back page fehrest page next page

عَشِيّة :

آخر روز ، وقتى كه هنوز هوا روشن است و مى توان به روشنائى روز چيزى خواندن . (كانهم يوم يرونها لم يلبثوا الاّ عشية او ضحاها) . (نازعات:46)

عصا:

چوب دستى كه موقع راه رفتن بدان تكيه كنند. از حضرت رسول (ص) آمده كه هر كه در سفر به منظور تواضع وفروتنى با عصا راه رود خداوند بهر گامى هزار حسنه در نامه عملش بنويسد وهزار گناه از او محو سازد وهزار درجه برايش بالا برد.

نيز از آن حضرت نقل شده كه هر كس عصا با خود داشته باشد فقر را از خود براند وشيطان (جهت فريب او بجوانى) در كنارش نيايد.

باز از آن حضرت حديث شده كه هر آنكس در سفر عصاى بادام تلخ با خود بردارد واين آيه بخواند (ولما توجه تلقاء مدين )تا (واللّه على ما نقول وكيل)خداوند او را از هر درنده وهر دزدى وهر نيش دارى نجات دهد تا بخانه اش بازگردد ...

از امام صادق(ع) رسيده كه پيغمبر (ص) را چوب دستى بود بنام ممشوق. واز آن حضرت نقل شده كه عصاى موسى همان عصاى آدم بود كه به حضرت شعيب رسيد واز او بما منتقل گشت واكنون نزد ما است وبتازگى آن را ديدم كه بسان روزى كه بدرخت متصل بوده سبز بود وآن چنان است كه هرگاه بدان فرمان داده شود به سخن آيد وآماده است براى قائم ما كه بهمان گونه كه موسى آن را بكار ميبرد بكار برد وآن داراى رعب وهيبتى خاص است وابزار فريب ونيرنگ را بخود مى بلعد . (بحار:76/229 و13/45)

مرحوم طبرسى در تفسير آيه (فالقى عصاه ...) مى گويد :

و اما عصاى موسى كه در قرآن ذكر شده: به قولى : فرشته اى در هنگام عزيمت او به سفر مدين به دست او داد ، و به قول ديگر عصاى آدم بود كه از درخت مورد بهشتى بود و هنگام برون شدنش از بهشت آن را به دست گرفت و اين عصا دست به دست ميان فرزندانش مى گشت تا به شعيب رسيد و در ميان چهل عصاى ديگر كه از آباء و اجدادش نگهدارى مى كرد ، و هنگامى كه وى موسى را جهت شبانى اجير نمود به وى فرمود : در آن اطاق برو و از عصاهائى كه در آنجا است يكى را بردار . وى همين عصاى آدم به دستش آمد ، شعيب گفت : اين را به جاى خويش نه و عصاى ديگر بردار، موسى آن را برگردانيد و عصاى ديگر آورد، آن نيز همان عصاى آدم بود، تا سه بار اين كار تكرار شد، چون بار چهارم شعيب همان عصا را به دست موسى ديد پذيرفت و وى را به برگردانيدن امر نكرد، خداوند همين عصا را وسيله يكى از معجزات حضرت موسى يعنى تبديل به اژدها ساخت چنان كه در قرآن آمده. (مجمع البيان ذيل آيه 108 اعراف)

عِصابة :

آنچه به سر بسته شود از منديل و عمامه و غيره. جماعت از مردان و اسبان و پرندگان. ج: عصائب.

عُصات :

عُصاة. جِ عاصى. سركشان و نافرمانان.

عُصارَة :

آنچه به فشردن بيرون آيد از آب و روغن و جز آن.

عَصافير :

جِ عصفور. گنجشكان.

عِصام :

بند مشك. رسن محمل كه بر سينه بند و تنگ شتر بندند تا پس نرود.

عِصام :

ابن شهبر بن حارث بن ذبيان بن عذرة، از شجاعان و فصيحان عرب در دوره جاهليت. در مورد كسانى كه شرافت را با اكتساب و نه به اصل و نسب به دست آورده اند، به وى مثل زنند و گويند: «كن عصاميا ولا تكن عظاميّا» يعنى مانند عصام شرافت را از خودت و به همت خويش بدست آور، نه به وسيله پدرانت كه عظام و استخوان شده اند.

عَصْب،

(مصدر) :

پيچيدن وتافتن.

