عارف باذوق واستعداد سرشارى كه داشت در سنين جوانى بسرودن شعر پرداخت وبسن 17 سالگى قصيده اى سرود كه مطلع آن اين است:
باز از افق هلال محرم شد آشكار ----- باز ابر گريه خيمه فكن شد به جويبار
ودر همين سنين بود كه تحصيلات خود را رها كرد. عارف بواسطه آواز خوش وقيافه مردانه اى كه داشت مورد توجه دختر حاج رضا خان افشار يكى از ملاكين قزوين واقع شد وعشق عارف را بدل گرفت وى نيز متقابلا عاشق او شد لكن پدر ومادر دختر راضى باين وصلت نشدند ومخالفت كردند وبا اين حال اين دو دلداده دور از چشم اغيار با يكديگر ملاقات ميكردند كسان دختر كه از اين موضوع بسيار ناراحت شده بودند دختر را سخت در فشار قرار دادند وعارف را تهديد بقتل كردند وهمين امر موجب شد كه وى به رشت مسافرت كند ومدت يكسال در منزل مشير التجار سكونت گزيند عارف در رشت با يكى از دراويش بنام حاج رفعتعليشاه آشنا شد وبا وى طرح دوستى ريخت ودرد درونى خود را با او در ميان نهاد. وپس از يك سال ماندن در رشت بگمان آنكه پدر ومادر دختر بسر مهر آمده اند مجدداً بقزوين رفت وپنهانى با معشوقه خود ملاقات كرد در نتيجه ميان او وكسان دختر كار بجدال كشيد وى پس از يأس از وصال محبوب بيش از پيش به مى وميخانه پناه برد تا شايد كه درد درونى خود را از اين راه تسكين بخشد وشبى بدون اراده وبرحسب تقاضاى دوستان رهسپار تهران گرديد وبا اعيان ورجال ودرباريان مظفر الدين شاه ومحمد على شاه آشنا شد او براى اولين بار در منزل صدر الممالك بمناسبت دعوتى كه از رجال حكومتى شده بود با رجال واز جمله امير بهادر آشنا شد ودر آن مجلس قطعه اى خواند كه مورد توجه درباريان مخصوصاً وثوق الدوله قرار گرفت ودر آنجا بود كه وثوق الدوله با اصرار وابرام خواست كه عارف از ندما واصحاب مجلس وى باشد وخود گويد با اكراه اين دعوت را قبول كردم واز آن تاريخ در سلك ملازمان او در آمدم.
عارف بوسيله وثوق الدوله با على اصغر خان اتابك اعظم آشنا شد وبراى او آواز ميخواند ودر نتيجه بدربار راه يافت وبارها بحضور شاه رسيد ومورد توجه خاص قرار گرفت تا آنكه برحسب امر شاه خواستند او را در سلك فراش خلوت دربار درآورند گويد آن وقت دانستم كه عبا وعمامه با همه ننگى كه دارد صد مرتبه بهتر از كلاه فراش خلوتى است وآخر الامر هم زير بار آن سمت نرفت. وبرجال دربارى متوسل گرديد تا شاه را از اين تصميم منصرف كردند.
عارف بعد از اين وقايع همراه نايب الصدر بقزوين رفت باشد كه با توسل بنفوذ درباريان با معشوقه خود ازدواج كند ولى بواسطه جريانات وپيش آمدهايى از قبيل فوت پدر دختر ومخالفت هاى ديگران بعد از يكى دو سال مجدداً به تهران آمد.
