عَطوف :
مهربان. مشفق. قوس عطوف: كمان كه يكى از دو سر آن بر ديگرى برگشته باشد. نامى از نامهاى خداى تعالى.
عَطِيّة:
دهش، دادنى، آنچه داده شود.
عطيه يكى از ابواب فقه است، وآن بر چهار قسم منقسم ميگردد:
1 ـ صدقه، وآن عقدى است كه به ايجاب وقبول نياز دارد، وبايستى باذن موجب بلكه باذن مالك بقبض طرف برسد، و از جلمه شرائط آن قصد قربت است، و چون قبض صورت گرفت معامله لازم ميشود رجوع از آن جايز نيست.
صدقه واجبه را نتوان به بنى هاشم داد مگر اين كه دهنده خود هاشمى باشد، آرى اگر خمس تأمين معيشتشان ننمود ميتوانند صدقه بگيرند.
2 ـ هبة، وآن را نحله وعطيه نيز گويند، اين نيز به ايجاب وقبول نياز دارد ومشروط به اقباض مالك ويا قبض به اذن واهب است، مگر اين كه از پيش در دست موهوب له بوده باشد. در ابراء قبول شرط نيست، چنان كه در هبه بطور كلى قصد قربت شرط نباشد. در هبه رجوع (بازپس گرفتن) صحيح است مگر اين كه موهب له در آن تصرف كرده باشد يا هبه معوضه باشد يا گيرنده خويش نزديك باشد.
3 ـ سكنى وتوابع آن كه عُمرى ورُقبى باشد، واين معامله عبارت است از اين كه كسى خانه ومانند آن را در اختيار ديگرى نهد كه در آن ساكن شود. در اين معامله نيز ايجاب وقبول وقبض لازم است.
واگر صاحب خانه مدت معينى را جهت سكناى طرف معين نمود يا گفت: تا تو زنده اى يا گفت: تا من زنده ام در اين خانه بمان معامله لازم ميشود وامكان بازگشت پيش از پايان مدت مقرر نيست، واگر مطلق گذاشت ميتواند هر وقت بخواهد خانه را از وى باز ستاند...
4 ـ تحبيس، وآن عبارت است از اين كه شخصى مالى از اموال خود را مانند غلام يا مركب سوارى وجز آن در خدمت انسانى يا مؤسسه اى مانند مسجد بگمارد كه موقتا يا دائما به آن خدمت كند، احكام اين قسم از عطيه از لزوم وجواز ونياز به ايجاب وقبول وقبض مثل سكنى است... (الروضة البهية: 1/304)
عطية:
ابن سعد بن جناده عوفى از رجال علم وحديث است كه دانشمندانى مانند اعمش وغيره از او حديث نقل ميكرده اند وگويند كه اميرالمؤمنين (ع) او را عطيه خواند چه پدر او از ياران آن حضرت بوده هنگامى كه به حضرت گفته فرزندى پسر برايم متولد شده فرمود: او را عطيه نام نه كه وى عطيه (داده) خدا است. وعطيه همان كسى است كه با جابر انصارى قبر امام حسين (ع) را زيارت نمود وهم او بجرم تشيع و ولايت على (ع) تحت تعقيب حجاج بوده و از كوفه بفارس گريخته و حجاج به محمد بن قاسم ثقفى نوشت كه وى را بخوان، اگر على را لعن كرد او را رها ساز وگرنه چهار صد تازيانه به وى بزن وسر وريش او را بتراش. وچون محمد او را خواست ونامه حجاج برايش بخواند عطيه از خواست او ابا نمود پس چهار صد تازيانه به او زد وموى سرش وريشش را بتراشيد. وچون قتيبة بن مسلم والى خراسان گشت بنزد او رفت و همچنان در خراسان ببود تا اينكه عمر بن هبيره والى عراق شد عطيه به وى نامه نوشت واجازه بازگشت بكوفه از او خواست وى موافقت نمود وعطيه به كوفه بازگشت و ببود تا سال 111 درگذشت.
