back page fehrest page next page

وفرمود: «در هر عصر و زمانى گروهى از امتم مدافع احكام خدا باشند واز مخالفان باكى نداشته باشند» . (كنزالعمال حديث 34499)
امام صادق (ع) فرمود: «كسى كه دوستى ودشمنى وى نه به حساب دين بُوَد دين ندارد» .
پيغمبر (ص) فرمود: «خلق نيكو نيمى از دين است» .
وفرمود: «خدا دشمن دارد مسلمان ضعيفى را كه دين نداشته باشد» . (بحار:69/250 و 71/385 و 72/227)
در حديث ديگر از آن حضرت آمده كه: «چون در آخرالزمان دينتان دستخوش افكار گونا گون گردد بر شما باد به دين باديه نشينان وزنان (كه دين آنها از آلايش آن افكار پاك است)» . (كنزالعمال:1/179)
امام صادق (ع) فرمود: «كسى كه بر دين حق بود او را چه زيان كه بر سر كوهى زندگى كند ويك روز

سير وروز ديگرش گرسنه باشد» .
امام باقر (ع) فرمود: «سلامتى دين وصحت بدن به از زينت وزيور دنيا است» . (بحار:67/149)
امام صادق (ع) فرمود: «خداوند به عيسى بن مريم وحى نمود كه اى عيسى هيچيك از آفريده هايم را به اندازه دينم گرامى نمى دارم» . (بحار:14/319)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «دينى كه با دانش همراه نبود ارزشى ندارد» . (بحار:2/117)
وفرمود: «دين به وجود چهار دسته استوار وبرقرار است: دانشمند گويائى كه خود اهل عمل بود ، وتوانگرى كه زايد مال خويش را از اهل دين دريغ ندارد ، وفقيرى كه آخرتش را به دنيايش نفروشد ، ونادانى كه از فراگرفتن دانش استنكاف نورزد . وچنانچه عالم علم خود را پنهان داشت وتوانگر بخيل بود وفقير آخرت خويش را بهاى دنيا ساخت ونادان از كسب دانش سرباز زد دنيا به عقب برگردد وآن روز زيادى مساجد وانبوه جمعيتى كه دلهاشان پراكنده باشد شما را نفريبد . عرض شد: «يا اميرالمؤمنين در چنان روزگارى چگونه بايد زيست» ؟ فرمود: به ظاهر با آنها ودر باطن از آنها جدا باشيد ، هر كسى به عمل خويش مى رسد وهر كس با كسى محشور مى گردد كه وى را دوست مى داشته است ، گشايش وفرج بدست خداست» .
امام باقر (ع) فرمود: «خداوند دنيا را به دوستان ودشمنانش عطا كند ولى دين را جز به دوستانش ندهد» .
امام صادق (ع) فرمود: «خداوند مال دنيا را به نيك وبد بدهد ولى ايمان را جز به دوستانش عطا نكند» . (بحار:68/203)

دين باطِل:

مقابل دين حق . امام صادق (ع) به يكى از ياران خود فرمود: «تو را از دو صفت برحذر مى دارم كه مردانى در آن دو تباه گشتند: اينكه به دين باطلى خداى را بندگى كنى واينكه ندانسته فتوى دهى» . (بحار:2/114)

دين به بازى گرفتن:

روزى ابويوسف ـ كه از علماى معروف سنت بود ـ در موسم حج به خدمت امام كاظم (ع) آمد وبه حضرت عرض كرد: «چه مى گوئيد در باره محرم كه در كجاوه باشد آيا مى تواند در آن حال سايه بر خود بيفكند» ؟ فرمود: «نه» . وى گفت: «در خيمه چطور»؟ فرمود: «آرى» . باز همين سؤال را تكرار نمود وبا لبخندى مسخره آميز منتظر جواب بود وگفت: «چه فرق است ميان كجاوه و خيمه»؟ حضرت فرمود: «اى ابا يوسف ! دين به قياس وراى چون تويى نباشد شما با دين بازى مى كنيد و ما همان كارى كه پيغمبر (ص) كرده مى كنيم وآنچه او گفته مى گوئيم ، پيغمبر (ص) چون بر شتر سوار بود به زير سايه نمى رفت اما در سايه خيمه وخانه وديوار مى رفت . (بحار:48/171)

دين به دنيا فروختن:

