در زندگى عادى بى تكلف بود . براى اين كه از اوضاع مردم آگاه گردد گاه گاهى به صورت ناشناس و با لباس مبدّل ميان مردم گردش مى كرد .
وى علاوه بر زنان عقدى كنيزان متعددى نيز داشت كه بعضى را از گرجستان به رسم هديه براى وى مى آوردند و مانند ديگر سلاطين حرمسراى خاص از زنان عقدى دائم و منقطع و كنيزان فراهم آورده بود .
شاه عباس را پنج پسر بود به نامهاى : محمدباقر ميرزا مشهور به صفى ميرزا . حسن ميرزا . خدابنده ميرزا . اسماعيل ميرزا و امام قلى ميرزا . حسن ميرزا و اسماعيل ميرزا در كودكى مردند و دو پسر ديگرش را به امر وى كور كردند .
وى در تشيع سخت متعصب بود و شعائر شيعه را مرعى مى داشت ، سرسختى او در امر تولى و تبرّى كه از زمان شاه اسماعيل باقى مانده بود ، دولت عثمانى آن روز را بسيار خشمگين ساخت كه يكى از علل جنگهاى ايران با عثمانيان همين امر بوده است .
نيروى نظامى سازمان يافته اى تشكيل داد ، از انگليس ها مشّاق و معلّم نظام خواست و كارخانه توپ ريزى تهيه كرد .
تا سال 1006 مقرّ حكومت و مركز كشور قزوين بود و از سال 1007 شاه عباس رسماً پايتخت خود را به اصفهان انتقال داد و قبل از آن نيز بعضى از زمستانها در آنجا به سر مى برد .
جنگهاى وى :
موقعيت شاه عباس در ابتداء سلطنت به واسطه تجاوزات ازبك ها و عدم كفايت حكام و امراء وقت كه ناشى از بى كفايتى سلطان خدابنده و ساير حكام بود ، در نهايت درجه ضعف بود . وى از طرفى متوجه سركوب كردن مدعيان سلطنت و امرا بود و از طرفى در دفع ازبكان كه به قسمت هاى مهمى از ولايات ايرانى از جمله خراسان و گنجه دست يافته بودند كوشيد و به عللى كه ذكر شد در جنگ با عثمانى ها شكست خورد و ناچار به معاهده و قراردادى شد . توضيح آنكه مرزهاى امپراطورى ازبك در دوره عبدالله دوم توسعه يافت . از طرف مشرق فرغانه ، كاشغروختن و در جنوب بلخ طخارستان و بدخشان از ولايات سرحدى او شدند و در طرف مغرب استرآباد را به طور غافلگير تصرف نمودند و در زمان شاه عباس بر هرات نيز دست يافتند و شهر مقدس مشهد نيز بعداً به محاصره آنها درآمد و سكنه شهر را قتل و غارت نمودند و شهرهاى ديگر خراسان را نيز تصرف كردند و تا سال 1006 هـ در تصرف آنها بود .
جنگ عليه عثمانيها :
شاه در سال 1011 هـ كه 15 سال از سلطنت وى مى گذشت به واسطه ارتباطات نظامى كه با اروپائيان برقرار كرد خود را نيرومند يافت و تصميم گرفت قرارداد صلح را با عثمانيها بر هم زده و ايالات ايران را كه به وسيله تركها اشغال شده بود پس بگيرد . وى پس از مغلوب كردن ارتش ترك شهر تبريز را محاصره نمود و در 21 اكتبر 1603 م شهر تسليم شد و پس از 18 سال اين قسمت دوباره به شاهنشاهى ايران بازگشت. شاه عباس سپس به طرف ايروان حركت كرد و آنجا را پس از شش ماه محاصره به تصرف درآورد و شيروان و قارص را نيز تصرف كرد . در همين اوان سلطان محمد سوم درگذشت و پسرش با سپاه عظيمى براى جنگ با ايران مهيا شد و با ارتش ايران در حوالى درياچه اروميه مواجه شدند . ارتش ترك 100 هزار و ارتش ايران 62 هزار بود لكن چون در ارتش ايران نظم و انضباط خاصى برقرار بود. بالاخره فتح با ايران شد و نه تنها آذربايجان و كردستان را گرفتند بلكه بغداد و موصل نيز به ايران ملحق شد و نجف و كربلا را نيز تصرف كردند . در سال 1616 م مجدداً يك ارتش ترك كه بسيارى از دستجات ديگر بدان پيوسته بودند از حلب حركت نموده و شهر ايروان و ديگر شهرها را محاصره كردند در اين جنگ نيز تركها شكست خوردند .
