عَبَّ:
لاجرعه وبدون تخلل نفس آب نوشيدن. در حديث است «مصّوا الماء مصّا ولا تعبّوه عبّا فانه يورث الكباد» آب را بمكيد ولا جرعه منوشيد كه موجب بيمارى كبد ميشود. (مجمع البحرين)
عَباء :
پوششى است پشمين پيش شكافته كه بر روى لباس پوشند .
عِباد :
بندگان . جِ عبد . (والله رؤوف بالعباد)(بقرة:207) . (والله بصير بالعباد)(آل عمران:15) . (ان الذين تدعون من دون الله عباد امثالكم)(اعراف:194) . (و عباد الرحمن الذين يمشون على الارض هونا). (فرقان:63)
اميرالمؤمنين (ع) : «احبّ العباد الى الله المتأسّى بنبيّه» (نهج : خطبه 160) . «من ظلم عبادالله كان الله خصمه دون عباده» (نهج : نامه 53) . «بعث الله محمدا (ص) بالحق ليخرج عباده من عبادة الاوثان الى عبادته ، و من طاعة الشيطان الى طاعته ، بقرآن قد بيّنه و احكمه ، ليعلم العبادُ رَبَّهم اذ جهلوه و ليثبتوه بعد اذ انكروه ...» . (نهج : خطبه 147)
عُبّاد :
جِ عابد . بندگان .
عَبّاد:
بن بشر بن وقش اشهلى خزرجى انصارى: از بزرگان واز ابطال صحابه رسول خدا (ص)، وى بدست مصعب بن عمير مسلمان شد، ودر تمام جنگهاى پيغمبر(ص)، از بدر تا به آخر شركت نمود.
عبّاد داراى مقامى والا بود كه در ميان انصار كمتر كسى به مقام او ميرسد.
وى مردى شجاع ودلير بود لذا در بيشتر جنگها وموارد خطرناك نگهبانى پيغمبر(ص) بلكه نگهبانى لشكر را به او واگذار مى كردند.
او مردى صحيح العمل ومورد اعتماد پيغمبر بوده چنانكه در سال دهم هجرت هنگاميكه جمعى از اصحاب مأموريت جمع آورى زكواة يافتند عباد را جهت گرفتن زكواة قبيله سليم ومزينه فرستاد واين دو قبيله از او راضى بودند وهمچنين در تمام مأموريتهايش مردم از او راضى بودند در نتيجه پيغمبر (ص) نيز از او خشنود بود.
عبّاد پس از پيغمبر زنده بود ودر جنگ با مسيلمه كشته شد.
ابوسعيد خدرى گفت: روزى عبّاد به من گفت: ديشب بخواب ديدم كه گوئى آسمان شكافته شد ومن ببالا رفتم وسپس شكاف بهم آمد، من آنرا بشهادت تعبير ميكنم. گفتم: خير است. چيزى نگذشت كه جنگ با مسيلمه پيش آمد، در روزى كه جنگ شدّت گرفت ومسيلمه با لشكر در ميان ديوار باغى سنگر گرفته ومسلمانها مأيوسانه داشتند پراكنده ميشدند عباد را ديدم كه به انصار فرياد ميزد غلافهاى شمشير را بشكنيد واز ميان جمعيت جدا شويد، وبه اين جملات انصار را تحريك ميكرد تا چهار صد نفر از انصار ومردم مدينه پيرامون عبّاد گرد آمدند وعبّاد و ابودجّانه وبراء بن مالك از جلو وبقيه از عقب به لشكر دشمن تاختند واز ديوار باغ بالا رفته خود را بدرب باغ رسانده در را گشودند تا اينكه مسيلمه را كشته ولشكرش را تار ومار نمودند ولى عبّاد در آن معركه بشهادت رسيد. (اسد الغابه وسيره ابن هشام وطبقات ابن سعد)
در بازگشت از غزوه ذات الرقاع مسلمانها زنى را به اسارت گرفته بودند شبى لشكر در راه اتراق نمود پيغمبر (ص) فرمود: چه كسى امشب پاسبانى لشكر ميكند؟ عباد ابن بشر وعمّار ياسر نگهبانى را بعهده گرفتند چون پاسى از شب گذشت ولشكريان بخواب بودند وبخش اوّل شب را عباد بعهده داشت وى بنماز نافله پرداخت در اين حال شوهر زن كه در كمين بود و مترصّد فرصت كه همسر خود را بربايد ديد شبحى از دور بر پا ايستاده ندانست ستونى است يا انسانى، تيرى بسوى او رها ساخت تير به بدن عباد اصابت نمود وى تير را از بدن خود كشيد وبه نماز ادامه داد تير دوم را انداخت آنرا نيز كشيد وبه نماز ادامه داد وچون تير سوّم به بدنش اصابت كرد ركوع وسجده نمود ونماز را تمام وعمّار بيدار ساخت و به وى گفت: برخيز اين دشمن را دفع كنيم، آن مرد چون دريافت كه شبح انسان بوده ترسيد وبگريخت عمّار نگاهى به عباد كرد ديد بدنش خون آلود است، به وى گفت: اين خونها چيست؟ عبّاد داستان را گفت، عمّار گفت: چرا تير اوّل كه بتو اصابت نمود مرا بيدار نكردى؟ وى گفت: سوره كهف ميخواندم ونخواستم آنرا قطع كنم وچون تيرها پياپى آمد سوره را قطع ونماز را تمام وترا بيدار كردم وبخدا قسم اگر بيم آن نداشتم كه در پاسبانى تقصير كرده باشم اگر رگ جانم قطع ميشد سوره را قطع نميكردم. (منتهى الآمال)
عبّاد:
بن عوّام بن عمر بن عبداللّه كلابى واسطى، مكنى بابوسهل، از رجال حديث وثقات بود، وى به تشيع گرايش داشت، هارون الرشيد وى را بزندان افكند وسپس او را رها ساخت، در بغداد زندگى ميكرد وشخصيت جامع الابعادى بود. (اعلام زركلى)
عَبّاد:
بن كثير (يا بُكَيْر) بصرى از صوفيان سنى بصره ومعروف بعابد بصره بود ومردى متظاهر ورياكار بوده است. ابو بصير گويد: روزى امام صادق بعباد بن كثير كه در مسجد (مدينه به اوراد واذكار مشغول) بود فرمود: واى بر تو اى عباد! از ريا بپرهيز چه كسى كه براى غير خدا عملى انجام دهد خداوند وى را بهمان غير واگذارد.
عبداللّه بن سنان از امام صادق (ع) نقل ميكند كه فرمود: در طواف بودم ناگهان متوجه شدم مردى جامه مرا گرفته، نگاه كردم ديدم عباد بن كثير است. گفت: اى جعفر تو فرزند على بن ابى طالب ميباشى وچنين لباس فاخر بتن دارى؟! به وى گفتم: اين جامه اى است كه آن را به يك دينار خريده ام، وعلى بن ابى طالب (ع) به روزگارى زندگى مى كرد كه ميبايست همان لباس بپوشد واگر من امروز چنان لباسى بپوشم مردم گويند: مانند عباد بصرى رياكار است. (بحار:47و72)
عَبّادان :
در قديم شهرى از توابع بصره بوده كه به جاى آن همين آبادان كنونى بنا شده و دانشمندانى از آن برخاسته اند از قبيل ابوبكر احمد بن سليمان بن ايوب بن اسحاق بن عبدة بن ربيع عبادانى .
در حديث آمده كه عبادان و قزوين دو در از درهاى بهشتند كه به روى اهل دنيا گشوده شده اند . (كنزالعمال:35114)
شايان ذكر است كه احاديث مربوط به بلاد نوعاً به اهالى آنها در زمان صدور روايت نظر دارند .
عبادت:
پرستش كردن، بندگى كردن. طاعت ونهايت تعظيم براى خداى متعال (از اقرب الموارد) عبادت در لغت بمعنى ذليل و رام شدن مى باشد، عبادت نوعى از سپاس و مرتبه والاى آنست زيرا حقيقت عبادت خضوع است در حد اعلاى آن كه با عالى ترين مراحل تعظيم توأم بود واز اين رو تنها كسى مستحق عبادت است كه نعمتهاى اساسى وپايه اى مانند آفرينش وزندگى وقدرت از او باشد وجز خداوند متعال كسى بدين امور قادر نباشد پس عبادت خاص ذات احديت ميباشد. (مجمع البيان)
عبادت خدا كردن دو نوع است: اطاعت از دستورات او در همه شئون زندگى كه آن را عبادت عام گويند وديگر عبادت بمعنى تذلل توأم با تقديس ونهايت خضوع وآن را عبادت خاص نامند مانند نماز وامثال آن.