عَصَب:

پى مفاصل، تارهاى سپيدرنگى كه دماغ را با اجزاء مختلف بدن حيوانى مرتبط مى كند. تشنج اعصاب نوعى بيمارى مربوط به عصب: مردى بخدمت امام باقر (ع) عرض كرد: دخترى دارم كه در بازويش تشنج ميباشد وهرگاه او را ميگيرد بسا از هوش ميرود وميافتد. فرمود: سه روز او را در ايام حيضش شويد پخته وعسل بخورانيد. (بحار: 95/74)

عَصَبَه :

خويشان نرينه از جانب پدر، و آنان را از اين جهت عصبه گويند كه مانند عصب شخص را احاطه كنند، پدر يك طرف وفرزند يك طرف وعم يك طرف وبرادر طرف ديگر، يا بدين جهت كه قوم خويش را تعصب كنند. در فقه سنت عصبه دور از بقيه تركه ميت كه از فرض ذوى الفروض زايد آيد به ارث برند، چنانكه اگر وارث پدر باشد ويك دختر وفرض پدر يك ششم و فرض دختر نصف تركه است بقيه را به عصبه دهند، و نزد شيعه اين قول مردود است وبقيه تركه را به حسب سهم به پدر ودختر برگردانند. به «عول» رجوع شود.

عُصبَة :

گروه از ده تا چهل. (اذ قالوا ليوسف و اخوه احب الى ابينا منّا و نحن عصبة) : آنگاه كه (فرزندان يعقوب) گفتند همانا يوسف و برادرش به نزد پدرمان از ما عزيزتر است و حال آنكه ما گروهى از جوانان مى باشيم (يوسف: 8). (انّ الذين جاؤوا بالافك عصبة منكم) : كسانى كه بهتان بزرگ آوردند گروهى از شما بودند. (نور: 11)

عَصَبيّت :

حمايت وطرفدارى از فاميل و نسب يا فردى از منسوبين. اين صفت در شرع اسلام نكوهيده ومذموم است جز عصبيت مذهب ودين كه ستوده وممدوح مى باشد.

پيغمبر اكرم (ص) فرمود: كسى كه باندازه دانه خردلى عصبيت در دلش باشد خداوند در قيامت او را با اعراب جاهليت محشور سازد.

منصور بن حازم از امام صادق (ع) روايت كند كه فرمود: هر كه تعصب كند يا كسى به حمايت از او تعصب جويد رشته ايمان را از گردن خويش گسيخته است. (بحار: 73/283)

به «تعصب» نيز رجوع شود.

عصبيت قومى به «ناسيونالسيم» رجوع شود.

عَصر

(مصدر) :

افشردن. عَصَر العنب: آب انگور را بيرون آورد. عَصَر الثوب: آب آن جامه را به وسيله پيچاندن آن بيرون آورد. (قال احدهما انّى ارانى اعصر خمرا)(يوسف: 36). (ثم يأتى من بعد ذلك عام فيه يغاث الناس و فيه يعصرون): پس از آن (سالهاى خشك و قحط) سالى آيد كه مردمان به آمدن باران متنعم گردند و (بر و بارهاى فشردنى همچون انگور و كنجد و زيتون) بفشرند (يوسف:49). منع كردن. پناه گرفتن. بعضى مفسرين آيه دوم را بدين معنى گرفته اند.

عَصْر :

بخش آخر روز آنگاه كه سايه خاورين هر چيز باندازه آن شود تا هنگام غروب. وقت نماز ديگر، در حديث است «صلاة العصر حين صار ظل كل شىء مثله» يعنى نماز عصر وقتى است كه سايه هر چيز مانند خود آن چيز شود.

در بخشنامه اميرالمؤمنين به حكام بلاد آمده: «...وصلّوا بهم العصر والشمس بيضاء حية فى عضو من النهار حين يسار فيها فرسخان». (نهج: نامه 52)

روزگار، دهر، ج: عُصور. (والعصر ان الانسان لفى خسر) مراد از عصر در اين آيه يا روزگار است كه مايه عبرت انديشمندان است. يا بمعنى وقت آخر روز است كه بقدرت پروردگار در آن هنگام، روز پشت كند وشب روى آورد. ويا مراد نماز عصر است كه بقولى همان صلاة وسطى ميباشد. (مجمع البيان)

عَصْر:

