايد وپسرانش را بر او ترجيح ندهد خدا او را به بهشت برد» . (كنز:45364)
وفرمود: «هر كه دخترى داشته باشد و او را ادب كند ونيكو ادبش كند و او را (احكام دين) بياموزد ونيكو آموزشش دهد واز آنچه خدا روزيش داده بر او وسعت بخشد همان دختر او را حجاب آتش دوزخ باشد» . (كنز:45391)
در تورات آمده كه: «هر كه دخترش به دوازده سالگى برسد و او را به شوهر ندهد وبه گناهى آلوده گردد آن گناه به گردن پدر باشد» . (كنز:45412)
امام صادق (ع) فرمود: «دختر حسنه وپسر نعمت است . حسنه ثواب را در پى بود ونعمت مسئوليت را» . نبى اكرم (ص) فرمود: «از نشانه هاى مبارك بودن زن ، آن است كه نخستين فرزندش دختر باشد» .
امام صادق (ع) فرمود: «سه چيز مايه آسايش وراحتى مسلمان است: خانه وسيعى كه عورت او ونابسامانى هاى زندگيش را بپوشاند . زن شايسته اى كه وى را در امور دنيا وآخرتش يارى دهد . دختر يا خواهرى كه به مرگ يا تزويج وى را از خانه بيرون كند» .
در حديث است كه روزى جبرئيل بر پيغمبر (ص) نازل شد وگفت: «پروردگارت سلامت مى رساند ومى فرمايد: زنان باكره به ميوه بر درخت مى مانند كه چون برسد جز چيدن آن چاره اى نباشد وگرنه باد وآفتاب آن را تباه سازند ، ودختران باكره چون به حد بلوغ رسند جز به شوهر دادنشان چاره اى نبود وگرنه از فساد وگناه ايمن نمانند» .
پيغمبر (ص) محض شنيدن اين پيام فرمود تا همه مردم به مسجد گرد آمدند . سپس به منبر رفت وپيام
خدا را ابلاغ نمود . مردم گفتند: «دخترانمان را به چه كسى دهيم» ؟ فرمود: «به كفو وهمتاى خويش دهيد» . گفتند: «كفو وهمتا از نظر شما چه كسى است» ؟ فرمود: «مسلمانان با يكديگر برابرند» . آنگاه حضرت همانگونه كه بر منبر بود دختر عمويش ضباعه را به كابين مقداد بن اسود بست وفرمود: «اى مردم ! دختر عمويم را به مقداد دادم تا امر ازدواج آسان گردد» . (بحار:78/206 و 104/98 و 76/148 و 16/23)
از امام صادق (ع) آمده كه: «اگر مردى با دختر بچه اى ازدواج نمايد ، نمى تواند با وى بياميزد تا نه سالش تمام شود» . (بحار:103/328)
ابو خديجه از امام صادق (ع) روايت كرده كه مردى به نزد پيغمبر (ص) آمد وگفت: «به دوران جاهليت دخترى داشتم كه آن را پروردم وچون به سن بلوغ رسيد وى را به لباس زينت آراستم وبه كنار چاهى بردم و او را به ته چاه افكندم وآخرين سخنى كه از او شنيدم «اى پدر» بود . كفاره اين كار چه باشد» ؟ پيغمبر فرمود: «خاله اى دارى كه زنده باشد» ؟ گفت: «آرى» . فرمود: «به وى نيكى كن كه وى به منزله مادر است وكفاره گناه تو همان است» .
