روزى اميرالمؤمنين (ع) خطاب به شيعه فرمود: «شما شيعيان در ميان مردم به زنبور عسل مى مانيد در ميان پرندگان كه هر پرنده آن را ضعيف پندارد واگر مى دانستند زنبور چه در درون خود دارد آن را شكار مى نمودند . شما به ظاهر در ميان مردم زندگى مى كنيد ولى به دل وعمل ، از آنها جدائيد كه هر
كسى در گرو عمل خويش است ودر قيامت با دوست خود محشور گردد . اين را بدانيد كه شما به آرزوى خود (آمدن دولت حق) نخواهيد رسيد تا اينكه (بر اثر اختلاف) آب دهان به روى يكديگر اندازيد ويكديگر را به دروغگوئى متهم سازيد وتا آنجا كه نماند از شما جز به اندازه سورمه چشم ونمك سفره كه كمترين مواد سفره است» . (بحار:51/130)
به «مهدى منتظر» نيز رجوع شود .
دَولتشاه:
ابن علاء الدولة سمرقندى معروف به دولتشاه سمرقندى . اوراست تذكرة الشعراء فارسى كه به سال 892 ق از آن فارغ شده است . از اميرزادگان ورجال قرن نهم هجرى بود . پدرش از نديمان شاهرخ ميرزا وخود از مقربان ابوالغازى حسين ميرزا وامير عليشير نوايى بود . كتاب معروف وى تذكرة الشعرا است كه در آن شرح حال 105 تن از شاعران فارسى زبان آمده است . (فرهنگ فارسى دكتر معين)
دَولَتشاه:
محمد على ميرزا متخلص به دولت (متولد 1203 ومتوفاى 1237 هـ ق) پسر اول فتحعلى شاه بود . وى حكمران كرمانشاه وسرحد دار عراقين بود ودر 1236 ق مأمور حمله به خاك عراق شد ودر 1237 ق بين سرحد وكرمانشاه مرد . وى پدر محمد حسين ميرزا حشمت الدوله وطهماسب ميرزا مؤيد الدوله وامامقلى ميرزا اعتماد الدوله است . (از فرهنگ فارسى دكتر معين) . شاهزاده بلند همت بزرگترين پسر فتحعلى شاه قاجار بود به سال 1203 ق در قصبه نوا به دنيا آمد وبه سال 1237 ق در بازگشت از بغداد درگذشت . او گاهى كه از امور مملكت دارى فراغت مى يافت به سرودن اشعار مى پرداخت ، از آن جمله است:
از مرگ كسى تا نشوى خرم وغمگين ----- كاين ره همه را پيش بود پيش وپس ما
***
عمر به پايان رسيد يار نشد يار ما ----- آه زعمر كم وحسرت بسيار ما
نيست ملامت به ما با همه ناقابلى ----- شد چو زراه كرم خواجه خريدار ما
نامه و رو از گناه هر دو سيه گشت آه ----- گر نكند شستشو ديده خونبار ما
(مجمع الفصحاء:1/26) و نيز به فرهنگ سخنوران ومآخذ مندرج در آن رجوع شود .
دولت طاغوت:
دولت مبتنى بر سركشى وطغيان . دولت ضدّ خدا . به «طاغوت» رجوع شود .