صد وسومين سوره قرآن كريم، مكيه ومشتمل بر 3 آيه ميباشد. از امام صادق (ع) رسيده كه هر كه سوره عصر را در نمازهاى نافله خود بخواند خداوند او را در قيامت با چهره اى درخشان وروئى خندان ودلى شاد محشور سازد تا اينكه او را به بهشت درآورد. (بحار: 92/336)

عصر ظهور مهدى:

اميرالمؤمنين (ع) ضمن خطبه اى درباره دولت حقه حضرت مهدى (عج) فرمود: در دورانى كه قوانين حقه وراه هدايت به اختيار هواهاى نفسانى مردم قرار گرفته باشد (يكباره) هواها تسليم هدايت گردند، ودر دورانى كه مردم قرآن را با آراء خويش تطبيق داده باشند ناگهان آراء تسليم قرآن شوند.

نيز از آن حضرت است كه فرمود: چون قائم ما ظهور كند آسمان قطرات خود را ببارد وزمين رستنيهايش را بيرون دهد وكينه ها از دلهاى بندگان خدا برون رود ودرندگان وبهائم با هم آشتى كنند (آن چنان امنيت برقرار گردد) كه يك زن از عراق تا شام برود در حالى كه همه گامهايش بر سبزه باشد وزر وزيورهاى خويش را بر سر نهاده باشد بى آنكه از درنده (يا دزدى) بهراسد. (بحار: 51 و 10)

به «مهدى منتظر» نيز رجوع شود.

عصر غيبت مهدى:

امام سجاد (ع) به ابوخالد كابلى فرمود: اى اباخالد! دوازدهمين وصى پيغمبر (ص) را غيبتى دراز مدت باشد ومردمى كه در آن زمان به امامت او معتقد ومنتظر ظهور اويند از مردم هر عصرى افضل بوند زيرا خداوند آن چنان عقل ودرك وشناختى به آنان دهد كه غيبت امامشان در نزد آنها چون شهود وحضور او بود وخداوند آنان را مقام ومنزلت مجاهدان در كنار پيغمبر (ص) دهد ومخلصان واقعى و شيعيان راستين ما و مبلغين دين در پنهان و آشكار هم آنهايند. و سپس فرمود: انتظار فرج، خود از جمله بهترين فرج وگشايش است (بحار: 52/122).

به «مهدى منتظر» نيز رجوع شود.

عَصْرَين :

بامداد وشبانگاه، غداء وعَشىّ، اول روز وآخر روز.

در نامه اميرالمؤمنين (ع) به استاندار مكه (قثم بن عباس) آمده: «واجلس لهم العصرين» (نهج: نامه 67).

عُصعُص :

استخوان پائين ستون فقرات، مهره هائى به دنباله ستون فقرات كه عدد آن سه است و غضروفى مانند است.

عَصف :

سخت وزيدن باد. (فالعاصفات عصفا). (مرسلات: 2)

عَصف :

برگ درخت و گياه. (و الحبّ ذوالعصف والريحان) (رحمن: 11). (فجعلهم كعصف مأكول). (فيل: 5)

عُصفُر :

گياهى است كه گوشت را نرم مى كند. رنگ زعفران نيز گويند.

عُصفور :

گنجشك. ج: عصافير. هر پرنده كه از كبوتر كوچكتر باشد.

عصفورى:

شيخ حسن بن محمدبن احمد بن ابراهيم عصفورى درازى بحرانى از مشاهير علماى اخبارى است، وى پس از فوت پدر از بحرين بشيراز آمد و در آنجا از علما ومدرسين مشهور بود و بعد از 1240 هـ.ق به بوشهر هجرت نمود ودر آنجا مرجع فتوى وقضاء اخباريون بوده. آثارى از او بجاى مانده كه از آن جمله است: الفوايد، رساله عمليه در عبادات، مناسك حج، شرح منظومه پدرش موسوم به شارحة الصدور و رافعة المحذور. وى به سال 1261 در بوشهر درگذشت. (طبقات اعلام الشيعه و فارس نامه)

عصفورى:

شيخ خلف بن شيخ عبدالعلى بن شيخ حسين بن محمد بن احمد عصفورى بحرانى از علماى متقى وفقهاى صالح ومرجع اخباريون بوشهر بوده وامامت جمعه وجماعت آنجا را به عهده داشته است و به سال 1273 هـ.ق در روستاى دالكى درگذشت. از آثار او است: مزيل الشبهه در اصول فقه وشرح سداد العباد ورساله اى در پاسخ برخى مسائل.

