back page fehrest page next page

از آن حضرت رسيده كه هر كه بپدر ومادر خويش بديده خشم بنگرد حتى اگر هم بحق باشد خداوند نمازى را از او قبول ننمايد.

ونيز فرمود: اگر خداوند كلمه اى را آسان تر از «اف» مى داشت همان را نيز نهى مى نمود و نازل ترين مرحله نافرمانى به پدر ومادر اين است كه چون به آنها نگاه كنى بتندى وخشونت به آنها بنگرى.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: هر كه پدر ومادر خود را اندوهگين سازد در حقيقت عاق آنها شده است.

حضرت رضا (ع) فرمود: عاق والدين از توفيق طاعت پروردگار محروم گردد.

امام صادق (ع) فرمود: فرزندى كه عاق پدر ومادر باشد روزه ندارد تا اينكه تسليم پدر ومادر گردد. (بحار:60/74 و61/74 و74/64 ـ 72 و96/295)

عاقِب:

كسى كه جانشين بزرگى شود، هرچه كه جانشين شىء پيشين خود شود، نائب وخليفه پيشينيان در امر نيكو، ومنه قول النبى (ص): «وانا العاقب، اى آخر الانبياء». (اقرب الموارد)

واپسين پيغمبران، يعنى محمد (ص) . (مهذب الاسماء)

عاقِبَت:

پايان هر كار وهر چيز، فرجام وسرانجام. (فسيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبة المكذبين). (آل عمران: 137) (انّ الارض للّه يورثها من يشاء من عباده والعاقبة للمتقين) . (اعراف:128)

از اميرالمؤمنين (ع) نقل است كه فرمود: «لكل امرء عاقبة حلوة اومرة» هر كسى را سرانجامى است: تلخ يا شيرين (نهج : حكمت 143) . «ولكل امر عاقبة سوف يأتيك ما قُدِّرَ لك» هر كارى را سرانجامى است، هر آنچه برايت مقدر شده به تو خواهد رسيد (نهج : نامه 31) . «فان اتاكم اللّه بعافية فاقبلوا، وان ابتليتم فاصبروا، فان العاقبة للمتقين». (نهج : كلام 97)

از امام صادق(ع) روايت است كه در بنى اسرائيل مردى بود كه مدام همى گفت: «الحمدللّه رب العالمين والعاقبة للمتقين» (سپاس خداوند عالميان را وفرجام كار بسود پرهيزكاران است) ابليس از اين كه وى اين جمله را تكرار مينمود بخشم آمد ويكى از شياطين بسراغش فرستاد، آن شيطان به وى گفت: تو اشتباه ميكنى وعاقبت بسود توانگران است. هيچيك از آن دو سخن ديگرى را نمى پذيرفت وسرانجام بدين توافق كردند كه نخستين كسى را كه ملاقات كنند بقضاوتش تن دهند وعليه هريك قضاوت نمود دستش بريده شود. اتفاقاً با اول كسى كه برخوردند به سود شيطان داورى كرد ودست اسرائيلى بريده شد، اما وى باز هم گفته خويش را تكرار مى كرد. شيطان گفت: باز هم همان را ميگوئى؟! گفت: اين بار قرار بر اين باشد اولين فرد كه عليه هر كدام قضاوت نمود گردنش زده شود. شيطان قبول كرد وچون بيرون شدند به شخصى برخوردند كه بصورت انسان ولى از روحانيون بود، موضوع را بنزدش مطرح ساختند، وى دست خويش را بدست اسرائيلى كشيد در حال شفا يافت وبحال اول بازگشت وسپس گردن آن شيطان را زد وگفت: (العاقبة للمتقين). (بحار:14/488)

عاقبت انديشى:

دور انديشى. پيغمبر اكرم (ص) فرمود: چون بكارى تصميم گرفتى عاقبت آن را بينديش اگر خير وصلاح بود آن را انجام ده واگر شر وضلالت بود آن را رها ساز. (بحار:77/130)

به مآل انديشى نيز رجوع شود.

