معاويه گفت: او كه بود؟ سوده گفت: او بخدا سوگند اميرالمؤمنين على بود، روزى بمنظور شكايت يكى از عمّالش بنزد او رفتم چون وارد شدم وى مشغول نماز بود، محض اين كه از نماز بپرداخت رو به من كرد، به من سلام نمود، بسيار محبت ولطف نمود وفرمود: كارى دارى؟ گفتم: آرى فلان عامل تو در امر گرفتن زكاة بما ظلم ميكند، وشرحى در اين باره درد دل كردم. على چون سخنان مرا شنيد ودانست من راست ميگويم بگريست وگفت: خداوندا تو خود گواه منى كه من به اينها نگفته بودم بمردم ستم كنند. آنگاه قطعه پوستى از جيب خود بدر آورد ودر آن نوشت: (بسم اللّه الرحمن الرحيم، قد جائتكم بيّنة من ربكم فاوفوا الكيل والميزان ولا تبخسوا الناس اشيائهم ولا تفسدوا فى الارض بعد اصلاحها ذلكم خير لكم ان كنتم مؤمنين)به محض خواندن اين نامه دست از كار مأموريتت بردار واموالى را كه فراهم كرده اى حفظ كن تا كسى كه كار را از تو تحويل بگيرد به تو برسد والسلام. آنگاه نامه را بمن داد، وبخدا قسم آنقدر وى در اين امر شتابزده بود كه حتى فرصت اينكه نامه را مهر زند يا آن را در پاكتى نهد نداشت. من نامه را بحامل دادم، فورا از كار بركنار شد. معاويه چون شنيد بدستياران خود گفت: آنچه ميخواهد برايش بنويسيد واو را راضى به وطنش برگردانيد. (بحار:41/119)
به «حكومت» نيز رجوع شود.
عدالت ميان همسران:
به «همسران» رجوع شود .
عَداوت :
عداوة ، دشمنى .
(لتجدنّ اشدّ الناس عداوةً للذين آمنوا اليهود و الذين اشركوا) : دشمن ترين مردم نسبت به مسلمانان ، جهودانند و مشركان (مائدة:81) . (انما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوة و البغضاء فى الخمر و الميسر ...) : همانا شيطان در صدد آن است كه به وسيله شراب و قمار ميان شما عداوت و كينه برانگيزد ... (مائدة:91) . (ولا تستوى الحسنة ولا السيّئة ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك و بينه عداوة كانّه ولىّ حميم) : هرگز نيكى و بدى در جهان يكسان نيست ، بدى را به بهترين وجه ممكن از خود دفع ساز ، كه در اين صورت خواهى ديد كه آن كس كه ميان تو و او عداوتى بوده دوستى گرم براى تو باشد . (فصلت:34)
اميرالمؤمنين (ع) ـ در يكى از خطب خود ـ : «ولا تكونوا كالمتكبر على ابن امه من غير ما فضل جعله الله فيه سوى ما الحقت العظمة بنفسه من عداوة الحسد (الحسب) و قدحت الحمية فى قلبه من نار الغضب ...» . (نهج : خطبه 192)
از حضرت رسول (ص) روايت شده كه خداوند در شب نيمه شعبان نظرى خاص به بندگان فرمايد و هر آمرزش خواهى را بيامرزد و هر رحمت طلبى را رحمت كند جز آنكس كه ميان او و برادر دينيش عداوتى باشد كه بفرمايد او را به حال خود گذاريد تا به خويش آيد . (كنزالعمال:3/466)
به «دشمنى» و «قهر» و «خصومت» نيز رجوع شود .
عَداوة :
دشمنى . به دنبال كسى افتادن .
عُداة :
جِ عادى . دشمنان .
عِداة :
جِ عِدة از وعد . وعده ها . در دعاء مأثور آمده : «و اخلفت العداة الاّ عدتك» . (بحار:94/231)
عَدَد :
شمار . شمار گروه . شمار كردن . سالهاى عمر كسى كه بشمارند . اسم مصدر «عَدَّ» به معنى احصاء . معدود (المنجد) . (و احاط بما لديهم و احصى كل شىء عددا)(جن:28) . (و قدّره منازل لتعلموا عدد السنين و الحساب) . (اسراء:12)
عَدس
(مصدر) : خدمت كردن . رفتن در زمين . چرانيدن شتران را . كوشيدن .
