back page fehrest page next page

دُروز

: يا دُرزى ها فرقه اى از باطنيه اند كه عقايدى پنهانى دارند وآنها در جبال لبنان وحوران واطراف حلب سكونت دارند . مذهب دروز در قرن يازدهم ميلادى وپنجم هجرى در مصر زمان الحاكم بأمر الله خليفه فاطمى توسط مردى به نام محمد بن اسماعيل درزى پديد آمد ، كه گويند: وى از

فارس به مصر آمده بود و مدعى شد كه حاكم بأمرالله خدا است ومردم را به اين عقيده دعوت نمود ولى مردم مصر نپذيرفتند از آنجا به شام رفت ودر آنجا به دعوت پرداخت وجمعى به كيش او درآمدند وگويند او بعداً توبه نمود لذا دُرزيان او را لعن كنند وخود را به حمزة بن على اعجمى كه از خاصان الحاكم بود منسوب دانند . عقايد دروز همچنان پنهان و زير پرده بود تا اينكه ابراهيم پاشا بر مناطق آنها استيلا يافت وكتب آنها را بدست آورد وبر عقايدشان اطلاع يافت ، از معتقدات آنها اينكه خدائى جز حاكم بأمر الله نيست و او ده بار به صور مختلف ظاهر شده است . او نمرده و روزى باز ظهور كند وآن هنگامى است كه ياجوج وماجوج آشكار گردند وحاكم كنار ركن يمانى بايستد وشمشير زرين خويش را به دست حمزه دهد وبه فرمان او شيطان را بكشد سپس كعبه را ويران سازد ومسلمانان ونصارى رانابود كند وزمين را تا ابد مالك شود . ديگر از عقايد آنها اينكه ابليس يك بار به صورت آدم وديگر بار به صورت نوح وسپس ابراهيم وموسى وعيسى ظاهر شده وپس از آنها به صورت على بن ابى طالب وپس از او به صورت قداح ـ مبلغ مذهب قرمطيه ـ ظاهر شده است . ومعتقدند كه ارواح محدودند وچون روحى از كالبدى بيرون آيد به كالبد نوزادى در آيد . آنها همه پيامبران را سب كنند وقرآن وانجيل را قبول دارند واز اين دو كتاب هر چه معنى ومفهومش را بدانند برگزينند وبقيه را رها كنند . وگويند قرآن بر سلمان فارسى نازل شد ومحمد آن را به خود نسبت داد . ومعتقدند كه چون حاكم بامرالله به سال 408 هـ . ق ظاهر شد همه تكاليف را ـ از نماز وروزه وزكوة وحج ـ از آنها برداشت . (دائرة المعارف فريد وجدى)

دُروس

: جِ درس .

دُروغ

: سخن خلاف حقيقت ، مقابل راست . دروغ در شريعت اسلام زشت ترين وقبيح ترين گناه وپليدترين عيب وشنيع ترين منقصت به شمار آمده است . خداوند سبحان فرمود: (انما يفترى الكذب الذى لا يؤمنون)

(نحل:105) . (فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوه وبما كانوا يكذبون)

(توبه:78) . رسول اكرم (ص) فرمود: «اياكم والكذب فان الكذب يهدى الى الفجور والفجور يهدى الى النار» . وفرمود: چون مسلمان بدون عذر موجهى دروغى بگويد هفتاد فرشته بر او لعنت فرستند وبوى گندى از دلش بيرون آيد تا به عرش رسد وحاملان عرش او را لعن كنند وخداوند بدان دروغ هفتاد زنا در نامه عملش ثبت كند كه كمترين آن زنا با مادر باشد . از آن حضرت سؤال شد: «آيا مى شود مسلمان ترسو باشد» ؟ فرمود: «آرى» . سؤال شد: «ممكن است مسلمان بخيل باشد» ؟ فرمود: «آرى» . سؤال شد: «مى شود مسلمان دروغگو باشد» ؟ فرمود: «نه» .
وفرمود: «كبرت خيانة ان تحدث اخاك حديثا هو لك به مصدق وانت له به كاذب» .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «لايجد العبد طعم الايمان حتى يترك الكذب هزله وجدّه». (جامع السعادت)

