back page fehrest page next page

دين عرب مكه اصلاً ستاره پرستى ورب النوع پرستى وبظاهر بت پرستى بود وبتهاى سنگى وچوبى كه هر يك مظهرى از امور معنوى بودند ميپرستيدند مانند «ود» كه مظهر ماه بود وهبل خداى بزرگ مكه وبعل، لات، منات، سواع ، يعوق، يغوث، نسر، اين وضع البته بدست تواناى حضرت رسول اكرم(ص) در هم ريخته شد ومردم را به خداى يگانه كه اللّه گفته شد دعوت فرمودند ومهمترين مبارزات اوليه حضرت رسول همين بود.
خدايان قديم عربستان عبارتند از صدى، ضرا، صمو، هياء، عزا، طوطميه، ذات انواط كه درخت معروفى است.
ذوالخلصة كه خانه اى بوده در قريه ثروق كه عرب مانند مكه آنرا متبرك ميدانستند.
سعد كه سنگ بزرگى بوده است به ساحل جده، بعل، مردوخ وأنو كه ارباب بابليان بوده است ونيز هبا، ثالوث، ينبو، عشتار، لاتو،

«شيوه اجتماعى وفرهنگ عرب پيش از اسلام»

اندكى پيش از اسلام عرب پيش از بعثت پيغمبر اسلام هيچگونه آمادگى براى اين كه تحولى دينى يا فرهنگى در زندگى خود بوجود آورند نداشتند ومردم آن سامان به اديان خرافى خود كه اكثرا بت پرست ودر مرتبه دوم يهود وسوم مسيحى مذهب بودند دل بسته بودند و سخت بر عادات غلط خويش تعصب ميورزيدند.
بخصوص يهود كه بيش از هر ملتى به آئين خود پايبند واز حريم ديانت خويش مدافع بودند، مسيحيت پيروى اندكى داشت ووابستگان به اين آئين آشنائى ژرفى از احكام وسنن آن نداشتند، چه اين مسلك (تحريف شده) بيش از هر چيز از روحيات ومعنوياتى دم ميزد كه براى مردم سطحى بين آن روزگار قابل درك نبود.
واما بت پرستان كه توده غالب آنها را تشكيل ميدادند هر قبيله وبسا هر خانواده يك بت داشتند، اينها بوجود خداوند جهان معتقد بودند واين بتان را بنزد خالق عالم شفيع مى پنداشتند; بكاهنان احترام قائل بودند ولى اگر پيش گوئى كاهن تحقق نمى پذيرفت وى را ميكشتند.
بخشى از عربها ستارگان را مانند خورشيد وماه وجز آن ميپرستيدند: قبيله كنانه ماه ودبران را، وبنى نهم و جرهم ستاره مشترى را وكودكان بنى عقد، عطارد را، وبنى طى سهيل را وبنى قيس عيلان شعراى يمانى را پرستش ميكردند.
دانش آنها به جهان فوق طبيعت بتناسب افكار دينى آنها بود.
«كوسان دوبرسفال» در كتاب خود تاريخ عرب ميگويد: برخى از عربها معتقد بودند كه انسان به مرگ فانى ونابود ميشود، ولى گروه ديگر براين عقيده بودندكه آدمى پس از مرگ به قالب ديگر وزندگى ديگر انتقال مييابد، اين گروه را رسم بر اين بوده كه چون يكى از كسانشان ميمرد شترى را بر قبر او ميكشتند يا زنده بر گور او مى بستند تا از گرسنگى وتشنگى بميرد، وبه گمان آنها چون روح از بدن جدا ميشود وبه صورت پرنده اى به نام: «هامه» يا «صدى» كه نوعى جغد است درآمده پيرامون قبر او به نوحه سرائى ميپردازد واگر آن شخص كشته شده باشد آن پرنده همچنان فرياد ميزند كه

«دگرگونى ئى كه اسلام در جهان عرب پديد آورد»