عَظاءَة :
جانورى است از نوع چلپاسه با حجمى بزرگتر از چلپاسه متعارف با بدنى نرم و تابان.
عِظام :
جِ عَظم. استخوانها. (...وانظر الى العظام كيف ننشزها ثمّ نكسوها لحما): و استخوانها رابنگر كه چگونه آنها را در هم پيوسته سپس گوشت بر آن بپوشانيم. (بقرة: 251)
(و قالوا أإذا كنّا عظاما و رفاتا أإنّا لمبعوثون خلقا جديداً): و گفتند: آيا پس از آن كه ما استخوانهائى پوسيده شويم از نو باز برانگيخته گرديم؟!. (اسراء: 98)
جِ عظيم. بزرگان. بزرگها. اميرالمؤمنين (ع): «من كفّارات الذنوب العظام اغاثة الملهوف و التنفيس عن المكروب»: از جمله كفاره هاى گناهان بزرگ، به فرياد مصيبت زدگان رسيدن، و رنج ديدگان را تسلّى دادن است. (نهج: حكمت 24)
عَظم :
استخوان. ج، عظام. (قال ربّ انى وهن العظم منى و اشتغل الرأس شيبا)(مريم: 4). (أيحسب الانسان ان لن نجمع عظامه). (قيامة: 39)
عِظَم
(مصدر) : بزرگ و كلان شدن. اسم مصدر: بزرگى. (ومن يتق الله يكفر عنه سيئاته و يُعظِم له اجرا). (طلاق: 5)
اميرالمؤمنين (ع): عِظَمُ الخالق يصغّر المخلوق فى عينك: بزرگى آفريدگار، آفريدگان را در چشم تو كوچك مى سازد. (نهج: حكمت 124)
عُظَماء :
جِ عظيم. بزرگان. اميرالمؤمنين (ع) در نامه خود به محمد بن ابى بكر، والى مصر: «فاخفض لهم جناحك، و الن لهم جانبك، و ابسط لهم وجهك، و آس بينهم فى اللحظة و النظرة، حتى لا يطمع العظماء فى حيفك لهم، ولا ييأس الضعفاء من عدلك عليهم». (نهج: نامه 27)
عَظَمت :
عظمة. بزرگى و بزرگوارى. اميرالمؤمنين (ع): «و انه لا ينبغى لمن عرف عظمة الله ان يتعظّم، فان رفعة الذين يعلمون ما عظمته ان يتواضعوا له...». (نهج: خطبه 147)
قيل للحسن بن على (ع): انّ فيك عظمة. قال: «بل فىّ عزة، قال الله تعالى: (ولله العزّة و لرسوله و للمؤمنين)». (بحار: 43/338)
عُظمى :
مؤنث اعظم. بزرگ و بزرگتر. اميرالمؤمنين (ع): «الله الله فى عاجل البغى و آجل وخامة الظلم، و سوء عاقبة الكبر، فانها مصيدة ابليس العظمى و مكيدته الكبرى». (نهج: خطبه 192)
عِظَة :
پند دادن كسى را به سخنان دل نرم كننده.
عَظيم :
بزرگ و سترگ، خلاف صغير و حقير. بزرگوار. (والله ذوالفضل العظيم)(بقرة: 105). (والله ذوالفضل العظيم) (آل عمران: 74). (ولا يؤوده حفظهما وهو العلىّ العظيم) (بقرة: 255). (و انك لعلى خلق عظيم). (قلم: 4)
عَفّ :
بازايستادن از حرام و پارسائى نمودن. (منتهى الارب)
عَفاء :
مردن و رفتن اثر كسى و هلاك شدن و نيست و ناپديد گرديدن. پوشيدگى و ناپديدگى. على الدنيا بعدك العفاء.
عَفار:
يكى از دو درخت معروف آتش زا، كه دوم آن مرخ است، اين دو درخت آنقدر آماده احتراقند كه چون شاخه هاشان بهم ساويده شود آتش گيرند.
عَفاريت :
جِ عفريت. ديوان. اهريمنان. به «عفريت» رجوع شود.
