روزى يكى به نزد پيغمبر (ص) آمد وعرض كرد: «يا رسول الله ! فردى است كه خود بيش از نماز واجب نمى خواند ولى نمازگزاران را دوست دارد وصدقه دهندگان را دوست دارد وخود بيش از زكوة واجب نمى دهد وروزه داران را دوست دارد ولى خود بيش از روزه واجب نمى گيرد» . حضرت فرمود: «آدمى با آنكه دوستش دارد محشور مى شود» .
حبه عرنى گويد: اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «هر كه مرا دوست دارد با من است ، واين را بدان كه اگر هر روز روزه بدارى وهر شب به نماز بگذرانى وسپس بين صفا ومروه (يا فرمود: بين ركن ومقام) كشته شوى خداوند در قيامت تو را مبعوث نسازد جز با آنكه دوستش مى داشته اى ـ هر كس كه باشد ـ اگر او در بهشت است تو نيز در بهشت خواهى بود واگر در دوزخ است تو نيز با اوئى» . (بحار:17/13 و 68/70 و 75)
دوست داشتن:
مهر ورزيدن ، حُبّ ، وُدّ ، وِداد . قرآن كريم: «بسا چيزى را دوست بداريد وآن به زيان شما بود» (بقره:216) . «بگو (اى پيغمبر) اگر خدا را دوست داريد از من پيروى كنيد تا خدا (نيز) شما را دوست بدارد وگناهانتان را بيامرزد» (آل عمران:31) . اميرالمؤمنين (ع): «دوستت را در حد اعتدال دوست بدار مبادا روزى دشمنت گردد ، ودشمنت را (نيز) در حدّ اعتدال دشمن دار بسا روزگارى با تو دوست گردد» . (نهج: حكمت 268)
دوست داشتن فرزند:
امام صادق(ع) فرمود: «بسا خداوند عز وجل يكى را بيامرزد به جهت محبت زيادى كه به فرزندش داشته» . (بحار:104/91)
دوستى:
محبت ومودت ، مهر و وِداد ، موالاة ، وِلاء . حُبّ ، خِلَّة ، اِخاء . امام صادق(ع): «دل هاى آدميان خو گرفته است بر دوستى با كسى كه به آنها نيكى كند ودشمنى با كسى كه با آنها بدى نمايد» . در حديث ديگر از آن حضرت: «خوى آدميان بر دوستى با كسانى است كه به آنها سود رسانند ودشمنى با كسانى كه به آنها زيان زنند» .
امام باقر (ع): «اگر خواستى بدانى كه در تو خيرى هست بهدل خويش بنگر ، اگر مطيعان خدا را دوست دارد ومتمردان وعاصيان را دشمن دارد بدان كه تو را نزد خدا ارزش واعتبارى هست ، واگر ديدى مطيعان را دشمن است وعاصيان را دوست ، بدان كه خيرى در وجود تو نيست وخدا تو را دشمن دارد ، وهر كسى با دوست خود محشور مى گردد» . (وسائل:11/444)
مردى به رسول خدا (ص) عرض كرد: «مرا چيزى بياموز كه بدان صفت ، خدا ومردم مرا دوست بدارند» . فرمود: «اما آنچه كه موجب دوستى خدا با تو مى گردد زهد وبى رغبتى تو است به دنيا ، واما آنچه موجب مى شود مردمان تو را دوست بدارند، آن است كه هر آنچه دارى در اختيار آنها نهى» . (ربيع الابرار: 1/496)
امام صادق (ع) فرمود: «چون كسى را دوست داشتى او را از دوستى خويش آگاه ساز» .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «دوستى نوعى خويشى است كه آن را بدست آورده اى» .
امام صادق (ع) فرمود: «مگر دين جز دوستى چيز ديگرى هست» ؟! خداوند مى فرمايد: (قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله) .
واز آن حضرت حديث شده كه فرمود: «دوستى محدود به حدود وشرايطى است كه اگر آن شرايط در كسى نبود نشايد وى را دوستى تمام عيار دانست واگر چنانچه حتى يكى از آنها را نيز نداشت اصلا نبايد او را دوست خواند ، نخست آنكه همچنان كه در ظاهر با تو دوست است در باطن نيز ترا دوست دارد ، دوم آنكه وى زيبائى تو را زيبائى خود وزشتى تو را زشتى خويش داند ، سوم آنكه چون به مال وثروتى يا پست ومقامى رسيد از دوستيش كاسته نگردد ، چهارم آنچه از دستش برآيد در باره تو دريغ ندارد ، پنجم آنكه هنگام گرفتارى تو را تنها نگذارد» .