ابو خديجه گويد: به حضرت صادق (ع) عرض كردم: «اين در چه زمانى بوده» ؟ فرمود: «در عصر جاهليت كه دخترانشان را مى كشتند مبادا بدست دشمن اسير شوند ودر قبيله اى جز قبيله خود فرزند آورند» . (بحار:74/58)
نقل است كه اوقاتى كه على (ع) از سوى پيغمبر (ص) در يمن اقامت داشت از جمله مسائلى كه به محكمه حضرت عرضه شد آن بود كه دخترى به بازى دختر ديگرى را به گردن خويش سوار كرده دختر سوم وى را نيشگون گرفت . وى از جا پريد ودخترى كه سوار گردنش بود بيفتاد وگردنش بشكست وبمرد . على (ع) چنين قضاوت فرمود: «كه دختر نيشگون گير ، يك سوم ديه را ودخترى كه دختر مقتوله را به گردن خود نشانده بود نيز يك سوم ديه را به ورثه مقتوله بپردازند وثلث سوم به حساب خود مقتوله كه به اختيار خويش به گردن آن يكى سوار شده ساقط است» . (بحار:40/245)
گويند: يكى از سلاطين كنده را دخترى بمرد ، وى كيسه اى زر در كنار خويش نهاد وگفت: «هر كه با بهترين ورساترين عبارت مرا در مرگ اين دختر تسليت گويد اين كيسه زر جايزه اش باشد . عربى بيابانى از در در آمد و او را بدين عبارت تسليت گفت: «عظّم الله اجر الملك ، كفيت المؤونة ، وسترت العورة ، ونعم الختن القبر» اى پادشاه ! خداوند اجر وپاداشت را (در اين مصيبت) بزرگ گرداند ، بارى گران از دوشت برداشته شد ، عورتت مستور گشت ، وقبر نيكو دامادى است . شاه سخن او را پسنديد و آن بدره زر را به وى بخشيد . (ربيع الابرار: 4/192)
پيغمبر اكرم (ص): وظيفه پدر در باره فرزند ـ اگر فرزند دختر باشد ـ اينكه مادر نيكى برايش بجويد
(پيش از ازدواج به فكر اين باشد كه مادر فرزندانش مادرى شايسته باشد) ونام نيكو بر او نهد وسوره نور به وى تعليم دهد وسوره يوسف ، او را نياموزد وبه بالا خانه جايش ندهد (مبادا به بيرون خانه چشم چرانى كند) ودر فرستادنش به خانه شوهر شتاب كند . (وسائل: 21/481)
دَخَس
: آماس شدن سم ستور ، آماسى كه در سم اسب پيدا شود .
دَخل
: درآمد . در آمدن در چيزى . علت ، درد .
دَخَل
: تباه شدن درون . مفسدة . آنچه مايه فساد وتباهى بود . (ولا تتخذوا ايمانكم دخلا بينكم) سوگندهاى خويش را مايه فساد وفريب در ميان خود قرار مدهيد . (نحل: 94)
دِخلَة
: باطن امر .
دخلة
(به هر سه حركت دال): نزديكان شخص وافراد داخلى واختصاصى او . دُخلة الرجل: خاصته وقرابته . (نهايه ابن اثير) . در نامه اميرالمؤمنين على (ع) به قاضى خود در اهواز ، رفاعة بن شدّاد آمده: «اياك وقبول التحف من الخصوم ، وحاذر الدخلة»: زنهار كه از طرفين دعوى هديه وتحفه اى بپذيرى ، وپيوسته مراقب باش مبادا به وسيله نزديكان وخويشان وخاصّان ، از جادّه حق منحرف گردى وناخودآگاه به ناحق داورى كنى . (مستدرك الوسائل: 17/347)
دَخَن
: بوى دود گرفتن طعام . تيره گون شدن . بزرگ شدن شكم . در حديث رسول خدا(ص) با حذيفه در باره فتنه ها كه در آينده پيش آيد ، آمده كه حذيفه عرض كرد: «افبعد هذا الشرّ خير يا رسول الله» ؟ قال: «هدنة على دخَنَ وجماعة على اقذاء» يعنى: آرامشى هست اما بر دود ودم (آتش زير خاكستر) ومردم به ظاهر مجتمع اند ولى صفائى نيست ، كه خاشاك هاى كدورت در چشم ها است . (مجازات النبوية)
دُخن
: ارزن . گاوَرْس .
دُخول
: درآمدن ، مقابل خروج . (يا ايّها الذين آمنوا ادخلوا فى السلم كافّة) (بقرة:208) . علىّ (ع): «من دخل مداخل السوء اُتُّهِم» .
«من مات قلبه دخل النار» (نهج: حكمت 349) . ابوعبدالله الصادق (ع): «من كان عاقلا كان له دين ، ومن كان له دين دخل الجنّة» (بحار:1/91) . و عنه (ع): «من دخل فى هذا الدين بالرجال اخرجه منه الرجال كما ادخلوه فيه ، ومن دخل فيه بالكتاب و السنّة زالت الجبال قبل اَن يزول» (بحار:2/105) . رسول الله (ص): «من مات وهو يعلم انّ الله حقّ دخل الجنّة» . (بحار:3/9)
دَخيل
: درآينده . آن كه خود را منتسب به قومى كند و خود از آنها نباشد . كلمه اى كه در زبانى در آمده باشد واز آن زبان نباشد .
