back page fehrest page next page

عِجالَة :

هر چه به شتاب و سردست مهيّا آيد ، مانند آنچه از طعام كه زود فراهم آورند مهمان را . عجالة الراكب : آنچه سوار با خود بردارد از خرما و سويق و مانند آن . ما حضر.

عِجان:

موضعى از بدن، مابين بيضه ودبر. احمق.

عَجايب :

جِ عجيبة ، شگفتيها ، شگفتها . علىّ (ع) در نعت پروردگار : «ابتدع الخلق على غير مثال امتثله ، ولا مقدار احتذى عليه من خالق معبود كان قبله ، و ارانا من ملكوت قدرته و عجايب ما نطقت به آثار حكمته» (نهج : خطبه 91) . آن حضرت در وصف قرآن : «لا تفنى عجايبه ولا تنقضى غرائبه» . (نهج : خطبه 18)

از جمله عجايبى كه در قرآن كريم آمده است مى توان از اين امور نام برد :

آفرينش آدم بدون پدر و مادر . ولادت عيسى (ع) بدون پدر . باردار شدن همسر ابراهيم (ع) در دوران پيرى . معراج پيغمبر اسلام . سخن گفتن عيسى (ع) و يحيى (ع) در گهواره . زنده شدن پرندگان بسمل شده به اعجاز حضرت ابراهيم . سرد شدن آتش بر ابراهيم (ع) . عصاى موسى (ع) . شكافته شدن دريا براى حضرت موسى و بنى اسرائيل و ديگر آيات نه گانه موسى (ع) . سنگ بنى اسرائيل و جوشش دوازده چشمه آب از آن . زنده شدن عُزَير (ع) پس از صد سال . دو ملك : هاروت و ماروت و در آمدن آنها به صورت آدميان . كودك شيرخواره كه به پاكدامنى يوسف (ع) گواهى داد .

و از حيوانات : سگ اصحاب كهف . گوساله سامرى . قوچ ابراهيم . درازگوش عُزَير . شتر صالح . ماهى يونس . هدهد سليمان . مورچه سليمان . كلاغى كه براى فرزند آدم نمايان گرديد .

عَجايز :

عجائز . پيرزنان . جِ عجوز .

عن الصادق (ع) : «ثلاثة يهدمن البدن و ربما قتلن : دخول الحمّام على البطنة و الغشيان على الامتلاء و نكاح العجائز» . (وسائل:20/255)

عَجَب:

شگفتى، حالتى كه در برخورد با امرى برخلاف انتظار به آدمى دست دهد. مرحوم مجلسى از مناقب ابن شهر آشوب نقل ميكند كه جمله «العجب كل العجب بين الجمادى و الرجب» در خطبه قصيه اميرالمؤمنين (ع) كه مشتمل بر پيشگوئيهائى ميباشد آمده است.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: عجب دارم از كسى كه در قدرت خدا شك دارد در حالى كه آفريده هاى او را به چشم مى بيند. عجب دارم از كسى كه در غفلت بسر ميبرد ومرگ شتابان او را دنبال ميكند. عجب دارم از كسى كه مى بيند هر روز از جان وعمرش كاسته ميشود ودر عين حال خود را آماده مرگ نميسازد. عجب دارم از كسى كه از غذا پرهيز ميكند مبادا او را آزار دهد ولى از گناه كه مبادا به عقوبتش دچار گردد نمى پرهيزد. عجب دارم از كسى كه در جستجوى مال گمشده اش ميباشد ولى در جستجوى خود گم شده اش نميباشد. عجب دارم از كسيكه سختى انتقام خدا را ميداند ودر عين حال بگناه ادامه ميدهد. عجب دارم از كسى كه به رحم مافوق خود اميد دارد ولى بزير دست خود رحم نميكند. (غرر الحكم)

وفرمود: از خردمند عجب است كه بمناظر شهوت انگيز حرام بنگرد كه چنين نگاهى را افسوس وندامت درپى خواهد بود. (بحار:1/161)

به شگفت نيز رجوع شود.