عَدَس :
دانه اى معروف كه به فارسى نرگس گويند . (منتهى الارب)
در حديث آمده كه عدس دل را نرم مى كند و قساوت قلب را مى برد و آن غذاى نيكان است . در حديث رسول (ص) آمده كه فرمود : بر شما باد به عدس كه آن مبارك و مقدّس است : دل را رقيق و اشك را زياد مى كند و هفتاد پيغمبر به آن بركت داده كه آخر آنها عيسى بن مريم است . (بحار:66/258 و 14/254)
در ترجمه صيدنه است كه در پارسى آن را نرسك گويند و به هندى مسورى گويند.
ارجانى گويد ، سرد است در دو درجه اول و خشك است در دو درجه دوم و جرم او قابض است هر طبيعت را و خون را غليظ گرداند و سيلان خون را قطع كند و ادرار بول را كه از حرارت باشد و دمش دهان را سود دارد و به معده و جمله اعضاء عصبى نيك باشد ، و چشم را تاريك گرداند و بيماريهاى سودائى را تقويت دهد و آبى كه عدس را در او بجوشانند و بخورند اطلاق شكم آرد . (ترجمه صيدنه ابوريحان)
در تحفه است كه آن را به فارسى مرجومك گويند برّى او كوچك است . (تحفه : 181)
عَدَس
(اسم صوت) : در عربى كلمه اى است كه بدان استر را زجر كنند . (منتهى الارب)
عَدل :
راست داشتن و متوازن نمودن ، معتدل و مستوى الخلقة ساختن و آفريدن . (يا ايّها الانسان ما غرّك بربك الكريم * الذى خلقك فسوّيك فعدلك) : اى انسان ! چه باعث شد كه در مورد خداوندگار خويش فريفته گشتى ؟! . خداوندى كه تو را بيافريد و معتدل و متوازنت ساخت . (انفطار:7)
ميل كردن و روى گردانيدن . (بل هم قوم يعدلون) : بلكه آنان (مشركان) مردمانى اند كه از خداى روى مى گردانند . (نمل:60)
داد كردن ، برابر كردن ، برابر كردن ميان كسان . (و امرت لا عدل بينكم) : من (پيغمبر) فرمان يافته ام كه ميان شما برابرى برگزار كنم (شورى:15) . (ولا يجرمنّكم شنئان قوم على ان لا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى) : مبادا دشمنى با گروهى شما را وادار سازد كه با آنها به داد عمل نكنيد ، به عدل و داد عمل كنيد كه اين شيوه به خداى ترسى نزديك تر است (مائده:8) . (و اذا قلتم فاعدلوا ولو كان ذا قربى) : و چون سخنى گوئيد به داد سخن گوئيد هر چند در باره خويشانتان باشد (انعام:152) . (ولن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء ولو حرصتم ...) : و نتوانيد ميان زنان (همسران) به داد و برابرى عمل كنيد هر چند در اين باره تلاش نمائيد ... (نساء:129)
عَدْل:
داد، مقابل ظلم وبيداد، وبه معناى احقاق حق واخراج حق از باطل است وامر متوسط ميان افراط وتفريط را نيز عدل گويند مثلا قوه غضبيه انسان در مرتبه افراط تهور ودر مرتبه تفريط جبن ودر مرتبه متوسط شجاعت است.
در حديث آمده: «من المنجيات كلمة العدل فى الرضا والسخط». عدل در لغت برابر قرار دادن دوچيز، تعديل كردن ميان دو چيز است. (مجمع البحرين)
از سخنان اميرالمؤمنين (ع): «... انّ فى العدل سعة، ومن ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق» (نهج خطبه 15). «يوم العدل على الظالم اشدّ من يوم الجور على المظلوم» (نهج : حكمت 334). «وسئل عليه السلام: ايّهما افضل: العدل او الجود؟ فقال عليه السلام: العدل يضع الامور مواضعها، والجود يخرجها من جهتها، والعدل سائس عام، والجود عارض خاصّ، فالعدل اشرفهما وافضلهما» . (نهج : حكمت 429)
به «عدالت» نيز رجوع شود.