دَخيل
شدن
: پناه بردن .
دَد
: وحش ، وحشى ، مقابل دام ، درندگان ، مقابل اهلى از حيوانات . وهنگامى كه ددان برانگيخته گردند . (تكوير:5)
اميرالمؤمنين (ع): «خداوند به صدا وآواى ددان در كوهساران وبيابان ها وگناه بندگان در خلوتگاه ها آگاه است» . (نهج: خطبه 198)
دَر
: باب ، مدخل ومخرج ، جاى ورود به چيزى يا خروج از آن .
يعقوب (ع) به فرزندان گفت: «از يك در به شهر نشويد بلكه از درهاى متعدد بدان درآئيد» (يوسف: 67) . اميرالمؤمنين (ع): «جهاد درى است از درهاى بهشت كه خداوند آن را بر روى دوستان خاص خود گشوده است» . (نهج: خطبه 27)
از حضرت رسول (ص) آمده كه فرمود: «بهترين شما آن كس است كه خُلق وخُويش بهتر باشد واطراف خانه اش پايمال واردين بوده وبا مردم انس والفت داشته ومردم با وى مأنوس باشند ودرب خانه اش به روى واردين گشوده باشد» .
امام صادق (ع) فرمود: «كسى كه برادر دينى اش جهت كارى يا به منظور ملاقات وديدن او به خانه اش رود و او درب خانه خويش را به روى او نگشايد همواره در لعنت خدا باشد تا مرگش فرا رسد» . (بحار:71/380 و 75/190)
دَرّ
: خون . شير . بسيار شير . غنيمت . خوبى ، نيكى ، و از اينجا گويند: لله درّك ، يعنى خداى راست خوبى و نيكوئى تو ، نيكى در اين حد خدادادى است ، نيكيت فزون ، خدايت نيكى دهاد . كذا در مدح : لله درّك من رجل . و در ذم: لا درّ درّه ، اى لا كثر خيره . لله درّ قائل: نيك باد گوينده را ، خدا گوينده را خير و نيكى دهاد . (متون لغت)
اميرالمؤمنين (ع): «لله درّ الحسد ، حيث بدأ بصاحبه فقتله»: آفرين بر حسد كه از خود حسود آغاز كرد و او را به هلاكت رسانيد . (بحار:73/241)
دَرّ
(مصدر): بسيار شير دادن ناقة . ريزان كردن آسمان باران را . ريزا بودن .
دُرّ
: جِ دُرّة ، مرواريدهاى درشت . جمع ديگر: دُرَر ، و يا درّ جنس و درر جمع آن است .
دُرّاج
: مرغى است رنگين مانند تذرو . به فارسى آن را پور وجرب گويند . (ناظم الاطباء)
در حديث آمده كه: «گوشت دراج جهت رفع غم واندوه وزدايش دل درد سودمند است» . (بحار:65/44)
دراز
: طويل ، مقابل كوتاه . اميرالمؤمنين (ع): «آن كس كه به دست كوتاه بدهد با دست دراز داده شود» (نهج حكمت 232) . كنايه از اين كه: اگر كسى در تنگدستى به مستمندان مدد رساند خداوند كه دستش باز است كار او را جبران نمايد .
درازا
: طول ، خلاف پهنا ، عرض . يكى از ابعاد سه گانه است و دو بعد ديگر: پهنا و ژرفا است .
دراز
دست
: لقب كى اردشير ، يعنى بهمن بن اسفنديار پنجمين شاهنشاه هخامنشى ، اردشير اول (466 ـ 424 ق م) ظاهرا به مناسبت تسلط او بر ممالك وسيع ، اين لقب را به وى داده اند .
دراز
كشيدن
: تمدّد . خفتن نه به خواب سنگين .
از امام صادق (ع) نقل است كه: «به پشت خفتن پس از سيرى بدن را فربه وغذا را به گوارش نزديك مى سازد ودرد را از بدن بيرون مى كشد» . (بحار:66/412)
درازگوش
: خر ، حمار . به واژه «خر» رجوع شود .
دِراس
: كوفتن خرمن گندم را . كهنه كردن جامه . بر يكديگر خواندن مطلبى را .
