از امام صادق (ع) روايت شده كه روزى داوود پيغمبر از خانه بيرون شد وبه خواندن زبور پرداخت ، وچنين بود كه هرگاه وى زبور ميخواندى هر كوه وسنگ وپرنده ودرنده اى كه بود او را همصدا ميشدى، همچنان ميرفت تا به كوهى رسيد كه برفراز آن پيغمبرى خدا را عبادت ميكرد ونام او حزقيل بود، چون حزقيل همهمه كوه وآواى پرندگان ودرندگان شنيد دانست كه داوود است، داوود صدا زد اى حزقيل اجازه ميدهى به نزدت بيايم؟ حزقيل گقت: نه. داوود بگريست. به حزقيل وحى شد كه داوود را ملامت مكن واز ما بخواه كه مورد آزمايش (ى چون آزمايش داوود به سلطنت آلوده كننده) قرار نگيرى. پس حزقيل برخاست ودست داوود بگرفت ونزد خود برد. داوود گفت: اى حزقيل آيا تاكنون قصد گناهى كرده اى؟ گفت: نه. گفت: آيا در اثر عبادت دچار خودبينى گشته اى؟ گفت: نه. گفت: آيا بر اثر تمايل بدنيا وشهوات نفسانى دلت بدنيا خاضع شده است؟ گفت: آرى بسا شده كه چنين حالتى مرا دست داده. گفت: هرگاه چنين شود چه ميكنى؟ حزقيل گفت: در اين شكاف كوه ميروم ودر آنجا چيزى مى بينم كه از آن عبرت ميگيرم. داوود به آن شكاف رفت وديد تختى آهنين نهاده وبر آن تخت جمجمه پوسيده واستخوانهاى پوسيده اى ديده ميشود وكنار آن تخت لوحى آهنين ميباشد كه در آن نوشته است: من اروى سلم، هزار سال سلطنت كردم وهزار شهر بنا نهادم وباهزار دختر باكره ازدواج نمودم وسرانجامم اين شد كه خاك بسترم وسنگ متكايم وكرم ومارها همسايگان منند، هر كه مرا ببيند فريب دنيا نخورد. (بحار:1 و14 و71)
اميرالمؤمنين (ع) ضمن خطبه اى ميفرمايد: «اوصيكم عباد اللّه بتقوى اللّه الذى البسكم الرياش واسبغ عليكم المعاش، فلو انّ احدا يجد الى البقاء سلّما او الى دفع الموت سبيلا لكان ذلك سليمان بن داوود (عليه السلام) الذى سُخِّر له ملك الجن والانس مع النبوة وعظيم الزلفة، فلما استوفى طعمته واستكمل مدته رمته قسىّ الفناء بنبال الموت، واصبحت الديار منه خالية والمساكن معطلة، وورثها قوم آخرون، وانّ لكم فى القرون السالفة لعبرة، اين العمالقة و ابناء العمالقة ! اين الفراعنة و ابناء الفراعنة ! اين اصحاب مدائن الرس الذين قتلوا النبيين، واطفأوا سنن المرسلين، واحيوا سنن الجبارين، اين الذين ساروا بالجيوش، وهزموا الالوف، وعسكروا العساكر ومدّنوا المدائن» ؟!