عَفاف:
پاكدامنى، خويشتن دارى، خوددارى وامتناع از آنچه جايز ونيكو نباشد. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «العفاف زينة الفقر». (نهج: حكمت 68)
عَفّان :
بيش آزرم. بسيار گنديده. از اعلام است، منصرف و غير منصرف. اگر آن را وزن فعلان از ريشه عفّ بدانيم، ما لاينصرف خواهد بود، به سبب زيادت الف و نون. و اگر آن را وزن فعّال از ريشه عفن فرض كنيم، منصرف باشد، به سبب اصلى بودن نون. (اقرب الموارد)
عَفّان :
بن ابى العاص، نام پدر عثمان خليفه سوم است. (منتهى الارب)
عُفاة :
جِ عافى. مهمانان و واردشدگان.
عفّت:
پرهيز كردن واحتراز نمودن از شهوات حرام بخصوص شهوات جنسى وامور مالى. اصل عفت بمعنى خوددارى است. راغب گفته عفت وجود حالتى است در نفس آدمى كه او را از چيره شدن شهوت مصون ميدارد. و در اخبار بيشتر بخوددارى از شهوات مربوط به فرج وشكم اطلاق ميشود. (والذين هم لفروجهم حافظون الا على ازواجهم او ما ملكت ايمانهم)(مؤمنون: 5) . امام باقر (ع) فرمود: «ما عبد اللّه بشىء افضل من عفة بطن وفرج». اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «افضل العبادة العفاف». (سفينة البحار)
از حضرت رسول (ص) روايت است كه هر كه به چيزى دلباخته گردد واز آن عفت ورزد وبدين حال بميرد شهيد مرده است.
وفرمود: خدا دوست دارد تهيدست عيالوارى را كه عفيف باشد . (كنز العمال: 3/372 و 390)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: عفت مرد بر حسب غيرت او مى باشد. و فرمود: بهترين عبادت عفت ورزيدن است.
ابوبصير گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: من عملم (در عبادت) ضعيف است و روزه (مستحبى) كم ميگيرم ولى اميدوارم جز حلال نخورم. فرمود: چه عبادتى به از اين كه آدمى در امور مربوط به شكم وفرج عفيف باشد؟!
امام صادق (ع) فرمود: به پدرانتان نيكى كنيد تا فرزندانتان بشما نيكى كنند ونسبت بزنان مردم عفيف باشيد تا مردم درباره زنان شما عفت ورزند.
امام باقر (ع) فرمود: مردانگىِ صبر بر تهيدستى وفقر، وعفت ورزيدن از اينكه دست نياز به سوى مردم دراز كنى بلكه خود را از غير خدا بى نياز نشان دهى از مردانگى بذل وبخشش ارزنده تر است.
امام صادق (ع) فرمود: خدا رحمت كند بنده اى را كه عفيف باشد وعفت ورزد واز عرض حاجت بديگران خوددارى نمايد زيرا خواهش كردن وبديگران عرض نياز كردن به حقيقت به خوارى وذلت در دنيا وآخرت شتافتن وبزبونى تن دادن است در صورتى كه مردم مشكل او را حل نكنند وگرفتاريش را بر طرف نسازند. (بحار: 70 و 71 و 96)
به «پاكدامنى» نيز رجوع شود.
عَفر :
ظاهر و روى خاك. دشوارى و سختى.
عُفر :
جِ عفراء. شب هفتم و هشتم و نهم ماه.
عَفراء :
مؤنث اعفر. زن سپيد. ريگ سرخ. زمين سفيد كه گامى در آنجا ننهاده باشند.
عَفراء :
نام چند زن در تاريخ آمده از جمله عفراء مادر معاذ و معوذ فرزندان حارث بن رفاعه كه از صحابه رسول بودند. عفراء دختر مهاصر بن مالك از بنى ضبه كه از زنان شاعره بوده و داستان عشق او با پسر عمش عروة بن حزام شهرت دارد.
