دَعد
: نام زنى است معروف از عرب كه در عشق وتغزل بدو مثل زنند .
دَعدَعة
: به آهستگى دويدن . با كندى وپيچيدن دويدن . تكان دادن پيمانه ومكيال وجز آن تا چيزى در آن جاى گيرد .
دَعَر
: تباهى . دود برآوردن چوب وافروخته نگرديدن .
دَعس
: پر كردن ظرف را . سخت سپردن . پاى نهادن بر چيزى ولگد مال كردن آن .
دَعص
: كشتن گرما كسى را يا عامّ است . تپه از ريگ وشن گرد آمده .
دَعق
: كوفته كردن راه را . پراكنده كردن ناف مشك را . پاشنه زدن اسب را تا شتاب رود .
دَعم
: فرانهادن ستون را يا ستون كج شده را راست كردن . كمك كردن وتقويت نمودن كسى را .
دُعموص
: جانوركى يا كرمى است سياه كه در پارگين ها ـ وقت فرو رفتن آب آن ـ پيدا شود . به فارسى كفچليزك گويند . ج: دعاميص ، رسول الله (ص): «اطفال المسلمين دعاميص الجنة ، كانه (ص) شبّههم بها للعبهم فى انهار الجنة ومياهها» .
دَعَوات
: جِ دعوة كه به معنى دعا است . مجيب الدعوات: اجابت كننده دعاها ، يكى از نامهاى خداى تعالى .
دَعوَت
: دعوة ، خواندن . خواندن كسى را براى دادن طعام ، به ضيافت وغيره . به «خواندن» رجوع شود . دعوت به اسلام . به «ارشاد» رجوع شود . به امرى فراخواندن: (له دعوة الحق والذين يدعون من دونه لا يستجيبون لهم بشىء) ; او راست دعوت حق وكسانى كه غير از او را مى خوانند ايشان را به چيزى اجابت نمى كنند (رعد:14). (فيقول الذين ظلموا ربنا أخرنا الى أجل قريب نجب دعوتك ونتبع الرسل): پس كسانى كه ستم كرده اند گويند: «پروردگارا ! ما را باز پس بر تا مدتى ومهلتى نزديك تا دعوت ترا اجابت كنيم واز رسولان پيروى كنيم» (ابراهيم:45 ـ 46). (ومن آياته أن تقوم السماء والارض بامره ثم اذا دعا كم دعوة من الارض اذا انتم تخرجون) ; و از نشانه هاى اوست كه آسمان وزمين به فرمان او برپاى مى باشند وهرگاه شما را بخواند ـ خواندنى از زمين ـ شما بيرون مى آييد (روم:23). (لا جرم أنما تدعوننى اليه ليس له دعوة فى الدنيا ولا فى الآخرة وأن مردنا الى الله) ; ناچار آنچه را مرا به سوى آن مى خوانيد او را دعوتى نه در دنيا ونه در آخرت نيست واينكه بازگشت ما به سوى خداست . (مؤمن:45)
دعوت را اجابت نمودن
:
پذيرفتن دعوت كسى را به ضيافت . از جمله حقوقى كه مسلمانان بر يكديگر دارند اجابت نمودن دعوت برادر دينى خويش است . در حديث رسول(ص) آمده كه: هر كس دعوت برادر خود را اجابت ننمايد برخلاف دستور خدا ورسول خدا عمل نموده است» . از آن حضرت روايت است كه فرمود: «اگر مسلمانى مرا به گوشت ذراع گوسفندى بخواند اجابت مى كنم و اين كار را جزئى از برنامه دين مى دانم» . واز آن حضرت است كه: «سه چيز از جفا (وظلم) است: با يكى همراه شدن واز نام وكنيه او نپرسيدن ، به طعامى دعوت شدن واجابت ننمودن يا اجابت نمودن وغذاى دعوت كننده را نخوردن ، آميزش با همسر ، پيش از آن كه با وى ملاعبه نمائى (سفينة البحار) . نيز از آن حضرت است: «دعوت را اجابت كنيد وبيمار را عيادت نمائيد وهديه را قبول كنيد ومسلمانان را ميازاريد» . (بحار:74/163)
نقل است كه روزى يكى از اهالى مدينه پيغمبر (ص) را با پنج نفر از اصحاب به طعامى دعوت نمود چون حضرت عازم رفتن به آن خانه شد شخص ديگرى نيز در راه به آنها پيوست ، چون به خانه طرف
