ابن عبد ربه ـ كه از معاريف تاريخ نگاران است ـ گفته است: امام على (ع) وعباس در خانه فاطمه (ع) نشسته بودند وابوبكر به عمر دستور داد: «اگر آن دو از بيعت سرپيچى نمودند با آنها بجنگ» . عمر (حسب دستور) آتشى با خود برداشت كه خانه را به آتش بكشد . فاطمه (ع) پيش آمد وگفت: «اى پسر خطّاب ! آمده اى كه خانه ما را طعمه حريق سازى» ؟! عمر گفت: «آرى ...» . (بحار: 28/338)
3 ـ هنگامى كه پيغمبر اكرم مسجد مدينه را در آغاز ورود به آن شهر بنا نهاد عده زيادى از مهاجرين ـ مخصوصا خويشان آن حضرت ـ پيرامون مسجد سكنى گزيدند ودرب خانه شان به مسجد باز مى شد مانند خانه خود حضرت . پس از اندى از جانب خداوند دستور رسيد كه «درب هر خانه جز خانه تو وعلى (ع) كه به مسجد باز است بايد بسته شود» . واين امتياز در تاريخ على(ع) به ثبت رسيد . اين داستان را مورخين شيعه وسنى در كتب خويش نقل نموده اند .
احمد بن حنبل از عبدالله بن عمرو ابو زكريا بن منده حافظ اصفهانى در كتاب مسانيد المأمون از ابراهيم بن سعيد جوهرى نقل كند كه گفت: مأمون عباسى از هارون و او از مهدى و او از منصور دوانيقى و او از پدرش و او از عبدالله بن عباس روايت كند كه پيغمبر (ص) به على فرمود: «تو وارث منى» . وفرمود: «موسى بن عمران از خدا خواست سكونت در مسجد را به او وهارون و دو فرزند هارون اختصاص دهد ، ومن از خدا خواستم سكونت در مسجد خودم را به تو وذريه ات پس از تو اختصاص دهد» . آنگاه حضرت كسى را به نزد ابوبكر فرستاد كه درب خانه ات را كه به مسجد باز است ببند . وى چون شنيد برنجيد وگفت: «انا لله وانا اليه راجعون . آيا پيغمبر اين كار با ديگران نيز كرده است» ؟ گفتند: «خير» . گفت: «سمعاً وطاعةً» . ودرب خانه خود را ببست . آنگاه حضرت چنين پيامى به عمر داد . وى نيز درب خانه اش را كه به مسجد باز بود ، ببست . همچنين درهاى منازل ديگر اصحاب را كه سمت مسجد بود دستور داد بستند . (حتى درب خانه عباس ـ عموى خود را ـ كه وى بسيار رنجيده خاطر گشت . به «عباس بن عبدالمطلب» رجوع شود) سپس حضرت به منبر رفت وفرمود: «اين من نبودم كه درهاى شما را بستم ودرب خانه على را همچنان گشاده نهادم بلكه خدا بود كه درب بيوت شما را ببست ودرب خانه على را باز گذاشت» . (بحار/39/34)
دِرَخت
: رستنى بزرگ وستبر در مقابل بوته وگياه . مرادف اين سه در عربى به ترتيب: شجر ونجم وعشب يا حشيش است . البته شجر در زبان عرب به معنى بوته و گياه نيز آمده چنانكه در قرآن است:
(شجرة من يقطين) وبه قولى شجرة منهيه گندم بوده است . در قرآن مكرر از درخت نام برده شده ودر آياتى از آفرينش وپيدايش آن ياد شده كه خداوند به بشر منت نهاده واين بخش از نعمت را در اختيارش قرار داد كه از بر وبار آن بهره برد و از چوبش جهت سوخت استفاده كند . گاه به عنوان مثل وتقريب مطلب ذكر شده وگاه به درخت هاى بخصوصى چون زيتون ونخل وانار اشاره شده ودر آياتى از درخت بهشتى كه حضرت آدم ـ برخلاف دستور ارشادى ـ از آن تناول نمود سخن به ميان آمده است . در برخى آيات به درخت دوزخى زقوم اشاره شده ودر آياتى از سجده درخت در برابر پروردگار خويش تذكر داده شده ودر آيه اى از درخت پليد (كه به سلسله خبيث بنى اميه تفسير شده) اشاره شده ودر آيه اى از درختى كه در واقعه حديبيه اصحاب رسول در سايه آن با آن حضرت بيعت نمودند ياد شده است .
