عريكة:
جبلّت، خوى وطبيعت. گويند: «رجل لين العريكة»، يعنى نرم خوى . چنان كه در كلام اميرالمؤمنين (ع) ـ در صفات مؤمن ـ «سهل الخليقة ، ليّن العريكة» . (نهج : حكمت 333)
عَرِين:
انبوه درخت يا خار، نيزار كه جاى شير وكفتار وگرگ باشد.
عُرينه:
نام محلى است در بلاد فزاره ونيز دهاتى در اطراف مدينه وقبيله اى از عرب. در شوال سال ششم هجرت هشت نفر از عرينه بنزد پيغمبر (ص) آمده اظهار اسلام كردند وچندى در مدينه بماندند آب وهواى مدينه به آنها سازگار نيامد همه بيمار شدند، پيغمبر دستور داد شير شتر بنوشند وفرمود: تعدادى شتر ماده از آن ما در چراگاه ميباشند بدانجا رفته از شيرشان استفاده كنيد. آنها رفتند وپس از چندى شتربان را كشته ودست وپاى او را بريدند وخار در زبان وچشمانش فرو كردند تا بدين حال بمرد وشتران را بغارت بردند. چون پيغمبر خبردار شد كرزبن جابر فهرى را با بيست سوار بتعقيب آنها فرستاد تا آنها را دستگير نموده به مدينه آوردند. حضرت آن روز در غابه كه محلى نزديك مدينه است تشريف داشتند. آنها را نزد پيغمبر بردند حضرت دستور داد دست وپاى آنها را قطع كردند وبدارشان آويختند وشترها را كه پانزده نفر بود جز يكى كه نحرش كرده بودند سالم برگرداندند. (بحار:20/304)
عَرِيّه:
درخت خرمائى كه ثمر آن را به محتاجى دهند. يا درخت خرمائى كه صاحب آن ثمر يكسال آن را بديگرى هبه كند. نخل بى ثمر را نيز عريه گويند.
عِزّ:
ارجمند گرديدن، قوى شدن. (واتخذوا من دون الله آلهة ليكونوا لهم عزّا) (مريم:81) . از سخنان اميرالمؤمنين(ع): «لا عزّ كالحلم» (نهج حكمت 109). «فلا تنافسوا فى عز الدنيا وفخرها ...» (نهج خطبه 98). به «عزّت» رجوع شود.
عَزاء :
شكيبائى نمودن ، صبر كردن . در حديث است : «ان فى الله عزاء من كل مصيبة، فتعزّوا بعزاء الله» يعنى در هر مصيبتى روا است كه براى خدا شكيبائى ورزيد ، پس به دلدارى خداوند «تذكّر (انا لله و انا اليه راجعون) كه تعزيت خداوند است» تسليم صبر گرديد .
عزى يعزى ، از باب تَعَب يَتعَبُ : صبر على ما نابه . و در حديث ديگر آمده : «من لم يتعزّ بعزاء الله تقطعت نفسه على الدنيا حسرات» عزاء : نسبت پذيرفتن به كسى و منسوب گرديدن به وى .
در سخنان اميرالمؤمنين (ع) آمده «فتأسّ بنبيك الا طيب الاطهر (ص) ، فان فيه اسوة لمن تأسّى و عزاء لمن تعزّى» عزاء در اين مورد به يكى از دو معنى فوق مى تواند باشد : به پيروى از او در صبر بر مصائب ، خويشتن را به صبر در مشكلات وادار ساخت . يا اين كه خود را به حضرتش منتسب نمود و به او منسوب ساخت .
عزائم:
اراده هاى قوى، آهنگها. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «عرفت اللّه بفسخ العزائم ونقض الهمم» خداوند را از گسيختن اراده ها وتصميمات وبرهم زدن آهنگها شناختم (نهج البلاغه).
عزائم السجود سوره هائى از قرآن كه سجده واجب در آنها است. از امام صادق(ع) روايت شده كه سوره هاى عزايم چهار است: اقرء بسم ربك، النجم، الم سجده، حم سجده (بحار:81/64).