نيز از آن حضرت است كه به يكى از ياران خود فرمود: «چون يكى از برادران دينيت سه بار بر تو خشم كرد وسخن ناسزائى به تو نگفت وى را دوست خود گير» . (بحار:74/181 و 69/237 ـ 410 و 74/173)
نبى اكرم (ص) فرمود: «بهترين ثمره عقل پس از ايمان به خدا دوستى با مردم است» .
امام باقر (ع) فرمود: «مردم (كه با آنها سر وكار دارى) دو دسته اند: مؤمن وجاهل ، مؤمن را ميازار وبا جاهل در ميفت كه اگر چنين كنى تو نيز جاهلى مانند او خواهى بود» .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «مى بايد در تو دو حالت (به ظاهر متضاد) جمع باشد: بى نيازى از مردم ونياز به آنها ، در نرمش گفتار وگشاده روئى با آنها چنان باش كه گوئى به آنها نيازمندى ودر مناعت طبع وعزت نفس هميشه خود را از آنها بى نياز دان» .
امام باقر (ع) فرمود: «همواره با منافق ، شيرين زبان وبا مؤمن ، دوست صميمى باش واگر با يهودى
همنشين شدى با وى همنشينى نيكو باش» .
وفرمود: «با هر كسى كه معاشرت دارى اگر بتوانى دست بالا (دهنده) باشى (نه دست زيرين ومحتاج) چنين باش» .
اميرالمؤمنين (ع) در وصيت به فرزندش محمد حنفيه فرمود: «خويشتن را به دوستى با مردم وادار ساز و بر ناملايماتى كه از سوى مردم به تو مى رسد شكيبا باش ودر راه دوستت از جان ومال دريغ مدار وبا آشنايانت دست دهنده وبرخورد نيكو داشته باش وبراى عموم مردم چهره گشاده ومحبت نشان ده وبا دشمنت عدالت وانصاف رعايت كن ودين وآبرويت را براى خود نگهدار وآن را در راه هيچ كس نثار منما كه اگر بدين دستور عمل كنى دين ودنيايت سالمتر ماند» .
در حديث ديگر فرمود: «دوستى با مردم نيمى از خرد است» . (بحار:74/157 ـ 391)
از سخنان اميرالمؤمنين (ع) است كه: «خير دنيا وآخرت همه در كتمان راز خود ودوستى با نيكان گرد آمده چنانكه شر همه جانبه در فاش ساختن اسرار ودوستى با بدان جمع است» . (بحار:74/178)
ابراهيم بن عباس گويد: از حضرت رضا(ع) شنيدم كه فرمود: «دوستى بيست ساله (در حد) خويشى است (بحار:74/175) . اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «دوستى نبايد در حدى بود كه مايه مشقت وكلفت باشد چنانكه دشمنى نيز نبايد در حدى باشد كه مايه تلف (وقت ومال و ...) بود ، دوستت را آرام ومتين دوست دار وبا دشمنت نيز آرام آرام دشمنى كن» . (بحار:74/178)
از رسول اكرم (ص) رسيده كه: «حب الشىء يعمى ويصمّ: دوستى چيزى آدمى را از عيوب آن كر وكور مى سازد» .