عُجْب:

خودبينى، رأى خود را به صواب ديدن ونظر ديگران را خطا پنداشتن. اين صفت از صفات بسيار نكوهيده است زيرا چنين حالتى علاوه بر اينكه حالت تكبر به آدمى ميدهد ، وى را از نيل به كمالات ودستيابى بمراتب والاى انسانى بازميدارد و او را از بهره گيرى از دانش وانديشه دانشمندان وانديشمندان محروم ميسازد. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: هركرا حالت عجب وخودبينى دست دهد تباه است.

امام باقر (ع) فرمود: سه چيز كمرشكن است: آنكس كه عمل خويش را فزون داند، وكسى كه گناهانش را از ياد ببرد، وكسى كه به فكر وانديشه خود خوشبين باشد. امام صادق (ع) فرمود: هيچ جهالتى زيانبخش تر از خودبينى نباشد. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: گناهى كه تو را رنج دهد نزد خدا به از حسنه اى كه تو را خودبين سازد.

از امام باقر (ع) يا امام صادق (ع) روايت شده كه دو نفر به مسجد رفتند: يكى عابد وديگرى فاسق، چون از مسجد بيرون شدند فاسق صديق بود وعابد فاسق، زيرا چون عابد به مسجد رفت به عبادت خود مينازيد وهنگامى كه در حال عبادت بود نيز همين انديشه را داشت ولى فاسق چون به مسجد رفت حالت شرمندگى بدو دست داد ودر حال نماز نيز به فكر گناه خويش ودر ندامت وپشيمانى بود واز خداوند عذر تقصير خود را مى خواست.

امام هادى (ع) فرمود: هر كسى كه از خود راضى باشد دشمنان او زياد شوند.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: خودپسندى آدمى را از رشد وكمال باز ميدارد. (بحار:17/314 ـ 316)

به «خودبينى» نيز رجوع شود.

عَجر :

گردن تافتن . به شتاب در گذشتن از بيم و مانند آن . برجستن خر . حجر كردن قاضى كسى را .

عُجَر :

جِ عجرة . عيبها و منقصتها . كارهاى مشكل و دشوار . عُجَر و بُجَر : همه كارهاى آشكار و پنهان و خوب و زشت . يقال : «ذكر عُجَرَه و بُجَرَه» اى عيوبه او احزانه . (المنجد)

عجرَد :

سبكِ سريع . درشت و سخت . نره .

عُجرَة :

گره از ريسمان يا عصا يا رگهاى بدن . عيب و منقصت . ج : عُجَر .

عَجْز:

ناتوان شدن، ناتوانى. (قال يا ويلتى اعجزت ان اكون مثل هذا الغراب); فرزند جنايتكار آدم گفت : واى بر من مگر من ناتوانم كه مانند اين كلاغ جسد برادرم را به خاك پنهان سازم . (مائدة:31)

از سخنان اميرالمؤمنين (ع): «العجز آفة»: ناتوانى آفت است (نهج : حكمت 3). «اما بعد فان تضييع المرء ما وُلّى، وتكلفه ما كُفِى لعجز حاضر ورأى متبّر» : همانا ضايع گذاشتن آدمى كارى را كه به عهده اش محوّل شده باشد ، و اصرار به انجام كارى كه در وظيفه او نيست ، يك ناتوانى روشن و نظريه باطل و هلاك كننده است (نهج : نامه 61). «الطمأنينة الى كل احد قبل الاختبار له عجز» : اعتماد به هر كسى پيش از آن كه وى را بيازمائى ناتوانى است . (نهج : حكمت 376)

عَجُز:

دنباله چيزى، ج : اعجاز. از اميرالمؤمنين (ع) نقل است كه فرمود: (ولنا حق ان نُعطه نأخذه، وان نُمنعه نركب اعجاز الابل وان طال السرى) ما را حقّى است كه اگر بما بدهند بستانيم واگر از مادريغ دارند بركفل شتران سوار شويم هرچند اين سير وشبروى بدرازا بكشد. (نهج : حكمت 21)

مرحوم سيد رضى گفته: مراد حضرت آنست كه اگر ما بحقمان نرسيديم ناچار بار ذلت را بايد تحمل كنيم.