آيات وروايات در باره عبادت بيش از حد وحصر است كه به برخى از آنها اشاره ميشود: (قل انما امرت ان اعبد اللّه ولا اشرك به) (رعد:36) . (وما لى لا اعبد الذي فطرنى واليه ترجعون)(يس:22) . (قل انى امرت ان اعبد اللّه مخلصا له الدين)(زمر:11) . (وقضى ربك الاّ تعبدوا الاّ اياه)(اسراء:23) . (تعالوا الى كلمة سواء بيننا وبينكم الاّ نعبد الاّ اللّه) . (آل عمران:64)
رسول اكرم (ص) فرمود: بهترين مردم كسى است كه دلباخته عبادت بوده آن را بآغوش كشد واز عمق جان آن را دوست داشته به آن بچسبد وخود را در اختيار آن نهد، وچنين كسى در غم دنياى خويش نباشد كه بخوشى ورفاه ميگذراند. يا در سختى وشدت.
اميرالمؤمنين (ع): «لو عاينوا كنه ما خفى عليهم منك لحقّروا اعمالهم، ولزروا على انفسهم، ولعرفوا انهم لم يعبدوك حق عبادتك، ولم يطيعوك حق طاعتك» (نهج : خطبه 107). «ولا عبادة كاداء الفرائض» (نهج : حكمت 109). «فبعث محمدا (ص) بالحق ليخرج عباده من عبادة الاوثان الى عبادته ...» (نهج : خطبه 147). «وخادع نفسك فى العبادة وارفق بها ولا تقهرها ...» . (نهج : نامه 69).
و فرمود : عبادت خالص آن است كه آدمى جز از پروردگارش به كسى اميد نداشته باشد و جز از گناهانش از چيزى نترسد .
امام صادق (ع) فرمود : سه چيز است كه در وجود هيچ كس به حد كمال يافت نشود : ايمان و عقل و كوشش در عبادت .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : گروهى خدا را بدين هدف عبادت كنند كه به منافع و لذات اخروى دست يابند و اين عبادت عبادت بازرگانان باشد ، و گروهى خدا را از ترس عبادت كنند و اين عبادت بردگان است ، و گروه ديگر او را به جهت سپاس از نعمتهايش عبادت كنند ، و اين عبادت آزادگان است .
از امام صادق (ع) روايت است كه خداوند به آن بندگانش كه در بندگى خالصند مى فرمايد : اى بندگانم امروز در دنيا به (لذت) بندگيم كامروا باشيد تا فردا به نعمتهائى كه در نتيجه آن به شما خواهد رسيد متنعم گرديد .
پيغمبر اكرم (ص) فرمود : هر عبادتى (در آغاز) شور و نشاطى دارد كه رفته رفته به سردى مى گرايد ، پس هر آنكس كه شور و نشاطش در عبادت طبق سنت بود (نه به سليقه خودش) وى در راه هدايت مى باشد و هر كه (در آن حال) برخلاف سنت من بود گمراه است و عملش به زيان او خواهد بود ; من هم نماز مى خوانم و هم مى خوابم ، گاه روزه و گاه مفطرم ، هم مى خندم و هم مى گريم ; پس هر كه از روش من روى گردان باشد از من نيست .
امام صادق (ع) فرمود : شما را هشدار مى دهم آنچه را كه به فراگيرى آن ناگزيريد فراگيريد و در شناخت آنچه كه عذرتان در جهل به آنها پذيرفته نيست سخت بكوشيد زيرا دين خدا را اركانى است كه با جهل به آنها هيچ عبادت سود ندهد و چون كسى به آن اركان (و معارف) آشنا و آگاه بود ميانه روى در عبادت او را زيان نزند و جز به يارى خداوند دسترسى به آن معارف ميسّر نباشد .
پيغمبر اكرم (ص) فرمود : اين دين دينى متين و استوار (و معتدل) مى باشد به مدارائى و متانت در آن درآئيد و بندگى خدا را بر بندگانش تحميل مكنيد كه در آن صورت به سوارى تندرو مى مانيد كه هنوز به منزل نرسيده مركب سوارى خويش را از پا درآورد .