تاريخ بشريت دگرگونى اجتماعى به عظمت وشگفتى آن دگرگونى كه اسلام در جامعه عرب آن روز بوجود آورد در خود ثبت ننموده، تحولى كه بدست تواناى آخرين پيامبر خدا محمد بن عبدالله (ص) پديد آمد; ملت عرب از بعد اجتماعى ـ چنان كه در سخنان آن دانشمند اشاره شد ـ در نهايت انحطاط وفروپاشى بود، فاقد هرگونه روابط عمرانى كه بتوان آن را پايه آبادانى آن منطقه بحساب آورد، نه يك وحدت ملى آنها را متشكل ميساخت ونه يك جامعه سياسى ويا رابطه ميهنى بر آنها سايه افكنده بود ونه يكى از اصول اصيله انسانى ملاك عمل آنها بود كه عواطف انسانى را به خود جلب كند وآن جامعه را به سوى اهداف عاليه انسانى سوق دهد.
آرى اين ملت در طول قرون متمادى آن چنان كه آثار نياكان آنها در بابل ويمن گواهى ميدهد ونيز در آثار سلاطين آنها مانند غسّانيان ومنذريان پيدا است نشان داد كه داراى استعدادى فطرى ميباشد كه ميتواند تمدن را از ديگر ملتهاى پيشرفته اقتباس نمايد، چنان كه ميدانيم آن تمدن كه در اسلاف آنها بوده از روميان وايرانيان باستان بدست آورده بودند.
وچون پيغمبر اسلام مبعوث شد از همين عربهاى پراكنده مختلف الاهداف، ملتى منسجم ومتحد كه به سوى يك هدف رهسپار بودند بساخت ووالاترين فرهنگ وبزرگ ترين روح انسانى در آنها تزريق نمود.
اين ملت با اين روح بزرگ وآن اهداف عالية ظرف مدت هشتاد سال به مرتبه اى از عزت وشوكت رسيدند كه روميان در طول هشت قرن به آن مرتبه دست نيافته بودند.پس اين انقلاب اجتماعى جامع الابعاد هم از حيث سرعت وهم از جهت جامعيت شگفت ترين انقلابى بود كه جهان انسانى در خود ديده بود.اينجا رشته سخن را به دانشمندان ومحققان بى طرف مى سپاريم كه بهتر به حسن قبول تلقى شود; (درابر) استاد دانشگاه معروف نيويورگ در كتاب خود به نام (تنش ميان دين ودانش) در اين زمينه به تفصيل سخن گفته آنچنان كه از حوصله اين كتاب بيرون است وخلاصه آن اين كه: مسلمانان پس از رحلت رسول خدا (ص) آنچنان به اوج استقلال رسيده بودند كه به سرعتى شگفت به قله هاى فرهنگى واقتصادى گام مينهادند.
از باب مثال از سال (813 ـ 832 م) كه دوران خلافت مأمون عباسى بود خورشيد علم وادب از افق تاريك آسياى آن روز طلوع ميكند وبغداد مركز بزرگ علمى وفرهنگى وادبى ميشود وكتابخانه اى در آنجا تأسيس ميگردد كه شمار كتابهاى آن از حد وحصر بيرون است، و خليفه، دانشمندان آن عصر را جهت تدريس ونشر دانش در اين شهر گرد آورده به هر وسيله ممكن آنها را به كوشش در اين راه تشويق ميكند; بازار شعر وادب وتأليف وتصنيف به شايستگى رواج مييابد، وهمچنان اين كاروان راه خويش را شتابان ميپيمايد تا روزگارى كه كشور پهناور اسلامى به سه بخش تقسيم ميشود: بنى عباس در آسيا، فاطميون در مصر وامويون در اسپانيا، اين سه دولت نه تنها در گسترش جغرافيائى كشورهاى خويش با يكدگر رقابت ميكردند كه در گسترش دامنه علوم وآداب نيز با يكدگر تنافس ميورزيدند.عربها به بركت اسلام توانستند ظرف مدت كوتاهى با بهره گيرى از شيوه تجربى ـ كه اين شيوه را از فلاسفه يونان اقتباس كرده بودند ـ به علوم ارزشمندى دست بيابند. از اين رو عربها نخستين ملتى بودند كه به علم شيمى وفيزيك راه يافتند ودر اين ميدان اسوه ديگران شدند. روش تبخير وروان سازى برخى جواهر را آنها پيش تاز بودند واين دانش را در مباحث ستاره شناسى وعلوم فلكى بكار گرفتند. زيجهاى فلكى (وآن عبارت است از جدولهائى كه حركات ستارگان را مشخص ميكند) كه آنها در بغداد وقرطبه وسمرقند (ومراغه) تاسيس نمودند محصول تجربه آموزى آنها بود، چنان كه پيشرفت شايان آنها در هندسه وحساب مثلثات ونيز در اكتشاف علم جبر نتيجه همين شيوه بود.