دِراست
: درس دادن . علم خواندن ، كهنه ومندرس كردن جامه را (ان تقولوا انما انزل الكتاب على طائفتين من قبلناوان كنّا عن دراستهم لغافلين) . (انعام:156)
دُراعة
: جبه اى است جلو باز وفقط از پشم مى تواند باشد ، ج: دراريع .
دَراكِ
: اسم فعل است به معنى امر ، يعنى ، ادرك: درك كن . مبنى بر كسر است .
دَرّاك
: نيك دريابنده .
دَرّاكة
: نيك دريابنده ، تاء آن مبالغه است . وگاه براى تأنيث بود .
درآمد
: آغاز ، ابتداء . ديباچه . عايدى، مدخول ، دخل . درآمد حلال: به «مال» و «كسب» و «حلال» رجوع شود . درآمد حرام: به «حرام» رجوع شود .
عمّار بن مروان گويد: امام صادق (ع) فرمود: «سحت (درآمدهاى حرام) انواع زيادى دارد . از جمله: درآمدهاى حاكمان ستم پيشه ، واز آن جمله است: مزد قاضيان (كه از سوى متخاصمين باشد ، چه قضاة بايستى از بيت المال تأمين شوند) وديگر مزد زنان بدكاره ، وديگر بهاى مشروبات مست كننده ، وديگر ربا پس از نزول آيه حرمت ربا ، و اما رشوه در قضاوت ـ اى عمار ! ـ كه آن كفر به خداى بزرگ وبه رسول او است» . (بحار: 75/371)
دَراهِم
: جِ درهم ، درهم ها . (وشروه بثمن بخس دراهم معدودة) . (يوسف:20)
دَراى
: زنگ ، جرس كه به گردن ستور بندند .
دِرايَة
، درايت: دانستن ، وقوف ، آگاهى . اميرالمؤمنين (ع): «بر شما باد به درايت نه روايت . نابخردان مى كوشند بيشتر باز گويند ودانشمندان مى كوشند بيشتر بدانند» . (بحار: 2/160)
در اصطلاح علم الاحكام ، علمى است كه در آن بحث مى شود از متن حديث وسند آن وطرق آن از صحيح وسقيم وعليل ، وآنچه در اين باره لازم باشد تا مقبول از مردود آن شناخته شود .
دَرء
: راندن به شدّت ، دفع به شدّت . (ويدرئون بالحسنة السيّئة) . (رعد:22)
درء حد به شبهه اصطلاح فقهى است . يعنى: دست برداشتن از حد شرعى بر متهم در موردى كه شبهه برائت وى باشد . مأخوذ از (ويدرء عنها العذاب ان تشهد اربع شهادات بالله) . (نور:8)
دَرب
: دروازه كلان . (منتهى الارب) در بزرگ كوچه (اقرب الموارد) . جواليقى در المعرب (ص 153) گويد: اصل «دروب» عربى نيست وعرب آن را در معنى ابواب به كار برده است ، لذا مداخل تنگ بلاد روم را نيز دروب گفته اند چون آنها بسان دروازه اى بود كه بدان منتهى مى شد ، ودر اين معنى از قديم استعمال شده ، چنان كه امرؤا لقيس گويد:
بكى صاحبى لما رأى الدرب دونه ----- وايقن انا لاحقان بقيصرا
دربار
: بيت ، خانه ، مسكن ، بارگاه .
دربار سلاطين
: بارگاه پادشاهان وامراء ، حضرة السلطان ، ابواب السلاطين . از جمله امورى كه دين اسلام ، پيروان خود را به شدت از آن بر حذر داشته است وابستگى به دربار سلاطين وحضور در محافل ومجالس آنها است ، چه اين كارموجب گستاخى وجرأت آدمى به گناه ودلبستگى وى به دنيا وزخارف دنيا مى گردد وحالت معنويت وصفاى دل را از او مى ستاند .
امام صادق (ع): رسول خدا (ص) به على (ع) فرمود: «اى على ، سه چيز موجب قساوت قلب مى شود: گوش فرا دادن به لهويات ، در پى شكار رفتن ، به دربار سلطان حضور يافتن» . (بحار: 65/282)
نبى اكرم (ص) فرمود: «هر كه ملازم سلطان بود خواه ناخواه به فتنه (در معرض گناه) افتد وهر چه وى به سلطان نزديكتر بود از خدا دورتر گردد» .
در حديث ديگر فرمود: «در خدمت سلطان بودن نفاق (دوروئى) را در دل ريشه دهد» .
