ولى آنچه كه به ثبوت رسيده آنست كه آنها به زبان آرامى مى نوشته وبه زبان عربى سخن ميگفته اند ...«دولتهاى يمن»يمن كه سمت جنوب خاورى جزيرة العرب را اشغال نموده ابتدا به 84 ايالت منقسم بوده كه هر ايالت از چندين شهر وروستا تشكيل ميشده.
اما تاريخ يمن: اين قسمت از سرزمين عرب بدترين تاريخ ومضطرب ترين روزگار پشت سر نهاده، نخستين كسى كه حكومت آن ديار را بدست گرفت يعرب بن قحطان بود كه قوم عاد را در يمن وعمالقه را در حجاز مغلوب خويش ساخت وآنجا را ميان برادران تقسيم نمود: برادرش جرهم را بر حجاز، وبرادر ديگرش عاد بن قحطان را بر شحر، وبرادر سوم حضرموت بن قحطان را بر كوهستان شحر، وبرادر چهارمش عمان بن قحطان را بر عمان گماشت.
پس از مرگ او فرزندش يشجب بن يعرب بجاى او نشست، سپس فرزند او عبد شمس واو همان سبأ است كه سدّ مأرب را بنيان نهاد.
سبأ را فرزندان بسيار بود كه مشهورترين .
آنها حمير وكهلان بودند. وچون سبأ درگذشت فرزندش حمير جانشين وى شد كه دولت حميريان را تأسيس نمود واين سلسله به دو رشته متعاقب ملوك حمير وتبابعه منشعب ميگردد، تاريخ نگاران در شمار اين سلاطين واين كه كداميك در چه عصرى ميزيسته ونيز در ترتيب آنها سخت اختلاف دارند، ولى بر اين امر متفق اند كه آخرين شاه حمير واولين شاه از تبّعها حارث بن رائش بوده است.و
اما تبعها، اولين آنها حارث بن رائش ـ نامبرده ـ وآخرين آنها ذو جدن فرزند ذو نواس است كه حبشيان بر او پيروز گشته يمن را از دست وى گرفتند; شمار ملوك اين سلسلة 26 و مدت سلطنت آنها 1700 سال كه طولانى ترين مدت سلطنت يك سلسله است.
چون عمر اين سلسله به پايان رسيد حبشيان به دوران سلطنت ذو نواس بر اين مملكت هجوم برده آنجا را به سخره خويش در آوردند وذو نواس از آنجا گريخت ودر مسير فرار به قتل رسيد وپس از وى فرزندش ذوجدن به جاى او نشست اما ديرى نپائيد كه حبشيان وى را نيز شكست دادند وكشور به دست ابرهه بن اشرم حبشى افتاد ودر سنه «فيل» به عزم ويران ساختن .
كعبه با لشكرى انبوه وپيلان قوى اندام رهسپار مكه شد كه به امر خداوند لشكر وى تار ومار وهلاك شدند وخود نيز به هلاكت رسيد، از پس وى فرزندش «يكسوم» بر اريكه سلطنت يمن نشست ودورانى با ستم پيشگى روزگار گذرانيد تا اين كه يكى از فرزندان ذى يزن به نام «سيف» به سوى كسرى سلطان فارس شتافت و او را به مدد خواند، وى اجابت نمودو ولشكرى عظيم بدان سوى گسيل داشت وحبشيان را از آن ديار بيرون راند وسيف تحت حمايت سلاطين فارس رشته امور را بدست گرفت، اما پس از مدتى كوتاه وى بدست اتباع وكسان خود به قتل رسيد، واز آن پس امپراطورى يمن بزرگ از ميان رفت وبه دولتهاى كوچك تقسيم شد.
دنباله ماجرى به واژه «قحطان» رجوع شود.
(دائرة المعارف فريد وجدى)سلطنت معين ظاهراً قديمترين دولت متمدن عربستان بوده است وپيش از قرن هشتم قبل از ميلاد تمدنى كافى داشتند.
ودولت مهمى تأسيس كرده بودند كه كتيبه ها وآثار زيادى از آن بدست آمده است.