عربها (با بدست داشتن سرمايه كتاب وسنت) در صدد جمع آورى مآخذ علمى يعنى كتابهائى كه به قلم ديگران تاليف شده بود برآمدند چنان كه گويند: در آن روزگار، مأمون خليفه عباسى توانست بار صد شتر كتاب به بغداد آورد، واز جمله شرائط صلح ميان وى وامپراتور روم، ميشيل سوم اين بود كه يكى از كتابخانه هاى اسلامبول كه يكى از كتابهاى گران بهاى آن كتاب بطلميوس در رياضيات بود وبه امر مأمون به عربى ترجمه وبه نام مجسطى موسوم گشت، به وى بدهد .
گسترش منابع فرهنگى در بلاد عربى آن روز به حدى وسيع بود كه از باب نمونه، كتابخانه قاهره داراى صد هزار جلد كتاب بود با جلدهاى نفيس وبسيار جالب، كه از جمله 6500 جلد كتاب در دانش پزشكى وعلوم فلكى بود.
يكى از برنامه هاى اين كتابخانه عاريه دادن كتاب به دانشجويان ساكن قاهره بود. دو كُره مربوط به ستاره شناسى وشناخت افلاك در اين كتابخانه بود يكى نقره وديگرى برنز كه گويند كُره نقره اى ساخت خود بطلميوس وسه هزار كورون طلا هزينه ساخت آن بوده است .
پس از آن يعنى در قرن سوم هجرى خلفاى اسلامى در اسپانيا كتابخانه اى تأسيس نمودند كه مشتمل بر ششصد هزار جلد كتاب وفهرست آن كتابخانه 44 جزء بود. در كشور اسلامى اندلس آن روز هفتاد كتابخانه عمومى وجود داشت بجز كتابخانه هاى خصوصى بسيارى كه در آنجا بود.در هر كتابخانه جاى معينى جهت نسخه بردارى وترجمه بود، كه برخى كتابخانه هاى خصوصى نيز چنين جائى داشت. از باب مثال، (هونيا) پزشك نسطورى در سال 805 ميلادى در بغداد از چنين محل ويژه كتابخانه جهت ترجمه كتب ارسطو وافلاطون وبوقراط استفاده ميكرد.
واما از حيث تأليف وتصنيف، مسلمانان عموما وعربهاى مسلمان خصوصا دست بالا را داشتند، در رشته هاى گوناگون، از حديث وفقه وتاريخ وتفسير وسياست وفلسفه وترجمه رجال وحالات حيوانات قلم فرسائيها كردند، شايان ذكر اين كه در تأليف ونشر اين كتب هيچگونه محدوديت وكنترلى وجود نداشت وهر كس ميتوانست آزادانه افكار خويش را منتشر سازد (البته اين نظريه آن نويسنده غربى است).يك كشور اسلامى عربى آكنده به مدارس ودانشگاهها وديگر آموزشگاهها بود آنچنان كه كشورهاى مجاور از آنها بهره گيرى ميكردند.
گاه در گوشه اى از كشور اسلامى ـ كه آن روز بسى پيشرفته تر از كشور روم بود ـ رصد خانه اى ميديدى مانند رصد خانه سمرقند ويا رصد خانه جيراك اندلس كه كشورهاى همجوار از آن استفاده ميكردند.آرى، وزيرى از وزراى سلاطين اسلامى دويست هزار سكه طلا جهت تأسيس يك دانشگاه در بغداد اختصاص ميدهد وساليانه پانزده هزار دينار جهت هزينه آن مقرر ميدارد، دانشگاهى كه آن روز شش هزار دانشجو در خود جاى ميدهد ...در قرون نخستين اسلام در قاهره مدرسه علم پزشكى تأسيس ميشود، اين مدرسه كه به امكانات روز مجهز بوده زير نظر حكومت اداره ميشده ودانشجوى اين مدرسه بالاجبار تا پايان مراحل در آنجا ادامه تحصيل ميداده ودر آن كشور جز آنكس كه دارنده گواهى نامه اين مدرسه بوده كسى حق طبابت نداشته. در صورتى كه نخستين مدرسه از اين نوع در اروپا مدرسه اى بود كه در شهر (سالرن) ايتاليا كه بدست عربها ساخته شد، ونخستين رصد خانه در اشبيليه اسپانيا را مسلمانان تأسيس نمودند.نويسنده اروپائى در ادامه سخن خود ميگويد:
اگر بخواهيم بطور كامل نتايج اين حركت علمى شگرف كه توسط مسلمانان صورت گرفت بررسى كنيم از حد گنجايش اين كتاب خارج ميشويم، چه آنان علوم قديمه را به اوج تكامل رسانيدند وعلوم ديگر را كه تا آن روز ناشناخته بود بنيان نهادند. (دائرة المعارف فريد وجدى).