و ديگر عفراء جنيه، سهيل بن غزوان از امام صادق (ع) نقل مى كند كه زنى جنيه بود به نام عفراء كه همواره به نزد پيغمبر (ص) آمدى و سخن حضرت را شنيدى و به صلحاى جن باز گفتى، چندى گذشت كه پيغمبر او را نديد خبرش را از جبرئيل پرسيد، گفت او به ديدار يكى از خواهران دينى خود رفته است. حضرت فرمود: خوش به حال كسانى كه براى خدا يكديگر را دوست دارند... (بحار: 74/353)
عِفريت :
كسى كه از هوشيارى و زيركى بر كارها توانا باشد، نيرومند و قوى پنجه. به خبيث و منكر نيز اطلاق شود. (قال عفريت من الجن انا آتيك به قبل ان تقوم من مقامك) (نمل: 39). از امام باقر (ع) آمده كه در ميان فرزندان ابليس عفريتهائى باشند كه لابلاى محملها و مركبهاى مسافران مؤمنان مى گردند كه مركبهاشان را رم دهند. پس به آية الكرسى آنها را دفع كنيد. (بحار: 76/249)
عَفط :
بينى افشاندن ميش چون بينى افشاندن خر. عفطة: يك مرتبه عفط. نثير و آب بينى ميش. اميرالمؤمنين (ع): «دنياكم هذه ازهد عندى من عفطة عنز...». (نهج: خطبه 3)
عَفَل :
فنج ماده، و آن چيزى است كه از شرم زن و شتر ماده برآيد مانند ادره و فتق كه در خايه مردان باشد. (منتهى الارب)
در اصطلاح فقهاء چيزى است شبيه به گوشت كه در عضو تناسلى زن پيدا مى شود و مانع جماع مى گردد. و گاهى هم استخوانى در آن محل مانع جماع مى شود كه اين را اصطلاحا قَرَن نامند. وجود اين دو در محل مخصوص از مجوزات فسخ نكاح است.
عَفلاء :
زن و شتر ماده مبتلا به عَفَل.
عَفلَق :
شرم زن فراخ و سست و پر گوشت. زن گول بدزبان بدكردار. (منتهى الارب)
عَفَن :
پوسيده شدن هر چيزى و تباه گرديدن. پوسيده شدن در نم. گنده شدن هوا و گوشت و جز آن.
عَفِن :
گوشت برگرديده بوى و مزه و پوسيده، و هر چيز پوسيده و تباه شده از آب كه ريزه ريزه جدا گردد.
عفو:
گذشت كردن از كسى وخوددارى از مؤاخذه ومجازات مجرم. (وجزاء سيئة سيئة مثلها فمن عفى واصلح فاجره على اللّه)در برابر بدى (كه كسى بتو رساند) يك بدى ميباشد (نه بيش از آن) وهر كه گذشت كند (و از انتقام چشم پوشى نمايد) وسازوارى دهد مزدش بر خدا است (شورى: 40).
(ولا يأتل اولوا الفضل منكم والسعة ان يؤتوا اولى القربى والمساكين والمهاجرين فى سبيل اللّه وليعفوا وليصفحوا الا تحبون ان يغفر اللّه لكم) مبادا توانگران (بر اثر نگرانيهاى پيشين) سوگند ياد كنند كه به مستمندان وآوارگان در راه خدا كمك نكنند و امداد نرسانند و بايستى (كدورتهاى سابق را) چشم پوشى كنند وعفو وگذشت نمايند مگر نه شما مى خواهيد كه خداوند از تقصيرتان در طاعت او چشم پوشى و صرف نظر نمايد و شما را ببخشايد؟ (نور: 25)
رسول اكرم (ص) فرمود: در روز قيامت از بطنان عرش پروردگار ندا شود كه هر كس پاداشى از من طلبكار است برخيزد (ومزد خويش را دريافت دارد). تنها كسانى بپاخيزند كه از برادر دينى خود گذشت كرده باشند.
از امام صادق (ع) روايت است كه پيغمبر (ص) در يكى از خطبه هاى خود فرمود: ميخواهيد شما را از بهترين اخلاق در دنيا وآخرت خبر دهم؟ (آنها عبارتند از) گذشت نمودن از كسى كه به تو ستم كرده باشد وپيوند نمودن به آنكه از تو گسيخته باشد ونيكى به كسى كه بتو بدى كرده باشد.