عَجف :

بازداشتن خود را از خوردن با وجود گرسنگى تا ديگرى را بخوراند . لاغر كردن ستور را .
عَجَف :

لاغرى . لاغر شدن .

عَجَل :

شتافتن . شتاب ، اسم مصدر است . (خلق الانسان من عجل سأريكم آياتى فلا تستعجلون) . (انبياء:37)

عِجل :

گوساله . ج : عُجول . (ثم اتخذتم العجل من بعده و انتم ظالمون) (بقرة:51) . (فما لبث ان جاء بعجل حنيذ) (هود:69) . عِجلة : مؤنث عِجل .

عجلت:

شتاب. پيش انداختن كارى كه هنوز اوان آن نرسيده باشد. واين صفت از خويهاى ناستوده است. وسرعت، پيش انداختن كار است در نزديكترين اوقاتش كه اين روش ستوده اى است. واستعجال دنبال كردن چيزى است پيش از وقتى كه شايسته است در آن وقت قرار گيرد. (مجمع البيان)

به «عجله» و«شتاب» رجوع شود.

عَجَلة:

شتاب. از سخنان اميرالمؤمنين(ع): «واياك والعجلة بالامور قبل اوانها» : اى مالك بپرهيز از عجلت وشتاب در كارها پيش از رسيدن هنگام آنها. (نهج : نامه 53)

عِجْليّة:

فرقه اى از زيديه، اصحاب هارون عجلى اند كه از جهت عقايد شبيه بفرقه بتريه اند. (خاندان نوبختى : 259)

عَجم :

نقطه نهادن بر حرف و اعراب حروف . حركت دادن گاو شاخ خود را و زدن به درخت جهت آزمودن .

عَجَم :

غير عرب از مردم . و در تداول، فارسى زبانان را گويند . امام صادق (ع) ذيل آيه (ولو نزّلناه على بعض الاعجمين)فرمود : اگر قرآن بر عجم نازل شده بود عرب به آن ايمان نمى آورد ولى بر عربها نازل شد و عجمها به آن ايمان آوردند و اين براى عجم فضيلتى است (كه تعصبات غلط آنها را از گرايش به حق بازنمى دارد) .

نيز از آن حضرت در حديثى مفصل آمده كه خداوند تبارك و تعالى از روزى كه پيغمبر (ص) از دنيا رفت تاكنون توفيق پيروى از اين مذهب حق را به فرزندان عجم عطا نمود ولى بعضى از فرزندان خود پيغمبر(ص) از اين دين محرومند . (بحار:9/228 و 49/232)

عَجماء :

مؤنث اعجم ، آنكه فصيح نباشد و كلام خود را آشكار نكند اگر چه از عرب بود . آنكه عربى نبود . بهيمه ، چهارپا . و منه الحديث : «جرح العجماء جبار» ، اى جرح البهيمة هدر . (اقرب الموارد)

عَجماوان :

نماز ظهر و عصر به خاطر خفاء قرائت در آن دو نماز .

عَجمة ، عَجَمة :

خرمابن كه از هسته رويد . سنگ سخت كلان . ج : عَجَمات .

عُجمَة :

آخر ريگ توده . ابهام . عدم فصاحت كلام . غير عربى بودن لفظ ، و آن يكى از اسباب منع صرف است ، مانند ابراهيم .

عَجَمىّ :

منسوب به عجم . آنكه سخن پيدا گفتن نتواند .

عَجن :

آرد سرشتن .

عَجوز :

پيرزن ، به جهت ناتوانى آن از بيشتر كارها ، و آن وصف خاص به آن است. ج : عُجُز و عجائز . (فنجيناه و اهله اجمعين* الاّ عجوزا فى الغابرين) . (شعراء:171)

عَجول :

نيك شتابنده . (كان الانسان عجولا) (اسراء:11) . مرگ . ناشتا شكن . زن فرزند مرده .

عَجوة :

به دير دادن مادر شير بچه را . نوعى خرما در مدينه . از امام صادق (ع) روايت شده كه عجوه مادر خرماها مى باشد كه خداوند آن را از بهشت براى آدم نازل نمود .