از اميرالمؤمنين(ع) سؤال شد: «بدبخت ترين مردم كيست» ؟ فرمود: «آن

كس كه دين خود را به دنياى ديگرى بفروشد» (بحار:75/301)
رسول خدا (ص): «بدترين مردم كسى است كه آخرتش را به دنيايش بفروشد ، وبدتر از او كسى كه آخرت خود را به دنياى ديگرى بفروشد» . (بحار:77/46)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «هرگز دين خويش را مهر (وكابين) دنيا مكن كه زفاف عروس دنيا جز بدبختى ورنج واندوه ومحنت نباشد» . (غررالحكم)
در حديث ديگر فرموده: «مردم هرگز چيزى از دينشان را به منظور به سامان رساندن دنياشان از دست ندادند جز آنكه خداوند بدبختى بيشترى نصيبشان كرد» .
از معصوم (ع) رسيده كه فرمود: «واى بر كسانى كه دنيا را به بهاى دين خود بدست آرند» . (بحار:70/107 و 100/82)

دين تغيير دادن:

دين را وارونه جلوه دادن ، احكام دين را دگرگون ساختن .
امام باقر (ع) ذيل آيه (ولآمرنّهم فليغيرنّ خلق الله)

فرمود: «مراد از (خلق الله)

دين خدا است (كه كسانى به پيروى از شيطان احكام آن را تغيير دهند)» .
امام عسكرى (ع) در تفسير آيه (والشعراء يتبعهم الغاوون)

فرمود: «مراد از شعراء در اين آيه ، كسانى هستند كه دين خدا را تغيير دهند وقوانين خدا را عوض كنند اينانند كه گمراهان از آنها پيروى نمايند وگرنه هيچ شاعر ديده ايد كه كسى از او پيروى كند» ؟! (بحار:63/219 و 2/298)
به «بدعت» نيز رجوع شود .

دين جويان پيش از اسلام:

اسحاق بن عمار گويد: از امام صادق (ع) معنى آيه (وكانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا ...)

را پرسيدم فرمود: «گروهى بودند بين عيسى ومحمد(ص) كه بت پرستان را به ظهور محمد (ص) تهديد مى نمودند ومى گفتند: پيغمبرى ظاهر شود وبتهاى شما را بشكند وبا شما چنين وچنان كند . ولى چون پيغمبر مبعوث شد همينها به وى ايمان نياوردند» (بحار:15/231) . از ابن عباس نقل شده كه يهود مدينه پيش از بعثت حضرت رسول (ص) اوس وخزرج را به آمدن آن حضرت مژده مى دادند وچون مبعوث شد ودانستند از عرب است تسليم او نشده نبوتش را منكر شدند . معاذ بن جبل وبشر بن براء بن معرور به آنها مى گفتند: «اى گروه يهود ! از خدا بترسيد واسلام اختيار كنيد مگر نه شما بوديد كه ما را به آمدن اين پيغمبر خبر مى داديد و او را از خود مى دانستيد» ؟! سلام بن مشكم يهودى گفت: «وى چيزى نياورده كه ما او را تصديق كنيم و اين آن پيغمبر نيست كه ما به آمدنش خبر مى داديم». (مجمع البيان)

دين حَنيف:

دين مستقيم ، دينى كه كژى در آن نباشد . رسول خدا (ص) فرمود: «بعثت بالحنيفية السمحة السهلة . اى المستقيمة المائلة عن الباطل الى الحق» . (مجمع البحرين)

ديندار:

دارنده دين ، صاحب دين . امام صادق (ع): «ديندار ، انديشيد ، در نتيجه ، آرامش ووقار بر او ظاهر گشت ، وبه حالت ثبات و استقلال شخصيت دست يافت پس فروتن گشت ، وبدانچه خدا برايش انتخاب نموده قانع وراضى گرديد ، پس از همه كس بى نياز شده وبدانچه خدا به وى داد بسنده كرد ، واز جامعه (به صفت فرورفتگى به دنيا) جدا گشت ، آنگاه از اندوهها (ى مربوط به دنيا) رها گرديد ، وشهوات را از خويش براند ، پس آزاد گشت ، وخويشتن را از دنيا (وعلايق آن) جدا ساخت ، پس از شرور وآفات آن مصون ماند ، وكينه را از دل فرو ريخت پس محبت ومردم دوستى بر او ظاهر گشت ، واز مردم نترسيد و آنها را از خود نترسانيد ، ودر باره آنها خطائى مرتكب نگشت در نتيجه از شرشان محفوظ ماند ، ودل از همه چيز بكند، پس به مراد خويش نائل گشت وبه كمال فضيلت دست يافت ، وبا بصيرت به آينده خويش نگريست ، پس از پشيمانى ايمن گشت» . (بحار:2/53)