عزادارى :
سوگوارى . اقامه مراسم عزا. در عرف شيعه : اقامه عزا و ماتم در سوك پيشوايان معصوم دين تحت عنوان شعائر دينى ، به ويژه در مناسبت شهادت سرور شهيدان ، سيد شباب اهل الجنة : حسين بن على بن ابى طالب (ع) ، كه در اين باره از حضرات ائمه اطهار سفارش اكيد شده و بر آن ثواب و اجر جزيل مقرر گشته است . به «نوحه» و «سوگوارى» رجوع شود.
از عبّاس بن موسى بن جعفر (ع) نقل است كه گفت : از پدرم راجع به عزادارى براى مردگان پرسيدم ، فرمود : هنگامى كه خبر شهادت جعفر بن ابى طالب به رسول خدا (ص) رسيد ، به خانه جعفر رفت و به همسرش اسماء بنت عميس فرمود : فرزندانم كجايند ؟ وى فرزندانش : عون و عبدالله و محمد را بخواند ، حضرت دست عطوفت بر سرشان كشيد ، اسماء عرض كرد: از اين دست كشيدن شما بر سر اينها پندارم كه اينان يتيم شده باشند . پيغمبر(ص) از فراست وى تعجب كرد و فرمود : اى اسماء ! مگر نمى دانى كه جعفر به فوز شهادت نائل گرديده است ؟ اسماء چون شنيد بگريست . حضرت به وى فرمود : مگرى ، كه جبرئيل مرا خبر داد كه خداوند وى را دو بال از ياقوت سرخ عطا نموده و با آن دو بال در بهشت پرواز مى كند . اسماء گفت : اى رسول خدا ! اى كاش فضايل جعفر را در جمع مردم بيان مى داشتى و به سمع عموم مى رسانيدى ، كه فضايل جعفر فراموش ناشدنى است . پيغمبر (ص) از اين پيشنهاد اسماء كه دليل بر وفور عقل او بود بسى شگفت زده گشت و سپس حضرت دستور داد غذائى را جهت خانواده جعفر فراهم نمودند و به خانه اش بردند ، و از آن روز اين كار ، سنّت گرديد . (بحار:82/83)
از امام باقر (ع) روايت شده كه فرمود : براى مرده تا سه روز از روزى كه وفات نموده است ، اقامه عزادارى نمايند . (وسائل:3/236)
امام صادق (ع) : هنگامى كه جعفر بن ابى طالب به شهادت رسيد پيغمبر اكرم (ص) دخترش فاطمه (ع) را فرمود تا سه روز به نزد اسماء بنت عميس همسر جعفر بمانند و ظرف آن سه روز غذا و طعام خانواده جعفر را فراهم سازند . (وسائل:3/236)
نيز از آن حضرت روايت است كه فرمود: صرف طعام نزد خانواده اى كه مصيبت زده مى باشند از شيوه مردم دوران جاهليت است ، و سنّت پيغمبر (ص) بر اين است كه ديگران غذاى آنان را فراهم ساخته و به خانه شان ببرند ، چنان كه پيغمبر (ص) در باره خانواده جعفر بدين گونه دستور فرمود . (وسائل:3/237)
به «سوگوارى» و «نوحه» نيز رجوع شود .
عزازيل:
گفته اند كه آن نام عبرى ابليس ميباشد وترجمه آن به عربى حارث است. (مجمع البحرين)
عَزاقِرِيَّة:
پيروان ابن ابى العزاقر ابوجعفر محمد بن على شلمغانى ميباشند. وى از جمله كسانى است كه در قرن چهارم هجرى به مخالفت با حسين بن روح برخاست مذهب جديدى تأسيس كرد وپيروان او به عزاقريه يا شلمغانيه شهرت دارند. مهمترين عقايد عزاقريه عبارست از:
1 ـ خداوند در هر چيزى به اندازه تحمل آن چيز حلول ميكند، وشلمغانى كسى است كه روح خداوند در و بتمامه حلول كرده است. و اصلاً خدا اسمى است جهت معانى وخاطره هايى كه به قلب مردم خطور ميكند وآنچه را كه بر مردم پنهان است متصور مينمايد تا آنجا كه گوئى مردم آنرا به مشاهده در مى يابند.