عارف يكى از شعراى آزاديخواه ايران بوده واز روزيكه انقلاب مشروطيت در اين سرزمين روى داد تا مدت شانزده سال با ملت در تمام انقلابات همقدم وهمگام بود وبواسطه خطابه ها ونطق هاى مهييج وبيان خواسته هاى ملت در لباس شعر نارضايى مردم را از اوضاع نمودار ميكرد. واز تهييج احساسات ملت بمخالفت با دستگاه ظلم وبيدادگرى حكام وزمامداران كشور كه از نزديك ديده بود كوتاهى نمى كرد مخصوصاً موقعى كه مشروطيت ايران بدست محمد على ميرزا تعطيل شده و عدّه اى از رجال نيز با وى همقدم شدند وبدستور بيگانگان كاخ آمال وآرزوى مردم را درهم ريختند طوفانى در روح وى پديدار گرديد چنانكه گويد:
پارتى زلف تو از بسكه زدلها دارد ----- روز وشب بى سبب عربده با ما دارد
كاش كابينه زلفت شود از شانه پريش ----- كو پريشانى ما جمله مهيا دارد
با كه اين راز توان گفت كه والاحضرت ----- در نيابت روش حضرت والا دارد
عارف بعلت سر پرشور وبى باكى خاصى كه داشت بيشتر اوقات متوارى ودر حال مسافرت وتردد مابين اصفهان وتهران بود او در همين مسافرتها با رجال آزاديخواه تماس مى گرفت ومردم را به مخالفت با دستگاه فرعونى حكام وقت ميشورانيد . او بنواحى غرب وبغداد وكرمانشاهان واستانبول نيز مسافرت ومدتى در آن شهرها با آزاديخواهان همكارى كرد ودر قيام آذربايجان با ملت همگام شد وبه خراسان نيز مسافرت كرد. در مورد اتحاد اسلامى نيز اقداماتى نمود. وچون از مزورانه بودن اين گونه طرحها آگاه شد از اقدامات بيهوده خود سخت نادم گرديد.
عارف در نمايشى كه در سال 1333 هـ . ق در پارك ظل السلطان ترتيب داده شد شركت كرد ورباعى زير را سرود كه موجب توبيخ وتهديد او شد ودر اثر آن مورد ضرب وشتم قرار گرفت:
واعظا گمان كردى داد معرفت دادى ----- گر مقابل عارف ايستادى استادى
يار در سر منبر داده حكم تكفيرم ----- شكر مى كنم كه امروزت زان بزرگى افتادى
عارف رفيق دوست بود وعلاقه خاصى بدوستان خود داشت چنانكه در مرگ مرحوم مرتضى خان كه يكى از آزادى خواهان واقعى ودوستان جوانى وى بود گويد:
بمرگ دوست مرا ميل زندگانى نيست ----- زعمر سير شدم مرگ ناگهانى نيست
او داراى خصائصى بود از قبيل وطن پرستى، آزادگى، شوريدگى، صميميت، حساسيت شديد وبه تندخويى نيز مشهور بود. از جمله اشعار وطن پرستانه اوست:
مرا زعشق وطن دل باين خوشست كه گر ----- زعشق هركه شود كشته زاده وطن است
چنانكه اشاره شد عارف از فراق محبوب خود سخت رنج ميبرد واين امر از قصيده اى كه مطلعش اين است:
زغم هجر تو روزگار ندارم ----- غير وصال تو انتظار ندارم
آشكار ميگردد. از جمله اشعار انقلابى عارف غزلى است كه گويد:
لباس مرگ براندام عالمى زيباست ----- چه شد كه كوته وزشت اين قبا بقامت ماست
تا آنجا كه گويد:
زحد گذشت تعدى كسى نمى پرسد ----- حدود خانه بى خانمان ما زكجاست
براى ريختن خون فاسد اين خلق ----- خبر دهيد كه چنگيز پى خجسته كجاست
عمده هنر عارف در ساختن تصنيف بود عارف بعد از يك سلسله كشمكشها وناراحتى ها بهمدان مسافرت كرد وبنابر قولى تبعيد شد وتا آخر عمر در آن سامان بحال انزوا وفلاكت زندگى كرد وطبيب ومعالج وى بديع الحكماء همدانى بود وفات وى بسال 1312 هـ . ش در همدان اتفاق افتاد ودر جوار آرامگاه ابوعلى سينا مدفون گرديد. (از ديوان عارف ومقدمه دكتر شفق)
عارِك:
زن حائض.
عارِم:
پليد، فاسد الاخلاق، مؤذى: از سخنان امير المؤمنين (ع) «... انكم فى زمان ... فتاهم عارم وشائبهم آثم ...» . (نهج : خطبه 224)
عارم:
بسيار سرد، يوم عارم: روزى سخت سرد . صبىّ عارم : كودك شادمان . سجن عارم : زندانى در كوفه كه عبدالله بن زبير در آن مسجون بود .