در حديث ديگر پيغمبر (ص) فرمود: بر شما باد بگذشت وعفو كه بنده را جز عزت نبخشد پس از يكديگر گذشت نمائيد تا خداوند شما را عزت بخشد.
امام باقر (ع) فرمود: آن پشيمانى كه (احيانا) بر اثر عفو بر آدمى دست دهد بهتر و آسان تر است از پشيمانى اى كه بر اثر انتقام پيش آيد.
امام كاظم (ع) فرمود: هرگز دو گروه رو در رو نشدند جز اينكه گروه صاحب گذشت پيروز گشت.
روزى امام صادق (ع) يكى از غلامان خود را فرمود كه پى كارى رود، غلام دير كرد، معلوم شد وى دنبال كار نرفته ودر جائى خفته است. حضرت به بالينش نشست و او را بادبيزن نمود تا بيدار شد سپس به وى فرمود: بخدا سوگند اين كار تو درست نيست كه هم شب بخوابى و هم روز، شب از آن تو باشد وروز از آن ما.
رسول اكرم (ص) فرمود: شايسته ترين كس بگذشت نمودن آن كس است كه از همه به كيفر وعقوبت تواناتر باشد وهشيارترين مردم كسى است كه خشم خود را بيشتر فرو خورد.
روزى امام موسى بن جعفر (ع) فرزندان خود را به كنار خويش گردآورد وبه آنها فرمود: اى فرزندانم! شما را وصيتى كنم كه هريك از شما بدان مواظبت نمايد (وگوشواره گوش خودسازد) هرگز ضايع نگردد. وآن وصيت اين است: اگر كسى در گوش راستتان به شما ناسزائى گفت وسپس در گوش چپتان از گفته خويش پوزش خواست عذرش را بپذيريد.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: عفو وگذشت بهترين خوى است. وفرمود: چشم پوشى از آن كس سزد كه به جرم خويش معترف بود نه آنكه به گناه خود ادامه دهد.
از امام باقر (ع) نقل است كه آن زن يهوديه كه پيغمبر (ص) را بگوشت گوسفند زهرآلود مسموم ساخته بود بنزد حضرت آوردند. به وى فرمود: چرا اين كار كردى؟! وى گفت: من نزد خود فكر كردم كه اگر او پيغمبر باشد سم او را زيان نزند واگر پادشاه است مردمان را از شرش آسوده نموده ام. پيغمبر (ص) از تقصيرش درگذشت واو را رها ساخت.
موقعى كه پيغمبر اكرم (ص) جهت فتح مكه آماده ميشد لشكر خويش را به پنهانى تجهيز مينمود ومى خواست پيش از رسيدن به مكه مردم آنجا از عزيمت آن حضرت آگاه نگردند. حاطب بن ابى بلتعه كه خود يكى از مهاجرين مكه بود نامه اى محرمانه به اهالى مكه نوشت ودر آن نامه خبر تصميم پيغمبر (ص) را نگاشت وبدست زنى ساره نام سپرد كه به مكه برساند.
جبرئيل نازل شد وپيغمبر (ص) را از ماجرا خبر داد. على بن ابى طالب (ع) گويد: پيغمبر (ص) مرا باتفاق زبير ومقداد به محلى بنام روضة خاخ اعزام داشت وفرمود: در آنجا زنى است (بنام ساره) ونامه اى از حاطب با خود دارد، از او بستانيد وبيائيد. ما رفتيم چون به آن زن رسيديم وى از وجود چنين نامه اى انكار نمود، زبير ومقدار هرچند او را بازرسى كردند چيزى نيافتند، من به وى گفتم: پيغمبر دروغ نگويد آن را بيرون آر وگرنه برهنه ات ميكنم. وى نامه را از بند شلوارش بيرون آورد. چون برگشتيم پيغمبر (ص) به حاطب فرمود: چرا اين كار كردى؟! وى گفت: من در مكه اموالى دارم خواستم از اين راه حقى بگردن مردم مكه داشته باشم تا اموالم محفوظ ماند، ومن از دين برنگشته ام. حضرت چون شنيد فرمود: حاطب راست ميگويد كسى متعرضش نشود.