اى بندگان خدا شما را به ترس از خداوندى سفارش ميكنم كه بدنها تان را به پوشاكهاى فاخر آراست ووسائل زندگى برايتان فراهم ساخت (پس حق نعمت ادا كنيد وكفران مورزيد كه به پيامد تلخ آن دچار گرديد، مبادا از نعمتهاى خدا بغلط بهره بردارى كرده حالت طغيان بشما دست دهد و مرگ را از ياد ببريد ، واگر ممكن بود كسى نردبانى براى رسيدن به قله بقاء وزندگى جاويد بدست آرد، يا به راهى جهت فرار از مرگ دست يابد همانا چنان كسى سليمان بن داوود ـ عليه السلام ـ بود كه خداوند ـ علاوه بر منصب نبوت ومقام ومنزلت عظيم ـ وى را بر جن وانس پادشاهى داد، و (چنين كسى) هنگامى كه روزى مقررى خويش را مصرف نمود ودوران زندگى خود را بپايان رسانيد كمانهاى نيستى با تيرهاى مرگ وى را از پاى در آوردند وشهر وديار از وجود او تهى گشت وديگران آنها را به ميراث بردند، وشما را در روزگاران گذشته عبرتى است، كجا شدند عمالقه وفرزندان عمالقه؟! كجايند فرعونيان وفرزندانشان؟! كجا رفتند مردم شهرهاى «رسّ» كه پيغمبران را كشتند واحكام خداى را از ميان بردند وروش جباران وستمگران را زنده نمودند؟! كجايند كسانى كه لشكرها كشيدند وهزاران را شكست دادند وسپاهها گرد آورده شهرها بر پا كردند؟! (نهج : خطبه 181)
عبرتائى
(منسوب به «عبرتا» روستائى از نواحى بغداد) : احمد بن هلال عبرتائى بغدادى در آغاز از اصحاب امام هادى بوده و سپس به انحراف و غلو گرائيده و از سوى امام عسكرى در باره اش ذم و قدح متعدد آمده و در نقل حديث معتبر نيست و بدان وثوقى نباشد . (جامع الرواة)
عبرتائى :
رجاء بن محمد بن يحيى العبرتائى الكاتب مكنى به ابوالحسن از ابوهاشم داود بن القاسم الجعفرى و حماد بن اسحاق بن ابراهيم الموصلى حديث كرد و ابوالفضل محمد بن عبدالله بن المطلب الشيبانى الكوفى از وى روايت كند . (اللباب:2/114)
عِبرَة :
پند . ج : عِبَر . (والله يؤيد بنصره من يشاء ان فى ذلك لعبرة لاولى الابصار)(آل عمران:13) . (لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب)(يوسف:111) . (و ان لكم فى الانعام لعبرة نسقيكم مما فى بطونها ...)(مؤمنون:21) . اميرالمؤمنين (ع) : «من تبصّر فى الفطنة تبيّنت له الحكمة ، و من تبيّنت له الحكمة عرف العبرة ، و من عرف العبرة فكانّما كان فى الاولين» . (نهج : حكمت 31)
عَبرَة :
سرشك در چشم . تردد گريه در سينه . اندوه بى گريه . ج : عَبَرات . بيان و تفسير ، اسم است تعبير را .
عِبرِىّ :
عبرانىّ : يهودى . زبان يهود .
عَبَس:
نام چند قبيله كه در وادى الرمه نجد زندگى ميكرده اند، سرزمين آنها شرقا به جايگاه قبيله بنى اسد وغربا قبيله بنى كلاب منتهى ميشده، در نيمه قرن ششم ميلادى جنگهائى خونين ميان اين قبائل درگرفت كه بناچار از ديار خويش كوچ كرده وبديگر بلاد پراكنده شدند. (المنجد)
عَبَس:
هشتادمين سوره قرآن كريم، مكيه است ومشتمل بر 42 آيه ميباشد. از امام صادق (ع) روايت شده كه هر كه اين سوره وسوره اذا الشمس كورت بخواند در قيامت بزير سايه پروردگار عزت ودر پناه رحمت او تعالى باشد واين پاداش بر خداوند گران نيايد. (مجمع البيان)
عَبَسى:
منسوب به يكى از قبائل عبس.
عَبَسى:
عنترة بن شداد بن عمرو بن قرار يا عنترة بن عمرو بن شداد بن عمرو بن معاوية بن قرار نجدى عبسى از مردم نجد واز قبيله بنى عبس است از جهت شكاف لب زيرينش ملقب به فلجاء بود مادرش زبيبه كنيز حبشى بود پدر او ابتدا او را نفى ولد كرد وبعد از آنكه بسن رشد رسيد مجدداً بفرزنديش اقرار كرد.