عارِى:
برهنه، ج : عراة. اميرالمؤمنين(ع) در سيرت رسول خدا (ص) ميفرمايد: «ولقد كان ـ صلى اللّه عليه وآله ـ يأكل على الارض ويجلس جلسة العبد، ويخصف بيده نعله، ويرقع بيده ثوبه، ويركب الحمار العارى ويردف خلفه ...» (نهج : خطبه 159). ودر مقام عبرت گيرى از مردگان ميفرمايد:«فجاؤها كما فارقوها حُفاةً عراة ...» . (نهج : خطبه 110)
عارِية:
آنچه از كسى ستانند جهت رفع حاجت واستفاده موقت كه پس از آن باز دهند.
در اصطلاح فقه: بهره بردارى از مال كسى با بقاء وبدون اجرت مانند ابزار ولوازم خانگى كه همسايگان جهت استفاده موقت از يكديگر ميگيرند، عاريه از عقود جايزه است ومال عاريه در دست عاريه گيرنده امانت است وضمان ندارد مگر اينكه در نگهدارى آن اهمال كند يا صاحبش شرط ضمان نمايد يا آن مال طلا ونقره باشد. (لمعه دمشقيه)
عازِب:
دور دست، از سخنان اميرالمؤمنين (ع): «ومن لا ينفعه حاضر لبه فعازبه عنه اعجز...»(نهج : خطبه 119). ج : عوازب:«فلا تزالون كذلك حتى تؤوب الى العرب عوازب احلامها ...» . (نهج : خطبه 138)
عازِل:
هر مادّه اى كه از سرايت برق يا حرارت جلوگيرى كند، مانند چوب وشيشه.
عازِم:
آهنگ كننده .
عاسِف:
ماده شتر طاعون زده كه بمرگ نزديك شده باشد.
عاسِل:
انگبين گيرنده. مانند تابن.
عاسم:
زحمت كشنده جهت عيال خود، بيشتر «عسوم» استعمال ميشود.
عاشِر:
دهم. دهيك گيرنده، گمرك گير.
عاشِق:
شيفته دل.
عاشوراء:
دهم محرم روز شهادت حضرت ابى عبداللّه الحسين (ع). عبداللّه بن فضيل هاشمى گويد: بامام صادق (ع) عرض كردم: بچه جهت روز عاشوراء روز مصيبت وغم واندوه وگريه شد در صورتى كه روز وفات پيغمبر (ص) وفاطمه (ع) وشهادت امير المؤمنين (ع) وشهادت امام حسن (ع) اينچنين نيست؟ فرمود: به جهت اينكه روز حسين (ع) مصيبتش از هر روزى سنگين تر است زيرا اصحاب كساء كه نزد خداوند از همه آفريدگانش عزيزتر بودند پنج تن بودند وحسين (ع) آخرين آنها بود وچون آن حضرت بشهادت رسيد ديگر كسى كه مايه عزت مسلمانان وتسلى خاطر آنها باشد نماند وبه رفتن او گوئى همه آنها رفتند چنانكه تا او در حيات بود گوئى همه آنها زنده بودند.
حضرت رضا (ع) فرمود: بر مثل حسين بايد گريه كنندگان بگريند كه گريه بر آن حضرت گناهان بزرگ را محو سازد. سپس فرمود: پدرم (امام كاظم) چون ماه محرم ميرسيد كس او را خندان نمى ديد وغم واندوه بر چهره آن حضرت نمايان بود تا ده روز ، و چون روز دهم مى شد آنروز روز غم واندوه ومصيبت وگريه او بود ومى گفت امروز روزى است كه حسين (ع) در آن كشته شده.
علقمه از امام باقر (ع) روايت كرده كه فرمود: در روز عاشوراء بر حسين نوحه سرائى وگريه كنيد وبه هر كس كه در خانه است واز او نمى ترسيد دستور دهيد بگريند وبعزادارى وافغان بپردازند ويكديگر را تعزيت گويند كه اگر چنين كنند من پاداش آنها را ضامن خواهم بود كه آن دو هزار حج ودو هزار عمره ودو هزار غزوه باشد. علقمه گويد: عرض كردم: شما چنين پاداشى را ضمانت مى كنيد؟ فرمود: آرى من ضامنم وتعهد ميكنم. گفتم: چگونه يكديگر را تعزيت گوئيم؟ فرمود: بگو «عظّم اللّه اجورنا بمصابنا الحسين (ع) وجعلنا واياكم من الطالبين بثاره مع وليه والامام المهدى من آل محمد».