واقدى آورده كه هشام بن اسماعيل از سوى وليد بن عبدالملك والى مدينه بود. وى در دوران حكومتش امام سجاد (ع) را بسى اذيت وآزار داده بود، اتفاقا خليفه مروانى از او برگشت واو را عزل نمود ودستور داد وى را كنار خانه مروان بازداشت كنند وهركسى از او شكايتى دارد شكايت خويش را در آنجا عرضه كند. وى سخت از على بن الحسين (ع) هراسناك بود كه او را بيش از هر كسى اذيت كرده بود. ولى حضرت نه تنها خود شكايتى از او نكرد بلكه افراد فاميل ودوستان را نيز سفارش نمود كه متعرضش نشوند وحتى محرمانه به وى پيغام داد كه آماده ايم در مورد بدهيهايت كه از تو مطالبه كنند به تو كمك كنيم واز جانب ما وبستگانمان آسوده خاطر باشد، وحضرت در جمع ياران از كنارش گذشت بى آنكه از او شكايتى كند. هشام چون چشمش بامام افتاد از همان جائى كه ايستاده بود فرياد زد، (اللّه اعلم حيث يجعل رسالته). (بحار: 71/399 و 78/89 و 16/265 و 18/110 و 46/94)
عَفو :
باقى مانده مال از نفقه و خرجى، كه بخشيدن آن سبب تنگدستى صاحبش نگردد. در اصطلاح شرع، آنچه از حد نصاب زائد آيد. (ويسألونك ماذا ينفقون قل العفو): از تو مى پرسند چه چيز انفاق كنند، بگو «عفو» و فاضل از قوت را.
عَفُوّ :
درگذرنده و پوشنده گناهان. بسيار درگذرنده. از صفات بارى تعالى است: (انّ الله لعفوّ غفور) : همانا خداوند درگذرنده و آمرزنده است. (مجادلة: 3) (فان الله كان عفوّا قديرا): كه خداوند درگذرنده اى توانا است. (نساء: 148)
عُفُونت :
عفونة. بدبوئى. گنده بوئى. بويناكى.
عفو خداوند :
گذشت حضرت بارى تعالى از بندگان. خداوند مكرر خود را به صفت عفوّ كه مبالغه در عفو مى باشد معرفى نموده و بندگان خويش را به جملاتى چون: (و يغفر مادون ذلك لمن يشاء) و (يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هوالغفور الرحيم) اميدوار ساخته است.
از حضرت رسول (ص) روايت است كه روز قيامت از بطنان عرش ندا آيد كه اى امت محمد آنچه را كه من بر شما داشتم بخشيدم شما نيز هر حقى كه به گردن يكديگر داريد ببخشيد و به رحمتم به بهشت درآئيد.
نيز از آن حضرت رسيده كه روزى گوينده اى گفت: به خدا سوگند كه خداوند فلان كس را نخواهد بخشيد. خداوند فرمود: كيست كه با سوگند خويش وظيفه مرا معين مى كند؟! من فلان را بخشيدم و عمل آن را كه چنين سوگند ياد نموده حبط نمودم (و خنثى ساختم).
امام باقر (ع) فرمود: اگر قرار باشد كه اهل بهشت تنها كسانى باشند كه به عمل خويش به بهشت روند پس آزادشدگان خدا از دوزخ كجايند؟!
ابوعبيده گويد: به امام (ع) عرض كردم: فدايت گردم گناهانم زياد است! مرا دعا كن. فرمود: چنين (سخن نوميد كننده) مگوى، شيطان بيچاره ات نكند كه عفو و گذشت خدا را به هيچ چيز نتوان قياس نمود.
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: خداوند جل جلاله مى فرمايد: هر كه مرتكب گناهى شود و بداند كه اگر بخواهم عذابش كنم و اگر بخواهم از او درگذرم او را خواهم آمرزيد.