هر كس كه مردم به او احتياج پيدا مى كنند خداى ايشان است بهمين جهت هر فردى از افراد بشر ميتواند استحقاق مقام الوهيت حاصل كند وبنام خدائى خوانده شود.
2 ـ عزاقريه امام حسن وامام حسين را به على ابن ابى طالب منسوب نميدانستند وميگفتند تمام الوهيت در شخصى جمع ميايد كه نه فرزند كسى ونه او را فرزندى باشد. موسى (ع) ومحمد بن عبدالله (ص) را خائن ميشمردند وميگفتند كه هارون موسى را وعلى بن ابى طالب محمد بن عبداللّه را به رسالت فرستاد واين دو نسبت به فرستادگان خود خيانت ورزيدند. على بن ابى طالب بتصور ايشان به شماره ايام اصحاب كهف كه 350 سال است به محمد بن عبداللّه مهلت داد وچون اين مدت منقضى گرديده شريعت اسلام نيز برميگردد، وگويا غرض ايشان از اين شمارش اين بوده است كه 350 سال بعد از بعثت حضرت رسول كه مقارن ايام ظهور دعوت شلمغانى است مذهب اسلام منسوخ ومذهب شلمغانى جاى آن برقرار ميشود.
3 ـ ملائكه به عقيده آنان كسانى هستند كه زمام نفس خود را در دست داشته وحق را بشناسند وببينند، وبهشت ، شناختن ايشان وپيروى از مذهب آنان است وآتش ، نشناختن آن جمع وبرگشت از مسلك ايشان.
4 ـ عزاقريه به ترك نماز وروزه وغسل معتقد بودند وبر روش سنت ازدواج نميكردند وعموم زنان را بر خود مباح ميدانستند ونزديكى با زنان محارم وزنان دوستان وحرم پسران در صورتى كه در دين شلمغانى آمده باشند اشكالى ندارد.
5 ـ از مهمترين عقايد عزاقريه اعتقاد آنان به ضد بوده است باين معنى كه شلمغانى ميگفته است خداوند وجود ضد را خلق كرده است تا بوسيله آن پى به مخالف آن برده شود وتا اضداد در برگزيدگان خدا طعن نزنند فضيلت ايشان ظاهر نميگردد وبهمين جهت اضداد از اولياء اللّه مقامشان برتر است.
6 ـ به عقيده عزاقريه، خداوند وقتى كه در جسدى ناسوتى حلول ميكند آنچنان قدرت ومعجزه در او بظهور ميرسد كه با خداوند يكى ميشود، چنانكه اين حال در هفت آدم (هر آدمى مطابق با يك عالم) ظاهر شد وبعد از آدم هفتمين در جسد پنج وجود ناسوتى ديگر وپنج ضد ايشان كه عنوان ابليس داشتند حلول كرد، بعد در ادريس وابليس او سپس در نوح وابليس او نمرود، بعد در هارون وابليس او فرعون، سپس در داوود وابليس او جالوت، بعد در سليمان وابليس او، بعد در عيسى وابليس او، بعد در على بن ابى طالب وابليس او، وبعد از على ابن ابى طالب در شلمغانى وابليس او جمع آمد.
7 ـ در باب قائم آل محمد كه بعقيده اماميه از فرزندان امام يازدهم است ودر موقع مناسب قيام خواهد كرد، عزاقريه ميگفتند اين همان ابليس است كه در قرآن به آن اشاره شده (فسجد الملائكة كلهم أجمعون الا ابليس) وچون ابليس سجود نكردوگفت كه (لا قعدن لهم صراطك المستقيم) از اينجا معلوم ميشود كه در موقع امر به سجود او قائم بوده وبعد نشسته است، واينكه شيعه ميگويند كه قائم قيام خواهد كرد اين همان ابليس است كه در موقع امر به سجود قائم بوده واز سجده ابا نموده است.
