5 ـ محمد بن على ، ملقب به باقر يا باقرالعلوم .
6 ـ جعفر بن محمد ، ملقب به صادق .
7 ـ موسى بن جعفر ، ملقب به كاظم .
8 ـ على بن موسى ، ملقب به رضا .
9 ـ محمد بن على ، ملقب به تقى وجواد .
10 ـ على بن محمد ، ملقب به نقى و هادى .
11 ـ حسن بن على ، ملقب به عسكرى .
12 ـ محمد بن حسن ، ملقب به مهدى ، مهدى موعود ، امام زمان ، امام عصر ، صاحب الزمان وصاحب العصر . سلام الله عليهم اجمعين .
به عنوان سند اين عقيده ، علاوه بر مدارك خود شيعه كه از مسلميات وضروريات اين مذهب به شمار مى رود ، مى توان از كتب حديث معتبر اهل سنت نيز استفاده نمود:
در صحيح مسلم از جابر بن سمرة نقل شده كه مى گويد: سمعت رسول الله (ص) يقول: «لا يزال الاسلام عزيزا الى اثنى عشر خليفة . ثم قال كلمة لم افهمها ، فقلت لابى: «ما قال» ؟ فقال: «كلهم من قريش»: از
رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: «اسلام پيوسته نيرومند ومقتدر خواهد بود تا دوازده خليفه خلافت نمايند» . جابر گويد: سپس حضرت سخنى فرمود كه من نفهميدم، به پدرم (كه در آنجا حضور داشت و از من به پيغمبر نزديكتر بود) گفتم: «پيامبر (ص) چه فرمود» ؟ گفت: «فرمود: همه آنها از قريش مى باشند» . (صحيح مسلم:3/1453 طبع بيروت ، دار احياء التراث العربى)
در صحيح بخارى همين حديث با تفاوت جزئى بدين عبارت آمده: جابر مى گويد: از پيغمبر خدا شنيدم كه مى فرمود: «يكون اثنى عشر اميرا» . فقال كلمة لم اسمعها ، فقال ابى: «انه قال: كلّهم من قريش» . (صحيح بخارى: جلد 3 جزء 9 صفحه 101 طبع دارالجيل بيروت) .
همين حديث با همين مضمون با اختلاف جزئى در الفاظ در سنن ترمذى آمده . (ترمذى:4/501 طبع دار احياء التراث العربى بيروت)
در صحيح ابى داود پس از نقل اين حديث آمده كه پس از پايان گفتار رسول خدا ، مردمان با صداى بلند تكبير گفتند . (صحيح ابى داود: جلد 4 طبع بيروت دار احياء السنة النبوية)
در مسند احمد حنبل اين حديث به تكرار نقل شده است ، از جمله از مسروق نقل شده كه گفت: ما به نزد عبدالله بن مسعود نشسته بوديم ، و او براى ما قرآن تلاوت مى نمود ، يكى از او پرسيد: «آيا از رسول خدا (ص) هرگز سؤال كرديد كه چند خليفه بر اين امت حكومت مى كنند» ؟ عبدالله گفت: «از زمانى كه به عراق آمده ام پيش از تو كسى اين سؤال را از من نكرده است» ! سپس افزود: «آرى ، ما از پيغمبر(ص) پرسيديم ، فرمود: اثنى عشر ، كعدة نقباء بنى اسرائيل» (مسنداحمد:1/398 طبع دار الصادق بيروت) . منابع ، متخذ از پيام قرآن: ج 9 .
چنان كه مى دانيم وتاريخ ، به وضوح گواهى مى دهد ، دوازده خليفه ـ نه كم ونه بيش ـ پس از پيغمبر (ص) كه همه از بيت قريش باشند جز طبق عقيده شيعه در امامت، راست نيايد . زيرا سرى خليفه از نظر برادران اهل سنت سه بخش بيش نيست: خلفاء راشدين ، خلفاء بنى امية ، خلفاء بنى عباس . خلفاء راشدين بنابه يك تعبير ، چهار وبه تعبير ديگر كه امام حسن مجتبى(ع) را نيز پنجم بدانند ، پنج نفر ، خلفاء بنى امية چهارده تن ، وخلفاء بنى عباس بالغ بر سى وهفت نفر مى باشند . وهيچ كدام اين شماره ها بر دوازده منطبق نمى گردند .