نيز از آن حضرت است كه خرماى عجوه از بهشت است و در آن شفاى هر سمى است. (بحار:11/116 و 66/133)

عَجيب :

كار شگفت . ج : عجاب . (أألد وانا عجوز و هذا بعلى شيخا ان هذا لشىء عجيب) . (هود:72)

عَجيج

(مصدر) :

برداشتن آواز را و بانگ كردن . اميرالمؤمنين (ع) : «يعلم (الله) عجيج الوحوش فى الفلوات و معاصى العباد فى الخلوات ...» . (نهج خطبه 198)

عَجيز :

عقيم از مردم و اسب . نامرد كه بر زن قادر نشود . سرين . (منتهى الارب)

عَجِيزَة :

سرين زن خاصّة و گاهى به استعاره براى مرد آيد .

«المرأة اذا قامت الى صلاتها ضمّت رجليها و وضعت يديها على صدرها لمكان ثدييها ، فاذا ركعت وضعت يديها على فخذيها ولا تتطأطأ كثيراً لان لا ترتفع عجيزتها ، فاذا سجدت جلست ثم سجدت لاطئةً بالارض ، فاذا ارادت النهوض تقوم من غير ان ترفع عجيزتها ...» . (بحار:88/129 از فقه الرضا)

عُجَيل :

ناشتا شكن يا ماحضرى كه جهت قوم سازند .

عَجين :

سرشتن و خمير كردن . خمير . سرشته . مخنّث . ج : عُجُن .

عَدّ :

شمردن . (لقد احصاهم و عدّهم عدّا) . (مريم:94)

عِدّ :

آب جارى كه آن را مادّه باشد و منقطع نشود مانند آب چشمه . چاه قديم .

عُدّ :

آبله ريزه كه بر رخسار ملاح برآيد. (اقرب الموارد)

عَدا:

كلمه اى است كه بدان استثناء شود، چنانكه گوئى: قام القوم عدا زيدا وعدا زيد وما عدا زيد.

عِداء:

دشمنى با كسى.

عِدات :

جِ عِدَة از وعد . علىّ (ع) : «تالله لقد عُلِّمتُ تبليغ الرسالات و اتمام العدات و تمام الكلمات» . (نهج : خطبه 120)

عَداس:

يكى از دانشمندان مسيحى بوده كه قبل از بعثت پيغمبر اسلام واوائل آن در مكه ميزيسته واو را عداس راهب ميگفتند.

نقل است كه روزى خديجه بنت خويلد بنزد عداس رفت ووى در آنروز پيرى فرتوت بود كه ابروانش بر ديدگانش افتاده بود، به وى گفت: اى عداس به من بگو جبرئيل چيست؟ عداس گفت: قدوس قدوس، ودر حال به سجده رفت وگفت: نام جبرئيل را از چه كسى شنيده اى؟ خديجه گفت: بشرط اينكه عهد كنى اين راز را با كس در ميان ننهى. وى گفت: چنين باشد. خديجه گفت: محمد بن عبداللّه ميگويد كه او بر حضرتش نازل ميشود. عداس گفت: او ناموس اكبر است كه بر موسى وعيسى نازل ميشده وپيام رسالت ميآورده ، اگر راست باشد كه جبرئيل در اين سرزمين فرود آمده معلوم ميشود كه خبرى بزرگ نازل گرديده ولى اى خديجه بدان كه بسا شيطان بر كسى نازل گردد وچيزهائى بنظر او آرد، اين نوشته مرا با خود بنزد او بر كه اگر وى بجن زدگى دچار شده باشد شفا يابد وگرنه او را زيان نزند.