امام باقر (ع) فرمود: «الكذب خراب الايمان»: دروغ ، ويرانگر ايمان است . در حديث است كه مردى به نزد پيغمبر(ص) آمد وگفت: «يا رسول الله ! مرا به خوئى هدايت فرما كه خير دنيا وآخرت را با خود داشته باشد» . فرمود: «دروغ مگو» . آن مرد گفت: «من مدت ها به حال ناپسندى مبتلى بودم وعرضه ترك آن را نداشتم ، با خود انديشيدم كه اكنون پيغمبر امانتى به من سپرده ومن نگهدارى آن را به عهده گرفتم چون كسى مرا از آن روش سؤال كند اگر راست بگويم رسوا گردم واگر دروغ بگويم به عهدم خيانت كرده ام لذا به ناچار آن عمل را ترك كردم» .
امام باقر (ع) فرمود: پدرم على بن الحسين (ع) همواره به فرزندان خود مى فرمود: «از دروغ اعم از كوچك وبزرگ، شوخى وجدى بپرهيزيد كه اگر آدمى به دروغ كوچك جرأت نمود به دروغ بزرگ نيز گستاخ گردد» .
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: «نامردترين مردم دروغگو است» . (بحار:72/235)
در تاريخ حالات پيغمبر اسلام آمده كه هرگاه آن حضرت مطلع مى شد كه يكى از افراد خانواده اش دروغى گفته از او رويگردان مى شد تا گاهى كه وى توبه كند . (كنزالعمال:18381)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «دروغگو هميشه خوار وذليل است» . (غرر الحكم)

«دروغ بستن به خدا و پيغمبر»

بدترين دروغ و سنگين ترين گناه مترتب بر آن دروغ بستن به خدا و پيغمبر يا يكى از حضرات معصومين است كه حتى مبطل روزه نيز هست .
امام صادق (ع) فرمود: دروغ بستن به خدا و پيغمبر و اوصياى پيغمبر از گناهان كبيره است و رسول اكرم (ص) فرمود: اگر كسى چيزى به من نسبت دهد كه من آن را نگفته باشم جايگاهش از آتش (دوزخ) آكنده باد .
حضرت صادق (ع) فرمود: به خدا سوگند كسى به ما دروغ نبندد جز اينكه خداوند حرارت آتش به وى بچشاند . (بحار:2/117)

دَرَويدَه

: درو شده . حَصِيد . محصود . قرآن كريم: «اى پيامبر ! اين (داستان ها كه برايت باز گفتيم) بخشى از سرگذشت هاى شهرها است كه برخى از آنها هنوز برپا وبرخى ديگر درويده ونابود گرديده اند» . (هود:100)

دَرويش

: خواهنده از دَرْها . گدا . دريوزه . فقير . به «فقير» رجوع شود .

درويشى

: فقر ، مسكنت . به «فقر» رجوع شود .

دَرَّة

: يك بار شير بسيار دادن پستان .

دِرَّة

: تازيانه ، آلت زدن . ج: دِرَر . حبابة الوالبية ، قالت: «رأيت اميرالمؤمنين(ع) فى شرطة الخميس

ومعه دِرّة يضرب بها بيّاعى الجرّى والمارماهى والزّمير والطافى ...» . (بحار:25/175)

دُرّة

: مرواريد بزرگ . حضرت رضا(ع) به يونس بن عبدالرحمن (از ياران آن حضرت) ضمن بياناتى مفصل فرمود: «يا يونس ! وما عليك ان لو كان فى يدك اليمنى درّة ثم قال الناس: بعرة ، او بعرة وقال الناس درة ، هل ينفعك شيئاً» ؟ فقلت: «لا» . فقال: «هكذا انت يا يونس ! اذا كنت على الصواب وكان امامك عنك راضيا لم يضرك ما قال الناس» . (بحار:2/65)