عاقبت به خير و عاقبت به شر :

مسئله حسن عاقبت و سوء عاقبت از مسائل حساس زندگى انسان است كه بسا يكى عمرى را به طاعت پروردگار و جهاد فى سبيل الله گذرانده باشد و آخر عمر به تسويل شيطان به كارى دست زند كه به هلاكت ابدى دچار گردد چنانكه در حالات برخى اصحاب پيغمبر (ص) مى خوانيم ، و بالعكس گاه شخصى يك عمر به روش اشقيا زندگى كرده و فرجام عمرش به كار خيرى توفيق مى يابد كه همان باعث نجات او مى شود چنانكه در مورد حر بن يزيد مى دانيم .

(ثم كان عاقبة الذين اسائوا السوآ ان كذّبوا بآياتنا و كانوا بها يستهزئون). (روم:10)

پيغمبر اكرم (ص) فرمود : بسا بنده اى را بينى كه به ظاهر به عمل اهل دوزخ عمل كند آنچنان كه مردم او را دوزخى پندارند ولى به حقيقت وى بهشتى باشد زيرا عاقبت هر كسى به پايان عمل او بستگى دارد . (كنزالعمال:1/125)

نيز از آن حضرت است كه هر كه پايان عمر خويش به روش و رفتارى نيك و شايسته بگذراند خداوند در مورد گذشته عمرش وى را مؤاخذه نكند ، و اگر عمر را به بدكارى سپرى سازد خداوند به اول و آخر عمرشاو را مؤاخذه كند .

عيسى بن مريم (ع) به حواريون فرمود : مردم مى گويند : اساس ساختمان خشت اول مى باشد ولى من مى گويم : آخرين خشت اساس است (كه اگر به درستى به جاى خود نهاده شود ساختمان مقبول خواهد بود) . (سفينة البحار)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : حقيقت خوشبختى آن است كه عمل آدمى به خير پايان پذيرد و حقيقت بدبختى آن كه عملش به بدبختى ختم شود .

و فرمود : براى هر كسى عاقبتى است : تلخ يا شيرين .

حضرت رضا (ع) فرمود : دنيا همه اش جهالت است مگر آنجا كه دانشى باشد ، و دانش همه اش موجب محكوميت دانشمند است جز اينكه به آن عمل شود ، و عمل همه اش ريا مى باشد جز آنچه كه خالص براى خدا باشد ، و خالص بودن عمل نيز در معرض خطر است مگر اينكه عمل به درستى و پاكى پايان پذيرد .

عمرو بن الياس گويد : من و پدرم الياس بن عمرو به عيادت ابوبكر حضرمى رفتيم و او در حال جان كندن بود ، به من گفت : اى عمرو اين ساعت (كه ساعت آخر عمر من است) ساعت دروغ گفتن من نيست ، گواهى مى دهم بر جعفر بن محمد (ع) كه از او شنيدم مى فرمود : آتش دوزخ نرسد به بدن كسى كه به مذهب تشيع باشد . اميرالمؤمنين (ع) فرمود : هر يك از پيروان ما كه مرتكب گناهانى شده باشد نميرد مگر اينكه خداوند او را به بلائى در مال يا فرزند يا تنش مبتلى سازد كه گناهانش را محو كند تا چون دوست ما بميرد گناهى بر او نمانده باشد و اگر باز هم گناهى مانده به مرگ سختى دچار شود كه بقيه گناهانش را بشويد .

در عيون اخبارالرضا آمده كه حضرت صادق (ع) به يكى از شيعيان نامه اى بدين مضمون نوشت : اگر بخواهى عملت به خير انجام يابد و چون بميرى بهترين عمل با خود داشته باشى حق خدا را بزرگتر از آن دان كه نعمتهاى او را در راه نافرمانى او صرف كنى يا به بزرگواريش بر خود مغرور گردى ، و هر كه را كه ديدى از ما سخنى مى گويد و يا در سلك دوستان ما قرار دارد او را گرامى دار ، دگر به تو مربوط نيست كه وى راست مى گويد يا دروغ ، تو به نيت خويش مى رسى و او به دروغ خود مسئول است .

