back page fehrest page next page

نقل است كه عالمى نصرانى از امام باقر(ع) پرسيد: كدام دو برادر بودند كه در يك ساعت بدنيا آمدند ودر يك ساعت بمردند ولى يكى از آنها صد وپنجاه سال وديگرى پنجاه سال عمر داشت؟ فرمود: آن دو عزير وعزره بودند كه عزير در سن سى سالگى بمرد وپس از صد سال زنده شد وهنوز برادرش عزره زنده بود وبيست سال ديگر عمر كرد وپس از آن با برادرش در يك روز مردند.

در حديث آمده كه خداوند به عزير وحى نمود كه اى عزير چون مرتكب گناهى ميشوى بكوچكى گناه منگر ببين چه كسى را معصيت ميكنى؟ وچون روزى اى به تو ميرسد به كوچكى آن منگر ببين چه كسى دهنده آن است. وچون به بليه اى دچار ميگردى به آفريدگانم شكايت مكن چنانكه چون بديهاى تو به من ميرسد به نزد ملائكه ام از آن شكوه نميكنم . (بحار:7/34 و14/378 و78/452)

عَزيز :

ارجمند و بزرگوار ، گرانمايه و محترم . توانا و قادر . سخت و دشوار . ج : عِزاز و اَعِزَّة و اَعِزّاء و عِزازة . (و ما النصر الاّ من عندالله ان الله عزيز حكيم)(انفال:10) . (و ما انت علينا بعزيز)(هود:91) . (كذّبوا بآياتنا كلها فاخذناهم اخذ عزيز مقتدر) (قمر:42) . (ذق انك انت العزيز الكريم) (دخان:49) . (اعزة على المؤمنين اذلة على الكافرين) . (مائدة:54)

عزيز يكى از اسماء حسنى بمعنى توانا وقادر. مرحوم طبرسى گفته عزيز كه از نامهاى خداوند متعال است يعنى توانائى كه مغلوب نگردد.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «الذليل عندى عزيز حتى آخذ الحق له، والقوى عندى ضعيف حتى آخذ الحق منه». (نهج:كلام 37)

امام صادق (ع) فرمود : من به سه كس رحم مى كنم و شايسته است كه هر كسى به آنها ترحم نمايد : عزيزى كه پس از عزت به ذلت رسيده باشد و توانگرى كه تهيدست شده باشد و دانشمندى كه كسانش و جهال به وى اهانت نمايند . (بحار:2/41)

عَزيز :

شوهر زليخا . در قرآن كريم به منزله صفتى است براى شخصى به نام پوتيفار (معرب ، فطيفر) كه در دستگاه فرعون معاصر موسى (ع) بسيار مقتدر و با نفوذ بود (فرهنگ فارسى معين) . (و قال نسوة فى المدينة امرأة العزيز تراود فتاها): و زنانى در آن شهر گفتند كه زن عزيز با غلام خود رفت و آمد مى كند (يوسف:30). (قالت امرأه العزيز الان حصحص الحق أنا راودته عن نفسه و انه لمن الصادقين): زن عزيز گفت اكنون حق ثابت شد ، من برخلاف ميل او از وى كامجو شدم و او از راست گويان است (يوسف:51). (قالوا يا أيّها العزيز انّ له أبا شيخا كبيرا): گفتند اى عزيز او را پدرى است مسن و سالخورده . (يوسف:78)

عَزيمت :

دل نهادگى و قصد و آهنگ . اراده و نيت و عزم . به «عزيمة» رجوع شود .

عَزِيمَة:

اراده مؤكّد، آهنگ از روى استوارى وبه طور جزم. امير المؤمنين (ع) در مقام ترغيب اصحاب خود به جهاد ميفرمايد: «... فشدّوا عقد المآزر واطووا فضول الخواصر، لا تجتمع عزيمة ووليمة ...». (نهج : كلام 211)

در اصطلاح علماى اصول در مقابل رخصت اطلاق ميشود، چنان كه اگر دستور ترك سابق الوجوبى يا اتيان سابق الحرمه اى بيايد، گاه چنين دستور عزيمت بود يعنى در مورد اول حرام وواجب الترك ودر مورد دوم واجب ومحرم الترك باشد، وگاه رخصت، كه در مورد نخست جواز ترك ودر مورد دوم جواز اتيان مراد باشد. اين تقسيم در مورد همه احكام خمسه تحقق دارد، ونزد بعضى خصوص احكام اقتضائيه شامل گردد.