اين مملكت عبارت از قسمت شمالى وشرقى يمن وقسمت جنوبى عربستان ومشرق آن خطه بود وشهر عمده آن معين (معان) .
وپايتخت آن شهرهاى قرنا (قرنه = سوداء) ويثيل (براقش) بوده است كه در شمال شرقى صنعاء امروزى واقع بود، ابتداء وانتهاى اين دولت بدرستى معلوم نيست، برخى ابتداى آنرا از دو هزار سال قبل از ميلاد ميدانند وانقراض آنرا در قرن نهم قبل از ميلاد وبرخى ابتداى آنرا قرن دوازدهم وانتهاى آنرا قرن نهم قبل از ميلاد ميدانند.
در جنوب شرقى مملكت معين سلطنت قتبان بوده است كه با حكومت معين هم عصر بود اين دولت تا استيلاى حميريها در سال 115 ق م. وجود داشت وپايتخت آنها تمنع (تِ نَ) يا تمناء در جنوب شرقى يا غربى مأرب بوده است.
سلطنت حضرَموْت نيز با معين هم عهد بوده آنان در اقصى نقاط جنوب عربستان حكومت ميكردند.
بارى پايتخت اين دولت ثبوه بود اين دولت تا 300 ق. م. وجود داشت.
مهمترين دول غربى، دولت سبا بود كه در جنوب مملكت معين واقع بود، تاريخ اين دولت قرن نهم يا دهم ق م. است ودر سال 155 ق م. بدست حميريها برافتاد.
(دهخدا)«عرب عدنانى»در ابتدا اشاره شد كه عرب به دو بخش تقسيم ميشود: قحطانى كه نخست در يمن وسپس در ممالك ديگر مانند عراق .
وبحرين وديگر مناطق زندگى ميكرده وحكومتهاى مستقل يا غير مستقل تأسيس مينمودند.وعدنانى كه اينان از نسل اسماعيل بن ابراهيم عليهما السلام ميباشند.
آغاز اين نسل آن كه: چون حضرت ابراهيم باتفاق همسر خود هاجر وفرزندش اسماعيل از شام به سرزمين عرب هجرت كرده و همسر وفرزند را در مكه سكونت داد وكعبه را تجديد بنا كرد وسپس به شام بازگشت اسماعيل پس از بلوغ رُشد با زنى از قبيله جرهم كه در آن روزگار در مكه ميزيستند ازدواج نمود واز وى دوازده پسر آورد ونسل وى به سرعت رو به فزونى نهاد وخداوند بركتى خاص وعنايتى ويژه در اين نسل نهاد كه به مليونها نفوس رسيد وعرب، اين نسل را اسماعيليه ويا عدنانيه به نام يكى از نواده هاى اسماعيل لقب داد.
اين دو تيره: قحطانى وعدنانى از جهاتى با يكدگر اختلاف دارند:
1 ـ از بُعد اجتماعى : عرب عدنانى بگونه باديه نشينى وچادرنيشنى ومتنقل زندگى ميكرده وممر معيشت آنها دامدارى بوده وجز آن بخش از آنها كه در مكه ميزيستند هرگز خانه ثابتى يا شهرى را بنيان .
2 ـ از جنبه دينى : بتانى را كه قحطانيان ميپرستيدند به خدايان بابليان نزديك بود كه از آن جمله بود: «عشتار» و «ايل» و «بعل» ولى خدايان تيره عدنانى به استقلال موسوم بودند ودر اين جهت از كسى پيروى نميكردند ونامهاى مستقل بر آنها مينهادند، مانند لات و عُزّى و مناة و هبل .
3 ـ از حيث زبان: هر چند اين دو تيره هر دو به زبان عربى تكلم ميكرده اما اختلافاتى جوهرى با يكدگر دارند: در اعراب، ضماير، اشتقاق وتصريف با يكدگر متفاوتند.
عربها، بنى اسماعيل را مستعرب خوانند كه اصل آنها عرب نبوده.
مشهورترين فرزندان اسماعيل، قيدار بوده كه اخوان او يعنى مردمان قبيله جرهم وى را بر خود امير ساختند، از نسل وى «عدنان» است كه بقولى به چهل وبه نقلى بيست واسطه با يكدگر فاصله دارند.