(وانزل لكم من السماء ماء فانبتنا به حدائق ذات بهجة ما كان لكم ان تنبتوا شجرها ...) از فرازتان آبى فرو فرستاديم وباغ هاى سرسبز بدان رويانديم وشما از نزد خود هرگز نمى توانستيد درختان آن بوستانها را برويانيد (نمل:60) . (وهو الذى انزل من السماء ماء فاخرجنا به نبات كل شىء ...) : وهم او است خدائى كه از آسمان باران فرو بارد تا هر رستنى بدان برويانيم وسبزه ها را از زمين برون آريم واز آنها دانه هاى به روى هم چيده پديد آريم واز شكوفه هاى نخل خوشه هاى دسترس بيرون دهيم وباغهاى انگور وزيتون وانار با بر وبارهاى مشابه ويا مختلف در اختيارتان نهيم . پس به بر وبارهاى آنها هنگام بيرون آمدن ونيز گاه رسيدن نيك بنگريد كه نشانه هاى قدرت وحكمت ما را در آن مشاهده خواهيد نمود . (انعام:99)
در حديث آمده كه: «چون خداوند آدم را از بهشت به زمين فرستاد صد وبيست قلمه درخت به همراه او فرستاد كه ثمر چهل نوع آن از درون وبرون خوردنى بود وچهل نوع آنها تنها از درون قابل خوردن بود وچهل نوع ديگر تنها از برون خوردنى بود ونيز جوالى آكنده به بذرهاى گياهان به همراه داشت» .
در حديث ديگر آمده كه: «خداوند آدم را هنگام هبوط به درختكارى امر كرد ونهال هائى از بهشت براى او فرستاد كه از آن جمله بود: نخل وانگور وزيتون وانار» . (بحار:66/117 و 11/215)
در حديث امام صادق (ع) آمده كه: «از جمله كارهائى كه مسلمان پس از مرگش از آن سود مى برد درختكارى است» . (بحار:103/181)
از امام صادق (ع) راجع به كندن درخت سؤال شد . فرمود: «اشكالى ندارد» . سائل گفت: «درخت كُنار چطور» ؟ فرمود: «اشكالى ندارد . آنچه مكروه است كندن كُنار در بيابان مى باشد كه كم است ولى در آبادى مكروه نيست» . (وسائل/13/199)
از آن حضرت حديث شده كه روزى پيغمبر (ص) فرمود: «هر كه بگويد: «سبحان الله» ، خداوند در بهشت درختى برايش بنشاند وهر كس بگويد: «لا اله الاّ الله» خداوند درختى در بهشت برايش غرس
كند ، وهر كه بگويد: «الله اكبر» خداوند در بهشت درختى جهت او غرس كند» . يكى از بيت قريش كه در آنجا حضور داشت گفت: «پس ما در بهشت درختان بسيار داريم» ؟! فرمود: «آرى . ولى مبادا آتشى بفرستيد وآنها را بسوزانيد كه خداوند مى فرمايد: (ولا تبطلوا اعمالكم)» . (بحار:8/184)
به «باغ» نيز رجوع شود .
درخت بهشتى كه آدم از آن تناول نمود
: در قرآن كريم نام اين درخت ذكر نشده است وتنها به عنوان شجرة (درخت) از آن ياد شده: (ولا تقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمين) (بقره:35) . آرى پيامد تناول آنها از آن درخت آنكه: (فلما ذاقا الشجرة بدت لهما سوآتهما) ; چون از آن چشيدند زشتى هاشان بر خودشان آشكار گرديد . (اعراف:26)
از امام عسكرى (ع) در تفسير آيه نخست آمده كه: «آن درخت در ميان درختان بهشت امتياز خاصى داشت چه هر درخت را يك نوع ثمر بود واين درخت انواعى از ثمر به خود داشت كه از جمله آنها گندم وانگور وعناب وانجير بود . از اين جهت در نام اين درخت اختلاف شد كه برخى گفتند: گندم وبعضى انگور وبعضى دگر عناب گفتند» . (بحار:8/179)
درخت ومعجزه پيغمبر اسلام:
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: من در خدمت پيغمبر (ص) بودم كه جماعتى از قريش آمدند وگفتند: «تو ادعائى بزرگ نمودى كه پدرانت چنين ادعائى نكردند اگر بر صدق دعوى خويش معجزه اى ـ آنچنان كه ما مى خواهيم ـ به ما نشان دهى به تو ايمان آريم . وگرنه تو را جادوگر ودروغگو شناسيم» .
