پيغمبر (ص) فرمود : خواب عالم افضل است از هزار ركعت نماز عابد.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : مقام و منزلت عالم برتر و والاتر است از آن كس كه روزها را به روزه و شبها را به عبادت بسر مى برد و در راه خدا جهاد مى كند ، و چون عالمى بميرد آنچنان رخنه اى در اسلام پديد آيد كه تا قيامت چيزى آن را نبندد .
امام صادق (ع) فرمود : هر كه دانشمند مسلمانى را گرامى دارد هنگام مرگ خداى را از خود خوشنود يابد ، و هر كه عالم مسلمانى را اهانت نمايد چون بميرد خداوند را از خود خشمناك بيند .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : كسى را كه خداوند دانش به وى عطا كرده كوچك مشمريد زيرا خدائى كه به وى علم داده او را كوچك ندانسته است .
پيغمبر اكرم (ص) فرمود : همنشينى علما عبادت است . (بحار:1 و 2)
عالِم بى عمل :
پيغمبر اكرم (ص) فرمود : كسى كه علوم سودمندى را به مردم بياموزد و خود بدان عمل ننمايد به چراغ مى ماند كه به مردم نور دهد و خود را بسوزاند .
امام كاظم (ع) فرمود : خوش به حال علماى با عمل و واى بر علمائى كه تنها به گفتار اكتفا كنند . امام صادق (ع) به يكى از ياران خود به نام ازدى (كه عازم بازگشت به كوفه بود) فرمود : سلام مرا به دوستانم برسان و به آنها بگو : ما نتوانيم خشم خدا را از شما بازداريم جز به عمل ، و به آنها بگو : به ولايت ما دست نيابيد جز به عملى كه با تقوى توأم باشد ، و بگو : افسوس مندترين مردم در قيامت كسى است كه عدالت اسلام و امتيازات اخلاقى آن را به مردم بيان دارد و خود برخلاف آن عمل كند . (بحار:2/28 ـ 38 و 1/146)
عالِم دنياپرست :
خداوند به داود پيغمبر وحى نمود كه هيچگاه عالِم فريفته دنيا را رابط بين من و خود مساز (احكام دينت را از چنين عالِم مپرس) كه تو را از راه محبت من برگرداند ، اين چنين علما راه زنان دين منند ، كمترين كارى كه با آنها كنم اين بود كه حلاوت مناجاتم را از دل آنها بردارم .
امام صادق (ع) فرمود : هرگاه ديديد كه عالمى دنيا را دوست مى دارد به چنين عالمى اعتماد مورزيد زيرا كسى كه چيزى را دوست دارد دلش بدان بسته است .
عيسى بن مريم فرمود : دينار (پول) بيمارى دين است و عالم طبيب دين ، چون ديديد طبيب بيمارى را به سوى خود مى كشد وى را طبيب مخوانيد و بدانيد كه چنين كسى خيرخواه ديگران نخواهد بود . (بحار:2/107)
عالِم گمراه :
پيغمبر اكرم (ص) فرمود : زمانى بر مردم بيايد كه آنكس كه بر نگهدارى دين خويش استقامت ورزد چنان باشد كه آتش به كف دست خود نگه دارد ، علما و فقهاى آن زمان خائن و بى دين باشند ، بدانيد كه آنان اشرار خلق خدايند و نيز پيروان آنها و كسانى كه به آنها مراجعه نموده احكام دين را از آنها مى ستانند و آنها را دوست مى دارند و با آنان همنشينى نموده و با آنها مشورت مى كنند همچنان اشرار خلق خدايند ; آنها به ادعاى خود بر دين و شريعت منند در صورتى كه آنها از من به دور و من از آنها بيزارم ...
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : بسا عالم كه جهالتش او را به تباهى كشيده باشد در حالى كه علم خود را به همراه دارد ولى او را سود ندهد . (بحار:77/99 و 2/110)
عالِم وابسته به حكومت :
پيغمبر اكرم(ص) فرمود : علماى دين تا گاهى كه به دنيا فرو نرفته اند امانت داران پيغمبران مى باشند . عرض شد : فرو رفتن آنها به دنيا چگونه است ؟ فرمود : همكارى آنان با قدرت و حكومت زمانشان ، كه اگر چنين كنند از آنان بر دينتان حذر كنيد .