نزديك شدند پيغمبر فرمود: «وى تو را دعوت نكرده . همين جا بنشين تا از او اجازه بگيريم اگر اجازه داد بيا (بحار:16/236) . به «اجابت» نيز رجوع شود
دَعوى
(با الف آخر): مصدر دعاء است در تمام معانى: خواندن . خواستن: (فما كان دعواهم اذ جاءهم بأسنا الا أن قالوا انا كنا ظالمين) ; پس چون عذاب ما بر آنها آمد درخواستشان نبود مگر آنكه گفتند: «ما ستمكار بوديم» (اعراف:4). (دعواهم فيها سبحانك اللهم وتحيتهم فيها سلام وآخر دعواهم أن الحمدلله رب العالمين) ; خواندنشان در آنجا (در بهشت) سبحانك اللهم است ودرودشان در آنجا سلام است وآخرين خواندنشان اين است: «الحمدلله رب العالمين» (يونس:10). (فما زالت تلك دعواهم حتى جعلناهم حصيدا خامدين) ; پس پيوسته آن ندا وخواندنشان بود تا آنان را درويده به مرگ وفرو مردگان قرار داديم . (انبياء:15)
دَعوى
: اسم مصدر است از «ادّعاء» والف آن تأنيث است ، بنابر اين غير منصرف مى باشد . ج: دعاوى ودعاوى .
در اصطلاح شرع: گفتارى است كه انسان به وسيله آن اثبات حقى را بر غير طلب مى كند . (تعريفات جرجانى)
گفتارى است كه انسان به وسيله آن ايجاب حق خود را بر غير قصد مى كند و اقرار عكس آن است . نزد فقها ، عبارت است از خبر دادن نزد قاضى يا حَكَم بر حقى كه براى او است عليه غير ودر حضور غير . واگر اين خبر دادن نزد قاضى يا حَكَم نباشد ويا در حضور غير نباشد ، آن را دعوى نمى نامند . خبر دهنده را مدّعى گويند وآن غير را مدعى عليه . (كشاف اصطلاحات الفنون)
دَعَة
: اسم است از وداعة ، وهاء آن عوض واو است . به معنى راحت ، تن آسائى. فراخى زندگانى . آرامش ، آسايش . از امام صادق (ع): «مطلوبات الناس فى الدنيا الفانية اربعة: الغِنى والدعة وقلة الاهتمام والعزّ ، فاما الغنى فموجود فى القناعة ، فمن طلبه فى كثرة المال لم يجده ; واما الدعة فموجود فى خفة المحمل ، فمن طلبها فى ثقله لم يجدها ; واما قلة الاهتمام فموجودة فى قلة الشغل ، فمن طلبها مع كثرته لم يجدها ; واما العز فموجود فى خدمة الخالق ، فمن طلبه فى خدمة المخلوق لم يجده» . (بحار:73/93) نيز از آن حضرت است: «خمس خصال من فقد منهن واحدة لم يزل ناقص العيش ، زائل العقل ، مشغول القلب ، فاولها صحة البدن ، والثانية الامن ، والثالثة السعة فى الرزق ، والرابعة الانيس الموافق» . قال الراوى: «قلت: وما الانيس الموافق» ؟ قال: «الزوجة الصالحة والولد الصالح والخليط الصالح ، والخامسة ـ وهى تجمع هذه الخصال ـ الدعة» . (بحار:74/186)
دَعِىّ
: پسر خوانده ، به پسرى گرفته . آن كه در نسب خود متهم باشد . ج: اَدعِياء . (وما جعل ادعيائكم ابنائكم ذلكم قولكم بافواهكم) (احزاب:4) . (لكى لا يكون على المؤمنين حرج فى ازواج ادعيائهم اذا قضوا منهن وطرا) .
(احزاب:37)
دَغا
: مردم ناراست ودغل وعيب دار وحرامزاده . مجازا به معنى فريبنده وناراست.
دَغدَغة
: ترس وبيم وتشويش خاطر .
دَغر
: فشردن كسى را تا آن كه بميرد . راندن . درآميختن . ناگوار شدن غذاى كودك .
دَغَر
: بسودن سنگ به لب يا به دست . بدخوئى . حمله كردن بدون تثبت ودقت .