از امام صادق (ع) نقل است كه روزى پيغمبر (ص) در راه سفرى بود ، ناگهان به اصحاب فرمود : هم اكنون از يكى از اين شكافهاى كوه شخصى ديده مى شود كه سه روز است شيطان را به خود راه نداده است . ديرى نشد كه عربى بيابانى پيدا شد كه پوست بدنش از لاغرى به استخوان چسبيده و ديدگانش به گودى فرو رفته و لبها از خوردن گياه به سبزى گرائيده و همى از پيغمبر مى پرسيد تا اينكه به حضرت رسيد و عرض كرد : اسلام را به من عرضه كن . پيغمبر (ص) فرمود : بگو «اشهد ان لا اله الاّ الله و انّ محمداً رسول الله» گفت : پذيرفتم . فرمود : تعهد كن كه نماز بخوانى و ماه رمضان روزه بدارى . گفت : پذيرفتم . فرمود: حج كنى و زكاة بدهى و غسل جنابت كنى . گفت : قبول كردم . پس به راه افتاديم ، شتر مرد عرب از خستگى و گرسنگى بازماند ، حضرت بايستاد و فرمود : آن مرد چه شد ؟ او را بجوئيد . اصحاب به جستجوى او پرداختند . وى را ديدند كه سم شترش به سوراخ موشى فرو رفته شتر غلتيده و به سر درآمده ، مرد با شتر هر دو مرده اند . پيغمبر (ص) دستور داد همانجا خيمه اى بپا كرده غسلش دادند و سپس خود پيغمبر به خيمه رفت و او را كفن نمود ، اصحاب از پشت خيمه زمزمه اى از پيغمبر شنيدند كه چون بيرون شد پيشانى حضرت به عرق نشسته بود و فرمود : اين مرد عرب در حال گرسنگى بمرد و او كسى است كه ايمانش خالص بود و به ظلمى نياميخته بود و حورالعين در پذيرائى او از يكديگر سبقت مى جستند و ميوه بهشتى پيش كشش مى كردند و به پيشانيش دست مى كشيدند و هر يك به من مى گفت : مرا در زمره همسران او قرار ده .

از حضرت رضا (ع) نقل است كه روزى به پيغمبر (ص) عرض شد : فلان كس هلاك و تباه گشت كه وى به گناهانى چنين و چنان آلوده است ! پيغمبر فرمود : بلكه او اهل نجات است و خداوند او را عاقبت به خير خواهد نمود و گناهانش ببخشد و به حسنات مبدل سازد ، زيرا وقتى او از راهى مى گذشت به مؤمنى برخورد كه عورتش مكشوف بود و خود نمى دانست ، وى عورت آن مؤمن را پوشاند بى آنكه به وى خبر دهد مبادا شرمسار گردد ، ولى بعداً آن مؤمن متوجه شد و گفت : خداوند اجرت را زياد كند و عاقبتت به خير گرداند و در حسابت سخت گيرى نكند . خداوند دعاى مؤمن را در باره او اجابت نمود و سرانجام وى به دعاى آن مؤمن عاقبت به خير خواهد شد . در نتيجه وى را حال توبه و بازگشت دست داد و به بندگى خدا روى آورد و هفت روزى از اين ماجرا نگذشته بود كه گروهى اعراب به محلى از حومه مدينه حمله آوردند و پيغمبر جماعتى را جهت دفع آنها گسيل داشت كه آن شخص در ميان آنها بود و در آن معركه به شهادت رسيد .