8 ـ عزاقريه از آل ابى طالب وبنى عباس نفرت داشتند وهلاك ايشان را واجب ميشمردند. (خاندان نوبختى : 222 تا 238). ورجوع به «شلمغانى» شود.
عِزال:
سستى وضعف.
عَزب :
غايب شدن ، پنهان گشتن . دور شدن . (لا يعزب عنه مثقال ذرة ...)(سبأ:3) . اى لا يغيب عنه ولا يفوته .
غايب شدن شوى از همسر خويش . عن على (ع) : «عذاب القبر يكون من النميمة و البول و عزب الرجل عن اهله» . (بحار:6/222)
عَزَب :
مرد بى زن و زن بى شوى . ج : عزّاب و اعزاب . رسول الله (ص) : «المتزوج النائم افضل عندالله من الصائم القائم العزب». (بحار:103/221) و عنه (ص) : «شرار موتاكم العزّاب» (بحار:103/220) . و فى حديث آخر : «رذال موتاكم العزّاب» . و عن المعصوم (ع) : «شراركم عزّابكم ، و العزّاب اخوان الشياطين» . و عن الرسول(ص) ايضا : «شرار امّتى العزّاب» . (بحار:103/221)
عزّت:
عظمت وبزرگوارى وارجمندى وسرافرازى. (قل اللهم مالك الملك تؤتى الملك من تشاء وتعز من تشاء وتذل من تشاء بيدك الخير انك على كل شىء قدير) : بگو از
پيغمبر بار خدايا اى پادشاه ملك هستى تو هر كرا خواهى سلطنت بخشى واز هر كه خواهى بستانى وهركه خواهى عزت دهى وهر كه خواهى خوارسازى و هر خير وسودى بدست تو ميباشد كه تو بر همه چيز توانائى (آل عمران:25) (من كان يريد العزة فان العزة للّه جميعا) هر كه عزت خواهد بداند كه عزت همه اش از آن خدا است. (فاطر:10)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: هر كه عزت را جز از راه حق بجويد خوار گردد.
وفرمود: بدانچه دارى قانع باش تا عزيز باشى.
امام باقر (ع) فرمود: سه چيز است كه مسلمان را جز عزت نيفزايد: گذشت نمودن از كسى كه بتو ستم كرده ، ودستگيرى كسى كه مالش را از تو دريغ داشته ، وپيوند برقرار كردن با كسى كه از تو بريده باشد.
از امام صادق (ع) رسيده كه دست نياز به مردم بردن به حقيقت به از دست دادن عزت شتافتن ودست از حيا شستن است، وعزت دينى مسلمان آن است كه از آنچه بدست مردم است نوميد باشد. وطمع يك درويشى آشكار است (شخص آزمند هرچند توانگر باشد به صورت درويش نمايد در حالى كه درويش عفيف النفس فقرش پنهان است).
از آن حضرت رسيده كه: خداوند هر چيزى را از امور مؤمن بخودش واگذار نموده واو را در امور شخصيش آزاد گذاشته ولى به وى اجازه نداده كه خود را خوار سازد چنانكه فرمود: (وللّه العزة ولرسوله وللمؤمنين) پس مؤمن (هموار) عزيز است و(هرگز) خوار نگردد.
