دَهشَت:
حيرت وسراسيمگى .
دِهقان:
معرّب ومأخوذ از دهگان فارسى ، منسوب به ده ، وآن در قديم به ايرانى اصيل صاحب ملك وزمين ـ اعم از ده نشين وشهرنشين ـ اطلاق مى شده است . به اطلاق ديگر: دهبان: كدخدا . به اطلاق ديگر (كه در عراق ، و در صدر اسلام متداول بوده): ايرانى تبار مقيم عراق ، يا كشاورزان ايرانى تبار ساكن آن ديار .
دُهُل:
نوعى از طبل و نقاره .
دِهليز:
دروازه واندرون سرا ، ايوان .
دَهم:
ناگاه آمدن ، هجوم كردن خيل مر كسى را .
دَهُم:
يك از ده . عاشِر .
دُهم:
جِ اَدهَم ودهماء .
دَهماء:
مؤنث ادهم ، شتر ماده نيك خاكستر گون . حديقة دهماء: مرغزار نيك سبز كه از شدت سبزى وطراوت به سياهى زند .
دَهن:
چرب كردن به روغن . عن ابى عبدالله (ع): «من دهن مؤمنا كتب الله له بكل شعرة نورا يوم القيامة» (وسائل:2/105) . اميرالمؤمنين (ع): «الدَهن يليّن البشرة ويزيد فى الدماغ ويسهّل مجارى الماء ويذهب القشف ويسفر اللون» (وسائل:2/102) . «كان رسول الله يحب الدهن ويكره الشعث» . (وسائل:2/102)
دُهن:
روغن . ج: دِهان . ابوعبدالله(ع): «نعم الدُّهن البان» . (وسائل:2/110)
دَهَن
(فارسى)
:
مخفف دهان ، فَم .
دَهناء:
ميدان . بيابان .
دهن درّه:
خميازه ، تَثاؤُب . به «خميازه» رجوع شود .
دَهَنه:
افسارى كه آهن در آن است ودر دهان اسب جاى گيرد ومانع از سركشى آن شود . لجام ، لگام ، حَكم .
از امام كاظم (ع) روايت شده كه فرمود: «هرگاه خواستيد اسبتان را دهنه كنيد بسم الله بگوئيد» . (بحار:76/297)
دَى:
نام ماه دهم از سال شمسى و آن مدت بودن خورشيد است در برج جدى كه اول زمستان باشد . نيز نام فرشته اى كه تدبير امور و مصالح ديماه و روز دى (هشتم هر ماه) بدو متعلق است . آفريننده ، دادار در دين زردشت ، از صفات اهورامزدا است و روزهاى هشتم ، پانزدهم و بيست و سوم هر ماه شمسى و ماه دهم سال شمسى ، به نام خداى ناميده شده است .
دِى:
روز گذشته . امس .
ديات:
جِ دية . به «ديه» رجوع شود .
دِياثَة:
نرمى ، نرمش ، آسان بودن ، ضد سخت وشديد بودن . بى غيرتى بر ناموس .
دِيار:
جمع كثرتِ دار ، خانه ها . توسعاً شهر و وطن كسى يا كسانى . اميرالمؤمنين(ع): «واعلموا عباد الله ! انكم وما انتم فيه من هذه الدنيا على سبيل من قد مضى قبلكم ممن كان منكم اطول اعمارا و اعمر
ديارا ، وابعد آثارا ، اصبحت اصواتهم هامدة ورياحهم راكدة ، واجسادهم بالية وديارهم خالية وآثارهم عافية» . (نهج: خطبه 226)
قرآن كريم: (الم تر الى الذين خرجوا من ديارهم وهم الوف حذر الموت) . (بقره:243)
دَيّار:
ساكن دار ، ساكن خانه . راغب گويد: «مبالغه نيست وگرنه گفته مى شد: دوّار» . (رب لا تذر على الارض من الكافرين ديّارا) . (نوح:26)
دَيالِمة:
يا آل بويه خاندانى ايرانى از نژاد بويه ديلمى بوده اند كه از سال 320 تا سال 448 هجرى در ايران جنوبى وعراق فرمانروائى به استقلال داشته اند ، مؤسس سلطنت ديالمه على عمادالدوله از امراى مرداويج بن زيار وحسن ركن الدوله واحمد معزالدوله ـ پسران بويه ديلمى ـ بوده اند ، اين سه پسر ولايت بدست آورده را ميان خود تقسيم كردند وچهارده تن از اولاد واعقاب آنها هر كدام در قسمتى از مملكت اسلاف خود حكومت مستقل داشتند وبه مناسبت قلمرو حكمرانى خود به ديالمه فارس وديالمه عراق واهواز وكرمان وديالمه رى وهمدان واصفهان وديالمه كردستان موسوم شدند . انقراض ديالمه بر دست آل كاكويه وغزنويان وسلجوقيان بوده است . به «بويهيان» نيز رجوع شود .