دو سال بعد مجدداً تركها به تبريز حمله كردند و در اين جنگ پيشرفتى نصيب هيچ يك نشده و منجر به معاهده ديگرى گرديد . (رجوع شود به قرارداد و معاهدات وى)
در سال 1623 م مجدداً يك سپاه ترك با چهار توپخانه بغداد را محاصره كرد كه مدت شش ماه اين محاصره ادامه داشت و پس از جنگهاى شديدى كه ميان سپاهيان ايران و ترك روى داد تركان عقب نشينى كردند .
معاهدات :
مذاكرات براى عقد متاركه قبلا به وسيله خدابنده به عمل آمده بود ولى چون تقاضاى تركان استرداد شهرستان قراباغ بود و رد شد مجدداً مخاصمات آغاز و در 995 هـ در نزديكى بغداد جنگى بين دو دولت به وقوع پيوست و فرهادپاشا ارتش ايران را شكست داد و به دنباله اين فتح شهر تبريز و ولايات غربى ايران يعنى عراق عجم ، خوزستان شكى ، شماخى ، تفليس با قسمتى از لرستان به آنها واگذار شد و مقرر شد كه حكومت ايران لعن خلفاى ثلث را ممنوع دارد ، و حيدر ميرزا به عنوان گروگان در اختيار تركان باشد . اين پيمان در سال 998 هـ بسته شد .
قرارداد دوم عثمانى :
چون در سال 1612 م پيمان صلحى ميان ايران و عثمانى بسته شد كه به موجب آن دولت عثمانى قبول نمود كه مرزهاى ايران را همانطور كه در زمان سلطان سليم بود بشناسد . مطابق اين پيمان باب عالى از تمام ادعاهاى خود نسبت به فتوحات مراد و محمد سوم دست برداشته و شاه عباس نيز در مقابل قبول نمود كه ساليانه دويست عدل ابريشم به سلطان بدهد و لكن شاه به اين معاهده وفادار نماند و ابريشم را تحويل نداد.
در حمله مجدد تركها كه در سال 1027 واقع شد معاهده اى با همان شرائط معاهده 1612 م بسته شد فقط با اين فرق كه شاه عباس قبول كرد به جاى دويست عدل ابريشم يكصد عدل بدهد .
مبادله سفرا :
شاه عباس به منظور سركوب كردن تركها و دفع ازبكان ناچار با خارجيان روابط حسنه برقرار كرد روابط اقتصادى و تجارى را با خارجيان تشويق كرد و با مسيحيان خوش رفتارى و حتى در اعياد مذهبى و ملى آنها شركت مى جست اجتماعات آنان را به رسميت شناخت در بناى كليسا در جلفاى اصفهان به آنها كمك كرد و بالاخره آنچه ممكن بود در حق عيسويان عطوفت و مهربانى كرد و اين كار در آن زمان جلب توجه اروپائيان را نمود و باب اتحاد و هم بستگى را گشودند به طورى كه صحبت اتحاد ميان ايران و انگليس بر ضد عثمانيها به ميان آمد و البته مى دانيم كه خود انگليسى ها نيز به واسطه جريانات خاص سياسى از امپراطورى عثمانى دل خوش نبودند .
وى با آلمان و اسپانيا نيز روابط سياسى برقرار كرد و نمايندگانى بدان كشورها فرستاد با كشور هندوستان كه از زمانهاى قديم نيز روابطى بود تجديد روابط كرد . در سال 997 هيأتى را به رياست بوداق بيك روانه مسكو كرد كه حامل پيامى از طرف شاه به امپراطور روسيه بودند و بلافاصله سفير ديگرى روانه مسكو كرد و پس از يك ماه ديگر حاج اسكندر را به عنوان سفير به مسكو فرستاد كه در 14 ربيع الثانى 1001 وارد مسكو گرديد و از آن تاريخ رسماً ميان ايران و روس روابط سياسى برقرار گرديد .