اميرالمؤمنين (ع) ـ ضمن خطبه اى ـ مى فرمايد: «ان الائمة من قريش ، غرسوا فى هذا البطن من هاشم ، لا تصلح على سواهم ، ولا تَصلُح الوُلاة من غيرهم» . (نهج: خطبه 144)
دَوال:
چرم . تسمه . سير . دوال نعل: شسع ، شراك .
دَوالى:
جِ دالية . وآن آلتى است كه در آبيارى به كار مى برند ، مركّب است از چوبى بلند وبر سر آن دلو مانندى است كه در كنار رودخانه يا چاه هاى كم عمق نصب كنند وبدان آب كشند . در حديث زكوة
آمده: «فيما سقت الدوالى نصف العشر» . (مجمع البحرين)
دَواليك:
نوبت به نوبت گرفتن ، به نوبت بر كارى بودن ، تداولاً بعد تداول . (منتهى الارب)
دَوام:
پايدارى ، پايندگى ، هميشگى . اميرالمؤمنين (ع) ـ فى صفة البارى عز اسمه ـ: «مستشهد بحدوث الاشياء على ازليته ، وبما وسمها به من العجز على قدرته ، وبما اضطرها اليه من الفناء على دوامه» (نهج: خطبه 185) . وقد دخل موسى بن عمران ومعه اخوه هارون على فرعون وعليهما مدارع الصوف وبايديهما العِصِىّ ، فشرطا له ـ ان اسلم ـ بقاء ملكه ودوام عزّه ، فقال: «الا تعجبون من هذين يشرطان لى دوام العز وبقاء الملك وهما بما ترون من حال الفقر والذّلّ» ؟! . (نهج: خطبه 192)
«قليل تدوم عليه ارجى من كثير مملول منه» . (نهج: حكمت 278)
آن حضرت در صفت دنيا: «لا يدوم رخاؤها ولا ينقضى عناؤها» (نهج: خطبه 230) . «لا تدوم حيرتها ولا تؤمن فجعتها» (نهج: خطبه 111) . «لا تدوم احوالها ولا يسلم نُزّالها» . (نهج: خطبه 226)
دَوان:
صفت حاليه از دويدن ، آمدن در حال دويدن .
دَوانى:
جلال الدين محمد بن اسعد . به «جلال الدين» رجوع شود .
دَوانيدن:
كسى يا جانورى را به دويدن واداشتن . اِعداء .
دَوانيقى:
ابوجعفر منصور . به «منصور» رجوع شود .
دَواوين:
جِ ديوان ، دفاتر محاسبه . على بن الحسين (ع): «اعلموا عبادالله ! ان اهل الشرك لاتنصب لهم الموازين ولا تنشر لهم الدواوين ، وانما يحشرون الى جهنم زمرا; وانما نصب الموازين ونشر الدواوين لاهل الاسلام ...» . (بحار:7/350)
دَواهى:
جِ داهية . كارهاى سخت ، امور مهمّة .
دو پيكر:
برج سوم از دوازده برج فلكى كه به عربى آن را جوزا گويند .
دَوحة:
درخت بزرگ ، درختى بزرگ با شاخ بسيار از هر سو كشيده . درختستان وبيشه . ج: دَوح .