دَيّان:
بسيار چيره وغالب ، قهّار . حاكم وقاضى .:انّ على بن ابى طالب (ع) ديّان هذه الامة بعد نبيها ، اى قاضيها وحاكمها . از اسمهاى خداى تعالى است به معنى حَكَم وقاضى ، ديان يوم الدين .
دُيّان:
جِ دائِن ، طلبكاران .
دِيانَت:
ديانة ، ديندارى كردن ، صداقت وراستى ، خداترسى . اميرالمؤمنين(ع): «چون بنده خويشتن را براى خدا خالص گرداند ، خداوند ديانت (وحالت خداترسى) به دلش بيفكند» (غرر الحكم) . به «ديندارى» رجوع شود .
ديبا:
قماشى است ابريشمين در نهايت نفاست . على بن جعفر گويد: از امام كاظم(ع) پرسيدم: «آيا براى مرد جايز است لباسى را كه ديبا وبركان وحرير در آن باشد بپوشد» ؟ فرمود: «نه» . عرض كردم: «زن مى تواند ديبا به تن كند» ؟ فرمود: «اشكالى ندارد» . (بحار:83/239)
دِيباج:
جامه اى كه تاروپودش از حرير باشد ، معرّب است .
دِيباج:
عدّه اى از خاندان رسول اكرم وغيره بدين نام ملقب بوده اند ، از جمله: محمد بن عبدالله بن عمرو بن عثمان بن عفان، مادرش فاطمه دختر امام حسين (ع). اسماعيل بن ابراهيم العمر بن الحسن بن الحسن بن على (ع) . ومحمد بن المنذر بن الزبير بن العوام . ووجه تسميه ايشان ملاحت وجمال ايشان بوده است . (تاج العروس)
دِيباجه:
اين كلمه به حسب لفظ مصغر ديباج است ، ودر اصل لغت فرس به معنى جامه اى است نيمچه از ديباى خسروانى مكلّل كه پوشش خاصه پادشاهان عجم بودى ، آن را بر بالاى جامه هاى
ديگر پوشيدندى ودر هيچ پوشش چندان تكلف نكردندى كه در ديباجه ، زيرا كه آن يكى از علامات پادشاهى است ، مانند لواجه وسرسر واكليل ... (انجمن آرا ، انندراج)
خطبه كتاب را به طريق مجاز ديباجه يا ديباچه خوانند به اعتبار آن كه زينت كتاب است .
دَيجور:
خاك . خاك تيره مايل به سياهى چون خاكستر . نيك مايل به سياهى، تيره رنگ مايل به سياهى . شبى كه به غايت سياه وتاريك باشد .
دِيدار:
ديدن ، رؤيت كردن ، نگريستن. به ديدار كسى رفتن: او را در مقرّش زيارت كردن.
ديدار كردن:
ملاقات كردن ، به زيارت كسى رفتن .
ابو عزه گويد: از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود: «كسى كه براى خدا به ديدار برادر دينى خويش رود چه اينكه بيمار باشد يا سالم به شرط اينكه به منظور خدعه ونيرنگ يا به تلافى آمدن وى نباشد خداوند هفتاد هزار ملك بگمارد كه از پشت سر او ندا كنند خوش باشى وخوش باد تو را بهشت كه شما (ديدار كنندگان يكديگر براى رضاى خدا) زوار خدا و واردين بر خدائيد . وهمچنين بدين ندا ادامه دهند تا به خانه خويش برگردد» . راوى گويد: عرض كردم: «هر چند مسافت زياد باشد» ؟ فرمود: «آرى گرچه مسافت يك سال راه باشد كه خداوند ، كريم وملائكه هم زيادند همچنان وى را بدرقه كنند تا بازگردد» .