از عدنان دو فرزند بجاى ماند به نامهاى: عكّ ومعدّ.
معد پدر عرب عدنانى خوانده ميشود.
عرب عدنانى ـ چنان كه گذشت ـ به صورت قبايل زندگى ميكرده وكسب دامدارى وبازرگانى داشتند.
مقر زندگى آنها تهامه وحجاز ونجد بود وبه شيوه ايل نشينى ادامه حيات ميدادند جز قبيله قريش كه شهرنشينى اتخاذ كرد ودر مكه ميزيستند.
نژاد عكّ در نواحى زبده جنوبى تهامه زندگى ميكرده واين تيره در حوادث تاريخ نقش مهمى ايفاء ننموده وآثار جالبى از خويش بجاى ننهادند.واما بنومعدّ، به دو بخش تقسيم ميشوند: بنى نزار وبنى قنص. بيشترين عدد ونيرومندترين بنيه را شاخه نزارى تشكيل ميدهند كه به شاخه هاى: قضاعه، مضر، ربيعه، اياد وانمار منقسم ميشود واينان در منطقه تهامه وحجاز ونجد زندگى ميكردند: قضاعه در نواحى جده به كرانه درياى سرخ تا كناره حرم مكه، ومضر به اطراف حرم تا سروات; وربيعه در دامنه كوه از سمت آبهاى كنده زندگى ميكرده كه تا مكه دو روز راه بوده، ونيز در جلگه ذات عرق ونواحى آن از سرزمين نجد ميزيسته اند .
واما دو قبيله اياد وانمار ما بين مرز قبيله مضر ومرز نجران متنقل بودند; وقبيله قنص در سرزمين مكه وجلگه ها ودره هاى اطراف وروستاهاى مجاور آن سكونت داشتند.شايان ذكر است كه اين قبايل براى هميشه در جايگاه خود نماندند بلكه مسائلى مانند خشك سالى وكمبود آذوقه موجب شد كه اينها به ديگر سرزمينها هجرت نموده وگاه در هجرتگاه تشكيل دولتى داده وبسا بر اثر اين هجرتها از بين رفته ومنقرض شدند.
اولين از اين قبايل كه از جايگاه خويش پراكنده شدند قبيله قضاعه بود كه شاخه هاى آن در جزيرة العرب ونجد وبحرين ومشارف شام پراكنده شدند واين حادثه تاريخى در حوالى قرن اول ميلادى رخ داد.«دولتهاى قضاعه»از جمله شاخه هاى اين قبيله، جهينه وبلى را ميتوان نام برد كه در منطقه بين ينبع ويثرب ومصر بر كرانه درياى سرخ زندگى ميكردند، اينها داراى دولت وسلطانى نبودند ولى چند نسل از اينها بر باديه مصر وسرزمين آنجا مستولى شدند وحكم ران آن منطقه بودند.ابن خلدون ميگويد: اينها ما بين صعيد مصر وبلاد حبشه پراكنده شدند وبر بلاد نوبه غلبه يافتند وتوانستند ميان سران آن مناطق سنگ تفرقه افكنده سرانجام سلطنت آنها را از ميان ببرند، اينان با حبشيان نيز در افتادند وآنها را نيز به تباهى كشيدند.