كارهاى او :
قسمت عمده كارهاى شاه عباس از سال 1007 كه مقر حكومت خود را به اصفهان انتقال داد شروع شده است . كوستاولوبون گويد بسيارى از عمارات و بناهاى مهم ايران در زمان سلطنت شاه عباس ساخته شده است . مهم ترين آثار و كارهاى او از اين قرار است :
1 ـ ساختمان مسجد شيخ لطف الله كه در سال 1011 شروع و 1028 تكميل شد .
2 ـ ساختمان عمارت چهل ستون كه در اواخر سلطنت وى بين سالهاى 1026 ـ 1038 ساخته شد .
3 ـ ساختمان و يا تكميل بناى عالى قاپو.
4 ـ احداث خيابان چهارباغ كه به سبك خيابانهاى اروپا دوطرفه ساخته شده است .
5 ـ پل بزرگ 33 پل مشهور به پل چهارباغ .
6 ـ ساختمان عمارت هشت بهشت .
7 ـ آباد كردن دهكده نجف آباد در وقف آن بر نجف اشرف كه اكنون شهرستان است .
8 ـ ايجاد و ساختن كاروان سراهاى متعدد در طرق و راه ها كه در آن عصر جهت مسافران اهميت زيادى داشته .
9 ـ سعى و كوشش در راه بهبود وضع طرق ارتباطى به طورى كه در سرزمين گل و لاى مازندران جاده سنگفرش او يك شاه راهى است كه ايالت خزر را از شرق به غرب متصل مى كند .
10 ـ تعمير مرقد و گنبد مطهر حضرت رضا در سال 1010 .
11 ـ جارى ساختن آب فرات تا مسجد كوفه .
12 ـ تعمير مرقد مطهر حضرت امير (ع) .
13 ـ مرتب كردن وضع نظام ايران و استخدام اروپائيان جهت تقويت بنيه نظامى و اقتصادى كشور .
14 ـ كوچ دادن ارامنه از جلفاى ارس به جلفاى جديد نزديك اصفهان .
15 ـ تأسيس كارخانه توپ ريزى .
16 ـ ترويج هنر و صنايع ظريفه و تشويق هنرمندان .
17 ـ منظم كردن وضع ادارى كشور و تقسيم مشاغل .
از جمله اتفاقات زمان وى بر كنارى سه روزه او از سلطنت است . موضوع چنين بود كه او به باخترشناسى و طالع بينى ايمان كامل داشت و در توجيه حوادث و اتفاقات از منجم باشى خود ملاجلال استمداد مى جست . در سال 1002 هجرى ستاره دنباله دارى در آسمان پديدار شد منجمان گفتند كه اين حادثه دلالت بر مرگ شاه دارد و در مقام چاره انديشى بنا شد شاه براى مدت سه روز از سلطنت استعفا و ديگرى را به جاى خود برگزيند .
وى تصميم گرفت كه يوسفى تركش دوز درويش معروف را كه مشغول فتنه انگيزى عليه شاه بود و مريدان زيادى داشت بدين سمت برگزيند باشد كه با يك تير دو نشان زده باشد از اين جهت درويش بيچاره را روز پنج شنبه هفتم ذيقعده تا دهم به پادشاهى انتخاب و روز يكشنبه دهم او را به دار زدند .
شاه عباس در شب پنج شنبه بيست و چهارم جمادى الاول سال 1038 در مازندران درگذشت جنازه او را بر دوش تا كاشان آوردند و در پشت مدفن امام زاده حبيب بن موسى به امانت سپردند و در همان سال صفى ميرزا وليعهد به جاى پدر به تخت سلطنت نشست . (روضة الصفا جلد ششم)
عَبّاسَة :
عُليَه دختر مهدى بن منصور عباسى خواهر هارون الرشيد ، مشهور به «عبّاسة» اديب و شاعر ، وى در شعر خود ابتكار و نوآورى داشت و اشعار خود را با آهنگهاى زيبا مى سرود ، برادرش هارون در اكرام او مبالغة مى كرد . وى را ديوان شعرى است . در بغداد به سال 160 متولد و به سال 210 در همين شهر درگذشت . با موسى بن عيسى عباسى ازدواج نمود . داستان عشق او با جعفر برمكى ريشه تاريخى ندارد ، كه تنها در كتب رمان آمده است . (اعلام زركلى)
عبّاسيان:
خلفاى بنى عباس.