دُود:
كِرم . ج: دوُد وديدان ، واحد آن دودَة . اميرالمؤمنين (ع): «ان القبر يقول كل يوم: انابيت الغربة ، انابيت التراب ، انابيت الوحشة ، انابيت الدود والهوام» (بحار:6/218) . على بن جعفر عن اخيه موسى بن جعفر (ع): «وسألته عن الدود يقع من الكنيف على الثوب ، ايصلى فيه»؟ قال: «لابأس ، الاّ ان يرى عليه اثرا فيغسله» (بحار:10/276) . فى الحديث: «من اكل سبع تمرات عجوة عند مضجعه قتلن الدود فى بطنه» (بحار:62/165) . «كل التّمر على الريق فانه يقتل الدود» . (بحار:62/296)
دُود
(فارسى)
:
جسمى بخار شكل شبيه به ابر كه از اجسام در حين احتراق متصاعد مى گردد ، بخارى تيره كه از سوخته خيزد . به عربى دخان گويند . (فارتقب يوم تاتى السماء بدخان مبين): منتظر باش (اى پيغمبر) روزى را كه آسمان دودى آشكار بياورد (يا نشان دهد) (دخان:10) . مراد از دود در اين
آيه ، يا آن دود است كه پيشاپيش قيامت بيايد وحسب روايات ، از نشانه هاى قيامت است . ويا بنا به قولى ، حادثه اى بود كه در عصر پيغمبر رخ داد ، وآن چنان بود كه رسول خدا (ص) هنگامى كه قومش او را تكذيب نمودند آنها را نفرين كرد وگفت: خداوندا «سنينا كسنىّ يوسف»: خشكسالى هائى براى اين قوم مقدر فرما همچنان كه بر قوم يوسف (ع) مقدر داشتى . بر اثر اين نفرين ، قريش آنچنان به خشكسالى دچار گشتند كه بسا از فرط گرسنگى چشمانشان دچار تيرگى مى شد وميان آسمان وزمين ، دود به چشمشان مى نمود . (مجمع البيان)
دو دلى:
شك ورزيدن ، تردد ، ريب . دودلى در دين: يك جهت نبودن در آن . چنان كه در قرآن آمده: (ومن الناس من يعبدالله على حرف فان اصابه خير اطمأن به وان اصابته فتنة انقلب على وجهه خسر الدنيا والآخرة ذلك هو الخسران المبين): كسانى هستند كه خدا را به گوشه چشم مى پرستند ، اگر (در عالم ديندارى) سودى به آنها رسيد بدان آرام مى گيرند ، واگر (در اين راه) صدمه ولطمه اى به آنها رسيد روى برمى گردانند ، در نتيجه ، دنيا وآخرت را از دست مى دهند ، اين است زيان آشكار (حج:11) . از امام صادق (ع) نقل است كه گروهى از پيروان موسى (ع) گفتند: «اكنون كه قدرت به دست فرعون مى باشد به سوى وى مى رويم واز دولت ودنياى او بهره مند مى شويم وچون موسى پيروز گشت ووعده معهود تحقق يافت به وى مى پيونديم» . آنها چنين كردند وچندى با فرعونيان زيستند وچون ديدند موسى وبنى اسرائيل از فرعون فرار كرده به سمت دريا مى روند دريافتند كه وعده غرق فرعون محقق شده آنها نيز به سوى موسى وجمع او شتافتند كه به آنان بپيوندند خداوند ملكى فرستاد كه روى اسبهاشان را به سمت لشكر فرعون برگرداند وسرانجام آنها نيز با فرعونيان غرق شدند. (بحار:13/127)
دُودمان:
سلسلة ، سلاله ، اسرة ، خانواده ، خاندان .
اميرالمؤمنين (ع) در وصف حضرت ختمى مرتبت: «... وچون اين منصب (نبوت) بزرگ به محمد (ص) منتهى گشت ، پس وى را از برترين معدن ها رويانيد ونهالش را از بهترين نهالستان ها برون داد ... عترت او بهترين عترت ها و دودمانش بهترين دودمان ها ودرخت وجودش از بهترين درخت ها ، در حرم امن پروردگار روئيده ودر آغوش خانواده اى بزرگ نشو ونما يافته ...» . (نهج: خطبه 93)
دُور:
بعيد ، ضد نزديك . اميرالمؤمنين(ع): «بسا دور كه از نزديك (وخويش) به تو نزديكتر ، وبسا نزديك كه از دور به تو دورتر بود» . (نهج: نامه 31)
دَور:
گرديدن چيزى وبرگشتن بر آنجا كه بود ، چرخيدن .
در اصطلاح فلاسفه واهل معقول عبارت از توقف دو امر است بر يكديگر كه نتيجه آن توقف شىء بر نفس است وآن بر دو نوع است:
الف ـ دور مصرح كه توقف ميان دو امر باشد به نحوى كه هر يك متوقف بر ديگرى باشد مانند آنكه
گفته شود: الف متوقف ومعلول ب است وب متوقف ومعلول الف است ودر نتيجه لازم مى آيد كه الف معلول الف ومتوقف بر الف باشد وتوقف شىء بر نفس محال است زيرا از وجود شىء عدمش لازم آيد ولازم آيد كه در آن واحد موجود ومعدوم باشد .