دَرَّه

(فارسى): گشادگى ميان دو كوه ، وادى .
پيغمبر (ص) فرمود: «در ميان دره منزل مكنيد كه آنجا محل درندگان ومارهاى گزنده است» . (بحار:76/278)

درهم

: به كسر دال وفتح هاء وگاه به كسر نيز خوانده شود اصل آن فارسى وجمعش دراهم است . سكه نقره كه در جاهليت دو نوع بوده: خفيف يا طريه به وزن شش دانق (دانگ) ، وثقيله يا عبديه به وزن هشت دانق كه در زمان خليفه دوم به جهت اختلاف اوزان دراهم در امر خراج اختلافى پيش آمد وخليفه دستور داد همه را يكنواخت كنند .
درهم بغلى (به فتح غين وتشديد لام) منسوب به مردى يهودى به نام راس البغل كه براى خليفه دوم آن را سكه مى زده وبه پهناى گره بالاى انگشت بزرگ دست بوده است . (مجمع البحرين ومقريزى)
درهم يكى از اوزان است وحدود نيم مثقال تعيين شده . (فرهنگ عميد)

دَرى

: زبان فارسى معمول امروز كه نوشتن وسرودن بدان پس از اسلام در ايران رواج ورسميت يافت . در وجه تسميه آن اقوال مختلفى نقل شده ، از جمله: خوارزمى در مفاتيح العلوم آن را زبان مردم شهرهاى مدائن داند ومى نويسد: «اهل در خانه شاه بدان تكلم مى كرده اند». مؤلّف برهان مى نويسد: «بعضى آن را به فصيح تعبير كرده اند وهر لغتى كه در آن نقصانى نباشد درى مى گويند» . درى: منسوب به دره كوه ، از اين است كبك درى .

دُرِّىّ

: منسوب به دُرّ ، درخشان چون دُرّ . (... المصباح فى زجاجة ، الزجاجة كانّها كوكب درّى يوقد من شجرة مباركة زيتونة)

: چراغ در آبگينه اى است وآن آبگينه گوئى ستاره اى است درخشان كه از درخت زيتون مباركى برافروخته مى شود . (نور:35)

دَريا

: آب بسيار كه محوطه وسيعى را فرا گيرد . عربى آن «بحر» نيز بدين معنى است . بنابر اين رودخانه يا رودهاى بزرگ را نيز دريا وبه عربى بحر توان گفت: مجازا هر چيزى را كه داراى سعه باشد بحر گويند مانند اسب رهوار به جهت سعه سير آن ، وفلان بحر يا درياى علم است به لحاظ سعه دانش او .
در قرآن كريم مكرر از بحر (دريا) سخن آمده . از جمله: (ظهر الفساد فى البرّ والبحر بما كسبت ايدى الناس)

;

فساد وتباهى (چون ناامنى وقحطى وطوفان وزلزله وسيل وقتل وغارت) در دريا وخشكى پديد آمد بر اثر اعمال ناشايست مردم . (روم:41)
(ربكم الذى يزجى لكم الفلك فى البحر لتبتغوا من فضله انه كان بكم رحيما)

; پروردگار شما است كه كشتى ها را به سود شما در دريا به حركت مى آورد (دريا وكشتى را متناسب آفريده) تا بدين وسيله به دنبال روزى مقرر از جانب او رويد كه او به شما مهربان است (اسراء:66). (الله الذى سخّر لكم البحر لتجرى الفلك فيه بامره)