عُرُب:

جمع عَروب. به اين واژه رجوع شود.

عرب عاربة :

عرب خالص اصيل . بدين معنى است عرب عَرباء .

عرب مستعربة :

عرب ناخالص ، طوائفى كه در اصل از نژاد عرب نبوده و در عرب مستهلك شدند .

عَرَبوُن:

بيعانه، بخشى از بهاى كالا كه اگر فروش كالا صورت گرفت به حساب بهاى آن محسوب شود وگرنه به فروشنده بازگردد. (تحرير علامه) در حديث على (ع) آمده: «لا يجوز العربون الا ان يكون نقدا من الثمن» (مجمع البحرين)

عَرَبىّ :

منسوب به عرب . انسان عرب تبار . زبان عربى . (انّا انزلناه قرآنا عربيّا لعلّكم تعقلون) . (يوسف:2)

علىّ بن الحسين (ع) : «لا حسب لقرشىّ و لا عربىّ الاّ بالتواضع» . (بحار:1/207)

عَرَبِيَّة :

عربيّت . مؤنث عربى . عرب بودن . زبان عرب . عن ابى عبدالله (ع) : «تعلّموا العربيّة ، فانّها كلام الله الذى يكلّم به خلقه» . (بحار:1/212)

رسول الله (ص) : «يا ايها الناس ! انّ العربيّة ليست باب والد ، و انّما هو لسان ناطق ، فمن تكلّم به فهو عربىّ ، الا انّكم ولد آدم و آدم من تراب» . (بحار:7/239)

عَرج :

دهى است از نواحى طائف و در ابتداى منطقه تهامه واقع است و ميان آن و مدينه هفتاد و هشت ميل است و در بلاد هذيل واقع است (معجم البلدان)

از اين موضع است عبدالله بن عمر عرجى ، به «عرجى» رجوع شود .

يونس بن يعقوب عن ابيه ، قال : قلت لابى عبدالله (ع) : انّ معى صبيةً صغاراً ، و انا اخاف عليهم البرد ، فمن اين يحرمون ؟ قال : «ائت بهم العرج فليحرموا منها ، فانّك اذا اتيت بهم العرج وقعت فى تهامة» . ثم قال : «فان خفت عليهم فات بهم الجحفة ...» . (وسائل:11/289)

عَرَج :

لنگيدن خلقى نه عارضى ، چنان كه عرجان لنگيدن عارضى باشد . پنهان شدن خورشيد به افق يا ميل كردن آن به سوى مغرب .