ديندارى:

پايبندى به دين ، تديّن . اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «برادر تو دين تو است پس با هر چه در توان دارى از دينت مواظبت كن مبادا آن را از دست بدهى» .
از آن حضرت روايت است كه: «علماى بنى اسرائيل دو علم را از فرزندانشان پنهان مى داشتند: علم نجوم وعلم طب وفرزندانشان را از فراگيرى اين دو رشته دانش بازمى داشتند زيرا سلاطين وقت به آن دو علم نيازمند بودند ، بيم آن داشتند كه مبادا فرزندانشان از اين راه به دربار آنان وابسته شوند ودينشان را از دست بدهند» .
حذيفة بن يمان مى گفت: «تا گاهى (لا اله الاّ الله)

بازدارنده خشم خدا بر مردم مى باشد كه مردم چنان باشند كه اگر دينشان سالم بود به نقص وكمبود دنياشان اعتنا نكنند واگر اينچنين بودند كه دنيا را اصل گرفتند واگر آن سالم بود باكى نداشته باشند كه دينشان در معرض هر آفتى قرار گيرد در آن صورت دگر (لا اله الاّ الله)

آنها را سودى ندهد وبه آنها گفته شود: در اين ادعاتان دروغ مى گوئيد» .
امام صادق (ع) فرمود: «كسى كه به وسيله اشخاص به اين دين درآمده باشد اشخاص نيز وى را از دين بدر برند وكسى كه با انديشه وغور در قرآن وسنت (پيغمبر) به دين در آمده باشد حتى اگر كوهها از جا كنده شوند دين او دگرگون نگردد» . (بحار:2/258 و 58/255 و 93/197 و 2/105)
از رسول خدا روايت است كه فرمود: «بد يارى است دين آدمى را دل ترسو وشكم گشاده وشهوت جنسى شديد» . (بحار:66/335)
امام صادق (ع) فرمود: «همانا صاحب اين امر (يعنى حضرت مهدى) را غيبتى (طولانى) خواهد بود كه اگر كسى بخواهد دين خويش را نگه دارد به كسى ماند كه به مشت خود شاخه درخت خاردار را گرفته وبه سمت پائين بكشد» . ـ وحضرت به دست خويش اين مطلب را مجسم نشان داد ـ سپس فرمود: «صاحب اين امر را غيبتى (دراز مدت) باشد ، بر بنده خداست كه سخت خدا را مراقب بوده دينش را حفظ نمايد» .

نبى اكرم (ص) فرمود: «روزگارى بر مردم بيايد كه ديندارى بسان نگهدارى آتش به دست باشد» .
امام صادق (ع) از پدرانش از رسول اكرم(ص) نقل كند كه: «زمانى بر مردم بيايد كه آنچنان دل مؤمن آب شود كه سرب در آتش ، واين بدين سبب بود كه بلياتى بر دين خويش وارد بيند وبدعت هائى در دين مشاهده كند ونتواند از دين خود دفاع نمايد وبدعت ها را بردارد» . (بحار:52/111 و 28/47)

ديندارى به سليقه شخصى:

از امام صادق (ع) روايت است كه: «يكى از احبار بنى اسرائيل آنقدر خدا را عبادت نمود كه از لاغرى بسان چوبى باريك شد ، به يكى از پيامبران آن زمان وحى آمد كه به وى بگو: به عزت وجلالم سوگند اگر آنقدر عبادت كنى كه مانند دنبه در ديگ جوشان ذوب گردى از تو نپذيرم جز اينكه از آن در بر من درآئى كه به تو دستور داده ام» . (بحار:27/176)

ديندارى عاميانه:

از امام صادق (ع) نقل است كه در تفسير (اهدنا الصراط المستقيم)