در حديث ديگر از آن حضرت آمده كه: «دوستى ودشمنى به وراثت منتقل مى شود» (كنزالعمال حديث 44104 و 44118) . امام صادق (ع) فرمود: «سه چيز است كه دوستى مردم را به سوى تو جلب مى كند: تدين وفروتنى وبذل وبخشش» (بحار/78/229) . در حديث آمده كه خداوند به يوسف (ع) وحى نمود كه: «من تو را دوست دارم» . يوسف گفت: «هر چه به من رسيده از دوستى بوده: خاله ام مرا دوست داشت عاقبت مرا دزد خواند ، پدرم مرا دوست داشت باعث حسد برادران شد ، همسر عزيز مرا دوست داشت مرا به زندان افكند» . (تفسير صافى:271)
سلمى ـ كنيز امام باقر (ع) ـ گويد: امام را روش چنين بود كه چون دوستانش بر او وارد مى شدند از نزدش بيرون نمى شدند تا اينكه غذائى لذيذ به آنها اطعام مى نمود ولباسى زيبا به آنها مى پوشانيد ووجهى پول (نيز به فراخور حال) به آنها مى داد من به حضرت مى گفتم: «خوب است مقدارى كمتر خرج كنيد» ؟ مى فرمود: «اى سلمى ! كار نيك در دنيا جز پذيرائى دوستان وآشنايان وكمك مالى به آنها نباشد» . وهيچگاه آن حضرت از مجالست با دوستان خسته نمى شد ومى فرمود: «اندازه دوستى
دوستت را به دوستى خودت نسبت به او تشخيص بده» . (بحار:46/290)
دوستى با پيغمبر وخاندان او:
از حضرت رسول (ص) حديث شده كه فرمود: «يكى از شما نتواند خود را مؤمن داند مگر اينكه مرا از خود وخاندان مرا از خاندان خود ونژاد ونسل مرا از نسل ونژاد خويش دوست تر دارد» . (كنزالعمال:1/41)
امام صادق (ع) فرمود: «دوستى با ما اهل بيت ، آنچنان گناه را از بندگان فرو ريزد كه تندباد برگ درخت را» .
پيغمبر (ص) فرمود: «من چهار گروه را در قيامت شفاعت كنم گرچه گناه اهل زمين با خود داشته باشند : كسانى كه اهلبيت مرا يارى كنند وآنان كه در گرفتارى نيازشان را برطرف سازند وآنها كه به دل و زبان دوستشان دارند وآنان كه به نيروى خويش از آنها دفاع كنند» .
وفرمود: «دوستى من ودوستى خاندان من در هفت موقف هولناك سودمند بود: گاه مردن ودر قبر وهنگام زنده شدن مردگان وهنگامى كه نامه عمل هر كس به دستش دهند وگاه حساب ونزد ترازوى عمل وكنار صراط» .
وفرمود: «هر كه ما خاندان را دوست دارد بايستى خداى را بر نخستين نعمتى كه به وى عطا نموده سپاس نهد» . عرض شد: «نخستين نعمت چيست» ؟ فرمود: «پاكى ولادت زيرا جز حلال زاده ما را دوست ندارد» .
امام صادق (ع) فرمود: «خداوند ولايت ما را فريضه ودوستى ما را واجب كرده است به خدا سوگند كه ما به دلخواه سخن نگوئيم وبه رأى خويش عمل نكنيم ، ما نگوئيم جز آن را كه خدايمان گفته است» . (بحار:27/77 و 7/248 و 27/145 و 102)
از اميرالمؤمنين (ع) روايت است كه يكى از انصار به نزد پيغمبر (ص) آمد وعرض كرد: «يا رسول الله ! من آنچنان در دوستى شما بى تابم كه بسا شود در خانه به كارى مشغولم به ياد شما مى افتم فورا دست از كار مى كشم ومى آيم به شما نگاهى مى كنم وباز مى گردم ، اكنون به اين فكرم كه چون قيامت شود وشما در آن جايگاه والا قرار گيريد من چگونه شما را ببينم» ؟ در اين حال اين آيه نازل شد: (ومن يطع الله ورسوله ...): (هر كسى كه خدا ورسولش را اطاعت كند او با پيامبران وصديقان وشهدا وشايستگانى كه مورد لطف خاصّ خدايند محشور شود وآنها نيكو يارانى باشند) . پس پيغمبر (ص) به وى مژده داد . (بحار:8/188)
پيغمبر (ص) به على فرمود: «اى على ! چون دوستى تو در دل مؤمنى جا كند گرچه گامى از او بر صراط بلغزد گام ديگرش ثابت ماند تا سرانجام به دوستى تو به بهشت درآيد» .
معاذ بن جبل از حضرت رسول (ص) روايت كند كه فرمود: «دوستى على بن ابى طالب حسنه اى است
كه هيچ سيئه به آن زيان نزند ، ودشمنى با او سيئه اى است كه با وجود آن هيچ حسنه سود نبخشد» .