فريد وجدى آرد:
جون وى از مادر كنيز بدنيا آمد برسم جاهليت وى ابتدا برده پدرش بود.
وچون بسن رشد رسيد ودر جنگى از خود شهامت وشجاعت نشان داد او را آزاد كرد واو را بفرزندى گزيد. وى يكى از فرسان واز قويترين واعرف مردم زمان خود بفنون جنگى بود شاعرى فصيح بود قصيده ميميه او كه 79 بيت است مشهور است وچندين بار در برلن وايران وجز آن جزء معلقات ديگر كتب بچاپ رسيده است. اين قصيده از جهت طراوت خاصى كه دارد در ميان اعراب به مذهبه موصوف گرديده وديوانى دارد كه اولش همان قصيده است ودر بيروت وقاهره چاپ شده است. وى بسال 615 م. درگذشت. (ريحانة الادب:3/61 ـ 62. دائرة المعارف فريد وجدى:4/758)
عَبط :
بى علت كشتن ذبيحه پرگوشت و جوان را . خون آلود كردن پستان را . بى موجب رسيدن بلا كسى را .
عَبَق :
چسبيدن بوى خوش به كسى . خوشبوى شدن . اقامت نمودن در جائى . سختى .
عَبِق :
مرد آلوده به بوى خوش از چند روز كه هنوز باقى است .
عَبْقَرَة:
درخشيدن سراب.
عَبْقَرِىّ:
سرور، مهتر، بهتر وكاملتر از هرچيز. نوعى از گستردنى فاخر. (وعبقرى حسان).
عَبَل:
فرو ريختن برگ درخت.
عَبْو
(مصدر) : آماده كردن رخت.
عُبُوديّة:
بندگى كردن، بندگى، اسم مصدر.
عُبُور:
درگذشتن از نهر ووادى.
عَبُوس:
بسيار ترشروى.
عَبْهَر:
نرگس، ياسمين.
عَبِيْد:
بندگان.
عُبَيْد:
مصغّر عبد، بنده كوچك.
عُبَيْد:
بن زرارة بن اعين شيبانى، مولى، كوفى، از ياران امام صادق (ع) ثقة ثقة عين لا لبس فيه ولا شك، وكان احول، له كتاب يرويه جماعة ... (جامع الرواة)
عبيد
: زاكانى نظام الدين عبيداللّه متخلص به عبيد از اهل زاكان، روستائى از توابع قزوين. دانشمندى متبحر ونويسنده اى ماهر وشاعرى پرمايه بوده كه علاوه بر آنچه تاريخ نگاران در باره اش نوشته اند همين كليات وموش وگربه مطبوع او كه بخشى از آن دو مطايبات وهزليات است از شخصيتى آزادمنش وطبعى روان وذهنى وقاد حكايت دارند وكتاب مقامات او كه مرحوم ميرزا عبداللّه آفندى در رياض العلماء وصاحب تاج العروس از آن نام برده ومرحوم آفندى گويد نسخه اى از آن بدست من رسيده وبه سبك مقامات حريرى نوشته شده ولى بزبان فارسى ميباشد بسيار آن را ستوده است. وى در حدود سال 772 درگذشت .