ب ـ دور مضمر وآن دورى است كه بواسطه امر ثالثى متوقف بر نفس باشد . به عبارت ديگر توقف شىء بر نفس است به واسطه امرى ديگر چنانكه گفته شود: الف متوقف بر ب است وب متوقف بر ج است وج متوقف بر الف است . يا الف به واسطه ج متوقف بر ب است وب به واسطه ج متوقف بر الف است واين نيز مستلزم توقف شىء بر نفس است به واسطه ومحال است . (فرهنگ معارف اسلامى)
دَوَران:
گرديدن . در اصطلاح منطق ، دوران امر بين نفى و اثبات: استناد حكم را بر وضعى كه صلاحيت عليت را وجوداً و عدماً دارا است .
دَوران:
گردش . چرخ . چرخش . روزگار . زمانه . عهد و عصر .
دُورانديشى:
پيش بينى ، حزم ، تفرس. اميرالمؤمنين (ع): «دورانديشى يك سرمايه است. دورانديش بيدار است . دور انديش كسى است كه با روزگار مدارا كند» . (غرر الحكم)
دوروئى:
دو رنگى ، نفاق . از نبى اكرم(ص) روايت است كه روز قيامت آنكس را كه در ميان مردم با دوروئى زندگى مى كرده حاضر كنند در حالى كه دو زبان از آتش داشته باشد يكى از پشت وديگرى از پيش رو وهر دو شعله كشند تا تمام بدن را بسوزانند وناظران گويند: «اين كسى است كه دورو ودو زبان باشد ، برادر دينى خود را در حضور بستايد ومدحش كند ودر غياب وپشت سر او را بخورد ، اگر خيرى به وى رسد حسد برد وچون مشكلى برايش پيش آيد تنهايش گذارد» .
امام صادق (ع) فرمود: «هر كسى كه در ظاهر عملى خداپسند نشان دهد ودر نهان با اعمال ناپسند با خدا در ستيز بود خدا را در حالى ملاقات كند كه از او خشمناك باشد» .
ونيز فرمود: «كسى كه با چهره اى مردم را بستايد وبا چهره ديگر عيبگوئى آنان كند در قيامت با دو زبان آتشين محشور گردد» . (بحار:7/218 و 75/202 و 71/366 و 75/203)
دُورى:
مقابل نزديكى ، بُعد ، ابتعاد . دورى از خدا: فاصله گرفتن از قرب حق بر اثر گناه .
از حضرت رسول (ص) روايت است كه: «دورترين مردم از خدا دو كسند: آنكه با امرا وحكام همنشينى كند وسخنان ظالمانه ونابحق آنها را تصديق نمايد ، وآن كس كه معلم كودكان بود وبه عدالت ومساوات با آنها رفتار ننمايد» . (كنزالعمال حديث 43761)
امام صادق (ع) فرمود: «آنچه بيش از هر چيز بنده را از خدايش دور ميسازد آن است كه تمام همت او شكمش وپائين شكمش باشد» .
دوزخ:
جهنم ، جائى در جهان ديگر كه بزه كاران را در آنجا به انواع عقوبت كيفر دهند . (دهخدا)
نقيض بهشت ، ونام دركات سبعه آن چنين است:
1 ـ جهنم: جاى اهل كباير كه بى توبه مرده اند .
2 ـ لظى: جاى ستاره پرستان .
3 ـ حطمه: جاى بت پرستان .
4 ـ سعير: مكان ابليس ومتابعان او .
5 ـ سقر: جاى ترسايان .
6 ـ جحيم: محل مشركان .
7 ـ هاويه: منزل منافقان وزنديقان وكفار . (آنندراج)
دوزخ در استعمال قرآن محلّ عذاب آخرت ووعده گاه كفار وستمگران است . به «جهنم» در اين كتاب رجوع شود .