عَدْل:
مثل ومانند: «او عدل ذلك صياما» اى مثل ذلك صياما. ميل كردن. پاداش دادن. شرك كردن با پروردگار خود. لنگه بار.
طبرسى گفته: عدل وحق وانصاف مانند يكديگرند، ونقيض عدل جور است. يك انسان پسنديده را نيز عدل گويند كه برمذكر ومؤنث وجمع ومفرد به صيغه واحده اطلاق ميشود. عدل بمعنى فديه نيز باشد چنان كه در قرآن آمده: (او عدل ذلك صياما). فرق بين عِدْل وعَدْل به اين معنى آن است كه عِدل مثل چيزى است وبايستى از همان چيز باشد (چنان كه گوئى اين جوال عدل آن جوال است). واما عَدْل بدل چيزى است كه گاه از غير جنس آن باشد چنان كه در آيه فوق اين معنى روشن است. (مجمع البيان)
عَدْل:
از اسماء بارى تعالى، مصدر بجاى اسم فاعل، ودر حقيقت، معنى آن ذو عدل است. (مجمع البحرين)
عَدْل:
از اصطلاحات نحو است وآن عبارت است از خروج كلمه اى از صيغه اصلى خود، مانند عمر كه در اصل عامر، وزفر كه در اصل زافر بوده است، وآن يكى از اسباب منع صرف است.
عدل خداوند:
مسئله اى كه در اوائل قرن دوم هجرى ميان دانشمندان اسلامى محل اختلاف ومحط جر وبحث بوده كه آيا كارهاى خدا اعم از تشريعى وتكوينى بر مدار عدل است يا خير هر آنچه مشيت او اقتضا كند همان كند خواه بر عدل منطبق باشد يا نباشد ، اماميه ومعتزله قول اول را گزيده واشاعره قول دوم را. واساس اين اختلاف از آنجا آغاز شد كه ابوالحسن اشعرى سر سلسله فرقه اشاعره در مسئله جبر واختيار در افعال بشر نتوانست بين قدر الهى و اختيار بشر در كارهايش وفق دهد كه اگر قدر الهى را كه امرى مسلم است بپذيريم قهرا بشر در كارهايش مسلوب الاختيار خواهد بود ، واگر بگوئيم كارهاى بشر بجبر وبدون اختيار از او سر ميزند با عدل خدا سازگار نيايد كه بنده را بر اثر كارى كيفر كند كه در آن اختيارى نداشته است لذا بر اين شد كه عدل را از خدا نفى كند. شرح حلّ اين مسئله ذيل واژه هاى: اشاعره، جبر، اختيار، قضا، قدر، خدا وشرور در اين كتاب ذكر شده واينك به چند حديث در اين باره اشاره ميشود:
شخصى از امام صادق (ع) حقيقت عدل را پرسيد فرمود: عدل خدا آن است كه هر آنچه پروردگارت ترا بر آن سرزنش نموده (از ظلم وفساد وبدانديشى وخشونت و...) به خداوند نسبت ندهى.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «وقام بالقسط فى خلقه وعدل عليهم فى حكمه» (نهج : خطبه 227). وفرمود: «الذى عظم حلمه فعفى وعدل فى كل ما قضى» (نهج : خطبه 233). وفرمود: «واشهد انه عدلٌ عَدَل وحكم فَصَل» . (نهج : خطبه 205)
از آن حضرت (ع) معنى توحيد وعدل سؤال شد فرمود: «التوحيد آن لا تتوهمه والعدل ان لا تتهمه» (توحيد آنست كه خدا را بانديشه خويش نگنجانى وعدل آنكه او را به ناسزاوار متهم نسازى).
