عَذاب:
شكنجه، آزار، رنج ودرد، طبرسى گفته: رنج مستمر، زمخشرى گفته: هر درد سخت. كلمه عذاب در قرآن كريم بسيار تكرار شده وبه الفاظ: عظيم، اليم، مهين، مقيم، حريق، شديد وجز آن توصيف گرديده است: (الا انّ الظالمين فى عذاب مقيم) (شورى:45). (ثم يصرّ مستكبرا كان لم يسمعها فبشّره بعذاب اليم)(جاثية:8). (والذين كفروا بآيات ربهم لهم عذاب من رجز اليم) (جاثية:11). (وفى الآخرة عذاب شديد) . (حديد:20)
از سخنان اميرالمؤمنين (ع): «لا تأمنن على خير هذه الامة عذاب اللّه، لقوله سبحانه: (فلا يأمن مكر اللّه الاّ القوم الخاسرون). ولا تأمنن لشرّ هذه الامة من روح اللّه، لقوله سبحانه: (انه لا ييأس من روح اللّه الاّ القوم الكافرون) . (نهج : حكمت 369)
«واما اهل المعصية فانزلهم شرّ دار وغلّ الايدى الى الاعناق، وقرن النواصى بالاقدام، والبسهم سرابيل القطران ومقطعات النيران، فى عذاب قد اشتد حرّه وباب قد اطبق على اهله ...» . (نهج : خطبه 108)
عذاب خدا:
سياست وعقوبت بر بندگان كه پيامد اعمال آنها باشد خواه در دنيا وخواه در آخرت. همه پيروان اديان آسمانى بدين امر معتقدند چنانكه قرآن در سوره مانده آيه 18 خطاب به يهود ونصارى ميفرمايد: (قل فلم يعذبكم بذنوبكم بل انتم بشر ممن خلق) در قرآن از عذاب مكرر سخن آمده ومعذب صريح در نوع آن آيات كفار ومشركين ومنافقين ورويگردانان از فرمان خداوند ميباشد. از امام موسى بن جعفر (ع) روايت شده كه خداى را در هر شبانه روز منادى باشد كه ندا كند: اى بندگان خدا «مهلا مهلا» دست از معاصى برداريد كه اگر اين حيوانات چرنده وكودكان شيرخواره وپيران نمازگزار سالخورده نبودند آنچنان بر شما عذاب سرازير مينمودم كه له شويد. (بحار:73/344)
از حضرت رسول (ص) آمده كه خداوند عذاب نكند جز آن گروه از بندگانش را كه عناد ورزند ودر برابر پروردگارشان متمرد وسرپيچ باشند واز گفتن (لا اله الاّ اللّه)سربر تابند. (كنزالعمال:1/68)
از امام صادق (ع) روايت شده كه سنگين ترين عذاب در قيامت از آن هفت نفر است: پسر آدم كه برادر خود را كشت ونمرود كه در امر دين با ابراهيم درافتاد ودو نفر از بنى اسرائيل كه مردم را بكيش يهوديت ونصرانيت كشاندند وفرعون كه گفت: (انا ربكم الاعلى) ودو تن از اين امت.
از اميرالمؤمنين (ع) رسيده كه خداوند شش گروه را به شش صفت عذاب كند: عرب را به عصبيّت و دهبانان را به تكبر وزمامداران را به ظلم وعلما را به حسد وبازرگانان را به خيانت وروستائيان را به جهالت. (بحار:11/233 و2/108) از ابن عباس از حضرت رسول (ص) روايت شده كه هر كه يك وجب از زمين همسايه اش خيانت نمايد وغصب كند خداوند آن را تا هفتم طبقه زمين به آتش مبدل سازد وطوقوار بگردنش درآويزد تا بدوزخ درآيد.