دولتمردان:
مسئولين دولت ، سران دولت ، وُلاة ، رجال الدولة . اين گروه كه مسئوليت اداره امور بخش عظيمى از جامعه انسانى را به عهده دارند وپاسدار جان ومال وناموس ومليت ملت مى باشند ، مى بايست افرادى مهذب وآراسته به فضايل وپيراسته از رذايل ومربّى به تربيت انسانى بوده باشند، آنچنان كه در برابر حوادث سهمگين ، قوى بنيه ونيرومند ، ودر تحولات گوناگون همچون دستيابى به
مال ومقام ثابت واستوار باشند وشخصيت خويش را والاتر از آن دانند كه دگرگونى هاى روزگار آنها را دگرگون سازد ودچار خود باختگى گردند ، چه لغزش يك دولتمرد در اين امور ، همان و وارد آمدن زيان هاى جبران ناپذير به ملت همان .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «امور رعيت هرگز سامان نيابد جز به صلاحيت دولتمردان ، وكار دولتمردان هرگز سامان نيابد جز به راستى وشايستگى رعيت» (نهج: خطبه 216) . «از پست ترين حالات دولتمردان به نزد مردم شايسته آن است كه در باره شان گمان شود كه آنها فريفته تفاخر ومباهاتند ، ومبناى كارشان بر خود بزرگ بينى است» . (نهج: خطبه 216)
«اى مالك ! هيچگاه خود را براى مدتى طولانى از ديد رعيت پنهان مدار ، زيرا پنهان بودن دولتمردان از چشم رعايا خود موجب نوعى محدوديت ودر تنگنا قرار گرفتن مردم است» (نهج: نامه 53) . «برترين چيزى كه مى بايست موجب شادمانى وروشنائى چشم دولتمردان باشد برقرارى عدالت در سراسر بلاد تحت قلمرو آنها وآشكار شدن محبت رعايا نسبت به آنها است». (نهج: نامه 53)
سليم بن قيس گويد: از اميرالمؤمنين(ع) شنيدم كه فرمود: «در برخورد با سه نفر مواظب دينتان باشيد مبادا آن را از شما بربايند . سوم آنها كسى است كه به قدرت وشوكتى رسيده وبه حكمرانى دست يافته اطاعت از خود را اطاعت خدا پندارد ومخالفت با خويش را مخالفت با خدا داند در صورتى كه وى دروغ مى گويد چه در معصيت خالق نتوان از مخلوق اطاعت نمود وتنها كسى كه اطاعتش واجب است خدا و پيغمبر خدا است وكسانى كه فرمان روائى آنان از جانب خدا باشد ، واينكه خداوند اطاعت از پيغمبر وامام را واجب نموده بدين سبب است كه آنان معصوم وپاكند وبرخلاف فرمان خدا فرمانى نمى دهند» .
از رسول اكرم (ص) حديث شده كه خداوند عز وجل مى فرمايد: «من خداوندى هستم كه جز من خدايى نيست ، سلاطين را من آفريدم ودل هاى آنان به دست من است كه چون قومى مرا اطاعت كنند دل هاى سلاطين را بر آنان مهربان گردانم وچون قومى مرا عصيان نمايند دلهاى سلاطين را بر آنها سخت وخشمناك سازم ، اى مردم ! اوقات خويش را به بدگوئى دولتمردان صرف مكنيد ، از گناهانتان توبه نمائيد تا من دل هاى آنها را به شما مهربان كنم» .
ابوقتاده گويد: در حضور امام صادق(ع) نشسته بودم ناگهان زياد قندى وارد شد ، حضرت به وى فرمود: «اى زياد ! شنيده ام در دستگاه حكومت پستى پذيرفته اى» ؟ عرض كرد: «آرى يابن رسول الله ! چه من مردى آبرومندم ودرآمدى نداشتم ناچار شدم ، بعلاوه در اين تشكيلات به برادرانم كمك مى كنم» . فرمود: «اكنون كه به ناچار چنين پستى پذيرفته اى هرگاه در حال قدرت، نفست تو را به ظلم به مردم بفريبد به ياد اين باش كه خدا بر عقوبت تو قادر است واين قدرتى كه تو بر اينها دارى فانى
وگذراست وآن وبال كه به گردن تو خواهد بود باقى وماندنى است والسلام» .