عَزِيمة:

تعويذ وافسون، آيه اى از قرآن مجيد كه برآفت رسيده باميد به شدن ميخوانند.

عَسّ :

به شب گرديدن به پاسبانى . طعامى سبك دادن كسى را .

عُسّ :

كاسه بزرگ . قدح بزرگ . ج : عِساس و عِسّة و اعساس .

عَساكِر :

جِ عسكر . لشكرها .

عَسّال :

انگبين گيرنده . انگبين فروش .

عَسب :

گشنى كردن . به كرايه دادن گشن به جهت گشنى . آب گشن و نسل . گويند : قطع الله عسبه ، يعنى خداوند نسل او را قطع كناد .

عَسج :

دراز كردن گردن در هنگام راه رفتن . (اقرب الموارد)

عَسْجد:

زر، جوهر، هر قسم كه باشد مانند مرواريد وياقوت. در سخن اميرالمؤمنين (ع) در وصف طاووس آمده: «... واذا تصفحت شعرة من شعرات قصبه ارتك حمرة وردية، وتارة خضرة زبرجدية، واحياناصفرة عسجدية...».(نهج:خطبه164)

عُسْر:

دشوارى، خلاف يسر. (يريد اللّه بكم اليسر ولا يريد بكم العسر) : خداوند براى شما آسانى ميخواهد، ودشوارى را براى شما نميخواهد (بقرة: 181) .(قال لا تؤاخذنى بما نسيت ولا ترهقنى من امرى عسرا) : گفت مرا بسبب فراموشى كه از من سرزده مؤاخذه مكن و مرا در كارم دشوارى مرسان (كهف: 72). (سيجعل اللّه بعد عسر يسرا) : خداوند پس از دشوارى آسانى آرد (طلاق:7). كمى وقلّت مال، تنگدستى.

عَسِر :

صعب . مشكل . دشوار . يوم عَسِر: روز سخت يا روز بد يا روز شوم . (يقول الكافرون هذا يوم عسر) : كافران گويند اين روزى است سخت و دشوار . (قمر:8)

عُسْر وحَرَج:

دشوارى وسختى، اين عنوان در فقه اسلام از عناوينى است كه در مواردى موجب رفع احكام اوليه شود، چنان كه اگر نماز ايستاده برايش سخت ودشوار باشد ميتواند نشسته نماز بخواند، ويا روزه گرفتن برايش مشقت داشته باشد ميتواند در ماه ديگر بگيرد.

عُسرَة :

تنگى و دشوارى و سختى . اسم است عُسر را . (لقد تاب الله على النبىّ و المهاجرين و الانصار الذين اتّبعوه فى ساعة العسرة) ; همانا خداوند به نظر لطف و محبت در پيامبر و مهاجران و انصار ، كه در زمان دشوارى از او پيروى كردند نگريست . (توبة:118)

(و ان كان ذو عسرة فنظرة الى ميسرة); اگر بدهكار در سختى و تنگى بود وى را تا وقت آسانى و امكان پرداخت مهلت دهيد . (بقرة:280)

جيش العسرة : لشكر تبوك ، چه در شدت گرما بدين جنگ خوانده شدند و آن جنگ بسى بر آنها سخت و گران آمد .

عَسَسَ:

جمع عاسّ بمعنى شب گرد، گزمه، پاسبان.

عَسعَسَة :

تاريك شدن شب . سپرى شدن شب ، از اضداد است . آيه (والليل اذا عسعس) (تكوير:17) . به هر دو وجه تفسير كرده اند .

عَسف :

ميل نمودن و بى راه رفتن ، و دست و پا زدن بر زمين . عسف الطريق و عن الطريق : از راه دور شد و از آن عدول كرد .

عسفان:

محلى است بين جحفه ومكه كه در سال پنجم هجرت پيغمبر اسلام در آنجا بغزو بنى لحيان رفت. به«لحيان» رجوع شود.