فرمود: «شما چه مى خواهيد» ؟ گفتند: «بگو اين درخت از جاى خود كنده شود وبه نزد ما بيايد» . فرمود: «خدا بر هر چيزى توانا است ولى شما ايمان نخواهيد آورد» . سپس حضرت درخت را فرمود كه: «بيا» . به خدا سوگند كه درخت در حال از ريشه كنده شد وآمد تا كنار پيغمبر بايستاد آنچنان كه شاخه هايش به روى دوش ما قرار گرفت. آنها متكبرانه گفتند: «بگو دو نيم شود» . حضرت فرمود وچنين شد . گفتند: «بگو به حال اول بازگردد» . باز حضرت اشارت فرمود وچنان شد . من گفتم: «اى رسول خدا ! من ايمان آوردم كه اين درخت به فرمان خدا چنين شد» . اما آنها گفتند: «خير . اين سحر است وسحرى عجيب است ومانند چنين كودكى تو را بايد تصديق نمايد» . (بحار:17/389)
دَرَخش
: دُرَخش . روشنى ، روشنائى ، تابش ، فروغ ، شَعْشَعَة ، دَسَق ، هَبَة . برق كه از ابر بجهد . بَرِيق ، بريص .
دُرَخشان
: تابان ، ساطع ، لائح ، منير ، نيّر .
درخشنده
: تابنده ، لامح ، لامع .
درخشيدن
: تابيدن ، پرتو افكندن . لَمْع ، لَمَعان ، إزدِهار ، وَمْض ، وَهْج .
درخواست
: خواهش ، خواستگارى ، عرض داشت ، تقاضا .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «درخواست از مردم زبان سخنور را كند ، دل دلاور را شكسته وآزاد مرد ارجمند را خوار مى سازد وآبرو را مى برد وروزى را نابود مى كند» . (غرر)
به «خواهش» وبه «رو زدن» نيز رجوع شود .
در خور
: لايق ، صالح ، شايان ، سزاوار، حَرِىّ ، جَدِير .
دَرد
: وَجَع ، اَلَم ، خبر يافتن از حال ناطبيعى . ادراك المحسوس المنافى ، من حيث هو مناف . احساس نامطبوع ناشى از تحريك سخت انتها يا تنه عصب ، كه اين احساس توسط عصب به مراكز شعورى مخ منتقل ودرك مى شود (دائرة المعارف فارسى) . اميرالمؤمنين (ع): «درد ، كفاره گناه وموجب پاكيزگى از گناهان است» (بحار: 81/185) . رسول خدا (ص): «ساعات درد ، ساعات گناه را خنثى مى سازد» (بحار: 67/244) . عبدالله بن ابى يعفور گويد: به نزد امام صادق (ع) از دردهائى كه بدان دچار بودم شكوه نمودم ـ عبدالله مردى دردمند بود ـ حضرت فرمود: «اى عبدالله ! اگر مؤمن بداند كه در برابر مصائبى كه بر او وارد مى شود ، چه پاداش هائى دارد آرزو مى كرد ايكاش با مقراض ها ذرّه ذرّه مى گشت» (بحار: 67/212 از كافى) . رسول خدا (ص): «هيچ قوم وملتى گناهان زشت را در ميان خود آشكار ننمودند جز آنكه طاعون ودردهائى كه در ميان پيشينيانشان بى سابقه بود در آنها شايع گشت» (بحار: 73/376) . نيز از آن حضرت است: «چهار چيز از گنج هاى بهشت است: پنهان داشتن فقر وتهيدستى ، پنهان داشتن صدقة ، پنهان داشتن مصيبت ، پنهان داشتن درد» (بحار: 81/208) . «دردى چون درد چشم وغمى چون غم بدهكارى نباشد» . (بحار: 62/301)
شهاب بن عبد ربه گويد: به نزد امام صادق (ع) از دردهاى معده وترش كردن شكوه نمودم، فرمود: «ناهار بخور وشام بخور وميان آن دو چيزى مخور كه موجب فساد وتباهى بدن ميگردد، مگر نشنيده اى كه خداوند عز وجل مى فرمايد: (لهم رزقهم فيها بكرة وعشيّا) ؟!» . (بحار:66/342)