آورده اند كه در شهر مدينه دو نفر كه يكى از فرقه مفوضه و ديگرى از اهالى مكه بود بينشان خصومت و نزاعى افتاد و هر دو به ميانجيگرى امام صادق (ع) رضا دادند ، به نزد حضرت آمده ماجرا را معروض داشتند ، حضرت فرمود : اگر خواستيد در مورد بحث شما از گفتار پيغمبر (ص) استفاده كنم ؟ گفتند : پذيرفته است . فرمود : روزى پيغمبر به منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى فرمود : خداوند كتابى به يد (قدرت) خود نوشت كه در آن كتاب اسامى اهل بهشت ... مكتوب است و بسا شود كه يك نفر سعادتمند در راه اشقيا زندگى كند تا جائى كه مردم وى را از گروه اشقيا پندارند ولى عاقبتش به سعادت ختم گردد ، و بسا شقاوتمندى كه در راه نيكان و سعادتمندان بسر مى برد چنانكه مردم او را سعادتمند پندارند ولى پايان عمرش به شقاوت انجامد. هر آنكس كه نامش در دفتر سعدا ثبت شده باشد خواه ناخواه سرانجام عاقبت به خير گردد گرچه از عمرش به اندازه فاصله بين دو بار دوشيدن شتر مانده باشد .

مخيريق از علماى يهود (اطراف مدينه) بود ، روز شنبه كه روز عيد هفته يهود مى باشد مصادف شد با جنگ احد ، وى در جمع جهودان كه براى انجام عبادت مخصوص شنبه گرد آمده بودند گفت : اى گروه يهود شما خود مى دانيد كه محمد برحق است پس يارى او بر همه واجب است ، و اكنون وى در جنگ مى باشد ، شايسته نباشد كه ما او را تنها گذاريم و به ياريش نشتابيم . جهودان گفتند : واى بر تو امروز شنبه و ما در مراسم مخصوص مى باشيم !! وى گفت : شنبه بى شنبه و شمشيرش برداشت و راهى اُحُد گشت و چون خواست بيرون رود وصيت نمود كه اگر كشته شوم همه اموالم را به محمد (ص) بسپاريد در هر راهى كه خواست مصرف كند. پس به اُحُد رفت و جنگ كرد تا به شهادت رسيد . (بحار:71 و 2 و 68 و 22 و 5 و 20)

عاقِد:

عهدكننده. گره زننده. در اصطلاح فقهاء: اجراء كننده صيغه در معامله.

عاقِر:

زن نازا، سترون (وكانت امرأتى عاقرا) نحر كننده شتر وكسى كه دست وپاى شتر را با شمشير زند. قاتل.

عاقِل:

خردمند، هشيار، دانا، ج : عقلاء وعقّال، در قبال مجنون، جاهل.

«وليس للعاقل ان يكون شاخصا الاّ فى ثلاث: مرمة لمعاش، او خطوة فى معاد، او لذة فى غير محرّم» (نهج : حكمت 382). «لسان العاقل وراء قلبه، وقلب الاحمق وراء لسانه» (نهج : حكمت 39). «صدر العاقل صندوق سرّه» (نهج : حكمت 5). «فان العاقل يتعظ بالادب». «قطيعة الجاهل تعدل صلة العاقل» . (نهج : نامه 31)

پيغمبر اكرم (ص) فرمود: عاقل كسى است كه خدا را اطاعت كند گرچه بدقيافه واز ديد مردم حقير وكوچك شمرده شود، وجاهل آنكس است كه خدا را نافرمانى نمايد هر چند زيباروى ونزد مردم ارجمند بشمار آيد.

امير المؤمنين (ع) فرمود عاقل همواره دين وشريعت ملاك زندگى او، وحلم وبردبارى خوى او وفكر وانديشه عادت او ميباشد، چون از او بپرسند پاسخ گويد وچون در باره مطلبى سخنى گويد سنجيده اداء نمايد ، وهر گاه بسخنى گوش فرا دهد در آن بينديشد، وهرگز دروغ نگويد واگر كسى به وى اعتماد نمود (رازى يا امانتى به وى سپرد) به او خيانت ننمايد.