از حضرت رسول (ص) روايت است كه نخستين آوازخوان ابليس بود كه چون آدم از آن درخت تناول نمود وى از شادى آواز سر داد و هنگامى كه به زمين فرود آمد حُدِى خواند و چون بر زمين قرار گرفت در كنارش به نوحه سرائى پرداخت و او را به ياد بهشت مى آورد. آدم عرض كرد: پروردگارا ميان من و اين دشمنى افكندى و من آن روز كه در بهشت بودم حريفش نشدم و اگر ياريم نكنى چاره اش نتوانم. خداوند (در مقام يارى آدم) فرمود: كار بد را يكى و كار نيك را ده برابر تا هفتاد برابر پاداش مى دهم. عرض كرد: بيش از اينم ده. فرمود: هيچ فرزندى از نسل تو نزايد جز اينكه دو فرشته به نگهبانى وى بگمارم. عرض كرد: بيش از اينم عطا كن. فرمود: تا جان در بدن باشد توبه پذيرفته گردد. عرض كرد: باز هم زيادتم ده. فرمود: گناهان را ببخشم و باكى ندارم. آدم گفت: مرا بس است. (بحار: 6/5 ـ 33)
عِفَّة :
عفت. از حرام بازايستادن و پرهيزگارى كردن. نهفتگى كردن. به «عفت» رجوع شود.
عَفير :
گوشت به آفتاب خشك كرده. نان بى نان خورش.
عَفيف:
پارسا، مردپرهيزكار از حرام، پاك دامن. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «ما المجاهد الشهيد فى سبيل اللّه باعظم اجرا ممن قدر فعفّ، لكاد العفيف ان يكون ملكا من الملائكة» اجر وپاداش جهادگرى كه در راه خدا كشته شود بيشتر نيست از آن كس كه دستش بحرام باز باشد ودر عين حال عفت ورزد واز آن اجتناب نمايد، نزديك است شخص پاكدامن كه فرشته اى از فرشتگان گردد. (نهج: حكمت 466)
عَقّ :
شكافتن جامه. نافرمانى پدر و مادر. رسول الله (ص): «خمسة لا تطفىء نيرانهم ولا تموت ابدانهم: رجل اشرك، و رجل عقّ والديه، و رجل سعى باخيه الى السلطان فقتله، و رجل قتل نفسا بغير نفس، و رجل اذنب و حمل ذنبه على الله عز و جلّ» (بحار: 5/60). ابوعبدالله (ع): «ملعون ملعون من عقّ والديه» (بحار: 74/85). به «عقوق» نيز رجوع شود.
عَقائد:
امورى كه شخص به آنها يقين كند وبدانها دل بندد. عقائد اسلامى: اصول دين مقدس اسلام وامور متعلقه به آنها كه در احاديث ذيل آمده:
حضرت رضا (ع) فرمود: هر كه بيكتائى خداوند اعتراف نموده وتشبيه از او تعالى نفى كند واو را از صفاتى كه شايسته حضرتش نباشد پاك ومنزه داند واقرار كند كه چاره ونيرو وخواست ومشيت وآفرينش و فرمان وقضا وقدر خاص خدا ميباشد و كارهائى كه بندگان انجام ميدهند بتقدير خداوند است نه آفريده او، وگواهى دهد كه محمد (ص) رسول خدا و على (ع) و امامان پس از او حجتهاى خدايند بر خلق وبا دوستانشان دوست وبا دشمنانشان دشمن باشد واز گناهان كبيره اجتناب ورزد و برجعت ودو متعه (حج ونكاح) اقرار نمايد و به معراج، مؤمن بود وبه سؤال قبر وحوض (كوثر) و شفاعت و بهشت و دوزخ وصراط و ميزان و بعث و نشور و پاداش اعمال و حساب نيز ايمان داشته باشد وى مؤمن راستين واز پيروان ما خاندان نبوت است.