درد زادن
: مُخاض . طَلق . قرآن كريم: «آنگاه كه او ]مريم[ را درد زادن فرا رسيد به كنار خرما بُنى رفت وگفت: اى كاش پيش از اين مرده بودم واز يادها رفته بودم» . (مريم: 23)
از امام صادق (ع) رسيده كه: «اگر درد زادن بر زنى شدت يافت ، اين كلمات را بر ورقى نوشته وبه ران راستش ببنديد:
بسم الله الرحمن الرحيم . (كانّهم يوم يرون ما يوعدون لم يلبثوا الاّ ساعة من نهار . كانهم يوم يرونها لم يلبثوا الاّ عشيّة او ضحيها. اذ قالت امرأة عمران ربّ انى نذرك لك ما فى بطنى محرّرا) .
وچون بار خود را نهاد آن را بگشايند» . (بحار:95/119)
درد سر
: سر درد . صُداع . به «سردرد» رجوع شود .
دُرد
(فارسى): هر كدورت كه در چيزى رقيق ته نشين شود .
دَرداء
: مؤنث اَدرَد ، بى دندان .
دردمند
: رنجور ، وَجِع ، عليل ، مُصاب.
دُرَر
: جِ دُرّة ، مرواريدهاى بزرگ .
دَرز
(مصدر): دوختن جامه به صورتى كه بى نهايت به هم نزديك وچسبيده باشد . شكاف جامه .
در زدن
: دَقّ الباب . در حديث آمده كه: «اصحاب پيغمبر (ص) درب خانه آن حضرت را (تأدّبا) به ناخن مى كوبيدند» . (بحار:17/32)
دَرزى
: خيّاط .
دُرزى
: محمد بن اسماعيل درزى مكنى به ابو عبدالله از دعاة ومبلغين براى تأليه وپرستش الحاكم بامرالله عبيدى فاطمى بوده وفرقه درزيه به وى منسوبند .
گويند وى ايرانى الاصل بوده ودر اواخر سال 407 ق وارد مصر شد وبه خدمت الحاكم بأمر الله در آمد وبراى او كتابى تصنيف كرد كه در آن چنين آمده است كه: «روح آدم به على بن ابى طالب منتقل گشت واز او به اسلاف الحاكم بأمرالله حلول كرد و يكى پس از ديگرى اين حلول ادامه داشت تا به خود الحاكم رسيد» .
ابوعبدالله در دعوت به پرستش الحاكم بأمرالله با حمزة بن على زوزنى همداستان شد وگروه كثيرى از مردم به آنها پيوستند . برخى بر اين عقيده اند كه الحاكم او را براى نشر دعوت به شام فرستاد و وى در وادى تيم در نزديكى جبل الشيخ فرود آمده ودر زد وخوردى كه با مغولان داشت به سال 411 ق به قتل رسيد . (اعلام زركلى)
دُرزيها:
فرقه دُرزى . به «دروز» رجوع شود .
دَرس
: كوفتن خرمن گندم را . كهنه گرديدن جامه و جز آن .
اميرالمؤمنين (ع): «تزاوروا و تذاكروا الحديث ، ان لا تفعلوا يدرس» (بحار:2/151) . روى انّ معدّ بن عدنان خاف ان يدرس الحرم فوضع انصابه ، و كان اول من وضعها . (بحار:15/170)
دَرس
: روى آوردن به كتابونوشته ، يا علم جهت دريافتن آن (المنجد) . خواندن (مجمع البحرين) . پيوسته خواندن (مجمع البيان) .
(... ولكن كونوا ربانيين بما كنتم تعلمون الكتاب وبما كنتم تدرسون): بلكه بايستى خدائى وخداپرست باشيد ، بدين جهت كه شما از كتاب به ديگران اين حقيقت را مى آموزيد وخود (كتاب) مى خوانيد . (آل عمران: 79)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «تنها آن كس به دانش دست يابد كه به درس ادامه دهد» .