ابن عباس گويد: روزى عزير پيغمبر به خداوند عرضه داشت كه من در كارهاى تو اعم از تكوينى وقوانين ومقررات مربوط بدين نگريستم همه را مطابق عدل وداد يافتم ولى يك مورد مانده كه آن را ندانستم: هنگامى كه تو بر ملتى غضب ميكنى غضبت همه را حتى كودكان را نيز فرا ميگيرد! خداوند به وى فرمود: به بيابان برو (تاحقيقت امر بر تو روشن شود) وى به صحرا رفت وچون گرما شديد بود بسايه درختى بغنود، مورچه اى پاى او را گزيد، وى پاى خود را بزمين كشيد بر اثر اين كشيدن پا مورچگان بسيارى پايمال وتلف شدند، وى به خويش آمد كه اين تذكرى بود، آنگاه به وى خطاب شد كه اى عزير چون مردمى مستوجب عذاب من گردند عذاب را در پايان عمر كودكان ميفرستم (از پيش عمر آنها را كوتاه ميگيرم). (بحار:4/264 و2/52 ـ 286)
عَدْلَين:
تثنيه عدل است، دو گواه عادل.
عِدْلَين:
تثنيه عِدْل: دو لنگه بار.
عَدْليّة:
وزارت دادگسترى، اين وزارتخانه نخستين بار در سال 1275 هـ . ق به امر ناصر الدين شاه تأسيس گرديد، طرز كار عدليه چنين بود كه شكايات ودعاوى حقوقى را به حكّام شرع ارجاع ميكردند وحاكم شرع يعنى روحانى ومجتهد در باره آنها حكم ميداد، اين احكام ضمانت اجرائى نداشت. دعاوى غير حقوقى در ادارات دولتى حل وفصل ميشد ... در سال 1324 هـ. ق طبق قانون اساسى كشور قوه قضائيه مرجع جداگانه اى پيدا كرد ... تغيير اين نام به دادگسترى در زمان رضا شاه صورت گرفت.
عَدْلِية:
پيروان دو مذهب معتزله وامامية، كه طرفدار عدل خداوند مى باشند، در مقابل جبرية يا اشاعره كه منكر عدلند.
عَدَم:
نيستى: «موجود لا عن عدم» (نهج : خطبه 1). «سبق الاوقات كونُه والعدمَ وجودُه ...» . (نهج : خطبه 228)
در اصطلاح فلسفه مقابل وجود است، توضيح آن كه: براى وجود دو اعتبار است: وجود مطلق ومطلق وجود، هرگاه عدم مقابل مطلق وجود باشد مطلق عدم است، واگر مقابله آن باعتبار وجود مطلق باشد عدم المطلق است، مفاد اول سلب وجود مطلق است ومفاد دوم سلب مطلق وجود ... (شرح منظومه : 78 بشرح فرهنگ علوم عقلى دكتر سجادى)
عَدَمِ ملكة:
يكى از اقسام تقابل است، يعنى عدم آنچه در شأنش وجود است، وبه عبارت ديگر: نبودن چيزى كه شأنا ميبايست باشد، مانند: عديم البصر، كه به حيوان كور ميگويند نه بديوار.
عَدْن:
مصدر وبمعنى اقامت كردن وهميشه بودن در جائى . (جنات عدن)اى جنات اقامة : باغهائى كه مقر دائمى ساكنين آنها ميباشند. (مجمع البحرين)
عَدْنان:
نام يكى از اجداد پيغمبر اسلام(ص) است كه بفصاحت شهرت داشته، ونيز يكى از كسانى است كه انساب عرب بدان منتهى ميگردد، مورخان متفقند بر اين كه وى از فرزندان اسماعيل بن ابراهيم عليهما السلام است، ومعظم اهل حجاز بعدنان منسوبند، بدين ترتيب كه: عدنان معدّ، واز معد نزار واز نزار ربيعه ومضر پديد آمد، وشاخه هاى اين دو قبيله بسيار شدند، بدين ترتيب كه: از ربيعه بنو اسد وعبد قيس وعنزة وبكر وتغلب ووائل واراقمة و دائل وجز آن منشعب شدند، وقبائل مضر بدو شعبه منشعب گرديد: قيس بن عيلان بن مضر، ديگر الياس بن مضر ; از قيس بن عيلان، غطفان وسليم واز غطفان بغيض وعبس وذبيان وشاخه هاى آنها پديد آمد، واز سليم بهتة وهوازن پديد آمدند، واز الياس تميم وهذيل واسد وبطون كنانة منشعب شدند، واز كنانة قريش منشعب گرديد وخود قريش به شاخه هاى متعدد منشعب شدند، از جمله: جمح، سهم، عدى، مخزوم، تيم، زهره، عبدالدار، اسد بن عبدالعزى وعبد مناف. واز عبد مناف، عبد شمس، نوفل، مطلب وهاشم آمدند، واز هاشم رسول اللّه (ص) وعباسيون آمدند، واز عبد شمس بنو اميه آمدند، وبدين وسيله بطون عدنان در سرتاسر حجاز، تهامه، نجد، عراق ويمن منتشر گرديد.