عبدالعظيم حسنى گويد: روزى بر مولايم امام هادى (ع) وارد شدم چون چشم حضرت بمن افتاد فرمود: خوش آمدى اى اباالقاسم، تو دوست حقيقى مائى. عرض كردم: يا ابن رسول اللّه ميخواستم دينم را بر شما عرضه دارم كه اگر مورد پسند شما بود تا مرگ بر آن ثابت بمانم. فرمود: بگو اى اباالقاسم. عرض كردم: من ميگويم: خداوند تبارك وتعالى يكى است، مثل و مانند ندارد، از دو مرز نيستى وانباز بيرون است (هست و به هيچ موجودى شباهت ندارد) او جسم و صورت و عرض و جوهر نيست بلكه او سازنده جسمها وترسيم كننده صورتها و آفريننده اعراض و جواهر است و پروردگار هرچيز و مالك و قراردهنده و پديدآورنده آن است.
و اينكه محمد (ص) بنده وفرستاده او و خاتم پيامبران است كه تا قيامت پيغمبرى پس از او نخواهد آمد. و ميگويم: امام وخليفه وولى امر پس از او اميرالمؤمنين على بن ابى طالب است وسپس حسن وپس از او حسين وبعد از او على بن الحسين وبعد از او محمد بن على وپس از او جعفر بن محمد وپس از او موسى بن جعفر وسپس على بن موسى و پس از او محمد بن على وبعد از او تو اى مولاى من. حضرت فرمود: وپس از من فرزندم حسن ميباشد امّا مردم در مورد جانشين او چه خواهند كرد: عرض كردم: به چه سبب اى سرورم؟ فرمود: بجهت اينكه شخص او به چشم نيايد وحتى نامش نيز جايز نباشد بزبان آرند ووضع بدين منوال باشد تا گاهى كه ظاهر گردد وجهان را پر از عدل وداد سازد چنانكه پر از ظلم وجور بوده. گفتم: اقرار كردم و ميگويم: دوست آنها دوست خدا و دشمنانشان دشمن خدا و اطاعت آنها اطاعت خدا ومخالفت با آنها مخالفت با خدا مى باشد و ميگويم: معراج حق است و سؤال در قبر حق وبهشت حق و دوزخ حق وصراط حق و ميزان حق و قيامت آمدنى است و شكى در آن نباشد وخداوند مردگان را زنده خواهد كرد. و مى گويم: فرائض واجب پس از ولايت نماز است و روزه و زكوة و حج و جهاد و امر به معروف و نهى از منكر.
چون سخن من به اينجا رسيد حضرت فرمود: اى اباالقاسم بخدا سوگند اين همان دين خدا ميباشد كه براى بندگانش پسنديده است بر آن ثابت بمان، خداوند ترا در دنيا و آخرت بر عقيده اى استوار و ثابت بدارد. (بحار: 69/9 و36/412)
مرحوم نراقى در جامع السعادات در اين باره چنين ميگويد: اصول عقايد بر وجهى كه امت برگزيده اسلامى بر آن اتفاق نظر دارند از اين قرار است: اعتقاد به وجود ذات واجب الوجود، واين كه او تعالى در معبوديت يگانه است، وبسيط است وتركيب در او راه ندارد، از جسميت وعوارض آن منزه است، وجود او وصفاتش عين ذات او است، از زمان ومكان پيش تر واز آنها والاتر وبرتر است، او زنده، قديم، پيش از هر چيز بى آن كه در ظرف زمان قرار داشته باشد، توانا، خواهان، دانا به هر چيز، دانش او به اشياء پس از بوجود آمدن آنها مانند دانش او به اشياء است پيش از هستى آنها، هستى آنها در دانش او فزونى نميدهد، توانائى او همه ممكنات را شامل است، هر آنچه خواهد مى آفريند وهر چه بخواهد ميكند، هيچ چيزى جز به مشيت او تحقق نمى يابد، احكام او بر پايه عدل و وعده هاى او بر مبناى صدق است، كوتاه سخن آن كه حضرتش جامع همه صفات كمال است و مانندى ندارد و مانند او به عقل و وهم نيايد، بلكه او از كمال مطلق نيز برتر است.