به «بنى عباس» رجوع شود.
عَبالة :
درشت و ستبر شدن . ثقل و گرانى .
عَباهِلة :
ملوك حمير كه در اسلام نيز بر ملك خود ابقاء شدند . (لسان العرب)
عباية:
بن رعبى اسدى از خواص اصحاب اميرالمؤمنين على (ع) بوده ورواياتى از آن حضرت نقل نموده كه از آن جمله است حديث معروف بحديث عبايه كه شيعه وسنى آن را نقل كرده اند.
شريك قاضى وعبداللّه بن حماد گويند: ماهنگام مرض موت اعمش ببالين وى حاضر بوديم وعلماى شهر مانند ابن شبرمه وابن ابى ليلى وابوحنفيه نيز حضور داشتند. ابوحنيفه به اعمش گفت: اى ابو محمد از خدا بترس وبخود رحم كن چه امروز آخرين روز از ايام دنيا ونخستين روز از روزهاى آخرت تو ميباشد ودر مورد احاديثى كه در باره على (ع) ميگفتى توبه كن. اعمش گفت: مثل كدام حديث؟ ابو حنيفه گفت: مانند حديث عبايه اسدى كه در آن آمده: على قسيم جهنم است. اعمش گفت: مرا بنشانيد وتكيه ام دهيد سپس گفت: قسم به آنكه بازگشت خلايق بسوى او است كه حديث كرد مرا موسى بن طريف امام بنى اسد واو از عبايه اسدى كه از على (ع) شنيدم ميگفت منم قسيم جهنم كه به آن بگويم: اين دوست من است او را رها ساز واين دشمن من او را برگير. وحديث كرد مرا ابوالمتوكل ناجى در عهد حكومت حجاج از ابوسعيد خدرى كه پيغمبر (ص) فرمود: چون روز قيامت شود خداوند من وعلى را فرمان دهد كه بر كنار صراط بنشينيم وبما بفرمايد: هر كرا كه بمن مؤمن بوده وشما را دوست ميداشته به بهشت ، و هر كس كه منكر من بوده وشما را دشمن ميداشته بدوزخ بريد.
وحديث كرد مرا ابووائل و او از ابن عباس كه پيغمبر (ص) فرمود: چون روز قيامت شود خداوند بعلى بفرمايد: سهم بهشت وسهم جهنم را بده. پس وى بدوزخ گويد: اين دشمن من است او را برگير واين دوست من است او را رها ساز.
در اين حال ابوحنيفه عباى خويش بسر كشيد وگفت: تا ابومحمد بالاتر از اين نگفته از نزد او برخيزيد. (بحار /39/203)
عِبء:
بار. ج : اعباء: «فلما القت السحاب برك بوانيها، وبعاع ما استقلّت به من العبء المحمول عليها اخرج به من هوامد الارض النبات ...» (نهج : خطبه 89). «الم يكونوا اثقل الخلايق اعباء»؟! . (نهج:خطبه 190)
عَبَث:
كارى كردن كه فايده وهدف از آن نامعلوم باشد. بى هوده. (افحسبتم انما خلقناكم عبثا وانّكم الينا لا ترجعون)پنداشتيد كه شما را بيهوده آفريديم ودگر بسوى ما باز نميگرديد؟! (مؤمنون 115) «ولم يرسل الانبياء لعبا ، و لم ينزل الكتب للعباد عبثا» . (نهج : حكمت 75)
عبث در نماز، به «بازى» رجوع شود.
عَبد :
بنده . برده . خلاف حُرّ . ج : عبدون و عَبيد و اَعبُد و عِباد و عُبدان و عَبَدة .
ـ عبد مدبر :
برده ايست كه مولايش به شرط مرگ خود و بعد از آن آزادش كرده باشد به جمله «انت حر ، بعد وفاتى» يا «اذا مت فانت حر او عتيق او معتق» (شرايع : 207 ـ 208) و چنين عبدى به مرگ مولايش آزاد مى شود .