امام هادى (ع) فرمود: «ملاقات دوستان مايه شكفتگى روح وتلقيح (بارور شدن) عقل است گرچه مدتى كوتاه باشد» .
نبى اكرم (ص) فرمود: «به ديدار (دوستان وخويشان) رفتن محبت را در دل مى روياند» . وفرمود: «پيوسته و زود به زود به ديدار اشخاص مرو بلكه هر چند روز يك بار كه اين مايه زيادتى محبت ودوستى شود» . (بحار:74/345 ـ 355)
از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه فرمود: «چون به دوستى برادر دينيت مطمئن شدى باكى نداشته باش از اينكه كم يكديگر را ملاقات كنيد» . (غررالحكم)
ديدبان:
ديده بان ، شخصى كه بر جاى بلند مانند سر كوه نشيند وهر چه از دور بيند خبر دهد . به عربى ربيئة گويند .
ديدگاه:
محل ديده بانى .
دَيدَن:
خو . عادت . دأب . ديدان نيز لغتى است به اين معنى .
ديده بان:
نگاهبان . ناظر . راصد . رصد . عين . رقيب .
دَير:
خانه اى كه راهبان (تاركان دنيا) در آن عبادت كنند وغالبا از شهرهاى بزرگ به دور است ودر بيابان ها وقله هاى كوه ها برپا گردد ، وهرگاه در شهر بنا گرديد آن را كنيسه يا بيعه گويند ، وديرنشين را
ديرانى گويند .
ديصانية:
پيروان ابوشاكر ديصانى اند كه وى با هشام بن حكم از ياران امام جعفر الصادق(ع) كه در سال 199 درگذشته واز متكلمين بزرگ شيعه است هم عصر بوده .
آنان فرقه اى از ثنويه اند كه قائل به دو اصل نور وظلمتند وگويند: «هر كار خير از نور است كه به اختيار واراده آن انجام شود وهر كار شر از ظلمت است كه به قهر وجبر از آن صادر گردد وهر سود ونفعى وهر بوى خوش وهر نيكى كه در عالم است از نور وهر شر وزيان وبوى بد وهر زشتى كه هست از ظلمت است» .
ومعتقدند: «نور ، زنده ودانا وتوانا وحسّاس ودرّاكست وحركت وحيات موجودات از آن است ولى تاريكى مرده ونادان وجماد وناتوان است ، نه كارى به اختيار از آن صادر مى شود ونه تميزى در آن وجود دارد وتراوش شرّ از آن ذاتى آن است» .
ومعتقدند: «رنگ ومزه و بو وملموس همه يك چيزند ولى اين يك از اين جهت رنگ است كه ظلمت به كيفيتى خاص در آن آميخته شده وديگرى بدين سبب مزه است كه ظلمت به نحو ديگرى در آن آميخته وهمچنين بو وملموس» .
وابو شاكر مى گفته: در قرآن آيه اى هست كه مذهب (دوگانگى) ما را تأييد مى كند وآن (هوالذى فى السماء اله وفى الارض اله) است و او چنين معنى مى كرده كه در آسمان خدائى ودر زمين خدائى ديگر است . چون اين ماجرا به گوش امام صادق(ع) رسيد فرمود: «به وى بگوئيد: نام تو در بصره چيست ؟ خواهد گفت: فلان ، بگوئيد: نامت در كوفه چيست ؟ خواهد گفت: همان فلان ، پس به وى بگوئيد: معنى آيه اين است ، چه او در آسمان خداست ودر زمين نيز خداست» .