نيز از آن حضرت روايت شده كه مؤمن را شايد كه چون از خانه بيرون رود غذا (ى خود را نهار يا شام) بخورد آنگاه از خانه بيرون رود (تا چون بخانه كسى رود غذايش را خورده باشد) كه اين كار مايه عزت او ميباشد. (بحار:77 و78 و71 و75 و67 و66)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: از عزت نفس آن است كه بدانچه در دست دارى قانع بوده وهمان را بسنده دانى. امام صادق (ع) فرمود: بى نيازى درونى وعزت نفس همواره سرگردان (وبى مكان)اند ودر جستجوى جائى براى خويش اند وچون توكل بخدا را نزد كسى يافتند همانجا وطن گزينند.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: فقر وگرفتارى ودرماندگى خويش را از مردم پنهان دار وبا عزت نفس وتستّر آنها را به حساب خدا محسوب دار. سماعه گويد: از امام صادق(ع) پرسيدم: بسا شود يكى (تهيدست شده وتنها) اسلحه وابزار جنگى خود را دارد آيا آن را بفروشد وبه مصرف عيالش برساند يا صدقه بگيرد؟ فرمود: همان را بفروشد وبه مصرف خانواده اش برساند. (بحار:71/126 و77/269و96/60)
عَزر :
يارى كردن . تعزير نيز بدين معنى است . در اقرب الموارد آمده : «عزر فلانا : اعانه . عزّر زيدا : اعانه و قوّاه و نصره بلسانه و سيفه» . (لتؤمنوا بالله و رسوله و تعزّروه) (فتح:9) . نكوهيدن . منع كردن و ردّ كردن . به ستم بر كارى داشتن .
عِزرا :
لغت عبرى است به معنى يارى و امداد . و آن نام كاهن و رهبر عبرانيان و كاتب دينى يهود در قرن پنجم قبل از ميلاد است كه در دربار ايران صاحب جاه و مقام بود . وى معاصر اردشير دراز دست هخامنشى بود . وى در سال 457 قبل از ميلاد به سركردگى و پيشوايى عده بسيارى از اسيران يهود كه از بابل به اورشليم بازمى گشتند (در حدود 1775 تن) برگزيده شد و در اورشليم به اصلاح دين و تلاوت متون مقدس اشتغال داشت و همچنين به نوشتن تاريخ و كتاب معروف «عزرا» و قسمتى از «نحميا» سرگرم بود . گويند همه كتب عهد عتيق را وى جمع آورى و تدوين كرده است . عزرا در نويسندگى مهارت داشت و در آيين يهود اصلاحاتى كرده و كنيسه هايى تأسيس نموده است . و مسلمانان او را به نام عزير ]عُ زَ[ خوانند و از انبياى بنى اسرائيل شمارند . (فرهنگ فارسى معين)
عِزْرائيل:
نام فرشته موكل بر مرگ آدميان واز ملائكه مقرب خداوند است (قل يتوفيكم ملك الموت الذي وكل بكم)بگو جان شما را آن فرشته بستاند كه به مرگتان گماشته شده (سجده:11).
عزرائيل از نخبه فرشتگان وگماشته خداوند بقبض روح انسان است واز آيات مربوطه چنان بر مى آيد كه وى دستيارانى از ملائكه دارد وآنان زير نظر او مباشر اين كارند چنانكه فرمود: (توفتهم الملائكة)فرشتگان جانشان را بستانند. از ابن عباس آمده كه همه جهان نزد ملك الموت به ظرف غذائى ميماند كه بدست كسى باشد واز هر جاى آن خواهد بردارد (مجمع البيان).
از امام صادق (ع) روايت است كه حضرت رسول (ص) فرمود: ملكى را ديدم كه لوحى بدست داشت وچنان به آن خيره شده بود كه براست وچپ خود نمى نگريست، به جبرئيل گفتم اين كيست؟ گفت: ملك الموت است كه سرگرم قبض ارواح ميباشد. گفتم: مرا به وى نزديك بر كه با او سخنى گويم. چون به وى نزديك شدم گفتم اى ملك الموت هر كسى كه مرده يا بميرد تو خود قبض روح او ميكنى؟ گفت: آرى خداوند دنيا را در ميان چيزهائى كه به اختيار من نهاده همانند درهمى است كه بدست كسى باشد وبه هرگونه كه خواهد آن را زير ورو كند ...
حنان بن سدير گويد: به حضرت باقر(ع) عرض كردم: مگر يعقوب ميدانست يوسف زنده است كه پس از بيست سال از گم شدنش به فرزندان گفت: (اذهبوا ...)برويد واز برادرتان يوسف پى بگيريد؟ فرمود: آرى وى هنگام سحر از خدا خواست كه ملك الموت را در اختيار او قرار دهد وچون ملك بنزد يعقوب آمد به وى گفت: اى ملك الموت ارواح را كه از ابدان جدا ميكنى دستجمعى است يا تك تك؟ گفت: تك تك است. يعقوب گفت: تاكنون روح يوسف از نظرت گذشته؟ گفت: نه. پس يعقوب دانست كه او زنده است.