جنگهاى آنها به انگيزه كشور گشائى نبود كه جز دست يافتن به مال وغنيمت هدفى نداشتند.تنوخ كه شاخه بزرگى از قضاعه است در اوائل ظهور مسيحيت دولتهائى را در مشارف شام وعراق تشكيل دادند، از آن جمله دولت جذيمة الابرش بود كه مركز آن در مضيره ميان بلاد خانوقه وقرقيسا (در شمالى عراق) واقع بود. تاريخ نگاران پيدايش اين دولت را در حدود قرن سوم ميلادى ميدانند. نخستين پادشاه اين دولت مالك بن فهم بوده وسپس فرزندش جذيمة الابرش به جاى او نشست كه سلطانى كشور گشا بود وبر شهرهائى كه بين حيره وانبار ورقّه وديگر قراى مجاور باديه عراق بود دست يافت. از پس او خواهر زاده اش عمرو بن عدى به جاى او حكم راند وحيره را پايتخت خويش مقرر فرمود واو جد سلسلة لخم است كه منذريان از اين دودمانند.دولت ديگر نيز از شاخه تنوخ در شهر بطرا بوجود آمد در زمانى كه دولت نبطيان منقرض گشت واين دولت در حمايت روميان بود كه يكى از سلاطين آنها نعمان بن عمرو وديگر عمرو بن نعمان بود. اين دولت عمرى كوتاه داشت كه پس از اندى شاخه اى از قضاعه به نام «سليح» به جاى آن نشست.«دولت سليح»سليح شاخه اى از قضاعه است كه پس از تنوخيان بر مشارف شام استيلا يافت، ومركز آن مواب از سرزمين بلقاء از يك سوى وسلميه وحوارين وزيتون از سوى ديگر بود. از جمله سلاطين اين سلسله نعمان بن عمرو ومالك ابن نعمان وفرزندش عمرو بود.
«انمار» انمار يكى از شاخه هاى قضاعه است كه به كوههاى سروات هجرت نموده وبر آن منطقه استيلا يافتند وپس از اندى ميان دو طايفه از اين قبيله خصومت رخ داد وجنگهاى متمادى ميان آنها واقع شد كه شرح آن از حوصله اين كتاب بيرون است.«اياد»اياد تيره اى از قضاعه است كه در سرزمين خود (جزيرة العرب) با قبيله مضر در افتادند وسرانجام مغلوب گشته بناچار از آنجا به عراق نزديكى كوفه كوچ كردند ودر آنجا چند بار بر حكومت فارس كه آن روز بر عراق حاكم بود حمله بردند وشبيخونها زدند واين امر باعث شد كه خسرو انوشيروان آنها را از آن سرزمين بيرون راند وبه سرزمين تكريت وجزيره وموصل پناه بردند، وپس از مدتى كوتاه از آنجا نيز رخت بربستند وبه بلاد روم وشام منتقل شدند.«ربيعة»قبيله ربيعه چون از تهامه هجرت كردند شاخه عبد قيس از اين قبيله به بحرين وهجر وشاخه ديگر آن به نجد وحجاز ويمن فرود آمدند. از جمله قبايلى كه به حجاز هجرت كردند (از قبيله ربيعه) عبارت بودند از: بكر وتغلب وعنزه وضبيعة. سپس ميان اين شاخه هاى ربيعه جنگهاى خونين درگرفت كه بنى بكر بر بنى تغلب پيروز گشت وتغلبيان در بلاد پراكنده شدند وقبيله بكر بن وائل وعنزه وضبيعة از يمامه به سواد عراق كوچ كردند.
وقبيله هاى: نمر و غفيله به اطراف جزيره وعانات روى آوردند. زعامت ورياست شاخه هاى قبيله ربيعه، عنزه را مسلّم بود وسپس به عبد قيس منتقل گشت واز آنها به نمر بن قاسط واز آنها به بكر بن وائل وسپس به تغلب انتقال يافت ودر اين روزگار وائل بن ربيعه كه به كليب شهرت داشت حكم ران قبيله ربيعه بود.«مُضَر»اين قبيله وسيع سرزمين تهامه را به اشغال در آورده تحت سلطه سيادت وزعامت خويش كشيده آمار جمعيت افزونى داشتند، امّا ميان شاخه هاى اين قبيله جنگها درگرفت، مشهورترين شاخه هاى مضر قيس بن عيلان وخندف بود كه خندف بر قيس پيروز گشت وآنها را از آنجا به سرزمين نجد راندند جز چند شاخه كوچك از آنها كه به اطراف غور تهامه پراكنده شدند، از آن جمله بود هوازن كه ما بين غور تهامه تا اطراف بيشه و بركه وبخش سراة وطائف و ذى المجاز وحنين واوطاس سكنى گزيدند.