شيخ طوسى در كتاب مصباح از عبدالله بن سنان روايت كرده كه گفت : در روز عاشورا بر امام صادق (ع) وارد شدم ، آن حضرت را ديدم كه رنگ از چهره اش پريده و اثر اندوه در او آشكار و هويدا است ، و پيوسته اشك از ديدگانش مانند دانه هاى مرواريد مى چكيد ، عرض كردم : اى پسر پيغمبر ! از چه مى گريى كه ديده ات گريان مباد ؟ فرمود : مگر غافلى كه در اين روز چه حادثه اى روى داده ، مگر نمى دانى كه حسين بن على (ع) در مثل چنين روزى به شهادت رسيده است ؟! عرض كردم در باره روزه امروز چه مى فرمائيد ؟ فرمود : روزه بدار اما نه آن كه از شب نيت آن را به دل گذرانيده باشى ، و آن را به پايان مرسان ، بلكه ساعتى پس از نماز عصر آن را به نوشيدن آبى افطار كن ... (بحار:45/63)
از حضرت رضا (ع) روايت شده كه هر كه در روز عاشورا كارهايش را تعطيل كند خداوند حوائج دنيا وآخرت او را برآورد وهر كه روز عاشورا روز مصيبت وغم واندوه وگريه او باشد خداوند روز قيامت را روز شادى وفرح او قرار دهد. چشمش بديدار ما در آن روز روشن گردد، وهر كه روز عاشورا روز سود دنيوى خود گيرد وچيزى را در آن روز بيندوزد خداوند باندوخته اش بركت ندهد وروز قيامت او را با يزيد وابن زياد وعمر سعد محشور سازد.
از امام صادق (ع) رسيده كه هر كه روز عاشورا امام حسين (ع) را زيارت كند بهشت او را واجب شود.
صاحب كامل الزياره مرحوم ابن قولويه سند زيارت عاشورا را چنين آورده: حكيم بن داوود وغير او از محمد بن موسى همدانى از محمد بن خالد طيالسى از سيف بن عميره وصالح بن عقبه كه هر دو از علقمة بن محمد حضرمى از امام باقر (ع) ومحمد بن اسماعيل از صالح بن عقبه از مالك جهنى از امام باقر (ع).
ابو غندر گويد از امام صادق (ع) راجع بروزه روز عاشورا سؤال كردم فرمود: اگر بخواهى (مانند بنى اميه) امام حسين (ع) را شماتت كنى روزه بگير. (وسائل:10 و بحار:44/96 و101)
عاص:
اسم فاعل از عصا: نافرمان. اصل آن عاصى بوده، ج : عُصاة. مثل شاك وشكاة.
عاص:
بن وائل بن هاشم سهمى قرشى، از فرمانروايان جاهليت، اسلام را درك نمود ولى بر شرك باقى ماند ويكى از استهزاء كنندگان برسول خدا (ص) واز زنادقه اى بود كه بحال بت پرستى چشم از اين جهان فروبست، وى در حرب فجار رياست بنى سهم را بعهده داشت. داستان مرگ وى را چنين نوشته اند: روزى باتفاق پسران به تفرج به صحرا رفت، در يكى از شعاب كوه از مركب خويش فرود آمد، همين كه پا بزمين گذاشت صيحه زد وبيفتاد، هرچه تفحص كردند به سببى دست نيافتند، پايش ورم كرد آنچنان كه به ستبرى گردن شترى، بدين حال بمرد، مردمان مى گفتند: زمين او را گزيده است. مرگ او در حدود سال 620 ميلادى و 3 هجرى در ابواء بين مكه ومدينه اتفاق افتاد. مادرش از بنى «بلىّ» از قبيله قضاعة بود بنام سلمى. وى پدر عمرو بن عاص است. (اعلام زركلى)
عاص:
بن هشام بن حارث بن اسد بن عبدالعزّى، ابو البخترى، در جاهليت از زعماى قريش بود، ودر مورد صحيفه اى كه مشركين مكه عليه رسول خدا(ص) مبنى بر تحريم اقتصادى واجتماعى بنى هاشم امضاء كردند وى از مخالفين بود، وبا جمعى از همفكران خود تبانى كردند كه آن را پاره كنند وسرانجام آن را پاره كردند، تاريخ هيچگونه اذيت وآزارى از وى نسبت به پيغمبر (ص) به ثبت نرسانيده، در جنگ بدر بهمراه مشركين شركت نمود ودر كنار چاه بدر ده شتر جهت غذاى روزانه سپاه قريش نحر نمود، پيغمبر (ص) از كشتن وى نهى فرمود اما مجذر بن زياد بلوى وى را بقتل رسانيد. (اعلام زركلى)
عاص:
بن هشام بن مغيره مخزومى، برادر ابوجهل، عاص بن سعيد بن عاص بن اميه با وى دوست بود ونديم او بود، اين دو تن را «احمق قريش» ميگفتند. هر دو اينها بحال شرك ماندند ودر جنگ بدر بقتل رسيدند. (اعلام زركلى)
عاصِب:
مردى كه آب در دهانش خشكيده باشد.