به امير المؤمنين (ع) عرض شد: عاقل را براى ما توصيف نما كه چه كسى است؟

فرمود: وى كسى است كه هر چيز را به جاى خود نهد. عرض شد: جاهل را نيز وصف كن. فرمود: آن را نيز گفتيم. (كسى كه نابجا عمل كند).

در حديث ديگر فرمود: آن كس كه چون سخن ناروائى در باره خود بشنود برنجد وى عاقل نخواهد بود.

امام عسكرى (ع) فرمود: اگر همه مردم عاقل مى بودند دنيا خراب ميشد (كه بسيارى از نيازهاى زندگى را مردم نادان انجام مى دهند) (بحار:1 و70 و78) به «عقل» و به «خرد» نيز رجوع شود.

عاقِلَة:

مؤنث عاقل، از عقل، مصدر بمعنى دريافتن ودانستن، نقيض جهل، يا به معنى بستن زانوى شتر. در اصطلاح فقه: نزديكانى هستند كه ديه خطا يا در حكم خطاى جانى را متحمل مى باشند. بدين جهت عاقله گويند كه اينها زبان مطالبين ديه را مى بندند، يا بدين مناسب كه چون در جاهليت شتر بابت ديه مى داده اند وايشان شترانى را از اين بابت به در خانه مجنى عليه يا وارثانش مى بسته اند.

خويشانى كه شرعا ديه جنايت خطاى محض بالغ ومطلق جنايت كودك وديوانه وناقص العقل را به عهده دارند عبارتند از: خويشان پدرى مانند: برادران وعموها وفرزندان آنها هر چه پائين آيند. وآيا پدران هر چه بالا روند وفرزندان هر چه پائين آيند نيز از عاقله بشمار مى آيند يانه؟ به نظر مى آيد كه چنين باشد.

كودك وديوانه وزن عاقله نمى باشند.

مشهور آن است كه خويشان (برادران ...) پدر ومادرى مقدمند بر خويشان پدرى تنها.

اگر جانى خويشان پدرى نداشت، حتى ولى معتق وضامن جريره نيز نداشت عاقله او امام است واز بيت المال ديه او را مى پردازد.

جنايتى كه ديه آن بر عاقله است از جرح موضحه (جراحت سر كه استخوان را برهنه كند) به بالا مى باشد، واما جرح كمتر از آن از مال جانى پرداخته مى شود.

نابينا نيز در حكم قاصر است كه عمدش خطا وديه اش بر عاقله است، واگر عاقله نداشت خودش بپردازد ودر صورتى كه مالى نداشت به عهده امام مسلمين است.

عاقلة ديه خطا را ضمن مدت سه سال اداء مى كند، هر سال يك سوم آن، خواه ديه كامل باشد يا ناقص، قتل باشد يا جرح.

كافر ذمى ديه اش بعهده خودش مى باشد، گرچه خطاى محض باشد، واگر چنانچه خود او از عهده اداء بر نيامد بر امام است كه ديه اش را بپردازد.

اگر جنايت به اقرار جانى بثبوت رسيد خود جانى بايد ديه را تقبل كند، نه عاقله، وهمچنين اگر جانى با مجنى عليه يا وارث آن بر مالى جز ديه مقرره شرعى صلح وتوافق نمودند، كه چنين مالى نيز بعهده خود جانى مى باشد.

عاقله تنها ديه خطاى محض را متقبل ميباشد، نه عمد وشبه عمد. آرى اگر چنانچه قاتل فرار كند ودستيابى بر او ممكن نباشد، يا بميرد، در اين صورت اگر وى مالى دارد از مال خود او پرداخته ميشود، واگر او مالى نداشت نزديك ترين خويش او، واگر خويشى نداشت ديه را امام مى پردازد.

اگر عاقله اى وجود نداشت يا از پرداخت ديه ناتوان بود از مال جانى پرداخته مى شود، واگر خود او نيز مالى نداشت بر امام مسلمين است كه اداء كند.

در كيفيت تقسيط ديه بر افراد عاقله اختلاف است، اظهر آنست كه بطور مساوى بر انها تقسيط شود.