خديجه آن نوشته را برداشت ونزد پيغمبر (ص) آمد. چون وارد خانه شد ديد آن حضرت با جبرئيل نشسته اين آيه بر او تلاوت ميكند (ن والقلم وما يسطرون ما انت بنعمة ربك بمجنون ...)چون خديجه چنين ديد بسى خوشنود گشت كه از شادى به خود نمى گنجيد وبه پيغمبر (ص) عرض كرد: بيا بنزد عداس رويم. حضرت باتفاق خديجه بنزد عداس رفتند. چون وى پيغمبر را ديد گفت: به نزديك من آى وشانه ات را بگشاى. حضرت جامه از كتف عقب زد، عداس مهر نبوت را بين دو كتف حضرت مشاهده نمود در حال سجده كرد وگفت: قدوس قدوس بخدا سوگند تو همان پيغمبرى كه موسى وعيسى به آمدنت مژده دادند ... (بحار:18/228)

عدالت:

بكسر يا فتح عين در لغت استقامت باشد ودر شريعت عبارت است از استقامت بر طريق حق باجتناب از آنچه كه در دين از آن نهى شده است .

عدالت در اصطلاح فقه كه موضوع برخى احكام مانند شهادت وامامت جماعت ميباشد عبارت است از ملكه نفسانى كه باعث بر ملازمت تقوى شود وموجب گردد كه مكلف قيام بر واجبات واجتناب كباير واصرار بر صغاير كند واو را به ملازمت مروت وپيروى از محاسن اخلاق وادار سازد. پس عادل كسى است كه او را ملكه كارهاى خوب واجتناب از كارهاى بد باشد. وبرخى از فقها حسن ظاهر را در عدالت كافى دانسته اند.

عدالت به دو قسم است: فردى واجتماعى، عدالت فردى عبارت است از اين كه شخص خود را در بند دستورات شرع وشريعت بدارد وخويشتن را باخلاق اسلامى متخلق سازد. واجتماعى آنكه نسبت بديگران بانصاف عمل كند ودرباره كسى ستم روا ندارد كه اين صفت بيشتر بزمامداران وسردمداران حكومت مربوط ميشود. روايات ذيل بهر دو قسم عدالت اشاره دارند: پيغمبر اكرم (ص) فرمود: يكساعت به عدالت رفتار نمودن به از عبادت هفتاد سال كه شبها به نماز بگذرانى وروزهايش روزه باشى، وظلم وستم يك ساعت نزد خدا بدتر وسنگين تر است از گناهان شصت ساله.

وفرمود: پست ترين وبى مقدارترين مردم نزد خداوند كسى است كه مسؤوليت امور مسلمين را بعهده گيرد ودر ميان آنها به عدل وداد رفتار ننمايد.

وفرمود: عدالت سپرى نگهدار وبهشتى پايدار است. وفرمود: عادل ترين مردم كسى است كه آنچه را كه براى خود ناپسند ميداند براى ديگران نيز ناپسند داند.

امام صادق (ع) فرمود: سه گروهند كه در قيامت از هر كسى بخدا نزديك ترند تااينكه خداوند از حساب بپردازد: كسى كه در حال خشم قدرتش وى را بتعدى وتجاوز بزير دستش وادار نسازد، ومردى كه چون بين دو نفر داورى يا ميانجى گرى ومانند آن ميكند باندازه جوى به سود يكى وبزيان ديگرى عمل نكند، ومردى كه حق بگويد خواه بسودش باشد يا بزيانش.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: خداوند عدالت را اساس وپايه بقاء مردم وپاكساز جامعه از ظلم وبيداد، وروشنى بخش اسلام قرار داد.

وفرمود: عدالت دل پذير است. (غرر الحكم)

وفرمود: اى مردم از خدا بترسيد وبه عدل وداد با مردم رفتار كنيد چه شما بر كسانى عيب ميگيريد كه به عدالت رفتار نميكنند.

وفرمود: عدالت از عسل شيرين تر واز كره نرم تر واز مشك خشبوتر است.

سلام بن مستنير گويد: از امام باقر (ع) معنى (اعلموا ان اللّه يحيى الارض بعد موتها)(بدانيد كه خداوند زمين را پس از مرگش زنده ميسازد) پرسيدم فرمود: مرگ زمين كفر اهل زمين ميباشد كه كافر در حقيقت مرده است وخداوند به ظهور قائم(عج) زمين را زنده گرداند زيرا بظهور آن حضرت عدل وداد گسترده شود واهل زمين پس از اين كه به كفر وستم مرده باشند از نو حيات مجدد يابند.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: بنده محبوب خدا عدل وداد را بر خويش فرض ولازم ميداند از اين رو نخستين مرحله عدالت را كه زدودن هواى نفس از خويشتن باشد پيموده است.