اصبغ بن نباته نقل مى كند كه روزى اميرالمؤمنين (ع) در باره حوادث و مفاسد آخرالزمان سخن مى گفت ، يكى از مجلس برخاست و گفت : مسلمانان در آن روز چه تكليفى دارند ؟ فرمود : (از منطقه فتنه) بگريزند و به ديگر جا پناه برند زيرا عدل خدا همچنان در ميان اين امت گسترده بماند تا گاهى كه دانشمندان دينى به حكام زمان ميل ننموده و نيكان از ارشاد بدان دست نكشيده باشند ، و اگر آنها به وظيفه خويش عمل نكنند و بگويند (لا اله الاّ الله) خداوند در عرش عظمت خود به آنها بگويد : دروغ گفتيد و در دعوى خويش (به يكتاپرستى) راستگو نخواهيد بود .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : آن را كه فاقد دانش است و دانش به خود مى بندد سه نشان است : با برتر از خود (در دانش) مى ستيزد و به زير دست ستم مى كند و با ستمگران همكارى مى نمايد . (بحار:75/380 و 52/228 و 2/59)
عالِم و فروتنى :
عيسى بن مريم (ع) به حواريون (ياران خاص) خطاب نمود و فرمود : من به شما حاجتى دارم . گفتند :
برآورده است . عيسى برخاست و به شستشوى پاهاى حواريون پرداخت . آنها گفتند : يا روح الله ! ما به اين كار سزاوارتريم! فرمود : آرى چنين است ولى مى خواستم شما پس از من با مردم متواضع و فروتن باشيد چنانكه من كردم . سپس فرمود : همچنان كه كشت در زمين هموار مى رويد نه در كوههاى بلند دانش نيز به فروتنى رشد مى يابد نه به تكبّر . (بحار:2/62)
عالِم و وظيفه او :
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : سكوت عالم از بيان احكام دين شايسته نيست چنانكه گفتار جاهل ناروا مى باشد .
و فرمود : سپاس عالم بر نعمت علمى كه خدا به وى عطا كرده آن است كه آن را در اختيار كسانى نهد كه بدان نيازمند بوند .
پيغمبر اكرم (ص) فرمود : هر آنكس كه دانش سودمندى از مردم دريغ دارد خداوند در قيامت دهنه آتشين به دهانش بندد .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : خداوند زمانى نادان را مسئول فراگيرى دانش نمود كه دانا را مسئول تعليم ساخت .
امام صادق (ع) فرمود : كسى كه مردم در مسائل دينشان به علمش نيازمند باشند و او از آنها مزدى بخواهد سزد كه خداوند او را به دوزخ برد .
ابوجعفر بصرى گويد : به اتفاق يونس بن عبدالرحمن به نزد حضرت رضا (ع) رفتيم ، يونس از بدگوئى مردم و تهمتهائى كه به وى بسته بودند نزد حضرت شكوه نمود ، حضرت فرمود : با آنها مدارا كن كه مردم عقلشان كوتاه است . (بحار:2/68 ـ 78)
عالَة :
جِ عائل . درويشان . نيازمندان . تهى دستان .