شخصى از امام صادق (ع) پرسيد: «چه مى گوئيد در باره كسانى كه مى گويند خداوند هميشه طينتى بد نهاد با او بوده كه نمى توانسته خود را از آن رها سازد جز اينكه با وى بياميزد وخود را در آن فرو برد كه هر چيز را از همان طينت آفريده است» ؟ حضرت فرمود: «خداوند پاك ومنزه وبرتر از آن است كه چنين امورى به او نسبت داد ، چه ناتوان خدائى كه با وصف قدرت نتواند خود را از مشتى گل برهاند ، اگر اين گل ـ كه اينها مى گويند ـ زنده است لازم آيد كه خداى ازلى دوتا باشد كه با يكديگر ممزوج شده تدبير اين عالم را بدست گرفته اند ، واگر چنين ادعائى حقيقت داشته باشد پس مى بايد مرگ وفنائى نباشد (زيرا موجودات جهان از همان طينتند وفرض شد كه آن زنده است) واگر آن طينت بى جان ومرده باشد چگونه گلى مرده با خداى ازلى حى توان زيست ؟! وبعلاوه از مرده زنده نزايد» . واين عقيده ديصانيه است كه سرسخت ترين زنادقه وبى پايه ترين آنها در منطقند ، كتاب هائى را مطالعه كرده اند كه گذشتگان آن فرقه نگاشته وبا لفظ خوش نمائى آنها را آراسته بى آنكه پايه واساس درستى
داشته باشند . (بحار:10/164)
دِيك:
خروس . ج: دُيوك و اَدياك و ديكَة .
ديك الجن:
شهرت ابومحمد عبدالسلام بن رغبان (161 ـ 235 يا 236 هـ ق) شاعر عرب متوفى در حمص ، شيعه بود، اشعارى در مرثيه امام حسين (ع) دارد . همه عمر را در سوريه گذرانيد ودر خلافت متوكل درگذشت . (اعلام زركلى)
دِيگ:
ظرفى كه در آن چيزى پزند . به عربى قِدر . مِرجَل .
دَيلم:
نام مردم بومى ناحيه ديلم (بين قزوين وگيلان) است ، قوم ديلم در دوره اسلام غالبا به سربازى وسلحشورى شهرت داشته اند منشأ اوليه ديلمى ها بطور يقين معلوم نيست وبعضى آنها را نژادى مخصوص دانسته اند آنان در ادوار مختلف تاريخ كمتر تسليم حكومت وقت بوده اند ودر دوران عباسى پناهگاه مخالفين حكومت بوده اند ولى در قرن هاى سوّم وچهارم با علويان كه در آن سرزمين تا طبرستان خروج مى كرده اند همكارى داشته اند ودر دوران حسن صباح اسماعيلى مذهب شدند . معروفترين سلسله اى كه از ميان ديلميان برخاست سلسله آل بويه بوده است .
در حديث نبوى از آن حضرت در باره اين سلسله پيشگوئى هائى آمده از جمله به كشتن عضدالدوله عمو زاده اش عزالدوله را كه در جنگ دستش قطع شد اشاره شده به اين جمله «والمترف بن الا جذم يقتله ابن عمه على دجلة» . (سفينة البحار)
از امام صادق (ع) در تفسير آيه (قاتلوا الذين يلونكم من الكفار) آمده كه: «مراد از كفار هم مرز كه در آيه به نبرد با آنها امر شد همان ديلم مى باشد . (بحار:100/27)
دَيلمى:
ابوالحسن يا ابوالحسين مهيار بن مرزويه متوفى به سال 428 هـ شاعر معروف عرب زبان ايرانى الاصل كه توسط سيد رضى از زردشتى به دين اسلام گرويد (394 هـ) . مهيار ديلمى از نظر معانى شعرى مبتكر واز جهت سبك ، قوى واستوار بود حر عاملى در باره وى گويد: مهيار جامع فصاحت عرب ومعانى عجم بود . زبيدى گويد: شاعر زمان خود وفارسى الاصل واز مردم بغداد بود كه در درب الرباح كرخ سكونت گزيد ، ودر همانجا درگذشته است وتذكره نويسان مهيار را ملقب به الكاتب ساخته اند وشايد اين لقب از آنجا پيدا شده است كه او زمانى در ديوان سمت كتابت را داشته است» . بنا به گفته هوارت محل ولادت مهيار در ديلم ـ جنوب گيلان در ساحل بحر خزر ـ بوده است و او براى كارهاى ترجمه به بغداد فرا خوانده شد . گويند كه مهيار از مذهب تشيع پيروى كرده واز غلاة شيعه بوده است ودليل بر آن را دشنام او به صحابه مى دانند . ديوان شعر او در چهار جلد به چاپ رسيده است وعلى الفلاّل كتابى در زمينه تحقيق در اشعار وسبك واسلوب مهيار به اسم «مهيار الديلمى وشعره» به چاپ رسانيده است . (اعلام زركلى:8/264 چاپ دوم)
دَين:
وام دادن ، دانه: اعطاه مالا الى اجل واقرضه . ودر اصطلاح فقهاء: مالى كلى كه ثابت باشد در ذمه شخصى براى ديگرى به سببى از اسباب ، خواه سبب اختيارى ، مانند وامى كه بستانى وكالائى كه به سلف فروخته وهنوز به مشترى نپرداخته باشى ، وبهاى كالائى كه به نسيه گرفته باشى، ومانند اجرت در اجاره ومهر در نكاح وعوض خلع ومانند آن . يا قهرى وغير اختيارى ، چنان كه در مورد ضمانات مثل آن كه مالى از كسى تلف كرده يا جرحى بر كسى وارد كرده باشى ، ومانند نفقه زوجه دائمه وامثال آن .