قبيله خندف از دو شاخه طابخه ومدركه تشكيل ميشد، طابخه به حوالى نجد وحجاز مسكن داشتند، ودر اين ميان قبيله مزينه به كوهستان رضوى وحوالى آن از سرزمين حجاز پناه جستند وبنى تميم وبنى ضبة به فرودگاههاى بكر وتغلب هجرت نمودند وبنى سعد به يبرين وگروهى به عمان وگروه ديگر ميان اطراف بحرين تا نزديك بصره اقامت گزيدند.واما قبيله مدركه كه در منطقه تهامه اقامت گزيد واز شاخه هاى هذيل بنى فهم وعدوان از شاخه قيس عيلان در آنجا ميزيست وبنى نضر بن كنانه كه همان قبيله قريش باشد در حوالى مكه ميزيستند كه قصىّ بن كلاب آنها را به شهر مكه فرود آورد.پس ، از عرب در سرزمين حجاز اين قبايل زندگى ميكردند: بنى اسد، بنى عبس، بنى غطفان، بنى فزارة، بنى مزينة، بنى سليم، بنى فهم، بنى عدوان، بنى هذيل، بنى خثعم، بنى سلول، بنى هلال، بنى كلاب، بنى طى، بنى اسد، بنى جهينه وجز آنها.
«شيوه اجتماعى و تمدن عرب پيش از اسلام»
اوضاع اجتماعى عربها پيش از ظهور اسلام بستگى كامل داشت به وضعيت اقتصادى آنها، چنان كه اين قانون در مورد هر ملتى حكم فرما است، پس هر قبيله كه در رفاه وفراوانى نعمت ودر محيطى مناسب با رشد فرهنگى وصنعتى ميزيست آن قبيله والاترين مراحل تمدن را نائل ميشد، وهر قبيله كه در سختى وشدت معيشت وتنگدستى بسر ميبرد به حالت بيابان نشينى وعادات متناسب با آن روش باقى ميماند، مى بينيم دو ملت عاد وثمود آن چنان مراحل تمدن را طى كردند وكتب تاريخ عرب اوضاعى را از آنها نقل ميكند كه عقل در آن حيران ميماند، آثار باستانى آنها نيز شواهد گويائى بر اين امر است.
واگر راست باشد كه دولت حمورابى در بابل دولتى عربى بوده اين دولت از حيث سرعت پيشرفت در كمال صنعت وتمدن دست كمى از دولتهاى معاصر خود نداشته.در تاريخ به ثبوت رسيده كه عربها 23 قرن پيش از ميلاد در مصر يك خاندان سلطنتى را بنيان نهادند كه از حيث مظاهر ترقى وتمدن كمتر از خاندان از سوئى دولتهاى معينيه وسبأيه وحميريه در يمن آنچنان شوكت وعظمت وگسترش زندگى وبالا بردن سطح معيشت ونيز تمدنى نشان دادند كه يونانيان معاصرشان آن منطقه را بلاد سعيده (كشورهاى خوشبخت) خواندند.
نمونه پيشرفت آنها در علم هندسه همان سدّ مأرب است كه بديع ترين وعظيم ترين صنعت انسانى قرون گذشته بشمار ميآيد.
دانشمندان اروپا در مورد نظامهاى اجتماعى وسياسى واقتصادى وصنعتى دولت حمورابى چنين مينويسند: مردم عرب كه در آن دولت زندگى ميكردند از طبقات وامتيازات متفاوت متشكل بودند آن چنان كه به ندرت افراد طبقه اى با افراد طبقه ديگر وصلت ومزاوجت داشتند. اينها، به قانون برده دارى عمل ميكرده ومردان آنها كنيزانى را در خانه داشت، عقد ازدواج را به صورت كتبى مرعى ميداشتند وحقوق زناشوئى را رعايت مينمودند.
زنا را حرام ميدانستند ومرتكب آن را به قتل كيفر ميكردند.
از جمله عادات آنها اين بود كه اگر شوى زنى در جنگى اسير ميشد آن زن ميتوانست با مرد ديگرى زندگى كند تا همسرش باز گردد; واگر فرزندانى از آن مرد ميآورد آنها را به پدر واقعيشان ميسپرد.