ـ عبد مكاتب :
برده ايست كه با مولايش در مورد آزاديش قراردادى بسته باشد كه هرگاه بهاء و قيمت خود را بدهد آزاد شود به جمله «ان اديت فانت حرٌ» و آن يا مطلق است يا مشروط . مطلق آن است كه اكتفا شود به عقد و مدت و عوض و نيت ، و مشروط آن است كه شرط كند اگر نتوانست بهاء خود را بدهد برده شود . در مكاتب مشروط مادام كه تمام بهاء و قيمت را نپرداخته است عبد است «اذا مات المكاتب و كان مشروطاً بطلت الكتابة و كان ما تركه لمولاه و اولاده رق ، و ان لم يكن مشروطاً تحرر منه بقدر ما ادّاه و كان الباقى رقّاً لمولاه . (شرايع : 209 ـ 213)
ـ عبد قن :
برده خالص را گويند كه به هيچ وجه در معرض آزادى نباشد . (رجوع شود به شرح لمعه)
«آيات و رواياتى در باره عبد»
(... و لعبد مؤمن خير من مشرك و لو اعجبكم ...)(بقرة:221) . (لن يستنكف المسيح ان يكون عبدالله ...)(نساء:172) . (ان كلّ من فى السماوات و الارض الاّ آتى الرحمن عبدا)(مريم:93) . (اليس الله بكاف عبده). (زمر:36)
از سخنان اميرالمؤمنين (ع): «ولاتكن عبد غيرك وقد جعلك اللّه حرّا» (نهج : نامه 31). «ان امرنا صعب مستصعب، لا يحمله الا عبد مؤمن امتحن اللّه قلبه للايمان ...» (نهج : خطبه 231). «لا يصدق ايمان عبد حتى يكون بما فى يداللّه سبحانه اوثق منه بما فى يده» . (نهج : حكمت 302)
در حديث آمده كه يكى از يهود سئوالاتى علمى از اميرالمؤمنين (ع) نمود وچون پاسخ مناسب شنيد بحضرت گفت: مگر تو پيغمبرى؟ على (ع) فرمود: واى بر تو «انا عبد من عبيد محمد» (من بنده اى از بندگان محمدم) . (بحار /3/283)
عبدالاعلى :
بن اعين ، حسن امامىّ ، (المعجم:9/254) و اما عبدالاعلى مولى آل سام ، مجهول الحال . (معجم:9/256) و ظاهر الوجيزه اتحادهما .
عبدالبرّ :
ابن عبدالقادر ابن محمد العوفى معروف به فيومى . وى اديب بود و به مكه و شام سفر كرد و در حدود دو سال در دمشق بماند . سپس به بلاد روم رفت و در آنجا منصبها يافت و به سال 1071 هـ ق در قسطنطنيه درگذشت .
از تأليفات او است : حسن الصنيع فى علم البديع . القول الوافى بشرح الكافى . منتزه العيون و الالباب فى بعض المتاخرين من اهل الآداب . اللطائف المنيفة فى فضائل الحرمين . بديعية على حرف النون . بلوغ الارب و السول بالتشرف بذكر نسب الرسول. (الاعلام زركلى چاپ اول : 475)
عبدالجبّار :
ابن احمد بن عبدالجبار الهمدانى الاسدآبادى مكنى به ابوالحسين ، قاضى بود و در علم اصول و كلام تبحر داشت ، و در عصر خويش شيخ معتزليان بود و آنان وى را قاضى القضاة مى گفتند . و جز وى كسى را بدين لقب نمى خواندند .