عاصِر:
فشارنده انگور وغيره.
عاصِف:
مايل وخميده. تند وشديد، باد سخت تند. يوم عاصف: روز باد تند.
عاصِفة:
ريح عاصفة: باد سخت، شب با باد سخت تند، ج : عواصف و عاصفات: (فالعاصفات عصفا) . (مرسلات:2)
عاصِم:
باز دارنده، حفظ كننده، (مالهم من اللّه من عاصم) كس نباشد كه آنها را از عذاب خداوند حافظ بود. (يونس: 27)
عاصِم:
ابوبكر عاصم بن ابى النجود بهدلة الكوفى الاسدى بالولاء، يكى از قرّاء سبعه قرآن، تابعى واز مردم كوفه، در قرائت ونيز در نقل حديث موثق بوده. بقولى: نام پدرش عبيد، وبهدله نام مادر او بوده.
وى را در قرائت دو روايت است: روايت حفص بن سليمان بزاز در قرائت ابى بكر بن عياش، وابوبكر بن عياش قرائت خويش را به سه روايت نقل مى كند: روايت ابو يوسف اعشى وابو صالح برجمى ويحيى بن آدم.
عاصم بر ابوعبدالرحمن سلمى قرائت نموده ووى بر على بن ابى طالب (ع) قرائت كرده است. ونيز بر زر بن حبيش و او بر عبداللّه بن مسعود قرائت كرده است.
وفات او بسال 127 هـ بوده. (اعلام زركلى ومقدمه تفسير مجمع البيان)
عاصِم:
بن الحسن، از ياران امام كاظم(ع) مجهول الحال. (جامع الرواة)
عاصِم:
بن الحسين بن محمد بن احمد بن ابى حجر عجلى الشيخ ابوالخير، فاضل ثقة، له نظم رائق فى مدح اهل البيت عليهم السلام، فى كتاب التمثيل وشجور الحكايات، اخبرنا بها الوالد عنه رحمهمااللّه. (جامع الرواة)
عاصِم:
بن حميد حناط كوفى مولى بنى حنيفة، ثقة، عين، صدوق، روى عن ابى عبداللّه عليه السلام، له كتاب، عنه محمد بن عبدالحميد، والسندى بن محمد، وعبدالرحمن بن ابى نجران ... (جامع الرواة)
عاصِم:
بن على بن عاصم بن صهيب، ابوالحسن، مولى تيم، از دانشمندان معروف اهل سنت واز مردم واسط عراق بوده، در بغداد زندگى ميكرده، در مسجد رصافه بغداد حديث ميگفته وآنچنان در رشته علم حديث متبحّر بوده ودر ميان مردم بدين سمت شهرت داشته كه بسا بر يكى از بامهاى مسجد مى نشسته وصد هزار نفر جهت استماع حديث در آن مجلس حضور مى يافته اند، وى يكى از اساتيد بخارى بوده، وفات او به سال 221 هـ ثبت كرده اند. (اعلام زركلى)
عاصِى:
نافرمان . ج : عُصاة .