فرمود: يعنى خداوندا ! ما را به راه راست ارشاد فرما ، راهى كه ما را به دوستى تو رساند وبه بهشتت رهنمون باشد مبادا هواى دل خويش را پيروى كنيم كه تباه گرديم يا به فكر وانديشه خود خوش بين شويم كه به هلاكت رسيم زيرا كسى كه هواى دل خويش را دنبال كند وبه رأى خود خوشبين بود به آن شخص مى ماند كه شنيده بودم مردم وى را مى ستايند وپيرامونش گرد آمده به وى كمال توجه دارند تا اينكه روزى وى را ديدم كه مردم به دورش فراهم آمده وبه وى ارادت مىورزند من به كنارى ايستاده مراقب او بودم تا اينكه مردم از دورش پراكنده شدند ديدم درب دكان نانوائى بايستاد ونانوا را سرگرم گفتگو كرد ودر آن حال دو گرده نان از او بدزديد . من از اين كار او با آن شهرتى كه ميان عوام داشت بسى در شگفت شدم ولى حمل بر صحت نمودم كه ممكن است بهاى نان را پرداخته ومن متوجه نشده ام تا اينكه از آنجا گذشت وبه مغازه انار فروشى رسيد ، وى را نيز اغفال نمود ودو انار نيز از او بدزديد و به راه خويش ادامه داد ، من همچنان به دنبال او بودم تا آنكه به نزد بيمارى رفت ونانها وانارها را به وى داد ورفت تا از شهر خارج شد من به نزدش رفتم وبه وى گفتم: «اى بنده خدا ! من آوازه تو را شنيده بودم وعلاقه داشتم تو را از نزديك ببينم تا اكنون كه تو را ديدم اما چيزى از تو مشاهده نمودم كه نتوانستم آن را توجيه كنم ، اگر ممكن است شما خود كار خويش را توضيح ده» . وى گفت: «چه كارى از من ديدى كه معنى آن را ندانستى» ؟ داستان نان ها وانارها را گفتم . وى گفت: «اول بگو تو كيستى» ؟ گفتم: «من يكى از فرزندان آدم وامت محمدم» . گفت: «آرى اما بگو كيستى» ؟ گفتم: «از خاندان پيغمبرم» . گفت: «از مردم كجائى» ؟ گفتم: «از اهل مدينه» . گفت: «پندارم كه تو جعفر بن محمد باشى» ؟ گفتم: «آرى» . گفت: «بسى متاسفم كه از اين تبار باشى واز معارف دين جدت بهره اى نبرده ومعنى كار مرا درك نتوانى واز قرآنى كه بر جدت فرود آمده ناآگاه باشى» . گفتم: «كدام آيه قرآن كار تو را توجيه مى كند» ؟ گفت: «آنجا كه مى فرمايد: (من جاء بالحسنة فله عشر امثالها ومن جاء بالسيئة فلا يجزى الا مثلها)

من دو گرده نان دزديدم كه آن دو سيئه مى باشد ودو انار دزديدم كه آن نيز دو سيئه است وجمعا چهار

سيئه مى شود ، از آن سوى اين چهار را در راه خدا انفاق نمودم كه هر يك طبق اين آيه به ده حساب مى شود وجمعا چهل حسنه است ، چهار را از آن كم كن سى وشش حسنه براى من مى ماند» . گفتم: «مادرت به عزايت نشيند ! آن توئى كه به كتاب خدا جاهلى مگر نشنيده اى كه خداوند فرموده: (انما يتقبل الله من المتقين)

؟! تو آن نان ها وانارها را كه دزديدى چهار سيئه مرتكب شدى وچون آن چهار را بدون رضايت مالك به ديگرى دادى چهار سيئه ديگر بر آن چهار افزودى ، تو حسنه اى را نياورده اى كه مستحق اجرى شده باشى» ! وى سخن مرا نپذيرفت وهمچنان لختى در اين باره با يكديگر بحث نموديم وچون ديدم قانع نشد وى را رها كردم ورفتم . (بحار:47/238)

دين در عصر جاهليت:

به «جاهليت» رجوع شود .

دين شناسى:

پى بردن به حقيقت دين .
اميرالمؤمنين (ع) به حارث همدانى فرمود: «دين خدا را نتوان به عمل مردم شناخت بلكه به نشان حقانيت وعلائم خاص خود بايد آن را شناخت «فاعرف الحق تعرف اهله» ابتدا بايـد حق را تشخيص داد سپس اهل آن را به عمل به آن شناخت».
سليمان بن خالد گويد: از امام صادق(ع) معنى (ومن يؤتى الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا)

را پرسيدم فرمود: «حكمت همان شناخت دين است ، هر يك از شما كه به دينش آشنا بود وى حكيم (ودانشمند) است ومرگ هيچكس به اندازه مرگ دانشمند دينى شيطان را شادمان نسازد» . (بحار:27/160 و 1/215)