عُبَيداللّه:
بن حرّ جعفى مردى شجاع ودر شرف وصلاح وفضل از بزرگان قوم خود بود. وى از اصحاب عثمان بن عفان است پس از شهادت اميرالمؤمنين على (ع) به كوفه رفت ودر فاجعه امام حسين (ع) خود را پنهان كرد ودر كربلا حاضر نشد وچون ابن زياد در اين باره از وى بازخواست نمود پرخاش كرد وديگر نزد وى نرفت ودر محلى كنار فرات اقامت گزيد. چون مصعب بن زبير خروج كرد بدو پيوست ودرجنگ مختار ثقفى با وى بود، مصعب از او ترسيد او را حبس كرد وپس از مدتى با وساطت عده اى آزادش ساخت واو خشمناك از نزد وى بيرون شد. مصعب كسانى را براى جنگ وتطميع او فرستاد ولى سودى نداد سرانجام كار عبيداللّه بالا گرفت و300 تن جنگجو فراهم كرد وتكريت را بگرفت وبه كوفه حمله كرد وكار را بر مصعب دشوار ساخت سپس عده اى از سپاهيانش متفرق شدند واو از بيم اسيرى بسال 68 خود را بفرات انداخت وغرق شد. (اعلام زركلى)
عُبَيداللّه:
بن زياد بن ابيه از خدمتگزاران حكومت بنى اميه بود كه سال 54 معاويه او را به حكومت خراسان گماشت واو چند ناحيه از ماوراء النهر را فتح وتسخير كرد وبسال 56 از فرمانروائى خراسان منعزل وبحكمرانى بصره منصوب گشت ودر سال 60 معاويد كوفه را نيز بولايت او ملحق ساخت ودر 61 از جانب يزيد مأمور جنگ با امام حسين (ع) شد وبيوم الطف آن حضرت را با اقارب وياران بشهادت رساند وبه ظلم وبيداد مثل گشت. پس از مرگ يزيد عبيداللّه دعوى خلافت كرد واهل بصره وكوفه را به بيعت خويش خواند لكن كوفيان هم از اول دعاة او را از شهر بيرون راندند ومردم بصره در آغاز انقياد نمودند وسپس بسركشى ونافرمانى گرائيد تا اينكه بناچار از بصره بگريخت وبه پنهانى بشام پناه برد ودر آنجا مروان حكم را بدعوى خلافت تحريص وترغيب نمود وبا كوششى فراوان كار خلافت را بر او راست كرد وبسال 65 لشكرى بحرب سليمان بن صرد خزاعى سوق داد ودر عين الورده بيشتر سپاهيان سليمان كشته شدند. سپس از سوى مروان بضبط عراق مأمور گشت وپيش از خروج او مروان بمرد وفرزند او عبدالملك نيز او را بهمين سمت گماشت واو با هشتاد هزار تن از شام بموصل آمد وبا سپاه مختار بن ابى عبيده ثقفى مصاف داد ودر اين جنگ ابراهيم بن مالك او را بكشت وسپاه عبيداللّه بپراكندند.
عُبَيداللّه:
بن عباس بن عبدالمطلب. وى يكسال كوچكتر از برادرش عبداللّه بوده وداراى پنج فرزند بنامهاى: محمد وعباس وعاليه (همسر على بن عبداللّه بن عباس) وعبدالرحمن وقثم (كه اين دو را بسر بن ارطاة بقتل رساند). عبيداللّه از سوى اميرالمؤمنين (ع) والى يمن بود واو بشجاعت وسخاوت معروف بوده ولى با حضرت امام حسن (ع) در خود فروشيش بمعاويه آن كرد كه تاريخ را از نگارش آن ننگ آيد.
وى تا عصر يزيد بن معاويه زنده بود.
عُبَيداللّه:
بن عباس بن على بن ابى طالب (ع) مردى دانشمند بوده واز نسل او عبيداللّه بن على بن ابراهيم بن حسن بن عبيداللّه بوده واو نيز مردى دانشمند وفاضل وسخاوتمند وشيوه اش جهانگردى بود. كتابى را بنام جعفريه در فقه آل محمد (ص) تأليف نموده. وى مدتى در بغداد بتدريس حديث مشغول بود وسپس بمصر سفر كرد ودر سال 312 در آنجا وفات نمود. (بحار:41/75)
عُبَيداللّه:
بن عمر بن خطاب. وى بشجاعت معروف بوده. در خلافت اميرالمؤمنين (ع) بمعاويه پيوست ودر صفين با او بود ودر آن جنگ بسال 37 بقتل رسيد.