وهر كه با زنى به حرام يا مردى با پسر بچه اى از پشت نزديكى كند خداوند بروز قيامت او را گنديده تر از مردار محشور سازد آنچنان كه خلايق از گند او برنج آيند وسپس بدوزخ رود وهيچ عملى نه واجب ونه مستحب از او مقبول نيفتد واعمالش بهدر رود ... وهر كه از گواهى خود برگردد وآن را كتمان نمايد خداوند در قيامت در جمع خلايق گوشتش را بخوردش دهد ودر حالى كه زبان خويش را ميجود بدوزخ رود. وهر كه دو زن داشته باشد ودر ميان آندو چه از نظر همخوابگى وچه از حيث امور مالى به عدل رفتار نكند در قيامت غل بگردن در حالى كه بيك سوى مايل باشد وارد صحنه شود وسپس بدوزخ رود. وهر كه با زنى كه حرام او باشد شوخى كند در ازاء هر كلمه كه با وى سخن گفته هزار سال در قيامت محبوس گردد، زن نيز اگر باوى هماهنگى كند بهمين حكم محكوم خواهد بود. وهر كه بگونه مسلمانى سيلى زند خداوند در قيامت استخوانهايش را درهم بشكند سپس آتشى بر او مسلط كند واو را غل بگردن بدوزخ فرستد. وهر كه بين دو نفر سخن چينى كند خداوند آتشى در قبر بر او مسلط كند كه تا روز قيامت او را بسوزاند وچون از گورش برون آيد مارى سياه بر او بگمارد كه همى گوشتش را بجود تا بدوزخ درآيد.
... وهر كه عليه مرد مسلمانى يا كافرى ذمى يا هر كس ديگر بناحق گواهى دهد روز قيامت بزبانش آويخته گردد وجايگاهش در دوزخ در درك اسفل با منافقان باشد. (سفينة البحار)
عذاب فراگير:
بامام صادق (ع) عرض شد: آيا چون عذاب فرود آيد مؤمنان را نيز فرا ميگيرد؟ فرمود: آرى ولى پس از آن رها ميشودند. (بحار:67/144)
عذاب قبر:
در بخشى از نامه اميرالمؤمنين (ع) به محمد بن ابى بكر چنين آمده: اى بندگان خدا همانا پس از مرگ براى آنكس كه آمرزيده نشده باشد سخت تر از مرگ است، از تنگى وسختى ورنج وتنهائى در آن برحذر باشيد كه قبر هر روز ندا ميدهد: منم خانه غربت، منم خانه وحشت منم خانه كرم. وقبر يا باغى است از باغهاى بهشت يا گودالى است از گودالهاى جهنم. تا آنجا كه ميفرمايد: آن معيشت ضنك (زندگى تنگ وتلخ) كه خداوند در قرآن دشمنان خود را از آن برحذر داشته همانا عذاب قبر است. (سفينة البحار)
عذاب الهون :
عذاب خوارى . (اليوم تجزون عذاب الهون) . (انعام:93)
عِذار:
نشانه افسار بر روى ستور، خط ريش، جانب ريش يعنى موئى كه محاذى گوش است وبين آن وگوش سفيد است. خَتْنه.
عَذارى:
جمع عذراء، دوشيزگان. «دفن فى الحجر ... عذارى بنات اسماعيل(ع)» .