اظهر آن است كه ميان خويش نزديك وخويش دور ترتيبى نباشد.

اگر برخى از افراد عاقله از پرداخت ديه ناتوان بودند بايستى متمكنين آنها همه ديه را بپردازند.

اگر كودكى تيرى يا سنگى به سوى كسى انداخت، وپس از بلوغ كودك، آن شخص بر اثر آن ضربه بميرد، ديه را بايستى عاقله بپردازد ونه كودك. (تكملة النهاج)

عاقول :

معظم دريا يا موج آن . جوى كج . خار اشتر .

عاكِف:

ملازم جائى يا كارى با تعظيم . مقيم شونده در جائى . ج : عاكفون و عُكَّف و عكوف . (والمسجدالحرام الذى جعلناه للناس سواء العاكف فيه والباد) ; مسجدالحرام كه آن را براى مقيم ومسافر يكسان قرار داده ايم (حج:25). (وانظر الى الهك الذى ظلت عليه عاكفا لنحرقنّه) ; به معبود خويش بنگر كه ملازم آن شدى، آن را خواهيم سوزانيد ...

(طه:97)

عالِج :

ريگ تو بر تو . ريگى است معروف به باديه .

عالَم:

هر صنف از اصناف آفريدگان، مانند عالم انسان، عالم مورچگان، عالم نبات، عالم جماد، ج : عالمون با اعراب بحروف، جمعى كه از لفظ خود مفرد ندارد، مانند جيش، از آن عالم گويند كه علامت وجود خدايند: (قال: وما رب العالمين، قال ربّ السماوات والارض ومابينهما). (شعراء:24)

فلاسفه را در عالم اصطلاحاتى است (خواه حق وخواه باطل) كه اجمال آن از اين قرار است: عالم بدو قسم است: يكى قديم كه عقول وافلاك ونفوس ناطقه فلكيه وكليات عناصر باشد. وديگرى محدث كه جز آنها است مانند زمان وزمانيات. وگويند: هيجده هزار عالم (وتا پنجاه هزار هم گفته اند) موجود است.

عالم چهار است: عالم اعلى كه عالم بقا است. عالم استحالت كه عالم فنا است. عالم تغيير وتعمير كه عالم بقاء وفنا است. عالم نسب كه جمعاً در عالم اكبرند.

مجموع عالم چهار است: لاهوت، جبروت، ملكوت وناسوت. متكلمان در تفسير عالم گويند: هرچه جز خدا از موجودات جهان دليل وعلامت وجود صانع است وهمان عالم است ونبوده وحادث شده.

همه متدينين به اديان آسمانى ونيز اكثر حكما وفلاسفه قديم مانند تاليس وانكساغورس وانكسيمايس از اهل مالت وانباذقلس وسقراط وافلاطون از مردم يونان بر اين عقيده اند كه عالم وجود را آغازى است وآفرينش آن بدست تواناى خداوند حكيم على الاطلاق بوده است. وجمعى از فلاسفه همچون ارسطو واسكندر افروديسى وثامسطيوس وفرفوريوس با اعتراف به وجود خداوند آفريدگار قائل به ازلى بودن عالم وقدمت آنند. وطبق فرمولى كه بنيان گذار آن ارسطاطاليس بوده ميان خالقيت خدا وقديم بودن عالم جمع كرده اند كه تفصيل آن در كتب فلسفه قديم آمده است.

شخصى به حضرت رضا (ع) عرض كرد: يا ابن رسول اللّه چه دليل است بر اين كه اين جهان حادث ميباشد؟ فرمود: خودت (كه جزئى از اين جهانى) نبودى وشدى وتو خود ميدانى كه خويشتن را نيافريده اى وموجودى چون تو (كه نبوده وشده) نيز ترا نيافريده.