عالِى :
بلند ، مقابل سافل . (و لقد نجّينا بنى اسرائيل من العذاب المهين * من فرعون انّه كان عاليا من المسرفين) (دخان:30 ـ 31) . (فلمّا جاء امرنا جعلنا عاليها سافلها) . (هود:82)
عالِيَة :
مؤنث عالى . بلند و مرتفع . عالية الشىء : بلندترين از چيزى . (وجوه يومئذ ناعمة * لسعيها راضية * فى جنّة عالية) . (غاشية:8 ـ 10)
عام:
سال، ج : اعوام. (فاماته اللّه مائة عام ثم بعثه) . (بقرة: 259)
امير المؤمنين (ع) فرمود: «واعلموا عباد اللّه ان المؤمن يستحل العام ما استحل عاما اول ويحرّم العام ما حرّم عاما اول، وان ...» . (نهج : خطبه 175)
عامّ:
اسم فاعل است از عموم: همگانى، شامل. مقابل خاصّ «والعدل سائس عامّ» عدالت مديرى است شامل. (نهج : حكمت 437)
مؤنث آن عامة. «بادروا امر العامة وخاصة احدكم وهو الموت» . (نهج : خطبه 166)
عام الحزن:
سال اندوه. سال دهم بعثت كه وفات حضرت ابوطالب اتفاق افتاد وسه روز پس از آن خديجه از دنيا رفت پيغمبر(ص) آن سال را عام الحزن ناميد وفرمود: جرأت تعرض به من را نداشتند تا اينكه ابوطالب درگذشت. (بحار:19/25)
عام الفيل:
سال 570 ميلادى است وبدين سال رسول (ص) تولد يافت واز آن رو آنرا عام الفيل خوانند كه ابرهه بالشكريان خود كه فيل سوار بودند به قصد ويران كردن كعبه روان شدند. در تاريخ بلعمى آمده است: كه سبب اين آن بود كه چون نجاشى از ابرهه خشنود شد وپادشاهى يمن بدو گذاشت ابرهه شاد شد وخداى تعالى را شكر كرد وخواستها بدرويشان داد وكليساها بهر شهرى در شهرهاى يمن بنا نهاد ويكى كليسا بصنعا اندر بنا كرد وآنرا ذوالعكس نام كرد وخبر آن به جهان اندر پراكند وبه نجاشى نامه كرد كه من يكى كليسا برآوردم بنام ملك كه اندر جهان آن را همتا نيست شكران را كه خداى تعالى ملك را بر من رحيم كرد ، و صورت آن پيش وى فرستاد وهمه روم وشام هر كجا ترسا بودند آنجا آمدند وخبرى ديدند كه هرگز چنان نديده بودند و نشنيده ، و هر كسى انجا قربانى كردند وآن كليسا را خواسته دادند وخبر به قيصر روم بردند واو نيز آنجا چيزها فرستاد ونامه كرد به نجاشى كه آن كاردار تو خبرى كرده است در يمن كه هرگز كس نكرده است وفخر آن تو راست وهمه جاى به جهان اندر چنان بنا نيست وهيچ جاى چنان كليسا نيست ، نجاشى شاد شد بدان وبه ابرهه نامه كرد به آزادى ، وابرهه بسوى نجاشى نامه كرد كه بعرب اندر مكه خانه است وگويند خانه خدا است ومردمان آنجا حج كنند وگرد آن طواف كنند واين كليسا كه من كردم از آن صدهزار بار نيكوتر است ومن تراسل يمن را بفرمايم تا اين كليسا را حج كنند وعرب را بفرمايم تا حج خويش از آن خانه اندر آرند تا فخر آن جاودانه ملك را بود . نجاشى بدين سخن شاد شد وابرهه بيمن ترسا بود وجهودان را فرمود تا اندر آن خانه نماز كردند واز عرب دو برادر آمده بودند از بنى سليم بسوى ابرهه، ابرهه ايشان را نيكو داشتى چون تدبير آن كرد كه عرب را بحج كليسا خواند واز كعبه باز دارد ، و ابن محمد خزاعى را (يكى از آن دو برادر) نيكوئى كردى وملك عرب بدو داد وباديه حجاز واميرى مكه وتاج بر سرش نهاد وبمكه فرستاد وبفرمود تا عرب را بفرمايد تا به حج بدان كليسا آيند وبگويد كه اين كليسا از آن خانه كعبه نيكوتر وفاضلتر است كه ايشان در آن خانه بتان دارند وآنرا پليد كردند واين كليسا كس پليد نكرده است ومحمد خزاعى با برادرش قيس برفت با قوم خويش وخبر بمكه آمد ورياست مكه بقريش وهمه بطون قريش بنى كنانه را بود وايشان عبدالمطلب را رئيس كرده بودند در مكه بر قريش چون محمد خزاعى بقبيله بنى كنانه آمد ايشان مردعامِد : قصد كننده . آهنگ كننده . مقابل ساهى و غافل .