عَسْكر:

معرب لشكر وبمعنى آن است. نام محله اى از سامراء كه امام على الهادى(ع) وامام عسكرى در آن ساكن بودند واز اين جهت آن دو امام را عسكريين گويند (بحار:50/113) ونيز عسكر نام شتر عايشه است كه بر آن به بصره رفت.

عَسْكَرِىّ:

حسن بن على بن محمد بن على بن موسى الرضا عليهم السلام، مكنى به ابومحمد، يازدهمين پيشوا از پيشوايان معصوم ومنصوب من اللّه است. به «حسن بن على بن محمد» رجوع شود.

عَسَل:

انگبين، لعاب زنبور عسل. (واوحى ربك الى النحل ان اتخذى من الجبال بيوتا و... لقوم يتفكرون)پروردگارت به زنبور عسل وحى كرد (در نهاد او قرار داد) كه از كوهها ودرختان وسقفهاى مرتفع خانه بسازيد وسپس از بر وبار هر درختى تغذيه كنيد وراه خداوندگار خويش را بطاعت بپوئيد. آنگاه از درون آنها شربتى شيرين برنگهاى گوناگون برون آيد كه مردم را شفا باشد. همانا اين از نشانهاى وجود خداوند است مر آنها را كه انديشمند باشند (نحل :67) . از معصوم (ع) روايت شده كه عسل شفاى هر دردى است، هر كس يك قاشق عسل ناشتا بخورد بلغم را قطع كند وصفراء بشكند، خلط سوداء را ريشه كن سازد، ذهن را پاك كند، وچون با كندر همراه باشد حافظه را قوت بخشد.

در حديث آمده كه پيغمبر (ص) بروى عسل آب مى نوشيد. از امام موسى بن جعفر(ع) آمده كه عسل شفاى هر دردى است اگر از مومش گرفته شود.

از حضرت رسول (ص) روايت است كه عسل شفا است، باد وتب را ميبرد. از اميرالمؤمنين (ع) آمده كه ليسيدن عسل شفاى هر دردى است، خداوند ميفرمايد: (يخرج من بطونها شراب مختلف الوانه فيه شفاء للناس) وشرط شفاى آن تلاوت قرآن است (بحار:62/261 و66/292 ـ 473 و10/89) . به «هولزدگى» و به «درمان» نيز رجوع شود.

عَسل

(مصدر) :

آميختن طعام به انگبين . محبوب كردن نزد مردم ; گويند : عسل الله فلانا ، يعنى خداوند فلان را نزد مردم محبوب كرد . (اقرب الموارد)

رسول الله(ص) : «اذا اراد الله بعبد خيرا عسله» : چون خداوند خير بنده اى را بخواهد وى را عسلين كند . (المجازات النبوية:17)

عَسم :

طمع كردن و آز داشتن . ورزيدن و كسب كردن . اشك افكندن و فرو خوابيدن چشم ، يا بر هم نشستن پلك . كوشش كردن در كار .

عَسَم :

خشكى است در بند دست و پا كه از آن دست و پا كژ گردد .

عَسى :

فعل مقاربة به معنىِ باشد ، و از آن انواع ماضى آيد فقط ، گوئى : عسى زيد ان يخرج و عست هندان تخرج . و مى آيد جهت ترجى در مطلوب و اشفاق و تخويف در مكروه ، كه هر دو معنى در آيه (و عسى ان تكرهوا شيئا و هو خير لكم و عسى ان تحبوا شيئا و هو شرّ لكم) (بقرة:213) آمده است . و بيشتر پس از عسى فعل مضارع واقع شود كه مقرون به اَن و سين و سوف باشد . و هرگاه به ضمير رفع متحرك متصل شود ، كسر و فتح سين آن هر دو جايز باشد : عسيت ]

عَ سَ تُ[

و ]

عَ سِ تُ[

ولى فتح آن أشهر است . (اقرب الموارد)

(فعسى أن تكرهوا شيئا و يجعل الله فيه خيراً كثيراً) : شايد كه اكراه داشته باشيد از چيزى و خداوند در آن خير بسيارى قرار دهد (نساء:23). (فعسى الله أن يأتى بالفتح): پس شايد خداوند فتح و گشايش آرد (مائدة:57). (فعسى اولئك أن يكونوا من المهتدين) : شايد آنها از هدايت شوندگان باشند (توبه:18). (فعسى ربى أن يؤتين خيرا من جنتك) : شايد خداى من نيكوتر از بوستان تو مرا بدهد . (كهف:38)