حضرت رضا (ع) فرمود: چون ديديد كسى به عدل واحسان ميرود بدانيد كه نعمت بر او پايدار است.

اميرالمؤمنين (ع) در وصيت خود هنگام مرگ به فرزندان فرمود: شما را سفارش مى كنم كه چه در حال خشم وچه در حال شادمانى پا از دائره عدل برون ننهيد.

امام صادق (ع) فرمود: خداوند تبارك وتعالى هر حكومت وسلطنتى را مدتى مقرر فرموده كه اگر در ميان مردم به عدل وداد عمل كنند آن مدت افزون گردد واگر به بيداد وستم رفتار نمايند آن مدت كوتاه شود. (بحار:2 و4 و24 و75)

از امام صادق (ع) سؤال شد: عدالت در يك انسان چگونه است؟ فرمود: چشم خود را از نامحرم وزبان خود را از گناهان زبانى ودست خود را از ظلم وستم بازداشتن.

در حديث آمده روزى پيغمبر (ص) كسى را ديده كه دو فرزند داشت يكى از آنها را بوسيد وديگرى را نبوسيد. فرمود: چرا با آندو يكسان عمل نكردى؟!

وفرمود: در ميان فرزندانتان به عدالت رفتار كنيد چنان كه دوست داريد آنان در باره شما در نيكى ومحبت چنين كنند. (بحار:78/148 و104/92)

«واينك نمونه اى از عمل به عدالت»

على بن محمد بن ابى يوسف مدائنى از فضيل بن جعد روايت كرده كه ميگفت: قوى ترين عاملى كه موجب شد مردم عراق از على (ع) دورى جسته وبه معاويه بپيوندند مسأله امور مالى بود كه آن حضرت در تقسيم بيت المال امتيازى براى كسى قائل نبود، شريفى را بر وضيعى يا عرب تبارى را بر عجم تبارى ترجيح نميداد، وچنان كه دأب زمامداران وسلاطين است هرگز با رؤساى قبايل وزعماى عشاير پيوند مالى ويژه نداشت وهيچگاه در صدد اين نبود كه افراد را بسوى خويش جلب كند، ولى معاويه سيرتى برضد اين سيرت اتخاذ كرده بود وروشى بر خلاف اين روش داشت از اين رو مردمان، على (ع) را رها كرده گروه گروه به معاويه مى پيوستند. لذا روزى آن حضرت از بىوفائى يارانش به نزد دوست با وفايش مالك اشتر شكوه نمود، اشتر گفت: اى اميرالمؤمنين ـ چنان كه ميدانى ـ در آغاز امر ـ آن چنان اين مردم در اطاعت از شما همدل وهماهنگ بودند كه ـ بيارى همين مردم بصره ومردم كوفه با سپاه بصره جنگيديم وهمگى بر اين عقيده متفق بودند، ولى پس از اندى همين مردم دچار اختلاف وتشتت آراء گشته آن تصميمها به ضعف گرائيد وشمار ياران رو بكاستى رفت، اين نبود جز بر اثر آن عدالت دقيق كه شما در باره آنها بكار بستى واجراء حقى كه در مورد آنها اِعمال داشتى: در گرفتن حق ضعيف از قوى وگرفتن انتقام آحاد رعيت از اشراف قوم هيچگونه امتيازى بكس نميدهى، اين سيرت شما سبب شد كه جمعى از ياران شما كه عدالتى اين چنين بر آنها منطبق گرديد از فشار اين بار كه برآنها گرانى داشت بفرياد آيند، چه آنها از آن سوى معاويه را مى بينند كه امتيازاتى به طبقه اشراف وتوانگران مى دهد، لذا آن خوى دنيا دوستى كه در اكثر مردم وجود دارد آنها را بدان سوى كشيد، واوضاع را بدين گونه كه مى بينى پيش آورد، حال اگر بخواهى گردنهاى مردان به سوى تو ميل كند ودلها به تو بازگردد ودوستيهاى آنها براى تو خالص شود جز اين چاره اى نباشد كه درهاى بيت المال را بروى آنها بگشائى وآنان را بدين سوى جلب كنى، سپس مالك گفت: اى اميرالمؤمنين خداوند امورت را بسامان آرد ودشمنانت را منكوب سازد وجمع آنها را پراكنده ومكر وكيدشان را سست گرداند ...