از شرائط ازدواج در قانون آنها اين بود كه مرد مبلغى را به عنوان مهر به همسر خود ميداد و زن ، خود نيز مالى از خانه پدر به همراه ميآورد وهر دو مال از آن زن بود.
طلاق نزد آنها معمول بود و زن مطلقه فرزندان را به نفقه پدرشان تربيت ميكرد، زن در ارث شوى خود سهيم بود.
اگر زنى خواستار طلاق خويش ميشد در صورتى كه قاضى وى را در اين امر مُحِق تشخيص ميداد اجابت مينمود، وگرنه كيفر چنين زنى اين بود كه وى رادر آب ميافكندند.
هر يك از زن وشوهر مسئول پرداخت بدهى يكديگر بودند، واگر هر دو از پرداخت دين ناتوان بودند طلبكار، مرد را به زندان ميافكند تا اين كه حقش را ادا كند.
زن ميتوانست مانند مرد كارهاى بيرون خانه را انجام دهد چنان كه ميتوانست شئون دينى را اداره كند.
ارث زن ومرد برابر بود.
بازرگانى را نزد آنها بازارى گرم بود واين امر به نزد آنها داراى نظم ونسقى خاص بود.
اگر بدهكار از اداء دين خويش ناتوان ميشد طلبكار ميتوانست زن وفرزند وى را به خدمت بگيرد تا گاهى كه به طلب خويش دست بيابد.
دولت ميتوانست كالاى تجارتى را قيمت گذارى كند ومزد كارگران را معين نمايد واجرت هر صنعت گرى از هر صنف كه بود حتى پزشكان در مرحله اى عادلانه نگه دارد.
پژوهش گران آثار باستانى به دبستانى دست يافتند كه در آن تخته سنگهائى بود وبر آنها درسهاى كودكان از حساب وزبان وخط منقوش شده بود.
واما تمدن دولت عرب نبطى مى نويسند: اينها مى گسارى ونيز ساختمان سازى را حرام ميدانسته كه زندگى ايل نشينى را شيوه لازم الاتّباع مى پنداشتند; آذوقه آنها از گوشت شتر وشير شتر وگوسفند تأمين ميشد، كالاى بازرگانى آنها عطريات، ومُرّ وجز آن بود كه از راه درياى مديترانه به مصر حمل مينمودند.
در ميان بيابانها آب انبارهائى محكم ساخته بودند كه در زمستان به آب باران پر ميكردند ودر طول سال، خود ومواشى از آنها مينوشيدند.
سكّه خاصى داشتند كه با آن داد وستد مينمودند.
اما شهر تدمر (واقع در وادى شام پنج منزلى حلب) تاريخ نويسان در وصف آن مبالغه كرده اند، گفته شده كه خيابانهاى ديدنى وتمثالهاى شگفت انگيز داشته از آن جمله هيكل خورشيد يا هيكل هبل بوده كه آن به شكل چهار گوش وطول هر ظلع 740 پا بوده وديوارى به ارتفاع 70 پا آن را احاطه ميكرده، داراى ستونهاى بسيار بوده كه اكنون حدود صد ستون آن باقى است.
از جمله بناهاى تاريخى آنجا تالار بزرگ است كه به فاصله دويست مترى هيكل خورشيد بوده وسه خيابان در آن تالار بوده يكى در وسط و دو به دو سوى آن كشيده ميشده وبه طول شهر امتداد داشته وداراى 750 ستون بوده كه 150 از آنها تاكنون باقى است وارتفاع هر يك آنها 57 پا بوده.
نيز از ساختمانهاى شگفت تدمر قبرستان آنجا است كه بيش از صد برج مرتفع دارد.
تدمر مركز بزرگ تجارت آن زمان بوده كه محل ترانزيت طلا وسنگهاى گران بها مانند جزع ويشم، ونيز انواع صمغها وعود بخور بود كه از ديگر بلاد عرب به آنجا واز آنجا به كشورهاى ديگر برده ميشد، از بحرين مرواريد واز هند انواع منسوجات وميخك وادويه غذائى وفولاد وعاج به اين شهر وارد ميشد.