وفرمود: «آنكه درس وتدريسش بسيار بود آنچه را كه فرا گرفته از ياد نبرد وآنچه را كه نمى داند ،
فراگيرد» . (غرر الحكم)
گويند كه عبدالرحمن سلمى به يكى از فرزندان امام حسين (ع) سوره حمد درس داده بود . چون آن كودك حمد را در حضور پدر خواند حضرت هزار دينار وهزار حله به عبدالرحمن صله داد . اشخاص مى گفتند: «اين كار چرا» ؟! فرمود: «اين در برابر آنچه كه وى به ما داده ناچيز است» . (بحار:44/191)
به «تعليم» و به «آموزش» نيز رجوع شود .
دُرُست
: صحيح ، مقابل نادرست: فاسد . صواب ، مقابل خطا . تمام ، مقابل ناقص . حق مقابل باطل .
دُرُست
: بن ابى منصور واسطى از ياران امام صادق (ع) وامام كاظم (ع) كه واقفى مذهب بوده وجز علامه از علماى رجال كسى او را توثيق ننموده است .
درستكارى
: درست كردارى ، عمل به حق، كار شايسته، حكمت. اميرالمؤمنين(ع) فرمود: «ان افضل الناس عندالله من كان العمل بالحق احب اليه وان نقصه وكرثه ، من الباطل وان جرّ اليه فائدة وزاده»: بهترين مردم نزد خداوند آن كس است كه درستكارى را ـ هر چند وى را زيان زند واندوهگينش سازد ـ بهتر داند از بد كارى گرچه او را سود رساند وموجب زيادتى مال يا اعتبار او شود . (نهج خطبه 125)
دُرُستى
: راستى ، حقيقت پوئى . يكى از امام صادق (ع) پرسيد: «گوش فرادادن به ساز وآواز چه حكمى دارد» ؟ فرمود: «اگر خداوند كارهاى درست وكارهاى نادرست را از هم جدا كند (هر يك از اين دو دسته را در ليستى قرار دهد) ، تو خود غنا وساز وآواز را در كداميك از اين دو مى بينى» ؟ وى گفت: «در رديف كارهاى نادرست» . فرمود: «پاسخ تو همين است» . (بحار:49/263) در حديث امام صادق (ع) آمده كه: «خداوند عز وجل گروهى از مردم را براى درستى ودرستكارى آفريده كه اگر در برابر كاردرستى يا مطلب درستى قرار گيرند دلشان آن را بپذيرد هر چند پايه واساس آن را ندانند ، وچون در برابر كار نادرستى قرار گيرند دلهاشان از آن رميده ومنزجر گردد هر چند حقيقت آن كار را ندانند (گوئى ناخودآگاه ميان آنها وكار درست رابطه اى وبا كار نادرست عداوتى وجود دارد) واز آن سوى گروهى براى عكس اين آفريده شده اند كه چون با كار درستى مواجه شوند از آن برمند وچون به كار نادرستى روبرو گردند دلباخته آن شوند» . (سفينة البحار)
دُرُشت
: زبر ، خشن ، زَفْت ، مقابل نرم وليّن .
درشت خوى
: تند خوى ، كژ خلق ، فَظّ . قرآن كريم: «واگر تو (اى پيغمبر) درشت خوى سخت دل بودى مردمان از دور تو پراكنده مى شدند» (آل عمران: 159). اميرالمؤمنين (ع): «هر كه از روى جهالت با تو درشتى وبد زبانى كند ، تو وى را (عملاً) با بردبارى موعظه كن» . (غرر الحكم)
دُرُشتى
: خشونت ، حِدَّت . اميرالمؤمنين (ع) در نامه اى به ابن عباس والى خود در بصره: «به من گزارش شده كه با بنى تميم درشتى وخشونت نموده اى ، اينها كسانى هستند كه هرگاه مردى نيرومند از دست داده اند نيرومند ديگرى در ميانشان چشم گشوده است ، ودر نبرد ومبارزه در جاهليت واسلام كسى بر آنان پيشى نگرفته ...» . (نهج نامه 18)
از جمله دستورات آن حضرت به محمد بن ابى بكر ، والى خود در مصر ، اين بود كه: «با مسلمانان به نرمى وبا كفاربه درشتى برخورد كن» (بحار:33/540) . به واژه هاى «حدّت» و «تندخوئى» نيز رجوع شود .