ابوبصير از امام صادق (ع) روايت كرد كه فرمود : من در سن نوجوانى بودم ، طواف مى كردم و خود را در طواف خسته كرده بودم ، پدرم مرا ديد كه عرق از بدنم سرازير است فرمود : اى جعفر اى فرزندم اگر خداوند كسى را دوست بدارد او را به بهشت برد و به عمل اندك نيز از او راضى شود .
حضرت رضا (ع) فرمود : نگاه به سه چيز عبادت است : نگاه به صورت پدر و مادر و نگاه به قرآن و نگاه به دريا .
در حديث رسول (ص) آمده كه بزرگترين پاداش بر عبادتى است كه پنهان تر باشد .
در حديث رضوى آمده : هر كه خود را به عبادت مشهور سازد به چنين كسى در دينش خوش بين مباشيد كه خداوند شهرت در عبادت و شهرت در لباس را دوست ندارد .
و در حديث معصومين عليهم السلام آمده كه امتياز عمل پنهانى بر عمل آشكار هفتاد برابر است .
امام صادق (ع) به يكى از دوستان فرمود: تو را از دو كار منع مى كنم كه مردانى در اين دو امر تباه گشتند : اينكه خدا را به دينى باطل بندگى كنى و اينكه به چيزى كه نمى دانى فتوى دهى . (بحار:1 و 2 و 10 و 70 و 71 و 78)
عَبادِلَه:
جمعى از صحابه پيغمبر اسلام(ص)، عبداللّه نام كه تا 220 تن احصاء كرده اند، واگر مطلق گويند مراد چهار كس باشند: عبداللّه بن عباس، عبداللّه بن عمر، عبداللّه بن عمرو بن العاص، عبداللّه بن زبير.
عُبادَة:
بن صامت بن قيس انصارى خزرجى يكى از نقباى انصار واز ياران بدرى معروف پيغمبر اسلام است، وى يكى از پنج نفرى ميباشد كه در حيات پيغمبر(ص) قرآن را جمع آورى نمود وقرآن را به اهل صفه ميآموخت وهنگامى كه شام بدست مسلمين فتح شد عمر او را بدانجا فرستاد كه مردم را قرآن بياموزد ودر حمص اقامت گزيد وبسال 45 در همانجاوفات نمود. (سفينة البحار)
در حالات عباده نوشته اند كه چون وى خود را در آستانه مرگ ديد بكسانش دستور داد كه بستر مرا در سراى خانه ببريد. آنها چنين كردند. سپس گفت: بگوئيد خدمتكاران وهمسايگان وهر كسى كه با من سروكارى داشته همه بدور بسترم گرد آيند. همه در كنارش جمع شدند. عباده گفت: چنين بنظر ميرسد كه امروز آخرين روز من از دنيا وامشب نخستين شب از شبهاى آخرتم باشد، بسا در زندگى از دست ويا از زبانم در باره شما خطائى رفته باشد وقسم به آنكه جان عباده بدست او است چنين امرى را در قيامت قصاص خواهد بود، خواهش من از شما اينكه هر يك از شما كه چيزى بخاطر دارد هم اكنون مرا قصاص كند كه به آخرت نيفتد. همه گفتند: تو مادام الحيات در باره ما پدرى مهربان ومؤدبى دلسوز بوده اى وجز نيكى از تو چيزى نديده ايم.
عباده گفت: پس همه شما مرا بخشيديد؟ گفتند: آرى. عباده گفت: خداوندا گواه باش. سپس گفت: وصيتى دارم ، از شما مى خواهم به وصيتم عمل كنيد: مبادا چون بميرم كسى بر من بگريد وهنگامى كه چشم از اين جهان فرو بستم همه شما وضوئى كامل بسازيد وهريك بمسجدى رفته نمازى بخواند واز خدا بخواهد عباده را وخود را نيز ببخشايد كه خداوند فرموده: (واستعينوا بالصبر والصلواة) وهرچه زودتر مرا دفن كنيد ومبادا مشعلى بدنبال من براه اندازيد يا ارغوانى بزيرم بپاشيد. (بحار:82/141)
عبارَت:
بيان كردن. تركيب الفاظ، الفاظ وكلماتى كه دلالت بر معنى ومطلبى بكند.
عَبّاس:
صيغه مبالغه است بمعنى بسيار ترشروى. شيرى كه شيران از او بگريزند.