عصفورى:

شيخ عبدالعلى بن شيخ خلف بن على بن حسين عصفورى درازى بحرانى از علماى اخبارى واز بيت علم و فضيلت بوده و در بندر بوشهر مى زيسته و متصدى امامت جمعه و جماعت آن معموره بوده وبه وظائف نشر احكام ومعارف اسلام اشتغال داشته وبه سال 1303 هـ. ق دارفانى را وداع گفته است. او راست: لئالى الافكار در اصول فقه وكلام، وتحفة الاديب فى ابطال العول والتعصيب، وجز اينها.

عَصم :

ورزيدن. كسب نمودن. اكتساب. منع كردن. حفظ نمودن. (لا عاصم اليوم من امرالله) اى لا مانع. عصم الله فلانا من المكروه: خداوند او را از ارتكاب زشتى و گناه محفوظ داشت. عصم القربة: شدّها بالعصام (مَشك را با دربند ببست).

عِصَم :

جِ عصمة. گردنبند. (و لا تمسكوا بعصم الكوافر): عصمتها يعنى نكاحها و علقه هاى زوجيت با زنان كافره را حفظ مكنيد و آن را ابقاء منمائيد، بلكه از آنها جدا شويد. نكاح را عصمت گويند كه منكوحه در حبال زوج و عصمت او است. اين آيه دلالت دارد بر عدم جواز ازدواج با كافرة، خواه حربى و خواه ذمّى، گرچه شأن نزول بت پرست است چه اعتبار به عموم لفظ است نه به سبب نزول. (مجمع البيان)

در دعاء مأثور آمده: «اعوذ بك من الذنوب التى تهتك العصم»: خداوندا به تو پناه مى برم از گناهانى كه پرده عصمتها را مى درد. در حديث آمده كه آن گناهان عبارتند از: نوشيدن شراب، و قماربازى، و انجام كارهائى كه مردمان را به خنده آورد از قبيل مزاح و بيهوده گوئى، و عيبگوئى مردم، و همنشينى با افراد مشكوك العقيده. (مجمع البحرين)

عصماء:

همزمان با غزوه حمراءالاسد زنى بدنام وفاسقه بنام عصماء از قبيله بنى حطمه در مدينه بود كه در مجالس اوس و خزرج حضور مى يافت وبسرودن شعر و آوازخوانى پيغمبر (ص) را ناسزا ميگفت و مردم را عليه آن حضرت ميشوراند، اتفاقا از آن قبيله جز عميربن عدى كسى مسلمان نشده بود، عمير چون شنيد عصماء چنين حركاتى دارد خود را موظف دانست كه او را سر به نيست كند، لذا شب هنگام بر او وارد شد واو را به قتل رساند. روز بعد به خدمت پيغمبر (ص) رسيد وماجرى را به عرض رسانيد. حضرت او را دعا كرد وبر او آفرين گفت و فرمود: خاطر آسوده دار كه قتل او مسئله اى ايجاد نكند وحتى دو بز در اين حادثه بجنگ نيفتند. عمير گويد: چنان بود كه پيغمبر فرمود چه كنار خانه اش عبور كردم ديدم تنها فرزندانش هستند كه جسدش را ميشويند وچون از آنجا گذشتم متعرض من نگشتند وسخنى با من نگفتند. (بحار: 20/100)

عِصمَت :

عصمة: بازداشتن و نگاه داشتن. در اصطلاح شرع: بازداشتن و منع كردن از گناه و جز آن (منتهى الارب). ملكه اجتناب از معاصى يا خطا و اشتباه. (المنجد)

همه فرق اسلامى اتفاق نظر دارند كه پيامبران پس از بعثت و در امر رسالت و تبليغ احكام، امين و معصوم اند، و در اين رابطه مرتكب كوچك ترين خطائى نمى گردند; آنچه محل خلاف است عصمت آنها از گناه پيش از بعثت و در شئون و اعمال شخصى خود آنها مى باشد، برخى بر اين عقيده اند كه اعتقاد به عصمت آنها در اين امور لازم نباشد; بعضى گويند: آنها نه پيش از بعثت و نه پس از آن مرتكب گناهى نگردند اعم از صغيره و كبيره، و حتى دچار اشتباه نيز نمى گردند; اكثر شيعه بر اين عقيده اند، آرى بعضى از آنها از جمله مرحوم صدوق و استادش ابن الوليد و مرحوم شيخ طوسى و مرحوم طبرسى، سهو و نسيان را بر انبيا ـ جز در امر رسالت ـ ممكن دانند. به «سهو» در اين كتاب رجوع شود.