ونظر به اينكه در اين شهر نظام طبقاتى حاكم بود طبقه وجيه المله واعيان واشراف در كاخهاى مجلل ساكن بودند وافراد عادى در خانه هاى كوچك زندگى ميكردند.
تدمر سكه اى مخصوص خود داشت كه عكس ونوشته هائى بر آن ترسيم شده بود.
واما مردم يمن، سلطان آنها مطلق العنان ومستبد به رأى، وسلطنت به شيوه وراثت بوده، كاخ سلطنتى مأرب بس زيبا وبديع وديدنى بوده، سكه مخصوص داشته اند كه عكس سلاطين ونام شهرى كه سكه در آن ريخته شده بوده بر آن منقوش بوده.
بر مركبهاى نجيب ونفيس تازى نژاد، وگاه بر عرابه كه اسب يا فيل آن را ميكشيد سوار ميشدند وشاهان آنها جامه هاى زربفت ودست بندهاى گران بها ميپوشيده اند.
مردم آن ديار به طبقات:
1 ـ لشكريان،
2 ـ كشاورزان،
3 ـ پيشه وران،
4 ـ بازرگانان
تقسيم ميشدند كه ميبايست هر طبقه حد ومرز معين خود را رعايت كند.از شيوه هاى معمول آنها اين كه چند برادر به يك زن اكتفا ميكردند ونوبت هر كدام كه بود وى به نزد زن ميرفت وعصاى خود را به درب اتاق مينهاد. شب به برادر بزرگ تر اختصاص داشت. از دستورات آنها يكى اين بود كه هر كه با خانواده اى جز خانواده خود ازدواج مينمود به قتل ميرسيد.
ازدواج با خواهر نيز روا ميدانستند.
از جمله صنايع آنها ساخت انواع عود بخور ونيز انواع صمغها بود.
نوع كشت آنها ديم بود. از جمله محصولات كشور آنها: «مُرّ» و «بخور» و «بَلْسَم» (نوعى صمغ كه جهت پماد زخم استعمال ميشده) وانواع عطريات وخارك نخل وفراورده هاى جنگلى وانجير وآلوجات وسيب وگردو وبادام و به بوده.
واما عرب عدنانى كه در سرزمين حجاز ونجد وتهامه زندگى ميكرده وشيوه آنها بيابان نشينى بوده از دانش وصنعت چنان كه بايد وشايد بى بهره بوده اند جز در حد نياز معاش.
وآنچه در ميان آنها رايج بوده دلاورى وفصاحت بوده، به شجاعت در ميدان نبرد وپناه دادن زينهار خواهان مباهات مينمودند، وسخاوت وبزرگ منشى ومددكارى وآزادى دوستى شيمه مألوف آنها بوده است .
با زنان متعدد ازدواج ميكرده اند وبه زن ارث نميداده اند ومرد، زن پدر خود را به ارث ميبرده، وزنده بگور كردن دختر شيوه آنها بوده، برخى بدين جهت كه مبادا بدست دشمن اسير شود وننگش دامنگير پدر گردد وبرخى از بيم فقر وتهى دستى به اين عمل شنيع دست ميزدند.
اين نسل عرب، آثار عمرانى نداشته جز شهرهاى: مكه ويثرب و طائف.
(دائرة المعارف فريد وجدى)در ميان اعراب مانند همه اقوام عقب افتاده مسئله نسب اهميتى عظيم داشته وهنوز هم تا حدى دارد ودانستن نسب قبائل واشخاص ، فن مهمى در ميان آنها بوده است، نسب شناسان عرب تمام طوائف وقبائل وتيره ها وشاخه هاى آنها را شرح ميدادند وضبط ميكردند واگر چه نسب نامه بعد از اسلام مدون گرديد، لكن قسمت عمده آنها از محفوظات وروايات سينه به سينه بوده است.
بطور كلى نسب شناسان، اعراب را به دو شجره بزرگ تقسيم كنند: عربهاى جنوبى از يمن وعربهاى شمالى، كه اول را به قحطانى ودوم را به عدنان ميرسانند وعربهاى قحطانى وعدنانى مى نامند.