از جمله كارهاى او قتل هرمزان است: هرمزان از جمله اسيران قادسيه بود كه زمان عمر وى را بمدينه آوردند وبدست على (ع) مسلمان شد وحضرت از سهم خود او را آزاد نمود ودر مدينه ميزيست تا هنگامى كه ابولؤلؤ عمر را ضربت زد وبگريخت مردمان فرياد ميزدند كه اين عجمى خليفه را كشت. عبيداللّه چون شنيد گمان كرد وى هرمزان است شمشير برداشت وبسوى هرمزان تاخت واو را بكشت. عمر هنوز زنده بود چون شنيد گفت: هرمزان مرا نكشته بلكه ابو لؤلؤ بوده وعبيداللّه اشتباه كرده واگر نمردم عبيداللّه را قصاص كنم كه وى آزاد كرده على بوده وعلى خون بها را نخواهد پذيرفت. وچون عمر بمرد وعثمان بجاى او بخلافت منصوب گشت على به وى گفت: هرمزان بدست عبيداللّه كشته شده واكنون وظيفه تو است كه حكم خدا را اجرا كنى. وى گفت: ديروز عمر كشته شده وما امروز پسرش را بكشيم؟! شايسته نباشد. وبالاخره او را آزاد ساخت.
عبيدة:
بن حارث بن عبدالمطلب پسر عم پيغمبر اسلام بوده وده سال از آن حضرت بزرگتر بوده وحضرت او را بشايستگى گرامى ميداشته است. وى از پيشگامان در اسلام بود وقبل از اين كه پيغمبر (ص) در خانه ارقم محصور گردد ايمان آورد. وى در سن شصت وسه سالگى در بدر بشهادت رسيد. (طبقات ابن سعد وسيره حلبيه)
عَبِير :
نوعى عطر خشك كه تركيبى از صندل و مشك و زعفران و جز آن است و بر جامه پاشند .
عَبِيط:
تازه. دم عبيط، لحم عبيط، ثوب عبيط: جامه نودريده، اديم عبيط: پوستى شكافته شده.
عَبِيطة:
نام صحيفه اى است: از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه فرمود: در ميان صحيفه هائى كه بنزد ما ميباشد صحيفه اى است بنام عبيطه كه بر عرب از هرچيزى گران تر باشد وشصت قبيله از قبايل عرب در آن نام برده شده كه از دين خدا بهره اى ندارند. (بحار:26/37)
عِتاب:
ملامت وسرزنش كردن، از روى خشم با كسى سخن گفتن. اميرالمؤمنين (ع): «افّ لكم لقد سئمت عتابكم» (نهج خطبه 34) وفرمود: «عاتب اخاك بالاحسان اليه واردد شره بالانعام عليه» . (نهج : حكمت 150)
امام هادى (ع) به يكى از دوستانش فرمود: فلان را عتاب كن و(سپس) به وى بگو: اگر خدا خير بنده اى بخواهد چون او را عتاب كنند بپذيرد (وبراه صحيح بازگردد) . (بحار:75/65)
عَتّاب :
بن اسيد بن ابى العيص بن اميه . وى مردى شجاع و خردمند و از اشراف عرب بود . رسول خدا (ص) در عام الفتح او را بر مكه گماشت و ابوبكر او را ابقاء كرد و تا به سال 13 كه درگذشت وى بدان شغل بماند و به نقلى وى در اوائل سال 23 درگذشته .