امام باقر (ع) فرمود: خداوند پيش از اينكه اين آدم ونسل او را بيافريند هفت (هفت در زبان عرب گاه بمعنى بسيار آيد نه عدد مخصوص) عالم را با خصوصيات خاص خودشان بيافريد وآنها را يكى پس از ديگرى در اين زمين جاى داد آنگاه اين آدم را بيافريد، بخدا سوگند هيچگاه بهشت از ارواح مؤمنان ودوزخ از ارواح كافران خالى نبوده، ممكن است شما فكر كنيد چون قيامت بپا شود وبهشتيان به بهشت روند ودوزخيان بدوزخ درآيند دگر كسى نباشد كه خدا را بندگى كند وكسى را نيافريند كه او را پرستش نموده واو را به يكتائى بپذيرد و زمينى كه آنها را به خود گيرد وآسمانى كه بر آنها سايه افكند نيافريند، مگر نه اين است كه خداوند فرمود: (يوم تبدّل الارض غير الارض ...)

(مگر ما از آفرينش نخست خسته شديم؟ خير، بلكه آفرينشى نوين در آغاز است)؟!

امير المؤمنين (ع) در وصيت خود به فرزندش حسن (ع) فرمود: بدان اى فرزندم كه مالك مرگ همان مالك زندگى است وآفريدگار همان ميراننده ميباشد وفانى كننده همان بازگرداننده است وآنكه مبتلى ميكند همان كسى است كه سلامتى ميبخشد. وبدان كه دنيا (وجهان هستى) سامان نمى يابد جز به همين وضع كه خداى عالم آن را آفريده كه نعمت دهد وگرفتارى پيش آرد وكيفر وپاداش را بعالم بازپسين اندازد يا آنچه كه خود بخواهد وبر ما مجهول است، واگر چيزى از نظام عالم بر تو مبهم بود آن را به نادانى خويش حمل كن چه در آغاز تو نادان بوده وسپس به دانش دست يافته اى، وچه بسيار امورى كه اكنون ندانى وبعداً براى تو آشكار گردد .... (بحار:3 و8/77)

عالَم اظلال :

جهان سايه ها ، عالم مجردات را گويند كه موجودات آن ، اشياء باشند و در عين حال اشياء نباشند مانند سايه . در حديث امام صادق (ع) آمده كه خداوند دو هزار سال پيش از اينكه انسانها را بدين بدن عنصرى بيافريند ارواح را در عالم اظله (سايه ها) با يكديگر الفت و برادرى داد و چون قائم ما قيام كند قانون ارث طبق آن برادرى اجرا مى شود نه برادرى پدر مادرى . مرحوم طريحى گفته : اينكه آن جهان را به ظلال (سايه ها) تعبير كردند بدين سبب است كه تجرد از لوازم جسم به ذهن هر كس نيايد جهت تفهيم به ظلال تعبير شد زيرا سايه به اين مفهوم نزديك است . (مجمع البحرين)

عالَم اشباح :

همان عالم اظلال است زيرا شبح جسم گونه است كه جسم نباشد .

عالَم غيب و شهود :

عالم غيب جهان پس از مرگ است كه اكنون از ديد ما پنهان است ، و عالم شهود اين جهان را گويند كه شاهد يعنى حاضر است .

عالَم ملكوت :

گاه جهان ملائكه را گويند و گاه عالم سلطنت پروردگار و تصرفات او در موجودات را كه از درك ما پنهان است ، و به قول فلاسفه عالم شهود (اين جهان) به منزله قشر است نسبت به عالم ملكوت .

عالِم:

دانشمند، دانا: (عالم الغيب والشهادة الكبير المتعال) (رعد:9) . ج : عُلاّم وعالمون: (وتلك الامثال نضربها للناس وما يعقلها الاّ العالمون)(عنكبوت:43) . (ان فى ذلك لآيات للعالمين)

. (روم:22)

از سخنان اميرالمؤمنين (ع):

«ربّ عالم قد قتله جهله وعلمه معه لا ينفعه». (نهج : حكمت 104)