در حديث رسول (ص) آمده كه فرمود: «اى مردم ! هر كه زمامدارى قومى را به عهده گيرد خداوند در قبال هر روزى هزار سال او را بر كرانه دوزخ باز دارد و روز قيامت دست هايش به گردنش زنجير باشد پس اگر در ميان رعيت به عدل وداد عمل كرده باشد وى را رها كند واگر بر آنها ظلم كرده باشد وى را سرنگون به دوزخ افكند وبد جايگاهى است دوزخ» .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «هر فرماندارى كه درب خانه را به روى مراجعين ومحتاجان ببندد خداوند در قيامت در رحمت خويش را به روى او ببندد ، واگر هديه اى بستاند خيانت است واگر رشوه بگيرد شرك به خدا خواهد بود» . (بحار:75/337)
سفيان ثورى در مكه ، مهدى خليفه عباسى را ديد كه با تشريفاتى وى را به طرف جمرات جهت رمى مى برند ، به وى گفت: «قدامة بن عبدالله بن عمار كلابى به من گفت: خودم رسول خدا(ص) را ديدم كه در روز عيد قربان جمره عقبه را رمى مى نمود در حالى كه نه كسى جلوش صف مى شكافت ونه پس رَو وپيش رَوِى در كار بود ونه مردمان را براى راحتى آن حضرت كتك مى زدند ، ومن امروز مى ديدم كه پيشاپيش تو مردمان را براى باز كردن راه كتك مى زدند» ! (ربيع الابرار:4/217)
دَولَة:
واگرديدن ايام . از حالى به حالى درآمدن زمان . (اقرب الموارد)
ابوالصباح الكنانى ، قال: كنت عند ابى عبدالله (ع) فدخل عليه شيخ وقال: «عقّنى ولدى وجفانى» . فقال له ابوعبدالله (ع): «او ما علمت ان للحق دولة وللباطل دولة ، وكلاهما ذليل فى دولة صاحبه ، فمن اصابته دولة الباطل اقتص منه فى دولة الحق» . (بحار:52/365)
دَولَة:
آنچه دستگردان شود ، گاه از آن اين باشد وگاه از آن ديگرى . گاه به مال اطلاق گردد وگاه به غلبه وپيروزى . سلطنت وزمامدارى نيز از مصاديق اين مفهوم است . ج: دُوَل ودِوَل .
جعفر بن محمد (ع): «المؤمن مجاهد ، لانه يجاهد اعداء الله ـ عزّ وجلّ ـ فى دولة الباطل بالتقيّة ، وفى دولة الحق بالسيف» . (وسائل:16/209)
رسول الله (ص): «والله لو ان الوضيع فى قعر بئر لبعث الله ـ عزّ وجلّ ـ اليه ريحا ترفعه فوق الاخيار فى دولة الاشرار» . (وسائل:15/274)
اميرالمؤمنين (ع): «... اذا ادّت الرعية الى الوالى حقّه ، وادّى الوالى اليها حقّها عزّ الحقّ بينهم، وقامت مناهج الدين ... فصلح بذلك الزمان وطُمِعَ فى بقاء الدولة» . (نهج: خطبه 216)
زين العابدين (ع): «ما من مؤمن تصيبه رفاهية فى دولة الباطل الاّ ابتلى قبل موته ببدنه او ماله حتى يتوفر حظّه فى دولة الحق» (بحار:6/57) . الحسن بن شاذان الواسطى ، قال: كتبت الى ابى الحسن الرضا (ع) اشكو جفاء اهل واسط وحملهم علىّ ، وكانت عصابة من العثمانيّة تؤذينى. فوقّع بخطّه: «ان
الله ـ جلّ ذكره ـ اخذ ميثاق اوليائنا على الصبر فى دولة الباطل ; فاصبر لحكم ربّك ...». (بحار:53/89)
ابوجعفر (ع): «دولتنا آخر الدول ، ولن يبقى اهل بيت لهم دولة الاّ ملكوا قبلنا ، لان لا يقولوا ـ اذا رأوا سيرتنا ـ اذا ملكنا سرنا مثل سيرة هؤلاء ، وهو قول الله ـ عزّ وجلّ ـ (والعاقبة للمتقين) » (بحار:53/332) . علىّ (ع): «لكلّ شىء دولة ، حتى انه لَيُدالُ للاحمق من العاقل» (بحار:75/354) . ابوجعفر (ع): «ان الله ـ عزّ ذكره ـ اذا اراد فناء دولة قوّم امر الفلك ، فاسرع السير ، فكانت على مقدار ما يريد» . (كافى:8/159)
دُولَة:
دستگردان . آنچه ميان مردم دست به دست مى گردد . (كيلا يكون دولة بين الاغنياء منكم) . (حشر:7)
دُوَلَة:
سختى وبلا . داهية . ج: دُوَلات .