; آن خداوند است كه دريا را مسخر شما ساخته تا كشتى ها را به فرمان او در آن حركت دهيد (جاثيه:11). (وهو الذى سخّر البحر لتاكلوا منه لحما طريّا وتستخرجوا منه حلية تلبسونها وترى الفلك مَواخر فيه ولتبتغوا من فضله ولعلّكم تشكرون)

; و هم او خدائى است كه دريا را براى شما مسخر كرد تا از گوشت تازه آن تغذيه كنيد واز زيورهاى آن استخراج كرده زينت پوشاك خويش سازيد وكشتى ها را در آن برانيد تا از فضل خدا كسب روزى كنيد ، باشد كه خدا را سپاس نهيد (وتسليم بندگيش شويد). (نحل:14)
1 ـ (مرج البحرين يلتقيان بينهما برزخ لا يبغيان)

مَرَجَ فعل ، فاعل آن خداست و بحرين مفعول آن است ـ: يعنى خدا دو دريا را فرستاد مخلوط كرد كه پيوسته به هم مى پيوندند ميانشان حايلى است كه به هم تجاوز نمى كنند (رحمن:19) . (مَرج به معنى ارسال و تخليط هر دو آمده است) دو دريا كدام اند ؟ تجاوز نمى كنند يعنى چه ؟ برزخ چيست ؟ .
نظير اين آيه ، آيه 61 از سوره نمل است (و جعل بين البحرين حاجزاً)

ميان دو دريا مانعى قرار دارد .
ناگفته نماند: بسيارى از درياها در محل مخصوصى به هم مى پيوندند مثل بَحر احمر و اقيانوس هند كه در باب المَندَب به هم متصل مى شوند و مانند اقيانوس اطلس و درياى مديترانه كه به وسيله تنگه جبل الطارق به هم مى پيوندند و همچون درياى سرخ و خليج عَقَبَه ، و نيز رنگ آب درياها مختلف است بعضى لاجوردى ، بعضى مايل به سبزى ، بعضى سرخ ، بعضى سياه و بعضى زرد ، اين اختلاف به جهت املاح و مواد شيميائى است كه در آب دريا محلول است . مثلا ملاحظه مى شود رنگ يك دريا مايل به سبزى و رنگ ديگرى سياه و در محل التقاء هر چند طوفانها و امواج آنها را به هم مى زند باز مى بينيم رنگ مخصوص هر دو باقى است و از بين نمى رود و اين در اثر مواد شيميائى مخصوص است كه به يكديگر تجاوز نمى كنند و يكى به آن ديگرى مبدّل نمى شود مثل نفت و آب ، كه مخلوط نمى شوند .
بنابر اين مى شود گفت: مراد از دو دريا در آيات فوق مثلا اقيانوس هند و بحر احمر است و مراد از برزخ ، اختلاف مواد و املاح اين دو درياست كه در نتيجه ، به يكديگر تجاوز نمى كنند و اثر هم ديگر را از بين نمى برند . ولى اصل مطلب در آيه بعدى خواهد آمد . طنطاوى و مراغى در تفسير خود راجع به آيه 19 سوره رحمن ، محل التقاء رود نيل و مديترانه را مثل زده و گويند: نه آب تلخ و شور دريا آب