عن الرضا (ع) : «من احبّ عاصيا فهو عاص» . (بحار:7/241)
عاصى:
بن سعيد بن عاص ابن امية بن عبد شمس، از سرسختان قريش در جاهليت، در جنگ بدر با مشركان شركت نمود وبه قتل رسيد، در اين كه چه كسى وى را كشته اختلاف كرده اند: بقولى سعد بن ابى وقاص او را كشت وشمشيرش را ذوالكتيفه گرفت، واز عمر بن خطاب نقل شده كه گفت: عاصى را ديدم بسان گاو نر در ميان خاكها مى غلتيد، خواستم او را بكشم ناگهان على (ع) بر او حمله برد واو را بكشت. (اعلام زركلى)
عاضّ:
با دندان گزنده. اميرالمؤمنين (ع) ضمن خطبه اى در نكوهش دلبستگان به دنيا مى فرمايد: «... فمن ناج معقور، ولحم مجزور، وشلو مذبوح، و دم مسفوح، وعاضّ على يديه ...» . (نهج : خطبه 233)
عاضِد:
يارى كننده، بازو گيرنده.
عاطِر:
عطر آگين، خوشبو، عطر دوست.
عاطِس:
عطسه كننده . عن جعفر (ع) عن آبائه ، قال : «امر رسول الله (ع) بسبع ، امرهم بعيادة المرضى ، و اتباع الجنائز ، و ابرار القسم ، و تسميت العاطس ، و نصر المظلوم ، و افشاء السلام ، و اجابة الداعى» . (بحار:81/214)
عاطِش:
تشنه.
عاطِف:
مهربان، برگرداننده.
عاطِفة:
اسم فاعل: مؤنث عاطف. مصدر: مهر ومحبت، مهر ورزيدن.
عاطِل:
بيكاره، بيهوده.
عافِى :
عفو كننده . درگذرنده . آمرزنده . ج : عُفاة و عافين (نصبا و جرّا) و عافون (رفعا) . (الذين ينفقون فى السرّاء و الضرّاء و الكاظمين الغيظ و العافين عن الناس والله يحبّ المحسنين) : آنهائى كه مال خويش را هم در حال وسعت و توانگرى و هم در حال درويشى به مستمندان انفاق كنند و خشم خود را فرو نشانند و از مردم درگذرند ، و خداوند ، درستكاران را دوست دارد . (آل عمران:134)
عافيت:
عافية: اسم مصدر «عافى يعافى» مانند: ناشئة وخاتمة: سلامتى كامل. عافيت از جانب خداوند: رفع نمودن خداوند است هر نقمت وبلا ومكروهى از بنده، ومعافاة از جانب خداوند اين كه ترا از مردم ومردم را از تو بى نياز سازد وآزار تو را از آنها وآزار آنها را از تو دور دارد. (مجمع البحرين)
«فان اتاكم اللّه بعافية فاقبلوا وان ابتليتم فاصبروا، فان العاقبة للمتقين ...»(نهج : خطبه 97). «وكل نعيم دون الجنة محقور، وكل بلاء دون النار عافية». (نهج : حكمت 380) . «لا ينبغى للعبد ان يثق بخصلتين: العافية والغنى، بينا تراه معافىً اذ سقم، وبينا تراه غنيا اذ افتقر» (حكمت 418). «ان الدنيا دار صدق لمن صدقها، ودار عافية لمن فهم عنها» . (نهج : حكمت 126)
از حضرت رضا (ع) روايت شده كه روزى امام سجاد (ع) مردى را ديد كه دعا مى كند و از خدا مى خواهد كه او را صبر عطا كند . حضرت به وى فرمود : چنين مگوى بلكه از خدا بخواه كه تو را عافيت و حالت شكر بر عافيت عطا فرمايد كه شكر بر عافيت به از صبر بر بلا است .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : از خدا بخواهيد كه بلاهاى آزمايشى را بر شما نازل نكند زيرا اين گونه بلاها دينتان را از بين مى برد .
علاء بن كامل گويد : در خدمت امام صادق (ع) در خانه آن حضرت نشسته بوديم و حضرت داشت با ما سخن مى گفت ناگهان صداى شيونى از اندرون خانه برخاست حضرت از جاى خويش برخاست و سپس نشست و گفت : (انّا لله و انّا اليه راجعون)، و به سخن خويش ادامه داد تا اينكه مطلب تمام شد سپس فرمود : ما سلامتى خود و فرزندان و اموالمان را دوست داريم ولى چون قضاى الهى در رسد ما همان دوست داريم كه خدا بخواهد .