«احكام دين»
1 ـ دين يا حالّ است (بدون مدت ، يا مدت دار ولى وقت اداء آن رسيده است) كه در اين صورت طلبكار حق مطالبه دارد وبر بدهكار واجب است هرگاه مطالبه كند در صورت امكان بپردازد . ويا مؤجّل (مدت دار) ودر اين صورت بر بدهكار اداء آن واجب نباشد جز هنگام حلول اجل وسررسيد آن ، تعيين مدت در دين ، گاه به قرارداد طلبكار وبدهكار است ، چنان كه در سلم ونسيه ، ويا به تعيين شارع است ، چنان كه در اقساط مقرّرة در مورد ديه .
2 ـ جايز است تبرع نمودن به اداء دين ديگرى ، خواه مديون زنده باشد يا مرده ، وبا چنان پرداختى ذمه او برىء مى شود گرچه بى اذن او باشد ، بلكه گرچه وى را منع كند ، وبر طلبكار واجب است آن را قبول كند .
3 ـ دين مؤجّل (مدت دار) به مرگ مديون ، حالّ مى گردد ، يعنى وجوب اداء آن فورى ميشود . چنان كه دين به مرگ مديون به اعيان تركه تعلق مى گيرد وتنها مقدار زايد بر دين از تركه به وارث ميرسد .
4 ـ دين مدت دار را ميتوان با توافق طرفين از مدتش كاست ودر قبال آن كمتر از مبلغ بدهى به طلبكار پرداخت ، ولى نتوان بر مدت افزود ومتقابلا بر وجه اضافه نمود .
5 ـ واجب است كه بدهكار ـ هنگام سررسيد بدهى ومطالبه طلبكار ـ تلاش كند به هر وسيله ممكن دين خود را ادا نمايد گرچه به فروش كالائى يا ملكى كه نمى خواسته آن را بفروشد ، ويا مطالبه طلب خود از بدهكاران خود ويا به اجاره دادن املاكى كه دارد ، ومانند آن .
آرى استثناء مى شود (از اموالى كه واجب است دين خود را از آنها ادا نمود) فروختن خانه مسكونى وپوشاكى كه بدان نياز دارد ولو براى زينت ، ومركب سوارى كه لايق حال او باشد در صورت نياز ، ونيز لوازم خانگى از فرش وظرف ومانند آن ، آن مقدار كه بدانها نياز دارد ، وبطور كلّى آنچه كه اگر آن را بفروشد كمبود آن وى را به مشقت افكند .
آرى اگر خود مديون به فروش اين اموال راضى شد طلبكار مى تواند آن را بستاند .
6 ـ همچنان كه بر بدهكار ندار ، در حال عسر وندارى واجب نيست دين خود را از مستثنيات ادا كند ،
بر طلبكار حرام است كه وى را به پرداخت دين خود از مستثنيات مجبور نمايد ، بلكه واجب است او را مهلت دهد .
7 ـ مسامحه وسهل انگارى در اداء دين حرام وگناه است ، بلكه در صورت عدم تمكن از اداء دين ، بر او واجب است كه نيت اداء آن را در ظرف امكان بنمايد .