(فعسى أن يكون من المفلحين): شايد از رستگاران بوده باشد (قصص:67). (قال هل عسيتم ان كتب عليكم القتال ألا تقاتلوا): گفت آيا باشيد شما اگر جنگيدن بر شما نوشته شود كه نجنگيد (بقرة:247). (فهل عسيتم ان توليتم أن تفسدوا فى الارض): آيا باشيد شما كه اگر والى شويد فساد كنيد در زمين و امروز و فردا مى گفت و به لعل و عسى تزجيه وقت مى كرد (محمد:24) . (جهانگشاى جوينى)

عَسِيب :

استخوان دنب و بن آن ، يا روئيدن گاه موى آن . روئيدن گاه مو . در حديث آمده : «احفى شاربه حتى الصقه بالعسيب» كه مراد روئيدنگاه موى سبيل است. شاخ درخت خرما برگ دور كرده كه راست و باريك باشد ، يا آن قسمت از شاخ درخت خرما كه پائين تر از رستنگاه برگ باشد : در حديث است «خرج و فى يده عسيب» . عسيب الفحل : منى حيوان نر ،
اسب باشد يا شتر يا نوع ديگر از حيوان . در حديث است «نهى النبى عن عسيب الفحل» كه مراد ، گرفتن اجرت تلقيح حيوان است . (مجمع البحرين)

عَسِير :

دشوار ، صعب . (فاذا نُقِرَ فى الناقور فذلك يومئذ يوم عسير) : آنگاه كه در صور دميده شود آن روز روزى سخت خواهد بود . (مدثر:9)

عُسَيلَة :

تصغير عسل . كنايه است لذت جماع را ، يا نطفه و آب مرد . عن سماعة بن مهران ، قال : سألته عن المرأة التى لا تحلّ لزوجها حتى تنكح زوجا غيره ؟ قال : «هى التى تطلق ثم تراجع ثم تطلق ثم تراجع ثم تطلق الثالثة ، فهى التى لا تحل لزوجها حتى تنكح زوجا غيره و تذوق عسيلته و يذوق عسيلتها ، وهو قول الله : (الطلاق مرتان ...) ان تسرّح بالتطليقة الثالثة» . (بحار:104/155)

عُشّ :

آشيانه پرنده . به فتح عين نيز بدين معنى است . در حديث امام كاظم (ع) آمده : «قم عشّ آل محمد و مأوى شيعتهم» (بحار:60/214) . امام باقر (ع) يا امام صادق (ع) : «الغناء عشّ النفاق» (بحار:79/244) . امام باقر (ع) ـ فى حديث ـ : «ان مثل القائم من اهل هذا البيت ـ قبل قيام مهديهم ـ مثل فرخ نهض من عشّه من غير ان يستوى جناحاه ، فاذا فعل ذلك فاخذه الصبيان يتلاعبون به ...» . (بحار:46/262)

عَشا :

شب كورى . و يا كورى و نابينائى .

عَشاء :

طعام شبانگاهى . در مقابل غداء : طعام نيم روز . ج : اَعِشيَة . در حديث آمده : «عشاء الانبياء بعد العتمة ، لا تدعوا العشاء ، فانّ ترك العشاء خراب البدن» . (بحار:10/98)

عِشاء:

شامگاه، ثلث اول شب پس از پنهان شدن سپيدى از سمت غرب است. وآن وقت يكى از نمازهاى پنجگانه است البته وقت آن حسب ادله تا نصف شب براى مختار وتا طلوع فجر براى مضطر وناسى ادامه مى يابد. (و جائوا اباهم عشاء يبكون). (يوسف:16)

عَشائِر :

عشاير . جِ عشيرة . قبايل و خويشان .

عِشار :

جمع عشراء:

شتر مادگان كه بعضى بچه آورده باشد وبعضى منتظر آن. (منتهى الارب) (واذا العشار عطّلت)وهرگاه شتران باردار بار نهند. (تكوير: 4)

عَشّار:

ده يك ستان، گمركچى. در سخنان اميرالمؤمنين (ع) آمده: «انها ساعة لا يدعو فيها عبد الاّ استجيب له، الا ان يكون عشارا او عريفا او شرطيا ...» . (نهج : حكمت 101)

عُشْب:

گياه تر، ج : اعشاب.