دين فروشى:

دين را به بهاى دنيا از دست دادن ، شيوه سست دينان .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «دنيا به وجود چهار دسته استوار است: دانشمندى كه به علم خويش عمل كند ونادانى كه از فراگرفتن دانش سرباز نزند وتوانگرى كه به مالش بخل نورزد وفقيرى كه آخرتش را به دنيايش نفروشد .كه اگر عالم به علم خويش عمل ننمود قهراً نادان از فراگيرى علم او استنكاف ورزد ، وچون توانگر حق فقير را دريغ دارد فقير دين خود را به دنيايش بفروشد (در نتيجه زندگى در چنين دنيائى تلخ وبى روح خواهد بود)» .
گويند روزى حارثة بن قدامه به نزد معاويه شد . معاويه بر تختى نشسته بود واحنف بن قيس وحبّاب مجاشعى در كنارش بودند ، معاويه گفت: «تو كيستى» ؟ گفت: «من حارثة بن قدامه ام» . معاويه ـ كه قبلا از قدامه رنجيده خاطر بود ـ گفت: «تو چه هستى ؟ تو به زنبور عسل ميمانى ، حارثه كه مردى هشيار بود در جواب گفت: «اى معاويه ! مرا به زنبور عسل تشبيه كردى كه آن گرچه نيشى زهرآلود ولى لعابى شيرين دارد اما «معاويه» سگ زوزه كش را گويند واميه (جد تو) تصغيرامه (كنيز) است». معاويه گفت: «اين چنين مگو» . حارثه گفت: «چون تو گفتى من نيز گفتم» . معاويه گفت: «برخيز وبه نزد من آى وبر تخت نشين» . حارثه گفت تا اين دو نفر در كنار تو هستند ، من نيايم» . معاويه گفت: «بيا چيزى در گوشت بگويم ، كارت دارم» . حارثه برخاست ودر كنارش نشست . معاويه آهسته به وى

گفت: «من دين اين دو را خريده ام» . حارثه گفت: «پس دين مرا نيز بخر» . معاويه گفت: «آرام باش ! بلند مگو» . (بحار:2/36 و 44/133)
به «دين به دنيا فروختن» نيز رجوع شود.

دين محبت است:

يكى از شيعيان به امام صادق (ع) عرض كرد: «فدايت گردم ! ما فرزندانمان را به نام شما وپدرانتان نامگذارى مى كنيم آيا اين كار ، ما را سودى دارد» ؟ فرمود: «آرى به خدا سوگند وآيا دين جز محبت چيز ديگرى هست» ؟! خداوند مى فرمايد: (ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله ويغفر لكم ذنوبكم)

. (بحار:27/95)

دين ودولت:

از معصوم (ع) روايت شده كه فرمود: «دين ودولت دو برادر توامند كه هر يك به ديگرى نياز دارد ، ودين اساس ودولت نگهبان آن است وچيزى كه بى اساس بود ويران گردد وچيزى كه نگهبان ندارد ضايع است» . (بحار:75/354)

دين وسيع است:

وبر كسى تنگ نگيرد . نبى اكرم (ص) فرمود: «خداوند به رحمت خويش از امورى چشم پوشى نموده كه از روى فراموشى نبوده شما در مورد آنها خود را به تعب ميفكنيد» .
بزنطى گويد: «از حضرت رضا (ع) پرسيدم: اگر كسى پوستينى از بازار بخرد ونداند آن پوستين مذكى وحلال است يا نه مى تواند در آن نماز بخواند» ؟ فرمود: «آرى. بر تو نيست كه بپرسى وتحقيق كنى . زيرا امام باقر (ع) مى فرمود: خوارج جاهلانه بر خود تنگ گرفتند در صورتى كه دين وسيع تر از آن است» .
زراره گويد: امام باقر (ع) در تشييع جنازه يكى از بيت قريش شركت نموده بود عطا كه يكى از فقهاى (اهل سنت) مدينه بود نيز در آن تشييع حضور داشت ، در اين بين صداى شيون زنى بلند شد ، عطا گفت: «ساكت شو ! وگرنه ما برمى گرديم» . زن ساكت نشد وعطا برگشت . من به امام عرض كردم: «عطا برگشت» . فرمود: «چرا» ؟ من ماجرا را گفتم . فرمود: «به راه خويش ادامه ده كه اگر قرار باشد ما چون باطلى ديديم از وظيفه حقى دست برداريم هرگز حق مسلمانى را نتوانيم ادا نمود» . (بحار:70/67 و 2/281)