شيرين را شور مى كند و نه بالعكس .
آقاى صدر بلاغى در فرهنگ قصص قرآن ص 46 مى گويد: يكى از محققين مى نويسد: چندى پيش هيئت علمى «سرجون امرى» به اتفاق هيئت اكتشافى دانشگاه مصر ... دريافت كه آبهاى خليج عقبه از جهت خواصّ و تركيب طبيعى و شيميائى از بقيّه آبهاى بحر احمر تفاوت دارد ... و به وسيله دستگاه سنجش اعمال كشف كرد كه در محل التقاء دو دريا سدّ و حاجزى در زير دريا وجود دارد كه ارتفاع آن از هزار متر مى گذرد و مرتفع ترين قسمت آن در حدود سيصد متر با سطح دريا فاصله دارد . همچنين كشتى «باحث» در اولين سياحت خود در اقيانوس هند و بحر احمر از وجود اين حاجز اطلاع يافت و آزمايشهاى علمى آن هيئت كه در آن كشتى بودند ثابت كرد كه آبهاى اقيانوس هند از جهت خواص طبيعى و شيميائى با آبهاى بحر احمر متفاوت است .
علم «اقيانوگرافى» اين اختلاف را مربوط به همان حاجزى مى داند كه در نقطه التقاء آن دو دريا وجود دارد .
آنگاه آقاى بلاغى اين كشف را از معجزات قرآن مجيد شمرده و آيه 19 سوره رحمن را با آن تفسير مى كنند . ولى مشكل است بگوئيم كه: اختلاف خواصّ شيميائى دو دريا در اثر وجود اين ديوار و حايل سنگى است مثلاً اگر در وسط ظرفى حايلى قرار بدهيم و يك طرف آن را با آب شور و طرف ديگرش را با آب شيرين پر كنيم به طورى كه سطح آب بالاتر از حايل باشد و دو آب در بالا به هم متصل شوند در اين صورت به تدريج هم ديگر را از اثر مى اندازند مخصوصاً كه ظرف را حركت بدهيم ، على هذا دو دريا كه به وسيله امواج، آبشان روى هم مى ريزد چطور ممكن است حايل پائينى سبب اختلاف خواص باشد ، اگر گويند: امواج درياها هر چند بزرگ هم باشند در سطح آب اند و در عمق بيست مترى از امواج خبرى نيست .
گوئيم: در اين صورت لااقل در سطح آب اثر يكديگر را از بين مى برند . و محلّى به جمله (لا يبغيان)

نمى ماند ، پس ناچار بايد گفت كه اختلاف و عدم تجاوز آبها ، در اثر اختلاف املاح معدنى و مواد شيميائى است .
ناگفته نماند در دو آيه فوق ، شورى و شيرينى دو دريا مطرح نيست و فقط وجود حايل و عدم تجاوز در ميان است و آيه اوّلى در بيان مطلب روشن تر از دومى است .
2 ـ (و هو الذى مرج البحرين هذا عذب فرات و هذا ملح اجاج و جعل بينهما برزخا و حجراً محجورا)

(فرقان:53) . در اين آيه ، رودخانه بزرگ به جهت وسعت و كثرت آبش بحر شمرده شده چون در روى زمين دريائى نيست كه آبش عذب و فرات (شيرين و گوارا) باشد و همه شور و تلخ اند در مجمع ذيل آيه 96 مائده فرموده: عرب نهر را بحر مى نامند ، آنجا كه دو دريا به هم مى پيوندند مراد از برزخ و مانع نفوذ ناپذير چيست ؟

در الميزان ذيل آيه 19 سوره رحمن فرموده: بهترين چيزى كه در اين باره گفته شده آن است كه مراد از بحرين در آيه جنس درياى شور است كه تقريباً سه ربع كره زمين را گرفته و مطلق درياى شيرين كه در مخازن زمين ذخيره شده كه چشمه ها از آن شكافته و نهرها از آن جارى مى شود و در درياى شور مى ريزند . اين دو پيوسته به هم مخلوط مى شوند ولى حايلى كه خود مخازن و مجارى زمين باشد ميان آن دو هست كه نمى گذارد درياى شور به درياى شيرين تجاوز كند و آن را شور گرداند و زندگى از بين برود . و مانع از آن است كه آب شيرين به آب شور ريخته و آن را شيرين گرداند و اثرش را از بين ببرد .
در حديث آمده: «لا تركب البحر الا حاجّا او معتمرا فان تحت البحر نارا» در اخبار متعدد ، سفر دريا مكروه شمرده شده جز در مورد ضرورت واين حديث نيز از اين باب است كه عاقل را نشايد خويشتن را به خطر افكند جز به جهت امرى دينى كه فداكارى در آن روا باشد . ومراد از «فان تحت البحر نارا»: زير دريا آتش است آن است كه دريا را خطرات فراوان است از يكى نجات يابى به ديگرى درافتى . (مجمع البحرين)
از حضرت رسول (ص) آمده كه فرمود: «در آينده گروهى از امت من در دريا جنگ كنند» . (بحار:18/132)
امام صادق (ع) فرمود: «دريائى كه به دنيا احاطه دارد ملك ما است» . (بحار:96/214)
از امام موسى بن جعفر (ع) روايت است كه لقمان حكيم به فرزندش گفت: «اى فرزندم ! دنيا درياى ژرفى است كه نسل ها در آن غرق شده اند پس بايستى كشتى تو در آن تقوى وپل آن ايمان به خدا وبادبانش توكل وناخدايش عقل وراهنماى آن دانش بود وفرمانش بدست صبر باشد» . (بحار:1/136)