دوزندگى:
خياطت ، خيّاطى . از حضرت رسول (ص) روايت است كه فرمود: «كار مردان نيك دوزندگى وكار زنان نيك ريسندگى است» . پيغمبر (ص) به دست خود پيراهنش را مى دوخت ونعلينش را پينه مى زد وبيشتر اوقات فراغتش را در خانه به دوزندگى مى گذراند.
روزى اميرالمؤمنين (ع) كنار خياطى (كه در خياطت خيانت مى كرد) بايستاد وبه وى فرمود: «مادرت به عزايت نشيند ! نخ ها را سفت كن ودرزها را باريك وكوك ها را ريز ونزديك به هم قرار ده كه من از پيغمبر (ص) شنيدم كه مى فرمود: خداوند خياط خائن را در قيامت محشور كند در حالى كه لباسى را كه در آن خيانت كرده (جهت گواهى) به تن داشته باشد . تكه هايى را كه از پارچه باقى مى ماند به صاحبش برگردانيد چه صاحب آن به آن اولويت دارد وآنها را نزد خود نگه مداريد كه بخواهيد در قبال آن از صاحبش چيزى بستانيد» . (مجموعه ورام:34)
دَوس:
به پا كوفتن . پامال كردن . علىّ(ع) در صفت سپاه ضلال ، كه در آخر الزمان ظهور كند: «تعرككم عرك الاديم ، وتدوسكم دوس الحصيد» . (نهج: خطبه 108)
دَوس:
بن عدنان بن زهران ، از دشنوءة از قحطان ، جدّى جاهلى . از اولاد او است: ابوهريره صحابى وجذيمة الوضاح پادشاه حيره ، وبزرگترين قبيله آن قبيله فهم است كه در عمان ساكن بودند وهم اكنون در حجاز وخراسان از آنان هستند . (اعلام زركلى)
دُوست:
يار . محب ويكدل ويكرنگ . صديق . حبيب . خليل . مقابل دشمن .
پيغمبر (ص) فرمود: «دوست هر كسى عقل او ودشمنش جهل ونادانى اوست» .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «دوست را نشايد دوست دانست مگر اينكه دوستيش را در سه مورد رعايت كند: در گرفتارى دوست ودر غياب او وپس از مرگش» . (بحار:77/174 و 74/163)
وفرمود: «دوست بسيار مگير كه از عهده اداء حقوق آنها بر نيائى وسرانجام دشمن تو شوند ، دوست به آتش مى ماند كه اندكش سودمند وبسيارش خطرناك است». (غرر)
وفرمود: «دورى كن از آنكس كه چون تو با وى سخن گوئى خسته وملولت كند وچون او با تو سخن گويد تو را اندوهگين سازد ، در غيابت عيوبت را برملا كند واگر او را از كار بدى منع كنى تو را متهم سازد وچون با او همدم وموافق باشى با تو گستاخى كند وبر تو رشك برد واگر با او مخالفت كنى با تو دشمن شود ، چون كسى به وى احسان نمايد عرضه تلافى احسان را نداشته باشد وچون كسى به وى تجاوزى نمايد آنچنان در مقام انتقام زياده روى كند كه متجاوز مستحق اجر وثواب گردد و او بزهكار گردد . زبانش به زيانش بود نه به سودش ، كم ظرفيت باشد كه سخنى را به دل نتواند نگه دارد ، چون علمى بياموزد به هدف بحث وجدل بُوَد واگر مسئله اى دينى فراگيرد به منظور خودنمائى باشد ، در امور دنيا شتابان وكوشا باشد ولى وظايف اخروى خويش را بعهده ديگران نهد ...» .