عَشر :

از اعداد مفرد اصلى است كه با معدود مؤنث ، بدون تاء و با معدود مذكر با تاء به كار رود ، و تمييز آن جمع و مجرور باشد : (من جاء بالحسنة فله عشر امثالها) . (انعام:161)

عُشْر:

ده يك. عشر زكاة غلات است اگر به آب باران يا آبهاى جارى طبيعى آبيارى شده باشند .

عُشَر:

سه شب از هر ماه كه بعد از شب نهم آيد. هر رستنى كه هنگام شكستن شاخه آن يا بركندن برگ آن شيرى از وى برآيد.

عُشَراء :

شتر ماده باردار كه ده يا هشت ماه بر حمل آن گذشته باشد و نام «مخاض» از او زايل شده . يا ناقه اى كه مانند زنان نفساء باشد پس از بچه آوردن . ج : عشار و عُشَراوات .

عَشَرات:

دهها. نام دعائى است معروف كه سند آن چنين آمده: سيد بن طاووس بسند خود از جدش ابوجعفر طوسى واو بسند خود از ابوالعباس احمد بن محمد بن سعيد بن عقده حافظ از على بن حسن بن على بن فضال از ثعلبة بن ميمون از صالح بن فيض از ابى مريم از عبداللّه بن عطاء از امام باقر (ع). (بحار:90/73)

عِشرَت :

عشرة . مصاحبت كردن و معاشرت نمودن . سازگارى .

عِشرون :

بيست . مذكر و مؤنث در آن يكسان است . در حال رفع با واو و در حال نصب و جر با ياء مى آيد . (ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا مائتين) . (انفال:65)

عَشَرة :

ده . اسم است عدد ده را در صورتى كه مضاف اليه مذكر بود . (فكفارته اطعام عشرة مساكين من اوسط ما تطعمون اهليكم) (مائدة:89) . در تفسير امام عسكرى (ع) ذيل آيه (... ان اتبع ملة ابراهيم حنيفا) آمده : «وهى الحنيفية العشرة التى جاء بها ابراهيم (ع) ، خمسة فى الرأس و خمسة فى البدن ، فالتى فى الرأس فطمّ الشعر و اخذ الشارب و اعفاء اللحى و السواك و الخلال ، و اما التى فى البدن فالغسل من الجنابة و الطهور بالماء و تقليم الاظفار و حلق الشعر من البدن و الختان ، و هذه لم تنسخ الى يوم القيامة» . (بحار:12/7)

عِشرَة :

مخالطت و آميزش . اسم است از «معاشرت» .

عشره كاملة :

ده چيز كامل . كنايه از ده روز روزه حاجيان است بدل هدى كه سه روز در ايام حج و هفت روز بعد از حج . (فمن لم يجد فصيام ثلاثة ايام فى الحج و سبعة اذا رجعتم تلك عشرة كاملة) : پس هر آنكس كه نيابد (قربانى را) مى بايست سه روز در ايام حج روزه بدارد و هفت روز آنگاه كه از حج بازگردد ، اينك ده روز كامل. (بقرة:196)

عَشَرَه مُبَشَّرَة :

(واژه تركيبى مصطلح در تاريخ و حديث اهل سنت) : ده تن از ياران پيغمبر اسلام كه ـ حسب نقل عامّه ـ از سوى آن حضرت مژده بهشت داده شده اند ، و آنها عبارتند از : اميرالمؤمنين على بن ابى طالب و ابوبكر بن ابى قحافه و عمر بن خطاب و زبير بن عوّام و طلحة بن عبيدالله و سعد بن ابىوقّاص و سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل و ابوعبيده جرّاح و عبدالرحمن بن عوف .

راوى اين حديث از پيغمبر (ص) ، سعيد بن زيد است كه خود يكى از آن ده تن است.