حضرت چون سخنان مالك را شنيد فرمود: اما آنچه كه در مورد روش وسيرت ما در باب عدالت بيان داشتى، خداوند عزوجل ميفرمايد: (من عمل صالحا فلنفسه ...) هر آنكس عملى شايسته انجام دهد به سود خويش عمل كرده واگر كار بدى مرتكب گشته خود را زيان زده است وخداوند بكس ستم نكند. ومن از اين كه در اين باره كوتاهى كرده وحق عدالت را رعايت ننموده باشم بيمناك ترم از اين كه بر اثر عدالت پيشگى شكستى نصيبم شود.

واما اين كه گفتى: حق بر آنها گرانى نمود از اين رو از ما جدا شدند، پس خداوند دانست كه اينان بر اثر جور وظلم از ما جدا نشدند وچون از ما جدا شدند به عدل وداد پناه نبردند وجز دنيائى ناپايدار دنبال نكردند وروز قيامت از آنها سؤال خواهد كه آيا ـ با اين كارى كه كردند ـ دنيا را هدف داشتند يا خدا را؟

واما آنچه كه درباره بذل وبخشش اموال وتطميع رجال سخن گفتى بدان اى مالك كه ما به هيچ فردى از افراد بيش از آنچه كه حق وى از بيت المال است نميتوانيم بدهيم، وخداوند سبحان مى فرمايد ـ وسخن او حق است ـ : «چه بسا گروهى اندك كه بيارى خداوند بر جمعى بسيار پيروز گردند وخدا با صابران است» وخداوند، محمد (ص) را يكتنه مبعوث ساخت وسپس وى را به ياران فزونى عطا كرد وگروه او را پس از ضعف وذلت قدرت وعزّت بخشيد، وچون خدا بخواهد زمام قدرت بر اين مردم را به دست ما دهد سختيهاى آن را آسان وناهمواريهايش را هموار سازد، ومن از پيشنهادهاى تو آن را مى پذيرم كه رضاى خدا در آن باشد، وتو ـ اى مالك ـ از جمله امين ترين مردم وخيرخواه ترين آنها ومعتمدترين آنها بنزد من ميباشى، ان شاء اللّه.

شعبى كه از علماى بزرگ اهل سنت است ميگويد: بدورانى كه در سن كودكى بسر ميبردم روزى با كودكان به مسجد كوفه رفتم، على (ع) را ديدم كه در ميان دو توده طلا ونقره ايستاده بود وبا تازيانه اى كه بدست داشت مردمان را از آن دور مى ساخت وسپس به آن دو توده باز ميگشت وآن اموال را ميان مستحقين تقسيم مى نمود تا اينكه چيزى از آن نماند وبه خانه بازگشت در حالى كه هيچ از آن مال ـ نه كم ونه بيش ـ با خود به خانه نبرد، پس بنزد پدر بازگشتم، به وى گفتم: اى پدر امروز كسى را ديدم كه يا بهترين مردم بود يا نادان ترين آنها، پدر گفت: آن كه بود؟ گفتم: وى اميرالمؤمنين على (ع) بود، وسپس داستان را براى او بيان داشتم. وى چون شنيد بگريست وگفت: اى فرزندم، بلكه بهترين مردم را ديده اى.