شيعه، ائمه دوازده گانه را كه اوصياء پيامبرند نيز معصوم مى دانند، چنان كه به عصمت حضرت صدّيقه فاطمه زهراء نيز قائلند.

در عصمت ملائكه خلاف است: اكثر مسلمين به موجب (لا يعصون الله ما امرهم) و ادله ديگر آنها را واجد مقام عصمت دانند، و برخى برخلاف اين عقيده اند. به «ملائكة» در اين كتاب رجوع شود.

اصل عصمت در مورد صنوف نامبرده ـ فى الجمله ـ از مسلّميّات دين اسلام است، كه در قرآن كريم به مواردى از آن اشاره شده است، از جمله در مورد پيغمبر اسلام: (ولولا ان ثبّتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا...) : و اگر ما تو را ثابت قدم نمى گردانيديم نزديك بود كه به آن مشركان تمايل و اعتمادى پيدا كنى... (اسراء:75)

و در مورد حضرت يوسف (ع): (فهمّت به وهم بها لولا ان رآى برهان ربه كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصين) : آن زن از فرط ميل با آن كه از يوسف جواب رد شنيده بود باز قصد رفتن به سوى وى كرد، و اگر نه اين بود كه يوسف برهان روشن حق ديده بود وى نيز به سوى آن زن مى رفت ولى ما ميل او را از قصد به عمل زشت بگردانيديم كه وى از بندگان خالص گردانيده ما بود. (يوسف: 25)

«حقيقت عصمت»

مفهوم عصمت از جمله عناوين كلاميه است كه از ديرباز ميان متكلمين محلّ خلاف و نقض و ابرام بوده است، زيرا از سوئى جهت تضمين سلامت رسالت انبيا و اوصياء آنان، اين امر ضرورى مى بود، كه مكلّفين در اين باره مزاح العلّة بوند و در پذيرش احكام به بهانه احتمال تخطّى و خطاى آورنده متوسل نگردند.

و از سوى ديگر، منع نبىّ و وصىّ از خلاف و خطا، مُوهِم سلب اختيار از آنها گردد، كه در اين صورت، وى مستحق مدح بر ترك گناه و انجام ثواب نباشد و ثواب و عقاب در باره آنها باطل گردد، به علاوه اين امر موجب خروج از حريم تكليف خواهد بود.

آنچه مسلّم است، عصمت نوعى تصرف است از جانب خداوند در انگيزه شخص به انتخاب و گزينش كار نيك بر كار بد، يا نكوتر بر نيكو، كه اگر الجاء و اكراه در خصوص اين بخش از افعال معصوم ـ يعنى در مورد تخطى و تخلف وى در امر رسالت ـ باطل ندانيم و آن را با اصل اختيارى بودن تكليف و عدم اكراه در دين منافى نشمريم، چنان كه در نهى از منكر و قوانين كيفرى امر بدين منوال است، آن تصرف تصرف قهرى و الجائى باشد.

و اگر الجاء و اكراه را مطلقا باطل دانستيم، همان گوئيم كه سيد مرتضى (قدس سره) در اين باره اختيار نموده است، و آن اين كه:

خداوند، در باره بنده خاصّ خود لطفى كند و عنايتى مبذول دارد كه بنده ـ با آن لطف خاصّ ـ اختيارا اجتناب از قبيح را برگزيند، يعنى آنچنان موجبات شوق به ترك گناه در او فراهم آيند كه با وجود صفت اختيار، گناه را مردود و مطرود سازد و از آن بگريزد. و در اين صورت ـ از باب توسّع در تعبير ـ روا بود كه گفته شود: «عصمه الله من الذنب»: خداوند وى را از گناه بازداشت; چنان كه اگر پزشكى مضارّ غذائى را آنچنان به بيمار توصيف نمايد كه بيمار با جزم كامل آن غذا را ترك كند، روا باشد كه گفته شود: پزشك، بيمار را از خوردن فلان غذا بازداشت. (نگارنده)

«رواياتى در باره عصمت»

از امام صادق (ع) روايت شده كه: معصوم كسى است كه از جانب خدا (وبلطف و عنايت و توفيق او) از همه محرمات اجتناب نمايد چنانكه فرمود: (ومن يعتصم باللّه فقد هدى الى صراط مستقيم) كسى كه بخدا پناهده شد در حقيقت براه راست هدايت شده است.