آن حضرت بجابر بن عبداللّه انصارى فرمود: «يا جابر! قوام الدين والدنيا باربعة: عالم مستعمل علمه وجاهل لا يستنكف ان يتعلم، وجواد لا يبخل بمعروفه، وفقير لا يبيع آخرته بدنياه، فاذا ضيّع العالم علمه استنكف الجاهل ان يتعلم، واذا بخل الغنى بمعروفه باع الفقير آخرته بدنياه». (نهج: حكمت 378)

«العالم من عرف قدره» . (نهج : خطبه 102)

«وان العالم المتعسف شبيه بالجاهل». (نهج : حكمت 312)

قال على بن ابى طالب (ع): «يا حملة القرآن اعملوا به، فانما العالم من علم ثم عمل بما علم، ووافق علمه عمله، وسيكون اقوام يحملون العلم لا يجاوز تراقيهم، وتخالف سريرتهم علانيتهم، ويخالف عملهم علمهم، يجلسون حلقا فيباهى بعضهم بعضا ، حتى ان الرجل يغضب على جليسه ان يجلس الى غيره ويدعه، اولئك لا تصعد اعمالهم في مجالسهم تلك الى اللّه. (تاريخ الخلفاء : 199)

اميرالمؤمنين (ع) به كميل بن زياد فرمود: اى كميل علم به از مال است كه علم تو را نگهبان بود و مال را تو نگهبان باشى ، و مال به مصرف بكاهد ولى علم به انفاق فزونى يابد . اى كميل مالداران هم اكنون كه زنده اند به حقيقت مرده اند اما علما تا جهان باقى است زنده اند ، وجودشان فانى گردد ولى آثار وجودى آنها در دلها باقى و پايدار ماند .

و فرمود : نادان كوچك و حقير است گرچه پير بود ، و دانا بزرگ و ارجمند است هر چند كودك باشد .

پيغمبر اكرم (ص) فرمود : «علماء امتى كانبياء بنى اسرائيل» .

و فرمود : ساعتى كه دانشمندى در بستر خويش بيارمد و به علم خود مطالعه كند به از عابدى كه هفتاد سال عبادت نمايد .

امام صادق (ع) فرمود : سلاطين بر مردم حكومت كنند و علما بر سلاطين حكم رانند.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : در اين سينه ام علوم فراوانى است اگر جويندگانى مى يافتم، آرى جويندگانى هستند ولى يك دسته چنين اند كه تيزهوش و خوش فهم اند ولى به آنها نتوان اعتماد نمود زيرا آنان دين را آلت دنياى خويش ساخته و از نعمتهاى خدا به زيان بندگانش بهره بردارى كنند و دليل و برهانهاى خدائى را عليه حجتهاى خدا به كار بندند . دسته دوم كسانى اند كه تسليم حق مى باشند ولى در پيچ و خمهاى آن بصيرتى ندارند ، با اولين شبهه شك بر دلشان عارض شود ; هيچيك از اين دو گروه آن دانشجوئى نيست كه من در جستجوى آنم . دسته سوم كسانى اند كه در كامرانى افراط كنند و خود را به آسانى در برابر شهوات و خواهشهاى نفسانى ببازند . دسته چهارم كسانى اند كه شيفته گردآورى و اندوختن (مال و ثروت) مى باشند كه اين دو گروه نيز به هيچ وجه نگهدار دين و شريعت نباشند ، و دو دسته پيشين بيش از هر چيز به چهارپايان چرنده مانند . آرى اين چنين است كه علم و دانش به مرگ اهلش بميرد . ولى زمين هيچگاه از دانشمندى كه به حق قيام كند و حجت خدا بر خلق باشد خالى نماند ... (نهج : كلام 139)

امام صادق (ع) فرمود : خداوند در روز قيامت عالم و عابد را برانگيزد و چون هر دو در موقف قيامت به كنار يكديگر قرار گيرند عابد را گويد : به بهشت رو و عالم را گويد : به بركت تعليم و تربيت صحيحى كه به مردم نمودى بايست و شفاعت كن .
back page fehrest page next page