درياچه

: مصغّر دريا ، آبى ايستاده ووسيع محاط به خشكى مانند: درياچه ساوه ودرياچه خزر . در حديث آمده كه: «هنگام ولادت رسول گرامى اسلام ، درياچه ساوه كم آب شد» . (بحار:15/257)

دَريافت

: دريافتن ، دريافت مال: استلام . دريافت مطلب: استدراك .

دريافتن

: فهميدن . بدست آوردن ، استنباط ، وقوف .

دُرّ يتيم

: كنايه از مرواريد بزرگ است كه يك دانه تنها در صدف باشد . (برهان)

دُرَيد

: بن صمّة جشمى بكرى ، مكنى به ابوقرة . يكى از فرسان وشعراى عرب و از امراى سپاه كفار در غزوه حنين واز دلاوران قبيله هوازن بشمار مى رفت ورئيس بنى جشم بود وتقريباً در يكصد جنگ شركت كرد ودر هيچكدام نگريخت . دريد در عهد اسلام نيز مى زيست ولى اسلام نياورد ودر سال هشتم هجرت در غزوه حنين بدست ربيعة بن رفيع سلمى به قتل رسيد . ديوان او را ابوسعيد سكرى وابو عمر شيبانى واصمعى گرد كرده اند . (الفهرست ابن النديم و اعلام زركلى:3/16)

دَرِيدَن

(لازم ومتعدى هر دو آيد):

پاره كردن وپاره شدن . مَزْق . خَرْق . جامه دريدن در مرگ كسى ، به «جامه» رجوع شود .

دِرِيغ

: افسوس واندوه .

دِريغ خوردن

: افسوس خوردن ، ندم، حسرة ، اَسَف .

دريغا

: اى افسوس ، وا أسفا ، يا أسفا . (وقال يا اسفا على يوسف)

: دريغا بر يوسف . (يوسف:84)

دريغ داشتن

: بازداشتن ومنع كردن ، مضايقه نمودن . (فويل للمصلّين الذين هم عن صلاتهم ساهون . الذين هم يُراءون ويمنعون الماعون)

: واى بر آن نمازگزاران . كه دل از ياد خدا غافل دارند . آنان كه ريا وخودنمائى كنند و از ماعون (مايحتاج زندگى كه همسايگان به يكديگر عاريت دهند) دريغ مى دارند . (ماعون:4 ـ 7)
امام صادق (ع) فرمود: «هر مسلمانى كه از رفع نياز مسلمان ديگر خوددارى كند وامكان خويش را از او دريغ دارد در صورتى كه بتواند از خود ويا به وسيله كس ديگر رفع نياز او كند روز قيامت وى را با روئى سياه وچشمانى كبود شده برپا نگهدارند در حالى كه دستهايش به گردنش بسته باشد وگفته شود: اين جنايتكارى است كه به خدا وپيغمبرش خيانت نموده است . سپس فرمان رسد كه وى را به دوزخ برند» . (بحار/7/201)

دَر يوزگى

: گدائى . به «گدائى» رجوع شود .