از امام عسكرى (ع) روايت شده كه چون پيغمبر (ص) مكه را فتح نمود عتاب بن اسيد را كه جوانى از جوانان مكه بود به حكومت گماشت و اين امر بر مردم خودخواه مكه گران آمد كه جوانى تازه سال را بر ما بزرگان و مشايخ مكه كه مورد احترام و تعظيم قبايل مى باشيم امارت داده ولى پيغمبر به اعتراضات آنان وقعى ننهاد و عهدنامه اى به وى داد كه ملخص آن بدين مضمون است : از محمد فرستاده خدا به همسايگان خانه محترم خدا و شهروندان حرم او تعالى ، اما بعد هر كس به خدا و رسول او و گفته هاى او ايمان دارد و على خليفه به حق او را دوست دارد و به عنوان سرپرست پس از رسولش قبول دارد همانا محمد عتاب بن اسيد را فرمان ولايت و حاكميت مكه عطا كرده و احكام و تكاليف شما را به وى محول داشته و تعليم و تربيت جهال شما را به او سپرده و تأديب اخلالگران را وظيفه او كرده و كسى حق ندارد به حساب كمى سنش با او مخالفت نمايد زيرا چنين نيست كه بزرگتر بهتر و مهتر باشد بلكه آنكه بهتر است او بزرگتر است ...
و چون عهدنامه به دست عتاب رسيد در جمع مردم بايستاد و چنين گفت : اى مردم مكه رسول خدا مرا چون تيرى نافذ به سوى شما رها ساخته كه منافقان را سوزان و مؤمنان را رحمت باشم و من مؤمن و منافق شما را نيك مى شناسم و من بيش از هر چيز شما را به نماز امر مى كنم كه هر كس ملازم جماعت بود او را مؤمن مى دانم و حق دار برادرى و برابرى اسلامى مى شناسم و اگر ديدم كسى از نماز جماعت سر باز زد وارسى مى كنم اگر عذرى داشت معذورش مى دارم و گرنه به حكم خدا گردنش مى زنم و بدانيد كه راستى و درستى امانت است و بى باكى و افسارگسيختگى خيانت ، و فسق و فجور در ميان قومى شايع نشد جز اين كه خدا آن قوم و ملت را به ذلت كشيد ، قوى و نيرومند شما نزد من ضعيف است تا اينكه حق ضعيف را از او بستانم و ضعيف شما نزد من قوى است تا حقش را از قوى بگيرم ... (بحار:21/122)
عُتات :
جِ عاتى . سركشان و متمرّدان .
عَتاد:
سازجنگ. آماده شدن.
عَتاق:
آزاد شدن بنده.
عَتاه:
ناقص شدن عقل.
عَتْب:
خشم گرفتن، ملامت كردن.
عَتَب:
كار كريه وناخوش. سختى.
عُتْبَة :
بن ابى سفيان صخر بن امية بن عبدالشمس : فرماندار مصر از طرف برادرش معاويه ، وى به سال 43 هـ ق وارد مصر شد و سپس به عنوان مرابط به اسكندريه شد و در قلعه باستانى آنجا براى خود خانه اى ساخت و در آن ببود تا مرگ وى فرا رسيد . وى مردى خردمند ، فصيح و مهيب و از رجال بنى اميه به شمار مى آمد ، در يوم الدار با عثمان و در جمل به همراه عايشه بود و يك چشمش در آن جنگ از حدقه بيرون آمد ، در سال 41 و 42 اميرالحاج بود ، اصمعى گفته : سخنرانان بنى اميه دو نفر بودند : عتبة بن ابى سفيان و عبدالملك بن مروان . (اعلام زركلى)