از پيغمبر (ص) سؤال شد چگونه ملك الموت روح مؤمن ميستاند؟ فرمود: بسان عبد ذليلى كه در برابر مولاى خويش ايستاده باشد، خود ويارانش ميايستند نخست سلام ميكنند وسپس مژده بهشتش ميدهند ... (بحار:59/249 و6/165)
عَزْل:
يكسو نمودن وجدا كردن، از كار بركنار ساختن. ودر اصطلاح شرع جلوگيرى از ريختن منى است در رحم زن.
از حضرت رسول (ص) آمده كه فرمود: شما چه عزل بكنيد وچه نكنيد خداوند آن را كه خواهد بيافريند شدنى است.
نيز از آن حضرت رسيده كه عزل نوعى زنده بگور كردن ميباشد. (كنز العمال حديث 44927 و44932)
از امام هادى (ع) روايت شده كه در شش مورد جايز است كه مرد منى خود را از همسرشعزل كند: زنى كه يقين دارد باردار نميشود وزنى كه سنش از باردارى گذشته باشد وزن بد زبان بى حيا وزن زناكار وزنى كه به فرزندش شير نميدهد وكنيز . (بحار:104/61)
در حديث است كه : «نهى النبى (ص) عن العزل عن الحرّة الاّ باذنها» . يعنى پيغمبر(ص) عزل كردن از زن آزاده منع كرده است جزبه اذنورضاى خودزن.(منتهى الارب)
عزلت:
گوشه نشينى وگوشه گيرى. به گوشه گيرى رجوع شود.
عَزْم:
آهنگ نمودن بر كارى، عزم الامر وعزم على الامر: دل خود را بر انجام آن كار بست وتصميم بر آن گرفت، وآن را بدون ترديد ودودلى انجام داد (اقرب الموارد). (فاذا عزمت فتوكل على اللّه) : چون بكارى تصميم گرفتى به خداوند اعتماد كن (آل عمران: 159). (ولقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى ولم نجد له عزما) : با آدم از پيش پيمان گرفتيم ولى او آن را از ياد برد وتصميمى در اونيافتيم. (طه 115)
اميرالمؤمنين (ع) در وصف پيغمبر (ص) اكرم مى فرمايد: «اللهم ... اجعل شرائف صلواتك ... على محمد عبدك ورسولك الخاتم لما سبق ... غير نا كل عن قدم ولاواه فى عَزْم ...» . (نهج : خطبه 71)
(و ان تصبروا و تتقوا فان ذلك من عزم الامور) : اگر استقامت ورزيد و خداى را داشته باشيد (پيروز خواهيد بود) كه اين از امورى است كه مى بايست بر آن تصميم گرفت . (آل عمران:186)
عَزمة :
واجب و ثابت . در حديث است : «الزكاة عزمة من عزمات الله تعالى» : زكات حقى از حقوق خداوند و واجبى از واجبات او تعالى است . (مجمع البحرين)
عُزُوبت:
بى زنى وبى شوهرى، مجرد بودن. كه در شرع اسلام بسى نكوهيده ومذموم است. وروايات در مذمت آن بسيار آمده از جمله: امام صادق (ع) فرمود: مردى بنزد پدرم آمد ، حضرت از او پرسيد زن دارى؟ وى گفت: نه. فرمود: واما من دوست ندارم كه دنيا وهرچه در آن است از آن من باشد ويكشب بى زن بسر برم. سپس فرمود: دو ركعت نماز كه مرد زن دار بخواند نزد خداوند بهتر است از اين كه مرد بى زن همه شب خويش را بعبادت وروزش را بروزه بگذراند. آنگاه حضرت هفت دينار به وى داد وفرمود: اين را در ازدواجت هزينه كن.