احمد حنبل در كتاب فضائل وديلمى در كتاب فردوس از عمر بن خطاب و او از پيغمبر(ص) نقل كند كه فرمود: «دوستى على (ع) برائت است از آتش دوزخ» . (بحار:27/77 و 39/248 و 258)
دوستى با مخالفان اهل بيت:
حضرت رضا (ع) فرمود: «هر كسى كه يكى از مخالفان ما را گرامى دارد او از ما نيست وما از او نيستيم» .
نيز از آن حضرت آمده كه فرمود: «برخى از كسانى كه در سلك دوستان ما خاندان نبوت مى باشند روشى دارند كه خطر وفتنه شان بر شيعيان ما از فتنه دجال شديدتر است» . راوى گويد: «عرض كردم: به چه سبب» ؟ فرمود: «به جهت اينكه آنها با دشمنان ما دوستى مى كنند وبا دوستان ما دشمنى دارند واگر چنين كارى روا باشد حق وباطل به هم آميخته گردد وامر بر مردم مشتبه شود ومؤمن ومنافق از يكديگر تميز داده نشود» .
امام صادق (ع) فرمود: «دوست دشمن على (ع) دشمن على است» . (بحار:75/391 و 74/197)
دوستى با كافر:
آيات وروايات در نهى از دوستى با كافر كتابى وغير كتابى با تاكيد فراوان آمده . از جمله: (لا يتخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين) (آل عمران:28) . (فلا تتخذوا منهم اولياء حتى يهاجروا فى سبيل الله) (نساء:89) . (الذين يتخذون الكافرين اولياء من دون المؤمنين ايبتغون عندهم العزة فان العزة لله جميعا) (نساء:139) . (يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا اليهود والنصارى اولياء بعضهم اولياء بعض ومن يتولّهم منكم فانه منهم) . (مائده:51)
امام صادق (ع) فرمود: «مسلمان را نشايد كه با كافر ذمى شريك شده ويا سرمايه وكالائى در اختيارش نهد ويا امانتى به وى بسپارد ويا با او دوستى ومودت داشته باشد» .
على بن جعفر گويد: از برادرم امام موسى بن جعفر (ع) پرسيدم: «آيا مسلمان مى تواند با مجوسى در يك ظرف غذا بخورد يا بر روى فرشى يا عبادتگاهى با او بنشيند يا با او همسفر شود» ؟ فرمود: «نه» .
پيغمبر (ص) فرمود: «با اهل كتاب ابتدا سلام مكنيد واگر به شما سلام كردند بگوئيد: «عليكم» . وبا آنها مصافحه مكنيد وبه كنيه آنها را مخوانيد مگر اينكه ناچار شويد» . (بحار:75/389)
دوستى دنيا:
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «چنانكه خورشيد با شب جمع نشود دوستى خدا ودوستى دنيا (در يك دل) جمع نگردد» . (غررالحكم)
دوستى مردم را چگونه توان بدست آورد:
مردى به پيغمبر (ص) عرض كرد: «يا رسول الله ! چيزى به من يادده كه چون بدان عمل كنم خدا ومردم مرا دوست بدارند» . فرمود: «بدانچه (از پاداش) كه نزد خدا است دل ببند تا خدا تو را دوست دارد واز آنچه كه در دست مردم است دل بركن تا مردم تو را دوست دارند» . (بحار:70/15)
دوستى ودشمنى براى خدا:
از امام عسكرى (ع) روايت شده كه روزى پيغمبر(ص) به يكى از ياران خويش فرمود: «اى بنده خدا ! براى خدا دوست بدار وبراى خدا دشمنى كن وبراى خدا ارتباط برقرار ساز وبراى او ارتباط خويش را از اشخاص بگسل كه جز به اين نتوان به دوستى خدا نايل گشت وآدمى گرچه نماز وروزه اش به زيادت بود تا چنين نباشد طعم ايمان را درك نكند» .