عامِر:
آباد كننده. بسيار عمر كننده، (تفأّلا فرزندان خود را بدين نام موسوم مى نمودند). آباد و معمور، وبدين تقدير اسم فاعل بمعنى اسم مفعول باشد مانند دافق بمعنى مدفوق . ابوذر غفارى : انّ قلباً ليس فيه شىء من العلم كالبيت الخرب لا عامر له . (بحار:2/51)عامِر: بن طفيل بن مالك بن جعفر عامرى از بنى عامر بن صعصعه واز شعرا وبزرگان عرب جاهلى بود. مولد ومنشأ او بنجد بوده است، وى مردى با جود وكرم بود كه جارچى او در بازار عكاظ جار ميزد هر گرفتارى وهر محتاجى كه هست بعامر رجوع كند.از ابن عباس نقل است: دورانى كه پيغمبر(ص) در مكه بود عامر باتفاق پسر عمش اربد بن قيس به قصد كشتن پيغمبر(ص) بمكه آمدند، چون وارد مسجدالحرام شدند مردم قريش از ورودشان شادمان گشتند وبتماشاى عامر كه مردى زيباروى وچپ چشم بود گرد آمدند، پيغمبر با جمعى از ياران بمسجد نشسته بحضرت خبر دادند كه اينك عامر بن طفيل! وچون به پيغمبر نزديك شد گفت: محمد كدام است؟ گفتند: اين است. گفت: تو محمدى؟ فرمود: آرى. گفت: اگر من بدين تو درآيم چه امتيازى خواهم داشت؟ فرمود: هر امتياز كه ساير مسلمانان دارند تو نيز يكى از آنها. گفت: مرا پس از خود جانشين خويش ميكنى؟ فرمود: اين امر بخدا مربوط است كه بهر كس دهد. گفت: پس مرا زمامدار عشاير باديه كن. فرمود: اين نيز نخواهد بود. گفت: پس من در تشكيلات تو داراى چه سمتى باشم؟ فرمود: سپاهى باختيارت نهم كه با دشمنان اسلام بجنگى. گفت: من هم اكنون اين منصب (سپه سالارى) را دارم، از جاى خود برخيز با تو سخنى دارم. حضرت بايستاد. وى به پسر عمش اربد اشاره نمود كه بزن. وى بعقب پيغمبر برگشت وخواست شمشيرش را از نيام بيرون كشد يكوجب بيرون كشيد دستش خشك شد ونتوانست. باز عامر اشاره كرد كه بزن، ولى اربد همچنان دستش خشك شده بود وتكان نمى خورد. پيغمبر گفت: خداوندا شر اين را از من دفع ساز. آنها چون اين سخن حضرت شنيدند سخت به وحشت افتاده پا بفرار نهادند ودوان دوان از مسجد بيرون شدند در آن حال صاعقه اى فرود آمد واربد را بكشت وعامر بخانه زنى از بنى سلول كه تيره بدنامى بودند پناه برد، در آنجا انگشتش طاعون گرفت و همى درد و رنج ميكشيد و ميگفت: چه بدبخت شدم! غده اى چون غده شتر و مرگى در سراى زنى سلوليه! درحالى كه درد ميكشيد بر اسبش سوار شد كه بكوى خويش رود در بين راه مرگش فرا رسيد. (بحار:18/74)عامِل : كارگر . انجام دهنده كار . متصدى امر . آن كه با دست كار كند . والى . كارگزار . عامل صدقات : كسى كه متصدى جمع آورى صدقات است . ج ، عمّال و عَمَلة و عاملون . قرآن كريم : (انّى لا اضيع عمل عامل منكم من ذكر او انثى ...)(آل عمران:195) . (قل يا قوم اعملوا على مكانتكم انّى عامل ...)(زمر:39) . (انما الصدقات للفقراء و المساكين و العاملين عليها ...). (توبة:60)
اميرالمؤمنين (ع) : «اَلا عاملٌ لنفسه قبل يوم بؤسه» ! (نهج : خطبه 28) . «فليعمل العامل منكم فى ايام مَهَله قبل ارهاق اجله» (نهج : خطبه 86) . «و ان العالم العامل بغير علمه كالجاهل الحائر الذى لا يستفيق من جهله ، بل الحجة عليه اعظم و الحسرة له الزم و هو عندالله الوم» (نهج : خطبه 110) . «الناس فى الدنيا عاملان : عامل فى الدنيا للدنيا ، قد شغلته دنياه على آخرته ، يخشى على من يخلّف الفقر و يأمنه على نفسه ، فيفنى عمره فى منفعة غيره . و عامل عمل فى الدنيا لما بعدها ، فجاءه الذى له من الدنيا بغير عمل ، فاحرز الحظين معا ، و ملك الدارين جميعا، فاصبح وجيها عندالله ، لا يسأل الله حاجة فيمنعه» . (نهج : حكمت 269)
عامِلَة :
مؤنث عامل . (هل اتيك حديث الغاشية * وجوه يومئذ خاشعة * عاملة ناصبة) : آيا خبر هولناك قيامت و بليه جهان شمول محشر به تو (اى پيغمبر) رسيده است . چهره هائى در آن روز ترسناك و ذليل بوند . كارهائى در دار دنيا انجام داده كه در آن روز به رنج و مشقت بگذرانند (غاشية:3) . عاملة الرمح : سينه نيزه كه نزديك سنان باشد . ج : عاملات و عَوامل . (منتهى الارب)
عامِلَة :
بنت مالك بن وديعة بن عفير بن عدىّ ، از كهلان از قحطانية ، امّ جاهلى است. از نسل وى عدىّ الرقاع عاملى شاعر است .