عُرج :

كفتار . معرفه و ممنوع الصرف است . جِ اعرج و عرجاء ، لنگان .

عَرجاء :

مؤنث اعرج . لنگ . ج : عُرج . عن علىّ (ع) انه سُئِلَ عن العرجاء (يعنى الناقة او الشاة العرجاء للهدى) قال : «اذا بلغت المنسك فلا بأس اذا لم يكن العرج بيّنا ، فاذا كان بيّنا لم يجزىء» . (بحار:99/282 ، مستدرك الوسائل:10/96)

عَرَجان :

لنگان رفتگى . مشى اعرج .

عُرجُون :

چوب خوشه خرمابن كه خشك و كج گردد . ج : عراجين . (والقمر قدّرناه منازل حتّى عاد كالعرجون القديم) : گردش ماه را در فرودگاههائى مقرر داشتيم تا آنجا كه بسان چوب خوشه كهن خرمابنى گردد . (يس:39)

عُرجَة :

توقف و ميل ، يقال : ما لى عليه عرجة ، اى توقف . تاخير . موضع العرج . اميرالمؤمنين (ع) : «تجهّزوا ـ رحمكم الله ـ فقد نودى فيكم بالرحيل ، و اقلّوا العرجة على الدنيا ...» : اى مردم ! مهيّا گرديد ـ خدا شما را رحمت كند ـ كه نداى كوچ (به ديگر جهان) در داده اند ، و علاقه به توقف و ماندن در دنيا را كم كنيد ... (نهج : خطبه 204)

عُرجِىّ :

عبدالله بن عمر بن عمرو بن

عثمان بن عفّان اموى قرشى ، ابوعمر . شاعر و غزل سرائى توانا كه در شعر خود روش عمر بن ابى ربيعه را پيروى مى كرده است ، بسى شيفته شكار و سرگرمى و در رديف ادبا و سخاوتمندان و دليرمردان روزگار خويش بوده است .

بدين جهت عرجى خوانده مى شده كه در روستاى عرج به نزديكى طائف زندگى مى كرده . محمد بن هشام والى مكه وى را به تهمت قتل غلامى از عبدالله عمر محبوس نمود و تا آخر عمر (حدود سال 120 هـ) در زندان بود .

اوراست بيت معروف :
اضاعونى و اىّ فتى اضاعوا ----- ليوم كريهة و سداد ثَغر

وى را ديوان شعرى است كه به چاپ رسيده است . (اعلام زركلى)

عُرُدّ

عَرد ، عَرِد :

سخت . صلب .

عَرَد :

گريختن . نيرو گرفتن جسم پس از بيمارى .

عَرس :

پيوسته بودن در شادمانى . عَرَس البعير : گردن شتر را به بازويش بست در حالى كه شتر سينه خود را به زمين زده بود .

عِرْس:

همسر و زن مرد. گاه به شوى نيز اطلاق كنند.

عُرْس:

مهمانى عروس، طعامى كه در عروسى دهند . عن رسول الله (ص) : لا وليمة الاّ فى خمس : فى عُرس او خرس او عذار او ركاز او وكار . (بحار:99/384)

عَرْش:

تخت سلطنت (ورفع ابويه على العرش)

(يوسف:100) ومجازا مقام سلطنت را گويند بلحاظ رفعت آن ، چه عرش بقول راغب در اصل سقف خانه ميباشد كه بر فراز خانه قرار دارد.