دَغَل
: مكر وحيله ، خيانت وغش . اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «دغل كارى خوى فرومايگان است» . (غرر)
در حديث رسول (ص) آمده كه فرمود: «در آخرالزمان دغلبازانى باشند كه احاديثى به شما گويند كه آنگونه حديث ها را نه شما شنيده ونه پدرانتان شنيده باشند ، از آنان دورى كنيد مبادا به دام تزوير وفريبشان بيفتيد» . (كنزالعمال حديث 29024)
در حديث امام صادق (ع) آمده كه خداوند به داود وحى نمود: «اين بندگانم چنينند كه به زبان با يكديگر اظهار دوستى كنند ولى به دل يكدگر را دشمن دارند ، براى دنياشان تظاهر به عمل كنند ولى در باطن فريبكار ودغلباز باشند» . (بحار:14/37)
دُغور
: درآمدن در خانه . درآمدن بر كسى .
دَف
: ساز معروف وآن عبارت است از قابى كه بر يك طرف وگاه دو طرفش پوست كشيده شده است وبا زدن يا كشيدن انگشتان بر آن ودر صورتى كه داراى زنگ باشد با تكان دادن نواخته مى شود . اين آلت از آلات لهو است كه استعمال آن در اصل شرع حرام است .
در مجموعه ورّام از معصوم (ع) روايت شده كه ملائكه به خانه اى در نيايند كه مى يا دف يا تنبور يا نرد در آن باشد واهل آن خانه دعاشان مستجاب نگردد وبركت از آنان سلب شود . (وسائل:12/234)
برخى فقها آن را در اعراس تجويز نموده اند به استناد احاديثى از آن جمله اينكه پيغمبر(ص) از كنار خانه علىّ بن هبّار مى گذشت صداى دف شنيد فرمود: «اينجا چه خبر است» ؟ گفتند: «عروسى است» . فرمود: «ازدواج است ، زنا نيست زفاف را علنى وآشكارا انجام دهيد وبر آن دف بزنيد» . ولذا از آن روز دف زدن در عروسى سنّت شد .
واز آن حضرت نقل شده كه تفاوت نكاح شرعى ونكاح حرام دف زدن است . (بحار:103/275 و 75/253)
دِفاع
: دفع كردن از كسى . (ان الله يدافع عن الذين آمنوا): خداوند غائله مشركين را از سر مسلمانان دفع مى كند . (حج:38)
در فقه اسلامى مقابل جهاد است وآن در موردى است كه دشمن به مسلمانان حملهور شده باشد كه در
اين صورت بر هر مسلمان واجب است كه از حريم اسلام دفاع كند وچنين جنگى مشروط به وجود امام معصوم ويا نايب خاصش نيست چنانكه در جهاد ابتدائى چنين چيزى شرط است . واگر فقيه عادلى آنها را رهبرى كرد چه بهتر وگرنه خود مسلمان ها موظفند از دين وكشورشان دفاع كنند .
وهمچنين دفاع از جان ومال وناموس .
يونس گويد: به امام كاظم (ع) عرض كردم: «يكى از پيروان شما خبر يافت كه مردى سلاح ومركب در اختيار كسى مى نهد كه با دشمنان اسلام بجنگد ـ واين در دوران حكومت بنى عباس بود ـ وى (بدين منظور) سلاح ومركب از آن مرد گرفت سپس دوستانش به وى گفتند: جنگ به فرمان اينها جايز نيست ، سلاح ومركب را به صاحبش برگردان» ! فرمود: «آرى ، چنين است ، سلاح ومركب را بايد مسترد دارد» . عرض كردم: وى هر چه جستجو كرد آن مرد را نيافت وگفتند: «او از اينجا كوچ كرده» . فرمود: «حال كه چنين است مرزدارى بكند ولى نجنگد ... مگر اينكه بيم
وخطرى براى خانواده هاى مسلمانان رخ دهد ، تو فكر مى كنى اگر روميان به مسلمانان حمله نمودند شايسته نباشد كه مسلمانان آنها را دفع وتعقيب كنند» ؟! سپس فرمود: «آرى مرزدارى بكند ولى نجنگد واگر خطرى متوجه كيان اسلام وجامعه مسلمين گردد ، بر او است كه بجنگد و در اين صورت وظيفه شخصى خود را ايفا نموده است نه به حساب حكومت ... » . (بحار:100/22)
امام صادق (ع) فرمود: «اگر بتوانى بر دزد (ى كه به تو حمله كند) بتاز ومن در خون او با تو شريكم» .