حديث مزبور گذشته از اين كه سنداً ـ به لحاظ اتهام ، چنان كه اشاره شد ـ مخدوش است ، از حيث متن و مضمون نيز مردود و غير قابل قبول است ، زيرا علاوه بر اين كه بعضى از اين نامبردگان مرتكب گناهانى نابخشودنى ـ مانند خروج عليه امام مسلمين كه در حكم كفر است ـ گرديده اند ، چنان كه تاريخ عامّه و خاصه بدان گواهند ، مژده بهشت دادن به شخص خاصّى كه فاعل مختار است و تا مرگ امكان هرگونه خطا و جرم و جنايت در باره اش متصور است ـ جز اين كه حائز مقام عصمت بوده باشد ـ با منطق اسلام كه بهشتى و يا دوزخى بودن هر كسى در اين مكتب به حسن ختام يا سوء ختام و پايان كار او بستگى دارد ، سازگار نيايد ، آرى اينگونه مضامين به مجعولات برخى مبشرين اهل كتاب كه بهشت و دوزخ را به بها مى نهند شباهت كافى دارد .

تصور نگارنده آن است كه محققين و متكلمين دقيق النظر اهل سنت نيز اينگونه منقولات را مردود شمارند .

از سخنان اميرالمؤمنين على (ع) : «لا تأمنن على خير هذه الامة عذاب الله ، لقوله تعالى : (فلا يأمن مكرالله الاّ القوم الخاسرون) ولا تيأسنّ لشرّ هذه الامة من روح الله ، لقوله تعالى : (انه لا ييأس من روح الله الاّ القوم الكافرون)» . يعنى نشايد كه براى بهترين افراد اين امت از عذاب خدا ايمن بود ، چه خداوند مى فرمايد : جز زيانكاران از مجازات الهى احساس امن نكنند . و در باره بدترين افراد اين امت نبايد از رحمت خدا نوميد بود ، كه خداوند فرموده : جز كافران از رحمت خداوند نوميد نبوند . (نهج : حكمت 377)

عَشَره مَشئومة:

يا عشره منحوسه، يعنى عمر آدمى از سال شصت ويكم تا هفتاد سالگى ميباشد ودر حديث از حضرت رسول (ص) آمده كه بين شصت سالگى و هفتاد سالگى ميدان مرگها است (بحار:72/40)

عِشْق:

دوستى بيش از حد يا چيره گشتن دوستى بر كسى، دل باختگى به محبت چيزى يا كسى. عشق به آن معنى كه ميان صوفيان متداول است در هيچ آيه وحديثى نيامده آرى محبت بخدا وتوجه قلب به حضرت پروردگار از صفات اوليه يك مؤمن بخدا ميباشد ودر قرآن وحديث مكرر بر آن تاكيد شده است.

از حضرت رسول (ص) آمده: كسى كه به عشق (زنى) مبتلى شود وعفت ورزد وبدين حال بميرد شهيد مرده است.

ونيز فرمود: بهتران امتم كسانيند كه چون بخشى از بلا به آنها روى آورد عفت ورزند. عرض شد كدام بلا؟ فرمود: عشق. (كنزالعمال:3/373).

مفضل گويد: از امام صادق (ع) حقيقت عشق پرسيدم فرمود: دلهائى است كه از ياد خدا تهى باشند از اين جهت خداوند دوستى غير خود را در آنها جا كرده است. از اميرالمؤمنين (ع) آمده كه فراق كفاره عشق است (بحار:73/158 و78:11).

عَشَقَة :

نوعى از نبات لبلاب است ، به هر درخت كه پيچد خشك كند . لهذا عشق مشتق از او است ... (تحفه حكيم مؤمن)

عِشقى :

ميرزاده . نام او محمد رضا بن حاج سيد ابوالقاسم كردستانى ، و از شعراى قرن اخير ايران بوده است . وى به سال 1272 هجرى شمسى در همدان متولد شد و به آموختن ادب و شعر پرداخت . ذوق و احساسات ادبى او آميخته با احساسات وطن پرستى و آزاديخواهى و اصلاح طلبى بود . در جسارت و از خود گذشتگى و بى باكى كم نظير بود . عشقى در دوران جنگ بين الملل اول به كشور عثمانى رفت و در دارالفنون آنجا تحصيل كرد . وى روزنامه «قرن بيستم» را كه حاوى مقالات و اشعار تند ضد هيئت حاكمه بود در تهران انتشار داد ، و ظاهراً به سبب همين مقالات به سال 1303 هجرى شمسى برابر با 1342 هجرى قمرى به دست دو تن ناشناس كشته شد و جسد او را در ابن بابويه تهران به خاك سپردند . عشقى در اپراى معروف «رستاخيز» رستاخيز شاهان بزرگ ايران را نشان مى دهد كه يكايك به صحنه مى آيند و به حال كشور ايران افسوس مى خورند و افتخارات دوره هاى گذشته را به ياد مى آورند . تابلوهاى«ايده آل» و «كفن سياه» او هر يك شامل انتقاد اوضاع اجتماعى ايران است . ديوان وى مكرر به طبع رسيده است . (از فرهنگ فارسى معين)