امام باقر (ع) فرمود: اگر كسى كسى را براى خدا دوست دارد خداوند او را در برابر اين دوستى پاداش دهد گرچه آن را كه دوست داشته در علم خدا از اهل دوزخ باشد ، واگر كسى را براى خدا دشمن دارد خداوند وى را پاداش نيك دهد هر چند آن شخص كه دشمنش داشته از اهل بهشت باشد» . (بحار:69/236 ـ 248)
دُوش:
شانه ، كَتِف .
دُوشاب:
شيره انگور . شيره خرما ، عصير ، دبس . به «شيره» رجوع شود .
دوشنبه:
يكى از ايام هفته به عربى اثنين ، كه عرب در قديم آن را اهون مى خوانده اند .
از حضرت رسول (ص) آمده كه: «دانش را در روز دوشنبه فراگيريد كه آن (دوشنبه) دانش را بر پژوهنده اش آسان مى سازد . (كنزالعمال حديث 29340)
از امام هادى (ع) رسيده كه: «اگر كسى بخواهد نحوست روز دوشنبه از او برطرف شود در ركعت اول نماز صبح سوره هل اتى بخواند . سپس حضرت اين آيه تلاوت نمود: (فوقيهم الله شرّ ذلك اليوم ولقّيهم نضرة وسرورا) .
نقل است كه امام باقر (ع) به عقبة بن بشير كه در روز دوشنبه روزه داشت وگمان مى كرد تولد پيغمبر در روز دوشنبه بوده فرمود: «در اين روز روزه مگير وسفر هم مكن» . (بحار:59/39 و 22/511) (روايت سنداً و متناً قابل تأمّل است) .
در تفسير آيه (وقل اعملوا فسيرى الله عملكم ورسوله والمؤمنون) آمده كه: «در روز دوشنبه وپنج شنبه اعمال اين امت بر پيغمبر (ص) عرضه مى شود وهمچنين پس از آن حضرت بر حضرات ائمه عرضه مى گردد ومراد از «مؤمنين» ايشان اند» . (سفينة البحار)
دوشيدن:
خارج كردن شير از پستان . به عربى حلب گويند .
در حديث است كه مردى در حضور پيغمبر (ص) شتر خود را مى دوشيد . حضرت به وى فرمود: «اندكى از شير پستان را بجاى گذار (وهمه را مدوش) كه آن (ته مانده) جذب شير كند».
از امام صادق (ع) روايت است كه پيغمبر(ص) بزى در خانه داشت كه به دست خود آن را مى دوشيد . (بحار:64/149 و 16/238)
دوشيزه:
دختر بكر ، باكر ، مقابل بيوه وثيّب .
بزنطى از حضرت رضا (ع): «دوشيزه اذنش (در ازدواج) همان سكوت اوست ، واما زن بيوه امر ازدواجش به خودش محوّل است» (بحار:103/273) . امام صادق (ع): «تزويج دوشيزه اگر با اذن او صورت گيرد اشكالى ندارد هر چند بى اذن پدر واقع شود» . (بحار:103/307)
از حضرت رضا (ع): «دوشيزه بى اذن پدر نتواند به ازدواج موقت تن دهد» (بحار:103/313) . امام صادق (ع): «دختر دوشيزه كه پدرش در حيات است جز باذن پدر نتواند ازدواج نمايد ، آرى اگر وى مالك امر خويش بود ميتواند هرگاه خواست ازدواج كند» (وسائل:20/270) . از امام صادق (ع): «دوشيزه چون مرتكب زنا گردد ، او را صد تازيانه زنند ويك سال به شهر ديگر تبعيد نمايند» . (وسائل:28/65)
دُوغ:
ماست زده شده . به عربى مخيض ، مذق .
دُوك:
آلتى كه بدان ريسمان ريسند به عربى مِغزَل گويند .
در حديث اميرالمؤمنين على (ع) آمده كه: «دوك نيكو سرگرمى است زن شايسته را» .
دوگانه پرستى:
ثنويّت . به «ثنوية» رجوع شود .
دُوَل:
دِوَل . جِ دُولة به معنى مالى كه ميان مردم دستگردان شود . در حديث رسول (ص) در باره علامات قيامت: «اذا كان المغنم دولا» . (نهاية ابن الاثير) اميرالمؤمنين (ع): «ان الدنيا دار دول» . (نهج نامه 72)
جِ دَولة: دولت ها . اميرالمؤمنين (ع): «لم يوجس موسى عليه السلام خيفة على نفسه ، بل اشفق من غلبة الجهّال ودُوَلِ الضلال» . (نهج: خطبه 4)
دَولت:
ثروت ومال . نقيض نكبت . متخذ از «دولة» چه مال دست به دست مى گردد .