انس يا هيثم بن براء گويد: به حضرت ابى جعفر (ع) عرض كردم: «دزد به خانه ام وارد مى شود وقصد جان ومال مرا دارد تكليف من چيست» ؟ فرمود: «او را بكش وخدا را وهر كه را كه بشنود گواه مى گيرم كه خونش به گردن من باشد» .
پيغمبر (ص) فرمود: «هر كه در راه دفاع از مالش كشته شود شهيد است» .
از معصوم (ع) روايت شده كه فرمود: «اگر كسى به سوى تو آيد و قصد سوئى به خانواده و مال تو داشته باشد ، اگر بتوانى به ضربتى كارش را بساز زيرا دزد محارب با خدا ورسول او است وهر پيامدى داشت به عهده من» (وسائل:18/589) . عمرو عاص از امام مجتبى(ع) پرسيد: «دلاورى وشجاعت چيست» ؟ فرمود: «از حريم ناموس دفاع نمودن ودر مشكلات وخطرات صبور وشكيبا بودن» . (بحار:64/89)
امام باقر (ع) فرمود: «آن كس كه به زبان خويش عليه دشمنانمان از ما دفاع كند خداوند زبانش را در دفاع از خود به روز قيامت گويا سازد» . (بحار:2/135)
دَفايِن:
جِ دفينة ، مال هاى مدفون ، اندوخته ها .
دِفء:
شدّت گرما . گرم كننده . (والانعام خلقها لكم فيها دفء ومنافع ومنها تأكلون) . (نحل:5)
دَفتر:
نامه هاى فراهم آورده ، تعدادى از صحف ونامه ها كه جمع شده باشد ، واز آن جمله است دفاتر حساب ودفاتر خراج ، ديوان .
در حديث ، از دفتر يا دفاتر حساب ودواوين حسنات وسيئات كه در قيامت منتشر مى گردد ، به تكرار سخن رفته است ، از جمله:
از امام صادق (ع): «دفاترى كه در روز قيامت عرضه مى شود سه دفتر است: دفترى كه مشتمل بر نعمت ها است ، دفترى كه مشتمل بر حسنات است ، ودفترى كه سيئات در آن ثبت است . دفتر نعمت ها را به كنار دفتر حسنات نهند وبا يكديگر مقابله كنند ، بسا دفتر نعمتها ، محتواى دفتر حسنات را به خود فرا گيرد ، ودفتر سيئات بماند ، آن مسلمانِ صاحب دفاتر را به موقف حساب بخوانند ، قرآن با صورتى زيبا پيش آيد وگويد: «خداوندا ! من قرآنم واين بنده مؤمنت خويشتن را به تلاوت من به تعب مى افكنده ، وشب خود را به ترتيل آيات من سپرى مى كرده وديدگانش را به تهجّد اشكبار مى ساخته است ، وى را خوشنود ساز چنانكه مرا خوشنود نموده است» . خداوند منّان ، فرمايد: «بنده من ! دست راست خود را بگشاى» . وى بگشايد ، پس دست راست او را پر از رضوان ، ودست چپش را پر از رحمت خويش سازد (كنايه از اين كه وى را به رحمت ورضوان كامل خويش نائل سازد) وسپس به وى گفته شود: «اينك بهشت ، تو را ارزانى باد ، قرآن بخوان ودرجه به درجه بالا رو» . وى به هر آيه كه بخواند درجه اى را از بهشت بالا رود . (كافى:2/602)
امام سجاد (ع): «اى بندگان خدا ! بدانيد كه مشركان را در قيامت نه ترازوئى برايشان نصب كنند ونه دفاترى برايشان منتشر سازند ، ترازوهاى حساب ودفاتر محاسبات به شما مسلمانان اختصاص دارد، پس اى بندگان خدا ! از خدا بترسيد وبدانيد كه خداوند عز وجل ، زر وزيور دنيا را براى هيچ يك از دوستانش دوست ندارد ...» . (كافى:8/72)
دَفر:
سپوختن . گند . بدبو شدن .
دَفَر:
بدبو شدن طعام . خوارى .
دَفراء:
گياه بدبو كه شتر آن را نخورد .