عرش خدا:

با استفاده از قرآن وروايات ميتوان گفت: عرش موجودى است از عالم غيب كه مركز دستورات عالم وجود ميباشد ورشته تدبير امور جهان بدان منتهى ميگردد واستيلاى بر آن (الرحمن على العرش استوى) علم بتفصيل جزئيات امور جهان وتدبير كليّه جهان هستى است (وترى الملائكة حافّين من حول العرش)فرشتگان را مى بينى كه پيرامون عرش گرد آمده اند . (زمر:75)

در حديث آمده كه زنديقى از امام صادق(ع) معنى (الرحمن على العرش استوى)پرسيد، فرمود: خداوند خود را اينگونه وصف نموده وچنين نيز هست كه او بر عرش استيلا وسلطنت دارد در حالى كه او از آفريدگانش جدا ميباشد (حقيقت ذات او با آفريدگانش متفاوت است) ولى ما معتقديم كه او عرش را برداشته ونگه داشته است (نه عرش او را) چنانكه در كرسى نيز چنين مگوئيم آنجا كه ميفرمايد: (وسع كرسيه السماوات والارض) پس ما عرش وكرسى را همانگونه كه با خدا متناسب است قبول داريم واين را كه عرش وكرسى جايگاه خدا باشد مردود ميشماريم، خداوند بجائى يا بديگر آفريدگانش نياز ندارد بلكه آفريدگانند كه به او نيازمند ميباشند.

مرحوم صدوق در عقايد خود گفته عرش بمعنى علم است. در قرآن آمده حاملان عرش هشتند (ويحمل عرش ربك فوقهم يومئذ ثمانية) . (حاقّه:17)

مرحوم طبرسى در تفسير اين آيه گفته: حاملين عرش ملائكه اند وبه حديث رسول(ص) اكنون چهارند وروز قيامت چهار ديگر بر آنها افزوده گردد. واز ابن عباس آمده كه هشت صف از ملائكه باشند كه شمارشان جز خدا نداند.

مرحوم صدوق گفته: در روايات آمده كه حاملان عرش چهارتن از پيشينيان باشند وآنها عبارتند از: نوح وابراهيم وموسى وعيسى، وچهار از پسينيان كه آنان محمد وعلى وحسن وحسين صلوات اللّه عليهم اجمعين ميباشند. (مجمع الببيان و بحار:24/3)

عَرْصَة:

صحن خانه، حياط، وگويند: هر بقعه زمينى كه بنادر آن نباشد عرصه است، ج : عراص وعرصات، ومنه عرصات الجنة. در حديث آمده: «رجل اشترى دارا فبقيت عرصة» يعنى بدون ساختمان باقى ماند. در حديث رسول (ص) آمده: «عرصة الاسلام القرآن». (مجمع البحرين)

عَرْض:

پيدا وآشكار گرديدن. آشكارا كردن، از اين باب است سخن خداوند: (وعرضنا جهنم يومئذ للكافرين عرضا); نمودار كرديم دوزخ را براى كافران نمودار كردنى (كهف: 100). روز قيامت را يوم العرض گويند كه در آن روز اعمال وپاداش آنها آشكار ميگردد.

در نامه اميرالمؤمنين (ع) به شريح آمده: «... ومن جمع المال على المال فاكثر، ومن بنى وشيد و... اشخاصهم جميعا الى موقف العرض والحساب وموضع الثواب والعقاب». (نهج : نامه 3)

در اصطلاح ادب عرب ، طلب فعل است به نرمى و تأدّب ، و ادات آن «الا» باشد ، مانند : الا تنزل بنا فتصب خيرا : نزد ما فرود نيائى كه به خيرى نائل آئى ؟ به ظاهر درخواست است در قالب استفهام .

عَرْض:

پهنا، خلاف طول. (وجنة عرضها كعرض السماء والارض); بهشتى كه پهناى آن باندازه پهناى آسمان وزمين است . (حديد:21)

عَرَض:

آنچه لا حق گردد مردم را از بيمارى وجز آن. از سخنان اميرالمؤمنين(ع): «لا يوصف بشىء من الاجزاء ولا بالجوارح والاعضاء ولا بعرض من الاعراض ...» . (نهج : خطبه 228)

كالا، مال اندك يا بسيار، (يأخذون عرض هذا الادنى ويقولون سيغفرلنا)(اعراف :168) . و در حديث آمده «الدنيا عرض حاضر ياكل منها البر والفاجر» ودر حديث ديگر «ليس الغنى عن كثرة العرض انما الغنى غنى النفس».