در حديث ديگر فرمود: «دوستان دو دسته اند: دوستان واقعى ومورد اعتماد ودوستان ظاهرى . اما دوستانى كه مورد اعتمادند آنان دست وبال واهل ومال تو مى باشند چون به دوستت اعتماد نمودى مال وتنت را در راه او بذل كن وبا دوستش دوست وبا دشمنش دشمن باش و راز وعيب او را پنهان دار ونيكيش را آشكار ساز وبدان كه چنين دوستى از كبريت احمر كمياب تر است . واما دوستان ظاهرى كام خويش را از آنها بستان ، با آنها لذت بر واز آنها مگسل وبيش از اين از آنها توقع مدار كه در باطن نيز تو را دوست بدارند وهر نوع خوشروئى وشيرين زبانى كه در باره تو كنند تو نيز با آنان چنان كن» . (بحار:78/10 و 67/193)
از امام عسكرى (ع) روايت است كه روزى امام سجاد (ع) به شخصى فرمود: «كدام دوست تو را سودمندتر است ؟ آنكه چون تو را ببيند ، بدره زرى به تو دهد ; يا آنكه هرگاه تو را ببيند ارشادت نمايد وتو را از كمين ومكر شيطان نجات دهد واز كمينگاه هاى ابليس آگاهت سازد آنچنانكه دام هايش را بدرى وتله هايش را در هم كوبى» ؟ وى گفت: «آنكه مرا بياموزد كه چگونه از بند شيطان رها گردم و او را از خود برانم ...» (بحار:2/9)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «دوستان تو سه اند ودشمنانت سه: سه دوستت عبارتند از دوستت ودوست دوستت ودشمن دشمنت ، وسه دشمنت عبارتند از: دشمنت ودشمن دوستت و دوست دشمنت» .
از آن حضرت آمده كه: «بدترين دوستان دوستى است كه آدمى در پذيرائيش به تكلف ومشقت افتد» .
امام صادق (ع) فرمود: «دوست را دوست مخوان تا او را در سه مورد بيازمائى: هنگامى كه وى را به خشم آرى ببين خشمش او را از حق به باطل مى كشاند يا نه، وآنجا كه مسئله دينار ودرهم پيش آيد ، وچون با وى همسفر شوى» .
در حديث است كه: «دوستى با خردمندان شما را زيانى نزند كه اگر از سخاوتش بهره اى نبرى از عقلش بهره مند گردى ، واز بدخلق دورى گزين ، ودوستى با شخص بزرگ را از دست مده كه اگر عقلش به نزد تو ناستوده باشد به عقل خود از صفات بزرگى او بهره مند شوى ، وتا بتوانى از احمق وفرومايه بگريز» . (بحار:74/164 ـ )
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: «آدمى بر دين دوست خود مى باشد پس ببينيد كه با چه كسى دوست هستيد» .
از حضرت سليمان (ع) روايت شده كه: «هيچگاه به نيكى وبدى كسى قضاوت مكنيد تا اينكه بدانيد وى با چه كسى دوست وهمنشين است . زيرا هر كس به ياران ودوستانش شناخته شود» . (بحار:74/188 ـ 192)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «از بزرگى مرد است كه بر گذشته عمر خويش بگريد وبه وطنش مهر ورزد ودوستان قديمش را نگه دارد» .
در حديث آمده كه داود (ع) به فرزندش سليمان فرمود: «هرگز دوست قديمت را به دوستى كه تازه آن را بدست آورده اى عوض مكن تا گاهى كه دوستيش استوار بود . (بحار:74/264)
امام صادق (ع) فرمود: «آن كس كه در دل خويش واعظى ودر درونش بازدارنده اى نداشته باشد ويار وهمدمى با او نبود كه وى را به نيكى ودرستكارى ارشاد نمايد دشمن به گردنش سوار شود» . (بحار:74/187)
حضرت رضا (ع) فرمود: «هر كه برادرى دينى بدست آرد به حقيقت خانه اى را در بهشت بدست آورده است» .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «ناتوان ترين مردم كسى است كه از بدست آوردن برادرى دينى ناتوان باشد و از او ناتوانتر كسى است كه برادر دينى خويش را از دست دهد و او را رها كند» .
واز آن حضرت اين بيت شعر در اين باره نقل شده:
وليس كثيرا الف خل وصاحب ----- وان عدوا واحدا لكثير
لقمان به فرزندش گفت: «اى فرزندم ! هزار دوست بگير وهزار هم اندك است وبا يك نفر هم دشمن مشو كه يكى نيز زياد است» .
در دستور رسول (ص) آمده كه: «چون با كسى دوست شدى نام او ونام پدر وقبيله ومحل سكونتش را از او بپرس كه اين حق لازم وصفاى برادرى است وگرنه يك دوستى احمقانه است» .