دَفع:
دادن كسى را چيزى: (فان آنستم منهم رشدا فادفعوا اليهم اموالهم) (نساء:6). راندن: (ادفع بالتى هى احسن السيئة) (مؤمنون:96) . (الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق الا ان يقولوا ربنا الله ، ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع وبيع وصلوات ومساجد يذكر فيها اسم الله كثيرا ...): آنان كه از ديار خويش به ناحق رانده شدند جز آن كه گفتند: «پروردگار ما الله است» ، واگر نمى بود كه خداوند برخى مردمان را به وسيله برخى ديگر براند هرآينه صومعه ها ومعبدها وصلوه ها ومساجدى كه نام خداوند بسيار در آنها برده مى شود ويران مى گشت . (حج:41)
(فهزموهم باذن الله وقتل داود جالوت وآتاه الله الملك والحكمة وعلّمه مما يشاء ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض ولكن الله ذوفضل على العالمين): پس آنان را (سپاهيان جالوت را) هزيمت دادند وداود جالوت را به قتل رساند وخداوند او را پادشاهى وحكمت داد و از آنچه مى خواست به او ياد داد ، واگر دفع كردن خداوند مردمان را برخى به برخى نبود هرآينه زمين تباه مى گشت ، ولى لطف خدا بر بندگان عظيم است . (بقره:252)
اميرالمؤمنين (ع): «ردّوا الحجر من حيث جاء ، فان الشرّ لايدفعه الاّ الشر» . يعنى: سنگ را از همانجا كه آمده باز گردانيد (متجاوز را قصاص كنيد) كه شرّ را جز به شرّ نتوان دفع كرد . (نهج حكمت 314)
«سوسوا ايمانكم بالصدقة ، وحصّنوا اموالكم بالزكاة ، وادفعوا امواج البلاء بالدعاء»: ايمان خويش را به صدقه دادن حفظ كنيد واموالتان را به زكاة محفوظ بداريد ، وموجهاى بلا را به دعاء از خود برانيد . (نهج حكمت 146)
در خبر آمده كه روزى امام مجتبى (ع) مبلغى پول به شاعرى داد ، يكى از حضار گفت: «سبحان الله ! به شاعرى هرزه دراى معصيتكار پول مى دهى» ؟! فرمود: «بهترين مصرف مال صرف در راه حفظ آبروى خود مى باشد وخود دفع شر نوعى بهره گيرى از مال است» . (بحار:43/358)
دَفق:
چيزى را ريختن . قرآن كريم: (فلينظر الانسان مم خلق . خلق من ماء دافق) (طارق:6) . ميرانيدن .
دِفلى
(با الف آخر)
:
خرزهره . پيغمبر(ص) ـ ضمن حديثى در وصف مردم آخرالزّمان: «مثلهم مثل الدّفلى: زهرتها حسنة و طعمها مُرّ»: آنان به خرزهره مى مانند كه گلى زيبا ولى مزه اى تلخ دارند . (بحار:77/98)
دَفن:
به زير خاك كردن ، به خاك سپردن . در حديث آمده كه: «پيغمبر (ص) به دفن هفت جزء از انسان امر مى كرد: خون ومو وناخن وحيض وبچه دان ودندان وعلقه» . (سفينة البحار)
«دفن ميت»
از واجبات كفائيه است وحداقل آن پوشانيدن جسد است به زير خاك آنقدر كه از برون آمدن بوى آن وآزار درندگان محفوظ باشد ورو به قبله به سمت راست خوابانده شود ومستحب است عمق آن به اندازه قامتى باشد واگر مرد بود از سر واگر زن بود به پهنا سرازير قبر شود وچون به گور نهند بندهاى گرههاى كفن بگشايند ورويش بر خاك نهند وپس از خاك دادن آب بر آن بپاشند بدين كيفيت كه از سر شروع شود وبگردانند تا به سر ختم شود وآن را به آواز بلند شهادتين واسماء ائمه تلقين كنند .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «اگر كسى در اول روز بميرد بايستى (آنچنان در دفن او شتاب نمود كه) خواب پيش از ظهرش را در قبرش بكند واگر آخر روز بميرد بايد شب را در قبرش بخوابد» . (بحار:81/254)
دَفّة:
پهلو يا كناره هر چيز و روى آن ، از آن است دفتا المصحف ، دو طرف آن ، وآنچه بدان مصحف را فراهم آورند .