على بن سيف مدائنى آورده: به روزگارى كه معاوية بن ابى سفيان سران قبايل عراق وحتى برخى از سردمداران قريش نيز به بذل اموال تطميع كرده آنان را از اميرالمؤمنين على (ع) جدا وبسوى خويش جلب مينمود، جمعى از ياران آن حضرت خيرخواهانه بحضور رفته عرض كردند: يا اميرالمؤمنين بيم آن ميرود كه گروهى از اشراف عراق ومعاريف قريش به اميد مال ومنال جذب معاويه شوند، مصلحت اين است كه بخشى از اموال بيت المال را به چنين افرادى عطا كرده آنها را بر اين پناهندگان غير بومى وعجم تباران امتيازى بخشى، باشد كه از اين رهگذر از اين كيد ومكر پسر ابوسفيان نجات يابى. حضرت به آنها فرمود: شما به من ميگوئيد كه پيروزى را از راه ظلم وجور (به تفاوت قائل شدن بين آحاد مسلمين) دنبال كنم؟! نه بخدا سوگند، تا اين خورشيد بر اين افق نمايان ميشود وتا گاهى كه يك ستاره در اين آسمان ميدرخشد على چنين كارى نخواهد كرد، بخدا قسم اگر اين اموال از آن خودم ميبود نيز جز به عدالت ومساوات ميان مردم تقسيم نمينمودم چه رسد كه اينها به خود مسلمانان تعلق دارد. آنگاه حضرت بسكوتى طولانى فرو رفت وحالتى به وى دست داد آن چنان كه عقده گلوى او را گرفته باشد سپس سه بار فرمود: مطلب خيلى نزديك تر از اين است كه شما فكر ميكنيد. (كنايه از اين فرصت عمر كوتاه آدمى كم تر اين است كه خود را به چنين جناياتى آلوده ساخت) . (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد:1/197)

به «عدل» نيز رجوع شود .

عدالت ادارى:

رسيدگى مسؤولين بالاى حكومت به شكايات مردم از مباشرين ادارات. امام صادق (ع) فرمود: برحكام وزمامداران است كه به سه امر اهتمام ورزند ودر مورد آنها هيچگونه سهل انگارى روا ندارند : نگهدارى مرزها ورسيدگى بشكايات آحاد ملت وگزينش افراد لايق جهت پستهاى حكومتى . (بحار:78/233)

نقل است كه سوده بنت عماره كه زنى شايسته از قبيله همدان بود روزى پس از شهادت اميرالمؤمنين (ع) بنزد معاويه رفت كه از گماشته اش در عراق شكايت كند، چون چشم معاويه بسوده افتاد بعتاب وحطاب وى پرداخت وگفت: تو آن زن بودى كه در صفين مردم را عليه من ولشكرم ميشورانيدى وتحريك ميكردى وفصلى در اين باره سخن راند وسپس گفت: بچه كار به اينجا آمده اى؟ سوده گفت: اى معاويه تو به پيشگاه خداوند در امر رعيت مسؤولى، همواره گماشتگانت باتكاء بقدرت تو بما ظلم ميكنند وهرچه از دستشان برآيد از تجاوز وستم روا ميدارند واكنون بسر بن ارطاة آمده مردانمان را بقتل رسانده اموالمان را به تاراج ميبرد ، واگر نه اين بود كه رعيت ميبايد تسليم حكومت خويش باشد قبيله همدان در برابرش ناتوان نبودند، اكنون اگر او را از كار بركنار كنى ما سپاسگذار تو باشيم وگرنه بعصيان ومخالفت دست زنيم. معاويه گفت: مرا بقبيله همدان تهديد ميكنى؟! هم اكنون ترا بر شترى بد راه وخشن سوار كنم وبنزد او بفرستم كه هرچه خواهد با تو بكند. سوده چون چنين شنيد لختى سر بزير افكند وسپس اين دو بيت شعر بگفت:
صلّى الاله على روح تضمّنها ----- قبر فاصبح فيه العدل مدفونا
قد حالف الحق لا يبغى به بدلا ----- فصار بالحقّ والايمان مقرونا

(درود خدا برآن روان باد كه قبر، وى را به آغوش كشيد وعدالت نيز با او در قبر مدفون گشت. آنچنان وى با حق پيمان بسته بود كه هرگز به خود اجازه نمى داد حق را بچيزى عوض كند، پس حق وايمان همواره ملازم او بودند) .
back page fehrest page next page