دِرع
: زره ، جامه آهنين براى محافظت در جنگ . ج: دُروُع ، مونث مجازى است .
دَرع
(مصدر): پوست كشيدن گوسفند را از جانب گردن . جدا كردن گردن وپا ودست را از بند بدون شكستن .
دَرَفش
(فارسى): علم بزرگ كه در روز جنگ برپا كنند . آلت كفشگران وموزه دوزان كه بدان چرم را سوراخ كنند .
دَرق
: شتافتن در راه رفتن . سخت وصلب از چيزى .
دَرك
: دريافتن . اميرالمؤمنين (ع): «ان المرء قد يسّره درك ما لم يكن ليفوته ويسوؤه فوت ما لم يكن ليدركه» (نهج: نامه 22) . يعنى بسا شود كه آدمى از دستيابى به چيزى شادمان مى گردد كه خواه ناخواه بدان دست مى يافت ، و يا از بدست نياوردن چيزى غمگين مى شود كه از پيش مقدر بوده هرگز بدان دست نيابد .
دَرَك
: در رسيدن ، لحاق ورسيدن به چيزى . (فاضرب لهم طريقا فى البحر يبسا لا تخاف دركا ولا تخشى): راهى در ميان دريا براى آنها (بنى اسرائيل) بزن كه نه از رسيدن فرعونيان به آنها بيمناك باشى ونه بترسى . (طه: 77)
دَرك
: نهايت تك هر چيز ، ته هر چيز ، قعر هر چيز . (ان المنافقين فى الدرك الاسفل من النار) . (نساء:145)
دَرَك
، (در اصطلاح فقه): آنچه از پى پديد آيد از عوارض . گويند: «عليه ضمان الدرك» .
دَرگاه
: آن جاى خانه كه در است ، مقابل پيشگاه ، آستانه ، حضرت .
درگيرى
: نزاع ورو در رو شدن وجدال كردن . اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «اگر با همتراز وهمدرجه ات در افتى چنان درگيرى به جنگيدن دو خروس يا دو سگ هار مى ماند كه تا هر دو مجروح وسرافكنده ورسوا نگردند از يكديگر جدا نشوند و چنين كارى روش دانشمندان وخردمندان نباشد ، وبسا آن ديگرى در برابر تو حلم ورزد كه در اين صورت وى از تو وزين تر و محترم تر و تو
سبكتر وسربزيرتر باشى» . (غرر الحكم)
حضرت رضا (ع) فرمود: «هرگز با دانشمندان (اشخاص فهميده) درگير مشو كه تو را از خود برانند ، وبا بى خردان نيز درگير مشو كه به تو اهانت كنند» . (بحار:2/137)
به «نزاع» و به «بحث» نيز رجوع شود .
دَرم
: گام نزديك گذاشتن در شتاب روى .
دَرَم
: هموار شدن ساق . پوشيده شدن كعب از گوشت به حدى كه حجم آن معلوم نشود . استخوان ابرو آنگاه كه برآمده باشد .
دِرَم
: زرى كه معروف بوده ، ودرهم معرّب آن است . (آنندراج)
دَرمان
: علاج بيمار ، مداوا .
از اميرالمؤمنين (ع) آمده كه فرمود: «مسلمان را نشايد كه به درمان بيمارى خويش شتاب ورزد ، مگر اينكه بيمارى بر سلامتى او غالب آيد (و او را از پاى در آورد)» .
از حضرت رسول (ص) رسيده كه: «خداوند دردى را نيافريده مگر اينكه درمانى را براى آن آفريده جز مرگ كه درمان ندارد» .
از امام صادق (ص) روايت شده كه: «بهترين درمان حجامت است وانفيه وشستشوى بدن وحقنه» .
از امام هادى (ع) آمده كه: «سياهدانه با عسل (چون تركيب شوند) نه به گرمى مايلند ونه به سردى ودر هر مورد درمان مى باشند» .