عَذْب:
گوارا، پاكيزه، خوش گوار. (هذا عذب فرات سائغ شرابه و هذا ملح اجاج)(فاطر:12) . از سخنان اميرالمؤمنين (ع): «وارتوى من عذب فرات سُهِّلَت له موارده فشرب نهلا ...» (نهج : خطبه 87). «فانى احذركم الدنيا فانها حلوة خضرة ... سلطانها دوّل، وعيشها رَنِق، وعذبها اجاج ...» . (نهج : خطبه 111)
عُذْر:
پوزش، علت موجّه گفتن كار زشت يا ناروائى را. (لا تعتذروا قد كفرتم بعد ايمانكم» پوزش مخواهيد كه پس از ايمانتان كافر شديد) (توبه: 66) . اميرالمؤمنين (ع) ضمن نامه اى كه به قثم بن عباس استاندار مكه نوشته ميفرمايد: «واياك وما يعتذر منه» مبادا كارى كنى كه به عذرخواهى بكشد. (نهج : نامه 33)
امام صادق (ع) : چون حاجتى از كسى بخواهى نخست عذرهائى را به وى خاطرنشان ساز پيش از آن كه خود به عذرهائى متوسل گردد ، و اگر او عذر آورد عذرش را بپذير ، هر چند حقيقت امر برخلاف آن باشد . (مستدرك:9/57)
على (ع) : مؤمن عذر پذير است (مستدرك:9/57) . رسول خدا (ص) : چون مسلمان بدون عذر دروغ بگويد ، هفتاد فرشته وى را لعنت كند ... (مستدرك:9/86)
به «پوزش» نيز رجوع شود .
عَذراء :
بِكر . دختر باكرة . ج : عَذارى . امام صادق (ع) : «العذراء التى لها اب لا تُزَوَّجُ متعة الا باذن ابيها» (وسائل:21/35). رسول الله (ص) : «اياكم و اولاد الاغنياء و الملوك المرد ، فان فتنتهم اشدّ من فتنة العذارى فى خدورهن» (وسائل:20/340). امام صادق (ع) : «دفن فى الحجر مما يلى الركن الثالث عذارى بنات اسماعيل (ع)» . (وسائل:13/354)
عَذِرَة :
پيرامون سراى . درگاه . در حديث رسول (ص) آمده : «ان الله نظيف يحب النظافة ، فنظّفوا عذراتكم ولا تشبّهوا باليهود» : خداوند پاكيزه است و پاكيزگى را دوست دارد ، پس درگاه خانه هاتان را پاكيزه داريد و به جهودان مانند نشويد .
در حديث على (ع) ـ در حالى كه گروهى را مورد نكوهش قرار مى داد ـ : «ما لكم لا تنظّفون عذراتكم» : چرا درگاه خانه هاتان را پاكيزه نمى داريد ؟! . پليدى و مدفوع را عذره گويند كه در آن روزگار ، آن را به درگاه و پيرامون خانه مى افكندند .
عن ابى عبدالله (ع) : «ثمن العذرة من السحت» . (وسائل:17/175)
عُذرَة :
موى پيشانى اسب . غلاف سر آلت تناسلى كودك كه ببرند آن را . دوشيزگى . ج : عُذَر . مانند غرفة و غُرَف .
عَذق :
خرمابن با بار . ج : اَعذُق و عِذق.
عَذق
(مصدر) : نشان كردن گوسفند . دشنام دادن كسى را و تهمت كردن . بريدن شاخهاى خرما . ريخ زدن شتر . (منتهى الارب)
عِذق :
خوشه خرما . خوشه انگور ، يا خوشه انگور كه باران خورده باشد . جِ عَذق.
عَذَل :
سرزنش و ملامت . نكوهش . به سكون ذال نيز بدين معنى است .
عُذُوبَة :
پاكيزه گرديدن آب .
عَذِيب :
موضعى است بين قادسيه و مغيثه كه فاصله بين آن و قادسيه چهار ميل و تا مغيثه سى و دو ميل است . و گفته شده است كه عذيب وادى اى است از آن بنى تميم و از منازل راه حاجيان كوفه و گويند از سواد است . ابوعبدالله كوفى گويد : عذيب محلى است كه از قادسيه به سوى آن روند و زرادخانه فرس بوده است و فاصله بين آن و قادسيه دو ديوار متصل بوده كه ميان آن دو درختان خرما وجود داشته و آن شش ميل است . (معجم البلدان)
عَذير :
طعامى كه با انجام امر جديدى به طريق شادمانى سازند و خويشان و دوستان را بدان خوانند . مرد عذرخواه . يارى ده .