دَوم:
درختان ستبر . واحد آن دومة است . درخت مُقل .
دومة الجندل
(به فتح دال يا به ضمّ آن)
:
مجموعه روستاهايى است بين شام ومدينه در نزديكى كوه طيى . گويند: اصل آن دوماجندل بوده به نام دوما پسر حضرت اسماعيل پيغمبر ، كه چون نسل او انبوه شد به ناچار هر يك جايى گزيدند ودوما به اين سرزمين هجرت نمود واينجا را آباد ساخت» .
ونيز گفته شده كه دومة الجندل يكى از روستاهاى وادى القرى است ودر اين وادى قلعه اى است بنام «مارد» كه جايگاه اكيدر ـ سلطان اين منطقه ـ بوده وحضرت ختمى مرتبت (ص) در سفر به تبوك خالد بن وليد را در رأس سپاهى به اين ديار اعزام داشت وآن حضرت به خالد فرمود: وى را در حال شكار كردن دستگير خواهى كرد» . چون خالد شب هنگام به كنار قلعه رسيد در همان موقع گورخرى يا گاوى از گاوهاى وحشى شاخ خود را به ديوار قلعه سائيدن گرفت ، اكيدر از قلعه فرود آمد كه آن را شكار كند خالد بر او هجوم آورد و او را ببند كشيد وبرادرش حسّان را بكشت ودومة الجندل را فتح نمود و اكيدر را به نزد رسول خدا (ص) آورد . پيغمبر (ص) با او بدين قرار صلح نمود كه ملك دومه به دست او باشد وهر سال جزيه بپردازد ، زيرا وى مسيحى بود ، ولى بعداً اكيدر پيمان را بشكست ، عمر وى را از آنجا اخراج وبه حيره تبعيد كرد ، وى در نزديكى عين التّمر (از حومه حيره) فرود آمد وآنجا را آباد نمود ومنازلى در آن بنا كرد وآن محل را نيز وادى القرى نام نهاد .
واقعه حكمين (داورى ميان اميرالمؤمنين (ع) ومعاويه توسط عمرو عاص وابو موسى اشعرى) در اين جا به وقوع پيوست . در كتاب «الخوارج» از عبدالرحمن بن ابى ليلى نقل شده كه گفت: روزى ابوموسى اشعرى را در دومة الجندل ملاقات نمودم ، به من گفت: «پيغمبر (ص) مرا حديث كرد كه: در بنى اسرائيل در همين موضع دو نفر به ناحق داورى كردند ، ودر امت من نيز در همين جا دو نفر به ستم داورى خواهند كرد» . روزگارى گذشت وهمين ابوموسى به اتفاق عمروعاص آن داورى (ننگين) را انجام دادند ، عبدالرحمن گويد: «به ابوموسى گفتم: مگر تو آن حديث را از پيغمبر (ص) نقل نكردى»
؟! وى گفت: «به خدا پناه مى برم» . (وفاء الوفا:4/1213)
نيز در اين سرزمين به سال ششم هجرى، سريّه عبدالرحمن بن عوف بر سر بنى كلب به امر رسول خدا (ص) رخ داده است . (تاريخ پيامبر اسلام: 2436)
دُون
(فارسى)
:
پست . مردم پست وفرومايه . پست از هر چيز . ردىء . خسيس . سفله . حُثالة . ج ، دونان . در حديث رسول خدا (ص) آمده: «چگونه خواهى بود آنگاه كه در ميان جمعى از دونان زندگى كنى كه در پيمان ها واماناتشان مضطرب وبى ثبات باشند» ؟! (المجازات النبوية:57)
دُون:
فرود ، نقيض فوق: (ومن دونهما جنتان): پائين تر (نزديكتر) از آنها دو باغ است (رحمن:62) . جز: (ويعبدون من دون الله ما لا ينفعهم ولا يضرهم) (فرقان:55) . پيشرو: مشى دونه . اى امامه . (المنجد) بين دو چيز : حال القوم دون فلان . اى اعترضوا بينه وبين من يطلبه .