ملك الشعراء بهار در رثاء وى سروده است :
وه كه عشقى در شباب زندگى ----- از خدنگ دشمن شب رو بمرد
شاعرى نو بود و شعرش نيز نو ----- شاعر نو مرد و شعر نو بمرد

عَشَم :

خشك گرديدن . حريص شدن . اميد و آزمندى . خبز عشم : نان خشك و فاسد .

عَشو :

در شب از دور ديدن آتش را و آهنگ روشنى آن نمودن به اميد راهنمائى يا مهمانى . ضعف بينائى . اعراض . (و من يعش عن ذكر الرحمن نقيّض له شيطانا فهو له قرين) . (زخرف:36)

عَشواء :

مؤنث اعشى يعنى شب كور و ضعيف البصر . شتر ماده اى كه جلو پاى خود نبيند . خبطه خبط عشواء ، يعنى كارى را كرد بر غير بصيرت .

عِشوَة :

مرتكب كارى شدن بدون بيان و بينش . فريب .

عَشِىّ :

آخر روز ، شبانگاه . از اول ظهر تا غروب آفتاب (به اختلاف اقوال) . (يدعون ربهم بالغداة و العشى) . (انعام:52)

عَشير :

ده يك . خويش نزديك . معاشِر . (يدعو لمن ضرّه اقرب من نفعه لبئس المولى و لبئس العشير) : كسى را مى خواند كه زيانش از سودش نزديكتر است او بد خداوندگار و بد معاشرى است . (حج:13)

عُشَيره:

ناحيه اى است از ينبع بين مكه ومدينه ويكى از غزوات پيغمبر (ص) در آنجا بوده: به سال دوم هجرت پيغمبر (ص) بقصد جنگ با قريش به عشيره عزيمت كرد وقسمتى از آخر جمادى الاول وبخشى از اول جمادى الثانى در آنجا بماند وآنجا با قبيله بنى مدلج وهم پيمانانشان از بنى ضمره صلح نمود. عمار ياسر گويد: من وعلى (ع) در آن سفر رفيق بوديم روزى به من فرمود: آيا در ميان اهالى اينجا دوستان وآشنايانى دارى كه در باغ خود كار كشاورزى كنند وما ببينيم چگونه كار ميكنند؟ گفتم: آرى. پس باتفاق لختى بتماشاى كار آنها پرداختيم تا خسته شديم، خواب بر ما غلبه كرد، آنجا ريگزارى بود هر دو بخفتيم، خوابمان برد، ناگهان پيغمبر (ص) بما رسيد از خواب بيدار شديم وما خاك آلود بوديم، پيغمبر به على خطاب نمود وفرمود: يا اباتراب (اى خاك آلود) ميخواهى ترا از بدبخت ترين مردم خبر دهم؟ عرض كرد: آرى اى پيغمبر خدا. فرمود: آن سرخ پوست ثمود كه شتر

صالح را پى كرد وآنكس كه ترا بر اين ـ وحضرت دست بر سر على نهاد ـ ضربت زند تا اينكه اين ـ ودست بر ريش على نهاد ـ تر شود. (بحار:19/187)

عشيرة:

قبيله وتبار، نزديكان از جانب پدران. (وانذر عشيرتك الاقربين): اى پيغمبر خويشان نزديك خود را ـ از خطر عصيان پروردگار ـ بيم ده (شعراء:214). اين آيه از آياتى است كه در اوائل بعثت نازل شده وسرآغاز دعوت رسول گرامى اسلام مردم را به دين خويش بوده. (تاريخ پيامبر اسلام : 100)

به «آيه انذار» رجوع شود .
back page fehrest page next page