عَرّ :
گر . اجرب . عيب . شرّ .
عُرّ :
گرى ، جرب . فضله پرنده . پسر جوان .
عَراء :
جاى فراخ و وسيع كه از چيزى پوشيده نباشد . روى زمين . زمين بى گياه . (فنبذناه بالعراء وهو سقيم) : يونس را (از دريا) به زمينى بى گياه افكنديم در حالى كه وى بيمار بود . (صافّات:145)
عَرائِك :
جِ عريكة . طبايع و نفوس . كوهانهاى شتران .
عِراب :
اسب تازى ، در قبال برذون .
شتر عراب در قبال بُخاتى .
عَرابَة :
فحش و بدگوئى .
عَرّابَة :
وسيله نقليه ساده كه با چرخ حركت كند . با كيفيتى برتر در جنگ از آن استفاده مى شده است .
عُرات :
عراة . جِ عارى . برهنگان . عن عبدالله بن سنان ، قال : سألت اباعبدالله (ع) عن قوم صلّوا جماعة وهم عراة ؟ قال : «يتقدّمهم الامام بركبتيه و يصلّى بهم جلوساً وهو جالس» .
اسحاق بن عمّار ، قال : قلت لابى عبدالله(ع) : قوم قطع عليهم الطريق و اُخِذَت ثيابهم فبقوا عراةً و حضرت الصلاة ، كيف يصنعون ؟ فقال : «يتقدّمهم امامهم فيجلس و يجلسون خلفه فيومىء ايماءً بالركوع و السجود ، وهم يركعون و يسجدون خلفه على وجوههم» . (وسائل:4/450 ـ 451)
عَرّادَة :
نوعى از آلات جنگ و قلعه گيرى است و آن آلتى باشد كوچكتر از منجنيق كه بدان سنگ بر سر خصم اندازند (غياث) . و آن را حصارگشا نيز گويند .
عَرارَة :
بچه كه زود شير را ترك كند . هر چيزى كه به سوى چيزى بازگردد . زنان كه همواره پسر زايند . درختى است خوشبوى .
عَرارَة :
بسيارى . بدخويى . سختى . مهترى . بدبختى .
عَرّاف:
بسيار شناسنده. اختر گوى. آن كه از گذشته وآينده خبر دهد، جاحظ گفته: عرّاف پائين تر از كاهن است. به «عرّيف» رجوع شود.
عَرافَت :
عرافة : سرپرستى . رياست . رسول الله (ص) : «الا و من تولّى عرافة قوم حبسه الله عز و جل على شفير جهنم بكل يوم الف سنة ، و حشر يوم القيامة و يداه مغلولتان الى عنقه ، فان كان قام فيهم بامرالله اطلقه الله، و ان كان ظالما هوى به فى نار جهنم و بئس المصير» . (بحار:76/337)
عِراق:
كرانه دريا، كناره آب. دَرْز.
عِراق:
كشورى معروف در آسيا.
زريق بن زبير گويد: بنزد امام صادق (ع) نشسته بودم كه دو نفر از شيعيان كوفه وارد شدند حضرت فرمود: اينها را ميشناسى؟ عرض كردم: از دوستان شما ميباشند. فرمود: سپاس خداى را كه بزرگان مواليان مرا در عراق قرار داد ...
در حديث آمده كه خداوند به ابراهيم(ع) وحى نمود كه اهل عراق را نفرين مكن. از اميرالمؤمنين رسيده كه عراق بدست دو نفر خراب شود كه ميان آنها كشته ومجروح فراوانى باشد ...