از تأليفات او است : تنزيه القرآن عن المطاعن . و الامالى ، وى به سال 415 به رى درگذشت . (الاعلام زركلى چاپ اول : 476 و رجوع به خاندان نوبختى : 48 ـ 85 ـ 91 شود)
عبدالحميد :
زهراوى از زعماى نهضت سياسى سوريه است به سال 1272 هـ ق در حمص متولد شد هنگامى كه حكومت عثمانى با رژيم استبدادى اداره مى شد با سلطان عبدالحميد به مخالفت برخاست و روزنامه اى به نام «المنير» انتشار داد كه آن را با ژلاتين چاپ مى كرد و محرمانه منتشر مى ساخت حكومت عثمانى او را به دمشق تبعيد كرد و در آنجا براى جريده «المقطم» مصر مقاله مى نوشت ناظم پاشا والى دمشق مطلع شد و او را تحت الحفظ به آستانه فرستاد سپس به وساطت ابوالهدى صيادى به حمص بازگشت و تا اعلام مشروطيت عثمانى به سال 1327 هـ بدانجا ماند و سپس به سوريا و از آنجا به آستانه رفت و جريده هفتگى (الحضارة) را منتشر كرد در جنگ بين المللى اول دستگير شد و در ديوان عالى كشور محاكمه و محكوم به اعدام گرديد . از تاليفات او است رسالة فى الفقه و التصوف و كتاب خديجه ام المؤمنين . (اعلام زركلى چاپ اول : 479)
عبدالدار:
ابن قصى بن كلاب بن مرة، از قريش، جد جاهلى است، وى از طرف پدر پرده دارى كعبه را به ارث برد وپسران او نيز اين منصب را داشتند، سپس بنى عبدمناف بن قصى بن كلاب در صدد اشغال آن منصبها برآمدند وسرانجام سقايت و رفادت مكه به بنى عبدمناف واگذار وپرده دارى به بنى عبدالدار رسيد. (اعلام زركلى)
عبدالرحمن:
بن حجاج بجلى كوفى الاصل وبغدادى المسكن از اشخاص كاملاً مورد وثوق واعتماد در نقل حديث ونماينده حضرت صادق بوده وحديث را از آن حضرت وامام كاظم (ع) نقل نموده وحضرت رضا (ع) را نيز درك كرده است. وامام صادق (ع) ميفرمود: با اهل مدينه بحث كن كه دوست دارم مردم مانند توئى را در ميان شيعه ببينند. وامام موسى بن جعفر(ع) براى او به بهشت گواهى داده وامام صادق (ع) او را از ايمنان خوانده است. وى در مدينه وبنقلى بين مكه ومدينه وفات نمود. (شرح مشيخة الفقيه)
عبدالرحمن:
بن عبد رب انصارى از صحابه رسول اللّه واز ياران مخلص اميرالمؤمنين (ع) بوده وهنگامى كه حضرت در مسجد كوفه فرمود: هر يك از شما كه داستان غدير را بياد دارد واز پيغمبر (ص) شنيده آنچه را كه در باره من در آن واقعه فرمود بپا خيزد وشهادت دهد ، عبدالرحمن از جمله كسانى بود كه بپاخاست وگفت: من گواهى ميدهم واز پيغمبر (ص) شنيدم فرمود: آهاى مردم! خداوند عزوجل ولىّ من ومن ولىّ مؤمنانم. آهاى مردم! هر كه من مولاى اويم اين على مولاى او است «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه ...» .
عبدالرحمن در مكه بامام حسين (ع) پيوست وتا كربلا ملازم ركاب آن حضرت بود ودر روز عاشورا در حمله اول در كنار حضرت بفوز شهادت نائل گشت.
عبدالرحمن:
بن عبداللّه بن كدن ارحبى (بنو ارحب تيره اى از قبيله همدانست) وى يكى از وجوه ومعاريف تابعين كوفه ومردى شجاع بود وپيك مردم كوفه بنزد امام حسين (ع) بوده است كه پنجاه وسه نامه كه هر نامه گروهى از مشاهير كوفه امضاء نموده بودند خدمت آن حضرت در مكه برد وحضرت هنگامى كه مسلم بن عقيل را بكوفه اعزام داشت همين عبدالرحمن را بهمراه او فرستاد وچون امام بكربلا رسيد وى به آن حضرت ملحق شد ودر صف شهداى كربلا قرار گرفت.