عامِلَة :
ابن سبأ بن يشجب بن يعرب بن قحطان ، جدّ جاهلى كه حمير و كهلان از نسل وى اند .
عامِلى :
سيد جواد . به «جواد عاملى» در اين كتاب رجوع شود .
عامِلى :
محمد حسن . به «حرّ» در اين كتاب رجوع شود .
عامّة :
مردم بى علم . همه مردم . مقابل خاصّة . عن جعفر بن محمد (ع) : «قال اميرالمؤمنين (ع) : انّ الله لا يعذب العامّة بذنب الخاصّة ، اذا عملت الخاصة بالمنكر سرّا من غير ان تعلم العامّة ، فاذا عملت الخاصّة بالمنكر جهارا فلم تغيّر ذلك العامّة ، استوجب الفريقان العقوبة من الله عزّ و جلّ» . (وسائل:16/135)
در اصطلاح ملل و مذاهب : سنّى مذهب، مقابل خاصّه يعنى شيعه .
عامى :
جاهل و بى سواد . به «عوام» در اين كتاب رجوع شود .
عانَة :
گله خر . گله گورخر . موى زهار . امام صادق (ع) : من شريعة ابراهيم (ع) حلق العانة . (وسائل:2/115)
كان رسول الله (ص) : «يطلى العانة و ما تحت الاليين فى كل جمعة» . (وسائل:7/367)
عانِى :
اسير . بندى . دستگير شده . ج : عناة . اميرالمؤمنين (ع) ـ ضمن حديثى ـ : «من صنع المعروف فيما آتاه فليصل له القرابة و ليحسن فيه الضيافة ، و ليفكّ به العانى ، و ليعن به الغارم» . (بحار:41/108)
عاوى :
زوزه كشنده ، مانند سگ و گرگ . عاوية مؤنث آن است .
عاهِر :
زناكار . در حديث است : الولد للفراش و للعاهر الحجر .
عاهِل :
پادشاه بزرگ . زن كه شوى ندارد . (منتهى الارب)
عاهَة :
آفت . فساد . ج ، عاهات . رسول الله (ص) : «لا يوردنّ ذو عاهة على مصحّ . يعنى الرجل يصيب ابله الجرب او الداء ، فقال : لا يوردنّها على مصحّ ، اى الذى ابله صحاح» . (وسائل:11/507)
ابوعبدالله (ع) : «احذروا معاملة ذوى العاهات ، فانهم اظلم شىء» . (وسائل:17/415)
عايِد :
بازگردنده . زيارت كننده بيمار . سودمند . به «عائِد» رجوع شود .
عايِش :
نيكوحال .