از حضرت رضا (ع) روايت شده كه روزى زنى به نزد امام باقر (ع) آمد ومسائلى از آن حضرت پرسيد وسپس گفت: خدا ترا سلامت دارد من زنى هستم كه تاكنون ازدواج نكرده ام وتصميم دارم تا آخر عمر ازدواج نكنم. حضرت فرمود: بچه سبب؟! وى گفت: ميخواهم از اين راه فضيلتى را نائل گردم. امام فرمود: از نزد من برخيز كه اگر اين كار فضيلتى ميداشت فاطمه (ع) به اين فضيلت اولى بود زيرا هيچكس را نشايد كه در فضيلت بر او پيشى گيرد.
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: بدان مردگانتان كسانيند كه عزب (ازدواج ناكرده) از جهان رفته باشند.
وفرمود: اى گروه جوانان هركدامتان كه ميتواند ازدواج كند ازدواج كند وهر كدامتان كه نميتواند به روزه مداومت نمايد كه روزه آدمى را اخته ميسازد . (بحار:103/219)
عَزوَر :
بدخلق و بى غيرت در حق زن خود . پشته جحفه (در راه ميان مكه و مدينه) كه بر آن راه است .
عَزوز :
ناقه كه سوراخ پستانش تنگ باشد ، و نيز گوسفند . (منتهى الارب)
عِزَة :
گروهى مجتمع از مردم ، و تاء آن عوض لام الفعل محذوف است كه آن واو باشد . ج : عَزِىّ و عزون .
عِزَّة :
ارجمند گرديدن . قوى شدن بعد خوارى . ضعيف شدن . از اضداد است . كمياب شدن .
عِزَّة :
ارجمندى ، خلاف ذُلّ . چيرگى و قوت و شدّت . اسم مصدر است از عِزّ .
و گويند عزة غير از كبر است ، چه عزة شناختن انسان است حقيقت نفس خود را و قراردادن آن است در مقام و منزلت خود . اما كبر ، جهل انسان است نسبت به نفس خود و قرار دادن آن است در منزلتى بالاتر از منزلت و مقام خود . (اقرب الموارد)
(فالقوا حبالهم و عصيّهم و قالوا بعزة فرعون انّا لنحن الغالبون) : پس ريسمانها و چوبدستهاى خود را انداختند و گفتند به عزت فرعون ما غلبه كنندگانيم (شعراء:43). (سبحان ربك رب العزة عما يصفون) : منزه است پروردگار تو ، خداى عزت ، از آنچه وصف مى كنند (صافات:180) . (الذين يتخذون الكافرين اولياء من دون المؤمنين أيبتغون عندهم العزة فان العزة لله جميعا): كسانى كه كافران را به دوستى برمى گزينند نه مؤمنان را ، آيا نزد آنان عزت را مى جويند، همانا عزت به تمامى خداى راست (نساء:138) . (قال فبعزتك لاغوينّهم): گفت به عزت تو همگى آنان را گمراه خواهم كرد . (ص:83)
گاهى استعاره است حميت و انفت و تكبر ناپسند را چون اين گفته خداوند : (و اذا قيل له اتق الله أخذته العزة بالاثم) : آنگاه كه به او گفته شود خداوند را پرهيز كن، حميت و انفت به گناه ، او را فرا مى گيرد. (اقرب الموارد)
عَزَّة :
دختر حُمَيل بن حفص بن اياس حاجبيّه غفاريّه ضمريّة . وى زنى اديب و خوش بيان و از اهالى مدينه بود و در عهد عبدالملك بن مروان به مصر رفت و به تعليم زنان حرم عبدالملك پرداخت . او را با «كثير» شاعر حكاياتى است از آن جمله روزى ام البنين (خواهر عمر بن عبدالعزيز و همسر وليد بن عبدالملك) عزة را گفت آيا اين بيت كثير را شنيده اى :
قضى كل ذى دين فوفى غريمه ----- و عزة ممطول معنى غريمها
گفت آرى . سپس در باره دين او به كثير از وى پرسيد . عزة جواب گفت كه او را بوسه اى وعده داده ام ; پس ام البنين به وى گفت وعده خود را وفا كن و گناه آن را من به عهده مى گيرم . عزة به سال 85 ق در مصر درگذشت (اعلام زركلى:5/22 . به نقل از سمط اللآلى و ابن خلكان و التاج) و رجوع به اعلام النساء:3/269 ـ 274 شود .