دُونك:
بگيرش ، اسم فعل است به معنى خُذ .
دَوِىّ:
وزش باد و بانگ آن ، صوت كه از آن چيزى فهميده نشود ، دوىّ ذباب ، دوىّ نحل: آواز مگس وآواز زنبور عسل .
دَوِيدن:
تاختن . به عربى: ركض ، عَدْو ، اشتداد ، شَدّ .
دُوَيرة:
تصغير دار ، خانه كوچك . قال على (ع): «من تمام الحج ان تحرم من دويرة اهلك . هذا لمن كان دون الميقات الى اهله» . (بحار:99/131)
دُوِيست:
دوصد ، دويست ، مأتان ، مأتين .
دَوِيّة:
ارض دوية: زمين بسيار مرض ، ناموافق مزاج . قلوب دوية: دل هاى بيمار . گويند: صحيح ، قلب دو به تخفيف مى باشد، واين كه در كلام اميرالمؤمنين (ع) «قلوبهم دوية» آمده براى مقابله با «صفاحهم نقية» است .
دَه
(فارسى)
:
عدد معروف ، عشرة .
دِه
(فارسى)
:
واحد كوچكى از محل سكناى جوامع ، مقابل شهر . به عربى دسكرة ، كفر . اما قريه جامع است هر مجموعه مسكونى را اعم از ده وشهر . به «روستا» رجوع شود .
دَهاء:
زيرك شدن . زيركى . اميرالمؤمنين (ع): «والله ما معاوية بادهى منّى ولكنه يغدر ويفجر ، ولولا كراهية الغدر لكنت ادهى الناس» . (نهج: خطبه 200)
دَهاقين:
جِ دهقان كه معرب دهگان است ، يعنى ساكن ده . دهبان ، رئيس ده .
دَهان:
جوفى كه در پائين صورت انسان وديگر حيوانات واقع شده واز آن آواز و صوت خارج گشته وغذا وآب را دريافت مى كند . به عربى فم گويند .
پيغمبر (ص) فرمود: «دهان هاى شما راهى است از راه هاى پروردگارتان دوست ترين دهان نزد
خداوند خوشبوترين آنهاست پس تا بتوانيد آن را پاكيزه داريد» .
در حديث ديگر از آن حضرت آمده كه فرمود: «دانش را از دهن ها فرا گيريد» .
در حديث است كه عيسى بن مريم (ع) به شهرى مى گذشت ديد مردم آن شهر دندان هاشان ريخته وچهره هاشان ورم كرده آنها به نزد عيسى از اين بيمارى شكوه نمودند ، فرمود: «شما وقتى مى خوابيد دهن هاتان را مى بنديد وبخار از اندرون آزاد نيست كه بيرون آيد ودر فضاى دهن مى ماند وبه ريشه دندانها برمى گردد وچهره را فاسد مى كند ، شما هنگام خفتن خود را عادت دهيد كه دهانتان باز باشد» . آنها به دستور عمل كردند عوارض برطرف شد . (بحار:76/131 و 2/105 و 62/161)
دِهان:
جِ دُهن ، روغن ها . پوست سرخ، چرم سرخ . به يكى از اين دو وجه معنى شده است قوله سبحانه: (فاذا انشقّت السماء فكانت وردة كالدهان): آنگاه (روز قيامت) كه آسمان شكافته شود تا چون روغن ها (روان) يا چون پوست سرخ گردد . (رحمن:37)
دُهاة:
جِ داهى ، خردمندان ، تيزهوشان. گويند: «دهاة العرب اربعة وكلهم ولدوا بالطائف: معاوية وعمروبن العاص والمغيرة بن شعبة والسائب بن الاقرع» . (ربيع الابرار:1/793)
دِهبان:
نگهبان ده ، كدخدا .