دَر يوزه

: گدا ، سائل به كف . به «گدا» و «سؤال» و «سائل» رجوع شود .

دُزد

: رباينده مال ديگران ، آن كه مال ديگران را به نهانى برگيرد وببرد . به عربى: سارق ، حَرامِىّ .
قرآن كريم: (والسارق والسارقة ...)

: دست مرد دزد و زن دزد را به كيفر عملشان ببريد اين عقوبتى است كه خدا بر آنان مقرر داشته است ... (مائده:38) . (ايتها العير انكم لسارقون)

اى كاروانيان شما دزديد . (يوسف:70) اين آيه در باره برادران يوسف مى باشد ، موقعى كه كالاى آذوقه را از نزد برادر برگرفتند وهنگام حركت كاروان ، يوسف آنها را به دزدى متهم ساخت . از امام صادق (ع) در اين باره سؤال شد ، فرمود: «نه آنها چيزى دزديده بودند ونه يوسف دروغ گفت ، بلكه وى توريه كرد ، يعنى يوسف را از پدر بربوديد» . (مجمع البحرين)
رسول خدا (ص): «پيوسته آن كس كه مالش به سرقت رفته بى گناهان را متهم مى سازد تا جائى كه جرمش سنگين تر از دزد باشد» . (بحار:77/141)
در حديث آمده كه: «دزد هنگامى كه دزدى مى كند مؤمن نيست ، و زانى هنگامى كه مرتكب زنا مى گردد مؤمن نمى باشد ، مستحقين حد شرعى ، نه مؤمنند ونه كافر ، بلكه صرفا مسلمانند» . (بحار:10/228)

هيثم بن واقد گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: «مردى در نزد ما (منطقه جزيره) مى باشد كه مردمان جهت پيدا كردن دزد ومانند او به وى مراجعه مى كنند . آيا ما نيز مى توانيم در اين امور به وى مراجعه كنيم» ؟ فرمود: «پيغمبر اكرم فرموده: هر كه به نزد جادوگر يا پيشگو يا دروغگوئى رود وگفته او را بپذيرد چنين كسى به كتاب خدا كفر ورزيده است» . (بحار:2/308)
از اميرالمؤمنين (ع) آمده كه جهت ايمنى از شر دزد هنگام رفتن به بستر اين آيه خوانده شود: (قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن ايّا ما تدعوا فله الاسماء الحسنى)

تا (وكبّره تكبيرا)

. (بحار:40/183)
احكام شرعى دزد به «سارق» رجوع شود .

دزدى

: بردن مال كسى به پنهانى . عربى آن سرقت است . امام صادق (ع) فرمود: «كسى كه به زنا ودزدى وميگسارى ادامه دهد به منزله بت پرست مى باشد» .
نبى اكرم (ص) فرمود: «خانه اى كه در آن خيانت ودزدى وميگسارى شود ويران گردد وبه بركت آباد نشود» (بحار:79/187 و 75/170) . «دزدى از گناهان كبيره است» . (بحار:10/357)

«حدّ شرعى دزدى»

(والسارق والسارقة فاقطعوا ايديهما جزاء بما كسبا نكالا من الله ...)