در حديث ديگر از آن حضرت است كه فرمود: «علما امانت داران پيامبرانند كه احكام شريعت را به مردم رسانند تا گاهى كه به دنيا فرو نروند» . عرض شد: «چگونه در دنيا فرو روند» ؟ فرمود: «دنباله روى آنها از حكومت زمان خود . وچون چنين كنند آنها را بر احكام دينتان امين مدانيد واز آنان حذر كنيد» . (بحار:65/282 و 2/36)
در عهدنامه اميرالمؤمنين (ع) به مالك اشتر در اين باره چنين آمده: «حكمرانان را نزديكان ودوستان خاصى است كه به خودسرى وگردنكشى ودراز دستى (به توقعات) وكم انصافى خو گرفته اند . (وظيفه تو اى مالك در برابر آنها اين است) ريشه واساس (توقعات) آنها را به زدودن موجبات آن حالات (وتوقعات) از بين ببر (آنچنان عدالت ومساوات از خود نشان ده كه آنان از تو نوميد گردند و تو را وسيله خواسته هاى نابجاشان نكنند) ، وهيچگاه به اطرافيانت قطعه زمينى اختصاص مده ، وبايد (آنچنان خود را نشان دهى كه) يكى از آنها توقع نكند مزرعه وكشتزارى به او دهى تا (به جهت ارتباطى كه به تو دارد) به همسايگانش در آبشخور يا امور مشتركه زيان رساند وكارهاى خود را بر آنها
تحميل كند كه سود وگوارائى آن عايد آنها بود وعيب وعارش در دنيا وآخرت تو را باشد .
وحق (عدالت) را در باره هر كس كه بر او منطبق شود ـ خواه خويش ونزديك وخواه دور وبيگانه ـ اجرا كن ودر اين باره شكيبا باش و آن را به حساب خدا محسوب دار گرچه به خويشان ونزديكانت برسد هر چه برسد (بسا لازم شود كه يكى از عزيزانت را به قصاص رسانى) وپايان كار اجراى عدالت را به نظر آر گرچه اكنون گران است كه عاقبت آن فرخنده وستوده است» .
دربان
: نگهبان دَرِ خانه ، بوّاب . در حديثى از ابراهيم بن هاشم و او از ابراهيم بن عباس نقل كرده كه : «حضرت رضا (ع) هرگاه سفره طعامش گسترده مى گشت مى فرمود همه خدمه وغلامان بر سفره مى نشستند حتى دربان ونگهبان اسبان» . (بحار: 49/90)
دربندى
: آخوند ملا آقا بن عابدين رمضان على بن زاهد شروانى معروف به (فاضل دربندى حائرى) متولد سال 1286 هـ . ق ، فقيه ، اصولى ، رجالى ، محدث ، متكلم وواعظ شيعى امامى . در جوانى براى ادامه تحصيل به كربلا رفت ، فقه را در نجف نزد شيخ على فرزند شيخ جعفر كاشف الغطاء واصول فقه را در كربلا نزد شريف العلماى مازندرانى خواند . مدت درازى در كربلا زيست ودر آنجا جمعى از طلاب نزد وى درس خواندند ، اما گاه به دليل تندخوئى وكج خلقى حوزه درسش بر هم مى خورد . وى چنان در پى بحث وجدل بود كه برخى اوقات استاد وى ـ شريف العلماء ـ از كثرت اشكالاتى كه ضمن تدريس وارد مى كرد به ستوه مى آمد و او را موقتاً از مجلس درس خود اخراج مى كرد .
با تبحرى كه در دانش هاى گوناگون داشت وبا كمك حافظه قوى در همه بحث ها حريفى پر توان بشمار مى رفت . در اخلاص ومحبت به اهل بيت پيامبر اسلام (ص) وبه ويژه نسبت به امام حسين (ع) شهرت بسيارى داشت ، چنانكه در ايام عاشوراى حسينى بر بالاى منبر عمامه بر زمين مى زد وگريبان مى دريد واز شدت اندوه از هوش مى رفت . در روز دهم محرم لباس خود را در مى آورد ولنگى به كمر مى بست وخاك بر سر مى ريخت وگل بر بدن مى ماليد وبدين هيئت بر منبر مى رفت . در باره عشق او به امام حسين (ع) روايات بسيارى نقل شده است .