دَولت:
سلطنت ، هيئت حاكمة ، حكومت ، زمامدارى .
امام صادق (ع): «ان لنا دولة يجىء الله بها اذا شاء . يعنى: ما (خاندان نبوت) را دولتى است ، خداوند خود آن را بياورد هرگاه كه بخواهد» (بحار:52/140) . امام باقر: «دولتنا آخر الدول ، ولن يبقى اهل بيت لهم دولة الاّ ملكوا قبلنا ، لان لا يقولوا ـ اذا رأوا سيرتنا ـ اذا ملكنا سرنا مثل سيرة هؤلاء، وهو قول الله عز وجلّ: والعاقبة للمتقين: دولت ما آخرين دولت است (بر روى زمين) هر بيتى وطايفه اى كه مقرر است دولتى داشته باشند به نوبت خويش پيش از ما دست مى يابند ، تا اين كه هرگاه دولت ما آمد وشيوه حكومت دارى ومملكت دارى ما را ديدند نگويند: اگر ما به دولت دست مى يافتيم بدين شيوه عمل مى كرديم ، واين است مقتضاى كلام خداوند عز وجل: سرانجام وعاقبت امر ، از آن خداى ترسان است» (بحار:52/332) . امام سجّاد (ع): «هيچ مؤمن در دولت باطل به عيش ورفاهى دست نيابد جز آن كه پيش از مرگش به مصيبتى در بدن يا مالش دچار گردد ، تا در دولت حقّ به نصيب كامل خويش
نائل آيد» (بحار:6/57) . امام باقر(ع): «اذا قام القائم (عج) ذهبت دولة الباطل: چون قائم (عج) قيام كند دولت باطل به كنار رود» (بحار:24/313) . در كتاب زيد نرسى از امام موسى بن جعفر (ع) ضمن حديثى مفصل در اين باره كه هيچ يك از رهروان راه حق نميرد تا اين كه همه گناهانش پيش از آن كه بميرد آمرزيده گردد، آمده است: «از جمله امورى كه باعث آمرزش گناهان او مى شود آن است كه خوف وهراسى از ناحيه سردمداران دولت باطل بر او وارد شود وهمان كفاره گناهان وى گردد» . (بحار:68/147)
اميرالمؤمنين (ع) ـ ضمن خطبه اى در بيان وظيفه متقابل حاكم ورعيت ـ مى فرمايد: «آنگاه كه رعيت حق حكومت را ادا كند وحكومت حق رعايا را مراعات نمايد ، حق در ميانشان قوى ونيرومند گردد و ... مردمان به بقاء دولت دل بندند ...» . (نهج: خطبه 216)
آن حضرت ضمن خطبه اى از حضرت موسى بن عمران (ع) ياد مى كند ومى فرمايد: «موسى(ع) ـ كه به نقل قرآن: (اوجس فى نفسه) ـ بر جان خود بيم نداشت ، بلكه ترس وبيم او از اين بود كه مبادا جهّال وبى خردان پيروزى يابند ودولت ها را گمراهان تشكيل دهند» . (نهج: خطبه 4)
امام صادق (ع) فرمود: «خداوند تبارك وتعالى براى هر دولتى مدتى مقرر فرمود: كه اگر سران دولت در ميان مردم به عدل وداد رفتار كنند آن مدت امتداد يابد واگر ستم كنند عمر آن دولت كوتاه شود» .