عايِش :
بن انس ، يكى از راويان است كه از عطا روايت كند . (منتهى الارب)
عايِش :
مولى حويطب بن عبدالعزّى ، از صحابه است .عايشة: دختر ابوبكر بن ابى قحافه وهمسر رسول اللّه مادرش ام رومان دختر عمير بن عامر بن دهمان بن حارث بن غنم بن مالك بن كنانه است. پيغمبر(ص) پس از مرگ خديجه ودو سال پيش از هجرت او را بكابين بست كه او در آن روز هفت ساله بود وپس از هجرت در نه سالگى با وى زفاف نمود تنها زن باكره از زنان آن حضرت او بوده، روز وفات پيغمبر (ص) وى هيجده سال داشت، ودر سال 57 هـ .ق به سن شصت وچهارسالگى در مدينه درگذشت ودر بقيع بخاك سپرده شد.عايشه از فقه وشعر بهره داشت وروايت بسيار از حضرت رسول نقل نموده وعلماى عامه واهل سنت بدان روايات تمسك كنند.از كارهاى مهم وبسيار زشت عايشه قيام او بر عليه امير المؤمنين على (ع) است پس از قتل عثمان بسال 35 كه بجنگ معروف جمل منتهى گشت. بخارى در صحيح خود:6/196 از ابن عباس روايت كند كه گفت: بعمر بن خطاب گفتم: آن دو زنى كه بهميارى يكديگر پيغمبر (ص) را آزار ميدادند كيان بودند؟ گفت: عايشه بود وحفصه.نقل است كه روزى حذيفه در جمع اصحاب گفت: حديثى از پيغمبر (ص) دارم كه اگر براى شما بازگويم آنچنان از من برنجيد كه مرا مستوجب تعزير دانيد. حضار گفتند: شگفتا كه ما در باره تو چنين چيزى روا دانيم! گفت: اگر بشما بگويم: از پيغمبر شنيدم كه فرمود: يكى از همسرانم سپاهى گرد آورد وبا شما بجنگند شما باور ميكنيد؟ گفتند: سبحان اللّه! چه كسى اين را باور كند؟! حذيفه گفت: همين مادرتان عايشه بيايد در حالى كه گردن كلفتانى سپاهش را رهبرى كنند ورويتان را سياه كند.اميرالمؤمنين (ع) فرمود: واما فلانه را انديشه زنان دست داد وكينه اى كه با من داشت آنچنان در سينه اش بجوشيد كه ديگ بخار ذوب آهن بجوش آيد واگر او را واميداشتند كه با ديگرى آن معامله كند كه با من كرد نميكرد.انس گويد: (پس از واقعه جمل) از عايشه شنيدم از پيغمبر (ص) نقل كرد كه فرموده: «على خير البشر من ابى فقد كفر» (على بهترين مردم است هر كه اين را نپذيرد كافر است) من به عايشه گفتم: پس چرا با او جنگيدى؟ گفت: من بخودى خود با وى نجنگيدم، طلحه وزبير مرا به اين امر كشاندند.باز در حديث آمده كه روزى پيغمبر(ص) رو بهمسران كرد وفرمود: ايكاش ميدانستم كه كداميك شما بر شتر اديب سوار شود وسگهاى حوأب بر او پارس كنند.لذا هنگامى كه عايشه به بصره ميرفت شب هنگام بمنطقه ايل بنى عامر رسيد آنجا محلى بود بنام حوأب صداى سگان آنها بگوش عايشه رسيد گفت: اينجا را چه نام است؟ گفتند: بنت طلحة بن عبيداللّه از طايفه بنى تيم بن مرة است. زنى اديب فصيح وعالم به اخبار وحكايات عرب بود. مادر او ام كلثوم دختر ابوبكر صديق وخاله وى عايشه ام المؤمنين است وبخاله خود سخت شباهت داشت. عائشه روى خود را نمى پوشانيد شوهر او مصعب او را در اين باره سرزنش كرد. عائشه گفت خدا مرا صورتى زيبا داده است، دوست دارم آنرا به مردمان بنمايانم وروى خويش را نمى پوشم. بخدا سوگند در من عارى نيست كه كسى بتواند مرا بدان ياد كند. چون مصعب كشته شد عمر بن عبيداللّه تيمى او را به زنى گرفت. وچون عمر بسال 82 هـ . ق درگذشت. عائشه ديگر شوى نگرفت ... حدود سال 110 هـ . ق در گذشت . (الاعلام زركلى چاپ اول:2)
عايق:
باز دارنده.