حسن بن كثير گويد: روزى در محضر امام باقر (ع) از تهيدستى وگرفتارى خود وبيوفايى دوستان شكوه نمودم حضرت فرمود: «بد دوستى است آنكه در توانگرى با تو دوست باشد وچون به فقر
ودرويشى رسى از تو جدا گردد» . سپس به غلامش فرمود كيسه پولى كه هفتصد درهم در آن بود بياورد وبه من داد وفرمود: «هرگاه نيازى پيدا كردى مرا خبر كن» . (بحار:74/166 ـ 278 و 13/413 و 46/287)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «آن دوست نيست كه ناچار باشى با وى مدارا كنى» .
وفرمود: «دوستى كه تو را ناچار سازد ديگرى ميان تو و او قضاوت كند دوست نباشد» . (غرر)
امام باقر (ع) به فرزندش جعفر (ع) فرمود: «اى فرزندم ! هر كه با يار بد رفاقت كند سالم نماند . (بحار:71/278)
امام صادق (ع) فرمود: «از دوستان پدر قطع علاقه مكن كه فروغت خاموش گردد» . (بحار:74/187)
خالد بن صفوان را گفتند: «دوستت را بيشتر دوست دارى يا برادرت را» ؟ گفت: «آنگاه برادرم را دوست مى دارم كه با من دوست بُوَد» . (ربيع الابرار: 1/440)
مجاهد (از مفسران معروف) گفته: «اگر از دوست شايسته ات هيچ سودى نبرى جز آنكه شرم از او تو را از گناه باز دارد همان تو را بس است» . (ربيع الابرار: 1/455)
اميرالمؤمنين (ع): «دوست راستين آن است كه در غياب ، حق دوستى را ادا كند» . (ربيع الابرار: 1/429)
دوستان:
جِ دوست ، احبّاء ، اَخِلاّء ، اصدقاء . قرآن كريم: «در آن روز (قيامت) دوستان همه با يكديگر دشمنند جز خداى ترسان» (زخرف: 67) . «جهودان وترسايان گفتند ما فرزندان خدا ودوستان اوئيم» (مائده:18) . لقمان حكيم: «اى فرزندم ! دوستان بسيار بدست آور واز دشمنان ايمن مباش» (بحار:13/427) . از حضرت رضا(ع) سؤال شد: «خِرَد چيست» ؟ فرمود: «سازش با دشمنان وسخت گيرى نكردن با دوستان» (بحار:75/393) . شريك بن عبدالله: «شخصيت آدمى به دوستان او است، كه اگر دوستان از او بروند او نيز رفته است» . (ربيع الابرار: 1/462)
اصمعى گويد: برخليل بن احمد (اديب ونحوى ولغوى معروف) وارد شدم ، وى بر حصيرى كوچك نشسته بود . به من اشاره نمود: «به كنارم بنشين» . گفتم: «جايت را تنگ نمى كنم» . گفت: «چنين مگو ، كه همه دنيا گنجايش دو دشمن را ندارد ولى يك وجب در يك وجب دو دوست را مى گنجد». (ربيع الابرار: 1/429)
دوستان اهل بيت پيغمبر:
مردى بر امام صادق (ع) وارد شد حضرت به وى فرمود: «تو از چه گروهى» ؟ وى گفت: «از دوستان ومواليان شما» . فرمود: «از كدام قسم دوستان ما» ؟ آن مرد ساكت ماند . سدير صيرفى آنجا نشسته بود . گفت: «يابن رسول الله ! مگر دوستان شما چند قسمند» ؟ فرمود: سه طبقه اند: يك دسته آشكارا با ما اظهار دوستى كنند ودر باطن ما را دوست ندارند ، دسته