از امام صادق (ع) روايت شده كه مردم پيش از قيام قائم (عج) بر اثر آتشى كه در اسمان نمايان گردد وسرخى اى كه آسمان را فراگيرد وفرورفتن زمين در بغداد وبصره وخون ريزى وكشتار در بصره كه خانه هاى آن ويران شود واهل آن بفنا ونيستى روند وترس فراگيرى كه بر اهل عراق حكمفرما شود آنچنان كه آرامش نداشته باشند دست از معاصى بردارند . (بحار:104/259 و93/352 و 41/322 و 52/221)
عَراق:
استخوانى كه گوشت آن خورده شده باشد. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «واللّه لدنيا كم هذه اهون فى عينى من عراق خنزير فى يد مجذوم».
عراقِيب:
جمع عرقوب، عصبى غليظ در بالاى پاشنه . بينى هاى كوه . راههاى تنگ و دشوار .
عِراقَين:
كوفه وبصره.
عِراك :
انبوهى و ازدحام . انبوهى كردن. خالص گرديده .
عَراك :
حيض زنان .
عَرّاك :
سخت مالنده و گوشمال دهنده . كارزار كننده .
عَرامت :
عرامة . سخت و غير منعطف بودن . گستاخ و سر به هوا بودن كودك .
در حديث امام كاظم (ع) آمده : «تُستَحَبُّ عرامةُ الغلام فى صغره ليكون حليما فى كبره» : گستاخى و سختى پسر در كودكى ، مطلوب و ستوده است ، تا در بزرگى خردمند و بردبار گردد . (بحار:60/361 ، وافى:12/211)
عَرَب:
مصدرا به معنى فصيح شدن زبان پس از لكنت، واسما نام دسته اى از مردم خلاف عجم، ومراد از عجم هر كسى است كه غير عرب باشد، لفظ عرب مؤنث است به لحاظ قبيله. عرب عاربة: غير عجم مراد است، وبه قولى مراد از اين واژه كسانى باشند كه به زبان يعرب بن قحطان ـ قديمى ترين زبان عربى ـ تكلم كنند، وعرب مستعربة آن گروه كه به زبان اسماعيل بن ابراهيم (ع) سخن گويند، وگويند: از اين جهت اين قوم را عرب خواندند كه قريش در منطقه عربة (بخشى در نزديكى هنديه) سكنى داشتند. دائرة المعارف فريد وجدى)
عرب دو تيره است: عدنانى وقحطانى وبهترين تيره عدنانى ميباشد كه پيغمبر اسلام از آن تبار است . (مجمع البحرين)
از حضرت رسول (ص) روايت شده كه چهار تن از پيامبران عرب زبان مبعوث شدند: هود وصالح وشعيب ومن . (كنز العمال حديث 44158)
از اميرالمؤمنين (ع) روايت است كه خداوند عرب را بر اثر تعصب عربيت عذاب كند.
امام صادق (ع) در تفسير آيه (ولو نزلّناه على بعض الاعجمين) فرمود: اگر قرآن بر عجم نازل شده بود عرب بدان ايمان نمى آورد ولى بر عربها فرود آمد وعجمها به آن ايمان آوردند واين براى عجم امتيازى است (كه تعصب غلط آنها را از گرايش بحق باز نمى دارد).
امام باقر (ع) فرمود: پيغمبر (ص) در فتح مكه به منبر رفت وفرمود: خداوند (ببركت اسلام) غرور ونخوت جاهليت را از شما بزدود، اين را بدانيد كه عرب بودن هيچگونه امتيازى به كسى نميدهد جز اينكه آن يك زبان است لاغير، اگر كسى در عمل كمبودى داشته باشد اينگونه موهومات آن را جبران نكند.
از حضرت رسول (ص) روايت شده كه فرمود: با عرب دشمنى مكنيد. از امام باقر(ع) نقل شده كه نخستين كس كه زبانش به عربى گشوده شد اسماعيل فرزند ابراهيم خليل (ع) بود كه در آن روز سيزده سال از عمرش ميگذشت وپيش از آن به زبان پدر وبرادرش سخن ميگفت وذبيح هم او است.