«آياتى از قرآن در باره دين»
1 ـ (يا ايها الذين آمنوا اذا تداينتم بدين الى اجل مسمىً فاكتبوه وليكتب بينكم كاتب بالعدل ولا يأب كاتب ان يكتب كما علّمه الله فليكتب وليملل الذى عليه الحق وليتق الله ربه ولا يبخس منه شيئا فان كان الذى عليه الحق سفيها او ضعيفا او لا يستطيع ان يمل هو فليملل وليه بالعدل واستشهدوا شهيدين من رجالكم فان لم يكونا رجلين فرجل وامرأَتان ممن ترضون من الشهداء ان تضل احديهما فتذكر احديهما الاخرى ولا يأب الشهداء اذا ما دعوا ولا تسئموا ان تكتبوه صغيرا او كبيرا الى اجله ذلكم اقسط عندالله واقوم للشهادة وادنى ألاّ ترتابوا إلاّ ان تكون تجارة حاضرة تديرونها بينكم فليس عليكم جناح ألاّ تكتبوها واشهدوا اذا تبايعتم ولا يُضارَّ كاتب ولا شهيد وان تفعلوا فانه فسوق بكم واتقوا الله ويعلّمكم الله والله بكل شىء عليم . وان كنتم على سفر ولم تجدوا كاتبا فرهان مقبوضة فان امن بعضكم بعضا فليؤدّ الذى اؤتُمن امانته وليتق الله ربه ولا تكتموا الشهادة ومن يكتمها فانه آثم قلبه والله بما تعملون عليم) . (بقره:282 ـ 283)
2 ـ (ولكم نصف ما ترك ازواجكم ان لم يكن لهن ولد فان كان لهن ولد فلكم الربع مما تركن من بعد وصية يوصين بها او دين ولهن الربع مما تركتم ان لم يكن لكم ولد فان كان لكم ولد فلهن الثمن مما تركتم من بعد وصية توصون بها او دين ...) . (نساء:12)
3 ـ (وان كان ذو عسرة فنظرة الى ميسرة وان تصدقوا خير لكم ان كنتم تعلمون) . (بقره:280)
«رواياتى در باره دين»
رسول الله (ص): «اياكم والدَين فانه شين الدِين» .
على (ع): «اياكم والدين فانه همّ بالليل وذل بالنهار» .
ابوسعيد الخدرى ، قال: سمعت رسول الله (ص) يقول: «اعوذ بالله من الكفر والدَين» . قيل: «يا رسول الله ! اتعدل الدين بالكفر» ؟ قال: «نعم» .
رسول الله (ص): «ما الوجع الاّ وجع العين وما الجهد الاّ جهد الدَين» .
«الدَين راية الله عز وجلّ فى الارضين ، فاذا اراد ان يذل عبدا وضعه فى عنقه» . (وسائل:13/77 ـ 79)
عن معاوية بن وهب ، قال: قلت لابى عبدالله (ع): «انه ذكر لنا ان رجلا من الانصار مات وعليه ديناران دينا ، فلم يصلّ عليه النبى (ص) ، وقال: صلّوا على صاحبكم ، حتى ضمنهما عنه بعض قرابته» ؟ فقال ابوعبدالله (ع): «ذلك الحق» . ثم قال: «ان رسول الله (ص) انما فعل ذلك ليتّعظوا وليرد بعضهم على بعض ، ولان لا يستخفوا بالدين، وقد مات رسول الله (ص) وعليه دين ، وقتل اميرالمؤمنين (ع) وعليه دين ،
ومات الحسن(ع) وعليه دين ، وقتل الحسين (ع) وعليه دين» .
موسى بن بكر ، قال: قال لى ابوالحسن(ع): «من طلب هذا الرزق من حلّة ليعود به على نفسه وعياله كان كالمجاهد فى سبيل الله ، فان غلب عليه فليستدن على الله وعلى رسول ما يقوت به عياله» . (وسائل:13/79 ـ 80)
دين مسلمان ادا نمودن:
به «وام مسلمان پرداختن» رجوع شود .
دِين:
شريعت ، كيش وآئين لازم الاتّباع . جرجانى در تعريفات خود گفته: «دين وملت اصولا به يك معنى مى باشند واختلاف آنها اعتبارى است ، زيرا شريعت را بدين لحاظ كه از آن پيروى مى شود ، دين گويند ، وبدين جهت كه گردآورنده وجامع نفوس است ، ملت خوانند ، واز اين رو كه مرجع همگان است مذهب نامند» . (تعريفات جرجانى)
راغب گفته: «شريعت را به اعتبار طاعت وپيروى ، دين گويند ، وآن با ملت وطريقت به يك معنى است ، لكن انقياد وطاعت در آن ملحوظ است» . (مفردات)
دين به معنى جزاء: (مالك يوم الدين) طاعت: (مخلصين له الدين) نيز آمده است، ويا در اين موارد نيز مآلا به معنى شريعت وآئين باشد .