: دست مرد دزد و زن دزد را ببريد ، اين عقوبتى است كه خدا بر آنان مقرر داشته وخدا (بر هر كار) توانا و(به مصالح خلق) آگاه است . (مائده:38)
از امام صادق (ع) سؤال شد: «در چه مبلغى دست دزد را بايد بريد» ؟ فرمود: «در ربع دينار (شرعى كه هر دينار آن سه ربع مثقال معمولى است)» .
از امام باقر (ع) يا امام صادق (ع) سؤال شد: «اگر دزد پيش از اين كه دستگير شود توبه كند وبه درستكارى بازگردد چه حكمى دارد» ؟ فرمود: «اگر آنچنان درست شود كه روش صحيح از او مشاهده شود حد بر او جارى نگردد» .
امام صادق (ع) فرمود: «اگر صاحب مال، از دزد گذشت كند ـ پس از اينكه او را به نزد حاكم برده باشند ـ چنين گذشتى بى فايده است وحاكم بايد دستش را ببرد (مگر اينكه گذشت پيش از حضورش به نزد حاكم باشد)» .
ودر روايت سابق امام شرط بريدن دست را بودن مال در جاى محفوظ ومضبوط مقرر فرموده.
امام صادق (ع) فرمود: «دست دزد را از بيخ انگشتان ـ جز انگشت ابهام ـ بايد بريد».
و از اميرالمؤمنين (ع) آمده كه: «دربار اول دزدى دست راست ودربار دوم پاى چپ جز پاشنه را بايد قطع نمود واگر بار سوم به اتهام دزدى نزد حاكم احضار شد او را زندان ابد كند» . (صافى:148)
امام صادق (ع) فرمود: چند نفر را به اتهام دزدى به نزد اميرالمؤمنين آوردند ، حضرت ـ پس از اثبات ـ دست آنها را بريد وبه آنان فرمود: «اين دست كه از شما جدا شد به دوزخ خواهد رفت ، اگر شما از كار

خويش توبه كنيد آن را از آتش برون آريد وگرنه همان دست شما را به آتش خواهد برد» .
واز آن حضرت رسيده كه: «دست اجير (مزدور) ومهمان بريده نشود زيرا صاحب مال وصاحب خانه آن دو را امين دانسته است» .
على بن جعفر گويد: از امام كاظم (ع) پرسيدم: «به چه مقدار مال دست دزد را مى توان بريد» ؟ فرمود: «كلاهخودى كه به دو درهم يا سه درهم بيرزد» .
و از امام صادق (ع) ربع دينار تعيين شده كه به همين مقدار نزديك است .
على بن سعيد گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم: «اگر كسى درازگوشى را از كسى كرايه كند وسپس درازگوش را به بازار پوشاك برد ودو جامه از يكى بستاند ودرازگوش را به گرو بهاى جامه ها به نزد او رها ساخته وخود فرار كند ، با چنين كسى چه بايد كرد» ؟ فرمود: «درازگوش را به صاحبش برگردانند وآن كس را تعقيب كنند (ودستگير سازند) ، ولى دستش را نبرند ; زيرا اين كار (دزدى نيست ، بلكه) خيانت است» .
زراره گويد: از امام باقر (ع) سؤال شد: «اگر دست راست دزد معيوب وچلاق باشد» ؟ فرمود: «دست راستش را بايد بريد خواه سالم وخواه معيوب ، واگر بار دوم دزدى كرد پاى چپش را بايد قطع كرد وچون بار سوم دزدى كند بايستى او را زندان ابد كرد وغذايش را از بيت المال داد وشرش را از سر مسلمانان دفع نمود» .
از اميرالمؤمنين (ع) آمده كه: «آن كس كه به جيب برى وتردستى مالى را از كسى بربايد دستش را نبرند زيرا اين غارت علنى است ، دست كسى را بايد بريد كه مال را بردارد وخود پنهان گردد» .
از امام باقر (ع) سؤال شد: «اگر مردى دزدى كند وبه وى دست نيابند تا بار دوم دزدى كند ودستگيرش سازند وگواهان به هر دو بار گواهى كنند» ؟ فرمود: «تنها به خاطر دزدى اولش دستش را بايد بريد ولى پايش را قطع نكنند زيرا شهود يكجا به دو دزدى گواهى داده اند واگر نخست به دزدى اول شهادت داده بودند وپس از قطع دست به دزدى دوم ، پاى چپش نيز قطع مى شد» .
back page fehrest page next page