در حديث رسول (ص) آمده كه فرمود: خداوند اهل زمين را بدو بخش تقسيم نمود .ومرا در بهترين آن دو قرار داد ، سپس آن قسم را به سه بخش ومرا در بهترين بخش آن قرار داد، آنگاه عرب را برگزيد واز عرب قريش را واز قريش بنى هاشم را واز بنى هاشم بنى عبدالمطلب را ومرا از بنى عبدالمطلب برگزيد . (بحار:2 و9 و16 و22 و78).
از امام صادق (ع) روايت است كه عربها از قديم مايه اى را از دين حنيف داشتند از جمله اينكه آنها بصله رحم ومهمان نوازى وحج خانه خدا پايبند بودند وميگفتند: از مال يتيم بپرهيزيد كه مال يتيم دامن گير انسان خواهد بود، ويك سرى از گناهان را مرتكب نميشدند كه مبادا در همين دنيا به مكافات آن دچار گردند، وهرگاه به بيباكى وبى بند وبارى دست ميزدند بلافاصله به بلائى دچار ميگشتند، واز جمله عقايد آنها اين بود كه ريشه درخت حرم را بگردن شتر مى آويختند وآن شتر در امان بود وكس جرات دزديدن آن را نداشت ...
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: خداوند سبحان محمد (ص) را فرستاد كه عموم مردم را بعذاب ابدى بيم دهد وامانت قرآن را به وى سپرد وشما اى جماعت عرب به بدترين كيش وناستوده ترين وضع بوديد: در ميان سنگهاى زبر وخشن ومارهاى كر زندگى .مى كرديد، آب گل آلود مى نوشيديد وغذاى نامطبوع مى خورديد، خون يكديگر مى ريختيد و روابط خويشاوندى را مى گسيختيد، بتها در ميان شما برافراشته وگناهان در ميان شما بى باكانه رايج بود. در حديث آمده كه مردى به نزد پيغمبر آمد وگفت: من دخترى داشتم كه بسن بلوغ رسيده بود روزى بلباس زيبا وزيورهاى ديگرش بياراستم واو را بكنار چاهى آوردم وبه ته چاهش افكندم وآخرين سخنى كه از او شنيدم اين بود كه گفت: آى پدر! آيا كفاره اين كار من چيست؟ فرمود: آيا مادرت در حيات است؟ گفت: نه. فرمود: خاله ات زنده است؟ گفت: آرى. فرمود: به وى احسان كن كه او بمنزله مادر است ونيكى به وى كفاره گناه تو ميباشد. ابو خديجه راوى حديث ميگويد: عرض كردم: اين ماجرى در چه زمانى بوده؟ فرمود: در جاهليت بوده كه آنان دختران خويش را ميكشتند مبادا (درجنگهائى كه ميان آنها رايج بوده) اسير گردد ودر قبيله ديگر بچه دار شود. (بحار:15/18).