«آياتى از قرآن در باره دين»
(فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم ولكن اكثر الناس لا يعلمون): مصمّم وبا ميل كامل به دين روى آور ، دينى كه خداوند ، آن را با سرشت بشر آميخته ومردمان را بدين سرشت آفريده است ، اين است دين استوار ولى بيشتر مردم به اين حقيقت ناآگاهند . (روم:30)
(ان الدين عندالله الاسلام): همانا دين نزد خدا شريعت اسلام است (آل عمران:19). (ومن يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه وهو فى الآخرة من الخاسرين): هر كه جز اسلام كيشى اختيار كند از او پذيرفته نخواهد شد ودر آخرت از زيانكاران خواهد بود (آل عمران:85) . (لا اكراه فى الدين): كار دين به اجبار واكراه نباشد (بقره:256) . (وذر الذين اتخذوا دينهم لعبا ولهوا ...): اى پيغمبر آنان را كه دين خويش را به بازى وهوسرانى گرفته وزندگى دنيا آنان را فريفته است رها ساز اينقدر به آنها تذكر ده كه هر كسى سرانجام به عمل خويش گرفتار آيد وجز خدا دادرس وشفيعى نباشد وآنجا تاوانى از كسى پذيرفته نگردد. (انعام:70)
«رواياتى در باره دين»
عن الصادق (ع) ، قال لقمان لابنه: «يا بنىّ ! سيد اخلاق الحكمة دين الله تعالى ، ومثل الدين كمثل شجرة ثابتة ، فالايمان بالله ماؤها ، والصلاة عروقها ، والزكاة جذعها ، والتآخى فى الله شعبها ، والاخلاق الحسنة ورقها ، والخروج عن معاصى الله ثمرها ، ولا تكمل الشجرة الاّ بثمرة طيبة ، كذلك الدين ، لا يكمل الا بالخروج عن المحارم . يا بنى ! لكل شىء علامة يعرف بها ، وان للدين ثلاث علامات: العفة
والعلم والحلم» . (بحار:13/419)
اميرالمؤمنين (ع): «اول الدين معرفته ، وكمال معرفته التصديق به ، وكمال التصديق به توحيده ، وكمال توحيده الاخلاص له ...» (نهج خطبه 1) . «من عمل لدينه كفاه الله امر دنياه» . (نهج حكمت 423)
رسول الله (ص): «من يرد الله به خيرا يفقّهه فى الدين» (بحار:1/177) . اميرالمؤمنين (ع): «ثلاث بهن يكمل المسلم: التفقه فى الدين والتقدير فى المعيشة والصبر على النوائب» . (بحار:1/210)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «بدان كه آغاز دين تسليم (بودن در برابر خدا) وپايان آن خود را به بندگى خدا خالص نمودن است» .
دين را جز عقل سامان نبخشد .
دين وادب هر دو محصول خردند .
دين ، آدمى را از هر كار زشت بازمى دارد .
دين ، انسان را بزرگ مى دارد . (غررالحكم)
لقمان به فرزندش گفت: «اى فرزندم ! سرور اخلاق حكيمانه دين خدا است زيرا دين به درختى سرسبز مى ماند كه ايمان به خدا آب آن ونماز ريشه هاى آن وزكات تنه آن وبرادرى در راه خدا شاخه هاى آن واخلاق نيك برگ هاى آن ورهائى از معاصى بر وبار آن است ، وهيچ درخت جز به ثمر پاكيزه وگواراى آن كامل نباشد ودين نيز جز به رهائى از ناپسندى ها به كمال نرسد ، اى فرزندم ! دين را سه نشان است: عفت ودانش وبردبارى» . (بحار:13/420)
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: «اين دين مدام برپا خواهد ماند وگروهى مسلمان از آن دفاع كنند ودر كنار آن بجنگند تا قيامت بپا گردد» .