آقا دربندى در مبارزه با بابى ها سرسخت بود ، وقتى اين فرقه در كربلا سر برآوردند وى به شدت به نبرد با آنان برخاست چنانكه آنان به قصد كشتن او در خانه اش به وى حملهور شدند ، در اين واقعه زخمى به چهره او وارد شد كه اثر آن تا پايان عمر باقى ماند . پس از مراجعت به ايران و ورود به تهران بسيارمورد علاقه وتوجه مردم قرار گرفت وحتى ناصرالدين شاه قاجار به ديدن وى آمد ، اما او كه در امر به معروف ونهى از منكر اصرار وبى باكى ويژه اى داشت شاه را به سبب شارب بلندش سرزنش كرد وشاه نيز فى المجلس دستور داد تا كمى شاربش را كوتاه كنند . آقا دربندى در تهران سكونت گزيد ودر
همانجا درگذشت وجنازه اش را پس از شش ماه به كربلا حمل كردند ودر صحن كوچك امام حسين (ع) در مقبره اى در جوار تعدادى از علماى شيعه به خاك سپردند . از او تنها يك دختر به جاى ماند . از آثار او است: 1 ـ خزائن الاحكام در فقه كه شرحى است بر منظومه بحرالعلوم در باب طهارت وقسمتى از نماز 2 ـ خزائن الاصول در دو جلد 3 ـ عناوين الادله در اصول 4 ـ قواميس القواعد در رجال و درايه 5 ـ جوهر الصناعة در اسطرلاب 6 ـ جواهر الايقان در باره شهادت امام حسين 7 ـ دراية الحديث والرجال ، كه اين كتاب تاكنون به چاپ نرسيده 8 ـ فن التمرينات در فقه 9 ـ الفن الاعلى در اعتقادات 10 ـ اكبر العبادات فى اسرار الشهادات ، در باره شهادت امام حسين ، در اين كتاب برخى مطالب وروايات ضعيف وگاه بى پايه آورده كه از اعتبار علمى آن كاسته است ، با اين همه بارها چاپ شده است وگاه آن را اسرار الشهاده نيز مى گويند ، اين كتاب را حاج ميرزا حسين شريعت مدار تبريزى به نام انوار السعاده فى اسرار الشهادة به فارسى ترجمه نموده است .
دُرج
: دوكدان و طبله زنان كه پيرايه و جواهر در آن نهند . ج: اَدراج و دِرَجَة .
دَرج
: به راه خود رفتن . در نورديدن وتا كردن وپيچيدن جامه يا نامه را .
اميرالمؤمنين (ع): «اتخذوا الشيطان لامرهم ملاكا ، واتخذهم له اشراكا، فباض وفَرّخَ فى صدورهم ، ودبّ ودرج فى حجورهم» . (نهج: خطبه 7)
دَرَج
: كاغذ ونبشته . طريق ، گويند: رجع فلان درجه ، يعنى بازگشت در راهى كه از آن آمده بود ، ونيز به كارى كه ترك شده بود بازگشت» (ذيل اقرب الموارد) . ج: اَدراج .
دَرَج
: جِ درجة ، پايه ها ، مراتب . عن اميرالمؤمنين (ع): «اربعة تهرم قبل او ان الهرم: اكل القديد والقعود على النداوة والصعود فى الدرج ومجامعة العجوز» . (بحار: 78/229)
دَرَجات
: جِ درجة ، مراتب ، مقامات ، پايه هاى بلند . (ورفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا) . (زخرف:32)
اميرالمؤمنين (ع) در وصف بهشت: «درجات متفاضلات و منازل متفاوتات ...» . (نهج: خطبه 285)
امام باقر (ع) فرمود: «سه چيز موجب ارتفاع درجات وسه چيز كفارات وسه چيز مهلكات وسه چيز منجياتند: آن سه كه درجاتند عبارتند از: سلام كردن به هر كس ، اطعام نمودن ، در دل شب ـ هنگامى كه ديگران در خوابند ـ به نماز ايستادن . آن سه كه كفاره اند: در شدت سرما وضوى كامل ساختن ، شب وروز به نماز (در مساجد) شتافتن ، نماز را به جماعت مقيد بودن . آن سه كه مهلكند: بخل وتنگ نظرى كه شخص در صدد علاج آن نبوده وتسليم آن (صفت ننگين) باشد ، هوسرانيى كه صاحبش آن را دنبال كند ، خودخواهى . آن سه كه نجات بخشند: در پنهان وآشكار از خدا ترسيدن ، در فقر وتوانگرى ميانه رو بودن ، در حال خوشنودى ونيز در حال خشم به عدالت سخن گفتن» . (بحار:70/5)