مراد از عرب اكنون سكنه جزيرة العرب وعراق وشام وسودان ومغرب ومناطقى از ايران مانند خوزستان وفارس وخراسان است، لكن قبل از اسلام مراد از عرب مردمى .بوده اند كه در جزيرة العرب ساكن بوده اند، زيرا مردم عراق وشام از ملتهاى سريانى وكلدانى ونبطى ويهود ويونان ومردم مصر قبطى بوده اند، ومردم مغرب از بربران بوده اند.وبالجمله مراد از قوم عرب قبل از اسلام، مردم باديه نشين در جزيرة العرب است كه در جهت شمال جزيرة العرب وشرق وادى نيل سكونت داشته اند. ولفظ عرب مساوى بوده است با بدو، يا باديه نشين، وجزيره عرب به نام عربه ناميده ميشد. لكن پس از آن كه حجاز ويمن مسكن آنها شد ديگر لفظ عرب مساوى با باديه نشينى نبود وكلمه حضرى وبدوى بكار رفت: مردم شهرنشين را كه اصولاً موطن آنها حجاز ويمن بوده است عرب حضرى ناميده اند وصحرانشين را بدوى.عرب، از حيث نژاد سامى ميباشند، وساميان كه از تبار سام بن نوح اند به چند تيره منقسم ميشوند: عرب وعبرانى وسريانى وحبشى كه به دقت ميتوان زبانهاى اين چند تيره را از يك اصل منشعب دانست.مورخان عرب، اين قوم را به دو بخش تقسيم كرده اند: عرب بائده وعرب باقيه، عرب بائده آن بخش از عرب باشند كه پيش. از اسلام از ميان رفته وماهيت عربى خود را از دست داده اند; واما عرب باقيه به دو تيره تقسيم ميشوند: عرب قحطانى كه در سرزمين يمن زندگى ميكنند وعرب عدنانى كه در حجاز وحوالى آن ميزيند.عرب بائده عبارتند از قبايل: عاد وثمود وعمالقه وطسم وجديس واميم وجرهم وحضرموت وقبايل وابسته به اينها، واينها را عرب عاربه نيز ميگويند.اين قبايل سلاطين وحكام ودولتهاى متشكلى داشته كه قلمرو آنها تا شام ومصر امتداد داشته وتاريخ نگاران ميگويند: اينان نخست در بابل از آسياى كوچك ميزيسته وسپس به سرزمين جزيرة العرب هجرت كرده اند، وميگويند بنى عاد وعمالقه سرزمين عراق را مالك بوده اند.سپس مورخين عرب قبايل عرب بائده را به دو بخش تقسيم ميكنند: عماليق كه از نسل لاوذ بن سام اند، وديگر قبال كه از نژاد ارم بن سام ميباشند، بنابر اين عمالقه از نظر مورخين عرب از نسل لاوذ بن سام وعرب بائده از نسل ارم ميباشند كه آراميان خوانده ميشوند.عمالقه همان مردم شمال حجازند متصل به جزيره سينا كه در دوران فراعنه، كشور مصر را گشوده در آن سرزمين حكومت .كردند ويك خانواده سلطنتى را در آنجا بنيان نهادند.گفتيم: عربها به سرزمين عراق سلطه يافتند ودر آنجا دولتى برپا نمودند كه تاريخ نگاران آن را دولت حمورابى مينامند وآن نام بزرگترين سلطان آنها است كه گويند وى مؤسس باستانى ترين دين در جهان ميباشد. مورخين بر اين باورند كه وى از مردم قرن بيست وسوم پيش از ميلاد بوده، بر دولت بابليان نخست بتاخت وبر آن پيروز گشت وسپس از آداب وسنن وفرهنگ دولت پيشين اقتباس نمودند وزبان آنها را بكار گرفتند ورفته رفته پيشينيان مغلوب در نسل جديد وحكومت نوپاى عرب پيروز مستهلك گشته به دولتى بابلى عرب تبار خالص متحول گرديد .واما دولت عمالقه در مصر (2213 تا 1703 ق م) از ترعه سوئز بدين سرزمين وارد شدند ودر آنجا مستقر گشتند وپس از چندى كه آمار جمعيت آنها به فزونى قابل توجهى گرائيد وبه فرصت مناسب دست يافتند بر حكومت آن ديار حمله برده آنجا را به سلطه كشيدند، نخستين سلطان آنها سلاطيس نام داشت وسپس فرزندان ونسل او تا سال 1703 ق م حكومت كردند واز آن روزگار، مصريان توانستند دولت را از .