ديگر در خفا وپنهانى ما را دوست دارند ولى دوستى خود را آشكار نسازند ، ودسته سوم در پنهان وآشكار ما را دوست دارند واين طبقه والاترين مرتبه را حائزند كه از زلال پاك نوشيده وتاويل كتاب وفصل الخطاب وسبب الاسباب را دانسته اند وفقر وفاقه وانواع بليات به ايشان از دويدن اسب سريع تر است ، اين گروه به اقسام وانواع بلا ومحنت وشدت وسختى آزموده وآبديده شده اند و (در اين راه) بعضيشان مجروح وبرخى سر از تنشان جدا شده وجمعى در بلاد دور دست پراكنده وآواره اند ، همين ها هستند كه خداوند به بركت آنها بيماران را شفا مى دهد وبينوايان را بى نياز مى سازد وبه بركت اينان شما يارى مى شويد وباران برايتان مى بارد و روزى به شما عطا مى شود ، شمار ايشان اندك وقدر ومنزلتشان نزد خدا بسيار است . وآن دسته كه به ظاهر ما را دوست دارند وبه شيوه سلاطين زندگى مى كنند وزبانشان با ما ولى شمشيرهاشان عليه ماست اينان پست ترين طبقه دوستان مايند . طبقه سوم كه در نهان ما را دوست دارند نه در آشكار طبقه ميانه اند ، اينان هر چند علنى ما را دوست ندارند ولى همين ها روزه داران روز وزنده داران شبند ، اثر رهبانيت را در سيماى آنها مى بينى ، اهل تسليم وانقيادند» . آن مرد گفت: «پس من از آن دوستان شمايم كه در پنهان وآشكار شما را دوست مى دارند» . حضرت فرمود: «اين قسم دوستان ما را نشانه هائى است كه بدان شناخته شوند ، آنها خدا را آنچنانكه بايد وشايد به يكتائى شناخته وعلم توحيد وايمان به خدا را چنانكه هست محكم ساخته وحدود ايمان وحقايق وشرائط وتاويلات آن را دريافته اند ... » . (بحار:68/275)
دوستان خدا: (الا ان اولياء الله لا خوف عليهم ولا هم يحزنون)
: بدانيد كه دوستان خدا را هيچ بيم وخطرى تهديد نكند وهيچ غم واندوهى آنها را دست ندهد (يونس:62) . از امام سجاد (ع) در تفسير اين آيه آمده كه: «دوستان خدا كسانى هستند كه واجبات خدا را انجام داده وبه سنت رسول عمل نموده واز محرمات الهى اجتناب كرده واز كالاى عاجل دنيا زهد ورزيده وبه پاداش خداوندى دل بسته ومال دنيا را از راه حلال جهت تامين معيشت خويش كسب نموده وبدان بر ديگران فخر ومباهات ننموده ودر صدد افزون طلبى نبوده ومال خويش را در راه حقوق واجبه صرف كرده اند ، آنهايند كه خداوند در مالشان بركت نهاده وپاداش اخروى برايشان ذخيره ساخته است» . (مجمع البيان)
در حديث رسول (ص) آمده كه: «دوستان خدا چون ساكت بوند سكوتشان ياد خدا وچون بنگرند نگاهشان پند وعبرت بود وچون به سخن آيند حكيمانه سخن گويند وچون راه روند مشيشان در ميان مردم بركت باشد واگر نه اين بود كه هر كسى را اجلى مقرر است همانا از بيم عذاب خدا وشوق ثواب او قالب تهى مى كردند» . (بحار:69/288)
دوست با دوست محشور مى شود:
اين جمله مضمون روايات متعددى است كه ذيلاً به برخى از آنها اشاره مى شود:
انس گويد: مردى از بيابان نشينان اطراف مدينه بر پيغمبر (ص) وارد شد ، و ما اصحاب هميشه دوست داشتيم يك نفر بيابانى بيايد واز حضرت سؤالى كند . زيرا آنها سؤالات جالبى مى كردند . وى گفت: «يا رسول الله ! قيامت كى مى آيد» ؟ در اين حال وقت نماز شد وپيغمبر (ص)به نماز برخاست وچون نماز به پايان رسيد حضرت فرمود: «كجا شد آنكه از قيامت مى پرسيد» ؟ آن مرد گفت: «من بودم» . حضرت فرمود: «براى قيامت چه عملى آماده دارى ؟» وى گفت: «من عمل ارزنده اى از قبيل نماز يا روزه زيادى ندارم ولى خدا ورسولش را دوست دارم» . پيغمبر(ص) فرمود: «هر كسى با آنچه كه دوست دارد همراه است» . انس گويد: «مسلمانان آنقدر از اين پاسخ پيغمبر (ص) شادمان گشتند كه پس از اسلام از چيزى آنقدر خوشحال نشده بودند» .