دَفيف:
قريب زمين پريدن پرنده ، يا بر زمين نشسته جنبانيدن هر دو بال را . (منتهى الارب) حركت دادن پرنده دو بال خود را ، چون كبوتر . ودر حديث است كه: «يؤكل ما دفّ لا ما صفّ» يعنى: پرنده اى شرعا قابل خوردن است كه در پرواز بال هاى خود را حركت دهد ، چون كبوتر ، نه آن كه بال خود را به هم نزند ، چون كركس ونسر . (اقرب الموارد)
دَفين:
پنهان . زير خاك كرده . داء دفين: بيماريى كه معلوم نشود مگر آن وقت كه فساد وى منتشر گردد ... (منتهى الارب)
دَفينة:
مؤنث دفين ، پنهان . آنچه مدفون شود . ج: دفائِن .
دَقّ:
اعتراض بر سخنان مردم . كوفتن چيزى را . دق الباب: زدن در . در حديث آمده كه اصحاب پيغمبر (ص) درب خانه آن حضرت را (تأدباً) به ناخن مى كوبيدند . (بحار:17/32)
دِق:
نوعى بيمارى كه بر اثر اندوه شديد بر انسان عارض شود . از امام صادق (ع) آمده كه: «هر كه بترسد در مصيبتى حالت دق بر او عارض شود مقدارى اشك بريزد كه آن حالت را تسكين دهد» . (بحار:82/105)
دَقّاق:
آرد فروش . لقب چند تن از اصحاب ائمّة .
دِقاق:
جِ دقيق به معنى باريك ، يا ريز .
دِقّت:
دِقّة ، باريك شدن ، باريكى . باريك بينى . تمركز فكر به يك موضوع .
دَقع:
مغموم گشتن وفروتنى نمودن .
دَقَع:
بر خاك چسبيدن از خوارى . راضى بودن به اندك از معيشت . محنت ودرويشى .
دَقَل:
خرماى زبون . روينا عن على(ع) انه سئل عن قول الله عز وجل: (ورتّل القرآن ترتيلا) قال: «بيّنه تبيينا ولا تنثره نثر الدقل ولا تهذّه هذّ الشعر ...» . (بحار:85/49)
دَقم:
دندانهاى كسى را به مشت شكستن . اندوه سخت بر وام وجز آن .
دَقَم:
زيان . تنگ دهان بودن وقرين بودن دندانهاى بالائين و زيرين ، به طورى كه وقت حرف زدن اين دو دندان با هم مماس گردد .
دَقن:
بازداشتن كسى را ومحروم گردانيدن ، كسى را با مشت زدن .
دِقن:
ريش يا لحيه . لغتى در ذقن است.
دَقيانوس
(محرف دقيوس كه آن نيز معرب دسيوس است)
:
امپراتور روم در قرن سوم ميلادى . (فرهنگ فارسى معين)
دَقيق:
باريك ، تنك ، ريز . آرد . در حديث است: «لا تكونوا كالمنخل: يخرج منه الدقيق الطيب ويمسك النخالة» . يعنى: مانند الك مباشيد كه آرد پاك را از خود بيرون مى دهد وسبوس را در خود نگه مى دارد . (بحار:1/145)
عن ابى هاشم الجعفرى قال سمعت ابا محمد (ع) يقول: «من الذنوب التى لا تغفر قول الرجل: «ليتنى لا اؤاخذ الاّ بهذا» . فقلت فى نفسى: «ان هذا لهو الدقيق» ! ينبغى للرجل ان يتفقد من امره ومن نفسه كل شىء. فاقبل علىّ ابو محمد (ع) ، فقال: «يا ابا هاشم ! صدقت ، فالزم ما حدثت به نفسك ، فان الاشراك فى الناس اخفى من دبيب الذرّ على الصفا فى الليلة الظلماء ومن دبيب الذر على المسح الاسود» . (بحار:50/250)
عن ابى عبدالله (ع): «كان على (ع) لا ينخل له الدقيق» (بحار:66/324) . على بن جعفر ، قال سألته (يعنى اخاه موسى بن جعفر ـ ع ـ) عن الدقيق يقع فيه خُرء الفار: «هل يصلح اكله اذا عجن مع الدقيق» ؟ قال: «اذا لم تعرفه فلا باس ، وان عرفته فلتطرحه مع الدقيق» . (بحار:80/108)
دَقِيقة:
مؤنث دقيق . نكته باريك . جزء شصتم درجه . واحد زمان ، سدس عشر ساعت ، يك شصتم از هر ساعت . كنايه از زمان بسيار كوتاه .