نوروز برنگاشت به صحرا به مشك و مى ----- تمثال هاى عزه و تصويرهاى مى
منوچهرى
و آن خجسته و پنج شاعر كو كجا بودندشان ----- عزه و عفرا و هند و ميه و ليلى سكن
منوچهرى
ـ عزه و كثير ، معشوقه و عاشقى مثلى از عرب . (امثال و حكم دهخدا)
عُزّى :
زن ارجمند و كمياب و زن دوست داشته . (منتهى الارب)
عُزّى:
يكى از دو بت معروف قريش كه اين قبيله وقبيله بنى كنانه آن را مى پرستيدند ودر نخله محلى بين مكه وطائف منصوب بود وروزگارى برفراز كعبه بوده است. در سال هشتم هجرت، حضرت رسول (ص) خالد بن وليد را با سى نفر به نخله فرستاد كه اين بت را سرنگون سازد، چون خالد وارد بت خانه شد وشمشير خود را برهنه كرد خدمتكار بت صدا زد ميخواهى چه كنى؟ خالد گفت: ميخواهم به امر پيغمبر آن را سرنگون سازم. پس خالد به شمشير آن را بدو نيم كرد . (بحار:21/145)
وگويند عزى درختى بود كه در نخله قرار داشت وآنرا بتى بود كه غطفان آن را مى پرستيدند وخدمه آن از بنى صرمة بن مره بودند. وعزى را جديدتر از لاة ومنات دانند. وآن عظيم ترين اصنام قريش است وآن را زيارت ميكردند وهديه ميدادند وبوسيله ذبح قربانى بدان تقرب ميجستند . (معجم البلدان)
عُزير:
از پيامبران بنى اسرائيل بود كه گويند الواح تورات را او از نو تدوين نمود. (وقالت اليهود عزير ابن اللّه) : جهودان عزير را پسر خدا خواندند . (توبه:30)
از امام صادق (ع) نقل است كه چون بخت نصر بنى اسرائيل را قتل عام كرد ارميا (وبه روايتى عزير پيغمبر) كه در آن حال اندكى انجير وشيره جهت توشه راه با خود داشت بر اجساد كشتگان عبور كرد ديد درندگان زمين وهوا گوشت آنها را ميخورند! ساعتى به انديشه فرو رفت وبا خود گفت: آيا ممكن است اين بدنها كه اكنون طعمه درندگان شده باز زنده گردند؟! پس خداوند در همانجا روح از تنش جدا كرد وپس از اين كه بر بنى اسرائيل ترحم نمود ودشمنشان بخت نصر را هلاك ساخت وآنان را از نو زندگى داد واز اين ماجرى صد سال گذشت دوباره آن پيغمبر را حيات مجدد بخشيد آنگاه به وى فرمود: آيا ميدانى از چه زمانى مرده اى؟ وى ديده بگشود وگفت: يكروز پيش. وچون ديد خورشيد بالا آمده گفت: بخشى از روز. خداوند فرمود: صد سال است كه تو در حال مرگ بسر ميبرى، بغذا وآبت بنگر كه هنوز دگرگون نگشته اما بدراز گوش متلاشى شده واستخوانهاى پوسيده اش بنگر كه چگونه زنده ميشود! وى چون به استخوانهاى درازگوش نگريست ديد اجزاء متلاشى شده اش بهم آمدند واستخوانها بگوشت پيوستند وحيوان زنده شد. وچون درازگوش بپا ايستاد خداوند فرمود: (اعلم ان الله على كل شىء قدير) بدان كه خداوند بهر چيز توانا است.