حضرت رسول (ص) در مقام انتساب وقتى به عدنان ميرسيد توقف مينمود وميفرمود: نسّابون دروغ ميگويند، واز عدنان تجاوز نميكرد. (اعلام زركلى)
عَدو :
دويدن اسب . ستم كردن ، عدم رعايت عدالت ، تجاوز از حدّ اعتدال . (ولا تسبّوا الذين يدعون من دون الله فيسبّوا الله عدوا بغير علم ...) (انعام:108) . (فاتبعهم فرعون و جنوده بغيا و عدوا ...) . (يونس:90)
عِدو :
حد و نهايت چيزى . درازا و پهناى چيزى .
عَدُوّ :
دشمن ، خلاف صديق . ج : اعداء. (و قلنا اهبطوا بعضكم لبعض عدوّ ...)(بقره:36) . يعنى آنها (آدم و حواء و ابليس ، يا آدم و حواء به لحاظ نسل و ذريه آنها) را گفتيم : (از منزلت خويش يا از خوشى و تنعّم) فرود آئيد (و از اين پس) دشمن يكديگر باشيد (ابليس با آدم و نسل او ، يا فرزندان آدم با يكديگر به مقتضاى سرشت). (ولا تتبعوا خطوات الشيطان انه لكم عدوّ مبين) . (بقرة:208)
از اميرالمؤمنين (ع): «اصدقائك ثلاثة، واعدائك ثلاثة: فاصدقائك صديقك وصديق صديقك وعدو عدوك، واعدائك: عدوك وعدوّ صديقك وصديق عدوك» . (نهج : حكمت 287)
مثل معروف «عدو شود سبب خير گر خدا خواهد» از حضرت رضا (ع) روايت شده كه روزى مردى سراسيمه وهول زده به خدمت امام صادق (ع) آمد وگفت: هم اكنون در مجلس خليفه بودم يكى نزد او درباره شما سعايت نمود وگفت: جعفر بن محمد مردم را بخويش ميخواند واز آنها براى خود بيعت ميگيرد كه عليه شما قيام كند وهمين الآن مأمورين خليفه جهت جلب شما بيايند، شما مراقب باشيد. حضرت تبسمى نمود وفرمود: مترس ووحشت مكن كه خداوند چون بخواهد فضيلتى آشكار سازد وكسى را بالابرد حسودان گردنكش را وادار كند كه آن فضيلت را بحركت درآورند ومردم را از آن فضيلت آگاه سازند ... (بحار:47/172)
عُدوان :
بيداد كردن . تجاوز كردن . ستم آشكار . (... و تعاونوا على البرّ و التقوى ولا تعاونوا على الاثم و العدوان ...)(مائدة:2) . اميرالمؤمنين (ع) : «بئس الزاد الى المعاد العدوان على العباد» : بد توشه اى است براى آخرت ، بيدادگرى به بندگان خدا. (نهج : حكمت 212)
ـ تصرف عدوانى نوعى از غصب است . در فقه در مبحث غصب گفته اند : غصب تصرف مال غير باشد عدواناً .
در آئين دادرسى مدنى آرد . در هر مورد كسى كه مال منقولى را از تصرف متصرفى بدون رضايت او خارج نمايد يا مزاحم استفاده متصرف شود تصرف عدوانى كرده است (ص 221) ; دعوى تصرف عدوانى عبارت است از دعوى متصرف سابق كه ديگرى بدون رضايت او مال غير منقول را از تصرف او خارج كرده و متصرف سابق اعاده تصرف خود را نسبت به آن مال درخواست نمايد . (ص 70)
در شرايع الاسلام (ص 238) آرد : الغصب هو الاستقلال باثبات اليد على مال الغير عدواناً .