ابن يزيد عن ابن اسباط عن بعض اصحابه عن ابى عبدالله (ع) ، قال: «قلت: الامام متى يعرف امامته وينتهى الامر اليه» ؟ قال: «فى آخر دقيقة من حيات الاول» . (بحار:27/294)
دَقيقى:
ابومنصور محمد بن احمد ، از شاعران بزرگ ايرانى در قرن چهارم هجرى. مولد اورا طوس ، بلخ ، سمرقند يا بخارا ، وتاريخ وفاتش را در حدود سال هاى 367 تا 370 ضبط كرده اند . اگر از روى نسبت او بتوان قياس كرد ، ظاهراً خود او يا خانواده اش به آرد فروشى اشتغال داشته اند. وخود بر دين زردشتى بود . به شهادت بعضى اشعارش ، نخست ابو مظفر چغانى را مدح مى گفت ، ودر روزگار منصور ابن نوح ونوح بن منصور سامانى شهرت يافت . او نخستين سراينده شاهنامه بود وهزار بيت درباره داستان گشتاسب وظهور زردشت بسرود وچون در جوانى به دست غلام خود كشته شد به اتمام شاهنامه كامياب نشد وفردوسى اين هزار بيت او را عيناً در شاهنامه خود آورده است ودر مقدمه آن ابيات تصريح كرده است كه دقيقى را به خواب ديده وبه خواهش او ابيات منظوم او را داخل اشعار خود كرده است .
دقيقى قصيده وغزل نيز مى سرود ، وسخن گويان بزرگى چون عنصرى وفرخى سيستانى از سبك وى پيروى كرده اند . (دايرة المعارف فارسى وفرهنگ فارسى معين)
مرحوم بديع الزمان فروزانفر در مورد نام ولقب دقيقى چنين آورده: اسم او محمد بن احمد يا محمد بن محمد بن احمد يا منصور بن احمد ، كنيه او چنانكه محمد عوفى نقل مى كند ابو منصور است .
دو روايت اول ، در اسم ، متفق ودر طرد نسبت ، مختلفند ، ولى اين اختلاف چندان مهم نيست زيرا در كتب وانساب گاهى جد را به جاى پدر ذكر مى كنند . در روايت سوم يعنى اينكه نام دقيقى منصور ابن احمد است احتمال مى دهيم كه منصور از همان كلمه ابو منصور كنيه دقيقى تحريف وبه جاى اسم استعمال شده باشد وبنابر اين اسم او به احتمال قوى ابو منصور محمد بن محمد ابن احمد خواهد بود . كلمه دقيقى كه لقب مسلّم اوست از دقيق به معنى آرد گرفته شده وشايد خود در اوايل حال يا پدر يا يكى از اجدادش آرد فروش بوده وبدين مناسبت مانند ثعالبى وفراء به دقيقى لقب يافته است . واينكه محمد عوفى مى گويد: «او را به سبب دقت معانى ورقت الفاظ ، دقيقى گفتند» . از قبيل مناسبات بعد الوقوع ومستلزم تمحلات نحوى است زيرا دقيق خود صفت است ونسبت بدان بى اشكال نيست وبه لغت عربى در مثل اين مورد دقيق الالفاظ او المعانى گفته مى شود . در مولدش هم تذكره نويسان اختلاف كرده او را بلخى يا طوسى يا سمرقندى يا بخارائى مى دانند وبعضى سمرقندى بودنش را قوى ترين احتمالات شمرده ، بقيه اقوال را تضعيف مى كنند . دقيقى از شعراى بلند مرتبه وارجمند زبان فارسى است قطعات متفرقى كه از او بجاست نهايت قدرت طبع وقوت اسلوب اين شاعر را نشان مى دهد . ولى قسمت بحر تقارب يا گشتاسبنامه او كه فردوسى آن را در شاهنامه نقل كرده داراى ابيات مضطرب وسست وكلمات متناقض ومصراع هاى مقطوع است وبا ديگر اشعار او متناسب نيست وبه همان مايه مى توان تصديق كرد كه دقيقى خيال وسيع وفكر عميق نداشته است .