عربهاى يمن اعم از حميريها سبائيها ومعينى ها وقتبانيها وحضرموتيها وعربهاى بدوى آن مملكت كه به بنو كهلان معروف هستند عرب اصلى بوده اند (عرب عاربه).
وهمين طور طوائف منقرض شده عاد وثمود. طسم. جديس وعملاق. ولكن عربهاى شمالى (عدنانى) عرب مستعربه اند يعنى اصلاً از نژاد عرب نمى باشند ودر عرب مستهلك شده اند.
بطور كلى قبائل قديم عرب عبارت بوده اند از غسانيها. لخميها. كنديها. طى. عامله. جذام. ازد. تنوخ. خزاعه. بنو جرهم. خزرج. كه عربهاى جنوبى وقحطانى اند. بعضى ، مردم وسكنه عربستان را به چند دسته وطبقه تقسيم كرده اند: 1 ـ عرب بائده 2 ـ عرب عاربه 3 ـ عرب مستعربه، واز لحاظ نسبت ابتداء به دو قسم قحطانيه وعدنانيه تقسيم كرده اند، مسكن قحطانيه يمن وعدنانيه حجاز است وگويند عرب قحطانى اصل اند وعدنانيه فرعند كه عربيت را از قحطانيه گرفته اند.
شكى نيست كه عرب جاهليت اهميت خاصى بانساب ميدادند وآن يكى از افتخارات عرب وقبائل بشمار ميرفت، مستشرقين باين موضوع كه عرب را به قحطانيه وعدنانيه تقسيم كرده اند توجهى خاص كرده اند.
نسابون اقدم طبقات عرب را به ابناء سام نسبت داده اند.
در مسئله انساب وطبقات عرب از كتاب مقدس عهد عتيق بسيار استفاده شده است از جمله قبائل عرب قديم كه در قرآن وتورات آمده است: عاد، ثمود، طسم، جديس، اميم، جاسم، هود، عبيل، عبدضخم، عمالقه، قوم نوح اند ، ولى اكثر در وجود اين طبقات شك كرده اند.
نظام قبيله در اجتماعات بدوى اصل اجتماع آنها را تشكيل ميدهد چند خيمه را حى ناميده اند واعضاء يك حى را قوم نامند ومجموعه اقوام نزديك در نسب را قبيله نامند.
افراد يك قوم مردم خود را يك خون دانسته ونسبت به يك رئيس كه از ميان خود برميگزيده اند خاضع بودند، معمولا رئيس مسن ترين آنها بود وهر قومى با اضافه كردن كلمه بنى به اسم، مشخص ميشدند.
هر خيمه با متاع مختصرى كه در آن هست ملك يك فردست لكن آب، مرتع وزمين زراعى ملك مشاع براى قبيله است، رئيس را شيخ ميناميدند واو مسن ترين اعضاء قبيله بوده وسمت زعامت داشته است.
علاوه بر رعايت سن بايد داراى صفات بارز شجاعت ودرايت وشخصيت خاص ومورد پسند باشد.
وى موظف بود در كليه شئون افراد قبيله از امور قضا وجنگ ودفع منازعات دخالت كند، وبايد قبل از تصميم با زعماء قوم مشورت كند ومادام كه مردم از او راضى بودند بدان سمت باقى مى ماند.
يكى از امور مهمى كه در قبائل بدوى رعايت آن ميشده است روح عصبيت در افراد قبيله بوده است، بطوريكه هر فرد خود را فداى قبيله ميدانست وبالاخره اصل ، قبيله بوده است وافراد مستهلك در قبائل بوده اند البته در اين مورد تحولاتى نيز پيدا شده است.
اعراب بدوى از قديم الايام بر اين بودند
كه خون را بايد با خون شست وهيچ نوع كيفر ديگريرا قبول نداشتند ودر اين ميان بعد از قاتل نزديك ترين فرد بقاتل مسئول بوده است وگاه اقرباء مقتول تا 40 سال دست از خونخواهى برنمى داشتند ودر فكر انتقام بودند.