عُدول :
ميل كردن از كسى يا چيزى و برگشتن . خميدن راه و كج گرديدن . عدول مجتهد : برگشتن او از رأى و نظر خويش ، آنجا كه به مدرك و دليلى خلاف فتوى سابق براى او ظاهر شود .
عُدول :
جِ عادل و جِ عَدل . عادلان . فى تفسير العسكرى (ع) عن رسول الله (ص) ـ فى قوله تعالى : (و استشهدوا شهيدين من رجالكم) : ليكونوا من المسلمين منكم ، فانّ الله انما شرّف المسلمين العدول بقبول شهادتهم ، و جعل ذلك من الشرف العاجل لهم و من ثواب دنياهم . (وسائل:27/399)
عُدوَة :
كنار درّه . شاطىء الوادى . (اذ انتم بالعدوة الدنيا و هم بالعدوة القصوى و الركب اسفل منكم) . (انفال:42)
عَدْوى:
سرايت بيمارى از يكى بديگرى. از اميرالمؤمنين (ع) رسيده كه عدوى (سرايت بيمارى) حقيقت ندارد. (نهج : حكمت 400)
به «واگير» رجوع شود.
عِدَة:
مصدر، اصل آن وَعْد: وعده كردن، نويد دادن . ج ، عِدات . اميرالمؤمنين(ع) ـ فى خطبة ـ : «الى ان بعث الله ـ سبحانه ـ محمدا رسول الله ، لانجاز عدته و اتمام نبوته» (نهج : خطبه 1) . رسول الله (ص) : «عِدَةُ المؤمن نذر لا كفارة له» (مستدرك:8/459) . «عِدَةُ المؤمن عطيّة» . (شرح نهج : 19/248)
عِدَّة:
شمار، گروه، عدة نساء: جماعة منهن: «قبل كل غاية ومدة وكل حصاء وعِدّة ...» . (نهج : خطبه 162)
در اصطلاح فقه: دوران ممنوعيت زن است از ازدواج پس از طلاق يا مرگ شوهرش، عده طلاق ـ در صورتى كه سنّ زن كمتر از نه سال وبيشتر از پنجاه سال (غير هاشميه) وشصت سال (هاشميه) نباشد وخون عادت ماهيانه را ببيند و شوهر با وى نزدكى كرده باشد ـ سه طهر است، يعنى پس از آن كه شوهرش در حال پاكى طلاقش داد، صبر كند تا دوبار حيض ببيند وپاك شود، وهمين كه حيض سوم را ديد عدّه او تمام ميشود وميتواند ازدواج كند. واگر سن زن كمتر از مقدار مزبور بود يا شوهر اصلا با وى نزديكى نكرده بود عدّه ندارد مگر اين كه شوهرش بميرد.
اگر زن مطلقه در سن مزبور باشد ولى خون نبيند عده اش سه ماه است. اگر مطلقه باردار باشد عده اش وضع حمل او است ازدواج موقت، از روزى كه مدت مقرره ازدواج پايان مى پذيرد، يا شوهر مدت را به وى ميبخشد، دو طهر است، در صورتى كه خون ببيند، واگر خون نبيند چهل وپنج روز.
عدّه وفات، يعنى دورانى كه زن پس از مرگ شوهر بايستى از ازدواج صبر كند ـ خواه مدخوله باشد يا نباشد، ودر هر سنى كه باشد ـ چهار ماه وده روز است اگر باردار نباشد، واگر چنين زنى باردار بود عده او بيشترين مدت از وضع حمل وچهار ماه وده روز است.
مخارج زن در دوران عده اگر بطلاق رجعى طلاق داده شده باشد بعهده شوهر است.
عدّه مرد: مردى كه چهار زن دائم داشته باشد ويكى را طلاق دهد بايستى صبر كند تا عده آن زن تمام شود سپس ميتواند زن ديگر اختيار كند.