عَبّاس:
بن جعفر الصادق (ع) مردى دانشمند وفاضل بوده (بحار:47/245)
عَبّاس:
بن حسن بن عبيداللّه بن عباس بن على بن ابى طالب (ع). خطيب در تاريخ بغداد آورده كه وى در عهد هارون الرشيد ببغداد آمد وهارون بسى او را تكريم نمود ووى مردى فاضل وشاعر وفصيح بود. وگويند: از همه فرزندان ابوطالب شاعرتر بوده. (بحار:42/75)
عَبّاس:
بن ربيعة بن حرث بن عبدالمطلب. ابن قتيبه ومسعودى وديگر تاريخ نگاران از ابو الاغر تميمى روايت كنند كه گفت: من در معركه صفين ايستاده بودم ناگهان عباس بن ربيعه از لشكر على (ع) بيرون شد در حالى كه شاكى السلاح وغرق در خود وزرهى رسا بود آنچنان كه تنها چشمانش كه بسان دو چشم اژدها يا چون دو شعله آتش بودند ديده ميشد، شمشيرى بدست داشت كه از دم تيغ آن مرگ همى باريد، بر مركبى كوه پيكر نشسته ودر وسط ميدان جولان ميكرد وخود را آماده مبارزه نشان ميداد. در اين حال مردى از سپاه شام بنام غرار بن ادهم بانگ بر او زد كه اى عباس اينك من بمصاف تو آمدم بيا تا چه دارى. عباس گفت: پس از اسب بزير آى. وى پذيرفت وپياده شد وعباس نيز مركب خود را به غلامش سپرد ودامنهاى زره خويش را به كمربندش فرو برد وبا يكديگر درآويختند وآنچنان شمشيرها بقوت ميان آندو رد وبدل ميگشت كه چشمها را خيره ساخته بود ولى بعلت اينكه آهن سراسر بدن آندو را فرا گرفته بود كارگر نميشد ، در اثناى گيرودار چشم عباس بشكافى تنك از زره غرار افتاد جلدى كرد وآن شكاف را بدست خود دو چندان كرد وبجاى خويش بازگشت واين بار بسان برق جهنده شمشيرى به سينه غرار بزد كه برو در افتاد وآواز تكبير بلند شد آنچنان كه زمين بلرزه درآمد. در اين حال از عقب سر خود صدائى شنيدم كه ميگفت: (قاتلوهم يعذبهم اللّه بايديكم ويخزهم وينصركم عليهم ويشف صدور قوم مؤمنين) نگريستم ديدم على(ع) است، فرمود اى اباالاغر اين مرد كه بود كه با دشمن ما ميجنگيد؟ گفتم: عباس برادرزاده شما بود. فرمود: عباس بن ربيعه؟ گفتم: آرى. رو بعباس كرد وفرمود: مگر بتو وابن عباس نگفته بودم تا من اجازه ندهم از جايگاه بيرون نرويد ومباشر نبرد نشويد؟! گفت: يا اميرالمؤمنين اكنون چنين پيش آمد. فرمود: دگر تكرار نشود. عرض كرد: اگر مرا بمبارزه خوانند نيز اجابت نكنم؟ فرمود: آرى چنين است، امامت را اطاعت كنى به از آن كه حريفت را اجابت نمائى در اين حال حضرت بخشم آمد وپس از لحظاتى خشمش فرو نشست ودستها را بآسمان بالا برد وگفت: خداوندا اين موقف عباس را مورد سپاس خويش قرار ده واو را ببخشاى كه من از او درگذشتم.