از سخنان او است : «طيّروا الدم فى وجوه الشباب ، فان حلموا و احسنوا الجواب فهم هم ، و الا فلا تطمعوا فيهم» يعنى اگر خواستيد جوانى را بيازمائيد خون به صورتش بپاشيد (كنايه از اين كه وى را به خشم آوريد) اگر آرامش خود را از دست نداد و پاسخ نيكو داد معلوم مى شود كه وى جوانى با تربيت و شايسته است ، و گرنه طمع در او مبنديد . (شرح نهج : ابن ابى الحديد:20/80)
عُتبه:
بن ابى لهب. وى مانند پدرش از جمله آزاردهندگان به پيغمبر اسلام بود روزى رو به پيغمبر (ص) كرد وگفت: من خداى ستارگان را منكرم. وبه نقل ديگر گفت: من به (دنى فتدلى) كافر ميباشم. حضرت به وى فرمود: نميترسى كه سگى از سگهاى خدا ترا بدرد؟ وى در سفر تجارت يمن وبه قولى شام بود كه شيرى بيامد ودر جمع اهل كاروان او را انتخاب نمود وبدريد. (بحار:18/57)
عُتبة :
بن ابى وقاص از مشركان مكه بود كه در جنگ اُحُد با مشركان همراه بود و در آن جنگ دندان پيغمبر (ص) را شكست و سر مباركش را مجروح ساخت و پيغمبر نفرينش كرد كه پيش از رسيدن سال به حال كفر بميرد و چنين شد . (بحار:20/20)
عُتبه:
بن ربيعة بن عبد شمس مكنى بابو وليد از بزرگان قريش در عصر جاهلى است. اسلام را دريافت ودر جنگ بدر با مشركان بود وچون سرى بزرگ داشت خودى كه براى او مناسب باشد يافت نشد وپارچه اى بر سر خود بست. وى در اين جنگ بقتل رسيد. (اعلام زركلى)
عتبة:
بن غزوان بن جابر بن وهيب الحارثى. بانى شهر بصره وصحابى وقديم الاسلام است. وى به حبشه عزيمت كرد ودر جنگ بدر وقادسيه حاضر بود. عمر او را ولايت بصره داد در آن وقت بصره را «الابلة» يا «ارض الهند» ميناميدند. عتبه طرح شهر را بيفكند سپس به ميسان وبرقباذ برفت وآنجا را بگشود عمر او را بمدينه خواند وهنگام بازگشت بسال 17 هـ.ق در راه بمرد. وى قامتى بلند وچهره اى زيبا داشت واز تيراندازان نامى بود در صحيحين از او چهار حديث آورده است. (الاعلام زركلى چاپ اول : 624 ونزهة القلوب : 37 وعيون الاخبار:1/217)
عِتْر:
اصل، عادت الى عترها: باصل خويش بازگشت.
عِترَت:
خويشاوندان واقارب. عترت پيغمبر اسلام خويشان معصوم آن حضرت يعنى حضرت زهراء واميرالمؤمنين (ع) ويازده فرزند او ائمه مسلمين كه پيغمبر اكرم مكرر در مكرر مادام الحيات باطاعت از آنها واحترام آنها با تأكيد فراوان سفارش نمود وآنها را عدل قرآن قرار داد. حديث ثقلين «انّى مخلف فيكم الثقلين كتاب اللّه وعترتى» از آن حضرت ميان محدثين سنى وشيعه مشهور وفوق تواتر ميباشد. (به ثقلين در اين كتاب رجوع شود) رسول اكرم (ص) فرمود: در روز قيامت قرآن ومسجد وعترت بدادخواهى حضور يابند، قرآن گويد: خداوندا مرا سوزاندند وپاره پاره ام كردند. مسجد گويد: پروردگارا مرا ويران نمودند وبه تعطيل كشاندند وبه من بى اعتنائى نمودند. عترت گويد: خدايا ما را از اجتماع براندند وما را كشتند وآواره مان ساختند. در آن حال من بدو زانو نشينم كه حق آنها را بستانم خداوند فرمايد: اين كار به من مربوط است ومن به اين داورى اولايم. (كنز العمال حديث 31190) نيز از آن حضرت آمده كه خشم خداوند عزوجل آنگاه بريهود شدت يافت كه گفتند: عزير فرزند خدا است وبر نصارى آنگاه شديد شد كه مسيح را فرزند خدا خواندند وخشم خدا (بر اين امت) آن گاه شديد گشت كه خون مرا ريختند ودر مورد عترتم مرا آزردند (كنز:1/267)