كسى كه همسرش را طلاق داده ميخواهد با خواهر وى ازدواج كند نيز بايستى صبر كند تا عده او تمام شود.
عُدَّة :
ساز و ساخت ، استعداد . (ولو ارادوا الخروج لأعدّوا له عُدّة) (توبة:46) . «كونوا على عُدّة» يعنى آماده باشيد. از سخنان اميرالمؤمنين (ع): «رحم اللّه امرأً سمع ... جعل الصبر مطية نجاته والتقوى عُدّة وفاته»(نهج : خطبه 75). «وانما عمود الدين وجماع المسلمين والعُدّة للاعداء، العامة من الامة ...» (نهج : نامه 53). «لا عُدّة انفع من العقل ، ولا عدوّ اضرّ من الجهل» . (بحار:1/95)
عِدى :
دشمنان . اسم جمع است اعداء را . الاعداء الذين لا تقاتلهم .
عِدِّىّ :
نسبت است به عدّة . نوع طلاقى است كه عدّه داشته باشد ، و آن يا رجعى است كه مرد در حال عدّه حق رجوع دارد ، يا بائن است كه مرد اين حق را ندارد مانند طلاق خلع . در قبال طلاق غير عدّى ، مانند طلاق غير مدخوله و طلاق يائسة .
عَدِىّ :
بن ثابت انصارى . از علماى اماميّة و از صلحاى شيعه عصر خود بود . به سال 116 هـ ق در كوفه درگذشت . مولد او نيز به كوفه بود . (اعلام زركلى)
عَدِىّ:
بن حاتم بن عبداللّه بن سعد بن حشرج طائى، وى از اجواد عقلا ودر عصر جاهلى رئيس قوم خود بود. ابن اثير درباره او گويد: «خير مولود فى ارض طى واعظمه بركة عليهم» عدى در آغاز بكيش نصارى بوده ودر شعبان نهم يا دهم هجرى بنزد پيغمبر (ص) آمد وبدين اسلام شرفياب گشت ودر اسلام ثابت قدم واستوار بود. وى مردى سخاوتمند وسخنور بوده پيغمبر (ص) او را بشايستگى گرامى ميداشته. سپس ساكن كوفه شد ودر عهد خلافت ظاهرى اميرالمؤمنين (ع) جزء لشكريان آن حضرت در جمل وصفين ونهروان بوده ويك چشم خود را در جمل از دست داده ودر صفين فرمانده وپرچم دار دو قبيله قضاعه وطى بوده. وى اميرالمؤمنين (ع) را امام واجب الاطاعه ومنصوب من اللّه ميدانسته لذا در مواقع حساس از دل وجان از آن حضرت حمايت ودفاع مينمود وبه زبان گوياى خود دشمنان را پاسخ ميداد. عدى در سال 68 بسن صد وبيست سالگى از دنيا رفت. (اسد الغابه وطبقات وقاموس الرجال)
عَديد :
شمار . اسم است از عدّ . اميرالمؤمنين (ع) ـ در نكوهش متكاثرين ـ : «ابمصارع آبائهم يفخرون ، ام بعديد الهلكى يتكاثرون» ! (نهج : خطبه 221)
عَدِيل:
مثل ونظير، همپالكى. ج : عدلاء.
عديلة:
مؤنث عديل. در دعاء آمده: «نعوذ بك من العديلة عند الموت» اى العدول عن الحق، وكانه من باب التعليم والتواضع بالنسبة اليهم عليهم السلام الى غيرهم من اهل الايمان. نعم ربما يتصف بها من كان مشكّكا فى الحق، نعوذ باللّه تعالى. (مجمع البحرين)
از امام صادق (ع) روايت شده كه چون كسى بمرگ نزديك شود ابليس يكى از شياطين را بر او بگمارد كه عقيده او را بكفر بكشد واو را در دينش شك وترديد دهد تا چون بميرد بغير دين اسلام بميرد، واگر او مؤمن باشد چاره او نتواند. لذا بيمارانتان را در حال سكرات تا هنگام جان دادن مراقب باشيد ومدام شهادتين به آنها تلقين كنيد. (بحار :63/257)
عَدِيم:
ناياب، نابود. نيازمند. بى.