امام صادق (ع) فرمود: «بر شما باد به تلاوت قرآن كه درجات بهشت به اندازه شمار آيات قرآن است ، چون روز قيامت شود به خواننده قرآن گفته شود: «قرآن بخوان وبالا رو» . پس وى به هر آيه اى درجه اى بالا رود» . (بحار:8/186)
دَرَجة
: پايه ، پله ، مقام ومنزلت . (ولهنّ مثل الذى عليهنّ بالمعروف وللرجال عليهنّ درجة) (بقره: 228) . (فضّل الله المجاهدين باموالهم وانفسهم على القاعدين درجة) . (نساء:95)
در حديث رسول (ص) آمده كه: «چون بنده اى را نزد خداوند درجه اى باشد وبه عمل خويش بدان نائل نگردد خداوند وى را در دنيا به بلائى مبتلا سازد وسپس صبر وشكيبائى به وى دهد تا او را بدان درجه رساند» . (كنزالعمال:3/334)
در حديث ابوذر از حضرت رسول (ص) آمده كه فرمود: «هيچ بنده اى نباشد كه براى خدا سجده اى بكند جز آنكه خداوند به بركت آن سجده درجه اى براى او بالا برد» . (كنز:19010)
دَرِ خانه سلاطين
: دربار پادشاهى . به «دربار» رجوع شود .
دَرِ خانه على بن ابى طالب
: دَرِ اين خانه در تاريخ اسلام ، عنوان حوادثى شگفت وموضوع احكامى ويژه است:
1 ـ ابو سعيد خدرى روايت كرده كه چون آيه تطهير بر پيغمبر (ص) نازل گرديد ، آن حضرت تا نه ماه پس از نزول آيه وقت هر نماز به در خانه على (ع) مى آمد ومى فرمود: «نماز ! خدا شما را رحمت كناد» . (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهّركم تطهيرا) اين حديث را ابن عقدة به اسناد خود از طُرُق اهلبيت ومحدثين ديگر مانند: ابوبرزه وابورافع ، نقل كرده است .
امام باقر (ع) فرموده: «اين كار را پيغمبر(ص) به دستور پروردگار انجام مى داد تا بدانند كه اين خانواده را به نزد خداوند منزلتى است كه ديگران ندارند» (بحار:25/212) . اين حديث از طرق اهل سنت ودر كتب حديث آنها مكرر آمده كه تفصيل آن به كتب مفصّل محوّل مى گردد .
2 ـ مرحوم علاّمه در كتاب كشف الحق از تاريخ طبرى نقل كرده كه عمر بن خطّاب ـ پس از رحلت رسول خدا (ص) وداستان سقيفه ـ به درب خانه على (ع) آمد وگفت: «به خدا سوگند كه خانه را بر شما به آتش مى كشم مگر اين كه بيرون آئى وبا ابوبكر بيعت كنى» . واقدى روايت كرده كه عمر بن خطاب در رأس گروهى از ياران خود كه از آن جمله بود: اسيد بن حضير وسلمة بن اسلم ، به درب خانه على (ع) آمده و فرياد زد: «از خانه بيرون شويد ، وگرنه خانه را بر شما آتش مى زنم» .
ابن خنزابة (كه او نيز از مورخين معروف اهل سنت است) در كتاب غرر از زيد بن اسلم نقل كرده كه گفت: من خود از جمله كسانى بودم كه به دستور وبه اتفاق عمر هيزم حمل كرديم جهت سوزانيدن خانه فاطمه (ع) هنگامى كه على (ع) ويارانش از بيعت با ابى بكر امتناع ورزيدند ، عمر به فاطمه گفت: «هر
كه را در خانه باشد بيرون كن وگرنه خانه را وهر كه در آن است مى سوزانم» . در حالى كه على (ع) وفاطمه(ع) وحسن وحسين (ع) وجمعى از اصحاب پيغمبر (ص) در خانه بودند ، فاطمه(ع) گفت: «خانه را بر من وفرزندانم مى سوزانى» ؟ عمر گفت: «آرى به خدا سوگند مگر اين كه بيرون آيند وبيعت كنند» .