ابوبصير گويد : از امام صادق (ع) شنيدم مى فرمود : از خدا بخواهيد كه شما را از گناهانتان ببخشايد و از بلا عافيت و سلامتى بخشد زيرا شما مرد بلا نيستيد ، در گذشته در ميان بنى اسرائيل كسانى بودند كه با اره دو نيمشان مى كردند كه از دينشان دست بردارند و آنان همچنان استقامت مى نمودند . (بحار:95/292 و 10/89 و 47/49)
امام صادق (ع) فرمود : عافيت نعمتى است پنهانى كه چون باشد به حساب نيايد و چون برود آن را به ياد آرند (مواعظ صدوق) به «انتظار ظهور» نيز رجوع شود .
عافِيَة :
سلامت مطلق . سلامت از هر مكروهى . مصدر است يا اسم مصدر از «عافى» . علىّ (ع) : «ما اهمّنى ذنب امهلت بعده حتّى اصلّى ركعتين و اسأل الله العافية» . (نهج : حكمت 299)
عن ابى بصير ، قال : سمعت اباعبدالله (ع) يقول : «سلوا ربّكم العفو و العافية ، فانّكم لستم من رجال البلاء ، فانّه من كان قبلكم من بنى اسرائيل شُقّوا بالمناشير على ان يعطوا الكفر فلم يعطوه» . (بحار:70/178)
«من سرّه طول العافية فليتّق الله» . (بحار:72/232)
«العافية نعمة خفيّة ، اذا وجدت نسيت ، و اذا عدمت ذُكِرَت» (بحار:78/239) . «العافية نعمة يعجز الشكر عنها» . (بحار:81/172)
عاقّ:
آزار دهنده پدر ومادر، نافرمان، سركش با مادر وپدر. اسم فاعل است از عقوق واين واژه در اصل بمعنى شكافتن وپاره نمودن است، بدين سبب نافرمان به پدر ومادر را عاق مى خوانند كه رشته طاعت آنها را پاره نموده وشقّ عصاى فرمان بردارى از آنها را كرده است.
عُقوق والدين: نافرمانى نسبت بپدر ومادر ، آزار دادن آنها ، از صفاتى است كه در اسلام سخت از آن نكوهش شده وآيات واخبار در مذمت آن به تكرار وارد شده است: (وقضى ربّك ان لا تعبدوا الاّ ايّاه وبالوالدين احسانا اما يبلغنّ عندك الكبر احدهما او كلاهما فلاتقل لهما افّ ولا تنهرهما وقل لهما قولا كريما) .(اسراء: 23)
رسول خدا (ص) فرمود: «كن بارّا واقصر على الجنة، وان كنت عاقّا فاقصر على النار» وفرمود: «من اصبح مسخطا لابويه اصبح له بابان مفتوحان الى النار» يعنى به پدر ومادر نيكوكار باش وبه بهشت بسنده كن، واگر عاق آنها بودى بدوزخ اكتفا كن. كسى كه پدر ومادر را دشمن دارد واز آنها خشمگين بود دو در از دوزخ به روى او گشاده گردد.
امام صادق (ع) فرمود: هر آنكس بديده خشم به پدر ومادر بنگرد هر چند آنها به وى ستم كرده باشند، خداوند نمازى را از او قبول نكند.
در حديث قدسى آمده كه خداوند جلّ شأنه ميفرمايد: به عزت وجلال ورفعت مقامم سوگند كه اگر عاق والدين اعمال همه پيامبران را با خود بياورد عملى را از وى نپذيرم.
نيز در حديث آمده: «انّ اول ما كتب اللّه فى اللوح المحفوظ: انّى انا اللّه لا اله الاّ انا، من رضى عنه والداه فانا منه راض، ومن سخط عليه والداه فانا عليه ساخط».
از رسول خدا (ص) روايت شده كه فرمود: همه مسلمانان مرا در قيامت مى بينند جز عاق پدر ومادر وميگسار، وآنكس كه نام مرا بشنود وبر من درود نفرستد. (جامع السعادات:2/201)
امام صادق (ع) فرمود: چون روز قيامت شود پرده اى از بهشت بكنار رود وهر زنده اى بوى آن را از مسافت پانصد سال راه بشنود جز يك صنف. راوى گويد: عرض كردم آنها كيانند؟ فرمود: كسى كه در باره پدر ومادر نامهربان ونافرمان بوده.