امام صادق (ع) از پدران خود نقل نمود كه از اميرالمؤمنين (ع) سؤال شد مراد از عترت در كلام پيغمبر (ص) كه فرمود: «انى مخلف فيكم الثقلين كتاب اللّه وعترتى» كيست؟ فرمود: من وحسن وحسين ونه امام از فرزندان حسين كه نهم آنها مهدى وقائم آنان است، اينان از قرآن جدا نشوند وقرآن از اينها جدا نگردد تا اينكه كنار حوض كوثر بر پيغمبر (ص) وارد شوند. (بحار:25/215)
اميرالمؤمنين (ع) ضمن خطبه اى ميفرمايد: «فاين يتاه بكم، بل كيف تعمهون وبينكم عترة نبيكم؟! وهم ازمة الحق واعلام الدين والسنة الصدق، فانزلوهم باحسن منازل القرآن، وردوهم ورود الهيم العطاش ...» . (نهج : خطبه 87)
عِتْق:
در اصطلاح فقه آزاد كردن برده است ويكى از كتب فقه بهمين نام موسوم است. حضرت رسول وائمه اطهار مردم را بدين امر تشويق وترغيب فرموده اند ودر حديث است كه هر كس برده اى را آزاد كند خداوند بازاء آن هر عضوى از اعضاى او را از آتش دوزخ آزاد سازد. به «بردگى» رجوع شود.
عُتَقاء:
آزاد شدگان، جمعِ عتيق.
عُتُلّ:
درشت خوى سخت گوى، سخت آزار. (منتهى الارب)
عتل زنيم: ناسزاگوى فرومايه (كنز العمال)
محمد بن مسلم گويد: از امام صادق (ع) معنى (عتلّ بعد ذلك زنيم) پرسيدم فرمود: عتل كسى را گويند كه داراى كفرى بزرگ بود وزنيم كسى است كه به كفر خود بنازد. (بحار:72/97)
عُتَمَة:
ثلث اول شب پس از غيبت شفق، وقت نماز عشاء. نماز عشاء را نيز عتمة گويند . عن اميرالمؤمنين (ع) : «عشاء الانبياء بعد العتمة» . (بحار:11/66)
عن عمران الحلبى ، قال : سألت اباعبدالله(ع) : متى تجب العتمة ؟ فقال : «اذا غاب الشفق ، و الشفق الحمرة ...» (بحار:59/337) . «آخر وقت العتمة نصف الليل ...» . (بحار:83/66)
عُتُوّ:
سركشى كردن، بزرگمنشى نمودن واز حد درگذشتن. (لقد استكبروا فى انفسهم وعتو عتوّا كبيرا)(فرقان:21). از سخنان اميرالمؤمنين (ع): «ايها الناس انا قد اصبحنا فى دهر عنود وزمن كنود، يعدّ فيه المحسن مسيئا، ويزداد الظالم فيه عُتُوّا ...» . (نهج : خطبه 32)
عِتىّ:
پير فرتوت، پيرى كه بر اثر پيرى بدن خشك واستخوان سست وفرسوده شده باشد: (وقد بلغت من الكبر عتيّاً) . (مريم:8)
مصدر مانند عُتُوّ، يعنى سركشى وطغيان: (ثم لَننزعَنّ من كل شيعة ايّهم اشدّ على الرحمن عتيّاً). (مريم: 69)
عَتيد :
حاضر و آماده و مهيّا . (ما يلفظ من قول الاّ لديه رقيب عتيد) ; هيچ سخن به زبان نياورد جز آن كه مراقبى مهيّا در كنارش حاضر باشد . (ق:18)
عَتِيق:
آزاد شده. قديم از هر چيز. بيت عتيق: كعبه، چه آن نخستين خانه وقديمى ترين خانه است كه در زمين بنا شده، يا از آن جهت كه آزاد است وكسى مالك آن نشود.