دهخدا:
على اكبر بن جانبابا خان بن آقاخان بن مهر على خان بن قليج خان بن رستم خان ، دانشمند و لغوى و نويسنده معروف (و . تهران حدود 1297 ـ ف . 1375 هـ . ق ـ 1334 هـ . ش) وى نزد شيخ غلامحسين بروجردى به آموختن علوم ادبى پرداخت ، و سپس در مدرسه سياسى مشغول تحصيل شد ، چون منزل او در جوار منزل آية الله حاج شيخ هادى نجم آبادى بود، دهخدا از اين حسن جوار استفاده كامل مى برد ، و با وجود حداثت سنّ از محضر آن بزرگوار بهره مند مى گشت . وى در همين ايام به فراگرفتن زبان فرانسوى اشتغالورزيد . بعدها معاون الدوله غفارى او را با خود به اروپا برد ، و وى دو سال در اروپا و بيشتر در وين پايتخت اتريش اقامت داشت. در اين مدت زبان فرانسوى و معلومات جديد را تكميل كرد . مراجعت دهخدا به ايران مقارن با آغاز مشروطيت بود . او با همكارى «جهانگير خان» و «قاسم خان» روزنامه صور اسرافيل را منتشر كرد . جذّاب ترين قسمت آن روزنامه ستون فكاهى بود كه به عنوان «چرند و پرند» به قلم استاد و به امضاى «دخو» نوشته مى شد ، و سبك نگارش آن در ادب فارسى بى سابقه بود ، و مكتبى جديد را در عالم روزنامه نگارى ايران و نثر فارسى پديد آورد .
دهخدا مطالب انتقادى و سياسى را با روش فكاهى در طى آن مقالات منتشر مى كرد . پس از تعطيل مجلس شوراى ملّى در دوره محمد على شاه ، دهخدا را با جمعى از آزادى خواهان به اروپا تبعيد كردند ، دهخدا در پاريس با علاّمه محمد قزوينى معاشر بود . سپس به سويس رفت و در «ايوردون» سويس
نيز سه شماره از صوراسرافيل منتشر ساخت ، و از آنجا به استانبول رفت و با مساعدت تنى چند از ايرانيان كه در تركيه بودند روزنامه اى به نام «سروش» به زبان فارسى انتشار داد كه حدود 15 شماره منتشر شد .
پس از آن كه مجاهدان تهران را فتح نمودند و محمد على شاه خلع گرديد ، دهخدا از تهران و كرمان به نمايندگى مجلس شوراى ملّى انتخاب گرديد و به استدعاى احرار و سران مشروطيت از عثمانى به ايران بازآمد و به مجلس شوراى ملّى رفت ، در دوران جنگ بين الملل اول دهخدا در يكى از قراى «چهارمحال» بختيارى منزوى بود و پس از جنگ به تهران بازگشت و از كارهاى سياسى كنار گرفت و به خدمات علمى و فرهنگى مشغول شد ، و بالاخره تا پايان حيات بيشتر به مطالعه و تحقيق و تحرير مصنفات خويش اشتغال داشت .
وى در تهران درگذشت و مدفن او ابن بابويه است .
از آثار اوست:
ترجمه عظمت و انحطاط روميان . ترجمه روح القوانين . فرهنگ فرانسه به فارسى . تصحيح يوسف و زليخا . تصحيح ديوان حافظ . تصحيح ديوان منوچهرى . پندها و كلمات قصار (هيچ يك از اين كتب چاپ نشده) ، امثال و حكم (4 جلد 3 بار چاپ شده) ، مجموعه اشعار دهخدا . لغت نامه دهخدا . (فرهنگ معين)
دَهر:
روزگار دراز . (منتهى الارب) زمان وگذشت سال ها وروزها ، ج ، دُهور .