دين وسيله معاش:

امام صادق (ع) فرمود: «پيروان ما سه گروهند: يك دسته دوستداران راستين ما واز مايند ، دسته دوم كسانيند كه خود را به ما مزيّن سازند وما براى آنان كه ما را زينت خويش كنند زينت مى باشيم ، دسته سوم گروهيند كه ما را وسيله نان ومعاش خويش سازند ومردم را به نام ما بچاپند وهر كه ما را وسيله نان خويش كند عاقبت به فقر وتهيدستى دچار گردد» .
يحيى بن عبدالحميد حمانى گويد: «به شريك (بن عبدالله) گفتم: گروهى بر اين باورند كه جعفر بن محمد (ع) ضعيف الحديث است (احاديث ضعيفه به مردم مى گويد)» ؟ وى گفت: «پس بشنو ماجرا را به تو بگويم ، جعفر بن محمد مردى مسلمان وصالح وپرهيزكار است ولى گروهى جهال پيرامونش گرد

آمده به نزدش آمد و شد مى كنند و مى گويند «حدثنا جعفر بن محمد» آنگاه خود احاديثى دروغين وساختگى وبى اساس ومشترى پسند به مردم مى گويند واز اين راه از مردم مال ومنالى بدست مى آورند ودر اين باره از هر دروغى دريغ ندارند ، وبعضى از كسانى كه اين احاديث مى شنوند آنها را باور كرده گمراه ميشوند وجمعى مى گويند جعفر بن محمد العياذ بالله دروغ مى گويد . واينها از قبيل مفضل بن عمرو بنان وعمر نبطى و غيره مى باشند كه مى گويند جعفر بن محمد به آنها گفته: هر كه معرفت امام را داشته باشد به نماز وروزه نيازى ندارد ووو ...» .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «كسى كه دين را وسيله معاش خود كند سهم او از دين همان است كه مى خورد» . (بحار:68/153 و 25/302 و 78/63)
به «سالوس» نيز رجوع شود .

دين وفداكارى:

در وصيت اميرالمؤمنين (ع) به اصحاب آمده كه فرمود: «قرآن در هر شب و روز هدايت ودر تاريكيهاى سخت نور است ، اگر جانتان به خطر افتد مالتان را فداى جانتان كنيد ولى اگر دينتان در معرض خطر قرار گرفت جانتان را فداى دين سازيد وبدانيد كه تباه كسى است كه دينش تباه باشد وغارت زده كسى است كه دينش به غارت رفته باشد ...». (بحار:68/212)

دين ومردم:

امام حسين (ع) فرمود: «مردم بنده دنيايند ودين تنها به زبانشان جارى است، تا گاهى كه امور معاششان در سايه دين تامين است پيرامون آن مى چرخند و به محض اينكه خداوند آنها را به بوته آزمايش در آورد ديندار كم مى ماند». (بحار:78/117)
به «مردم» نيز رجوع شود .

دين وهشيارى در آن:

مفضل بن عمر گويد: «امام صادق (ع) به من فرمود: اگر يك حديث بدانى ومعنى آن را درك كنى به از آن بود كه ده حديث نقل كنى زيرا هر حقى را حقيقتى وهر مطلب را كه از منبع صحيحى برخيزد نورانيتى ويژه است» . سپس فرمود: «به خدا سوگند كه ما يكى از پيروان خويش را فقيه ودانشمند نشناسيم جز اينكه چون وى را به غلط اندازند غلط را درك كند ودچار اشتباه نگردد كه اميرالمؤمنين (ع) بر منبر كوفه هميفرمود: در آينده شبهاتى تاريك ومبهم پيش آيد وجز افراد بيدار هشيارى كه كاملا اشخاص را بشناسند وظاهرشان آنها را نفريبد وخود به كنارى زندگى كنند كه شناخته نگردند از آن شبهات نجات نيابد» . (بحار:51/112)

دينار:

گويند اصل آن فارسى ودر اصل دنار به تشديد نون بوده وسپس به زبان عرب دينار شده وراغب در مفردات گفته: «اصل آن دين آر بوده كه مخفف شده است».
واحد پولى است كه در قديم از طلا وبه وزن يك مثقال بوده و در صدر اسلام از روم به بلاد اسلامى مى آمده ودر حدود سال 72 هـ ق در شام به نام اسلام سكه زده شد .
در دوران قاجار يك هزارم قران بوده است .