از معصوم (ع) روايت شده كه: «پرهيز سر همه درمان ها ومعده خانه (مركز) بيمارى است . هر تنى را آن ده كه بدان خو گرفته وعادت به آن دارد» .
در حديث ، داروئى تركيبى توصيف شده كه انواع بيمارى هاى درونى را درمان باشد وآن عبارت است از: هليله ورازيانه وقند ودر زمستان بجاى رازيانه كندر مصطكى . اين سه را به هم آميخته وسه ماه زمستان ، هر ماه سه بار در سه روز ميل شود. (بحار:10/89 و 62/99 ـ 290)
به واژه هاى «دارو» و «طب» و «بهداشت» نيز رجوع شود .
درماندگى
: عجز . ناتوانى .
دَرمنه
: نوعى گياه داروئى ، كشنده كرم معده ، از آن جاروب مى سازند ، شِيْح .
در ميان نهادن گرفتارى خود با دوستان
: امام صادق (ع) فرمود: «گرفتارى خود را با دوستان در ميان نه كه اين كار يكى از چهار فايده را دارد: يا آن را برطرف سازند ، يا به وسيله آبرو ومقام خويش تو را يارى دهند ، يا دعاى مستجابى در باره ات كنند ، يا به مشورت با آنها به فكر وانديشه ات كمك كنند» . (بحار:78/265)
دَرَن
: چركين گرديدن وريمناك شدن .
دَرَن
: ريم وچرك . وَسَخ . رسول الله(ص): «انما منزلة الصلوات الخمس لا متى كنهر جار على باب احدكم ، فما ظنّ احدكم لو كان فى جسده درن ثم اغتسل فى ذلك النهر خمس مرّات فى اليوم ، اكان يبقى فى جسده درن ؟ فكذلك والله الصلوات الخمس لامتى» . (بحار:82/220)
دَرَنده
: دَد . سَبُع . از اميرالمؤمنين (ع) آمده كه جهت ايمنى از آسيب درندگان بخوانيد: (لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتّم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم فان تولّوا فقل حسبى الله لا اله الاّ هو عليه توكلت وهو ربّ العرش العظيم) . (بحار:40/183)
على بن جعفر گويد: از امام كاظم (ع) پرسيدم: «اگر كسى با درنده اى برخورد كند وهنگام نماز باشد و از ترس درنده نتواند آنجا را رها كرده به جاى امنى رود ونماز بخواند ، چه كند» ؟ فرمود: «همچنان رو به درنده به هر سمتى كه باشد بايستد وبه اشاره با سر خود نماز بخواند» . (بحار:89/119)
دَرَنگ
: تأخير . مقابل شتاب . تأنّى . تُؤدة . به اين دو واژه رجوع شود .
در نورديدن
: پيچيدن . طَىّ . خلاف گستردن .
دُرنوك
: نوعى از جامه يا فكندنى ويا پارچه گستردنى كه پرز داشته باشد .
دِرَو
: عمل قطع كردن ساقه هاى گندم يا چيدن ساقه هاى جو وديگر حبوب . حَصاد . قرآن كريم: «آن خداوند است كه براى شما بستانها از درختان ... وكشت وزراعت هاى گوناگون ... بيافريد ... از بر وبار آنها بخوريد وحق آن را به هنگام درو به مستمندان بدهيد ...» . (انعام:141)
از حضرت رضا (ع) در تفسير اين آيه آمده كه: «حق حصاد (سهم فقرا از درو) جز زكاة است، وآن بسته بسته هاى گندم يا جو درويده است كه در حال درو به مستمندان داده شود» . وفرمود: «پيغمبر (ص) نهى نمود از درو كردن در شب ، تا فقرا محروم نگردند» . (بحار:96/95)
به «حصاد» نيز رجوع شود .
دُرود
: به معنى صلوات است كه از خداى تعالى رحمت واز ملائكة استغفار واز انسان ستايش ودعا واز حيوانات ديگر تسبيح باشد (برهان) .
درود بر محمد وآل: صلوات فرستادن بر آنها ، به «صلوات» رجوع شود .
درود: تحيت . سلام . تهنيت . آفرين .
دُرودگرى
: نجّارى ، شغل چوب تراشى ، نجارة . به «نجّارى» رجوع شود .