ابن اثير واقرب الموارد آن را زمان طويل گفته اند ، مجمع گذشتن شب و روز گفته كه همان زمان باشد . راغب مى گويد: «دهر در اصل نام مدّت عالم است از اوّل تا آخر سپس هر مدت كثير را دهر گفته اند وآن برخلاف زمان است كه زمان برقليل وكثير گفته مى شود» .
در نهج البلاغه خطبه 32 آمده «اصبحنا فى دهر عنود ...» يعنى: در زمانى عنود وچموش واقع شديم» .
ناگفته نماند دهر را زمان مطلق معنى كردن بهتر است چنانكه از صحاح وقاموس ومجمع نقل شده (وقالوا ما هى الا حياتنا الدنيا نموت ونحيا وما يهلكنا الا الدهر ...) (جاثيه:24) . يعنى گفتند: «نيست زندگى مگر فقط اين زندگى ما ، مى ميريم وعده اى متولد مى شوند وما را فانى وهلاك نمى كند مگر گذشت زمان وتوالى شب و روز» .
(هل اتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا) (انسان:1) . آيا آمد بر انسان مدتى از روزگار كه چيزى ياد شده نبود .
به نظر مى آيد كه الف ولام الدَّهر در هر دو آيه براى عهد است يعنى: دهر معلوم در مجمع البيان ذيل آيه اول نقل شده كه در حديث از حضرت رسول (ص) روايت است: «لا تسبوا الدهر فان الله هو الدهر»
يعنى: زمانه را فحش ندهيد زيرا كه خدا همان زمان است .
اين حديث در نهايه بدين صورت آمده «لا تسبوا الدهر فان الدهر هو الله» در كشاف نيز عين عبارت مجمع البيان نقل شده است . طبرسى فرموده: تأويل حديث آن است كه اهل جاهليت حوادث وبلاها را به دهر نسبت داده ومى گفتند: «زمانه چنين وچنان كرد» . حضرت فرمود: «فاعل اين كارها خداست ، فاعل آنها را سب نكنيد» . بعضى گفته اند: «مقصود آن است: دهر را فحش ندهيد زيرا گرداننده ومدبّر دهر خداست» . ولى وجه اوّل بهتر است زيرا كلام عرب پر است از اينكه نسبت افعال خدا را به دهر مى دادند اصمعى گويد: يك اعرابى كسى را مذمت مى كرد گفت: «هو اكثر ذنوبا من الدهر» .
در نهايه وجه دوم را گفته است ومى گويد: «معنى حديث آن است كه اگر شما زمانه را بد گوئيد آن به خدا مى رسد زيرا آورنده اين حوادث خداست» . ونيز گفته كه در روايت ديگر آمده: «فان الله هو الدهر» .
در الميزان ذيل آيه اول از درّ المنثور از ابوهريره حديثى نقل شده كه مؤيد وجه ثانى است حضرت رسول (ص) فرمود: «خدا فرموده: ابن آدم آنگاه كه دهر را سبّ مى كند نگويد زيانكار باد دهر ! زيرا دهر منم ، شب و روز را مى فرستم وچون بخواهم نگاه مى دارم» .
در تفسير ابن كثير چند روايت به همين مضمون نقل شده است .
ناگفته نماند روايت فوق در جامع الصغير سيوطى باب «لا» و در مجمع البحرين نيز نقل شده است . در قاموس مى گويد: «دهر گاهى از اسماء حسنى شمرده مى شود» . به گمانم علت اين سخن همان حديث فوق باشد كه فكر كرده دهر از نام هاى خداوندى است . (قاموس قرآن:2/363)
دَهر:
هفتاد وششمين سوره قرآن است كه آن را انسان نيز نامند مدنيه است و 31 آيه دارد.