امام سجاد (ع) فرمود: امام از ما جز معصوم نباشد وعصمت چيزى نيست كه در ظاهر خلقت بود واز اين جهت است كه امام جز بنص خاص به امامت نرسد.

امام صادق (ع) فرمود: پيغمبران و اوصياى آنان هرگز گناه نكنند كه آنها معصوم و پاكند. نيز از آن حضرت رسيده كه فرمود: خداوند عزوجل يك دسته از فرزندان آدم را برگزيد كه ولادتشان را طاهر و ابدانشان را (از هر آلايش) پاكيزه داشت و آنان را در پشت پدران ورحم مادران نگهبانى نمود، از ميان آنها انبياء ورسل را برون آورد، پس آنان پاكيزه ترين شاخه هاى بنى آدمند وچنين عنايتى راكه خداوند به آنها مبذول داشت نه از اين جهت بود كه آنها تا آن زمان عملى انجام داده بودند كه اين عنايت بپاداش آن عمل بود بلكه خداوند از نخست ميدانست كه آنان پس از خلقت او را اطاعت كنند و بدو شرك نورزند وبه عصيانش دست نزنند لذا چنين تشريفى در باره شان روا داشت.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: خداوند ما را (از هر پليدى) پاكيزه ساخت و (از هر بدى) معصوم داشت وما را ناظر بر خلق خويش وحجت در زمين قرار داد وما را با قرآن وقرآن را با ما همراه ساخت كه ما از آن جدانشويم وآن از ما جدا نگردد.

نقل است كه مأمون عباسى از حضرت رضا (ع) پرسيد: اينكه خداوند ميفرمايد: (ليغفر لك اللّه ما تقدم من ذنبك وما تاخر)(تا خداوند از گناهان پيشين وپسين تو ]

اى پيغمبر[

بگذرد) آن گناه چه بوده؟ فرمود: نزد مشركين مكه گنهكارتر از پيغمبر (ص) كسى نبود چه آنان سيصد وشصت بت داشتند كه دعوت پيغمبر، مردم را به خداى واحد همه آنها را ابطال نمود چنانكه قرآن از قول آنها مى فرمايد: (وقالوا اجعل الآلهة الها واحدا)باز قرآن از قول آنها ميگويد: گفتند: بيائيد دست بدست هم دهيد وخدايانتان را نجات دهيد وبه سخن اين مرد اعتنا مكنيد.

تا چون خداوند پيغمبرش را بر اثر پيروزى در مكه وفتح آن شهر آنچنان عظمت وقدرتى بخشيد ودر موضع قدرت آنچنان اخلاق وسيرتى نشان داد كه همه گناهان او از نظر آنها اعم از گناهان پيش از هجرت وگناهان پس از آن فراموش شد لذا خداوند آن بخشودگى گناه را به فتح مكه ربط ميدهد وميفرمايد: (انا فتحنا لك فتحا مبينا ليغفرلك...)

(ما آنچنان پيروزى بتو داديم كه خداوند آن پيروزى را موجب گذشت از گناهان تو كرد). مامون گفت: خداوند ترا جزاى خير دهاد، بفرمائيد: (عفى اللّه عنك لم اذنت لهم) مراد چيست؟ فرمود: اين آيه از باب «اياك اعنى واسمعى يا جارة» ميباشد كه بظاهر مخاطب پيغمبر ولى مراد امت او است چنانكه آيه (لان اشركت ليحبطن عملك) نيز به اين معنى است.

امام صادق (ع) فرمود: خداوند عزوجل پيغمبرش را تاديب كرد وچون او را نيكو ادب نمود وادبش را بحد كمال رسانيد فرمود: (انك لعلى خلق عظيم) سپس امر دين وسياست شئون بندگانش را به وى واگذار نمود وفرمود: (ما آتاكم الرسول فخذوه وما نهاكم عنه فانتهوا) وپيغمبر استوار شده وتوفيق يافته خدا وبروح القدس مؤيد بود وهرگز در سياست واداره خلق دچار لغزش واشتباهى نگشت.