معاويه از كشته شدن غرار سخت افسوس خورد وگفت: كجا وكى چنين پهلوانى ما را بدست آيد؟! آيا مردى هست كه جان خود را فداى دين خدا سازد وخون غرار بستاند؟ دو تن از قبيله لخم كه بغايت دلير وشجاع بودند خود را معرفى كردند وگفتند: اينك ما آماده ايم. معاويه گفت: برويد كه هريك از شما كه سر عباس را بنزد من آرد صد اوقيه طلا وصد اوقيه نقره ودويست برد يمانى او را جايزه دهم. پس دو مرد لخمى بميدان رفته عباس را بمبارزه خواندند. عباس گفت: تا از سرورم اجازه نگيرم نتوانم، وبحضرت عرض كرد. على(ع) فرمود: سلاح وزره واسب خويش را بمن ده وسلاح مرا بگير كه من شر اينها را دفع سازم ـ عباس از حيث اندام بسيار بعلى شبيه بود ـ پس حضرت براسب عباس نشست وبميدان رفت، آن دو لخمى گفتند: سرورت ترا اجازه داد؟ حضرت نخواست دروغ گويد اين آيه را تلاوت نمود: (اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا وان اللّه على نصرهم لقدير) پس يكى از آن دو پيش آمد وحضرت بيك ضربت كارش را بساخت، مرد دوم پيش آمد پس از رد وبدل كردن دو سه ضربت شمشيرى از ميان اندامش گذراند كه مردم گمان كردند شمشير بخطا رفته ولى چون اسب تكانى خورد مرد دونيمه شد ... (سفينية البحار)
عَبّاس:
بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف عموى پيغمبر اسلام مكنى بابوالفضل. مادرش نتيله بنت خباب بن كليب يكى از زنان باشخصيت جهان واول زنى كه كعبه را با پارچه هاى حرير وديبا پوشاند.
عباس در جاهليت واسلام يكى از رجال برجسته قريش بود وسقايت حجاج وعمارت مسجدالحرام بعهده او بود. سقايت عبارت بود از سرپرستى چاه زمزم كه آب منحصر مكه بود وعباس خود بكنار چاه ميايستاد وبرساندن آب بحاجيان نظارت مينمود، وعمارت مسجدالحرام اين بود كه جمعى از بزرگان قريش پيمان بسته بودند كه نگذارند كسى در مسجدالحرام لغو وبيهوده وناسزا بگويد وهر كه چنين ميكرد او را از مسجد ميراندند، عباس رئيس اين جمعيت بود. عباس مردى خردمند وهوشيار ومدير وسفره دار ومخصوصاً در باره خويشان بسى مهربان بود واز اين جهت حضرت رسول (ص) او را تجليل واحترام ميكرد. وى مردى بلندبالا وسفيدپوست وجهورى الصوت بود. او دو يا سه سال بزرگتر از پيغمبر (ص) بوده واو در شب جمعه دوازده رجب يا رمضان سال 32 بسن هشتاد سالگى تقريباً در مدينه از دنيا رفت ودر بقيع بخاك سپرده شد.
عباس در بدر اسير شد، فداى اسير در بدر چهل اوقيه (هر اوقيه چهل مثقال است) مقرر شده بود، مسلمانان كه عباس را مردى توانگر ميدانستند فداى او را بكمتر از صد اوقيه رضا ندادند، بيست اوقيه نيز بهمراه داشت كه آن را بغنيمت گرفته بودند.
پيغمبر (ص) به وى فرمود: خود و دو برادرزاده ات نوفل وعقيل را بخر. وى گفت: چيزى ندارم. فرمود: آن طلائى كه بهمسرت ام فضل دادى وبه وى گفتى: اگر بازنگشتم از آن تو وفضل وعبداللّه وقثم باشد چه شد؟ عباس گفت: چه كسى اين را بتو خبر داد كه اين راز را جز خدا نميدانست؟! فرمود: خداوند خود مرا بدان آگاه ساخت. عباس گفت: گواهى ميدهم كه تو رسول خدائى. عباس از آن روز اسلام آورد وپس از پرداخت فدا بمكه بازگشت ودر فتح مكه تا ابواء باستقبال پيغمبر (ص) شتافت ودر فتح با آن حضرت بود ودر جنگ حنين رشادتى نمايان كرد وپس از آن بمدينه هجرت نمود وهجرتش پايان بخش امتياز هجرت بود.
وى در مدينه زمان خلافت عثمان درگذشت ودر اواخر عمر نابينا شد. عباس نه فرزند پسر وسه ودختر داشت. عبداللّه وعبيداللّه وفضل وقثم ومعبد وعبدالرحمن وام حبيب كه مادرشان لبابه بنت فضل بن حارث هلالى بود، وديگر: تمام وكثير وحارث وآمنه وصفيه كه مادر هريك از آنها كنيزى بوده است.
ابن عباس روايت كند كه حضرت رسول (ص) فرمود: هر كه عباس را بيازارد مرا آزرده است كه عموى آدمى برادر پدر او است.