عَرَض:

در اصطلاح حكمت وفلسفه مقابل جوهر است وآن موجودى است كه در وجودش محتاج به محلى باشد. وبه تعبير ديگر آنچه كه قائم به غير باشد نه قائم بذات مانند الوان وحركات. اعراض بر دو نوعند: قارالذات، وآن عرضى است كه اجزاء آن در وجود گرد نيايند مانند حركت وسكون مقابل آن غير قارالذات ميباشد.

وبه تقسيم ديگر عرض يا لازم است يا مفارق يا عام است يا خاص يا ذاتى يا غير ذاتى. عرض لازم عرضى است كه انفكاك آن از معروض خود ممكن نباشد مانند كتابت بالقوه براى انسان ، ومقابل آن عرض مفارق است مانند كتابت بالفعل وزردى چهره ترسان وسرخى چهره خجول. عرض ذاتى آن است كه منشأ آن ذات شىء باشد مانند تعجب كه بلحاظ انسانيت انسان به وى ملحق ميشود ، ومقابل آن عرضى است كه بواسطه عرض ديگر به وى عارض شود.

مجمع اعراض را در نه قسم محصور دانند كه عبارتند از: كم، كيف، اين، وضع، ملك (جده)، اضافه، متى، فعل، انفعال. وآن را مقولات عشر مى گويند. لكن بر اين حصر ايراد شده به اينكه نقطه ووحدت از تقسيم خارجند. در جواب از اين اشكال گفته اند: عرض بودن اين دو امر مسلم نيست زيرا در خارج وجود ندارند وبر فرض تسليم مقصود حصر همه اقسام عرض نيست بلكه حصر اعراض مقوليه كه اجناس عاليه باشند مقصود است. وبالاخره اعتراف دارند كه اين حصر استقرائى است نه عقلى.

عِرْض:

جسد، بدن. چنان كه در حديث بهشتيان آمده: «انما هو عرق يسيل من اعراضهم» يعنى از بدنهاشان. خود انسان، واز اين باب است حديث: «من اتقى الشبهات استبرأ لدينه وعرضه» يعنى براى دينش وخودش احتياط نموده. رايحه و بوى جسد، خواه نيكو وطيب باشد يا بد وخبيث، گويند: «فلان طيب العرض، ومنتن العرض». ناموس وآبرو، ج : اعراض، در سخنان اميرالمؤمنين (ع) آمده: «لا تجعل عرضك غرضا لنبال القول» : آبروى خويش را آماج تيرهاى سخن مردم قرار مده (نهج : نامه 69) . «من ضنّ بعرضه فليدع المراء» هر كه به آبروى خويش بخل ورزد (آبرو دوست باشد) ستيزگى را رها كند. (نهج حكمت 354). «الجود حارس الاعراض» بخشش نگهبان آبروها است. (نهج حكمت 202) به «آبرو» نيز رجوع شود.

عُرض :

بن كوه . دامنه كوه . كرانه و جانب . وسط نهر و بحر . پهناى شمشير . جانب گردن . هومن عُرض الناس : او از عامّه مردم است . اضرب به عُرض الحائط : بر پهناى ديوار يا وسط آن و نيمه و جانب . (اقرب الموارد ، منتهى الارب)

عَرْض اعمال:

ظاهر شدن كارهاى بندگان بنظر پيغمبر (ص) وحضرات ائمه(ع). ابوبصير گويد: امام صادق (ع) ميفرمود: هر بامداد اعمال بندگان از نيكان وبدان به پيشگاه پيغمبر (ص) عرضه ميشود پس مراقب اعمال خويش باشيد واين است معنى (اعملوا فسيرى اللّه عملكم ورسوله والمؤمنون).