از امام باقر (ع) روايت شده كه: «هر كه اين سوره را در هر بامداد پنج شنبه بخواند خداوند صد حوريه بكر وچهار هزار ثيب به كابين او در آورد وبا محمد (ص) محشور گردد» . (مجمع البيان)
دَهريّة:
گروهى از كفارند كه دهر (روزگار) را قديم دانند وحوادث را به آن نسبت دهند وخدا وقيامت را منكرند چنانكه در قرآن از قول آنها آمده: (ما هى الا حياتنا الدنيا نموت ونحيا وما يهلكنا الا الدهر): جز اين زندگى دنيا نباشد كه اندى در آن زندگى كنيم وسپس بميريم وجز دهر (روزگار) ما را نميراند» . (جاثيه:24)
دَهش:
متحيّر ساختن وبردن عقل از كسى . (ناظم الاطباء)
دَهِش:
جود ، بخشش ، انفاق ، بذل ، عطاء .
از بزرگترين اخلاق ستوده وخصال پسنديده و از اصول نجات ومشهورترين اوصاف پيامبران ، وآنچه از آيات وروايات كه در مدح اين صفت آمده بيش از حد احصاء است . (ولكنّ البرّ من آمن بالله واليوم الآخر
والملائكة والكتاب والنبيين وآتى المال على حبّه ذوى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل والسائلين وفى الرقاب): نيكى آن است كه كسى به خدا وروز جزا وكتاب خدا وپيامبران الهى مؤمن بوده ومال خويش را در عين محبتى كه به آن دارد (يا به انگيزه دوستى خدا) به خويشان ويتيمان وبينوايان ورهگذاران ودريوزگان واسيران دربند بردگى بدهد (بقره:177) . (يا ايها الذين آمنوا انفقوا من طيبات ما كسبتم ومما اخرجنا لكم من الارض ولا تيمّموا الخبيث منه تنفقون ولستم بآخذيه الاّ ان تغمضوا فيه واعلموا ان الله غنى حميد): اى اهل ايمان ! (چون بخواهيد در راه خدا انفاق كنيد) از گزيده وپاكيزه درآمد كسب ومحصول كشتتان بدهيد مبادا در آن حال به سراغ اشياء نامرغوبى برويد كه اگر خود گيرنده آن بوديد به اكراه آن را مى ستديد وبدانيد كه خداوند بى نياز وستوده است . (بقره:267)
(الشيطان يعدكم الفقر ويامركم بالفحشاء والله يعدكم مغفرة منه وفضلا): شيطان شما را (هنگام دهش) به فقر وتهيدستى بيم ميدهد وبه كار زشت فرمان ميدهد وخداوند شما را وعده آمرزش وفزونى ميدهد وخداوند دستش باز وبه هر چيز آگاه است (بقره:268) . (لن تنالوا البرّ حتى تنفقوا مما تحبّون وما تنفقوا من شىء فان الله به عليم): شما هرگز به مقام نيكان (يا درجات عاليه بهشت) نخواهيد رسيد جز آنكه از آنچه دوست مى داريد در راه خدا انفاق كنيد كه خداوند بدانچه انفاق مى كنيد آگاه است» .(آل عمران:92)
رسول اكرم (ص) فرمود: «السخاء شجرة من شجر الجنة اغصانها متدلية الى الارض فمن اخذ منها غصنا قاده ذلك الغصن الى الجنة»: دهش ، درختى از درختان بهشت است كه شاخه هايش به زمين آويخته است، هر آن كس به شاخه اى از آن چنگ زند همان شاخه وى را به بهشت رساند . و فرمود: «السخاء من الايمان والايمان فى الجنة»: دهش جزئى از ايمان است و ايمان جايگاهش بهشت است . و فرمود: «دهنده به خدا نزديك وبه مردم نزديك وبه بهشت نزديك واز دوزخ دور است» . و فرمود: «از خطاى سخاوتمند چشم پوشى كنيد كه چون وى بلغزد خداوند دستش را بگيرد» . و فرمود: «بهشت خانه سخاوتمندان است» . و فرمود: «جوان سخاوتمند فرو رفته در گناه نزد خداوند بهتر است از پير پارساى بخيل». (جامع السعادات)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «چون بخواهى چيزى به سائلى دهى سريع وبه گوارايى بده واگر بخواهى او را رد كنى با احترام وپوزش او را رد كن» (غرر الحكم) . به «سخاوت» نيز رجوع شود .