نقل است كه روزى جبرئيل بر پيغمبر نازل شد در حالى كه قبائى سياه بتن داشت وكمربندى كه خنجرى را در آن فرو برده بود بكمر بسته بود. حضرت به وى فرمود: اين چه لباسى است كه بتن دارى؟! جبرئيل گفت: اين لباس رسمى فرزندان عمويت عباس است. پيغمبر عباس را ديد وبه وى فرمود: واى بر فرزندان من از جور وستم فرزندان تو! عباس گفت: يا رسول اللّه اجازه بده خود را اخته كنم. فرمود: قلم تقدير برآنچه شدنى است جارى گشته. (بحار:19و22)
عَبّاس:
بن على بن ابى طالب مكنى بابوالفضل مادرش فاطمه كلابيه مكناة به ام البنين. در سال 26 هجرى متولد شد و چون بشهادت رسيد سى و چهار سال از عمر شريفش ميگذشت. آن حضرت را سقا و قمر بنى هاشم و صاحب لواءالحسين لقب داده اند حضرت ابى الفضل علاوه بر شجاعت و بسالتى كه داشت بفرموده امام صادق (ع) وى داراى بصيرت و خردى نافذ و ايمانى استوار بوده. شخصيتى كه لشكر دشمن در واقعه كربلا آن جناب را ركن بزرگ سپاه امام حسين (ع ) ميدانسته و لذا به عناوين مختلف تلاش ميكرده كه او را از امام جدا سازند كه گاهى عبداللّه بن حزام را به عنوان اخذ امان نامه از ابن زياد جهت او وادار مى كرده كه وى را به آن سوى بكشند، و روزى شمربن ذى الجوشن بلحاظ قرابتى كه با آن جناب داشته صدا مى زده: خواهر زاده هايم، عباس و برادرانش كجايند؟ امّا حضرت ابى الفضل آگاه تر از اين بود كه به اين امور اعتنا كند و اين نداها را پاسخ دهد.
حضرت ابى الفضل كه در ركاب برادرش حضرت ابى عبداللّه الحسين (ع ) در كربلا بود ضمن مدت هشت روز حضور آنها در آن سرزمين امور مهمه اى را كه بآسايش و امنيت اهلبيت امام مربوط بوده از قبيل نگهبانى خيمه ها وتهيه آب در ايام محاصره و قطع آب كه از روز هفتم محرم شروع شد بعهده داشته است، هنگامى كه تشنگى بر اهل و عيال امام حسين (ع) شدت يافت آن بزرگوار در رأس سى سوار با فداكارى شگفتى سى مشك آب جهت تشنگان بخيمه گاه رساند. مرحوم شيخ مفيد نقل ميكند عصر نهم محرم ناگهان عمر سعد لشكر خود را آماده ساخت و اعلان جنگ داد و با جمع لشكر در نزديكى خرگاه امام حسين (ع) صف زدند، در آن حال حضرت جلو خيمه مخصوص خود نشسته و شمشير را بدامن نهاده (از خستگى) بخواب رفته بود كه صداى همهمه سپاه و شيهه اسبان بگوش خواهرش زينب رسيد، برادر را بيدار كرد، حضرت سربرداشت و فرمود: هم اكنون پيغمبر (ص) را بخواب ديدم كه فرمود: اى حسين ما در انتظار توايم. زينب چون شنيد سيلى بصورت زد و گفت: اى واى! حضرت او را دلدارى نموده او را بسكوت امر كرد و سپس فرمود: اى عباس سوار شو و بنزد اينها برو و از آنها بپرس چه ميخواهيد؟ حضرت ابى الفضل با بيست سوار بسوى آنها شتافت و از آنها سبب پرسيد. گفتند: امير ما را فرمان داده كه يا تسليم شويد و يا آماده نبرد باشيد. عباس ماجرا را به برادر ابلاغ نمود. حضرت فرمود: به آنها بگو يك امشب را بما مهلت دهيد كه بنماز و تلاوت قرآن بپردازيم و فردا آماده ايم. عباس پيام برادر را به آنها رساند و آنها پذيرفتند. عباس اخرين كس از ياران امام بود كه بشهادت رسيد واين امر نشان دهنده كمال وفادارى وهمدردى با برادر ميباشد، حتى برادران را پيش از خود بميدان فرستاد كه خود آخرين كسى باشد كه با برادرش امام حسين ودر كنار آن حضرت باشد.