عبدالرحمن:
بن عروة بن حراق غفارى وبرادرش عبداللّه از اشراف وشجاعان كوفه واز مواليان خاندان نبوت بودند وجدشان حراق از ياران اميرالمؤمنين على بوده كه در هر سه جنگ آن حضرت شركت نموده است. اين دو برادر در كربلا بامام حسين (ع) پيوستند وحق ارادت ادا نمودند. ابومخنف گويد: هنگامى كه اصحاب امام حسين (ع) ديدند انبوه سپاه دشمن رو بافزايش است ودانستند كسى از اين معركه جان سالم بدر نبرد هر يك در شهادت بر ديگرى سبقت ميجست، در اين حال آن دو برادر بنزد حضرت آمده عرض كردند: ما بيقين امروز كشته خواهيم شد اجازت فرما در كنارت باشيم كه هم نبرد كنيم وهم تا زنده ايم از جان مقدست دفاع نمائيم. فرمود: آفرين بر شما، بمن نزديك آئيد. آنان همچنان در كنار حضرت بجنگيدند وهر كدام يك مصراع شعر رجز ميگفت وآن ديگرى بمصراع دوم شعر را تمام ميكرد واين چنين نبرد دادند تا هر دو بشهادت رسيدند. (ابصار العين)
عبدالرحمن:
بن عقيل بن ابى طالب در كربلا در ركاب امام حسين (ع) پس از جنگى نمايان كه هفده تن را بقتل رساند بدرجه رفيعه شهادت رسيد.
عبدالرحمن :
بن عوف بن عبد عوف الزهرى القرشى ، يكى از معاريف صحابه رسول و (در اصطلاح اهل سنت) يكى از عشره مبشّره و از اصحاب شورى بود ، نام او در جاهليت عبدالكعبه بود كه به دستور پيغمبر (ص) به عبدالرحمن مبدل گشت . شغل وى تجارت و خريد و فروش بود و از اين راه ثروت بسيارى اندوخت . به سال 44 قبل از هجرت متولد و به سال 32 هـ ق به مدينه درگذشت . (اعلام زركلى)
وى در دستيابى عثمان بن عفان به خلافت تأثير تامّ داشت ، بلكه ـ به گواهى تاريخ عامّه و خاصّه ـ وى جزء اخير علت تامه در گزينش ايشان بدين سمت در شوراى شش نفرى بود (به «شورى» رجوع شود) . از اين رو وى به نزد اين خليفه مكانت و منزلتى خاص داشت .
عبدالرزاق:
ابن خواجه شهاب الدين فضل اللّه از مردم باشتين از دهات بيهق وسرسلسله سربداران است. او دومين فرزند شهاب الدين فضل اللّه است. وى مردى شجاع بود. سلطان ابوسعيد بهادر خان او را بمعرفى برادرش امير امين الدين جهت كشتى گرفتن با ابومسلم پهلوان عصر به خراسان دعوت كرد. بامر سلطان با ابومسلم پهلوان در مسابقه تيراندازى شركت جست ودر نتيجه گوى سبقت را ربود. سلطان بفرمود تا عبدالرزاق را شغلى پرسود دهند. ديوانيان تحصيل ماليات كرمانرا كه مبلغ صدوبيست هزار دينار بود به وى دادند مقرر آنكه بيست هزار دينار را جهت خاصه خود تصرف نمايد وصدهزار دينار آنرا براى خزانه عامره بفرستد. عبدالرزاق تمام آن وجوه را بكرمان صرف عيش وعشرت خود نمود. وقتى متوجه شد كه يك دينار از آن وجوه نمانده بود در بحر انديشه فرو رفت. بر حسب اتفاق در همان ايام خبر مرگ سلطان ابوسعيد بهادر خان شايع شد. عبدالرزاق روى بوطن معهود آورده چون بباشتين آمد ديد فتنه اى حادث شده است. سبب آن بود كه درآن زمان ايلچى بباشتين آمده از حسن حمزه وحسين حمزه كه دو برادر بودند شراب وشاهد طلب كرده بودند وچون در باب شاهد عذرى آورده بودند ايلچى خواست كه متعرض عورات ايشان شود برادران شمشير كشيده گفتند ما سربداريم تحمل اين رسوائى نداريم وايلچى را بقتل رسانيدند . خواجه علاءالدين محمد كه در آنزمان وزير خراسان بود ودر قريه فريوند اقامت داشت كسان بطلب حسن وحسين فرستاد آندو در رفتن تعلل كردند.