چنگ آنها باز ستانند وآنان را از آن ديار برانند واز آن پس آنان در جزيرة العرب پراكنده شدند ودر يمن وحجاز وساير نقاط جزيره دولتها تشكيل دادند.واما عاد آرامى تبارند كه از اين جهت عاد ارم نيز خوانده ميشوند. واما ثمود در سرزمين حجْر كه به مدائن صالح شهرت داشت ودر مسير حاجيان شام واقع است زندگى ميكردند وپيش از اسلام جهودان در آنجا سكنى داشتند.واما طسم وجديس آن چنان كه مورخين عرب روايت ميكنند در منقطه يمامه از بخش خاورى نجد ميزيسته اند وقدرت وزعامت ، قبيله طسم را مسلّم بود تا اين كه نوبت رياست به يكتن از اين قبيله رسيد كه مردى ستم پيشه بود واز اين رو اين دو قبيله با يكدگر در آويخته جديسيان به شكايت به نزد تبع يمانى (امپراطور يمن) به نام حسّان بن اسعد رفتند واو را به يارى خواستند، وى لشكرى انبوه به ديار آنها فرستاد كه هر دو قبيله را در هم كوبيدند وهمه
«دولتهاى عرب باستان»
دولت نبطيان : تاريخ عرب دولتى را به نام دولت نبطيان در اقليم خويش ثبت نموده كه مراد از نبطيان مردم عراق است، باستان شناسان وپژوهش گران تاريخ يونان وروم بر اين باورند ونيز در توراة ذكر شده كه دولت انباط كه عرب تبار بودند روزگارى بر «مشارف شام» (بخشى از سرزمين عرب) دست يافتند كه اين بخش از سمت جنوب شرقى فلسطين شروع وبه سر خليج عقبه منتهى ميشد، مرز جنوبى آن بيابان حجاز وشمالى آن فلسطين وخاور آن بيابان شام بود ويونانيان اين كشور را كشور حجرى عرب ميخواندند، وپايتخت آن «بطرا» بود.
قديمى ترين سكنه اين منطقه حوريان بوده اند كه غارنشين بوده وبه شيوه ملوك الطوايفى زندگى ميكرده اند، دورانى تحت سلطه يهود (تيره ادوم) بودند تا اين كه بختنصر از سوى عراق بر حكومت يهود بتاخت ومردم اين منطقه وى را به جنگ با يهود يارى نموده آنها را از ميان برده كشور خويش را آزاد ساختند.
تا اين كه پيش از قرن چهارم قبل از .ميلاد نبطيان از سمت مشرق بر آنها حمله برده اين كشور را به سيطره خويش در آورده وتا اوائل قرن دوم پس از ميلاد بر آنجا حكومت ميكردند تا به سال 106 ميلادى كه اين منطقه به قلمرو حكومت روم در آمد.
در اين كه نبطيان از كدام نژادند ميان مورخين اختلاف است: برخى بر اين عقيده اند كه آنها از نسل نبايوط بن اسماعيل ميباشند كه توراة نيز همين را ميگويد.
گروهى بر اين باورند كه اينها در اصل از مردم همين سرزمين عراق ميباشند زيرا اين نام به مردم بين النهرين اطلاق ميشود.
گروه سوم ميگويند: اصل اينها از كوه «شمّر» در اواسط بلاد عرب است كه به عراق كوچ كردند ...اما جمع ديگر از تاريخ نگاران ميگويند: نبطيان از خليج فارس به سرزمين عراق هجرت كرده اند.
ونيز ميان مورخين اين اختلاف وجود دارد كه اينان عرب تبارند يا آرامى نژاد، كسانى كه مدعى عربيت آنها هستند به اين دليل متكى ميباشند كه نامهاى آنها نامهاى عربى است، وديگر اين كه يونانيان در هر كجا كه از آنها نام ميبرند آنها را به عنوان عرب ياد ميكنند.
واما كسانى كه معتقدند .آنها آرامى نژاد ميباشد دليلشان اين است كه آنها به زبان آرامى تكلم ميكرده اند، وديگر اينكه از ديرباز عربها اين طايفه را نبطى لقب ميداده، خلاف عربى.