مرحوم مفيد آورده كه چون تشنگى بر امام شدت يافت باتفاق برادر عازم فرات شد وعباس در پيشاپيش آن حضرت ميجنگيد ولى انبوه سپاه عباس را از برادر جدا ساخت وعباس يك تنه نبرد ميداد تا پس از آن كه سراپاى او را خون فرا گرفته بود بدست زيد بن ورقاء وحكيم بن طفيل (با تفصيلى كه در كتب مقاتل آمده) بشهادت رسيد. (اعيان الشيعه)
نقل است كه روزى امام سجاد (ع) بعبيداللّه بن عباس فرزند ابى الفضل نگاهى كرد واشك از چشمان مباركش سرازير گشت سپس فرمود: هيچ روزى سخت تر از روز احد بر پيغمبر نگذشت كه عموئى مانند حمزه اسداللّه واسد رسوله از دست بداد وپس از آن روز موته كه پسر عمش جعفر را از دست داد، اما روزى چون روز حسين نبود كه سى هزار نفر او را محاصره نمودند وخود را مسلمان مى پنداشتند وهمه بكشتن او نزد خدا تقرب ميجستند در حالى كه او آنها را بياد خدا ميآورد وآنان را موعظه مينمود ولى سودى نبخشيد وسرانجام او را مظلوم كشتند. سپس فرمود: خدا رحمت كند عمويم عباس را كه دينش را بر جانش برگزيد وآزمايشى شگفت بداد وخويشتن را فداى برادر ساخت تا اينكه دستهايش قطع شد وخداوند بجاى آن، دو بال به وى كرامت نمود كه در بهشت با ملائكه پرواز ميكند مانند جعفر، وعباس را نزد خدا مقامى است كه همه شهدا بر آن رشك برند. (بحار:22/247)
عبّاس:
بن مرداس بن ابى عامر سلمى از قبيله مضر واز شعرا وفرسان عرب واز اهل عقيق بود. جاهليت واسلام را درك كرد وپيش از فتح مكه اسلام آورد ودر جنگهاى اسلام شركت نمود وسپس بقوم خود بازگشت وبسال 18 هجرى در زمان خلافت عمر درگذشت. (اعلام زركلى)
پيغمبر اكرم (ص) كه در غنايم حنين بامر خداوند سهم مؤلفة قلوبهم را از قبيل ابوسفيان و... بيشتر داده بود بعباس بن مرداس چهار شتر بيش نداد وى برنجيد وسه بيت شعر بدين مضمون كه من چه كمى از ديگران داشتم كه آبروى مرا بُردى وسهم مرا كم تر از آنها دادى ، بسرود، پيغمبر چون شنيد وى را احضار كرد وبه او فرمود: اين شعر را تو سروده اى؟ سپس بعلى فرمود زبانش را قطع كن. عباس گويد: من پنداشتم زبانم را ببرد آنچنان هراسناك شدم كه هنگامى كه على دست مرا گرفته بيرون ميبرد به وى ميگفتم: اى على ميخواهى زبانم را ببرى؟ واو ميگفت: من مأموريتم را در باره تو انجام خواهم داد. تا اينكه مرا به آغل شتران درآورد وگفت: اكنون ميتوانى از چهار شتر تا صد شتر از اين شتران براى خود بردارى. من گفتم: نظر شما در اين باره چيست؟ على گفت: نظر من اين كه بداده پيغمبر رضا دهى وادب را رعايت كنى. گفتم: من همين را پذيرفتم. (بحار:21/160)
عباس صفوى :
شاه عباس اول ، معروف به شاه عباس كبير فرزند سلطان محمد صفوى . مادر وى خيرالنساء بيگم دختر ميرعبدالله خان والى مازندران . در سال 978 هجرى قمرى در شهر هرات مركز حكومت خراسان متولد ، و به سال 996 در سنّ هيجده سالگى سلطنت يافت . خواندن و نوشتن مى دانست ولى معلومات فراوانى نداشت ، در مقابل از فراست و كياست ذاتى برخوردار بود . وى در جوانى به شراب علاقه فراوانى داشت و هرگاه از كار جنگ فارغ مى شد به شراب خوارى و مجالس بزم و نشاط مى پرداخت . شاه عباس مردى دلير و جنگجو و بى باك و پردل و زورمند و متحمل بود ، در جنگها هميشه پيشاپيش سپاه حركت مى كرد ، در كارها سخت گير بود ، حسن عطوفت و گذشت و قدردانى داشت و در عين حال انتقام جو و كينه توز بود .