محمد بن فضيل از امام كاظم (ع) در معنى همين آيه آمده كه فرمود : كسانى كه اعمال بر آنها عرضه ميشود مائيم. (بحار:23/346)

روايات در اين باره بحد تواتر است ولى مضامين آنها از نظر كيفيت و وقت عرضه متفاوت : هر بامداد، هر پنج شنبه ودوشنبه، هر شب پنج شنبه، اول هر ماه. وبه روايتى نيمه شعبان همه اعمال دوران سال بر آن حضرات عرضه ميگردد. (سفينة البحار)

عَرْض بلد:

كوتاه ترين بعد وفاصله بين بلد باشد از خط استواء بسوى شمال زيرا همه بلاد (از نظر هيويين قديم) در ناحيه شمالند كه ربع مسكون ميباشد. وبرابر آن قوسى است از دائره نصف النهار شبيه بدو ميان سمت الرأس وميان معدل النهار وهميشه ارتفاع قطب شمال بهر شهرى هم چند عرض آن بود واز اين جهت ارتفاع قطب را بجاى عرض بلد ياد كنند.

وطول بلد بعد آن است از نهايت بلد نسبت به معدل النهار يا خط استواء يا از نهايت بلد به مغرب . (التفهيم)

عَرضَة :

يك بار ظاهر كردن چيزى را بر كسى . نمايش . ارائه . سان . پيشداشت . عرضه و تقاضا . پيشداشت و درخواست .

عُرضَة :

آهنگ . همت . حيله اى و بندى است در كُشتى گيرى ، گويند : له عرضة يصرع بها الناس : بندى بلند است كه مردم را بر زمين مى زند (منتهى الارب) . هو عرضة له : او حريف است بر او و بر وى چيره است . فلانة عرضة للزوج : فلان زن بر شوى خود چيره است .

توانا بودن و تمام توان خود را به كار بردن : از اميرالمؤمنين (ع) آمده كه : اعتماد به هر كس پيش از آزمودن وى از بى عرضگى شخص است .

نيز از آن حضرت است : به آرزو دل خوش مدار ، كه اين شيوه بى عرضگان است. (بحار:71 و 73)

آنچه در معرض كارى و آماده امرى باشد ، جعلته عرضة لكذا : آن را آماده و مهيا نمودم و برپا داشتم براى كارى يا امرى . (لا تجعلوا الله عرضة لايمانكم) (بقرة:224) . يعنى خداى را در معرض سوگندهاتان قرار مدهيد .

عَرَضى :

منسوب به عرض . مقابل جوهرى . مقابل ذاتى . عرضى اخصّ از عرض است ، زيرا بياض ـ مثلا ـ عرض است و حال آنكه عرضى نيست . و ابيض عرض و عرضى نيست چنان كه شيخ الرئيس گويد : عرض مقابل جوهر است و غير از عرضى است كه مقابل ذاتى است ... (از فرهنگ علوم عقلى)

عَرطَبَة :

يا عُرطُبَة : رود يا طنبور يا طبل يا طبل حبشى (منتهى الارب) . در سخنان اميرالمؤمنين (ع) با نوف بكالى آمده : «يا نوف ! ان داود (ع) قام فى مثل هذه الساعة من الليل فقال : انها لساعة لا يدعو فيها عبد الاّ استجيب له ، الاّ ان يكون عشّارا او عريفا او شرطيّا او صاحب عرطبة (وهى الطنبور) او صاحب كوبة ...» . (نهج : حكمت 104)

در حديث است كه رسول خدا (ص) از بازى با عرطبه نهى نموده ، و آن به عود كه يكى از آلات لهو است معنى شده . بعضى گفته اند : طبل است ، و در برخى اخبار به طنبور و عود تفسير شده است . (مجمع البحرين)

عَرعَر :

درختى است كه قسمى از سرو باشد و آن سرو كوهى است . (غياث)

عَرف :

بريدن يال اسب را . اقرار به گناه كردن و پذيرفتن .
back page fehrest page next page