گويند روزى يكى از ندماى منصور دوانيقى به وى گفت: «محمد بن مروان (فرزند آخرين خليفه اموى كه با سرنگونى او دولت بنى عباس بر سر كار آمد) در زندان شماست بد نيست او را احضار كنى وداستانش را با سلطان نوبه از او بپرسى . منصور دستور داد او را به مجلس احضار نمودند داستان را از او پرسيد وى گفت: در اواخر حكومتمان من به اتفاق جمعى از خدم وحشم به منظور تفريح به سرزمين نوبه (نوبه منطقه مصر وبخشى از افريقاى شمالى را گويند) رفتيم ، در كنار شهر مركزى آنجا خيمه وخرگاهى بپا نموديم ودستور دادم نوازندگان به نواختن انواع موسيقى بپردازند، مردم شهر چون صداى ساز وآواز شنيدند جمع بسيارى به تماشا واستماع آمدند ، سلطان نوبه نيز چون شنيد به ديدار ما آمد . وى مردى بلند بالا بود وسرى تاس داشت وبه عبايى ملبس بود ، چون بيامد سلام كرد وبر زمين نشست ، هر چه به وى اصرار نمودم كه بر روى فرش نشيند نپذيرفت وگفت: «من سلطان اينانم وكسى كه خداوند مقامش را بالا برده سزاوار است هر چه بيشتر فروتن بود» ، سپس به من گفت: «چرا اجازه مى دهى اين مال ودوابتان مزارع وكشتزارهاى اينجا را لگدمال كنند در صورتى كه كتاب شما از فساد وتبهكارى نهى نموده» ؟! گفتم: «نوكران وبردگان جاهلانه چنين كنند» . گفت: با وجود اينكه دينتان شرب خمر را حرام نموده چرا شراب مى نوشيد» ؟ گفتم: «همراهان چنين اعمالى را مرتكب مى شوند» . گفت: «چرا لباس ابريشم وزربفت مى پوشيد در صورتى كه دينتان چنين پوشاكى را بر مردان حرام
كرده» ؟ گفتم: «اين خدمتكاران عجم ما اين لباس ها را به تن كنند وما نخواستيم متعرضشان شويم» . وى همچنان در من خيره شده بود وپاسخ هاى مرا به مسخره مى گرفت ، سپس گفت: «خير ، چنين نيست كه تو مى گوئى اى پسر مروان ! شما گروهى بوديد كه چون به قدرت ودولت رسيديد ستم پيشه كرديد ودستورات دينتان را به كنار نهاديد واز اين رو ديرى نگذرد كه سلطنت خويش را از دست بدهيد وخداوند دارد از شما انتقام مى گيرد ومن بيم آن را دارم كه نكبت وشئامت شما دامن ما را نيز بگيرد چه اكنون در سرزمين مائى پس هر چه سريعتر از اين خاك برون رو مبادا ما را بدبخت كنيد» . (بحار:4/103 و 47/186)
هشام بن سالم از امام صادق (ع) روايت كند كه فرمود: «هيچ صنفى از اصناف مردم نماند جز آنكه (پيش از ظهور حضرت مهدى) به سلطه وحكومت دست يابد تا كس نگويد: اگر حكومت بدست ما مى بود عدالت برگزار مى نموديم ، آنگاه قائم (عج) قيام كند وحق وعدالت را گسترش دهد» . (بحار:52/244)
از آن حضرت روايت شده كه فرمود: «آن كس كه به خدا و روز جزا ايمان دارد در دولت باطل جز به تقيه سخن نگويد» . (بحار:75/412)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «چون دولت به دست اوباش ونوجوانان افتد نشان زوال وانقراض آن دولت باشد» . (غررالحكم)
به «حكومت» و«حكومت اسلامى» نيز رجوع شود .
دولت اسلامى:
حكومت اسلامى . به «حكومت» رجوع شود .
دولت باطل:
دولتى كه برپايه ظلم وستم باشد ، در مقابل دولت حق . به «حكومت ظلم وجور» رجوع شود .
دولت حَقّه:
دولتى كه بر مبناى حق وعدل عمل مى كند . در مقابل دولت باطِل . مطالب مربوط به آن ، ذيل واژه هاى: «حكومت» و «حكومت اسلامى» بيان شد . واينك دو حديث در اين باره:
اميرالمؤمنين (ع) ضمن خطبه اى در باره دولت حقّ حضرت مهدى (عج) مى فرمايد: «به روزگارى كه قوانين حق وراه هدايت در اختيار هواهاى نفسانى مردم قرار گرفته باشد (يكباره) هواها تسليم هدايت شود ، ودر دورانى كه مردم قرآن را به آراء خويش تطبيق داده باشند ناگهان آراء تسليم قرآن گردد» .