دينار شرعى كه گاه موضوع بعضى احكام است سه ربع مثقال معمولى است .

دينارويه:

گياهى است داروئى وبرگ آن به كرفس ماند . به عربى حزاء گويند . به «حزاء» رجوع شود .

دَينوَرى:

نسبت است به دينور ، شهرى از توابع جبل كه تا همدان بيست وچند فرسنگ فاصله دارد . دينورى ابوحنيفه ، به «ابوحنيفه» رجوع شود .

ديو:

جن . شيطان وابليس ، شياطين الجنّ . نوعى از شياطين .

دِيوار:

بنائى كه در اطراف خانه مى گذارند و بدان وى را محصور مى كنند . جدار ، حصار ، حائط .

ديوان:

دفتر محاسبات . دفتر آمار اشياء يا اشخاص .
داوود رقى گويد: «به امام كاظم (ع) عرض كردم: آيا نام من در آن دفترى كه اسامى شيعه در آن است ونزد شما مى باشد موجود است» ؟ فرمود: «آرى . به خدا سوگند در ناموس مى باشد» .
ودر روايت حذيفه غفارى از امام مجتبى(ع) آمده كه: «حضرت چند ديوان به نزدش بود كه اسامى شيعه در آن بود ونام مرا وبرادر زاده ام كه با من بود ومن بى سواد بودم وبرادر زاده سواد داشت به ما نشان داد» . (بحار:26/123)
جلال الدين سيوطى آورده: نخستين كسى كه ديوان محاسبات جهت بيت المال بنيان نهاد عمر بن خطاب بود ، وى در اين باره با اهل نظر مشورت كرد ، على (ع) فرمود: «تو را نرسد كه اموال بيت المال را بيش از يك سال حبس كنى ، بلكه بايستى سر سال همه آنچه كه باقى مانده به مصرف لازم رسانيده ميان مستحقين تقسيم كنى» . عثمان گفت: «مال فراوانى در بيت المال گرد آمده ، اگر تحت ضابطه دقيقى در نيايد بيم آن مى رود كه حساب ناشده در ميان مردم تقسيم شود وبرخى محروم وعدّه اى بيش از استحقاق به آن دست بيابند» . وليد بن هشام بن مغيره گفت: «سلاطين شام را ديدم كه جهت اين امر ديوانى مقرر داشته بودند وسلاح دارانى را بر آن گماشته حسب ضوابط در آن عمل مى كردند ، تو نيز چنين كن» . خليفه را سخن وى پسند آمد وكسانى را كه در امر شناسائى بيوت عرب وقبايل آن سامان آگاهى وتخصص داشتند مانند: عقيل بن ابى طالب ومخرمة بن نوفل وجبير بن مطعم به تصدى اين امر گماشت ودستور داد اموال را به ترتيب ميان: بنى هاشم ، خويشان وفاميل ابوبكر وسپس عمر وفاميل او توزيع كنند . اين كار در سال 20 هجرت صورت گرفت . (تاريخ الخلفاء:159)

ديوانگى:

جنون ، بى خرد بودن . ديوانگى گاه اصلى وبر اثر نقص مغز بود وگاه عارضى كه بر اثر خلل در مغز يا عصب پيش آيد ودر طب قديم وجديد قابل درمان است . از حضرت رسول (ص) روايت شده كه: «حجامت درمان ديوانگى است» .
در حديث آمده كه مردى به خدمت امام صادق (ع) آمد كه او را اختلال حواس عارض شده بود حضرت به وى دستور داد كه چون به بستر خواب روى بگو: «بسم الله وبالله آمنت بالله وكفرت

بالطاغوت اللهم احفظنى فى منامى ويقظتى اعوذ بعزة الله وجلاله مما اجد واحذر» . (بحار:62/126 و 95/149)

ديوانه:

بى خرد ، منسوب به ديو است يعنى مشابه ديو در صدور حركات ناملايم . به عربى مجنون . روزى پيغمبر (ص) از جائى مى گذشت ديد جمعى گرد كسى جمعند فرمود: «اين را چه شده» ؟ گفتند: «ديوانه شده» . فرمود: «خير ، او مبتلى است واما ديوانه واقعى كسى است كه دنيا را بر آخرت برگزيند» .
back page fehrest page next page