ابن ابى الحديد از علماى سنت در شرح نهج البلاغه گويد: ابومحمد بن متويه در كتاب كفايه گفته كه على (ع) معصوم بود هر چند از نظر ما عصمت در امام شرط نباشد ولى روايات واخبار بر عصمت آن حضرت دلالت دارند واين از خصوصيات على (ع) بوده ودگر اصحاب داراى چنين ويژگى نبوده اند، وفرق است ميان اين كه گفته شود فلان معصوم است واين كه بگوئيم امام بايد معصوم باشد. اين مذهب ما سنيان است گرچه اماميه بر اين عقيده اند كه امام بايد معصوم باشد. (بحار: 10 و 17 و 25 و 38 و وسائل: 18/132)

عَصِىّ :

نافرمان. (وَبرّا بوالديه ولم يكن جبارا عصيّا). (مريم: 14)

عِصِىّ :

جِ عصا. عصاها.

عِصيان :

نافرمانى. خلاف طاعت. (و كرّه اليكم الكفر و الفسوق و العصيان). (حجرات: 7)

اميرالمؤمنين (ع): «كلّ يوم لا يعصى الله فيه فهو عيد» (نهج: حكمت 428). «من هوان الدنيا على الله انّه لا يُعصى الاّ فيها» (نهج: حكمت 385). «لو لم يتوعّد الله على معصيته لكان يجب ان لا يعصى شكراً لنعمه» (نهج: حكمت 290). «يا ابن آدم! اذا رأيت ربّك سبحانه يتابع عليك نعمه و انت تعصيه فاحذره» (نهج: حكمت 25). «والله لو اُعطِيتُ الاقاليم السبعة بما تحت افلاكها على ان اعصى الله فى نملة اسلبها جُلب شعيرة ما فعلته...». (نهج: خطبه 224)

عَصِيب:

سخت دشوار. يوم عصيب: روز سخت گرم يا سخت. (ولما جاءت رسلنا لوطا سىء بهم وضاق بهم ذرعا وقال هذا يوم عصيب) چون فرستادگان بر لوط (ع) وارد شدند به ورود آنها غمگين شد وطاقت او بتنگ آمد وگفت اين روزى سخت است . (هود: 79)

عَصِيد :

چيز پيچيده شده. معصود.

عَصيدة :

نوعى حلوا كه از آرد و روغن ساخته شود. فى الحديث: «كان رسول الله (ص) يأكل العصيدة من الشعير باهالة الشحم». (بحار: 66/87)

عَصِير:

فشرده وشيره انگور وجز آن. عصير انگور بجوشد آنچنان كه زير ورو شود خوردنش حرام است، مگر اين كه آنقدر بجوشد كه دو سوم آن بخار شود، واما نجاست آن محل خلاف است. به «شيره» رجوع شود.

عَضّ :

به دندان گزيدن. (و يوم يعضّ الظالم على يديه يقول يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا) : روزى كه ستمگر دستان خويش را (از فرط افسوس) به دندان بگزد، بگويد اى كاش راهى را به همراه پيامبر به پيش گرفتمى. (فرقان: 27)

اميرالمؤمنين (ع) در باره انسان و شگفتيهائى كه از قلب او بروز مى كند: «ان عَضَّته الفاقة شغله البلاء، و ان جهده الجوع قعد به الضعف». (نهج: حكمت 108)

عُضادة:

جانب چيزى، بازوى در، عضادتان: دو بازوى در.

عِضاض :

گزيدگى چهارپا، برئت اليك من عضاض هذه الدابة: از گزيدن اين چهارپا به تو پناه مى برم. (منتهى الارب)

عُضال :

شديد و سخت. داء عضال: بيمارى سخت و عاجز كننده اطبّا و غالب بر ايشان. در دعاء مأثور آمده: «الّلهم انّى اعوذ بك... و من الداء العضال و غلبة الرجال...». (بحار: 86/108)

عِضاه :

هر درخت عظيم خاردار، مانند ام غيلان و سدر و عوسج.

عَضاية :

ضبّ. سوسمار.

عَضب :

بريدن. دشنام دادن. عضبه بالعصا: با چوبدست وى را زد.
back page fehrest page next page